ژاپن با اینکه هیأت سفارت موقتی به ریاست یوشیدا ماساهارو Yoshida Masaharu(2) در سال 1297هجری قمری(1881-1880میلادی) به دربار ناصرالدینشاه فرستاده بود و پس از آن نیز ژاپنیانی در هیأت سیّاح و محقق و دانشجو به ایران آمدند، تا بعد از جنگ جهانی اول نمایندگی دیپلماتیک در ایران نداشت. نخستین بار در مهرماه 1305(اکتبر 1226)، چند ماهی پس از جلوس رضاشاه، اوچی یاما ایواتاروUchiyama Iwatara مأمور وزارت خارجه ژاپن به ایران آمد و با اینکه دفتر سفارت در تهران دایر کرد و خانه مسکونی گرفت و یکسال تمام در تهران مقیم بود و به عنوان وزیر مختار ژاپن با جامعه دیپلماتهای خارجی مقیم تهران حشر و نشر می کرد، سمت دیپلماتیک در اینجا نداشت و به عنوان دبیر سفارت ژاپن در استانبول، ترکیه، فعالیت می کرد. اوچی یاما کتابی از خاطره های اقامت خود در ایران نوشته است. پس از او، ناری ئه گؤنسو Narie Gunso (گؤنسو به معنی سپاهی یا لشکری= سرکار ناری ئه) مأمور ایران شد و پس از مدتی در سال 1308خورشیدی( 1929میلادی) نارؤسه شؤنسکه Naruse Shunsuke از وزارت خارجه ژاپن که مقام دبیری در رده دیپلماتیک داشت به ایران آمد. مأموریت ناروسه چندماهی بیشتر نپائید، و همراه با زندگیش به سر آمد.
مرحوم اینووه ایجی Inoue Eiji ژاپنی فارسی دان و آگاه به امور ایران که چند سالی پیش درگذشت، در یادداشتهایش نوشته است که در پاییز سال 4 شووا Showa( 1929)نارؤسه دبیر سفارت ژاپن در تهران سخت بیمار شد. به ژاپن تلگرام فرستادند، و دکتر ایشی میتسو Ishimitsu همراه با آساکوُرا Asakura( کارمند اداری وزارت امور خارجه) به اتفاق روانه ایران شدند. آنها در مسکو به کازاما آکی یو Kazama akiyo که از اروپا به مأموریت وزیر مختاری ژاپن در تهران راهی ایران بود پیوستند و با هم به ایران آمدند.» چند روزی پس از رسیدن کازاما به ایران، نارؤسه از بیماری مالاریا درگذشت. کازاما در شرح باریابیش نزد رضاشاه نوشته است که شاه در مرگ نارؤسه به او تسلیت گفت.
کازاما که نخستین وزیر مختار واقعی و معرفی شده از دولت ژاپن در ایران بود، در تاریخ 10 دسامبر 1929( 19 آذر 1308)به تهران رسید و تا 23 اکتبر 1932(1 آبا 1311) در اینجا مقیم و مأمور بود. او مردی با فضل و اهل تحقیق و صاحب قلم بوده، و پس از بازگشتن از مأموریت ایران خاطره ها و یافته های خود را در کتابی به نام ساباکو- نو- کؤنی(ایران؛ کشور بیابان) منتشر کرد(سال 1935). این کتاب مجموعه ای پرمحتوا در معرفی تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران است.
در سال 1937 کتاب دیگری به نام تؤزای زاکی چو( سفر از شرق به غرب) از او منتشر شد، و پس از آن، در سالهای 1939 تا 1941، یک دوره کتاب در سه جلد به نام کای کیو تو(مردم مسلمان) در تحقیق احوال اقوام مسلمان انتشار داد.
وصف کازاما از رضاشاه و برخورد و رفتار او در دیدار خصوصی و مهمانیهای رسمی جز تعارف و ادب زیادتری که او بنا به طبع خود و منش ژاپنی پیرایه آن ساخته، چندان چیزی بیش از آنکه در شرح دیگر دیدارکنندگان و نمایندگان سیاسی خارجی مقیم تهران می یابیم ندارد(3). اما شرحی که کازاما از گفتگوی خود با رضاشاه، و نیز تماس با مقامهای دولت ایران آورده گویای علاقه و توجه دستگاه حکومت ایران به ژاپن در آن روزهای حساس و پر تشنج جهان است. اشتیاق و احترامی که رضاشاه در این گفتگوها نسبت به ژاپن ابراز داشته شاید یگانه مورد بیان نظر مستقیم و ضبط شده پهلوی اول در این باره باشد، هرچند که منابع دیگر نیز از توجه و گرایش رضاشاه به قدرتهای تازه برآمده در جهان در مقابل نیروهای قدیم استعماری روس و انگلیس، بخصوص علاقه او به آلمان در اروپا و ژاپن در شرق دور، حکایت دارد. رضاشاه در ملاقات و گفتگو با نخستین وزیر مختار ژاپن در ایران، با تأکید به علاقه اش به توسعه مناسبات با ژاپن، که آن را «پیشدار کشورهای شرقی و آسیائی» در راه پیشرفت و تجدد می نامد، در شرح اشتیاق خود تا آنجا پیش می رود که در واقعه منچوری که رشته وقایعی بود که به تسلط استعماری ژاپن بر بخش وسیعی از چین و ایجاد حکومت دست نشانده منچوکو در منچوری انجامید، «ابراز تفاهم» می کند.
بلوشر که در سالهای 1931 تا 1935، تقریباً همزمان با کازاما، سفیر آلمان در ایران بوده، در خاطرات خود در فصل« اندیشه هایی درباره تجدد ایران»، در اشاره به توجه ایرانیان به ژاپن در این سالها نوشته است:«... پرفسور هرتسفلد که ناظری تیزبین و صاحب فضل بود، مطلب را از دیدگاه تاریخی« اروپا و آسیا» مورد توجه قرار می داد...، یادآور شد که به هنگام جنگ روس و ژاپن در عثمانی و ایران به کارهای باستانشناسی سرگرم بوده و در نتیجه هر روز با مردم این ممالک حشر و نشر داشته است. این مردم حتی در دورافتاده ترین نقاط توجهی چشمگیر نسبت به جنگ ابراز می کرده اند و جریان آن را تا حدّ جزئیات در مد نظر داشته اند. آنها ژاپونیها را از خود می دانسته اند و روسیه را به عنوان تجسّم و تجدّد اروپا در نظر می آورده اند و پیروزی ژاپن بر روسیه در نظر آنها مانند پیروزی آسیا بر اروپا جلوه گر می شده است. در واقع امر نیز این پیروزی نقطه عطف مهمی در تاریخ روابط دوقاره به شمار می رود و به معنای این است که آسیا شروع به نشان دادن عکس العمل کرده است و با درنظر گرفتن جمعیت بسیار زیاد آن باید گفت واقعه ای است که دامنه تأثیر آن برای ما قابل پیش بینی نیست.»(4)
شرحی که سرکلارمونت اسکرین افسر دستگاه استعماری انگلیس که مأمور بردن رضاشاه به تبعید شده بود، در خاطرات خود آورده است توجه رضاشاه را به ژاپن بخوبی نشان می دهد:« شاهپور علیرضا پهلوی در عرشه کشتی«برمه»(که رضاشاه و همراهان را از بندر بمبئی به جزیره موریس به تبعید می برد)به من گفت که هدف شاه پس از ترک ایران آن بوده است که از هند به سوی شیلی رهسپار شود، و یکی از کشورهایی که می خواسته سر راه خود در این سفر بازدید کند ژاپن بوده است.
«شاه بیش از یکبار به من و همچنین به سرکلیفورد فرماندار جزیره موریس اظهار داشته بود که اگر می دانست که سرانجام بایستی به این جزیره بیاید، هرگز به کشتی «بندرا»(در بندرعباس)سوار نمی شد. برای من همواره این سؤال مطرح بوده است که اگر رضاشاه خاک ایران را ترک نمی کرد یا که کابینه انگلیس مسیر حرکت او را پس از ترک بندرعباس محدود نمی کرد، چه اتفاقی روی می داد... اگر رضاشاه به میل خود به حرکت ادامه می داد، ده هفته بعد که فرو ریختن بمب ها( از هواپیماهای ژاپنی) بر «پرل هاربور» سیاره ما را به تکان درآورد، رضاشاه از مهمان نوازی گرمی در کشور ژاپن برخوردار می شد.»(5)
در خاطرات کازاما آمده است: سرکلارمونت اسکرین که در سالهای جنگ دوم و پس از کناره گیری رضاشاه سرکنسول انگلیس در مشهد بوده تغییری را که در چهره شهرها و زندگی عادی ایران در نتیجه سیاست تجدد دو دهه پیش از آن به چشم می خورده برشمرده، و جالب است که در میان کلام از دشواری کار ایران که صحنه رقابت و سیاست بازی و گرفتار مطامع انگلیس و روس بود، یاد کرده است. او در شرح سفرش از مشهد به تهران که پس از سالها باز به آنجا می آمده، پس از برشمردن مظاهر پیشرفتهای مادی مانند راه آهن و جاده ها و خیابانهای آسفالت شده و بیمارستانها و هتلهای مجهز نوشته است:« برای ایرانیان یک نسل عقب تر، معجزه به نظر می رسد که این همه تغییرات در مدتی به این کوتاهی، فقط 15 سال یا اندکی کمتر، بدون دریافت کمک قابل ملاحظه ای از خارج روی دهد. اما برای مرد عادی توی خیابان این تحولات تعجبی ایجاد نمی کرد. ایرانیها اصولاً مردمانی بسیار روشن و باهوش هستند و اگر اقدامات محیلانه دو امپراتوری رقیب، که در همسایگی کشور آنان بودند وجود نداشت، کشور خود را حتی بسیار زودتر به صورت یک سرزمین مدرن و امروزی درمی آوردند.» براستی آنچه که مردم ایران را محروم و ستم زده ساخته تا اندازه بسیار از نیرنگها و بازیهای صاحبدولتان جهان است که رفاه و اعتلای خود را در انحطاط مردم بلاکشیده ایران دیده اند.
پی نوشت ها :
1. از پژوهشهای ایرانشناسی( نامواره دکتر محمود افشار)، جلد یازدهم، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1378، ص 205-187.
2. در نقل نامهای ژاپنیان در این نوشته، به رسم معمول در ژاپن، نخست نام خانواده و سپس نام کوچک آنها آمده است.
3.در زبان ژاپونی کتابهای مربوط به ایران چندان نیست و ما برای آگاهی از آشنایی آنها با کشورمان ضرورت دارد که نوشته های آنها را بشناسیم. از جمله آنکه برعکس اروپائیان، سفرای آنان مطلب زیادی ننوشته اند. یکی از نوشته های آنها خاطراتی است که نخستین وزیر مختارشان به قلم آورده و آقای دکتر رجب زاده بدان دست یافته و ترجمه کرده اند. آنچه این ژاپونی نوشته است نظرات شخصی اوست(پژوهشهای ایرانشناسی).
4. بلوشر، ویپرت؛ سفرنامه بلوشر، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران، 1363، ص 227.
5. اسکرین، سِرکلارمونت؛ جنگ جهانی در ایران، ترجمه غلامحسین صالحیار، تهران، 1363، ص 172.