زیبایی از دیدگاه منابع اسلامی (2)

یکی از عوامل عقب ماندگیِ عده ی فراوانی از مردم، عدم توجه آنان به این حقیقت است که چنان که عظمت سلطه و حاکمیت مطلقه ی خداوندی و صفات جلالیه ی او موجب محاسبه ی دقیق و بر حذر بودن در رابطه با خداست، هم چنان
چهارشنبه، 11 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زیبایی از دیدگاه منابع اسلامی (2)
زیبایی از دیدگاه منابع اسلامی(2)

نویسنده: علامه محمد تقی جعفری




 

محبت و تیم و عشق و اشتیاق و صبابه و جمال خداوندی

یکی از عوامل عقب ماندگیِ عده ی فراوانی از مردم، عدم توجه آنان به این حقیقت است که چنان که عظمت سلطه و حاکمیت مطلقه ی خداوندی و صفات جلالیه ی او موجب محاسبه ی دقیق و بر حذر بودن در رابطه با خداست، هم چنان صفات جمالیه ی او نیز که با فطرت و وجدان و منابع معتبراسلامی برای ما ثابت شده است، موجب محبت وآرامش روانی و انبساط روحی و خنده ی پرمعنای درونی می باشد. در توضیح این مسأله می گوییم: درست است که کلمه ی عشق در منابع اسلامی درباره ی خدا دیده نمی شود، ولی کلماتی دارای معانی محبت در حد اعلی که مفهوم بی قراری و شیفتگی را می رساند، در منابع اسلامی وجود دارند. از آن جمله:
1 قل إن کُنتُم تُحبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحبِبکُمُ اللهُ (17)
«بگو به آنان اگر به خدا محبت می ورزید، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد.»
می توان از مفهوم کلمه ی محبت که قرار گرفتن در جاذبه ی محبوب است، این حقیقت را اثبات کرد که محبوب دارای عظمت ها و جلال و جمالی است که کسی را که محبت می ورزد، به خود جلب می کند، زیرا احساس عظمت وکمال به تنهایی می تواند به برخورداری از آن کمال تحریک نماید و این تحریک از عامل عقلانیِ محض سرچشمه می گیرد، نه لرزش و اهتزاز دل و انبساط روانی که در پدیده ی محبت وجود دارد.
2 وَلا تَحجُب مُشتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ اِلی جَمیلِ رُؤیَتِک (18)
«و انسان های مشتاق را از نظر به دیدار زیبایت محجوب و پوشیده مفرما.»
در شعر زیر، این آرزو و اشتیاق به خوبی بیان شده است:
خود مگر روز جزا رخ بنماید ورنه
جلوه ی حور و تماشای جنان این همه نیست

در این دعا به جهت وجود: النظر الی جمیل رویتک «نظر به دیدار زیبایت»، معلوم می شود که اشتیاق به خود زیبایی و جمال خداوندی است، نه عظمت و کمال او و یا هر دو صفت.
3 وَاجعَل لِسانی بِذِکرِکَ لَهِجاً وَ قَلبی بِحُبِّک مُتَیَّماً (19)
«پروردگارا، زبانم رابه ذکرت گویا و دلم را با محبتت بی قرار فرما.»
در این جمله، کلمه ی «متیّم» از ماده ی تیم، به معنای شیفته و بی قرار است، مخصوصاً به قرینه «بِحُبِّک» ترکیب این دو کلمه قطعاً معنای اشتیاق شدید و حد اعلای محبت را می رساند که مبدل به بی قراری می شود، و به وجود آورنده ی این حالت روحی، صفت جمال خداوندی است، اگر چه دریافت جلال و کمال پروردگاری همان محبت در حد بی قراری را از عامل عقل محض هم تقویت و تشدید می کند.
اما کلمه ی عشق چنان که در آغاز این مبحث گفتیم در منابع اسلامی به طور مستقیم درباره ی محبوبیت خداوندی به کار نرفته است، یعنی موردی دیده نشده است که کلمه ی عشق الهی به کار رفته باشد. ولی دو مطلب در این جا وجود دارد:
مطلب یکم این که کلمه ی عشق در چند حدیث به عنوان حالت مطلوب آمده است. ازآن جمله:
1 اِنَّ الجَنَّةَ لأعشَقُ لِسَلمانَ مِن سَلمانَ للجَنَّة (20)
«بهشت به سلمان عاشق تر از سلمان به بهشت است.»
2 قال رسول الله صلی الله علیه و اله: أفضَلُ النَّاسِ مِن عَشِقَ العِبادَةَ فَعانَقَها و أَحَبَّها بِقَلبِهِ وَ بَاشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها فَهُو لایُبَالی عَلی ما اَصبَحَ مِنَ الدُّنیا اَعَلی عُسرٍ أم عَلی یُسرٍ (21)
«رسول خدا فرمود: بهترین مردم کسی است که به عبادت پروردگارش عشق بورزد و با آن هم آغوش گردد و با قلبش آن را دوست بدارد و اعضایش را مستقیماً در راه عبادت به کار بیندازد و با فراغت خاطر به عبادت بپردازد و با کی از چگونگیِ جریان حیات طبیعی اش در دشواری و آسانی نداشته باشد.»
مسلماً مقصود از عشق به عبادت، عشق به گفتار و کردار صوری عبادت نیست، بلکه منظور پیامبر خدا: عشق به معنا و حقیقت عبادت است که در ارتباط قرار دادن یک «منِ» ناچیز با خداوند بزرگ است که کمال و جمال اعلی از آن اوست.
مطلب دوم که بسیار با اهمیت است، این است که کلمه ی عشق در فلسفه ی الهی و تفکرات و دریافت های عرفانی مثبت، از آن معنای خاص که در عشق مجازی منظور می شود، سلب شده و یک معنای ثانوی پیدا کرده است. معنای سطحی عشق که نزدیک به معنای لُغوی آن است و در عشق های مجازی به کار می رود، محبت بیمارگونه ای است که عاشق به جای بهره برداری از این پدیده ی روانیِ شگفت انگیز، دائماً در حال از دست دادن حیات و شخصیّت و عقل و اندیشه های سازنده در برابر لذت تورّم یافته از تحمیل زیبایی بی نهایت بر معشوق صوری است.
عشق هایی که کز پی رنگی بُوَد
عشق نَبوَد عاقبت ننگی بُوَد

عاشقان از درد زان نالیده اند
که نظر ناجایگه مالیده اند

در صورتی که عشق حقیقی که باید گفت یک معنای ثانوی و به اصطلاح حقیقت فلسفی و عرفانی مثبت پیدا کرده است نهایت آمال و اشتیاق ها به کمال و جمال است که مانند پرده ی نگارین و شفاف بر روی کمال اعلا و جمال والاکشیده شده است. با در نظر گرفتن این معنای ثانوی برای عشق که ناشی از قرارداد وضعی تعینی مناسب است، مانعی از به کار بردن آن درباره ی عالی ترین محبت ها که نصیب انسان های رشد یافته، به خداوند جلیل و جمیل می گردد، دیده نمی شود. کلمه ی دیگری در بعضی دعاها به کار برده شده است که معنای آن هم اشاره ای به جمال خداوندی دارد. این کلمه عبارت است از «صبابه» که به معنای عشق و محبت و اشتیاق بسیار شدید است:
وَ اِلی هَواکَ صَبابَتی (22)
«و شیفتگی و اشتیاق بسیار شدیدم به دیدار توست.»

شکوه و جمال هستی

همان طور که گفتیم، یکی از متفکران بسیار معروف (کانت) می گوید: «از تماشای دو منظره هرگز سیر نخواهم شد: آسمان لاجوردین پر ستاره که تجسمی از بیکرانگی دارد و وجدان آدمی که شگفتی هایش قابل توصیف نیست.»
دیگری (ویکتورهوگو)می گوید: «در دنیا تماشاگهی بزرگ وجود دارد که دریا نامیده می شود، تماشاگهی بزرگ تر از دریا وجود دارد که آسمان نامیده می شود، تماشاگهی عظیم تر از این دو وجود دارد که وجدان آدمی است.»
در دو عبارت مذکور، عظمت دو تماشاگه مورد اتفاق نظر دو متفکر مزبور است که اولی (کانت) فیلسوف و دومی (ویکتورهوگو) انسان شناسی است که حقایق فراوانی از مسائل انسانی را دریافت و مطرح کرده است. شبیه به این تعبیرات و گاهی بالاتر ازآن ها از مغز متفکران اسلامی و شعرای زبردستی که گاهی بنیادی ترین اصول جهان بینی ها را در قالب شعری عرضه کرده اند، بروز نموده است. اکنون به عنوان مقدمه ای مفید برای توضیح شکوه و جمال هستی، مسائلی را به طور مختصر بیان می کنیم:
مسأله ی یکم ما به وسیله حواس و ذهن سه نوع ارتباط با واقعیّات بر نهاده شده در رویاروی خود می توانیم برقرار کنیم:
الف تماس سطحی
ب تماشا
ج نظر
ما در هر یک از این ارتباطات سه گانه به تفصیل سخن نمی گوییم، فقط آن جنبه ی ارتباطات را در نظر می گیریم که در مبحث ما مفید است. در تماس سطحیِ حواس با موضوعاتی که در دیدگاه ما قرار گرفته و ما توسط یکی از وسایل با آن ها ارتباط برقرار می کنیم، حواس یا ابزار، جز مانند کانالی برای منتقل ساختن موضوع به ذهن که در این حالت شبیه به آیینه است، کار دیگری انجام نمی دهند. در آن هنگام که ما به یک موضوع تماشا می کنیم، به اضافه ی برقرار کردن ارتباط میان دو قطب ذاتی و برون ذاتی به وسیله ی حواس و ذهن، انواعی از فعالیّت های مغزی و روانی هم درباره ی آن موضوع در درون ما به جریان می افتند، ولی این فعالیّت ها در مجرای چون و چرا و استدلال و اکتشاف و حذف و انتخاب نیست، بلکه موضوع برون ذاتی را آن چنان که هست مورد توجه قرار داده و با معلومات پیشین که در ذهن داریم، عکس العمل هایی درباره ی موضوع مورد تماشا در درون خود در می یابیم. مانند لذت یا رنج، تعجب و حیرت، هیجان عاطفی و دیگر احساسات و هیجان ها.
اما ارتباط نظری ارتباطی است که دقت تحقیق در عوامل به وجود آورنده ی موضوع و وضع فعلی و جریانی که آینده ی معینی را برای آن موضوع پیش خواهد آورد و هم چنین شناخت واقعیت های ترکیب کننده ی آن و غیر ذلک را در برمی گیرد. به کار بردن کلمه ی صاحب نظر در فلان موضوع نه صاحب تماشا یا تماشاگر و دارنده ی تماس سطحی با موضوعی خود دلیل آن است که در ارتباط نظریِ فعالیّت های عقلانیِ تحلیلی و ترکیبی و کاوش های گوناگون در موضوع مفروض وجود دارد.
پس از این مقدمه مختصر، می پردازیم به کلمه ی تماشا که در دو جمله ی مذکورآمده است. یقینی است که منظور دو متفکر مذکور (کانت و ویکتورهوگو) از تماشا، یک ارتباط ساده ی لذت بخش یا دردآور یا حیرت انگیز ابتدایی نیست، بلکه منظور آن دو: تماشایی است که با نظر بسیار عمیق اشباع شده است، ولی دخالت آن نظر در تماشا مانند دخالت آب در برگ گل ها است که نامحسوس بوده و موجودیت فعلی از خود نشان نمی دهد، زیرا گوینده ی جمله ی یکم، کانت است که از معروف ترین متفکران و فلاسفه ی مغرب زمین است که صدها مطالب علمی و جهان بینی عمیق، مغز او را رشد و اعتلا بخشیده وآن معلومات در پشت چشمان او که به آسمان خیره می شود و سیر نمی گردد، موج می زند و هنگامی که وجدان آدمی را مورد تماشا قرار می دهد، چنان نیست که با ذهن خالی و با چشمان عادی بدون بیناییِ عمیق درونی در وجدان می نگرد. او سالیان طولانی عمرش را در تحقیق و کاوش های فراوان در عقل نظری و عقل عملی بر مبنای وجدان سپری کرده است. هنگامی که او در وجدان می نگرد، مانند یک روان شناس حرفه ای نیست که نمودها و رفتارها و فعالیّت های روانی را مانند نمودها و رویدادهای فیزیکی بررسی نموده و سپس با خیال راحت که روان انسانی را شناخته است، سر به بالش گذارد و فردا هم آن را در کلاس ها بازگو کند. او با تماشا به وجدان، به جایگاهی می نگرد که همه ی قوانین حاکم بر هستی، قیافه ی تسلیم درآن جایگاه به مقام شامخ الهی نشان می دهند.
قانون علیت به قدری در آن جایگاه تلطیف می شود که گویی این قانون مسلط بر همه ی شؤون طبیعت به محکومیت در برابر وجدان اعتراف می نماید. در این تماشاگه بس عظیم، ثابت و متغیر همگام می شوند و حرکت و سکون و عبور لحظات زمان و پهنه ی گسترده ی عالم طبیعت، در یک اشاره ی آن تماشاگه محو و یا اثبات می شوند... گوینده ی عبارت با چنین نظر گاهی روبه روست. باید دقت کنیم که این یک تماشاگه و نظرگاه شگفت انگیز به معنای حقیقی خود نیست، بلکه از نوعی جمال و شکوه برخوردار است که زیبایی های محسوس در برابر آن، چونان عروسک زیبا و توپ رنگارنگ در برابر زیبایی آرمان های معقول است که اگر آن ها را تکیه گاه زیبایی ها قرار ندهیم در حقیقت زیبایی را در مشتی رنگ ها و خطوط و اَشکال خوشایند منحصر کرده ایم. بدین ترتیب، تماشای رشد یافتگان کاروان انسانی به سپهر لاجوردین، نه مانند تماشای آن قورباغه صفتان است که عکس ستارگان و کهکشان ها را در سطح آب استخری که در آن به شناوری مشغولند، می بینند و در صدد بیرون راندن آن ها از استخر که جایگاه زیست آنان است بر می آیند، و نه مانند آن تماشاگرانند که فقط می خواهند قوانین مربوط به حرکات و اجرام و روشنایی های سستارگان را بفهمند و نام خود را هیأت دان و ستاره شناس و کیهان شناس بگذارند. بلکه باید گفت: عظیم تر از تماشاگهی که این متفکران به نظاره درآن می پردازند، ماهیت و چگونگیِ تماشایی است که آنان در برابر آسمان انجام می دهند. در این تماشا و نظاره به اضافه ی توجه به نظم بسیار عالی که در تماشاگه خود می بینند، اسرار حکمت آمیز دیگری را نیز مشاهده می کنند: عظمت غایت و نهایتی را که این تماشاگه رهسپار آن است و خاموشی بسیار لطیفی که در جدی ترین حرکات و تکاپو از خود نشان می دهند و تسلیم فوق تصور که در برابر یک اراده ی بزرگ دارند و در عین حال سدی در برابر تماشاگران ونظاره کنندگان و رهروان دانش طلب، حتی برای گام گذاشتن در عرصه ی آن
تماشاگه به وجود نمی آورند، در عین حال که گویی یک پرده ی ظریف و زیبا به صورت این تماشاگه کشیده شده است که:
یَنقَلِب إلَیکَ البَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ (23)
«چشمان تیز بین تو در نظاره به آن تماشاگه در حالی که خود احساس لزوم بازگشت می نماید و خسته و درمانده می شود، به سوی تو نظاره گر بر می گردد.»
از جمله آیاتی که ما انسان ها را به درک شکوه و جمال هستی تحریک می کند، این است:
أوَ لَم یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ (24)
«آیا در ملکوت آسمان ها و زمین ننگریسته اند؟»
خداوند در این آیه ی شریفه با استفهام توبیخی از مردم می پرسد که اینان چرا در ملکوت آسمان ها وزمین نمی نگرند؟! مگرحواس و تعقل و اندیشه ی اینان کار نمی کند؟! چرا سر به پایین می نگرند. ارتباط دائمی و تماس مستمرحواس و ذهن آدمی با نمودها و روابط جاریه در پیرامونش، سطوح مغزی و روانی وی را با دو نوع حجاب می پوشاند. یا به عبارت صحیح تر، دو عینک بر بیناییِ درونی او می زند؛
عینک یکم قواعد و اصول علمی که از مشاهدات و تجربیات محدود و نسبی درباره ی واقعیّات جاریه در پیرامونش، پذیرفته شده است.
عینک دوم نمودهای زیبای محسوس و نسبی که با تکرار دیدن آن ها، تحرک احساس و ذوق و شهود زیبایابی از بین می رود. این دو عینک محدود کننده، نمی گذارند فروغ و عظمتی که در جهان هستی وجود دارد، قابل درک و دریافت بوده باشد. این دو عینک نخواهد گذاشت که انسان طعم و معنای بیت زیر را که از نظامی گنجوی است بچشد:
هر ذره که هست اگر غباریست
در پرده ی مملکت نگاریست (25)
هم چنین، نخواهد گذاشت که ببینیم نظامی چه می گوید و مقصود امثال این جهان بینان که عالی ترین دریافت ها را درباره ی جهان بینی در قالب شعری بیان می کنند؛ چیست؟ پروردگارا:
چنان برکشیدی و بستی نگار
که به زان نیارد خرد در شمار (26)
این جهان بینانِ شاعر نما به ما می گویند:
در هر چه نظر کنی به تحقیق
آراسته کن نظر به توفیق

منگر که چگونه آفریده است
کان دیده وری ورای دیده است

بنگر که زخود چگونه برخاست
وان وضع به خود چگونه شد راست

تا بر تو به قطع لازم آید
کان از دگری ملازم آید

چون رسم حواله شد به رسّام
رستی تو زجهل و من زدشنام (27)
مادامی که در تفسیر نظم و جمال هستی، استناد آن دو را به مهندسی و نقاش اصلی نادیده بگیرید، هیچ یک از تحقیقات و کاوش های شما درباره ی نظم و جمال هستی که شناخت آن ها مقدمه ی شناخت ملکوت آسمان و زمین است، به جایی نخواهد رسید.
تحقیق و کاوش درباره ی یک معلول بدون توجه به علت یا علل به وجود آورنده ی آن، معلومات ناقص و گسیخته از ریشه های اصلی آن معلول به دست می دهد و در نتیجه ما نمی توانیم درباره ی شناخت آن معلول بیش از معلومات ناقص بهره ای داشته باشیم. به همین جهت، از آن هنگام که علم بدون تفسیر حقیقی معنای آن مورد پرستش علم پرستان قرار گرفت و استناد واقعیّات به فاعل اصلی آن ها (خدا) نادیده گرفته شد، بشریت از یک جهان بینی معقول و قابل اعتماد محروم شد و به بهانه ی نسبیت، به معلومات ناقص درباره ی واقعیّات و به سطوح و ظواهر بدون توجه به اصول بنیادین حاکم بر آن ها قناعت کرد. این یک غفلت خطرناکی برای هر گونه شناخت درباره ی واقعیّات است که امکان استناد معلول را به یکی از علل مختلف نادیده می گیریم. به عنوان مثال بسیار ساده: می دانیم که حرارت یک پدیده ی معینی است که دارای خواص طبیعی مخصوص به خود می باشد، ولی همین پدیده وقتی که به وجود آمد، نمی تواند به وجود آورنده ی خود را به طور مشخص تعیین کند که آیا محصول تابش آفتاب است، یا اصطکاک و مالش؟ آیا معلول تب است یا الکتریسیته و غیر ذلک؟ از قرن نوزدهم به این طرف، اصرار عجیبی در نادیده گرفتن فاعل و صانع کل هستی (خدا) در واقعیّات و روابط آن ها از عده ی فراوانی از دانشمندان و ارزش شناسان و زیبا شناسان به ظهور آمده است.
به نظر بعضی از آنان، توجه به فاعل و صانع کل هستی هیچ توضیحی درباره ی واقعیّات هستی نمی دهد، بلکه بعضی از آنان قدمی فراتر رفته و گمان کرده اند که استناد واقعیّات هستی به خدا از پیشرفت علوم جلوگیری می کند!! و این خیال پست، بدترین آسیب را به معرفت بشری وارد آورده است که نمود روشن آن در تبدیل کره ی زمین به میدان کارزار تنازع در بقا شده و امید همه ی انسان ها را به استمرار حیات مورد رضایت، مبدل به یأس کرده است. ضرر دیگری که خیال پست مذکور بر معارف بشری وارد آورده است، بروز مشکلات غیر قابل حل و فصل در اصول بنیادین همه ی علوم است و این نتیجه در دنبال چنین تنزلی به وجود آمده است که بعضی متفکران علمی حتی آنان که در شناخت نمایشنامه ی بزرگ وجود با اصول ریاضی حرکت می کنند با کم ترین ادامه ی بحث در چون و چراهای مسائل علمی به پرتگاه نیهیلیستی (پوچ گرایی) سقوط می کنند، و یا اگر نخواهند اعتراف رسمی به پوچ گرایی نمایند، با متهم ساختن اصول بنیادین به مفاهیم متافیزیکی، خود را تسلیت می دهند!!
در ابیاتی که در مبحث گذشته از نظامی گنجوی نقل کردیم، یک نکته ی فوق العاده با اهمیت وجود دارد که می تواند مقصود ما را از این مبحث روشن بسازد. آن نکته این است که چون و چراهایی که در نقشه ی هستی به ذهن آدمی خطور می کند، فقط برای تحقیقات علمی و زیبا شناسی در متن خود مفید است و باید این کار انجام بگیرد، ولی در امتداد تحقیقات عالمانه و تحلیل های زیبا شناسی، چون و چراهای عمیق تر پیش می آید که اصول و قواعد دریافت شده از نمودها و روابط عینی اشیا(متن خود اشیا) از حل وپاسخ آن چون و چراها ناتوان است. به عنوان مثال: آن کدامین نمود زیبا است که در تفسیر و توضیح آن، هنگامی که به این سؤال: «چرا آن نمود زیبا ذوق و احساسی را در ما می انگیزد؟» می رسیم، پاسخ قانع کننده و نهایی برای آن پیدا کنیم؟! یا هنگامی که به این سؤال: «چه کسی از ماده ی نا آگاه بی اختیار چنین ترکیب زیبا به وجود آورده است؟» می رسیم، پاسخ قانع کننده و نهایی برای آن پیدا کنیم. بله، اغلب متفکران می خواهند مطالبی را به عنوان پاسخ به سؤالات عمیق مطرح کنند، ولی این مطالب چه آگاهانه و چه ناآگاه به توصیف متن موضوع زیبا اگر می توانست از عهده ی پاسخ آن چون و چراهای عمیق برآید، نوبت به طرح جدید آن چون و چراها نمی رسید. خلاصه، مادامی که علت فاعلیِ زیبایی ها را که خداست در نظر نگیریم، هرگز از
شناخت متن موضوع زیبا تواناییِ حلّ و فصل آن چون و چراها را به دست نخواهیم آورد. در ابیات نظامی این نکته به طور صریح گوشزد شده است که اگر این هندسه ی عظیمی که در جهان هستی دیده می شود و این شکوه و زیبایی که در عالم خلقت چشم را خیره می کند، اگر رابطه ی این هندسه را با مهندس و رابطه ی شکوه و زیبایی را با زیبا آفرین نادیده بگیریم، از جهل نجات پیدا نخواهیم کرد. بار دیگر به ابیات نظامی گنجوی بنگریم و درآن ها دقت کنیم:
در هر چه نظر کنی به تحقیق
آراسته کن نظر به توفیق

منگر که چگونه آفریده است
کان دیده وری ورای دیده است

بنگر که زخود چگونه برخاست
وان وضع به خود چگونه شد راست

تا بر تو به قطع لازم آید
کان از دگری ملازم آید
چون رسم حواله شد به رسّام
رستی تو زجهل و من زدشنام
من نمی دانم چه علتی باعث شده است که برخی از متفکران مقتدر، تواناییِ درک شکوه و جمال هستی را در خود می بینند؟ به نظر می رسد، برای یک متفکر آگاه که بتواند مقداری سربه بالا گرفته و آن گاه انسان هایی را از جهات اخلاقی و عظمت روحی تماشا کند که قطعاً بدون دریافت شکوه و جمال هستی نمی تواند دارای اخلاق والای انسانی و عظمت روحی باشند، بینایی جمال والای وجود در درون او بروز خواهد کرد، بلکه حرکت همین انسان ها در روی زمین، تجسمی از شکوه و جمال و جلال هستی است.
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا زگلزار جهان رسم خزان برخیزد

زیبایی ها چه در نمایشگاه طبیعت و چه محصول ذوق و فکر انسانی از دیدگاه اسلام محبوب و مطلوب بوده و همه ی زیبایی ها مستند به خداست.
آیاتی متعدد در قرآن مجید، زیبایی ها را به خدا نسبت می دهد و حتی محروم ساختن مردم از زیبایی ها را مورد توبیخ قرار می دهد. از آن جمله:
قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الَّتِی أخرَجَ لِعِبَادِهِ...(28)
«ای پیامبر، به آنان بگو: کیست که زینت خداوندی را که برای بندگانش [از جهان طبیعت] برآورده، تحریم نمود.»
کلمه ی «اخرج» یک نکته ی بسیار مهمی را که در بردارد، این است که زیبایی را بدان جهت که زیباست و برای مردم جالب است، از دستگاه خلقت بیرون آورده ونمودار ساخته است. یعنی نمودهای زیبا چه در طبیعت و چه در آن چه که با فکر و ذوق و کار بشری نمودار می شود مورد مشیت خداوندی است، مگر آن زیباسازی ها که با هدف گیری های فاسد، ارزش ها و اصول انسانی را مختل نموده و ضد زیبایی معقول باشد. این مبحث در مسائل آینده مشروحاً مطرح خواهد شد. حال، می پردازیم به انواع زیبایی ها که در قرآن تذکر داده شده و محبوبیت و مطلوبیّت آن ها را بیان کرده است:

یک زیبایی آسمان با ستارگانش

در چند مورد از آیات قرآنی، زیباییِ منظره ی آسمان با ستارگانش گوشزد شده و خداوند عمل آراستن آن صحنه ی زیبا را به طور مستقیم به خود نسبت داده است. از آن جمله:
اِنّا زَیَّنَّا السَّماالدُّنیا بِزینَةٍ الکَواکِبِ (29)
«ما آسمان دنیا را با زینت ستارگان آراستیم.»
مضمون این آیه در سوره های: فصلت آیه ی 12؛ الملک آیه ی 5؛ الحجر آیه ی 16؛ ق آیه ی 6و7 نیز آمده است. البته با نظر در بعضی از همین آیات و دیگر آیات مشابه، این حقیقت روشن می شود که ستارگان فضایی در کارگاه هستی به مقتضای طبیعت و نظم و هدفی که در وجود و جریان آن هاست، واقعیّاتی هستند که در نقشه ی هندسه ی کلی هستی فعالیّت می کنند.
خرامیدن لاجوردی سپهر
همان گرد گردیدن ماه و مهر

مپندار کز بهر بازیگریست
سراپرده ای این چنین سرسریست

در این پرده یک رشته بیکار نیست
سر رشته بر ما پدیدار نیست

ای کاش گوینده ی این ابیات، می دانست که پیدا کردن سررشته، کار ماست.

دو زیبایی ترکیب انسان و صورت او

این زیبایی نیز در مواردی از قرآن با تعبیرات مختلف آمده است. از آن جمله:
لَقَد خَلَقنَا الإنسَانَ فِی أحسَنِ تَقوِیمٍ (30)
«قطعاً ما انسان را در بهترین ترکیب و یا در نیکوترین اعضاءِ برپادارنده ی او آفریدیم.»
وَ صَوَّرَکُم فَأحسَنَ صُوَرَکُم (31)
«و صورت شما را کشید و این صورتگری را زیبا و نیکو انجام داد.»
صورت ها و اَشکال و رنگ ها و اندام انسان ها بسیار متنوع بوده و معمولاً هر نوعی از نژادها و تیره ها، صورت و شکل و رنگ و اندام فرد همنوع خود را می پسندد و آن را زیبا و نیکو تلقی می کند، و موجب تحریک احساس یا ذوق یا شهود زیبایابیِ همنوع خود می شود، و به همین جهت است که درباره ی زیباییِ همنوع خود شعر و نثر به وجود می آورد و عوامل تشکیل دهنده ی زیبایی در نمودهای جسمانیِ محبوب خود را به همان وضعی که برای دیگر نژادها و اقوام و ملل در صورتی که مبتلا به نقص عضوی نبوده و از اعتدال ترکیبی برخوردار باشند، مخصوصاً اگر نگاه های آنان حالت طبیعی خود را از دست نداده باشد، نوعی نیکویی و زیبایی کلی دارد که موجب انس و الفت می باشد و می توان گفت: عامل اصیل زیبایی و نیکویی نمود جسمانیِ انسان ها همان حیات است که برای هر شخص آگاه از شکوه و عظمت حیات، جالب بوده و می تواند نوعی معقول از شهود را در همه ی انسان های معتدل برانگیزد.
آیه ی یکم، دو کلمه ی «احسن تقویم» را به کار برده است که اعم از زیبایی شکل و صورت و اندام جسمانی بوده و نیکویی و زیباییِ همه ی واحدها و عناصر ترکیب کننده ی موجودیت انسانی را شامل می شود و این حقیقت که ساختمان موجودیت آدمی از عظمت نظم و ظرافت شگفت انگیزی برخوردار است، برای هیچ محققی مخفی نیست. روشن ترین دلیل چنین عظمتی، ادامه ی تحقیق و بررسی در ابعاد متنوع طبیعی و عضوی و تشریحیِ انسان است که تا کنون هزاران مجلد کتاب را به وجود آورده و هنوز هم استمرار دارد. اما عظمت نیروها و فعالیّت های مغزی و روانی بشری به هیچ وجه قابل احاطه ی علمی نبوده و هر روز که از تاریخ بشری می گذرد، حقایق تازه ای درباره ی آن ها کشف و مورد بررسی قرار می گیرد.

سه زیبایی جانداران

خداوند زیبایی را درباره ی جانداران نیز در قرآن مطرح فرموده است:
وَلَکُم فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُریحُونَ وَ حِینَ تَسرَحُونَ (32)
«و برای شماست در آن جانداران منظره ی زیبا که در شامگاهان آن ها را به جایگاه های خود برمی گردانید و صبحگاهان که آن ها را به چرا می برید.»
نکته ی بسیار قابل توجهی که در تذکر به این زیبایی وجود دارد، این است که زیبایی در حال دو نوع حرکت که جانداران به طور انفرادی یا دسته جمعی از خود نشان می دهند، محصول کیفیت حرکت آن ها می باشد، حرکت صبحگاهی که به مراتع و دشت های سرسبز می روند و حال پویندگی در ادامه ی حیات خود را بروز می دهند و حرکت شامگاهی برای استراحت و آرامش و دیدار و انس که با آشیانه ها و بچه های خود انجام می دهند.

چهار زیبایی مناظر طبیعی در روی زمین

در قرآن مجید آیاتی متعدد درباره ی زیبایی مناظر وارده شده است که خداوند متعال انسان ها را به آن مناظر به عنوان زیبایی متوجه و جلب می کند. از آن جمله:
وَ تَرَی الأرضَ هَامِدَةً فَإذَا أنزَلنَا عَلَیهَا المَاءَ اهتَزَّت وَ رَبَت وَ أنبَتَت مِن کُلِّ زَوجٍ بَهِیجٍ (33)
و زمین را می بینی که خشک و پژمرده است و هنگامی که آب به آن فرستادیم، به حرکت و اهتزاز در می آید و موادی درآن سر می کشند و از هر نوع جفت، نباتات و درختان بهجت انگیز (سرورانگیز) می رویاند.»
وَ أنزَلَ لَکُم مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأنبَتنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتٍ بَهجَةٍ (34)
«و برای شما از آسمان آبی فرستاد و به وسیله ی آن آب، باغ های سرورانگیز و بهجت آور رویانیدیم.»
زیبایی گل ها و درختان و چمنزارها و دیگر روییدنی ها، از عالی ترین انواع زیبایی ها است که خداوند متعال برای بشر به وجود می آورد و غم ها و اندوه ها و ملالت یکنواختیِ زندگی را می زداید و بهجت و سرور در دل ها ایجاد می کند. چنان که ملاحظه می شود، در این گونه آیات نیز خداوند جلیل و جمیل، بروز نمودهای زیبا را به خود نسبت می دهد و اثبات می شود که خداوند متعال به وجود آمدن زیبایی ها را با مشیّت عالیه خود خواسته است، نه این که بشر با بازیگریِ ذهنیِ خود، زیبایی را برای خود تلقین می کند و دل به آن می بندد.
ألَم تَرَ أنَّ اللهَ أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصبِحُ الأرضُ مُخضَرَّةً إنَّ اللهَ لَطیفٌ خَبِیرُ (35)
«آیا ندیده ای که خداوند از آسمان آب فرستاد و زمین سبز و خرّم شد؟ قطعاً خداوند لطیف و آگاه است.»
نکته ی بسیار مهم در این آیه، این است که به دنبال بیان بروز نمود زیبایی در روی زمین به وسیله ی آب، صفت لطف الهی را آورده است. یعنی بروز نمود زیبایی از خاک تیره، معلول لطف خداوندی بر خاک نشینان است که از تماشای زیبایی ها برخوردار شوند. به قول مولوی: «ورنه در گلخن گلستان از چه رست؟!»

پنج زیبایی آرمان های معقول

در آیات قرآنی بر زیبایی آرمان های معقول و اصول عالی اخلاق و ارزش های انسانی تأکید شده است. از آن جمله:
1 وَ إنَّ السَّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصفَحِ الصَّفحَ الجَمِیلَ (36)
«و روز رستاخیز قطعاً فرا خواهد رسید. با عفو و بخشش زیبا از لغزش های مردم در گذر.»
2 فَاصبِر صَبرًا جَمِیلاً(37)
«شکیبایی نما، شکیبایی زیبا.»
3 وَ اصبِر عَلَی مَا یَقُولُونَ وَ اهجُرهُم هَجرًا جَمِیلاً (38)
«به آن چه می گویند بردبار باش و از آنان دوری گزین، دوری و جدایی زیبا.»
4 وَ لَکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إلَیکُمُ الإیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُم و کَرَّهَ إلَیکُمُ الکُفرَ وَ الفُسُوقَ وَ العِصیَانَ (39)
«ولی خداوند متعال ایمان را به دل هایتان محبوب نموده و ایمان را در دل های شما به زیبایی بیاراست، و کفر و فسق و معصیت را برای شما زشت و کراهت بار ساخت.»
5 فَإن آمَنُوا بِمِثلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَد اهتَدَوا وَ إن تَوَلَّوا فَإنَّما هُم فِی شِقَاقٍ فَسَیَکفِیکَهُمُ اللهُ و َهُو السَّمیعُ العَلیمُ * صبغةَ الله وَ مَن أحسَنُ مِن اللهَ صِبغةً و نحن له عابدون (40)
«اگر آنان همان گونه که شما ایمان آورده اید، ایمان بیاورند، پس هدایت شده اند و اگر از ایمان رویگردان شوند، جز این نیست که آنان در اختلاف و پراکندگی خواهند بود. خداوند در برابرآنان برای تو کفایت می کند و اوست شنوا و دانا. ایمان رنگرزی زیبای خداوندی است و کیست بهتر از خداوند در ایجاد نقش زیبا و ما عبادت کنندگان او هستیم.»
اصول و آرمان های معقول، آن واقعیّت های زیبا هستند که هم فی نفسه زیبایند و هم زیبایی ها را به طور کامل برای ما می نمایانند.
در آیات مذکور، چند اصل با ارزش و آرمان معقول با صفت زیبایی توصیف شده است:
الف عفو و اغماض زیبا: که بدون منت و با وجود قدرت بر انتقام و بدون این که گذشت و عفو موجب طغیانگری و مهار گسیختگی شود. چنین عفو و چشم پوشی از خطاها و انحرافات، نوعی تعلیم و تربیت سازنده در بردارد که به اضافه ی تطابق با منطق و قواعد زندگی انسانی، ذوق و شهود و احساس زیباجوییِ آدمی را نیز تحریک می نماید. آیا زیباتر از این آرمان اعلای معقول سراغ دارید که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
«شما حق قصاص دارید و می توانید قاتل من ابن ملجم را به قتل برسانید و می توانید او را ببخشید و عفو کنید، آیا نمی خواهید خدا شما را ببخشد؟!»
این همان زیبایی است که اگر حیات یک انسان را نیاراید، طعم هیچ نوع زیباییِ برونی را نخواهد چشید. به طور کلی باید گفت: انسان آراسته به «حیات معقول» بر مبنای آرمان های معقول است که می تواند معانی و حقایقی عمیق و اصیل از زیبایی های عینی را دریابد، وگرنه ارتباط حواس ما با نمودهای زیبا نتیجه ای جز لذت حسی که در مجرای دگرگونی ها قرار دارد، نمی دهد.
ب شکیبایی زیبا: چه بزرگ و زیباست آن روح که در برابر حوادث و انگیزه های بی اساس و غیر منطقی خود را نمی بازد و تلخی صبر و بردبار قیافه ی او را که مانند پرده ای روی روحش کشیده است، درهم و برهم نمی کند و تبسم با عظمت او را مبدل به گرفتگی عبوسانه نمی نماید. تبسم در هنگام شکیبایی و گشادگی روانی در مقابل عوامل و انگیزه های کوبنده، همان زیبایی معقول است که هیچ تماشاگری را هر اندازه هم که تماشایش طولانی باشد سیر نمی کند.
حالت تحمل و بردباری در راه هدف های والای زندگی در برابر ناگواری ها و ناملایمات، هیچ گونه نمود نقاشی و ترسیمی و منظر طبیعی ندارد، ولی از آن زیبایی برخوردار است که هرگونه زیبایی را معنا و محتوا می بخشد. ممکن است گفته شود: چه ارتباطی میان حالت بردباری و معنی دادن به زیبایی ها وجود دارد؟ در صورتی که حالت مزبور از حالات روانی است و زیبایی کیفیتی است بر روی واقعیّات عینی. پاسخ این اعتراض این است که انسان بردبار و شکیبا که درونی آرام و واقع نگر دارد و از آن اضطراب و تلاطم ها که در ارتباط با نمودهای جهان عینی تأثیر ناهنجار می گذارد، به دور است، در این حالت است که زیباها زیبایی خود را با بهترین وجه برای انسان نمودار می سازد. این معنی که اعتدال و آرامش های روحیی همه ی اشیاء را «آن چنان که باید و شاید» درک و دریافت می نماید، قانونی است کلی و هیچ مورد استثنایی ندارد. پس داشتن این گونه حالات روحی، داشتن عالی ترین زیبایی هاست، چنان که در آغاز بحث گفتیم: اصول و آرمان های معقول، آن واقعیات زیبا هستند که هم فی نفسه زیبایند و هم زیبایی ها را به طور کامل برای ما نشان می دهند.
ج جدایی و مفارقت زیبا: درآن هنگام که آدمی مطابق منطق «حیات معقول» از مردم منحرف و تبهکار جدا می شود، و در این جدایی نه تنها از اصول و قواعد انسانی تعدی نمی کند و به دردهای خود و انسان یا گروهی که از آن جدا می شود و دوری می گزیند، نمی افزاید، بلکه این کار را برای آگاه ساختن و تحصیل اعتدال روحی برای آن انسان یا گروه انجام می دهد. روح چنین شخصی از نوعی زیبایی عالی برخوردار است که خود بیش از همه از آن زیبایی لذت می برد. این آرمان معقول، نشان دهنده ی آن کمال زیباست که با وجود آمدن یک عمل، نفرت و انزجار بهار روح خود را مبدل به خزان نمی کند که هم طراوت و سرسبزی وشاخسارهای روح خود را از بین ببرد و هم روح آن کس را که از او جدا شده است، هم فروغ انسانیت درون خود را مبدل به تاریکی نماید و هم درون طرف مقابل را. چه زیباست آن روحی که خصومت با یک فرد یا یک گروه، عدالت را از او سلب نکند:
و لا یجرمنکم شنآن قومٍ علی ألا تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی (41)
«و عداوت گروهی شما را وادار به ارتکاب جرم نکند که عدالت نورزید. عدالت بورزید، عدالت به تقوا نزدیک تر است.»
تحصیل این زیبایی بسیار دشوار است و می توان گفت: کم تر کسی تواناییِ به دست آوردن این زیباییِ ملکوتی را دارد. حتی بعضی از شخصیّت های چشمگیر تاریخ را می بینیم که به جهت ناراحتی از شخصی یا گروهی، نه تنها نتوانسته است با آن شخص یا گروه، جدایی و مفارقت زیبا داشته باشد، بلکه همه ی انسان ها را متهم ساخته و به نوعی بدبینی شدید دچار شده است. نوشته اند که پرودون در 26 آوریل 1852 از زندان به دوستش نوشت:
«شک نیست که جنبش، نظم و قاعده ای ندارد و نه بر یک خط مستقیم در حرکت است، اما گرایش ها همیشه ثابت می مانند. هرآن چه که حکومت ها بر سود انقلاب می کنند، خدشه ناپذیر می ماند و هر آن چه که علیه آن در تکاپوست، چون ابری می پراکند. من از تماشای این نمایش که هر تصویر آن را می فهمم، لذت می برم. من در این تطوّرات حیات در گیتی آن چنان شریکم که گویی وحی آن از بالا برمن نازل شده است. آن چه که دیگران را نابود می کند، مرا مدام بلند می سازد، به شوق می آورد و نیرومند می نماید. پس چگونه انتظار دارید از سرنوشت بنالم، از انسان ها شکایت و به آنان دشنام دهم. سرنوشت! من او را به مسخره می گیرم و انسان ها، سخت نادان تر و بنده تر از آنند که من بتوانم شکوه ای ازآنان داشته باشم.»(42)
این یک روح انسانی است که می گوید: برای انسان ها به زندان رفته است و از زندان انسان ها را مورد اهانت و تحقیر سخت قرار داده است! مسلم است که همه ی انسان های قرون و اعصار، حق نویسنده ی این نامه و تصدیق کننده ی آن را نادیده نگرفته اند، همه ی انسان های قرون و اعصار ایشان را به زندان نینداخته اند، بلکه عده ای از قدرت طلبان بوده اند که با ایشان مخالفت کرده و ایشان را سخت ناراحت کرده اند و این ناراحتی چهره ی همه ی انسان ها را برای نویسنده زشت جلوه داده و موجودیت آنان را از ارزش ساقط کرده است!!
اکنون به تماشای روح دیگری می رویم. این روح فرزند ابیطالب است که علی نامیده شده است. همه می دانیم که هیچ رهبر جامعه ای مانند این شخصیّت الهی از جامعه ی دوران خود زجر و شکنجه ندیده است. سه گروه نابکار در برابر این شخصیّت، چنان خصومت و عداوت نشان دادند که به جرأت می توان گفت: تاریخ بشری نظیرش را ندیده است. این سه گروه عبارت بودند از: ناکثین و قاسطین و مارقین: ناکثین عبارت بودند از اصحاب جمل که در راه به دست آوردن قدرت و غوطه ور شدن در جاه و مقام و ثروت، بیعت با آن مرد الهی را شکستند و نظم جامعه را بر هم زدند و کارزاری خونین به وجود آوردند. قاسطین، معاویه و هواخواهان او بودند که در راه رسیدن به قدرت و کاموری و شهوات و تمایلات حیوانی، بزرگ ترین موانع را در مسیر حرکت الهی علی بن ابیطالب (علیه السلام) به وجود آوردند. مارقین، گروه خوارج بودند که از راه حق و حقیقت منحرف شدند و علی (علیه السلام) را در همان مصائب و رنج ها و مشقت ها غوطه ور ساختند که خود عوامل آن را به وجودآورده بودند. به عبارت کلی تر، این گروه های سه گانه به اضافه سست عنصری های اطرافیان خود علی (علیه السلام) منهای چند نفر مردان انگشت شمار، از نظر زندگی طبیعی روزگاری سیاه برای آن مرد الهی به وجود آوردند، و بالاخره فردی از آن اشقیا به نام ابن ملجم مرادی ضربتی از پا در آورنده بر تارک آن افتخار تاریخ انسانیت وارد آورد که زندگی دنیویِ او را پایان داد. در آن هنگام که ساعات واپسین حیات خود را سپری می فرمود، به جای ابراز بدبینی به انسان و به جای تحقیر و اهانت به آنان، با جملات مختلف نهایت احترام و تعظیم را به مقام انسانیت به جای آورده است. از آن جمله:
یا بنی عبد المطلب، لا ألفینکم تحوضون دماء المسلمین خوضاً، تقولون: «قتل أمیر المؤمنین».(43)
«نبینم، یا نیابم شما را ای فرزندان عبدالمطلب که در خون های مسلمانان فرو روید و کشته شدن مرا بهانه بیاورید و بگویید: امیر المؤمنین (علی) کشته شد.»
قاتل من یک فرد است. اگر از این ضربت نجات پیدا کردم، خودم می دانم، و اگر با این ضربت از دنیا رفتم، شما حق قصاص دارید. ولی او را عفو کنید، مگر نمی خواهید خدا شما را عفو کند؟!
آیا زیباشناسان اجازه نخواهند داد که کلمه ی زیبا و جمال را درباره ی این روح به کار ببریم؟ آنان خواه اجازه بدهند و خواه اجازه ندهند، در هنگام تصور و دریافت چنین روح پر از حشمت و جلال، عالی ترین شهود و ذوق زیبایابیِ ما نیز تحریک می شود و سر می کشد و حتی جهان هستی را هم که چنین روحی در آن پرورده شده است، برای ما زیبا می نماید. مسلم است که چون جدایی و مقاومت از یک فرد یا یک گروه بر دو قسم زشت و زیبا تقسیم می شود، پیوستن انسان به یک انسان یا به یک گروه نیز بر دو قسم زشت و زیبا تقسیم می شود. پیوستن برای سودجویی نامشروع و وابسته کردن اراده ی طرف به خویشتن و بازی با حیات او برای تقویت و اشباع خودخواهی زشت است، و پیوستن برای احیای طرف و تقویت حیات معقول او زیباست. آیا زیباتر از پیوستن معقول انسان به انسان دیگر که نتیجه اش شکوفایی هر دو نهال باغ خلقت است سراغ دارید؟
د زیبایی ایمان: آیات فراوانی در قرآن مجید، عالی ترین مطالب درباره ی خواص و نتایج با عظمت ایمان را تذکر داده است. یکی از مهم ترین خواص ایمان، زیبایی و آراسته شدن دل هایی است که از ایمان برخوردار شده اند:
و لکن الله حبب إلیکم الإیمان و زینه فی قلوبکم و کره إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان (44)
«ولی خداوند متعال ایمان را به دل هایتان محبوب نموده و ایمان را در دل های شما با زیبایی بیاراست و کفر و فسق و معصیت را برای شما زشت و کراهت بار ساخت.»
در این مبحث، نمی خواهیم ایمان را به طور مشروح مورد بحث قرار بدهیم، بلکه تنها خواص و آثاری را که ایمان در روح انسانی به وجود می آورد، متذکر می شویم. به یک معنی می توان گفت: روح با ایمان، آن روح است که به قدر امکان، خود را «آن چنان که هست»، درک کرده و عوامل گردیدن خود را به «آن چه که باید» دریافته و برای تحقق بخشیدن به آن گردیدن، با جدی ترین اراده حرکت می کند. «گردیدن به آن چه که باید» فعال ترین عنصر روانیِ شخصِ با ایمان است. برای درک معنای زیبایی ایمان، سه نوع ایمان را در نظر بگیریم:
نوع یکم ایمان به تورّم خود طبیعی و طواف به دور بت خویشتن. چون این ایمان، کفر به خدا و همه ی اصول و ارزش های انسانی است، هیچ نتیجه ای غیر از سقوط روح و تباهی موجودیت در بر ندارد. اصلاً اطلاق ایمان به این وضع پلید روانی با نظر به معنای ایمان که از یک مفهوم والای رروحی باردار است صحیح به نظر نمی رسد.
نوع دوم ایمان به هر حقیقتی که از جهان طبیعت سربرآورد و در همین جهان سر فرو برد و نابود شود. اگر چه آن نوع حقایقی که برای متن همین حیات دنیوی مفید و با ارزش است، شایستگی یک نوع اعتقاد و ایمان را داشته باشد، مانند آن اصول و قوانینی که تنظیم جریان خردمندانه ی همین حیات دنیوی را امکان پذیر می سازد مانند پسندیدن به خود آن چه که برای دیگران پسندیده می شود و نخواستن چیزی برای دیگران که برای خویشتن پسندیده نمی شود و هم چنین سایر اصولی که می تواند همزیستی رو به عدالت اجتماعی را تأمین نماید. مسلماً ایمان و اعتقاد به این گونه حقایق می تواند روح را از زشتیِ تورّم خود طبیعی و طواف دور بت خویشتن نجات دهد و اعتدالی را در روح به وجود بیاورد که آماده ی زیبایی و جمال روحی شود، به شرط آن که انسان مؤمن به آن حقیقت، این واقعیّت را کاملاً بپذیرد که معرفت و عمل به آن حقایق به منزله ی انتخاب و آماده کردن وسیله برای راهیابی به هدف اعلای «حیات معقول» است که از آغاز تاریخ آگاهی ها و تلاش های معرفتی و قرار گرفتن در مجرای تحولات مثبت، سوز و اشتیاق آن را در درون خود احساس کرده است.
نوع سوم ایمان به «حیات معقول» است که بدون پذیرش اصول بنیادینِ وجود انسان و جهانی که خود، جزیی از آن و در آن زندگی می کند و از آن برتر می رود، امکان پذیر نیست. این اصول بنیادین در عین بدیهی و ضروری بودن، ساده و روشن نیز می باشند، و به اضافه ی بداهت و ضرورت و سادگی و روشنایی که در این اصول وجود دارد، پاسخ دادن به سؤالات بسیار اساسی و حیاتی که در فضای تاریخ بشری همراه کاروان انسانی در حرکتند وجود دارد، بدون پذیرش و اعتقاد به آن اصول بنیادین امکان ناپذیر است. این اصول عبارتند از:
1 الله با صفات جلال و جمالی که دارد و مجموعاً کمال نامیده می شوند.
2 روحی که وابسته به شعاعی از صفات جلال و جمال برین است، در حدّ اعلای زیبایی است. چنین روحی جهانی را که در آن زندگی می کند چنان شفاف و صیقلی می بیند که به قول آن شاعر بزرگ:
روز و شب با دیدن صیاد مستم در قفس
بس که مستم نیست معلوم که هستم در قفس

این روح می تواند معنا و حقیقتی برای عدالت و فضیلت دریافت کند و بدون توقع پاداش و ترس از کیفر، عادل باشد. نتیجه ی تصور چنین شکوفایی در روح، آن نیست که بگوییم: «آری، معلولی به وجود آمده است، حتماً علتی داشته است». یا بگوییم: «بله، قانون ضروری کنش و واکنش چنین اقتضاء می کند»، «بله، 2*2، عدد 4 را نتیجه می دهد»! نتیجه ی واقعی تصور چنین شکوفایی درروح، برای کسی که عدالت را می شناسد و می تواند آن را درک کند، بروز ذوق و شهودی است که فقط به انگیزگی زیبایی به وجود می آید. فقط این روح است که می تواند جلال و جمال در هستی را درک نماید وآن را تفسیر کند. فقط این روح است که می تواند حیات انسان ها را در یک جریان تکاملی آگاهانه و وابسته به کمال اعلا دریافت نموده و بگوید:
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه بشکن از این نهال و نه برکن

دست خداوند باغ خلق دراز است
بر خسک و خار هم چو بر گل و سوسن

خون به ناحق نهال کندن اویست
دل زنهال خدای کندن بر کن
«ناصر خسرو»
ادامه دارد ...
منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.