ابوطالب (2)

سران قریش از نفوذ و پیشرفت حیرت انگیز آیین یکتاپرستى، سخت ناراحت شده و در فکر چاره و راه حل بودند. اسلام آوردن امثال حمزه سیدالشهدا، تمایل جوانان روشن دل قریش به این دین، و آزادى عمل مسلمانان در کشور حبشه، بر
چهارشنبه، 11 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوطالب (2)
ابوطالب(2)

نویسنده: سید رضی سیدنژاد




 

ابوطالب (ع) و حمایت از پیامبر(ص) در شعب

سران قریش از نفوذ و پیشرفت حیرت انگیز آیین یکتاپرستى، سخت ناراحت شده و در فکر چاره و راه حل بودند. اسلام آوردن امثال حمزه سیدالشهدا، تمایل جوانان روشن دل قریش به این دین، و آزادى عمل مسلمانان در کشور حبشه، بر حیرت و سرگردانى قریش افزوده بود. آنان از اینکه نقشه هایشان سودى نمى بخشید، سخت متأثر بودند. وقتى مشرکان نتوانستند با توطئه هاى خود، پیامبر را از ادامه ی رسالت و مأموریتش بازدارند، او و یارانش را در تنگنا و محاصره ی اقتصادى قرار دادند. آنان به ابوطالب گفتند: «یا برادرزاده ات را به ما تسلیم کن تا به سزاى اعمالش برسانیم، یا آماده ی سختى ها باش». ابوطالب با شنیدن این پیشنهاد، بنى هاشم را براى تجمح و سکونت به شعب فراخواند. وقتى مشرکان با این اقدام ابوطالب روبه رو شدند، صحیفه ی ملعونه را نوشتند و بدین ترتیب، محاصره آغاز شد. پس از آغاز محاصره ی اقتصادى قریش، ابوطالب خویشاوندان خود را گرد آورد و براى حفظ جان رسول خدا(ص) متحد کرد. بنى هاشم و بنى عبدالمطلب که چهل نفر بودند، به همراه ابوطالب از مکه خارج شدند. آنان پیامبر اکرم(ص) را درمیان گرفتند و به شعب، که بعدها به شعب ابیطالب معروف شد، رفتند و در حفظ جان پیامبر کوشیدند. سرپرستى این گروه را ابوطالب بر دوش داشت. وى در حمایت از رسول خدا(ص) اشعارى نیز مى سرود. از جمله در بیتى مى گوید: «آیا نمى دانید که محمد را مانند موسى، پیامبر یافته ام که نام او در کتاب هاى آسمانى آمده است».(1)
محاصره ی پیامبر و یارانش در شعب ابى طالب سه سال طول کشید. مى توان گفت این محاصره، از شدیدترین آزارها و فشارهاى قریش برضد اسلام بود؛ تا آنجاکه پیامبر، ابوطالب و خدیجه آنچه اندوخته ی مالی داشتند همه را مصرف کردند و اگر به آنان مخفیانه غذایی نمى رسید، از شدّت گرسنگى برگ گیاهان را مى خوردند. فشار تا آنجا بود که جلادان قریش، حتى راه هایى که به شعب مى انجامید، به شدّت کنترل مى کردند تا ارتباط بنى هاشم را به طور کلّى با بیرون از شعب قطع کنند. ولى این سخت گیرى ها در عزم و اراده ی مردان با ایمان خدا- رسول اکرم(ص) و حضرت ابوطالب- نه تنها تزلزلى ایجاد نکرد، بلکه آنها را روزبه روز مقاوم تر ساخت.
فداکارى ابوطالب در نگهدارى از پیامبر، به اندازه ای بود که برای حفاظت او از توطئه و دسیسه ی دشمن، شب ها خوابگاه آن حضرت را تغییر مى داد و ایشان را در بستر فرزند خود، على(ع)، و على(ع)- را در بستر او مى خواباند. ابوطالب، درواقع على(ع) را سپر بلاى رسول خدا(ص) قرار داده بود. او شب ها در شعب، همانند یک نگهبان بیدار و هشیار، خواب را بر خود حرام کرده بود.(2)
نقل است: شبى على بن ابى طالب(ع) به پدر گفت: «یا ابتِ انّى مقتولٌ؛ «اى پدر، [من که در رختخواب پسرعمویم، محمد مى خوابم] سرانجام کشته خواهم شد». ابوطالب در اشعارى، به على(ع) این گونه پاسخ داد: «صبر پیشه کن فرزندم که به عقل، نزدیک تر است. بدان که بازگشت هر زنده اى به سوى مرگ است. خداوند، مقدر کرده و بلا بسیار شدید است. سزاوار است که تو را فداى دوست و پسر دوست قرار داده ام...».
امیر مؤمنان، على(ع) در پاسخ پدر فرمود: «در یارى احمد، به من دستور صبر و استقامت مى دهی؟ به خدا سوگند، آنچه گفتم از بى صبرى و جزع نبود. لیکن دوست داشتم، یارى مرا ببینى تا بدانى همیشه پیرو فرمان تو بوده ام. در یارى احمد براى خشنودى خدا کوشش می کنم. پیامبر، راهنما و پسندیده در کودکى و جوانى است».(3)
در این محاصره، فشارهاى بسیارى بر ابوطالب وارد شد، تا از یارى پیامبر خدا(ص) دست بردارد. ولی او هر روز مقاوم تر مى شد و حتى براى تضعیف روحیه ی دشمن و تقویت روحیه ی همراهان، قصاید حماسى مى سرود. از جمله سروده است: «شما (قریش) آرزو دارید که محمد(ص) را بکشید، ولى این آرزو کمتر از خواب هاى آشفته نیست. گمان دارید که محمد را به شما تسلیم مى کنیم و شما را براى دستگیر کردنش آزاد مى گذاریم؟ هرگز!»(4)
آن گاه خطاب به رسول خدا(ص) فرمود: «اى فرزند برادر، به خدا سوگند، هرگز دست قریش به تو نخواهد رسید و تازمانى که لحد را بسترم قرار دهم، از یارى تو دست برنخواهم داشت. تو مرا به دین خود خواندى و دانستم تو ناصحى و همانا صادقى و از پیش نیز امین بودى و دین را به من عرضه کردى و من دانستم که دین تو، از بهترین ادیان روى زمین است».(5)
ابوطالب با ایمان و خلوصش، اطمینان داشت که خداوند با نظر لطف و عنایت خود، آنها را نجات خواهد داد و پشتیبان مظلومان است. وى پس از آزادى از شعب براى شکرگزارى، یک سره به سوى کعبه رفت و پرده ی کعبه را در دست گرفت و با سوزوگداز خاصى عرض کرد: «خدایا! ما را بر کسانى که به ما ستم کردند و با ما قطع رحم نمودند و حرمت ما را رعایت نکردند، پیروز گردان».(6)
او که از هر مناسبتى براى تقویت پیامبر استفاده مى کرد، پس از ماجراى قطعنامه، در بخشی از اشعارش چنین سرود: «ماجراى نابودى قطعنامه به وسیله ی موریانه و خبر این موضوع مخفی، به جِد شگفت انگیز و مایه ی عبرت است. خداوند بدین وسیله، کفر و لجاجت دشمن را درهم شکست و آنان جز تسلیم دربرابر حقِ آشکار، چاره اى نداشتند.
آرى، به روشنى برایشان ثابت شد که در مسیر باطل گام برمى دارند و کسی که طرف دار باطل باشد، به ناچار دروغگو خواهد بود و سرانجام، زشتى درونش آشکار خواهد شد...».(7)

اوج پشتیبانى از رسول خدا(ص)

«... من، پیامبر، همان پیامبر خداى فرمانروا را، با شمشیرى یارى دادم که همچون آذرخش ها مى درخشید. مانند پاسدارى دل سوز، از برانگیخته ی خدا پشتیبانى و پاسدارى مى کنم. چنان نیست که من دربرابر دشمنان او به آرامش و نرمش رفتار کنم و خود را همچون شتران خردسال که از نره شتر مى ترسند سازم؛ بلکه مانند شیرى در بیشه اى تنگ و پردرخت، دربرابرشان غرشى بلند سر مى دهم».(8)

تلاش براى حفظ جان مسلمانان

ابوطالب، افزون بر مبارزه با قریش و حمایت از رسول خدا(ص)، از مسلمانان نیز دفاع می کرد. مورخان مى نویسند: پس ازآنکه مسلمانان از سوى دشمن در فشارى سخت قرار گرفتند، به دستور پیامبر، بر هجرت تصمیم گرفتند. گروهى در حدود هفتاد نفر از مسلمانان، به سرپرستى یکى از فرزندان ابوطالب به نام «جعفر»، به حبشه مهاجرت کردند و همان گونه که پیش بینى کرده بودند، پادشاه حبشه از آنان حمایت، و به آنان محبت کرد.(9)
هنگامى که خبر آزادی مسلمانان به گوش سران مکه رسید، آتش کینه در دلشان افروخت و از نفوذ مسلمانان در حبشه متوحش شدند. ازاین روى، سران دارالندوه در انجمنى تصمیم گرفتند که دو نماینده با هدایایى به دربار حبشه بفرستند تا از این راه، او را متقاعد سازند که مسلمانان مهاجر را بازگرداند. آنان از میان خود، دو کارآزموده ی حیله گر و کارکشته، به نام هاى «عمروعاص» و «عبدالله بن ربیعه» را براى این کار برگزیدند. نجاشى، پادشاه حبشه، که فردى روشنگر، بیداردل و مهربان بود، بى اعتنا به توطئه ی نمایندگان قریش، هدایاى آنان را رد کرد و بر احترام خود به مسلمانان افزود.
ابوطالب که به این موضوع ها همواره توجه داشت و هرگز بى تفاوت نبود، پس از آگاهى از مهربانى نجاشى، اشعارى در مدح وى سرود و برایش فرستاد. شعر ابوطالب این گونه آغاز مى شود: «کاش مى دانستم که کار جعفر و عمروعاص و دشمنان نزدیک پیامبر درمیان مردم به کجا کشید! آیا جعفر و همراهانش از مهر و احسان نجاشى برخوردار شدند و یا دشمنان مانع گشتند؟ اى نجاشى، مردم نیک اندیش دریافته اند که تو شخصى شریف و بزرگوارى و آنان که به تو پناهنده شده اند، خوشحالند و نیز دریافته اند که خدا مقام ارجمندى به تو داده و همه گونه وسایل سعادت را در اختیار تو گذاشته است....
نیکان مردم بدانند که محمد(ص) دستیار موسى و مسیح بن مریم است.
او نیز برای ما دینى آورده است مانند آنچه ایشان آورده اند. پس همه ی ایشان ما را به فرمان خدا راهنمایى مى کنند و از بدى ها بازمى دارند.
البته شما در کتاب خود مى خوانید که او گفتارى راستین دارد و سخنش از سرِ نادانى نیست. و به راستى که هیچ گروهى از ما به آهنگ تو گام در راه نمى گذارند، مگر با جوانمردى و بزرگوارى هایى که از تو دیده اند، بازمى گردند».(10)
نجاشى پس از دریافت این اشعار ازسوى بزرگ قریش (ابوطالب) بسیار خوشحال شد و احترامش به جعفر و همراهانش افزود. ابوطالب هنگامى که از خوش حالى نجاشى آگاه شد احساس کرد که زمینه ی گرایش به اسلام در او پیدا شده، براى تشویق و تحریص نجاشى به اسلام، اشعار دیگری سرود و براى او فرستاد چنین آغاز مى شود: «اى پادشاه حبشه، بدان که محمد(ص) همانند موسى و عیسى(ع) پسر مریم(ع)، پیامبر است. او همانند موسى و عیسى براى راهنمایى آمده است. پس همه ی آنان به دستور خدا هدایت مى کنند. شما نیز با روایت هاى صحیح و سالم، نام او را در کتابتان مى خوانید. بنابراین براى خدا همتا نسازید و او را بپذیرید که راه حق روشن است...».(11)

دلجویى ابوطالب از پیامبر اعظم(ص)

شیخ مکه، حضرت ابوطالب(ع)، از آغاز طلوع خورشید رسالت تا پایان عمر پربرکتش، همچون سپرى، رسول خدا(ص) را از خطرها حفظ مى کرد و سدى آهنین دربرابر مشرکان و بت پرستان بود. او در موقعیت هاى گوناگون برای پیشبرد اهداف ییامبر اسلام اقدام های لازم را انجام مى داد و آن بزرگوار را در انجام رسالت الهى خود یارى مى کرد. وی در این راه از هیچ کوششى دریغ نمى ورزید. ابوطالب در همه ی فراز و نشیب هاى دوران رسالت و پیش از آن برادرزاده ی عزیزش را یارى مى کرد و شرّ قریش را از او بازمى داشت و قلب نازنین پیامبر را در تبلیغات الهى او خوش حال و مسرور مى کرد؛ با واژه هایى مانند: اذهب یابن اخى فقل ما احببت فوالله ما اسلمک لشىء ابدا؛ «اى پسر برادرم، هرچه دوست دارى با مشرکان قریش بگو! به خدا سوگند، تو را در هیچ پیشامدى تنها نمى گذارم».
علامه طباطبایى(ره) چه زیبا گفته است: «اثر مجاهدت ابوطالب به تنهایى در حفظ جان شریف پیامبر(ص) در ده سال قبل از هجرت، معادل اثر مجاهدت تمام مهاجرین و انصار در ده سال بعد از هجرت است».(12)
ابوطالب، هنگامى که آزار و اذیت مشرکان به پیامبر اسلام(ص) به اوج خود رسیده بود نه تنها از حمایت هاى عملى اش دریغ نکرد، بلکه بر شدّت حمایت هایش افزود و درمقابل همه ی بی مهرى هاى قریش، از پیامبر اعظم(ص) دلجویى مى کرد. او پیوسته به پیامبر قوت قلب مى داد و در تقویت روحیه ی ایشان مى کوشید؛ به گونه اى که پس از رحلت ابوطالب، مشرکان بر آزار و اذیت ییامبر جرأت یافتند؛ تاجایى که پیامبر(ص) از محبت هاى بى دریغ ابوطالب یاد کرده، فرمودند: «همواره قریش از آزار من واهمه داشت تا آنکه ابوطالب از دنیا رفت».(13)
ابوطالب در اشعارى، افزون بر دلجویى از رسول خدا(ص) خطاب به ایشان چنین مى گوید:
... تو محمد پیامبرى، سروری بزرگ و سالار مردم، و مهتری یافته براى سرورانى گرامى و پاکانى پاک زاد. بهترین دودمان، آن است که بنیاد آن را عمرو (هاشم، جد پیامبر)، آن بردبار و بخشنده ی یگانه نهاد. هنگامى که زندگى بر مردم مکه دشوار شد، او در کاسه هاى بزرگ، خوراکی از خرما و روغن و ماست براى ایشان آماده کرد.... سیراب کردن حاجیان با ماست، آن هم با آب... شیرین و گوارا... چگونه بر تو ستم رود با آنکه من هنوز نمرده ام.... پیشینه ی تو را دارم که در سخن، راست گویى و زبان به دروغ نمى آلایى، از همان گاه نیز که کودکى بیش نبودى، همواره سخن درست مى گفتی....(14)

بیان ویژگى های پیامبر خدا

ابوطالب، افزون بر دفاع همه جانبه از رسول خدا(ص) با سرودن اشعارى، مردم را با شخصیت و ویژگى هاى اعتقادى و اخلاقى آن حضرت آشنا مى کرد، تا بلکه از راه بهتر شناختن عظمت وجودى و اهداف و مأموریت حیات بخش پیامبر، از مخالفت با وى دست بردارند.
... او (پیامبر خدا) صاحب چهره اى نورانى است که به برکت سیماى پاک و درخشانش، از ابرها باران رحمت خواسته مى شود، و پناهگاه یتیمان و یار و یاور زنان شوهرمرده و بى پناه است. کسى است که درماندگان بنى هاشم به او پناه می برند و در کنار او به آسایش و نعمت مى رسند. هان اى بیدادگران! آیا نمى دانید که فرزند گران قدر ما، محمد(ص)، نزد ما راست گوترین انسان هاست و دروغى از او شنیده نشده؟ ما به سبب شناختى که از او داریم، هرگز به بافته هاى ناروا گوش نخواهیم سپرد. پروردگار، او را با یارى خویش حمایت فرمود و دین و آیینى را پدیدار و آشکار کرد که سراسر آن حق است و باطل و ناروا در آن راه ندارد....(15)

رد پیشنهاد مشرکان

مشرکان مى دیدند که هیچ مانعى، از آزارهاى جسمى گرفته تا ریشخندها و سبک خردى هاى احمقانه شان، نمى تواند حضرت رسول(ص) را از راهى که در پیش گرفته بازدارد. او همچنان با عزمى استوار، در راهى که خداوند برایش تعیین کرده بود، به پیش مى رفت. از سوى دیگر، دیدار خصوصى آن حضرت پیش از دعوت همگانى، و فعالیت هاى خستگى ناپذیر وى پس از نداى عمومى، سبب شده بود که صفى فشرده از مسلمانان در برابر کفر و بت پرستى پدید آید. سران قریش، پس از مشورت، تصمیم گرفتند با ابوطالب دیدار کنند. مشرکان در این بحران سخت که از سرِ ستمکارى و تجاوزگرى، خود را بدان گرفتار ساخته بودند، امید داشتند که از راه ابوطالب، رسول خدا(ص) را به سکوت وادار سازند؛ فردى که هنوز مى پنداشتند بر دین قریش است و از سوى دیگر شیخ و پیشواى بنى هاشم بود، خاندانى که بر او حق فرمان برى داشتند. آنان پس از آنکه به این نتیجه رسیدند ابوطالب به درخواست فردى شان پاسخ مثبت نخواهد داد، افراد و شخصیت هایى را براى دیدار با ابوطالب گرد هم آوردند که در قریش پایگاه و موقعیتى داشتند.
در آن روزگار، ابوطالب رئیس قبیله ی بنى هاشم بود. او مردى پاک دل و بلندهمت بود و خانه اش پناهگاه افتادگان و درماندگان و یتیمان به شمار مى رفت. درمیان جامعه ی عرب، افزون بر اینکه ریاست مکه و برخى از مناصب کعبه با وى بود، جایگاهى بزرگ و منزلتى بس خطیر داشت. اما ازآنجاکه کفالت و سرپرستى پیامبر پس از مرگ عبدالمطلب با ابوطالب بود، هیئت قریش به دیدار او رفت و سخن گوى آنان چنین گفت: «اى ابوطالب! برادرزاده ی تو به خدایان ما ناسزا مى گوید و از آیین ما به زشتى یاد مى کند و به افکار و عقاید ما مى خندد و پدران ما را گمراه مى شمارد. اینک یا او را از ما بازمى دارى، یا اینکه وى را به ما وامى گذارى و حمایتت را از او سلب مى کنى تا خود به جاى تو با او برخورد کنیم».
ابوطالب که مردى هشیار بود، با گفتار و پاسخى مناسب و آمیخته با آرامش و نرمى، آنان را بازگرداند؛ به گونه اى که از تعقیب مقصد خود منصرف شدند. از سوى دیگر، به رغم این تلاش کفار، رسول خدا(ص) همچنان به راه خود ادامه مى داد و بى هیچ کوتاهى و توقفى دین الهى را آشکار مى ساخت و شمار مسلمانان نیز پیوسته افزایش مى یافت. او با سخن بلیغ و بیان شیرین و تبلیغ آیین دل نشین اسلام، بر بسیارى از افراد تأثیر مى گذاشت و آنان را به جرگه ی مسلمانان فرامى خواند. نفوذ و انتشار اسلام موجب شد که بزرگان قریش، بار دیگر نزد یگانه حامى پیامبر بروند و با تلویح و تصریح، خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مکیان و کیش ایشان گوشزد کنند. از این روى، باز به طور دسته جمعى براى بار دوم سراغ ابوطالب رفتند؛ اما این بار با لحنى شدیدتر و به گونه اى خشونت آمیزتر. یکى از آنان خطاب به ابوطالب گفت: «ابوطالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى دارى، ولى ما پیش تر به تو گفتیم که برادرزاده ات را از تبلیغ آیین جدید بازدار. شما اعتنا نکردید و اکنون جام صبر ما لبریز شده و ما را بیش از این بردبارى نیست که ببینیم فردى از ما به خدایانمان بد مى گوید و ما را بى خرد و افکارمان را پست مى شمارد. بر تو فرض است که او را از هرگونه فعالیت بازداری، وگرنه با او و تو که حامى اش هستى مبارزه مى کنیم تا تکلیف هر دو گروه معین شود و یکى از آنها از بین برود».
یگانه حامى و مدافع پیامبر، با کمال عقل و فراست دریافت که باید در برابر گروهى که شئون و کیان آنان به خطر افتاده، بردبارى نشان داد. از این روى، از در مسالمت وارد شد. ابوطالب براى خاموش کردن آتش خشم آنان قول داد که گفتار سران را به برادرزاده اش برساند تا براى حل مشکل، راه درست ترى بیابد. از این روى، پس از رفتن سران، پیام ایشان را به حضرت رسول(ص) رساند.
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ به عمویش فرمود: «عموجان! به خدا سوگند، اگر آفتاب را در دست راست من و ماه ر ا در دست چپ من قرار دهند که از تبلیغ آیین و تعقیب هدف خود دست بردارم، هرگز از آن دست برنخواهم داشت، تا بر مشکلات پیروز شوم و به مقصد نهایى برسم، یا در راه هدف جان سپارم».(16)
پس از این سخن، بر چهره ی رسول خدا(ص) اشک پدیدار شد و آن حضرت برخاست و بیرون رفت. گفتار نافذ و جذاب او چنان تأثیرى در دل رئیس مکه گذارد که بى اختیار با همه ی خطرهایى که در کمینش بود، برادرزاده ی خود را صدا کرد و گفت: «به خدا سوگند دست از حمایت تو برنمى دارم. مأموریت خود را به پایان برسان».(17)
انتشار روزافزون اسلام، افکار قریش را پریشان کرده بود و پیوسته درپى چاره بودند. از این روى، بار دیگر گرد آمدند و با خود گفتند: «حمایت ابوطالب، شاید بدین جهت است که محمد را به فرزندى برگزیده است. در این صورت، ممکن است زیباترین جوانان خود را نزد او ببریم و بگوییم او را به فرزندى برگزیند». سرانجام جمعى از مشرکان، «عُماره»، پسر ولیدبن مغیره را که جوانى باهوش و زیبا بود، نزد ابوطالب بردند و به او گفتند: «در میان ما جوانی زیباتر، خوش بیان تر، باهوش تر و شجاع تر از عماره نیست. این جوان از نظر عقل و هوش و زورِ بازو، یاور خوبى براى تو خواهد بود. او را از ما بگیر و دربرابر، برادرزاده ات، محمد را، که ما را سفیه و نادان مى داند و راه و روش مان را تخطئه مى کند و میان افراد ما اختلاف افکنده است، به ما واگذار کن تا او را به سزاى عملش برسانیم»: فَإنَّما رَجُلٌ برجُلٍ؛ «مردى را در برابر مردى از ما بپذیر».
ابوطالب درحالى که خون غیرت در عروقش به جوش آمده بود، با چهره اى برافروخته بر سرشان فریاد زد و پاسخ داد: «سوگند به خدا، با این پیشنهاد زشتى که دادید، خاطرم را آزردید. آیا من پسر شما را بگیرم و از او حمایت کنم و او را نگه دارى کنم و دربرابر، برادرزاده ام را به شما بدهم تا او را بکشید؟ هرگز چنین چیزى را نمى پذیرم».
یکى از سران شرک به نام «مطعم بن عدى» گفت: «اى ابوطالب! قوم تو از روی انصاف با تو روبه رو شدند، و تاجایى که مى توانستند کوشیدند به تو آزارى نرسانند، ولى گویا تو نمى خواهى پیشنهاد دوستانه و سخن منصفانه ی ایشان را بپذیرى؟»
ابوطالب گفت: «اى مطعم! سوگند به خدا، آنان با کمال بى انصافى با من روبه رو شدند. تو ایشان را گرد آورده اى تا مرا در فشار و تنگنا قرار دهند، ولى این را بدان که من هرگز محمد را تسلیم نخواهم کرد و پیشنهاد زشتشان را نمى پذیرم. هرچه مى خواهى بکن».(18)
قریش اطمینان یافت که هرگز ممکن نیست رضاى او را به دست آورد و اگر او به اسلام تظاهر نمى کند، در باطن علاقه و ایمان عجیبى به برادرزاده ی خود دارد. از این روی، تصمیم گرفتند که از هرگونه مذاکره با وى خوددارى کنند.

تهدید مشرکان به قتل

وقتى سران قریش در خانه ی ابوطالب با حضور پیامبر انجمنى تشکیل دادند، سخنانى میانشان ردوبدل شد. سران قریش بدون اینکه نتیجه اى از دیدار خود بگیرند، از جایشان بلند شدند؛ درحالی که «عقبه بن ابى مُعَیْط» با صداى بلند گفت: «او را به حال خود واگذارید. پند و نصیحت سودى ندارد و باید او را ترور کرد و به زندگى اش پایان داد.»
ابوطالب از شنیدن این جمله، سخت ناراحت شد، ولى نمى توانست کارى بکند؛ زیرا آنان در خانه ی وى میهمان بودند. رسول گرامى همان روز از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه بازنگشت. نزدیکى هاى مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه ی پیامبر سر زدند، اما از او اثرى ندیدند. ناگهان ابوطالب سخن «عقبه» را به یاد آورد و با خود گفت: «بى شک اینان برادرزاده ام را ترور کرده اند و به زندگى اش پایان داده اند».
با خود اندیشید که کار از کار گذشته و باید انتقام محمد(ص) را از فرعون هاى مکه بگیرد. همه ی فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه ی خود دعوت کرد و دستور داد که هرکدام، سلاح برنده اى را زیر لباس هایشان پنهان کنند. آن گاه دسته جمعى وارد مسجدالحرام شوند و هریک از آنان کنار یکى از سران قریش بنشینند. هرگاه صداى ابوطالب بلند شد و گفت: «اى سران قریش، محمد را از شما مى خواهم» بى درنگ از جاى برخیزند و هرکس، شخصى را که کنارش نشسته است، ترور کند تا بدین وسیله جملگى کشته شوند.
ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان «زیدبن حارثه» وارد خانه شد و آمادگى آنان را دید. متعجب شد و گفت: «هیچ گزندى به پیامبر نرسیده و حضرت در خانه ی یکى از مسلمانان به تبلیغ مشغول است». این را گفت و بى درنگ در پى پیامبر دوید و ایشان را از تصمیم خطرناک ابوطالب آگاه کرد. پیامبر نیز برق آسا خود را به خانه رساند. هنگامى که چشم ابوطالب به چهره ی جذاب برادرزاده اش افتاد، اشک شوق از چشمانش سرازیر شد و گفت: «برادرزاده ام کجا بودى؟ در این مدت، شاد و خرم و دور از گزند بودى؟» پیامبر نیز پاسخ داد که کسى آزارى به او نرسانده است.
ابوطالب همه ی آن شب در فکر بود و با خود مى اندیشید: «امروز برادرزاده ام هدف دشمن قرار نگرفت، ولى قریش تا او را نکشند آرام نخواهند گرفت». او صلاح دید که فردا پس از بالا آمدن آفتاب، انجمن هاى قریش و جوانان هاشم و عبدالمطلب گرد هم آیند. آن گاه ایشان را از تصمیم دیروز خود آگاه سازند تا رعبى در دلشان بیفتد و نقشه ی کشتن محمد را نکشند.
آفتاب مقدارى بالا آمده بود و قریش مى خواستند به سوى محافل خویش روانه شوند که ابوطالب به همراه جوانانى دلاور، از دور پیدا شد. همگان دست و پاى خود را جمع کرده، منتظر شنیدن حرفهاى ابوطالب بودند.
ابوطالب دربرابر محفل آنان ایستاد و گفت: «دیروز محمد ساعتى چند از دیده ی ما غایب شد. من پنداشتم شما درپى گفتار «عقبه» او را کشته اید. از این روى، تصمیم گرفته بودم با همین جوانان به مسجدالحرام وارد شوم و به هریک دستور داده بودم کنار یکى از شما بنشیند. آن گاه با بلند شدن صداى من، همگى بى درنگ از جاى برخیزند و با حربه هاى پنهانى خود، خون های شما را بریزند. خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما در امان دیدم». سپس به جوانان دلاور خود دستور داد که سلاح هاى پنهانى خود را بیرون آورند و گفتار خود را با این جمله به پایان برد: «به خدا سوگند، اگر او را مى کشتید، کسى از شما را زنده نمى گذاشتم و تا آخرین نیرو با شما مى جنگیدم» و....(19)

انتقام ابوطالب(ع) از آزارنده ی پیامبر اکرم(ص)

«هشام بن حکم» به نقل از امام صادق(ع) مى گوید: روزى پیامبر خدا در مسجدالحرام به نماز سرگرم بود. شخصى با توطئه ی مشرکان، شکمبه ی آلوده اى را به سوى ایشان که درحال سجده بود انداخت؛ به گونه اى که لباس هاى آن حضرت، آلوده شد. ابوطالب از این رویداد آگاه گردید و سخت برآشفت؛ شمشیر را برداشت و به همراه حمزه به مسجدالحرام رفتند. ابوطالب، شکمبه را در دست گرفت و خشمگین، خود را به افراد قریش که اطراف مسجد جمع بودند، رساند. سپس به حمزه دستور داد که شکمبه را به صورت و لباس هاى همان هایى که به رسول خدا(ص) بى احترامى کرده بودند، بریزد. هنگامى که آنان را به سزاى عمل زشتشان رساند، به پیامبر اکرم(ص) گفت: «[اى] پسر برادرم، آیا آنان را به سزاى عملشان رساندیم؟ بدان که در همه جا و در هر موقعیتى از تو حمایت خواهیم کرد».(20)

خوش حالى ابوطالب (ع) از مسلمان شدن فرزندانش

ابن ابى الحدید مى نویسد:
روزی ابوطالب(ع) هرچه جست وجو کرد، پیامبر اکرم(ص) را نیافت. پس همراه جعفر میان کوه هاى مکه به جست و جوى پیامبر پرداخت. ناگاه او را در گوشه ی یکى از دره ها درحال نماز خواندن دید؛ درحالى که على(ع) نیز به او اقتدا کرده بود. هنگامى که ابوطالب(ع) این منظره را دید به جعفر گفت: «پیش برو و درکنار پسرعمویت (محمد(ص)) نماز بخوان». جعفر نیز اطاعت کرد و به آن دو پیوست. رسول خدا(ص) جلو ایستاد و على و جعفر پشت سرش ایستادند و به نماز مشغول شدند.(21) ابوطالب درحالى که این منظره را تماشا مى کرد و اشک از دیدگانش سرازیر بود، با شوق و علاقه چنین سرود: «همانا در سختى ها و حوادث رنج آور روزگار به على و جعفر اطمینان دارم و تکیه گاه من اند. سوگند به خدا، پیامبر را تنها نمى گذارم و فرزندان من نیز که موقعیت و شرافت دارند، او را تنها نمى گذارند. اى على و اى جعفر، او را تنها نگذارید و پسرعموى خود را یارى کنید؛ پسر آن عمویى (عبدالله) که میان برادرانم، برادر پدر و مادرى من است».(22)

خوشحالى ابوطالب (ع) از مسلمان شدن حمزه(ع)

آورده اند که حضرت حمزه(ع)، عموى پپامبر، کنار خانه ی خدا اسلام آوردن خود را به طور رسمى آشکار کرد و به همگان اعلام کرد که به حضرت محمد مصطفى(ص) ایمان آورده است. ابوطالب(ع) از این پیشامد بسیار شاد شد و اشعارى را دراین باره سرود و براى مردم خواند. مضمون اشعار چنین بود: «اى حمزه! در دین احمد(ص) صابر، مقاوم و آشکار کننده ی دین باش که در این صورت، در پرتو صبر و استقامت توفیق مى یابى؛ و در راه آن که از سوى پروردگارش به دین اسلام گرویده است، از روی راستى و حقیقت گام بردار و در کفر و بى ایمانى هرگز زندگى مکن. از اینکه اظهار ایمان کردى شاد شدم.
بنابراین، برای خشنودى خدا، یار و یاور پیامبر باش. اعتقاد و ایمان خود را میان قریش آشکار کن و بگو احمد(ص) ساحر نیست».(23)

اشعار ابوطالب(ع) در تشویق به صبر

آورده اند که هرچه سخت گیرى مشرکان شدت مى گرفت، رسول خدا و یاران با اخلاصش بیشتر استقامت مى کردند. هنگامى که مشرکان به پیامبر گفتند: «هرچه بخواهى به تو مى دهیم تا از دعوتت دست بردارى»، حضرت در پاسخ آنان فرمود: «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید، هرگز از دعوت خود دست برنخواهم داشت».(24) این موضع گیرى قاطع و صریح، همان گونه که دل دشمنان را به لرزه درآورد و سخت مضطرب ساخت، دربرابر، دل دوستان را شاد کرد. ابوطالب که خود، نمونه ی صبر و مقاومت بود، پس از شنیدن پاسخ رسول خدا(ص) به او گفت: «به راه خود ادامه بده و هرچه مى خواهى بگو که به خدا سوگند، هرگز دست از حمایت و یارى تو برنخواهم داشت».(25) سپس اشعار حماسى زیبایى را با این مضمون سرود: «مبادا دست هایى که تاخت مى آورند و آزارهایى که به سبب فریادها مى بینى، تو را از استقامت در حقى که براى آن قیام کرده اى بازدارد، زیرا چون تو به مصیبت ها و گزندهاى ایشان دچار شوى، دست تو دست من است و در سختى ها و مشکلات، جان خود را در مقابل جان تو سپر مى سازم».(26)

پی نوشت ها :

1- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص72.
2- ابن کثیر الحنبلی، البدایه والنهایه، ج3، ص82؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص63.
3- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج14، ص64.
4- همان، ص73.
5- همان، ص55.
6- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص399؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج6، ص523.
7- عبدالله خنیزی، ابوطالب مؤمن قریش، ص204.
8- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج14، ص255، 256.
9- هنگامی که اصحاب رسول خدا(ص) درباره ی هجرت کسب تکلیف کردند، حضرت در پاسخ آنان چنین فرمود: «هرگاه به خاک حبشه سفر کنید، برای شما بسیار سودمند خواهد بود؛ زیرا به سبب وجود یک زمامدار نیرومند و دادگر در آنجا، به کسی ستم نمی شود و آنجا خاک درستی و پاکی است و شما می توانید در آن خاک به سر برید تا خدا فرجی برای شما پیش آورد». مسلمانان مهاجر چنان که پیامبرگرامی اسلام توصیف کرده بود، حبشه را سرزمینی معمور و محیطی آرام توأم با آزادی یافتند. برای نمونه ام سلمه، همسر ابی سلمه که بعدها افتخار همسری پیامبر را یافت، درباره ی آنجا چنین می گوید: «وقتی در کشور حبشه سکونت گزیدیم، در حمایت بهترین حامی قرار گرفتیم. آزاری از کسی نمی دیدیم و سخن بدی از کسی نمی شنیدیم» (جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص302-304).
10- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص325.
11- امین الإسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ص55.
12- سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ترجمه ی موسوی همدانی، ج16، ص57.
13- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص376.
14- همان، ج14، ص263، 264.
15- همان، ج7، ص378.
16- والله یا عمّاه لَو وَضَعُوا الشَّمسَ فی یَمینی وَالقَمَرَ فی شِمالی علی أن أترک هذا الأمر حتی یُظهِرَهُ الله أو أهلک فیه ما تَرَکتُهُ.
17- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص265، 266.
18- همان، ص267، 268؛ عزالدّین ابوالحسن علی بن محمدبن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص64. در اینجا بود که ابوطالب اشعاری درباره ی دشمنی مطعم بن عدی و دیگر قریشیان گفت(همان).
19- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص202، 203؛ علی بن موسی سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص85.
20- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج18، ص187.
21- عبدالحمیدبن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج13، ص224.
22- سیدمحسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص119.
23- محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج18، ص211؛ عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص371.
24- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص58.
25- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص278.
26- لایمنعک من حق تقوم به... اید تصول ولا سلق بالأصوات
فإنّ کفک کفّی ان بلیت بهم و دون نفسک نفسی فی الملمّات
(محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص164).

منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.