سیاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث (2)

سوره شوری، آیه 23: (قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی) . یعنی: بگو: از شما در برابر این (رسالتی که انجام دادم) جز دوستی خویشاوندانم اجر و مزدی نمی خواهم.
جمعه، 13 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث (2)
سیاست عصر خلفاء در برخورد با قرآن و حدیث(2)

نویسنده: دکتر غلامحسین اعرابی




 
4-سوره شوری، آیه 23: (قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی) .
یعنی: بگو: از شما در برابر این (رسالتی که انجام دادم) جز دوستی خویشاوندانم اجر و مزدی نمی خواهم.
در اینجا از نقل صدها روایت که در منابع روایی اهل سنت آمده است صرف نظر کرده و فقط به آنچه برخی از مفسران اهل سنت در تفاسیرشان نقل کرده اند بسنده می کنیم.
نسفی آورده است که وقتی این آیه نازل شد از پیامبر (ص) سؤال کردند؛ خویشاوندانی که مودت آنان بر ما واجب شده است چه کسانی هستند؟
فرمود: علی، فاطمه و فرزندان آن دو، حسن و حسین (ع) . (36)
آلوسی نوشته است: «ذوی القربی»خویشاوندانی از پیامبر (ص) هستند که از عنصر شریف حضرت آفریده شده و به زیبایی های ارزنده او آراسته گردیده اند؛ مثل ائمه اهل بیت (ع) و منفعت محبت آنان برگشت به خود مردم می کند چون محبت اهل بیت (ع) واسطه فیض است و اهل بیت (ع) ابواب آن هستند؛ و فرمایش پیامبر (ص) انا مدینه العلم و علی بابها رمزی است به این حقیقت، پس اشاره و رمز را دریاب. (37) «و هم اقار به (ص) الذین خلقوا من عنصره الشریف و تحلوا بحلاه المنیف کائمه اهل البیت و مودتهم یعود نفعها الی من یودهم لانها سسب للفیض و هم رضی الله عنهم ابوا به وفی قوله (ص) انا مدینه العلم و علی بابها رمز علی ذلک فافهم الاشاره».
آلوسی در جای دیگر، بازگشت منفعت دوستی اهل بیت (ع) را به خود دوست دارنده چنین توضیح داده است که قرآن می فرماید: (قل مآ اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الی ربه ی سبیلاً) (سوره فرقان، آیه 57) و در جای دیگر فرموده: « الا الموده فی القربی» پس معلوم می شود که مودت اهل بیت (ع) اشاره به اتخاذ راه به سوی خداست، و پیداست که راهیابی به خدا منفعت کبری و سود بزرگی است که عاید محب اهل بیت (ع) می شود: «هو اشاره... الی ما تضمنه قوله تعالی: (ما اسالکم علیه من اجر الامن شاء ان یتخذ الی ربه سبیلاً» و ظاهر ان اتخاذ السبیل الیه تعالی منفعتهم الکبری». (38)
در واقع ائمه اهل بیت (ع) کانال های راهیابی به خدا و جایگاههای معرفت به خالق هستند. چنان که در زیارت جامعه کبیره آمده است: «السلام علی محال معرفه الله و مساکن برکه الله»
پیداست که اگر مردم با چنین معارفی آشنا شوند هرگز به خلفای جور و حاکمان ستمگر نزدیک نمی شوند و لذا تلاش صورت گرفته بود که توده امت از راهیابی به تفسیر و تأویل صحیح قرآن و احادیث پیامبر (ص) محروم شوند؛ اما از آن جا که «والله متم نوره» این حقایق پوشیده نماند و حتی مردمی که دور از مدینه بودند و سالها تحت سیطره حکومت معاویه و زید قرار داشتند، آن گاه که اسرای اهل بیت (ع) را در سال 61 هجری به شام بردند و امام سجاد (ع) خود و همراهانش را اهل بیت پیامبر (ص) معرفی کرد فریاد مردم بلند شد و تعجب همه را برانگیخت، آیا می شود بر مردمی که با این حقایق آشنا باشند به ناروا حکومت کرد؟
سیوطی نقل کرده است: «لما جی بعلی بن الحسین (ع) اسیراً فاقیم علی درج دمشق قال رجل من اهل الشام فقال الحمد الله الذی قتلکم و استاصلکم فقال له علی بن الحسین رضی الله عنه: اقرات القرآن؟ قال: نعم. قال اقرات آل حم؟ قال: لا، اما قرات: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؟قال: فانکم لانتم، هم؟قال (ع) نعم. » (39) یعنی: هنگامی که امام سجاد (ع) را در حال اسارت به شام آورده و در آستانه دمشق نگاه داشته بودند، یک نفر شامی از جا برخاسته و گفت: سپاس خدا را که شما را کشت و ریشه کن کرد.
امام سجاد (ع) فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟
مرد شامی: آری.
امام سجاد (ع): آیا آل حم را در قرآن خوانده ای؟
مرد شامی: خیر.
امام سجاد (ع) آیا در قرآن این آیه را نخوانده ای: قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؟
مرد شامی: (با شگفتی و ناباروری) آیا شما! به راستی شما همان ها هستید؟
امام سجاد (ع) آری.
تاثیر چنین معرفت هایی بر مردم چیزی نبود که از دید سیاسی دستگاه خلافت پوشیده بماند؛ از این رو تلاش فزاینده دستگاه خلافت برای جلوگیری از انتشار تفسیر و حدیث قابل تصور و باور کردنی می شود.
همین معرفت آلوسی را وا داشته که معترضان به اهل بیت (ع) را مستحق لعن بداند و کسانی را که راضیان به قتل امام حسین (ع) را جایز اللعن نمی دانند، گمراهتر از یزید بخواند: «... فانهم علی ظاهر ما نقل عنهم لا یجوزون لعن من رضی بقتل الحسین رضی الله تعالی عنه و ذلک لعمری هو الضلال البعید الذی لا یکاد یزید علی ضلال یزید». (40)
5-سوره احزاب، آیه 33: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً) یعنی: همانا خداوند می خواهد که شما اهل بیت (ع) را از هر ناپاکی، پاک گرداند، پاک کردنی (همه جانبه) .
صدها روایت در منابع روایی و تفسیری اهل سنت وجود دارد که مراد از اهل بیت (ع): پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) هستند از جمله آلوسی در تفسیر خود آورده است: ترمذی و حاکم این روایت را نقل کرده و صحیح دانسته اند و همچنین ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه و بیهقی از طرق مختلف از ام سلمه رضی الله عنها نقل کرده اند که گفت: آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس... در خانه من نازل شد، در خانه، فاطمه، علی، حسن و حسین (ع) بودند، پیامبر (ص) آنان را باکسائی (عبا) پوشانید، آن گاه گت: بار خدایا ایشان اهل بیت من هستند پس ناپاکی را از آنان بزدا و تطهیرشان کن تطهیری خاص و همه جانبه. (41)
در ذیل آیه چند بحث شده که ما فعلا به هیچکدام نمی پردازیم مثلاً: مراد از اهل بیت (ع) آیا علی و اولاد علی وفاطمه (ع) هستند یا شامل همسران پیامبر (ص) نیز می شود؟
آیا این آیه دلالت بر عصمت اهل بیت (ع) می کند یا خیر؟
چه آیه شامل همسران پیامبر بشود آن گونه که برخی از اهل سنت گفته اند یا نشود، آن گونه که شیعه و کثیری از اهل سنت گفته اند؛ و چه از آیه، عصمت اهل بیت (ع) را بتوان استفاده کرد آن گونه که شیعه و کثیری از اهل سنت گفته اند و چه مصونیت اهل بیت (ع) از گناه استفاده شود آن گونه که اکثر اهل سنت گفته اند؛ یک قضیه مورد اتفاق همه است و آن دلالت آیه بر مدیحت و فضیلت اهل بیت (ع) و تقدم آنان نسبت به دیگران و توصیه اکید پیامبر (ص) مبنی بر حفظ احترام و جایگاه آنان است.
این آیات صرفاً به عنوان چند مثال آورده شد وگرنه آیات زیادی در قرآن در فضیلت حضرت علی (ع) و اهل بیت (ع) وجود دارد که بر کسی پوشیده نیست.
کوتاه سخن: فرض کنیم هیچکدام از آیات قرآن و تفاسیری که از آنها شده و روایات زیادی که پیرامون آنها نقل شده است؛ دلالت بر امامت و خلافت اهل بیت (ع) نمی کند؛ آیا این همه فضائل، توصیه ها، مدایح، دلالت بر احقیت و شایستگی بیشتر آنان نسبت به دیگران نمی کند؟ و همین کافی است که در زمان اختلاف و عزلت اهل بیت (ع) در صورتی که مردم آگاه از تفسیر و تأویل صحیح قرآن و احادیث پیامبر (ص) باشند؛ بر حاکمان بر آشوبند و گرد اهل بیت (ع) جمع شوند؛ شاهد آن، صدها قیام و جنبش های خونینی است که در طول تاریخ بعد از خلافت حضرت علی (ع) تا کنون صورت گرفته و مردم مسلمان اطراف فردی از اهل بیت (ع) را گرفته و علیه خلفا یا حاکمان قیام کرده اند.
تصور نشود که این قیام ها همه توسط مردم شیعه صورت گرفته زیرا در بسیاری از موارد مردمی گرد اهل بیت (ع) جمع شده اند که شیعه به معنای خاص آن نبوده اند و صرفاً احادیث یا آیاتی را در شأن اهل بیت (ع) شنیده و به آنان پیوسته اند.
گاه مردم: یک سردار حکومتی که سر ناسازگاری با حکومت مرکزی را گرفته بود به محض این که متوجه می شدند وی با یکی از افراد منسوب به اهل بیت (ع) بیعت کرده است، همکاری نموده و تا حد جان از وی دفاع می کردند این نبوده مگر به برکت همان معرفت اندک به فضائل و مدایح اهل بیت (ع). مثلاً عبدالرحمان بن محمد بن اشعث که از خویشان و سرداران حجاج بن یوسف ثقفی بود با حجاج اختلاف پیدا کرد بر او شورید، اما از آن جا که با حسن مثنی، فرزند امام حسن (ع) بیعت کرده بود، موالی و مردم زیادی به او پیوستند؛ و بین آنان و حجاج در سال 81هجری جنگ سختی در گرفت و چهار سال به طول انجامید (42) گویا این مطلب جا افتاده بود که باید در نهضت و شورشی شرکت جست که ربطی به اهل بیت (ع) داشته باشد و لذا ابن اشعث با حسن مثنی بیعت می کند و همین امر باعث می شود که زهاد و قاریان قرآن نیز به او بپیوندند، قاریانی مثل سعید بن جبیر، حسن بصری، شراحیل شعبی، ابراهیم نخعی و جماعتی دیگر، البته این قیام شکست خورد، شعبی و نخعی بخشیده شدند و سعید بن جبیر به مکه فرار کرد و چند سال بعد دستگیر و توسط حجاج به شهادت رسید. (43)
آری چنین فضایل و مدایحی باید مخفی بماند وگرنه برای دستگاه خلافت خطر آفرین و مشکل ساز است و لذا سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن و احادیث پیامبر (ص)، سیاستی است که در این راستا قابل بررسی است.

ب) پوشاندن نابایستگی های برخی از معاصران پیامبر (ص):

یکی دیگر از انگیزه های سیاست دوری گزینی و بازدارندگی از تفسیر و تأویل صحیح قرآن و احادیث پیامبر (ص) مخفی ساختن و رسوائیها و فضایحی است که از برخی معاصران پیامبر (ص) سر زده است؛ و در آیات یا روایات از آنها به نحوی از انحاء یاد شده و مورد نکوهش قرار گرفته است.
منظور ما از «نابایستگیها»اعم از رفتارهایی است که گاه خلاف ادب و مواجهه با رسول خدا (ص) گاه رفتارهای حرام، گاه ترک واجب و غیره می شود؛ اکنون همانگونه که برای فضایل و مدایح اهل بیت (ع) پنج آیه قرآن را به عنوان نمونه آوردیم؛ در این مورد نیز پنج آیه به عنوان نمونه نقل نموده و تفضیل آن را به خوانندگان و مجالی دیگر وا می گذاریم.
1-سوره حجرات، آیه6: «یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین»یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید اگر فاسقی برای شما خبری آورد بررسی و تحقیق کنید تا مبادا گروهی را به نادانی آسیب رسانید، آن گاه از کرده خود پشیمان گردید.
مفسران اهل سنت روایت کرده اند که این فاسق ولید بن عقبه بوده که پیامبر (ص) وی را برای جمع آوری زکوات بنی المصطلق اعزام کرد و او از بین راه برگشته و گفت: آنان از پرداخت زکات امتناع ورزیده و قصد کشتن او را کردند مسلمانان برای جنگ آماده می شدند که این آیه نازل شد و از دروغگویی و فسق ولید خبر داد. (44) حال اگر مسلمانان بدانند که بنا است خلیفه چنین شخصی را به امارت بر آنان بفرستد، آیا هیچ واکنشی نشان نخواهند داد؟ این گونه عناصر که از نظر پیامبر (ص) مطرود بودند پیرامون خلیفه سوم را احاطه کرده بودند. کسانی که پیروی از راه آنان را خدا منع کرده بود: «و قد نهی الله عزوجل عن اتباع سبیل المفسدین». (45)
یکی از این گونه افراد که نقش کلیدی در دستگاه خلافت عثمان داشت مروان حکم است که پیامبر او و پدرش را لعن کرده بود. (46)
حاکم نیشابوری روایتی که آن را صحیح الاسناد دانسته آورده که پیامبر (ص) (هنگامی که طبق رسم معمول نوزادان را خدمت پیامبر (ص) می آوردند، آن گاه که مروان را آوردند) فرمود: او چلپا سه ملعون ابن ملعون است. (47)
طبیعی است که اگر مردم با تفسیر و تأویل آیات و روایات پیامبر (ص) آشنایی پیدا کنند زیر بار چنین افرادی نخواهند رفت و بلکه با آنان به مبارزه بر خواهند خواست.
2-سوره بقره: آیه 187: (احل لکم لیله الصیام الرفث الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن علم الله انکم کنتم تختانون انفسکم فتاب علیکم و عفا عنکم فالن بشروهن) .
یعنی: برای شما در شب روزه همبستر شدن با زنانتان حلال شد، آنها لباسند برای شما و شما لباسید برای آنها. خداوند می دانست که شما (درباره حرمت آمیزش در شب روزه) به خود خیانت می کردید، پس بر شما عطف توجه کرد و از شما درگذشت. پس اکنون (می توانید) با آنها هم بستر شوید.
مفسران و محدثان اهل سنت نقل کرده اند: در ماه رمضان بعد از نماز عشاء، نزدیکی با همسران و خوردن طعام برای مسلمانان تا شب بعد حرام بود اما کسانی از مسلمانان رعایت نمی کردند و از آن جمله عمربن خطاب بود؛ به پیامبر (ص) از این حکم تحریمی شکایت بردند، پس خداوند این آیه را نازل کرد و... » (48)
از این گونه احکام وجود داشته که برخی از سرشناسان معاصر پیامبر (ص) رعایت نمی کردند و داستانشان در قرآن و روایات آمده و مفسران به تفسیر و تأویل آنها پرداخته اند.
مثلا در جنگ احد که مسلمانان شکست خوردند، برخی از مسلمانان فرار کردند، برخی به جمع غنائم مشغول شدند و بعضی گفتند: ای کاش کسی را نزد عبدالله ابن ابی (منافق معروف) بفرستیم تا در نزد ابوسفیان از ما شفاعت کند و نیز کسانی از مسلمانان می گفتند: اگر محمد (ص) پیامبر بود که شکست نمی خورد. (49)
3. سوره حجرات، آیه1-2: (یایهاالذین امنو لا تقدموا بین یدی الله و رسوله و اتقوالله ان الله سمیع علیم*یا یهاالذین امنو لا ترفعوا اصوتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعملکم و انتم لا تشعرون )
یعنی: ای کسانی که ایمان آورده اید، بر خدا و رسول او تقدم نجویید (در احکام و امور ... ) و از خدا پروا کنید، که خدا شنوا و داناست .
ای کسانی که ایمان آورده اید (برای رعایت ادب و مقام پیامبر (ص) ) صدای خود را بلند تر از صدای پیامبر (ص) نکنید و با صدای بلند سخن نگویید همانند آنکه با یکدیگر بلند سخن می گویید، مبادا عمل ها یتان حبط و تباه گردد و خود ندانید.
مفسرا ن و محدثان اهل سنت نوشته اند: قافله و گروهی از بنی تمیم به نزد پیامبر (ص) آمدند، ابوبکر گفت: «قعقاع بن معبد» را امارت بده و عمر گفت: «اقرع بن حابس» را امارت بده. ابوبکر و عمر به مجادله پرداختند و هر کدام می گفت تو می خواهی با من مخالفت ورزی، این گفتگو ادامه یافت تا آنجا که صدای هر دو بلند شد، پس این آیه نازل گردید ... » (50)
در اینجا هدف ما تنقیص شخص یا اشخاصی از اصحاب نیست بلکه مقصود این است که اگر چنین حوادثی که در قرآن غالباً بدون نام اشخاص آمده و در تفسیر و تأویل و احادیث، ریز حوادث همراه با نام و خصوصیات و گفته های افراد آمده است در بین مردم انتشار می یافت؛ قهراً دیدگاه مردم نسبت به بسیاری از خلفا و حاکمان عوض می شد و به صرف مصاحبت رسول خدا (ص) کسانی نمی توانستند دست به هر اقدامی بزنند.
4. سوره احزاب، آیه53: (و ما کان لکم ان توذوا رسول الله و لآ ان تنکحوا ازوجه و من بعده ی ابداً ذلکم عند الله عظیماً)
یعنی: برای شما (جایز) نیست که پیامبر (ص) را اذیت و آزار رسانید و نه (جایز است) همسران او را پس از او به زنی گیرید، چرا که این (کار) در نزد خدا (گناهش) عظیم است.
مفسران و محدثان فریقین نوشته اند که: طلحه گفت: محمد (ص) ما را از دخترعموهای ما دور (در حجاب) نگاه می دارد و خود با زنان ما بعد از (مرگ) ما ازدواج می کند، اگر حادثه ای (مرگ) برای او رخ داد حتماً بعد از او با همسرانش ازدواج خواهیم کرد. بعد از این قضیه بود که آیه نازل شد: «و ما کان لکم... »
و از قتاده نقل شده است: «قال طلحه بن عبیدالله لو قبض النبی (ص) تزوجت عائشه رضی الله عنها فنزلت و ما کان لکم... » (51)
شایان یادآوری است که اگر چنین قضایایی را مردم نسبت به برخی از معاصران پیامبر (ص) آگاه می بودند آیا باز هم به حضرت علی (ع) در جنگ جمل می گفتند: «که مگر می شود طلحه و زبیر و عائشه به جز حق احتجاج کنند؟ » (52)
اما آن کس که به تفسیر و تأویل این آیه آشنایی داشته باشد به خود اجازه می دهد که در مورد عمکلرد این اشخاص با دقت بیشتری اظهار نظر کند؛ و حداقل احتمال اشتباه، تقصیر و خطا را در کار آنان بدهد؛ چنان که سالها بعد در مفاخره و گفتگویی که بین یکی از نواده های طلحه با اسماعیل فرزند امام صادق (ع) صورت می گیرد، اسماعیل در مقابل فخر فروشی های او از این قضیه یاد می کند و...
«کان القاسم بن محمد بن یحیی بن طلحه بن عبدالله الیتمی-یلقب ابابعره-ولی شرطه الکوفه... کلم اسماعیل بن جعفر بن محمد الصادق (ع) بکلام خرجا فیه الی المنافره فقال القاسم بن محمد: لم یزل فضلنا و احساننا سابغا علیکم یا بنی هاشم و علی بنی عبد مناف کافه، فقال اسماعیل: ای فضل و احسان اسد یتموه الی بنی عبد مناف؟اغضب ابوک جدی بقوله لیموتن محمد و لنجولن بین خلاخل نسائه کما جال بین خلاخیل نسائنا. فانزل الله تعالی مراغمه لابیک: «و ما کان لکم ان توذوا رسول الله و لا تنکحوا ازواجه من بعده ابداً»... ونکث بیعه علی وشام السیف فی وجهه و افسد قلوب المسلمین علیه، فان کان لبنی عبد مناف قوم غیر ولاء اسد یتم الیهم احسانا. فعرفنی من هم، جعلت فداک. (53)
یعنی: قاسم بن محمد بن یحیی، داروغه کوفه بود، با اسماعیل فرزند امام صادق (ع) به فخر فروشی برخاسته و گفت: همواره فضل و احسان ما بر شما بنی هاشم و عبد مناف افزون بوده است،
اسماعیل گفت: چه فضل و احسانی را شما به بنی عبد مناف ارزانی کرده اید؟
پدرت طلحه، جدم (حضرت محمد (ص) را با این سخنش به خشم آورد، که گفت: محمد (ص) می میرد و ما در بین خلخال های زنانش بر می آییم، همانطور که او بر خلخال های (زیور آلات که زنان عرب به پا می کردند، همچون دستبند) زنان ما بر آمد، پس خداوند رغم انف او این آیه را نازل کرد: «و ما کان لکم... »
نیز بیعت حضرت علی (ع) را شکست، و شمشیر به رویش کشید، و دل های مسلمانان را نسبت به حضرت، فاسد گردانید، پس اکر برای بنی عبد مناف، قوم دیگری (غیر از پیامبر (ص) و علی (ع) هست؛ که شما به آنها احسان کرده اید به من معرفی کنید، فدایت گردم!
طبیعی است (ولو طلحه و یا هر مسلمان دیگری که چنین سخنی بر زبان رانده باشد سپس خجل گشته و توبه کرده باشد) اما در بین مردم در صورت اطلاع از قضیه نفرتی درونی به وجود می آید و راضی نمی شوند که فرد پاک و منزهی چون علی (ع) را رها کرده و طرفدار آن شخص شوند.
همچنین اگر از چنین قضایایی مردم بصره مطلع می بودند نه تنها گرد شتر ام المومنین جمع نمی شدند و خود را به کشتن نمی دادند بلکه به ام المومنین نهیب می زدند که تو همراه کسی به جنگ با علی (ع) آمدی که چنین سخنی در مورد همسران پیامبر (ص) زده است.
پس باید چنین تفسیرها و تأویلهایی که قهراً در ذیل آیات مطرح می شده که چه کسی به پیامبر (ص) در مورد همسرانش آزار رسانده؛ از مردم مخفی بماند و گرنه این اشخاص نمی توانستند سردمداران جریانات انحرافی علیه خلیفه به حق رسول الله (ص) شوند.
5. سوره نساء، آیه65: (فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً)
یعنی: پس چنین نیست (که آنها ایمان داشته باشند) سوگند به پروردگارت که آنها ایمان نمی آورند تا آن گاه که تو را در آن چه میان خود اختلاف دارند داور سازند، سپس در نفس خویش هیچ تنگی و ناراحتی نسبت به آن چه تو حکم داده ای نیابند و کاملاً تسلیم گردند.
مفسران دو قضیه را در ذیل این آیه ذکر کرده اند: اول این که بین زبیر و یک مسلمان انصاری (که در بدر نیز شرکت کرده بود) بر سر «آب راهی» مشترک که هر دو از نخل های خود را آب می دادند، نزاع شد (برای قضاوت نزد پیامبر (ص) آمدند) حضرت فرمود: زبیر! وقتی نخلت را آب دادی، راه آب را برای همسایه ات باز کن، مسلمانان انصاری از حکم حضرت ناخشنود گشته و گفت: عدالت بورز اگر چه طرف دعوای من پسر عمویت باشد... به دنبال این ماجرا آیه نازل گردید: «فلا و ربک... » (54)
گفته شده طرف نزاع زبیر، شخصی به نام «حاطب بن ابی بلتعه» بوده است. (55) و بعضی نقل کرده اند که وی «حلیف» و هم پیمان زبیر و اصالتا یمنی بوده و فرزندان و برادرانش ساکن مکه بوده اند (56) اما ذهبی او را مکی و از مشاهیر مهاجران دانسته است. (57)
حاطب کسی است که نامه پیامبر (ص) به مقوقس را به اسکندریه برد و هدایای مقوقس از جمله «ماریه قبطیه» (مادر تنها پسر پیامبر (ص)، ابراهیم) را به مدینه آورد. (58)
همو کسی است که به کفار مکه نامه نوشت و سیر پیامبر (ص) و بعضی از خبرهایش را به آنان گزارش داد و نامه رسان او را به مسلمانان در راه گرفته و نامه را نزد پیامبر (ص) آوردند و در نهایت پیامبر (ص) حاطب را بخشید علی رغم این که عمر با شدت و خشم تمام می گفت: یا رسول الله بگذار گردن این منافق را بزنم، ولی پیامبر (ص) اجازه نداد. (59) از ظاهر آیه ای که در این مورد نازل شده استفاده می شود که وی از روی نفاق نامه را ننوشته و عذرش را پیامبر پذیرفته است (60) و در همین قضیه آیه نازل شده است که: (یآیها الذین ءامنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء) (سوره ممتحنه، آیه 1) (61)
کوتاه سخن: در مورد معاصران پیامبر (ص) و غالب کسانی که بعد از پیامبر (ص) به قدرت رسیدند؛ آیات و روایاتی وارد شده است که انتشار تفسیر و تأویل آنها خوشایند دستگاه حکومت و اقوامی که مصداق این آیات و روایات بودند، نبود؛ از این رو سیاست دوری گزینی و بازدارندگی را اتخاذ و اعمال کردند.

ج) پوشاندن اجتهاداتی که در برابر نص قرآن صورت می دادند:

پیامبر (ص) فرمود: من حلال نمی کنم مگر چیزی را که خدا در کتاب خود حلال کرده است و حرام نمی کنم مگر چیزی را که خدا در کتابش حرام کرده است (62) «فانی لا احل الا ما احل الله فی کتابه و لا احرم الا ما حرم الله فی کتابه» (63) ولیکن دستگاه خلافت در موارد زیادی حلالهایی را حرام و حرامهایی را حلال و جایز کرده است؛ این احکام که مخالفت با قاعده کلی است که در بیان رسول خدا (ص) آمده است؛ به صورت طبیعی باید مود مخالفت عامه قرار بگیرد؛ اما در صورتی که آنان به اوامر و نواهی، بایدها و نبایدهایی که در قرآن و سنت آمده است آشنایی داشته باشند؛ پس اگر دستگاهی بخواهد با نارضایتی مردم مواجهه نشود و مسلمانان به شورش نیایند؛ باید مانع معرفت ایشان به تفسیر و تأویل قرآن و سنت گردد؛ و این کار با این انگیزه صورت گرفته است. واکنون پنج مثال از مواردی که حلال الهی مورد تحریم و محرمات مورد تجویز قرار گرفته می آوریم. (64)

1-حکم خلیفه اول مبنی بر این که پیامبران برای فرزندان خود ارث نمی گذارند:

ارث حکمی شرعی و عرفی است که هر شخص که از دنیا می رود اموال او به وارثانش منتقل می شود، این حکم در قرآن بدون تخصیص، بصورت عام آمده است: (للرجال نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مما قل منه اوکثر نصیباً مفروضاً) (سوره نساء، آیه 7) یعنی:‌ برای مردان از آنچه پدر و مادر و نزدیکانشان به جای گذارند بهره ای است، و برای زنان نیز از آنچه پدران و مادر و نزدیکانشان به جای گذارند بهره ای است،‌ از آنچه اندک باشد یا بسیار، بهره ای معین و واجب.
همچنین (یوصیکم الله فی اولدکم للذکر مثل حظ الانثیین) (سوره نساء، آیه 11) یعنی: خداوند شما را (درباره میراث) اولادتان توصیه می کند که برای هر پسر به اندازه سهم دو دختر باشد.
این حکم هم مثل احکام دیگر قرآن (مثلاً روزه ماه رمضان، وجوب نمازهای یومیه، تقصیر نماز در سفر، حرمت میته، خمرو امثال آن)، پیامبر (ص) و غیر پیامبر در آن مشترک هستند.
همانطور که در قرآن آمده است که: ذکریا گفت: پروردگارا من پیر شده ام و هرگز از دعای تو محروم نبوده ام و من از عموزادگانم بیم دارم که جانشینان بدی برایم باشند، و همسرم از ابتدا نازا بوده، پس مرا از جانب خویش فرزندی که وارث من شود عطایم کن تا از من و از اولاد یعقوب ارث برد و او را صالح قرار ده. (سوره مریم، آیات1-6)
و اما خلیفه اول علی رغم آیات مذکور، فاطمه زهرا (ع) را از ارث پدرش محروم ساخت، و داستان آن در منابع فریقین مفصل نقل شده است، محاوره و استدلال فاطمه زهرا (ع) و خلیفه نیز در جای خود جالب توجه است: ... فاطمه زهرا فرمود:
اگرتو ای ابوبکر امروز بمیری چه کسی از تو ارث می برد؟
ابوبکر: اولاد و اهل من ارث می برند.
فاطمه (ع): پس چرا تو مانع ارث من می شوی؟
ابوبکر: من چنین کاری نکرده ام، ای دختر پیامبر؛
فاطمه (ع): چرا تو فدک را از ما گرفتی...
ابوبکر: من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: پیامبر ارث نمی گذارد...
فاطمه (ع): آیا دختران تو از تو ارث می برند ولی دختران پیامبر از او ارث نمی برند؟
ابوبکر: هو ذلک: همینجور است، (پیامبر ارث نمی گذارد)
فاطمه (ع) (چه چیز مانع ارث می شود؟ یا این که مورث و وارث اهل دو دین باشند مثلاً کافر از مسلمان ارث نمی برد؛ یا این که دلیل خاصی، عمومات قرآن را تخصیص زده باشد و هیچکدام نیست) آیا آیه ای در نزد شما هست که به دیگران نرسیده و شما طبق آن حکم می کنید؟ یا شما عام و خاص قرآن را از پدرم و پسر عمویم (علی (ع) بهتر می دانید؟ یا می گویید: (من و پدرم) اهل دو دین هستیم (ولذا ارث نمی برم) ؟: «قالت (ع): اخصکم الله بآیه اخرج بها ابی؟ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمی؟ام تقولون: اهل ملتین لا یتوارثان ؟... «او لست انا و ابی من اهل مله واحده... ». (65)
برخی از فقهای اهل سنت در این مورد توجیهی کرده اند تا روایتی را که خلیفه اول ادعا کرده است به نحوی تصحیح نمایند: «... ان المراد بیان ان ما ترکه یکون صدقه و لا یکون میراثا عنه» یعنی: مراد از روایتی که ابوبکر نقل کرد در برابر فاطمه (ع) (این نیست که پیامبران ارث نمی گذارند، بلکه مرادش این بود که آنچه پیامبر (ص) باقی گذاشته (و مورد ادعای فاطمه (ع) است) صدقه می باشد و نه میراث (تا به فاطمه (ع) واگذار کند) بطلان این توجیه واضح است زیرا اگر صدقه می بود، فاطمه زهرا (ع) و علی (ع) که وصی آن حضرت بود و همچنین همسران پیغمبر، بهتر از دیگران می دانستند و کسی شهادت نداده که فدک را پیامبر (ص) صدقه قرار داده است؛ و لذا به دنبال این توجیه نوشته است: «و قد وقعت الفتنه بین الناس بسبب ذلک فترک الاشتغال به اسلم» (66) یعنی: به خاطر این قضیه در بین مردم فتنه واقع شد و لذا نپرداختن به آن صحیح تر است.

2-منع خلیفه دوم از متعه حج:

این منع خلاف صریح قرآن است که می فرماید: (... فمن تمتع بالعمره الی الحج فما استیسر من الهدی... ) (سوره بقره، آیه196)
یعنی: پس هر که با تقدیم عمره تمتع (عمره برخورداری از تقرب به خدا، و برخورداری از ممنوعات احرام پس از اعمال عمره تمتع) به سوی حج تمتع برود، بر اوست قربانی ای که در توانش باشد (شتر، گاو یا گوسفند) .
و از آن رو گفته اند «حج تمتع» که حاجی پس از انجام عمره حج می تواند از تمام لذتهایی که بوسیله احرام برایش ممنوع شده بود بهره مند گردد (البته تا قبل از آن که محرم به احرام حج تمتع شود) و این چیزی بوده که برای خلیفه ناخوشایند جلوه کرده و از آن منع کرده است.
محدثان اهل سنت نقل کرده اند: «... عن ابی موسی انه کان یفتی بالمتعه فقال له رجل رو یدک ببعض فتیاک فانک لا تدری ما احدث امیرالمومنین فی النسک بعد حتی لقیه بعد فساله فقال عمر: خد علمت ان النبی (ص) قد فعله و اصحابه ولکن کرهت ان یظلوا معرسین بهن فی الارک ثم یروحون فی الحج تقطر روسهم. » (67)
یعنی: ابو موسی اشعری فتوای به متعه حج می داد، کسی به او گفت: از بعضی فتواهای خود دست بردار، چون نمی دانی که امیرالمومنین، عمر، در مناسک حج چه (فتواهای) جدیدی آورده است؛ ابوموسی پس از ملاقات با عمر، از فتوایش در مورد متعه حج پرسید؛ عمر گفت: می دانم که پیامبر (ص) و اصحابش متعه حج را انجام داده اند ولیکن دوست نمی دارم که (حاجیان) در سایبانها با همسرانشان همبستر شوند در«اراک» (منطقه ای نزدیک به عرفات در حدود مسجد نمره) آن گاه در حالی که قطرات (آب غسل) از سرهایشان چکه می کند، برای انجام اعمال حج تمتع به طرف عرفات روانه شوند.
عمر به ابن عباس نیز گفته است: «و الله انی لانها کم عن المتعه و آنها لفی کتاب الله فعلها رسول الله (ص») (68) یعنی: به خدا سوگند، اکیداً شما را از متعه حج نهی می کنم، و حال آنکه متعه حج در کتاب خدا وجود دارد و پیامبر (ص) متعه حج را انجام داده است.

3-نهی از متعه زنان:

در قرآن و سنت پیامبر (ص) حکم جواز متعه زنان (ازدواج موقت) آمده است: (...فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ) (سوره نساء، آیه 24)
یعنی: با هر زنی که ازدواج موقت کردید مهر او را به عنوان واجب (مالی) بپردازید.
مفسران اهل سنت نزول این آیه را در مورد نکاح موقت دانسته و تأویل های مؤید آن را نقل کرده اند. (204)
اما عمر این حکم را تغییر داد و نهی از آن کرد چنان که از او نقل شده است: متعه حج و متعه زنان که در عهد رسول خدا بودند از آن دو نهی می کنم و هر که انجام دهد کیفر می کنم: متعتان کانتا علی عهد رسول الله (ع) انهی عنهما و اعاقب علیها: متعه النساء و متعه الحج». (69)
و از جابر نقل شده است که: این دو متعه را ما در زمان پیامبر (ص) انجام می دادیم تا این که عمر ما را از آن نهی کرد، و دست برداشتیم. (70)

4-قطع سهم «مؤلفة قلوبهم» از زکوه از طرف خلیفه اول و دوم:

قرآن فرموده است: (انما الصدقت للفقراء و المسکین و العلمین علیها و المولفه قلوبهم و فی الرقاب و الغرمین و فی سبیل الله و ابن السبیل فریضه من الله و الله علیم حکیم) (سوره توبه، آیه60)
یعنی: جز این نیست که صدقات (زکات اموال و جان ها، برای هشت مصرف است، یعنی) از برای فقرا و مساکین و متصدیان (جمع و حفظ و پخش آن) و کسانی که باید دل هایشان را به دست آورد (مانند برخی از کفار یا مسلمان های ضعیف العقیده برای جلب او به دین یا استمداد از او در جنگ) و در (جهت آزادی) بردگان و (ادای دین) بدهکاران و هزینه در راه خدا (هر کار خیر عام المنفعه به ویژه جهاد) و واماندگان در راه است، (این حکم) فریضه ای قطعی از جانب خدا است، و خداوند دانا و با حکمت است.
«مولفه قلوبهم» اصنافی بودند که اسلام با اهدافی برای آنان از زکوات سهم قرار داده بود، از قبیل اول: اشراف عرب که چون قدرت و موقعیت اجتماعی و قومی داشتند، اسلام می خواست بدین وسیله آنان را جذب کند که یا به اسلام بپیوندند و یا از دشمنی و همکاری با دشمن دست بردارند؛ دوم: مسلمانان سست عقیده که بدینوسیله از بازگشت به کفر بازداشته می شدند تا اسلام در قلب آنان رسوخ پیدا کند؛
سوم: استمداد و کمک گرفتن از آنان در جنگ یعنی ولو مسلمان نشوند اما در جنگ می توانستند به انحاء مختلف به مسلمانان کمک برسانند. (71)
پیامبر (ص) به دستور خدا از زکوات سهمی برای «مولفه قلوبهم» یعنی اصناف مذکور اختصاص می داد؛ اما بعد از پیامبر (ص) وقتی «مولفه قلوبهم» از خلیفه اول سهم خود را درخواست کردند، وی برای آنان این سهم را قائل شد و نوشت اما آن گاه که نامه خود را به نزد عمر بردند، وی نامه را گرفت و پاره کرد و گفت: ما نیازی به شما نداریم اسلام قدرتمند شده و بی نیاز از شما است اگر اسلام آوردید فبها وگرنه شمشیر در بین ما و شما حاکم است. آنان به نزد خلیفه برگشته و به او گفتند: آیا شما خلیفه هستید یا عمر؟ ابوبکر گفت: انشاءالله او خلیفه است، کاری را که عمر کرده من نیز امضاء می کنم، (72) ظاهراً موارد دیگر نیز بوده که عمر با مولفه قلوبهم برخورد ملایمی داشته و عمر برخلاف او تندی کرده است. (73)
و از عامر نقل شده است: «انما کانت المولفه قلوبهم علی عهد النبی (ص) فلما ولی ابوبکر رحمه الله تعالی علیه انقطعت الرشا» (74)
یعنی: سهم مولفه قلوبهم در عهد رسول خدا (ص) بود، چون ابوبکر خلیفه شد؛ رشوه ها قطع گردید.
جالب است که از سهم مولفه به عنوان رشوه یاد کرده است و حال آنکه اسلام این سهم را نه به عنوان رشوه بلکه با اهداف بسیار شایسته ای برای آنان قرار داده است.
طبری پس از نقل اقوال در مورد مولفه قلوبهم می نویسد: نظر درست آن است که سهم مولفه قلوبهم، حکمی همیشگی است زیرا این سهم برای تقویت اسلام است و بستگی به زمانی دون زمانی ندارد و پیامبر (ص) بعد از فتح الفتوح و انتشار اسلام و قدرت پیدا کردن مسلمانان نیز این سهم را به آنان عطا فرمود، لذا کسی نمی تواند بگوید چون اسلام قدرتمند شده پس دیگر نیازی به تألیف آنان ندارد. » (75)

5-ابوبکر از سهم «ذی القربی»منع کرد:

قرآن فرموده است: «و اعلموآ انما غنمتم من شی ٍفان لله خمسه و للرسول ولذی القربی) (سوره انفال، آیه41) یعنی: و بدانید آنچه از اشیاء و اموال به غنیمت بردید پس مسلم است که یک پنجم آن از آن خدا و از آن فرستاده او و از آن خویشاوندان رسول و... است.
مفسران اهل سنت آورده اند که: «کان آل محمد (ص) لا تحل لهم الصدقه، فجعل لهم خمس الخمس» (76) یعنی: آل محمد (ص) صدقه بر ایشان حلال نمی باشد؛ پس خدا برای آنان یک پنجم خمس قرار داد.
طبری نیز نوشته است: که بهترین قول در نزد من آن است که: سهم ذی القربی از آن خویشاوندان رسول خدا (ص) است یعنی بنی هاشم و حلیف آنان از فرزندان عبدالمطلب. (77)
اما پس از وفات پیامبر (ص) خلیفه اول، ابوبکر و عمر سهم خویشاوندان پیامبر (ص) را از آنان گرفت و در بین مردم به عنوان، سبیل الله تقسیم کرد، به این دلیل که پیامبر (ص) فرموده است: ما ارث نمی گذاریم آن چه از ما می ماند صدقه است. (78)
طبری گوید: حق اهل خمس را غیر آنان استحقاق ندارند، و جایز نیست که سهم آنان برای دیگران اخراج شود. (79)
و از ابن عباس نقل شده است که گفت: ذوی القربی که استحقاق خمس را دارند ما هستیم لیکن قوم ما از ما دریغ کردند: «انا، هم فابی علینا ذلک قومنا». (80)
امام سجاد (ع) به کسی از مردم شام فرمود: آیا در سوره انفال این آیه را نخوانده ای: «و اعلموا انما غنمتم من شیئی فان لله خمسه و للرسول... ؟گفت: خوانده ام، آن گاه مرد شامی گفت: به راستی که شما همانها هستید؟ امام فرمود: بلی (ذوی القربی ما هستیم) . (81)
آنچه نقل گردید گوشه ای از فضائل اهل بیت (ع) رسوائی های مخالفان اهل بیت و اجتهاداتی که در مقابل نص قرآن صورت گرفته می باشد؛ اگر به همین مقدار مردم آن زمان براساس تفسیر و تأویل صحیح قرآن و سنت نبوی آشنایی پیدا می کردند؛ دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) نمی توانستند در دراز مدت به اعمال ناشایسته خود ادامه دهند و همچنان اهل بیت (ع) را از دخالت در میدان علم، تفسیر و تأویل قرآن و سنت پیامبر (ص) و قدرت سیاسی دور نگاه دارند.

پی نوشت ها :

36-نسفی، ابوالبرکات، تفسیرالنسفی، ج4، ص101، (مدارک التنزیل و حقایق التأویل) .
37-آلوسی، پیشین، ج25، ص61.
38-آلوسی، پیشین، ج22، ص155.
39-سیوطی، پیشین، ج6، ص7.
40-آلوسی، پیشین، ج26، ص74.
41-آلوسی، پیشین، ج22، ص14.
42-زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص360.
43-ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج4، ص12.
44-طبری، پیشین، ج26، ص161؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج7، ص179، قرطبی، پیشین، ج16.
45-ابن کثیر، تفسیرالقرآن العزیز، ج4، ص223.
46-حاکم نیشابوری، المستدرک، ج4، فتح الباری، ج13، ص9.
47-حاکم ، همان، ص479، مناوی، فیض القدیر، ج2، ص76.
48-طبری، پیشین، ج2ص255؛ قرطبی، پیشین، ج2، ص315.
49-طبری، همان، ج4، ص150به بعد.
50-واحدی نیشابوری، اسباب نزول الآیات، ص257؛ بخاری، الصحیح، ج5، ص116، ج6، ص47.
51-سیوطی، الدرالمنثور، ج5، ص؛ تفسیر جلالین، ص655؛ صنعانی، عبدالرزاق، تفسیر القرآن، ج3، ص122؛ طبری، پیشین، ج22، ص50؛ نحاس، معانی القرآن، ج5، ص373؛ جصاص، احکام القرآن، ج3، ص483؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج6، ص213؛ شوکانی، فتح القدیر، ج4، ص300؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج3، ص513؛ بیهقی، السنن الکبری، ج7، ص69.
52-طوسی، الامالی، ص134؛ قرطبی، پیشین، ج1، ص340؛ بلاذری، انساب الاشراف، ص274؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص210.
53-ابن حدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص324. آنچه اسماعیل از قول طلحه آورده از لحاظ مضمون همان است که در نقل های اهل سنت آمده است ولی عبارات آن موافق با عبارت منابع شیعه است: ر ک، بحارالانوار، ج17، ص27.
54-طبری، پیشین، ج5، ص219.
55-واحدی نیشابوری، اسباب نزول الآیات، ص109.
56-ابن حجر، الاصابه، ج2، ص4.
57-ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص44.
58-مزی، تهذیب الکمال، ج1، ص197.
59-بخاری، الصحیح، ج4، ص19؛ ج5، ص10؛ ج8، ص54؛ مسلم، الصحیح، ج7، ص168.
40-سیوطی و المحلی، تفسیر الجلالین، ص734.
61-ابن کثیر، تفسیر القرآن العزیز، ج4، ص369.
62-شافعی، المسند، ص30.
63-هیثمی، مجمع الزوائد، ج1؛ 172؛ آلوسی، روح المعانی، ج6، ص191.
64-این موارد به طور مفصل در کتاب الغدیر علامه امینی و النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدین مورد بررسی، تحلیل و نقد قرار گرفته است.
65-ابن طیفور، بلاغات النساء، ص17.
66-سرخسی، المبسوط، ج12، ص30.
67-المسلم، الصحیح، ج2، ص896؛ کتاب الحج، باب فی نسخ التحلل من الاحرام و الامر بالتام؛ در چاپ جدید: دارالفکر بیروت، ج4، ص46؛ ابن ماجه، السنن، ج5، ص153، بیهقی، السنن الکبری، ج5، ص20؛ ابن حجر، مقدمه فتح الباری، ص151؛ ج3، ص332؛ زمشخری، الفائق، ج2، ص351؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج5، ص165.
68-نسائی، السنن، ج5، ص153.
69-طبری، جامع البیان، ج5، ص18-21؛ جصاص، احکام القرآن، ج2، ص184؛ ابن حوزی، زاد المسیر، ج2، ص106، سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص140؛ ابن کثیر، پیشین، ج1، ص474.
70-متقی هندی، پیشین، ج16، ص519.
71-همان.
72-طبری، پیشین، ج10، ص207به بعد.
73-النص و الاجتهاد، ص43 به نقل از الجوهر النیره، ج1، ص164.
74-متقی هندی کنزالعمال، ج3، ص914؛ ج12، ص546، 583.
75-طبری، پیشین، ج10، ص209.
76-همان.
77-طبری، پیشین، ص8.
78-همان، ص10.
79-ابن کثیر، التفسیر القرآن، ج2، ص324؛ طبری، پیشین، ص111.
80-طبری، پیشین، ص12.
81-ابن کثیر، پیشین، ص325.

منبع: اعرابی؛ غلاحسین، (1329)، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، قم، نشر آثار نفیس، چاپ اول، 1389

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط