نویسنده: پروفسور اولریش مارزولف
افزون بر چین و مصر، ایران نیز دارای یکی از قدیمی ترین فرهنگها و تمدنهای جهان است. اگرچه بیش از 2500 سال از فرمانروایی کوروش دوم، فرمانروای هخامنشی (559 - 529 پ. م) که امپراتوری ایران را بنیاد نهاد، می گذرد؛ ولی با این همه، ایران امروز هنوز هم شایستگی های خود را به عنوان یک کشور و یک فرهنگ حفظ کرده است. مسلماً در طول تاریخ شگفت انگیز این کشور، دگرگونیهای زبانی، یکپارچگی و فروپاشیهای سرزمینی و گرایشهای مذهبی بسیاری پدید آمده؛ و علی رغم صعود و افول سلسله های بسیار و رفت و آمد مهاجران و مهاجمان، فرهنگ ایرانی آگاهانه تداوم و تفوق خود را همچنان حفظ کرده است.
از دیدگاه غرب، ممکن است تاکید بر تداوم تاریخی و فرهنگی نوعی ادعای گزاف جلوه نماید و استدلال ایرانیان در این باره پذیرفته نشود؛ ولی واقعیت این است که زبان فارسی در طول هزار سال، حیات و هویت خود را همچنان حفظ کرده و توانسته به عنوان یکی از عناصر مقوم هویت ملی ایرانیان به تداوم تاریخی و زبانی و جغرافیایی ایرانیان کمک کند.
از دیدگاه ایرانیان، حتی یونانیان که سرچشمه و گهواره تمدن غرب و در دوران باستان دشمن ایران بوده، پس از یک دوره کوتاه حاکمیت یونانی در ایران، جایگاه منطقه ای و مسلط خود را به وسیله امپراتوری ساسانی از دست دادند و به سطح دولتهای ناتوان تنزل کردند. به علاوه اسکندر مقدونی که با فتح ایران وجدان فرهنگی و مذهبی ایرانیان را جریحه دار کرد، در دوران اسلامی به عنوان یک ایرانی شناخته شد و در زمره آخرین فرمانروایان هخامنشی قرار گرفت. این فاتح یونانی در نزد ایرانیان به برادر دوقلوی پادشاه ایران، داریوش، تبدیل می شود و تا مقام یک فرمانروای مشروع بالا می رود.
از این منظر، هم تقدم و قدمت و هم شکوه و عظمت تمدن ایرانی از اهمیت تاریخی و فرهنگی همتاهای باستانی و جدید خود فرو می کاهد و نشان می دهد که فرهنگ ایرانی آکنده از توانایی در اندیشه ها، ارزشها و آرمانهای بلند انسانی است. گذشته از این، فرهنگ ایرانی با داشتن عمق و پیشینه تاریخی قابل مقایسه با سایر فرهنگها، در بین آنها می درخشد.
اینک در ابتدای قرن بیست و یکم، ایران به عنوان یکی از ملتهای بزرگ جهان با تکیه بر اندیشه های بلند فردوسی، مولوی، سعدی، نظامی، حافظ و خیام احساس غرور می کند.
همزمان با آن، مصر با آثار تاریخی و چین با تمدن کهنسال خود در ارائه پیامی تازه به جهانیان و ادعاهای بزرگ فرا منطقه ای در انزوای باشکوهشان درنگ می کنند. افزون بر این، در مقایسه با سایر فرهنگهای کهن دیگر، ایران دارای یک حماسه ملی زنده است که تاریخ آن را از عصر اسطوره های رازآلود تا دوران اسلامی و تا به امروز در می نوردد. این حماسه همواره جاری است. وجود چنین حماسه ای ملی، به ایرانیان مقدار زیادی شناخت هویت ملی و خودی می دهد. این هویت، ایرانی را در برابر دیگران و یا جدای از آنها قرار می دهد. به هر روی، هر نوع نگرشی که به حماسه هست، یک احساس وحدت ایجاد می کند که ورای همه تغییرات و تحولات تاریخی ایران وفوق همه پیروزیها و شکست های ایرانیان است. گرچه این حماسه تحت تاثیر اسکندر، اعراب و مغولان قرا گرفت؛ ولی همچنان به حضور و هویت خود ادامه داد و حتی در تازه ترین رخداد که سقوط شاه و تاسیس حکومت اسلامی در ایران است، حماسه وجود دارد و یک پیوستگی تاریخی به ایرانیان می بخشد.
بحثهای مقدماتی من به منظور تحت تاثیر قرار دادن یا ارائه نظریات مجادله آمیز نیست، بلکه هدف آن برجسته کردن یک چارچوب برای بحث اصلی من است. بحثی درباره حماسه ملی ایرانیان، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، که در ارتباط با هویت ایرانی قرار می گیرد. در حالی که چندین راه ممکن برای پاسخ به این سئوال وجود دارد. من در اینجا قصد دارم به جایگاه شاهنامه بین سنت از یک طرف و بهره برداری ایدئولوژیک از آن از طرف دیگر اشاره کنم.
در این زمینه من بررسی خود را بر روی پیوستگی ثابت عوامل موثر متمرکز می کنم. این عوامل در درجه اول مربوط می شوند به جریان سنتهای حماسه ای و از طرف دیگر به نویسندگان آثار حماسی که به منابع شفاهی و مکتوب تکیه می کنند. به دلیل اهمیت این نوشته ها آنها نه تنها روایات مکتوب را تحت تاثیر قرار می دهند، بلک در روایات ملی هم متبلور و متجلی می شوند. علاوه بر وجوه وابسته به عملکردها و مکانیسم سنتهای حماسی، باید در نظر داشت که اکثر روایات حماسه های بزرگ بر خلاف زمینه های خلق آنها، عاری از یک قصد خاص و معین نیستند.
شاهنامه به غیر از جنبه های تاریخی، مواد و عناصر اساطیری و حماسی پرمایه و بلندی هم دارد. مسلم است که غرض فردوسی در سرایش شاهنامه، نقل اساطیر نبود، بلکه حکیم توس درصدد بود که تاریخ ایران را از روی روایات کهن و داستانهای افواهی به نظم آورد. منظومه بزرگ فردوسی حماسه های بسیار درخشانی در خود جای داده است؛ حماسه هایی مانند داستان ایرج، داستان رستم و سهراب، داستان اسفندیار رویین تن، داستان سیاوش و...
واقعیت این است که هر کدام از این داستانها خود یک حماسه بزرگ محسوب می شود. با توجه به وفور داستانهای حماسی در شاهنامه، این اثر سترگ و بزرگ در ردیف مهمترین آثار حماسی ایران و جهان قرار گرفته است. تک تک قهرمانان حماسه بزرگ فردوسی، یعنی ایرج، سیاوش، رستم، کیخسرو، اسفندیار و سهراب نمونه انسانهای قهرمان هستند. در آنها علاقه به آیین و کیش و افتخار و حشمت به حرکت درشان می آورد. واقعیت این است که شاهنامه و قهرمانان آن به این صورت که هست، آفریده فردوسی است و دنیایی است که ایرانیان در آن تلخ و شیرین و نیک و زشت زندگی را نمایانده اند. کیست که به دنیای شگرف و رازآلود شاهنامه وارد شود و با آن احساس همدلی و همنوایی نکند؟ توفیق فردوسی در خلق و ابداع شاهنامه آن است که روح ایرانی را زنده نگاه دارد و با شاهنامه، جان و روان و زندگی او را گرم نگه دارد.
حماسه سترگ فردوسی، آرزوها و آرمانهای مردمان طرفدار صلح و دوستی و انسانیت را بیان می کند. به همین سبب است که پاره ای از پژوهشگران آن را حماسه «داد» لقب داده اند و فردوسی در آخر هر داستان و به مناسبت شرایط، فرجام بدسگالی و کژرفتاری را نشان می دهد و به خواننده هشدار می دهد که باید دست از زشتی ها فرو شست و به دامان پاکی اخلاق و صفات پهلوانی درغلتید. به خاطر اعتدال اخلاقی و جهت گیری عدالتخواهانه و دادگرایانه این کتاب که همواره مطلوب ایرانیان بوده است، آنان دنیای شاهنامه را پشتوانه و پناهگاه خود دانسته اند. از این رو برای آشنایی با هویت ملی ایرانیان و دنیای روانی آنان، باید با پیام شاهنامه فردوسی و قهرمانان این حماسه بزرگ آشنا شد.
به طور کلی وجود یک حماسه در روایات بدین معناست که هم پیدایش و تکوین حماسه و هم گسترش بیشتر آن بر اثر شرایط خاصی صورت گرفته است. البته طبیعت و درجه ای که این شرایط شکل و محتوای حماسه را تحت تاثیر قرار می دهد، ممکن است متفاوت باشد و یا تغییر کند. این حماسه ممکن است در یک طیف، از انتظاری معین از یک تصور ناخودآگاه تا تبلیغی هدفمند، قرار گیرد.
گذشته از شرایط و عوامل تعیین کننده حماسه، باید این واقعیت را نیز به خاطر داشته باشیم که مانند هر زمینه مورد مطالعه، تمام کارها و تحقیقات مربوط به روایات حماسی، ریشه در موقعیت خاصی دارد که توسط شرایط سیاسی، تاریخی و فرهنگی شکل می گیرد. به همین خاطر حماسه ملی ایران برخلاف زمینه های تجربه تاریخی معاصر، در پایان قرن بیستم هم دیده می شود. این حماسه با از بین رفتن حکومت شاهنشاهی و تاسیس جمهوری اسلامی از بین نرفته، بلکه بر اساس نظام ارزشی اسلام باز هم وجود دارد و به حیات خود ادامه می دهد. شبیه همین وضع در تاریخ ایران به کرات دیده شده بود و حوادث و وقایع مهم تاریخی همواره در تاریخ ایران در طول دو هزار سال، حماسه را در خود پرورانده است. بررسیهای تاریخی نشان می دهد که حوادث و تغییرات عمیق اجتماعی در خلق و ایجاد حماسه ملی ایرانی بی تاثیر نبوده، بلکه در تشدید و بسط آن سخت موثر افتاده است.
این تأثیر به خوبی در تبلیغات ایرانیان و مسائلی که انها را به تحقیقات جدید پیوند می دهد، منعکس است. این چنین است که تکوین حماسه ملی ایران از سایرحماسه های ملی دیگر متفاوت است.
اسطوره های ایرانی
نباید از خاطر برد که بخش نخستین شاهنامه «اصل و بیخ هویت ایرانی » را در اساطیر، یعنی در ژرفای آگاهی جمعی اقوام ایرانی نشان می دهد. اهوره مزدا نخستین انسان و نخستین پادشاه جامعه انسانی را در ایران زمین که در میانه جهان جای دارد، می آفریند. آنگاه پر و بال و شاخ و برگ انسان را از میانه جهان بر شرق و غرب می گستراند. سپس زمان جدایی فرا می رسد و جهان به سه کشور بخش می شود : در میانه آن ایران زمین و دو سوی آن غرب (یونان و روم ) و شرق (توران و چین) جای می گیرند. از این زمان هویت ایرانی با پادشاهی ایرج در برابر هویت قویم شرق و غرب بنیاد نهاده می شود. سلم، پادشاه غرب، مظهر خردمندی و درنگ و بردباری است. تور، پادشاه توران زمین، مظهر شتاب و تعصب و دلیری است و ایرج نخستین پادشاه ایران زمین مظهر میانه روی است ؛ یعنی جامع شتاب و درنگ است؛ هم هوشمند است و هم دلیر.البته بیان این مسائل تنها از سوی فروسی نبوده و مسبوق به سابقه است. به طوری که سابقه پاره ای از موضوعات عرضه شده در شاهنامه به زمان پارتها، هخامنشیان و آریاها می رسد و از درون آنها می توان به طور کلی تنش حماسه را درایران پیش از اسلام روشن ساخت. آغاز روایات حماسی در ایران با ظهور زرتشت مصادف است. از این لحاظ حماسه ملی ایرانی آن چنان که در شاهنامه و سایر روایات حماسی دیده می شود. با دین زرتشت هماهنگ است و شاید هم در بسیاری از مواقع حماسه ها به رنگ دین زرتشتی در آمده باشند. بنابراین شاهنامه حماسه ای است دارای دو جنبه ملی و دینی. ماخذ های حماسی ایران عبارتند از : اوستا، کتابهای پهلوی و نوشته های فارسی و عربی کهن. به هر روی، داستانهای حماسی شاهنامه گرچه از نظر تاریخی قابل اعتماد نیستند، ولی برای دوران خاصی از تاریخ ایران قالبی می سازد که به تاریخ نیازمند نیست، اساساً تضاد اندیشه ایران و توران، بنیاد حماسه ایران است و بی شک این دشمنی برای نمودار ساختن اندیشه نیکی و بدی در آیین زرتشت است. نتیجه آنکه، حماسه ایرانیان، حماسه تاریخ باستان است.
شاهنامه دارای یک متن مکتوب بسیار روشن و واضح می باشد و سراینده آن با نام مولف شناخته می شود و بیش از هزار سال است که موجودیت دو حرمتش محفوظ است. خالق حماسه، حکیم ابوالقاسم فردوسی در عصر حکمرانی اعراب در ایران زندگی می کرد. او در حدود سال934 م در توس به دنیا آمد. خانواده اش از دهقانان توس بودند. او از نظر مالی وابسته به دستگاه حکومتی نبود و خانواده اش هم خیلی ثروتمند نبودند. او مطالعات و تحصیلات دامنه داری را در باب زبان و ادبیان فارسی یه پایان رسانید. از همان آغاز تحصیل، او ذوق و علاقه فراوانی به تاریخ باستانی نشان می داد. در پنجاه سالگی و بعد از طبع آزمایی در سرودن اشعار، به غور و مطالعه در منابع شعری در خصوص وقایع تاریخی ایران باستان یا خدای نامک روی آورد. خدای نامک به معنی کتاب پادشاهان بود که بعدها همان عنوان شاهنامه را یافت. با اطمینان نسبی می توان گفت که علاقه فردوسی به شعر و حماسه توسط برخی مقامات محلی به او تحمیل نشده بود، بلکه این علاقه از درون جان او ریشه می گرفت.
بررسی شاهنامه نشان می دهد که در ابتدای سرایش شاهنامه، فردوسی چاچوب کاملی از کارخود در دست داشت و منابع کامل کار خود ار پیش از آن فراهم کرده بود. البته ترتیب وقایع تاریخی چندان ضرورتی برای او نداشت. گرچه او گاه یاز سوی طرفداران محلی اش حمایت می شد، ولی هرگز از پذیرش کارش توسط آنها راضی نبود. با دعوت وزیر خیرخواه سلطان محمود از فردوسی، او یک نسخه کامل از کارش را درحدود سال 1010 م آماده کرد و به منظور اهدا به سلطان محمود، با اقتدارترین سلطان عهد خود، راهی غزنه شد. برخلاف انتظارش، او هیچ پاداش و مزدی دریافت نکرد؛ زیرا وزیر خیراندیش در مصدر دیوان سلطان محمود باقی نمانده بود. روایات افسانه ای می گویند او بسیار رنجیده خاطر شد و مبلغ دریافتی را فوران به دیگران بخشید و بسیار افسرده به خانه اش برگشت. سلطان محمود بعدها گفت که ارزش والای اثر فردوسی را که به او تقدیم شده بود، دریافته است. یک داستان می گوید کاروان هدیه سلطان محمود که عازم دیدار با فردوسی بود، هنگام به دروازه ی شهر توس رسید که جنازه فردوسی را از دروازه دیگری به سوی گورستان می بردند.
پس از مرگ فردوسی، شاهنامه به یک سند هویت ملی و یک اثر عظیم ملی تبدیل شد و اهمیت بسیاری در آگاهی از هویت ایرانی و تا یخ ایران باستان پیدا کرد. این روایت و داستان حماسی نه تنها شامل تاریخ، بلکه شامل ارزشها و آرمان های ملت ایران نیز می شود. بنا به گفته دانشمند پژوهشگر آلمانی برت هولد اشپولر، شاهنامه به عنوان عامل وحت بخش ایرانیان، به اشراف، مردم عادی، صنعتگران و روستاییان یکسان خدمت کرده و وسیله ای است که تفاوتهای اجتماعی را یکسان کرده و آیینه ای است برای ایرانیان تا خود را در آن ببینند و بشناسند و بشناسانند.
شاهنامه در محیطی به وجود آمد که در آن فشارهای مختلفی وجود داشت و در طول زمان نیز ادامه یافت. بدین سان از یک طرف تاثیرات متفاوت و وابستگی درونی بین آثار مکتوب و روایات شفاهی وجود دارد، از طرف دیگر بین عمل خلاقانه شاعر و تجلیلی که پس از خلق اثر از او شده، نوعی توافق و همسازی وجود دارد. فردوسی شاهکار خود را در اواخر قرن چهارم هجری و در دوره ای که مردم ایران تجربه استیلای تازیان با پشت سر می گذاشت، تالیف کرد. در آن روزگار در ایران زبان عربی به عنوان زبان اداری و فرهنگی اندک اندک عقب نشست و فارسی جای آن را گرفت. فردوسی با استفاده از زبان و کابرد واژگان فارسی در شاهنامه ثابت می کند که یک وطن پرست واقعی است و عمر خود را وقف احیای فرهنگ و تمدن حماسه های ملی مردم کشورش کرده است. حماسه او نشانه بارزی از تلاش او در بکارگیری واژگان فارسی به جای لغت عربی است.
خدای نامک
مطالعات تاریخی گواهی می دهد که تاریخ ایران اواخر دوره ساسانی احتمالاً در نیمه دوم قرن ششم میلادی در کتاب «خدای نامک» آمده است. اگر چه این اثر در زمان فردوسی به راحتی در دسترس نبود، ولی تعدادی از ترجمه ها و آثار تقلیدی متاثر از آن موجود بود.این آثار تقلیدی شامل نظم و نثر بود که پاره ای از آنها بعدها شاهنامه نام گرفت. فردوسی پاره ای از این آثار را می شناخت و حتی حدود هزار بیت از آن را که دقیقی سروده بود، در حماسه خود آورده است.
«خدای نامه» تلفظ فارسی دری از «خوی تای نامک» پهلوی است. این کتاب سرگذشت شاهان باستانی ایران است، بدان گونه که در ذهن و ضمیر دبیران و موبدان اواخر عهد ساسانی به جای مانده است، «خدای نامه» بیانگر سرگذشت دوره ای از تاریخ ایران است که به فراموشی سپرده شده بود. در توضیح آن باید بگویم در سلطنت هخامنشیان تا پایان دوره ساسانیان خط و زبان دگرگونی پیدا کرد. تغییر متوالی خط میخی به یونانی، از یونانی به آرامی و سریانی و اقتباس خط پهلوی از آرامی و سریانی، به تدریج حلقه ارتباط فرهنگی بین اجزای متوالی تاریخ ایران را برید و ذهن را از توجه به گذشته حوادث این مرز و بوم باز داشت. پس آنچه باعث قطع رشته ارتباط فرهنگی و تاریخی بین دوران قبل از اسلام در تاریخ ایران می شود، تغییر مکرر و متوالی خط و زبان و فرهنگ کشور بود که در عمل رابطه با گذشته را قطع می کرد. این چنین بود که «خوتای نامک» یا «خدای نامه» یا «شاهنامه» سرگذشت پادشاهان قدیم ایران بر اساسی که در آثار دینی زرتشتی مورد قبول موبدان و هیربدان بود، تدوین شد.
پس از مدتی «خدای نامه» به دست ابن مقفع به عربی به نام «سیرالملوک» یا «کارنامه پادشاهان» تبدیل شد. کتاب سیرالملوک تا سده سوم هجری مورد استفاده کسانی بود که می خواستند درباره تاریخ گذشته ایران اطلاعی کسب کنند. پس از آن، محمدبن جریر طبری تلاش کرد بین تاریخ ایران، قبل و بعد از اسلام ارتباطی برقرار سازد و در آن کوشید تا حوادث و اشخاص را به ترتیب زمان معرفی نماید. طبری تاریخ ایران را از روی «سیرالملوک» به تاریخ خود برد و با تاریخ اقوام دیگر درآمیخت. گرچه آنچه مربوط به ایران و پادشاهان باستانی آن بود، در بین سایر مطالب پراکنده شد. برای جبران این نقیصه، ابومنصور اسحاق بن عبدالله فرخ توسی که در دوره سامانیان سپهسالار خراسان بود، ابومنصوربن محمد معیری را مامور کرد تا از روی نسخه سیرالملوک و تطبیق مطالب آن با آموزه های پهلوی که در نزد موبدان و هیربدان خراسان و سیستان بود، خدای نامه را به صورت شاهنامه به فارسی دری درآورد. در محرم سال 346 ه. شاهنامه ای شکل گرفت که در آن تنها حوادث تاریخ ایران قبل از اسلام عرضه می شد. شاهنامه ابوالموید بلخی نشان می دهد که تالیف آن پیش از شاهنامه ابومنصوری بود. شاهنامه ابومنصوری در بردارنده داستانها و روایت باستانی ایران پیش از اسلام است و احوالات هر یک از پادشاهان و پهلوانان بیان شده است. البته پیش از اسلام است و احوالات هر یک از پادشاهان و پهلوانان بیان شده است. البته پیش از شاهنامه ابوالموید بلخی، شاهنامه ابوعلی بلخی نیز در دست بود. علاوه بر اینها فردوسی از منابع دیگر تاریخی هم استفاده کرد و احتمالا با بخشهایی از آثار مکتوب تاریخ ایران قدیم و قصه های عامیانه و ادبیات فولکوریک مردم آشنایی داشت. البته حماسه ملی ایران که بر زبان مردم بود، در زمان فردوسی چندان واضح و روشن نبود.
از طرف دیگر، روایات شفاهی ممکن است بر روایات آموخته شده و یا حرفه ای دلالت کند. در این باره چندین مساله به وسیله محققان تاریخ روایات شفاهی مخصوصاً اولگادیویدسون (Olega Daividson) انجام شده است. به منظور بررسی دقیق تر علل پیدایش متون، دیوید سون آن قسمتهایی را ذکر می کند که وضعیت، جایگاه و اقتدار یک دهقان را (که عضو گروه اشراف زمیندار است) توصیف کرده و خانواده فردوسی را که جزو دهقانان وابسته به این گروه بوده، یک موبد بزرگ روحانی معرفی می کند. تحقیقات پیشین نشان می دهد که در پاره ای موارد، تنها نام کتابها به عنوان منابع روایات مکتوب آمده است. دیویدسون این منابع را یک روایت شفاهی تفسیر می کند، روایتی که نخبگان فکری و طبقات اجتماعی ممتاز آن را حمایت و اجرا می کردند. بر اساس دریافت دیویدسون، دهقانان و موبدان در زمان فردوسی نگهدارنده اسناد شفاهی بودند.
نکته دیگر اینکه نسخه های خطی شاهنامه در تعداد ابیات و همچنین در معانی واقعی واژگان و محل دقیق آنها تفاوت دارند. این تناقض و اختلاف مورد توجه تحقیقات انتقادی و نقد ادبی و جامعه شناسی ادبیات قرار گرفته است. از این رو دیویدسون قصد پیگیری مباحث مربوط به تحقیقات شعر شفاهی همزمان را دارد و گوناگونی و تضاد نسخه های مختلف شاهنامه را نتیجه ضروری این فرضیه می داند که شاهنامه فقط در یک جریان مستمر شکل گرفته است. اگر چنین فرضیه ای را مفروض بگیریم، روایت فردوسی از سنت حماسی پیش از اسلام ایران بسیار غنی و با عظمت است. چنین برداشتی باعث می شود تمام روایتهای دیگر از سنت حماسی پیش از اسلام را کنار بگذرایم.
اینک روشن گردیده که مقلدان شاهنامه تنها توانسته اند بخشهایی را تقلید کنند که فردوسی خود آن قسمتها را عمداً کنار گذاشته و یا خواسته است که به آنها نپردازد. از طرف دیگر خوب می دانیم که در دوره پیش ز اسلام، حفظ کردن اشعار بسیار رواج داشت. پس اینکه نقالان اشعار شاهنامه را حفظ می کردند و آن را برای دیگران می خواندند، در واقع به سنت رایج عصر خود اهمیت داده و آن را استمرار می بخشیدند. به بیان دیگر، اجرای حرفه ای شاهنامه یا نقالی به عنوان وارث روایات شفاهی قدیمی تلقی می شده و سنت نقالی همان سنت شعرخوانی قدیمی است.
نقالان
امروزه شاهنامه خوانی نقالان پس از صدها سال چونان عصر غزنوی، صفویه، افشاریه و قاجاریه رونق دارد و در سالهای اخیر در سایه حکومت اسلامی در قهوه خانه های سنتی دوباره در حال احیا شدن است. حضور و قدمت نقالان بیانگر آن است که شاهنامه تنها یک متن مکتوب نیست، بلکه این اثر، اثری شفاهی نیز هست. افزون بر نقالان، پرده های نمایشی نیز حماسه های ملی را می نمایانند و داستان تراژدیک کربلا که رخدادی دینی و آیینی است، همتراز و حتی بالاتر از حماسه های ملی از سوی نقالان بیان می شود. اینجاست که قهرمانان حماسه و شخصیت های دینی به یکدیگر نزدیک می شوند.ارتباط بین داستانهای مکتوب و روایتهای شفاهی شاهنامه از جزوه های کوچک و یا طومارهای بلندی که نقالان شاهنامه در دست می گیرند، پیچیده تر می شود؛ چه، این طومارها و جزوات شامل متن دقیق ابیات شاهنامه نیست، بلکه تنها سرفصل ها و توضیح هایی است که باید نقال آن را از حفظ داشته باشد. شیوه تدوین این طومارها چنین است که نقال و قصه پردازی که استاد دیده و فن نقل را موافق ضوابط این فن آموخته، بعد از آنکه سالها نقالی کرد و خود به مقام استادی رسید و شهره شهر شد، مجاز است طومار بزند، یعنی داستان بسازد و بنویسد و این کار نشانه تسلط و قدرت چنین نقالی است.
نقالان در قصه پردازی استعداد و نبوغ فراوان داشتند و داستانهای حماسی را دوباره سازی و تازه سازی می کردند؛ منتها به این کیفیت که برای شیرین تر ساختن داستان، صحنه های تازه بر اصل داستان می افزودند و به حکایت اصلی شاخ و برگهای تازه می دادند. نثر این طومارها شیوه خطابی خاصی دارد که اگر کسی با طرز بیان نقالان و ویژگیهای نقل آشنا نباشد، شاید به نظر غریب آید. علت این که این گونه داستانها را طومار می گویند، این است که اوراق آن را به دنبال هم می چسبانند و لوله می کنند تا حمل و نقلش و همچنین نظر کردن به آن - در ضمن راه رفتن و قدم زدن - آسانتر باشد؛ چه، عادت بر این جاری است که نقال راه برود، قدم بزند و سخن بگوید.
همه نقالان داستان «رستم و سهراب»، «رستم و اسفندیار»، «هفت خوان رستم» و «رستم و افراسیاب» را نقل می کنند و طومار می زنند. آنها هر کدام از روی طومار خود سخن می گویند و بنا به سلیقه و قدرت تخیل خود چاشنی هایی به آن می زنند که دو تای آن یکسان نیست. درست است که همه یک داستان را روایت کرده یا می کنند، اما همان اختلاف چشمگیر و شامه نوازی که در رنگ و بوی گل و گیاه این مرز و بوم هست، در روایات متعدد یک قصه و داستان شاهنامه هم دیده می شود. یکی از مشهورترین طومارها، طومار مرشد حسین کاشانی است که مشهورترین داستانهایش «سیاوش»، «رستم و سهراب» و «بیژن و منیژه» است. همچنین نقالان از پرده های نمایشی نیز در بیان تصویری داستانها و در انتقال مضامین و محتوای شاهنامه استفاده می کنند. این نقاشیها در توضیح و تشریح شاهنامه، کاربرد بسیار مفیدی دارند و همچنین در زمینه داستانهای مذهبی در بین شیعیان مورد استفاده قرار می گیرند، به خصوص داستان شهدای کربلا، در این زمینه جلوه ای بارز دارد.
همان گونه که گفتیم، روایتهای حماسی شفاهی مردمی قبل از فردوسی نیز وجود داشت؛ بنابراین شگفت آور نیست که بگوییم به موازات ارائه شکلهای مکتوب این حماسه ها، داستانهای شفاهی نیز ادامه داشته است. با توجه به ناممکن بودن دسترسی به منابع اولیه، تصور دقیقی از تاثیر شاهنامه در بین مردم میسر نیست؛ زیرا نقالان همواره شاهنامه را به تصویر می کشیده اند و مضامین آن را برای مردم توضیح می داده اند. پس با توجه به حضور مستمر نقالان در طول تاریخ می توان گفت که این گروه کارکرد اجتماعی مثبتی داشتند و توانستند به نیاز مخاطبان خود پاسخ دهند.
از آنجا که جامعه ایران همواره جامعه ای مذهبی بوده، به طور طبیعی باید بین قهرمانان حماسی و قهرمانان دینی آن نوعی همانندی و ارتباط وجود داشته باشد. در جهت ایجاد این پیوند و همانندی، نقالان بین حضرت علی و رستم ارتباطهایی برقرار کرده اند.
سُرور سرودی با تاکید بر معرفی شخصیت های رستم و حضرت علی بحث دقیقی را درباره اختلاف تصاویر و نوشته های مکتوب و نوشته های روایی نشان داده است. روایات گوناگون درباره رستم اطلاعات ارزنده ای ارائه می دهد. او قهرمان منحصر به فرد شاهنامه است. وی همواره تواناییهای خود را به طور انحصاری در خدمت پادشاهان می گذارد. او تاج بخش است و هرگاه که ایران و ایرانیان با مهاجمان بزرگ مواجه اند، حضور دارد. او مغلوب کننده اژدها و نابود کننده فیل وحشی است. دیو سپید را می کشد و با قهرمانان بسیار دیگری می جنگد و خود نیز با حیله کشته می شود.
از سوی یگر حضرت علی، امام اول شیعیان، فاتح خیبر، اولین مسلمان، دارنده شمشیر ذوالفقار، قهرمان در همه عرصه های علم، ادب، اخلاق، قدرت، تقوا و دارنده مقام ولایت است. نقال باید برای جذب مردم و پاسخگویی به نیازهای روانی و مذهبی و ملی آنها، حضرت علی و رستم را همانند سازد و آنها را به گونه ای به هم نزدیک سازد. در شاهنامه فردوسی، رستم تا دوره اسلامی زنده نیست، بلکه به مکر برادرش شغاد کشته می شود؛ اما رستم دستان در داستانهای عامیانه مردم زنده می ماند، به طوری که می تواند با حضرت علی (ع) ملاقات کند. هنگامی که دو قهرمان اسلام و ایران با هم ملاقات می کنند، دو دنیای متضاد را نمایندگی می کنند. رستم نماینده ملت ایران، آیین زرتشت، هویت و تاریخ ایران است و حضرت علی (ع) شخصیت اصلی شیعه و نماینده اسلام و مسلمانان است. این تلقی این معنی را می دهد که این دو قهرمان، دو جنبه هویت ایرانی را تشکیل می دهند. این مطلب آشکار می کند که قهرمانان در معارضه با یکدیگر هیچ کدام پیروز نمی شوند و هر دو عناصر اسلامی و ملی زنده می مانند و هر دو هم توانمند و جاوید عناصر اصلی هویت ایرانی را تشکیل می دهند. سنت مردمی، رستم را به دین اسلام در می آورد و حضرت علی سرمشق اعمال رستم و طرفداران او می شود و قهرمان ایرانی، مسلمان می گردد و قهرمان اسلامی ایرانی می شود! بدین سان با تکیه بر شاهنامه فردوسی و علی رغم تعارض و ناهمگونی روایات شفاهی شاهنامه، عناصر تشکیل دهنده هویت ملی و مذهبی نشان داده می شود.
توجه به فردوسی
حاصل سخن آنکه شاهنامه همواره در طول تاریخ مورد اقبال ایرانیان بوده و آنها در آن به مثابه تاریخ حماسی، سرچشمه جوشان خلاقیت و منبع و سرچشمه عواطف، آرمانها و ایده آلها و قهرمانان خود می نگریسته اند. و از طریق نقالان و نقاشیهای قهوه خانه ای و پرده های نمایشی توانسته اند به رویاها و نیازهای خود پاسخ دهند.علی رغم بی مهری هایی که در سالهای اول انقلاب به فردوسی شد، اینک دوباره اندیشه و شخصیت آن حکیم بزرگ مطرح گردیده است؛ اما این بار فردوسی به عنوان احیا کننده هویت ملی و نگهدارنده زبان فارسی مورد توجه قرار گرفته است. در سال 1990 یونسکو با اعلام این سال به عنوان سال فردوسی، کنگره ها و جشنهای متعددی در بزرگداشت اندیشه و شخصیت وی برگزار کرد. امروزه تطابق میان ایرانی بودن و اسلامی بودن و احیای هویت ملی و مذهبی ایرانیان چندان دور از واقع نیست. بر اساس تحقیق «دیک دیویس» در شاهنامه نیز اساساً چنین تفاوتی مشاهده نمی شود. دیویس معتقد است آن ابیاتی که در شاهنامه به بیان شکوه و اقتدار سلطنت سلسله های شاهی می پردازد، در واقع نوعی انتقاد غیرمستقیم از شاهان است. به عبارت دیگر، حماسه فردوسی به انتقاد از حکومت مستبدانه شاهانه پرداخته است.
نکته مهم در باب فردوسی آن است که وی در کسب دانش بسیار جدی بود و در داستانهای کهن، تاریخ اسلام، تاریخ گذشته ایران، ادب فارسی و عربی و اخلاق غور کرده است. شاید اینکه وی مدتها به دنبال شاهنامه ابومنصوری بود، نشان دهنده دغدغه او در تدوین شناسنامه فرهنگ ایرانی باشد او نزدیک به سی سال تمام از عمر گرانبهایش را بر سر این کار نهاد و در پیری، در قحط و تنگدستی به خلق داستانهای بلند خود پرداخت و چنان که خوانده ایم، به دنبال پشتیبان برآمد و گمان برد که محمود غزنوی که به شعر دوستی و شاعرپروری آوازه یافته، او را حمایت خواهد کرد؛ ولی برخورد پادشاه غزنه که به نوشته مولف تاریخ سیستان گفت: «شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. » او را سخت آزرده خاطر کرد.
می توان گفت که فردوسی به دو عنصر «ملیت» و «اسلامیت» توجه داشت. از یک طرف آموزه های انسانی تشیع را در اندیشه و رفتار پهلوانان جای داد و از سوی دیگر داستانهای کهن ایران باستان را زنده کرد. این کتاب سند ارزشمند فرهنگ و تمدن ایران است. شاهنامه گنجینه عظیم واژگان فارسی سره و دنیای تاریخی قوم ایرانی است.
در شاهنامه، نامهای جغرافیایی، اعلام، آلات موسیقی، اشخاص و موضوعات گوناگون بسیاری گنجانیده شده و فردوسی با نامگذاری خود توانسته اسامی سرزمینها، شهرها، رودها و کوههای ایران باستان را زنده کند و هزاران نام و نشان و نماد و حادثه را در ذهن ایرانیان بنشاند. انسان ایرانی با خواندن شاهنامه، هم از داستانها و قهرمانان و سرزمین دلاوریها و شکست ها و مقاومتها و پیروزی ها مطلع می شود و هم هویت خود را از سایر اقوام و ملل باز می شناسد. مطالعه دنیای شاهنامه، به ما آگاهیهای ارزشمندی درباره مکانها، آداب معاشرت ایرانیان، حوادث، آیینها، مناسک، اخلاق، ارزشها و دغدغه ها و دلهره ها و نیکیها و پلشتی های عصر باستان و نیز حجم عظیم واژگان و معنا در ذهن توانای حکیم توس به دست می دهد.
این نامها اساس بسیاری از شخصیت های ملی و تاریخی ایران است. همین نامها بر اساس ارزش گذاری فردوسی، الگو و هنجار مردمان در طول قرون و اعصار شده و ایرانیان، انسانهای خوب و بد را بر اساس تقسیم بندی فردوسی ارزیابی می کنند به قول ملک الشعرای بهار:
آنچه گفت اندر اوستا زردهشت و آنچه کرد اردشیر بابکان تا یزدگرد بافرین،
زنده کرد آن جمله، فردوسی به الفاظ دری اینت کرداری شگرفت و، اینت گفتاری متین
معجز شهنامه از تاتار دهقان مرد ساخت وز نی صحرانشینان، کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند این مغانی می که با بیگانگان کرد این چنین!
در شاهنامه حماسه ها صورتی داستانی دارند و حکیم توس در حماسه خود نبردها و قهرمانیهای پهلوانان را مجسم می کند. شاهنامه بیان روح ایرانی است و بیانگر مقاومت ایرانیان بر ضد اهریمنان و انیرانیان است. ایرانیان از طریق شاهنامه با مجموعه ای از افسانه ها، روایات، شخصیت ها و قهرمانان به عنوان پادشاهان و شاهزادگان و پهلوانان اساطیری و حماسی ایران آشنا می شوند. این آشنایی باعث شده تا در ذهن و ضمیر آنان به این شخصیت ها علاقه و دلبستگی پیدا شود و آنان خاطره، رفتار، دلارویها و سرگذشت آنان را با خود هم پیوند دانسته و از اسامی آنان برای نامیدن فرزندان خود استفاده کنند. نامهایی چون: کیومرث، هوشنگ، جمشید، فریدون، ایرج، منوچهر، شیرزاد، خسرو، رستم، تهمورث، سودابه، رودابه، سیاوش، توس، بهرام و رواج آن در بین ایرانیان نشان دهنده آشنایی آنان با داستانهای این قهرمانان و انسانهای اسطوره ای است. حماسه حکیم توس به ایرانیان هویت بخشیده است.
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.