گفتگو با دکتر عبدالحکیم جوزجانی
قلمرو فرهنگی ایران همواره گسترده تر از حوزه جغرافیایی آن بوده است؛ به ویژه در دو سده اخیر که بخشهای وسیعی از ایران بزرگ در جنگها و یا قراردادهای استعماری از مام میهن دور افتاد. با این همه پیوندهای فرهنگی همچنان پایدار مانده است و جای آن دارد که دلسوزان به استوار کردن بیش از پیش آن همت گمارند. آنچه در پی می آید، گفتگویی در همین زمینه است.من در شمال افغانستان زاده شده ام. در شهر سرپل، مرکز جوزجان تاریخی که در طی چند قرن اخیر نامش به سرپل مبدل شده است؛ چنانچه یکی از شعرای محلی که دو صد سال قبل گذشته، به نام «ذاکر» گفته است که:
سرپل قبر، ملک جوزجانان بر آب
ملک پاسبان، آستان امام
اگر چند بلخ است ام البلاد
که گویا چنین بنده هرگز نزاد
به نسبت اینکه امام یحیی بن زیدبن زین العابدین (ع) آنجا شهید شده و مدفنش آنجاست و بنا به پلی که از طرف «علیشیر نوایی» آنجا ساخته شده بود، جوزجان قدیم را «سرپل» گذاشتند. من پس از تحصیلات پدری در شرع، به مدرسه شرع در کابل رفتم و شش سال بعد وارد فاکولته (دانشکده) الهیات دانشگاه دولتی کابل شدم و بعد از فراغت از تحصیل وارد کارهای مطبوعاتی شدم و در روزنامه ها، مجلات، جراید و دایره المعارف آریانا به کار پرداختم. چند سالی هم به رادیو افغانستان رفتم.
مدتی نیز وزیر عدلیه و دادستان کل افغانستان بودم. بعد از تصرف افغانستان به دست قوای شوروی، شرایطم دیگرگون شد و دیگر خود از اوضاع افغانستان خبر دارید. من هفت و نیم سال در زندان شوروی ها گذراندم. بعد از اینکه دکتر نجیب الله به حکومت رسید، ما از حبس درآمدیم و معاون اول محکمه عالی و قاضی القضاه شدم. بعد از آمدن مجاهدین، شرایط به کلی دیگرگون شد و امنیت برهم خورد، تروریسم و آدمکشی شروع شد، معنویتی وجود نداشت. این بود که سال 1992 به ازبکستان رفتم و در انستیتوی دولتی تاشکند به کار تدریس پرداختم. چند سال بعد که دانشگاه اسلامی تاشکند تاسیس شد، مدیر دپارتمان حقوق شدم. پنج سال است که آنجا کار می کنم و حقوق اسلامی و فقه تدریس می کنم.
از فعالیت فرهنگی تان بگویید.
در کابل مقالات زیادی به فارسی نوشته کردم و اشعاری به فارسی سرودم. کتابی درام به نام «دانشمند پیشاهنگ، ابوریحان بیرونی»، رساله هایی دارم به نام «طبیب و فیلسوف، ابو علی سینا»، «معلم ثانی، ابونصر فارابی»، «ابوریحان بیرونی، افتخار شرق». در ازبکستان نیز به زبان ازبکی کتابی دارم به نام «تصوف و انسان»، دیگر کتابی که به عنوان کتاب درسی قبول شده، در زمینه فقه اسلام و حقوق اسلام است. این تصنیف اولین کتاب درسی در آسیای میانه به زبان ازبکی است و همچنان رساله ای دارم به نام «برهان الدین مردینانی و دنباله روان او». کتابی به اشتراک با پروفسور سعیدوف به نام «حقوق انسان و شرق» دارم که در آن ارزشهای اعلامیه جهانی حقوق بشر مطرح شده و نشان داده ایم این مباحث در دین اسلام و ادبیات و فرهنگ شرق وجود داشته و تازگی ندارد.
چه شد که به مباحث ادبی روی آوردید؟
اساساً ملت من ازبک است و زبان مادری ام ازبکی است و زبان فارسی را از محیط یاد گرفته ام و بسیار بدان علاقمند بودم. از خانواده ما، مخصوصاً ماماهایم اهل فضل و دانش بودند. پدر کلان مادری من قاضی القضاه شرع بود. خطاط و حافظ قرآن هم بود و شعر می سرود. مامایم به نام الحاج قاری عظیمی جوزجانی قاری قرآن بود و صاحب دیوانی به فارسی است. اشعار ازبکی هم دارد و کتابی نوشته به نام «التحفات العظیمیه فی قواعد التعمیه»، درباره اینکه معما چگونه ساخته می شود و در این کتاب فن ساختن معما را تبیین کرده است؛ کتاب بسیار ارزشمندی است. خودش هم معماهای بسیار جالبی سروده اند؛ مثلا:
هرچند فصول چهار اندر شمر است
عالم ز بهار خرم و بهره ور است
هر فصل که سوی مهر رویت جانا
افتد، نظرم مرا بهار دگر است
از این رباعی صدها کلمه چهار حرفی را با اصول تعبیه، کشیده می توانید. کتابی فارسی دارد به نام «قواعد القرآن» راجع به تجوید. جالب ترین کارش این است که به زبان پشتو که زبان مادری اش نیست، نصاب الصبیان نوشته است:
ای در نگاه تو اثر صد پیاله می
باشیم در خمار وصال تو تا به کی؟
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر مضارع است، بخوان خوش به بانگ نی
هرچیز اولینه بود، هست «لم رینه»
شد «منزنه»: میانه، «اخیرین»: ارسته نی
هم «کابلی» رواست به تنسیق: کابولی...
کلمات پشتو را به چندین گروه تقسیم کرده و هر کدام را در بابی آورده است. اشعار دیگر هم دارد که دو نمونه اش را بخوانم:
شبی کاندر کفم آن طره شبرنگ می افتد
مرا سر رشته ی عیش ابد در چنگ می افتد
*
مگر ز آب بقا دادند آب تیغ سرگیرش
که عمر خضر بخشد کشتگان را زخم شمشیرش!
با توجه به حضورتان در ایران و افغانستان و ازبکستان، وضعیت زبان فارسی را چگونه می بینید؟
زبان فارسی در افغانستان، یک زبان عمومی است. اکثر مردم افغانستان به خصوص ازبکها زبان فارسی را یاد دارند. و غالباً به زبان فارسی می نویسند و ایجاد می کنند. در ازبکستان هم گویندگان فارسی زیادند. در سمرقند و بخارا و در بعضی نواحی دیگر مردم فارسی سخن می گویند. مردم ازبک در برابر ملیتهای دیگر سعه صدر دارند و به فرهنگ و زبانشان هیچ گونه تعصبی ندارند. آنها آموزش زبان فارسی را یک ضرورت می دانند؛ به خصوص که زبان ادبیات ترکی با زبان فارسی و عربی همبستگی عمیق دارد. همچنان که شما برای یادگرفتن عمیق زبان فارسی، عربی را یاد می گیرید، ما هم برای یادگرفتن عمیق زبان ترکی، باید عربی و فارسی را یاد داشته باشیم. در انستیتوی دولتی تاشکند، فارسی تدریس می شود، هم شیوه دری و هم شیوه ایرانی. در دانشگاه اسلامی تاشکند هم فارسی تدریس می شود. آنجا جریده ای وجود دارد به نام «آواز تاجیک» که به شیوه تاجیکی نشر می شود و ملیتهای مختلف، پروگرام (برنامه) های تلویزیونی و رادیویی دارند. در مناطق تاجیک زبان مثل سمرقند و بخارا به زبان تاجیکی در مدارس تدریس می شود. یک انجمن تاجیکهاست به نام «انجمن فرهنگی آریانا» که فعالیت دارند. سفارت ایران هم فصلنامه ای دارد به نام «سینا»، شعبه ای از دانشکده ادبیات مشهد هم در آنجا تاسیس شده است. در جاهای دیگر نیز و هیچ گونه تنگ نظری و خصومتی با فارسی وجود ندارد؛ چون حدود ده تا دوازده درصد مردم اصلاً فارسی صحبت می کنند.
آیا زبان فارسی می تواند یکی از عوامل پیوند دهنده مردم ایران، افغانستان و کشورهای آسیای مرکزی باشد؟
شما می دانید که زبان وسیله ارتباطی بین خلقهای مختلف است. زبان راه تفاهم مشترک است و اگر که تقویت و ترویج شود، دوستی و اخوت را پی ریزی می کند. من خود فارسی را بسیار دوست دارم و شعرهای زیادی به آن سروده ام و ترجمه های زیادی از عربی به فارسی کرده ام و از ادبای مصر و عرب کتابهای فراوانی به فارسی ترجمه کرده ام؛ مثلاً از طه حسین، یوسف الصباحی، مصطفی لطفی و... انسانها فرزند یک آدم هستند و اسلام هیچ گونه مرز و حدی نمی شناسد. زبان، ملیت، قوم و نسبت ملاک ارزش نیست: «لا فضل لعربی علی عجمی و لا لعجمی علی عربی الا بالتقوی» این مرزی بسیار حساس و انسانی است؛ از این مرز باید عدول نکنیم. روابط ایران و افغانستان، ایران و ازبکستان و آسیا در ساخت اقتصادی و فرهنگی و ساختهای مختلف زمینه گسترش بسیار دارد.
در پهنه فرهنگی چه باید کرد؟
در ساحت فرهنگی رفت و آمد گروهها و هیاتهای هنری، تبادل کتاب و مطبوعات و شرکت در همایشها، کمک به موسسات فرهنگی آنجا مثل کتابخانه بسیار موثر است. شما می توانید کتابخانه های آنجا را با کتابهای خود تمویل کنید. کتابخانه نسخ خطی ازبکستان در حدود 90 هزار نسخه خطی دارد. دو نفر از ایران و ازبکستان مشترکاً فهرستی از این نسخه ها ساخته اند. آنجا بسیار کتابها به زبان فارسی وجود دارد که هنوز خوانده و نشر نشده؛ مثلاً مخدوم اعظم سید احمد جلال الدین در قرن 16 که از پیشاهنگان طریقت نقشبندیه است و ما هم منسوب به اولاد او هستیم. اصلاً از کاسان است که در سمرقند زندگی کرده و از خود 32 رساله به فارسی یادگار گذاشته است. یا مثلا خواجه عبیدالله احرار که از پیشوایان طریقت نقشبندیه و مرشد جامی است. صوفی و متفکر بزرگی است که تاکنون در ایران شناخته نشده. او نظریان چی یا ایدئولوگ نقشبندیه است. او کسی است که نظریه وحدت وجود را در تعلیمات نقشبندیه وارد کرده و نوایی و جامی اعتقاد عمیقی به او دارند؛ مثلا جامی می گوید:
زد به جهان سکه شاهنشهی
کوکبه ی کوس عبید اللهی
آن که ز حریت فقر آگه است
خواجه ی احرار، عبیدالله است
و در جای دیگر می گوید:
قرنها دور آسمان گردد
تا چون او اختری عیان گردد
نوایی به ازبکی در خمسه خود گوید:
او که بر افاق شده طاقر
طاق که نه، مرشد آفاقر
یعنی «او نه تنها در دنیا طاق و یگانه است، بلکه مرشد آفاق است.» یا عبیدالله خان عبیدی - برادر زاده شیبانی خان، پادشاه بخارا - دیوانی دارد در 700 صفحه که نسخه خطی منحصر به فردی است. بخش زیادی از کتاب به فارسی است و باقی به عربی و ازبکی.
شما برای دومین همایش ایران شناسی چه مقاله ای تهیه کرده اید؟
مقاله ای دارم به نام «شاعران ذولسانین و نقش آنان در ترویج زبان و شعر فارسی» که زیاد کسان را یاد کرده ایم، از حافظ گرفته تا جامی و نوایی، لطفی، بیدل و... که به دو زبان شعر گفته اند. شما می دانید که پیدایش سرایش به دو زبان، محصول آمیزش فرهنگ مردمان ماست. عصر گورکانی بی تردید یکی از بهترین دوره های ترویج زبان و شعر فارسی در هند است. به قول دکتر صفا نهضت ادبی دوران گورکانی در هند، نجات بخش واقعی شعر و ادب فارسی است. شاهان و شاهزادگان تیموری نه تنها حامی و مشوق شعر و ادب فارسی بودند، بلکه خود نیز غالباً به فارسی و ترکی می سرودند. از میرزا الغ بیگ و خلیل سلطان - نواده های تیمور - گرفته تا آخرین شاهان سلسله بابری هند. در زمان سلطان حسین بایقرا و صدارت امیر علیشیر نوایی، این سبک خیلی فراگیر شد و هرات مرکز تجمع شاعران و هنرمندان پر آوازه گردید که یکی از آنها مولانا لطفی هروی بود که امیر علیشیر از او به عنوان «ملک السلطان» یاد می کند. او در واپسین دم حیات مطلع غزلی انشا می کند که نمی تواند تکمیل نماید؛ می گوید:
گر کار دل عاشق، با کافر چین افتد
به زانکه به بدخویی بی مهر چنین افتد
سلطان حسین بایقرا هم ذو لسانین بود و «حسینی» تخلص می کرد. مطلع یک غزل فارسی او چنین است:
در غم عشقت مرا نی تن، نه جانی مانده است
این خیالی گشته و، از آن نشانی مانده است
«نوایی» در کتابش از حدود بیست شاعر دو زبانه دوره تیموری یاد می کند که یکی از آنها مولانا آصفی است، با این شعر که یک مصراعش زیاده آوازه دارد:
نریخت درد می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بود بلایی، ولی به خیر گذشت
«بابر» نیز در این شمار است و سه پسرش نیز از قریحه شعری سرشاری بهره مند بودند؛ چنان که دو تای آنها صاحب دیوان بودند. یکی شان «همایون میرزا» ست که در یک رباعی می گوید:
ای آن که انیس خاطر محزونی
چون طبع لطیف خویشتن موزونی
چون می دانی که بی تو چون می گذرد
چون می پرسی که: در فراقم چونی؟
نوادگان بابر نیز استعدادهای شعری خوبی داشتند؛ همچون اکبرشاه، جهانگیر، شاه جهان، و دارا شکوه. آخرین پادشاه این سلسله یعنی بهادر شاه ثانی نیز که «ظفر» تخلص می کرد، در دو زبان فارسی و اردو شاعر توانایی بود. وی در جایی می گوید:
بتی، سرکشی، کافری، کج کلاهی
به رخ آفتابی، به رخسار ماهی
نه در خاکساری، چو من بینوایی
نه در ناز و تمکین، چو او پادشاهی
برخی از وزرای این سلسله ادب پرور، علاوه بر کشورداری، در شاعری هم دست بلندی داشتند؛ مثل میرزا عبدالرحیم خان خانان که در یک غزل می گوید:
شمار شوق ندانسته ام که تا چند است
جز این قدر که دلم سخت آرزومند است
مرا فروخت محبت، ولی ندانستم
که مشتری چه کس است و بهای من چند است!
در میان شاهان ازبک نیز سرودن شعر به فارسی رایج بود، مثل محمخان شیبانی و برادرزاده اش عبیدالله خان که «عبیدی» تخلص می کرد و وارد پهنه عرفان هم شده بود و مخدوم اعظم کاشانی درک عالی او را از دقایق عرفانی ستایش می کرد.
ای آفتاب حسن، برافکن ز رخ نقاب
تا آفتاب روی تو بینیم بی حجاب
این گونه شاعران بسیارند و نقش مهمی در ترویج زبان و شعر فارسی داشتند که باید در این باره تحقیق گسترده ای صورت داد.
خود شما هم که شاعر دو زبانه اید. خوب است به عنوان حسن ختام از شعرهای خودتان بخوانید.
شعرهای من بیشتر عاشقانه است و کمونیستها که وی کار آمدند، دفتر اشعارم را از بین بردم؛ چیز زیادی از من نمانده، جز آنهایی که در حفظ دارم یا دوستان بر کاغذ دارند؛ از جمله سروده ام:
هرگاه لاله لب به سخن باز می کنی
جان می دمی به عاشق و اعجاز می کنی
صبر و قرار تا ز دل خسته ام بری،
ای جان فدای تو، چقدر ناز می کنی!
از کثرت مسرت، از خویش می روم
گاهی که لطف و مرحمت ابراز می کنی
گاهی تو خصم جان شوی و لحظه ای دگر
آهنگ لطف و دوستی آغاز می کنی
ای چشم یار، کاین همه دل کرده ای شکار
بیماری و جسارت شهباز می کنی
«شرعی» بینوا و ستمدیده را چرا
از خویش، دور، ای بت طناز می کنی؟
«شرعی» تخلص بنده است. اجازه بدهید، یکی دیگر می خوانم:
شبها دلم به یاد تو بی تاب می شود
در انتظار می تپد و آب می شود
قربان آن لب هوس انگیز می شوم
کز نازکی به زیر زبان آب می شود
چشمم چو نیست وصل به بیداری اش نصیب
با آرزوی وصل تو در خواب می شود
تصویر نازنین تو جا داده ام به دل
قلبم ببین که عکس تو را قاب می شود
«شرعی» جدا ز تو نتواند به سر برد
دور از رخ تو نغمه مضراب می شود
*
چه روزها که برای تو منتظر ماندم
چه شامها که به یاد تواش سحر کردم
چه لحظه ها که دویدم ز دوری وصلت
چه بارها که تمنای بی ثمر کردم
این آهنگی است که ساخته ام و آنجا خواننده ها خوانده اند؛ یکی از اشعار ابتدایی من است:
موسم عیش و طرب آمد و در بند غمم
دست و پا بسته ی زنجیر جفا و ستمم
بسته صیاد پر و بال من از بی رحمی
ور نه شهباز مقام ملکوت و حرمم
بی سبب جای سرشکم منما خون بیرون
ظالما، ترس کن از اشک دو چشم چو یمم
دگران با قد آزاد روان هستند و من
با دلی پر ز شرار استم و با قد خم ام
همه فایز به مرام و من «شرعی» ناکام
بنما ای فلک انصاف که من از که کم ام؟
*
من چیستم؟ غریق یم بی کرانه ای
بی اختیار خویش، به هر سو روانه ای
چون ساحلی، فتاده ای از خویش بی خبر
هر دم ز موج خورده بر او تازیانه ای
در بحر زندگی چو شکسته سفینه ای
نی نا خدایی و نه امید از کرانه ای
عمری گذشت و از من مجروح سر نزد
آهنگ روحپرور عید و ترانه ای
گردیده طبع وحشی من مایل جنون
ای عشق، جنبشی کن و ای دل بهانه ای
یا رب، به روح خسته من آتشی فکن
سوی فلک چو شعله کشم تا زبانه ای
نی ناله ای رسا و نه آزادی چمن
چون من مباد بلبل بی آشیانه ای
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.