آیینهای آب خواهی

قصبه رابر بافت کرمان در دامنه «کوه شاه» واقع است. «هلیل رود» از همین منطقه سرچشمه می گیرد. آب رابر نیز از رودخانه تامین می شود. باران خواهی در رابر تشریفاتی داشت. در اوایل غروب روزی از روزهای اواخر پاییز، چند
سه‌شنبه، 17 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیینهای آب خواهی
 آیینهای آب خواهی

نویسنئده: سهراب فرسیو




 

لوک بازی

قصبه رابر بافت کرمان در دامنه «کوه شاه» واقع است. «هلیل رود» از همین منطقه سرچشمه می گیرد. آب رابر نیز از رودخانه تامین می شود. باران خواهی در رابر تشریفاتی داشت. در اوایل غروب روزی از روزهای اواخر پاییز، چند جوان دور هم جمع می شدند و از بین خودشان یکی را به عنوان «لوک» بر می گزیدند. لوک نمد چوپانی یا کپنک مندرسی می پوشید، طناب کنفی یا کتای یا ریسمانی از الیاف خرما به جای کمربند روی نمد می بست، صورتش را سیاه می کرد، زنگوله ای به گردن می آویخت و رقص کنان جلو جمعیت به راه می افتاد. صدای زنگ، علامت آمدن لوک و دسته ی همراهش بود. لوک از یک سمت قلعه راه می افتاد و به در خانه دهقانان صاحب زمین می رفت و افرادش دست می زدند و می خواندند: «لوک مالوک هزار/ خیمه زده در مرغزار/ الله خدا بارون بده/ بارون بی پایون بده / گندم به اربابون بده / چو به خر دارون بده/ ارزن به مرغ دارون بده / های لوک، های لوک، های لوک، هو هو هو!»
صاحب خانه ها حساب لوک و گروهش را داشتند و می دانستند باید چه رفتاری با آنان بکنند. شب اول، لوک و همراهانش تا به خانه ای نزدیک می شدند، از بالای سر در یک کاسه آب رویشان می پاشیدند. از آنجا که هوا سرد بود، گروه هوای کار را داشت و می کوشید کمتر خیس شود. شب دوم، با همان اشعار به در خانه ها می رفتند و از صاحب خانه ها یک سوزن می گرفتند. شب سوم، گروه از هر خانه کاسه ای آرد می گرفت. آرد را توبره کش ضبط و ربط می کرد، از یکی دو خانه آخر نیز مقداری نمک می گرفتند.
جمعیت در حسینیه قلعه جمع می شد. آرد را در تغاری خمیر می کردند، خوب ورز می دادند و آخر کار هم یک مهره سبز داخل خمیر می گذاشتند و کماج می پختند و «اوستا» با کاردی آن را قسمت می کرد و به هر کس مهره ای می داد؛ اما از آن لای کماج را باز می کرد تا ببیند مهره در آن هست یا نه. مهره سبز نصیب هرکس می شد، بخت از او روگردانده بود؛ رابری ها از پیش پذیرفته بودند که طالع بد چنین کسی موجب خشکسالی است. بقیه با خیال راحت کماجشان را می خوردند؛ بعد «خشکی آور» را با طناب به درخت وسط حسینیه می بستند و اوستا با تازیانه یا تسمه او را می زد؛ خیلی هم جدی می زد.
زدن آنقدر ادامه می یافت تا یکی از میان جمع قدم پیش می گذاشت و ضامن می شد. ضمانت مدت داشت: معمولاً یک هفته. اگر در این مدت باران نمی بارید، ضامن باید خشکی آور را تحویل می داد تا دوباره به درخت ببندند و بزنند و گفته شده که اغلب در همین مدت باران می بارید و خیلی کم اتفاق می افتاد که مرتبه دوم هم مقصر را به درخت ببندند.
منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط