خودباختگانِ غرب زده
در هر جامعه ای قشرهایی وجود دارند که از حیث فکری و علمی توانا هستند، ولی از نظر ایمان، باور و درک دینی ضعیف اند؛ یعنی پرداختن به مسائلی همچون کارهای علمی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برایشان مجال تعمق در دین و تعبد و تقید مذهبی نگذاشته است. به هر روی گرایش های درونی، شرایط زمانی و مکانی و یا علت های دیگر، مانع از توجه جدی، قوی و ژرف این قشر به دیانت شده است و به همین دلیل کمتر کوشیده اند پایه های اعتقادی خود را استوار کنند.این افراد می توانند در برخی مسائل فکری، سیاسی و علمی، مطالب را به خوبی ارزیابی و مباحث را حلاجی کنند؛ با طرف مقابل مجادله ای قوی داشته باشند و به قول عامه ی مردم مورا از ماست بکشند و نقد، رد یا دفاع کنند، ولی درباره ی مسائل دینی، از آنجا که کاری عمیق و ریشه دار نکرده اند؛ استاد کافی ندیده اند؛ مطالعه ی جهت دار نداشته اند و شرایط محیطی و ویژگی های تربیتی و آموزشی برایشان مساعد نبوده، یک نوع انحراف دینی پیدا کره اند. در زمان ما، نمونه ی روشن اینها، همین روشنفکرهای غرب زده اند. ممکن است این افراد در مسائل علمی مانند علوم دقیقه، علوم تجربی یا علوم انسانی بسیار قوی باشند، زیرا در این رشته ها بررسی های بسیاری داشته اند و کمابیش در این عرصه ها سخن ها، نوشته ها و کتاب هایی هم از خود به یادگار نهاده اند؛ می توانند خودی نشان دهند و بدرخشند، اما چون در برابر افکار غربی، یک نوع شیفتگی افراطی داشته اند، یا در فضایی زندگی کرده اند که اندیشه های وارداتی غربی چیره بوده است؛ زرق و برق و ظواهر اروپایی ها را دیده اند؛ توسعه و پیشرفت های علمی، صنعتی و فناوری های آنان را مشاهده کرده و دربرابر ایشان هویت خود را از دست داده اند، نگرش دینی، باورهای مذهبی و تعهد اخلاقی آنان اثر پذیرفته است. آنان به علت ضعف بنیه ی دینی، تصور کرده اند دین یک مانع و مزاحم برای رسیدن به موفقیت های علمی و به دست آوردن رفاه مادی و آسایش در زندگی فردی و اجتماعی است. به همین جهت فکر می کنند باید دیانت را به حاشیه رانده، یا حتی آن را کنار بزنند! شاید گوشه و کنار هم این نگرش را ابراز کنند و اگر شرایط را مساعد دیده، گوش شنوایی بیابند - که البته چنین شرایطی کم هم نیست - این تصورات غلط را رواج دهند. اینها دین را یک دستی می گیرند، یعنی آنچنان که باید، دین را نشناخته اند و در مقابل، دلباخته غرب، استکبار و دنیای کفر شده، پذیرفته اند که دستاوردهای جهان غرب و سلطه گران غربی منهای دیانت است.
از آنجا که شرایط در یک کشور اسلامی و انقلابی و سرزمینی که بیشتر مردمش به دین و باورهای خود معتقدند و عشق می ورزند، برای آنان مساعد نیست و جامعه آنچه را مطرح می کنند برنمی تابد، آرام آرام در گوشه و کنار مطالبی را مطرح کنند تا کم کم زمینه ای برای سخنان اصلی شان فراهم شود. آنان از جایی که آسیب پذیرتراست آغاز می کنند؛ نقطه ی ضعف هایی را که در کلمات برخی سخنرانان، نوشته ها و نشریات وجود دارد، بزرگ نمایی می کنند و می کوشند نکته ای را که در حاشیه ها و پاورقی ها دیده اند و بسیار جزئی و قابل چشم پوشی است، یک معضل بزرگ و خطای نابخشودنی نشان دهند، واین گونه ابهت مروجان دیانت و کارشناسان مسائل اعتقادی را خرد کنند؛ زیرا می دانند تا زمانی که مردم به علمای دینی، مراجع تقلید و ناشران فرهنگ اهل بیت معتقدند و سخن، طرح و مباحث آنان را می پذیرند، به آسانی فریب نمی خورند.
همان گونه که امام خمینی رحمه الله بارها فرموده اند، اسلام منهای روحانیت یعنی اسلام منهای اسلام. آنان چون به دین اعتقادی ندارند، به مروجان دیانت یورش می برند. پس این سوی و آن سوی می کاوند تا دستگیره ای بیابند و مردم را نسبت به باورهای خود و رهبران دینی تضعیف کنند و به تدریج به سوی مقاصد خطرناک تر گام بردارند و جوی فراهم شود که بتوانند عقاید درونی خود را برزبان آورند. به همین دلیل، این حرکت از آغاز انقلاب تاکنون، بسیار آرام و حساب شده رو به فزونی است؛ یعنی حرکتی تکاملی برای یک توطئه حساب شده، از نقطه ای آغاز شد و بسیار آرام، جهت دار و با نقشه پیش می رود و هر روز برگی را ورق می زند. کم کم کار به جایی می رسد که در حقانیت امام و اصل ولایت فقیه تردید روا می دارند و باید آماده بود که در اصل خدا، دین و اعتقادات نیز خدشه وارد کنند.
البته این حادثه رخ داده است، اما بسیار تدریجی و پنهان. برخی حرکت ها بسیار روشن و همه فهم است، ولی برخی، هنوز درست آشکار نشده است. تردید روا داشتن در عقاید از دیدگاه آنان، به معنای اصطلاح رایج در فرهنگ ما، به معنای باطل شمردن چیزی است. علمای مسئول، رهبران شایسته و روحانیان آگاه باید مراقب این حرکت های فکری و فرهنگی باشند؛ اجازه ندهند عده ای با نام روشنفکر، حساب شده با مبانی دین به مبارزه برخاسته، باورهای استوار آیین اسلام و موازین شرع مقدس را چیزی شبیه افسانه و افسون تلقی کنند و چنین به جامعه القا نمایند که دوران دین داری به پایان رسیده و دیگر در اجتماع جایی برای مسائل اعتقادی و مقدس وجود ندارد و تنها علم یکه تاز میدان زندگی است. اینها بزرگ ترین خطرهایی هستند که اسلام و موازین آن را تهدید می کنند و عالمان دینی باید وظیفه ی خود را در برابر اینها تشخیص داده، به صورت معقول، شایسته و سنجیده با این حرکت های خطرناک برخورد کنند.
شهید آیت الله مطهری از نادرعالمانی بود که در بحث ها، سخنرانی ها و نوشته های خویش، اندیشه های چنین روشنفکرانی را درباره مسائل اسلامی نقد کرد و لغزش های فکری آنان را، که بیشتر نامی از آگاهی اندک این قشرها از معارف اسلامی بود، آشکار ساخت. او به منزله ی کارشناس مسائل دینی و دیده بان دیانت، با دلسوزی و احساس تعهد، در واکنش به برداشت های نادرست عده ای، نظراتش را به شکل سنجیده و منطقی بیان کرد (1) و برداشت هایی را که با حقایق دینی و واقعیت های مسلم آیین اسلام تباین داشت، مردود اعلام کرد. (2)
ملامت ملی گرایان و سکولار ها
یکی از ثمرات اعتقاد به توحید این است که مؤمن بینشی یکسان به همه انسان ها داشته باشد؛ زیرا همه بنده ی خدا هستند، تفاوت های نژادی، قومی و طایفه ای برای این است که زندگی اجتماعی در این دنیا بهتر اداره شود:یا ایهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقنَاکم مِّن ذَکر و اُنثَی وَ جَعَلنَاکم شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعَارَفوُا اِنَّ اکرَمَکم عِندَاللهِ اتقَاکم اِنَّ اللهَ عَلیِمٌ خَبِیرٌ؛ (3) «ای مردم ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را جماعت ها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید، هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست، خدا دانا و کاردان است».
پوست سفید یا سیاه و تفاوت های خون و زبان در قرآن ملاک ارزش نیست، بلکه تنها وسیله شناخت جوامع است. ملاک ارزش، برخاسته از تفکر توحیدی و پرهیزکاری است. خدای جهان یکی است و به همه بندگانش به طور یکسان می نگرد، تا وضع خود را تغییر دهند. هر کس تقوای بیشتری دارد، نزد پروردگارش عزیزتر است. اما عده ای آمدند و گفتند: ملیت هم یک ارزش مستقل است و گروهی نیز متوجه نیستند و می گویند: اهلاً و سهلاً، باید به نژاد خود افتخار کنیم و به گذشته اجداد خود ببالیم. بدیهی است هنگامی که مسائل فرعی جزو اصول قلمداد شود رفته رفته مسائل اصلی و اساسی رنگ می بازند.
امام خمینی رحمه الله و شهید مطهری در سخنان خود بارها بر قرآن، اسلام و خدا تأکید می کردند، اما ناگهان با افرادی روبه رو می شویم که درگفته های خود بر ملیت، فرهنگ باستانی و... پای می فشارند؛ دیگر نمی خواهند نام خدا را بر زبان جاری سازند؛ اسلام را کمتر مطرح و رفته رفته اصلاً آن محوریت را فراموش می کنند و حرف های روشنفکر پسند می زنند. توجیهشان هم این است که فرهنگ جهانی امروز مسائل مذهبی و اعتقاد به عالم برزخ و قیامت را بر نمی تابد و غربی ها از این حرف ها خوششان نمی آید. در فرهنگ اسلامی گفته می شود:
قُمِ اللَّیلَ الا قَلِیلا نِصفَهُ اوِ انقُص مِنهُ قَلِیلا او زِد عَلَیهِ وَرَتِّلِ القُرآنَ تَرتِیلا؛ (4) «شب را زنده بدار، مگر اندکی را، نیمه ای از آن را یا اندکی از نصف کم کن یا اندکی بر نیمه بیفزای و قرآن را شمرده بخوان».
سحرخیزی، استغفار و عبادت، سفارش های قرآن است، نه دستورهای من. کسانی که عمر خود را نیمه شب ها در عشرتکده ها، تماشاخانه ها و... بیهوده می گذرانند، به هیچ روی اهل سحرخیزی نیستند؛ نمی خواهند استغفار کنند؛ اصلاً این برنامه های معنوی با طبع و میل آنان هم خوانی ندارد؛ تا صحبت شب اول قبر و روز حساب می شود قیافه هاشان را در هم می کشند که چرا عیش ما را منغص می کنید؟! قرآن فراوان بر یاد مرگ تأکید می کند و پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیم السلام، فردی را زیرک می دانند که بیشتر به یاد مرگ باشد، درحالی که این افراد تا اسم مرگ را می شنوند عصبانی می شوند. این دو فرهنگ با هم سازگار نیستند؛ هنگامی که یکی پر رنگ شود، دیگری رنگ می بازد.
امروز در بسیاری از نوشته ها و رسانه ها به این واژه ها و اندیشه های نهفته در معانی آنها بر می خوریم: ناسیونالیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم، و... وتلاش می شود که ملیت گرایی، آزادی خواهی، بی بند وباری، تفکیک دین از سیاست و... ، عناصر اساسی فرهنگ ما را تشکیل دهند تا با فرهنگ الحادی جهان هماهنگ شویم! و متأسفانه دیگر از آن عناصر حیات بخش، رشد دهنده، معنوی و پویای اسلام صحبتی نمی شود، در حالی که لیبرالیسم با اسلام سازگاری ندارد. سکولاریسم دین را بر نمی تابد. اگر بناست دین از سیاست جدا باشد، پس چرا با انگیزه مذهبی کار سیاسی کردیم؟چرا انقلاب کردیم و نامش را اسلامی نهادیم؟ مگر این کار سیاسی نبود؟ بنابر این فرض«انقلاب اسلامی» یک ترکیب ناهماهنگ و متناقض نماست، زیرا هم مذهبی است و هم سیاسی.
اسلام و سیاست تنها با جایگزینی عناصر فرهنگ غربی الحادی و التقاطی از هم تفکیک می شود و با این جدایی، روزی فرا می رسد که دیگر خبری از آن اعتقادات و ارزش ها نیست و یا چنان رنگ می بازند که گویی وجود نداشته اند!
عناصر فعال در این جریان، همان عناصر فرهنگ غربی هستند؛ نه غرب به معنای جغرافیایی، بلکه به معنای فرهنگ لائیک. در این فرهنگ افراد دین را از زندگی اجتماعی و مسائل جدی آن جدا کرده اند. آنان مذهب را به صورت یک سلیقه شخصی از رابطه فردی انسان با خدا، آن هم یک رابطه رومانتیکی تصور می کنند. این روند با اسلام و انقلاب هیچ سازگاری و تناسبی ندارد.
آیا باید از اینکه عناصر فرهنگ غربی را در اثر تعامل با آنان جذب کنیم و فرهنگ خود را به این صورت رشد دهیم -و در واقع به سقوط بکشانیم -خوشحال باشیم؟! می گویند: عناصر جدیدی به دین افزودیم؛ واین، لازمه ی تعامل و ارتباط فرهنگ هاست و موجب تقویت می شود. این شادمانی مانند شادی کسی است که به بدنش ماده مسمومی تزریق کرده اند و چون حجمی بر بدنش افزوده اند احساس بزرگی می کند؛ اما نمی دانند پس از اندکی، این سم کشنده او را از پای در می آورد. البته مقیاس زمان در زندگی اجتماعی با مقیاس زمان در زندگی فردی، تفاوت دارد:
وَ یستَعجِلُونَک بِالعَذَابِ وَ لَن یخلِفَ اللهُ وَعدَهُ وَ اِنَّ یومًا عِندَ رَبَّک کألفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّون؛ (5) «از تو به شتاب عذاب می طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی کند و یک روز از روزهای پروردگار برابر هزار سال است از آن سال که می شمرید».
رسول اکرم صلی الله علیه و آله که عمری خون دل خورد تا تعصب های قومی عرب ها را براندازد، می فرماید بین عرب و عجم فرقی نیست. از همان روزهای نخست، بلال حبشی در جایگاه وزیر تبلیغات و ارشاد رسول اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفت. او سیمایی سیاه داشت؛ عربی را به خوبی نمی دانست؛ حرف شین را به خوبی تلفظ نمی کرد و اشهد را اسهد می خواند، امابا این حال موذن پیامبر صلی الله علیه و آله بود. عرب ها می گفتند: با وجود این همه موذن فصیح و خوش لهجه عرب، چرا باید چنین کسی اذان بگوید؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با این رفتار، می خواست به طور عملی به آنان ثابت کند که بین سیاه و سفید و نیز عرب و عجم تفاوتی نیست.
با تأکیدهای فراوان پیامبرصلی الله علیه و آله بر لزوم تحقق این ارزش ها، افتخار به ایرانی بودن و برتری نژادی روا نیست. در انقلاب اسلامی، طوایف گوناگون فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن شرکت داشته اند و نقش خود راایفا کرده اند. نژاد پرستی و هر تفکری که منجر به اختلاف و تفرقه شود، در این نظام پذیرفته نیست.
اگر عناصر بیگانه به مجموعه ی مبانی فکری و ارزشی اسلام راه یابند، کم کم به دلیل ناسازگاری، عناصر اصلی بیرون خواهند رفت. زمانی خواهد رسید که از اسلام چیزی نمانده، جز همان نامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام و ائمه ی اطهار علیه السلام پیش بینی کردند:
قال علی علیه السلام: یاتی علی الناس زمان لا یبقی فهیم من القرآن الاّ رَسمهُ و من الاسلام الاّ اسمه؛ (6) «حضرت علی علیه السلام فرمود: بر مردم روزگاری خواهد آمد که در بین آنان از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نماند».
قرآن به زیبایی چاپ و با آوای دلنشین خوانده می شود، در حالی که نه به معنایش توجه می کنند و نه به دستورهایش عمل؛ زیرا بر این باورند که تاریخ مصرف چنین عقایدی به سر آمده است. اینجاست که فرمان های خداوند درباره ی اجرای حدود و کیفر تبهکاران، مجازات فسادهای اخلاقی و تازیانه زدن به خلافکاران به دست فراموشی سپرده می شود. قرآن تأکید می کند مبادا تحت تأثیر عواطف واقع شوید:
ولا تَاخُذکم بِهِمَا رَافَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ اِن کنتُم تُومِنوُنَ بِاللهِ وَالیومِ الآخِرِ؛ (7) «و اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید مباد که درحکم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گردید».
عواطف نباید مانع از اجرای حدود شود، حتی اگر مجرمان آبرو دار باشند. کسانی که امنیت اخلاقی و هویت مذهبی جامعه را مورد تهدید قرار می دهند باید به سزای کارهای خلافشان برسند، زیرا این برای همه ی جامعه سلامتی روان به بار می آورد و آنها را به اجرای عدالت امیدوار می کند. این حرکت به ظاهر خشن مانند جراحی بیماری است که از یک دمل چرکین و غده ی سرطانی رنج می برد و پزشک با برداشتن آن غده او را از یک خطر حتمی نجات می دهد.
فرهنگ غربی می گوید: اینها خشونت است؛ اعلامیه ی حقوق بشر اجازه ی چنین مجازاتی را نمی دهد زیرا این کارها به کرامت انسانی لطمه می زند؛ این رفتارهای تند دیگر تاریخ مصرف ندارد و برای 1400سال پیش بوده است! همان کسانی که از اسلام و انقلاب اسلامی با آب و تاب حرف می زنند؛ و قرآن را به خوبی می خوانند و شاید بگویند ما به این انقلاب مذهبی افتخار می کنیم، هنگامی که پای عمل به میان آید می گویند: زمانه ی اجرای این احکام به سر آمده است.
شهید مطهری کسی بود که در برابر این افکار وارداتی ایستاد و به جای ملیت پرستی، بر فرهنگ معنوی اسلام تکیه کرد. او در مقابل یورش های فرهنگی و تهاجم شدید به بنیان های اصیل شیعه و موازین قرآن و عترت، همچون صخره ای استوارایستاد و همه ی توفان ها، امواج سهمناک، جزرو مدها و فرسایش ها را به جان خرید؛ مبادا دین و قوانین اسلامی به حاشیه رفته، فراموش شود و تنها از آن پوسته ای برجای ماند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره غربت اسلام و مدافعانش می فرماید:
انّ الاسلام بدا غریباً و سیعود غریباً کما بَدا فطوبی لِلغربا؛ (8) «اسلام در آغاز غریب بود و باز غریب خواهد شد، خوشا به حال غریبان».
استاد مطهری نیز تنها و مظلوم، در برابر این امواج بر ساحل قرآن و عترت ایستاد و مقاومت کرد. آن شهید والامقام فریاد برآورد که ما ایرانیان به لحاظ ریشه های طبیعی و نژادی به اقوام آریایی وابسته ایم، ولی از لحاظ تفکر، فرهنگ، سنن و نهادهای اجتماعی به اسلام. اگر اولی را اصل بگیریم، با غرب خویشاوندیم و این وضع خسارت های ناگواری برای ما دارد، زیرا با مسلمانان جهان بیگانه می شویم. به علاوه مشترکات نژادی به جای آنکه مایه ی استحکام وجدان جمعی و همبستگی ملی شود، یا جدایی و تنافر به وجود می آورد، یا ملیتی ضعیف و ناپایدار می سازد. مطهری فریاد زد اختلاف رنگ ها، نژادها و زبان ها که عده ای آنها را ملاک برتری، امتیاز و جدایی ملت ها از یکدیگر می دانستند اصالتی ندارد. آن مردمی عزیز و شریف اند که به سوی هدایت، رشد و تعالی، که قرآن و سنت خطوط آن را ترسیم کرده اند، گام بردارند. (9)
آشتی میان علم و دین
درباره ی رابطه ی علم و دین گرایشی وجود دارد که جدایی این دو را مطرح می کند. البته این گرایش تازگی ندارد، ولی شکل ویژه اش جدید است. این جریان هم در کشور ما و هم در اروپا پیشینه ای کهن دارد و آغازش به «رنسانس» بر می گردد. همان زمانی که دستگاه کشیش ها و پاپ ها در اروپا و به طور کلی مغرب زمین رویاروی دانشمندان قرار گرفت. آنان بریافته های ذهنی و خیالی خود که نه پایه ای در علم و نه ریشه ای در وحی داشت، پافشاری می کردند و تعصبات بیجا می ورزیدند. به همین سبب کم کم چنین تفکری پدید آمد که اصولاً علم و دین با هم سازگار نیست و دین تنها در یک دوران خاص که هنوز علم به وجود نیامده یا رشد نکرده بود می توانسته نقشی کمابیش موثر در اجتماع ایفا کند؛ ولی با رشد علم، به ویژه علوم تجربی، دیگر جایی برای دین باقی نمی ماند و دستگاه دین باید جمع شود!البته در مواردی خاص چنین تضادی بین علم و آنچه دین نامیده می شد وجود داشت. یافته هایی که کلیسا به نام دین مطرح می کرد، ولی هیچ احساسی در وحی الاهی و عقل نداشت، طبعاً با علم هم سازگار نبود. پس به ناچار باید دست به گزینش زد؛ یا باید علم را برگزید و آنچه به نام دین و مسیحیت نامیده می شود، کنار گذاشت، یا برعکس.
متأسفانه آنچه در مسیحیت تحریف شده آن روز طرح می شد، به گمان برخی، در همه ادیان جاری بود؛ یعنی کسانی پیدا شدند که مشترکاتی بین ادیان، به جز اسلام -که به عقیده مسلمانان، آن ادیان تحریف شده هستند - یافتند واینها را از مشخصات دین دانسته و گفتند: اینها با علم نمی سازد. بنابراین باید میان این دو، یکی رابرگزید. سرانجام کسانی که به هر دلیل مدافع دین بودند، درصدد برآمدند که نوعی آشتی بین علم و دین برقرار کنند، که این کار در شکلهای مختلفی انجام شد.
از جمله ی این کارها، تفسیر متون دینی بود و به جایی رسید که زبان دین را اسطوره ای و افسانه ای تلقی کردند. بعدها که زبان شناسی به ظاهر پیشرفت کرد، زبان دین را زبانی ویژه دانستند که دربرخورد با آن باید مفهوم واقعی اش را فهمید و نباید گزاره های دینی را با گزاره های علمی و فلسفی اشتباه کرد، و طبعاً این کار از دست زبان شناسان بر می آید.
به هر روی، کوشش های مختلفی برای آشتی دادن علم، یعنی علوم تجربی و دین، یعنی مسیحیت، یا ادیان تحریف شده دیگرکه جهاتی مشترک با این آیین داشتند، انجام می گرفت و گهگاه نیز موثر واقع می شد، ولی این تلاش ها اغلب سطحی و بی تأثیر بود. برای حل این مسئله، اصولاً می بایست دو نکته را در نظر داشت:
1. در مسیحیت تحریف شده، نقطه ضعف هایی وجود داشت که با حقایق اصیل دینی و کلام وحی منافات پیدا می کرد و در دین اسلام چنین چیزهایی وجود ندارد.
2. آنچه علم نامیده می شود، حقایق ثابت و تغییر ناپذیری نیستند و اغلب مطالبی که به نام علم عرضه می شوند فرضیه هایی کم عبارتند که بسا در اینده ای نه چندان دور باطل شوند.
بنابراین آشتی دادن اسلام با علم مشکلی در میان نیست، یعنی در اصل بین آنها تضادی نیست که لازم باشد آن را از بین ببریم، یا کم کنیم. البته اختلافاتی بین بعضی فرضیه های ظنی علوم و ظواهر برخی ایات و روایات دیده می شود که قابل حل است، زیرایا دلالت قطعی بر آن مطلب در دین وجود ندارد، یا آن مطلب علمی به طور یقینی ثابت نشده، بلکه تنها یک مطلب ظنی است که مدتی درمحافل علمی رواج یافته، طرفدارانی پیدا می کند و پس از چندی تاریخ مصرف آن پایان می یابد.
بنابراین اختلافات جزئی نباید ملاک سنجش دین و علم قرار گیرد. هر گاه گزاره ای دینی و یقینی با یک مطلب قطعی علمی اختلاف پیدا کرد، می توان از تضاد علم و دین سخن گفت، درحالی که هیچ مطلب قطعی دینی در اسلام با مباحث یقینی علم تنافی نداشته و نخواهد داشت.
این حرکت که از دوره ی رنسانس در غرب آغاز شد، امروز با پشتوانه های سیاسی در پی تضعیف اسلام است. بدین سان برای جوانان و دانشجویان مسلمان چنین می نمایانند که یا باید دین اسلام را پذیرفت، یا علم را؛ وفاداری به این دو، به طور هم زمان امکان ندارد. طبعاًً چون دانشجو، به دانسته های علمی و یافته های دانش های جدید گرایش دارد، دست کم درباره ی دین دچار تردید و دودلی می شود و این حالت دراعماق ذهنش رسوخ می کند و همین برای دشمنان اسلام کافی است تا از آن به نفع خود بهره برداری کنند.
اینان از آن فداکاری، شهادت طلبی و گذشت هایی که دین برای جوانان به ارمغان می آورد می هراسند. هنگامی که انسان با ایمانی قوی، خدا و روز رستاخیز را باور کرده و به یقین برسد، آن دنیا را ناپایدار دانسته، برای آن جهان جاوید می کوشد. آن ایثارها هم محصول چنین نگرشی است. بدیهی است وقتی جوانی به این مبانی مسلّم شک کند، دیگر جانش را برای یک فرض مشکوک نمی دهد ودر عرصه های ایثار و دفاع حضور نمی یابد.
بی تردید دست هایی پشت پرده است که چنین حرکت هایی را تشدید می کند و چه بسا افرادی هم بدون آگاهی از نقشه های دشمنان، در حال بازی در این میدان هستند. به هر حال مستکبران می کوشند حرکت مسلمانان را در جهت بیداری اسلامی، احیای هویت معنوی و بازگشت به ایمان متوقف، یا دست کم از شدت هیجان و فراگیری آن کم کنند. (10)
شهید آیت الله مطهری برای اینکه چنین تردیدهایی را از ذهن ها بزداید و نقشه های مخالفان را درباره تعالیم حیات بخش اسلام کم رنگ و خنثی کند، نخست ضرورت علم آموزی را در فرهنگ اسلامی مورد توجه قرار داد. سپس تقسیم علوم را به دو رشته دینی و غیر دینی نادرست خواند، و افزود جامعیت اسلام اقتضا می کند هر علم سودمندی را که برای جامعه اسلامی ضروری است به دست آوریم. او یاد آوری کرد علوم قطعی که ازحالت نظری، فرضیه و نظریه های مقدماتی به مباحث کاربردی رسیده اند با اسلام هیچ گونه تضادی ندارند، ولی علم به تنهایی نمی تواند ضامن سعادت جامعه باشد. جامعه هم زمان به این دو بال نیاز دارد و ایمان بدون علم وبال است. آن شهید فریاد زد اگر می خواهیم دینی درست داشته باشیم و عدالت درمیان ما حکم براند باید با علم، ایمان، شناخت و آگاهی مردم را افزایش دهیم. مسلمانان باید همگی بیدار شده برای رهایی از نابودی، نادانی و عقب ماندگی، جهادی مقدس را آغاز کنند که هم نیازمند دانش آموزی و تولید علم است و هم محتاج رشد اخلاقی، تربیتی و معنوی.
آن متفکر فرزانه، تصریح کرد علم و ایمان دو رکن از ارکان انسانیت است، ولی تعالیم تحریفی اربابان کلیسا، علم و دین را در برابر هم قرار داد و همین برداشت سبب شد که تاریخ تمدن اروپا را در هزارو پانصد سال اخیر به عصر ایمان و علم تقسیم کنند. در صورتی که تاریخ تمدن اسلامی به دو دوره شکوفایی علم و ایمان و نابودی هم زمان این دو تقسیم شده است. او سفارش می کرد مسلمانان کورکورانه تضاد علم و ایمان را امری مسلم تلقی نکنند.
به اعتقاد شهید مطهری علم گرایی محض، ویژه انسان ناتوان است و انسانی که با این شرایط تربیت می شود دچار کمبودهایی است و باید ایمانی در کار باشد که عشق، امید و حرارت به وجود آورد و درون را به سوی هدفی عالی رهنمون شود. پس علم و دین نه تنها نقض کننده یکدیگر نیستند، بلکه مکمل و متمم هم می باشند. جدایی این دو، خسارت هایی جبران ناپذیر به بار می آورد؛ ایمان بدون علم و شناخت از جهل، خرافات و جمود به دست می آید و علم هم وقتی از ایمان و دیانت فاصله بگیرد، تیغی است در کف زنگی مست و چراغ در دست دزد برای گزیده تر بردن کالا.
عالم و جاهل بی ایمان از نظر رفتار با هم تفاوتی ندارند. جایی که ایمان بدون علم حضور داشته است، کوشش های بشر دوستانه صرف اموری شده که نتایج خوبی به بار نیاورده و گاهی منا تعصب ها و کشمکش های زیانبار شده است. همچنین وقتی علم یکه تاز میدان باشد و برای ایمان و دیانت جایی نگذارد، مانند بسیاری از جوامع امروز، همه توانایی علوم، فناوری ها و توسعه های صنعتی و تکنولوژی صرف خودخواهی ها، فزون طلبی ها، برتری جویی ها استثمارها، اسارت مردم، نیرنگ ها و توطئه ها می شود. برخی دانشمندان می گویند همه مشکلات بشر با سرانگشت علم باز می شود؛ اما تجربه خلاف آن را ثابت کرده است. شهید مطهری با این توضیحات می افزاید امروز دیگر متفکری نیست که نیاز انسان را به ایمان انکار کند. علم همیشه ثابت باقی نمی ماند وگاهی در بنیادهای خود شک می کند که البته همین باعث گسترش آن می شود؛ اما در تعالیم دینی که از کانون وحی گرفته شده است امکان چنین تردید و خطاهایی وجود ندارد و بنیان های مذهبی، جاودانه تغییر ناپذیر، مقدس ویقینی هستند. به علاوه علم نتوانسته به بسیاری از پرسش ها پاسخ دهد و در زمینه پیدایش جهان هستی و غایت جهان به بن بست می رسد.
برنتافتن برداشت های سطحی
تحلیل اینکه چه کسانی می توانند در برابر اسلام واقعی قد علم کنند و سنگی فرا راه پویندگان اسلام واقعی باشند، نیازمند بحث هایی گسترده است؛ ولی به طور خلاصه باید دانست که مردم ازنظر عمق تفکر با یکدیگر بسیار تفاوت دارند. این تفاوت، کمابیش در قشرهای گوناگون ظهور می کند. حتی در دانشگاه می توان کسانی را دید که با آنکه دارای مدارک عالی علمی هستند یا سال هایی را با درس و بحث و تحقیق گذرانیده اند، از نظر ژرفای فکری و تبیین برهانی مسائل در سطحی نازل جای دارند و با روحیه ای تقلیدی و طوطی وار، هرچه اعم از کتاب، نوشته، سخنرانی و مطالب نشریات به آنها القا می شود یاد گرفته، ارائه می دهند؛ در حالی که خودشان اهل تحقیق و تعمق نیستند.برعکس افرادی برجسته را می توان دید که خودشان اهل کاوش اند؛ تحقیق می کنند؛ صاحب نظرند؛ تنها به خواندن کتاب یا تقلید از درس و مطالب استاد بسنده نمی کنند و این توانایی را در خود به وجود آورده اند که درباره ی مسائل مورد علاقه ی خویش پژوهش نمایند. البته این افراد بسیار نادرند. گوهی هم در وضع متوسط و بینابین جای می گیرند؛ بدیم معنا که نه چندان اهل عمق نگری و کاوش اند و نه چندان سطحی نگر. در میان قشرهای مردم و حتی در بین خواص و علما نیز این سطوح گوناگون تعمق دیده می شود.
البته این مسئله تازگی ندارد. از صدر اسلام افراد سطحی نگری بوده اند که اندیشه ژرفی نداشته اند. شاید در عرصه ی اخلاق، رفتار و اعمال صالح بسیار جدی و با همت بوده، ذوق و تعصب داشته اند؛ اما از نظر فکر و درک مسائل ضعیف بوده اند. نمونه بارز چنین اشخاصی خوارج هستند. آنان در عبادت، اغلب بسیارقوی بودند؛ شب زنده داری می کردند؛ حافظ قرآن بودند و پیشانی و زانوهایشان از شدت برنامه های عبادی پینه بسته بود؛ ولی از نظر خرد و تفکر در سطحی پایین قرار داشتند.
شهید مطهری با توجه به منابع تاریخی و روایی، سیمای آنان را به خوبی ترسیم کرده است و تأکید می کند اینان نه بصیرتی در دین داشتند و نه ژرفایی در عمل. آنان اساساً منکر بصیرت بودند و اعتقاد داشتند تکلیف شرعی امری کاملاً تعبدی است و باید آن را چشم بسته انجام داد. جالب توجه آنکه این گروه اهل جمود، از نظر خلافت و رهبری مانند متجددهای امروز، اندیشه ای دموکرات مآبانه داشتند و می گفتند خلافت باید با انتخاب آزاد صورت گیرد؛ و با این دیدگاه هم در برابر شیعه و هم در برابراهل سنت قرار گرفتند.
به هر روی این انشعاب در اسلام از آنجا پدید آمد که چنین افرادی ظاهر را می دیدند؛ نگاه تیزبینی نداشتند و به هر واقعه ای بر می خوردند، آن را درست می پنداشتند؛ زیرا به عمق قضیه کاری نداشتند.
مردی از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ جمل سخت دچار تردید شد. از سویی حضرت علی علیه السلام و شخصیت های برجسته ای را که در رکابش می جنگیدند مشاهده می کرد و از سوی دیگر، در طرف مقابل عایشه همسر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و طلحه و زبیر را می دید. عایشه بر حسب آیه ی قرآن چون همسر پیامبر است، مادر امت اسلامی محسوب می شود. (11) طلحه از پیش تازان خوش سابقه و سلحشور صدر اسلام در چندین غزوه بود. زبیر نیز خدمات ارزنده ای داشت و حتی در روز سقیفه ازجمله کسانی بود که به دلیل اعتراض به آن حرکت، در خانه حضرت علی علیه السلام متحصن شد. آن مرد بصری با حیرتی بسیار به محضر امیرمؤمنان علیه السلام شرفیاب شد و گفت: آیا امکان دارد این سه نفر بر باطل باشند؟علی علیه السلام در پاسخ، سخنی استوار دارد. (12) آن حضرت فرمود: سرت کلاه رفته وحقیقت بر تو اشتباه شده است. حق و باطل را نمی توان با میزان قدر و شخصیت افراد شناخت و درست نیست افراد را مقیاس سنجش حق و باطل قرار دهی، بلکه این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و کارنامه آنان باشد. (13)
شهید مطهری پس از اشاره به این مقاطع تاریخی و نمونه های عبرت انگیز، می افزاید افرادی فراوان درجامعه هستند که شعار تشیع سر می دهند، اما روحشان با این مذهب مغایرت دارد. اینان با اینکه شاید برجستگی ها و امتیازاتی روشن داشته باشند، ولی جنبه های تاریک روحشان چنان فراوان است که نه تنها از صف شیعیان جدا می شوند، بلکه در صف مخالفان اهل بیت و پیروان آنان قرار می گیرند. خوارج مبارز و فداکار بودند؛ عبادت می کردند و به احکام اسلامی و ظواهر شرعی پایبند بودند، اما یکی از شگفتی های سیره حضرت علی علیه السلام این است که با اقدامی شجاعانه با این مقدس مآب های مغرور و متحجر به نبرد برخاست و به روی این افراد ظاهر الصلاح و عبادت پیشه شمشیر کشید. اگر ما آنجا بودیم و آن چهره های حق به جانب را می دیدیم، بی شک احساساتمان بر می انگیخت و می گفتیم کشیدن تیغ بر این عابدان شب و شیران روز روا نیست؛ اما امام شیعیان، حضرت علی علیه السلام افتخار می کند که در این نبرد چشم فتنه را درآورد. در حالی که هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت، زیرا موج تاریکی و تردید بالا گرفته بود. (14) ایشان خوارج را همچون سگ هار، خطرناک قلمداد می کند. یعنی آنان همچون سگی هستند که حامل بیماری مسری است و از شدت دیوانگی به هر کس می رسد گازش می گیرد و همه را مبتلا می کند.
شهید مطهری پس از این تحلیل های ارزنده فریاد می زند وای به حال مسلمانان اگر گروهی مقدس، منجمد، نادان و بی خبر، پا را در یک کفش کرده، به جان این و آن بیفتند و بگویند حق همان است که ما تشخیص داده ایم. کدام روح نیرومندی است که آستین بالا زده، در برابر اینان بایستد و به مردم ثابت کند چنین قشرهایی کج فهم هستند؟وقتی گروهی جهالت و عبادت را با هم همراه سازند، جداسازی اش بسیار سخت است. از دیدگاه اسلام چنین زهد و تقوایی بی ارزش است وحتی این عابدان نادان آلت دست دشمنان زیرک و مانعی بزرگ برای رشد جامعه اسلامی می شوند. (15)
اسلام تنگ نظری و کوتاه فکری را بر نمی تابد و چقدر خطرناک است که این کوتاه اندیشی تبدیل به یک عقیده دینی شود. البته برخی نیز بسیار شگفت انگیز، دوراندیش و عمیق بوده اند، اما طبعاً بسیاری از مردم بین این دو حالت قرار دارند؛ نه چندان ساده اندیش، سطحی نگر، کج سلیقه و کج فهم اند و نه از آن ژرف نگری برخوردارند. اگر تاریخ علمای اسلام و مشاهیر فرقه ها و مذاهب را بررسی کنیم، همین اختلافات را بین آنان می بینیم. این ظاهر بینی و سطحی نگری در مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی و نیز دیدگاه های اجتماعی همواره وجود داشته است و پیش بینی می شود که در آینده نیز کمابیش وجود داشته باشد. برای نمونه، در مسائل کلامی عده ای - بیشتر ازمتکلمین اهل تسنن و به ندرت از شیعیان - بودند که تنها به ظواهر آیات و روایات بسنده می کردند و به خودشان اجازه نمی دادند در آنها دقت کافی به خرج بدهند. برای مثال، اوصافی را بر حسب آنچه از ظاهر کلام استفاده می شد برای خداوند اثبات می کردند و دیگر به خود زحمت نمی دادند قرائن را یافته، ببینند که آیات حقیقت این کلام در لفظ است یا در معنای مجازی و کنائی اش. این گروه را در علم کلام «حشویه» (16) می نامند.
طوایف و فِرَق دیگری نیز در مسائل گوناگون از اینان پیروی می کردند؛ مانند فرقه های «مجسّمه» و«مشبّهه» (17) که بسیار سطحی نگر بودند. برای نمونه ایشان حرکت از آسمان به زمین و مانند آن را به پروردگار نسبت می دادند و به استناد برخی ظواهر - که بی تردید معنای ظاهری شان مورد نظر نبود، و قرائنی برای اثبات معنای مجازی شان وجود داشت -به اثبات نظریه سطحی نگرانه خودشان می پرداختند.
در مسائل فقهی در بین جوامع عامه (اهل تسنن)، گرایشی ظاهری وجود داشته، که به ظاهر روایات فراوان استناد می کردند و نیز در میان شیعیان اخباری گری مطرح است. اینها نمونه هایی از سطحی نگری درمسائل دینی و اعتقادی، چه در زمینه کلام و چه در فقه و فروعات دینی است. طبعاً هنگامی که اینها با مباحث اجتماعی بیامیزد ودراین قلمرو با دیدی سطحی و کم عمق همراه شود، دید فقهی و کلامی خدشه دار شده، آثاری بسیار نامطلوب بر جای می ماند. به همین سبب علمای با بصیرت، اهل فراست و ژرف نگر، همچون دیده بانی برای اعتقادات و پاسداری برای سنگرهای نظری، باید بکوشند با تدبیری نیکو جلوی این انحرافات ساده انگارانه را بگیرند. آنان باید بدون ایجاد تنش در جامعه، با روشی مطلوب، افکار را به سوی مسیری درست جهت داده، از افتادن مردم در چنین دره ها و دام های انحرافی عقیدتی، فقهی و فکری جلوگیری کنند. این طبیعی است که در هر مکتب فکری درست، کسانی با مسائل اصلی، ساده و سطحی برخورد کرده، به عمق مطالب نرسند؛ ولی اینان می توانند برای کسانی که می خواهند به حقیقت مکتب برسند، زحماتی بیافرینند. در این روزگار نیز کمابیش این مسائل بوده و هست. امام راحل رحمه الله بارها از چنین افرادی نالیده و آنان را به صورت هایی مناسب، با ویژگی هایشان برای مردم معرفی کرده اند، تا چنین کسانی را بشناسند و آگاه باشند که در دام نیفتند. (18)
شهید آیت الله مطهری رحمه الله نیز با چنین افرادی برخورد داشت، زیرا هر کس بخواهد به منزله ی مصلح اجتماعی، رهبر دینی و دیده بان اعتقادی به عرصه های فرهنگی، تبلیغی و اجتماعی گام نهد، خواه ناخواه با این گونه افراد روبه رو می شود. البته این قشرهای منجمد و متحجر، گروهی منحرف اند و برای رشد و بالندگی جامعه ی اسلامی و اسلام واقعی و راستین بسیار خطرناک. شهید مطهری، این خطرها را یادآور شده و هشدار می دهد اگر چه علی علیه السلام را عبدالرحم بن ملجم مرادی به شهادت رسانید، ولی عامل این حادثه ناگوار، جمود و خشک مغزی بود. خطر جمود را نباید دست کم گرفت، زیرا کسی که عقیده ای متحجر دارد، ازآن دفاع، و به طرف مقابل به گونه ای غیر اصولی حمله می کند. این روش برای اسلام بسیار آسیب زاست و بدبینی و نفرت به وجود می آورد. با نگاهی به اندیشه های استاد مطهری می توان فهمید قشری گری، ویژگی هایی دارد که با آنها افراد اهل انجماد فکری و کلامی را می شناسیم. از جمله این ویژگی ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. گذشته گرایی، مخالفت با نوآوری و پویایی، تعصب خشک و انعطاف ناپذیری؛
2. بی اعتنایی یا نداشتن تحمل در برابر افکار دیگران؛ به رسمیت نشناختن تفاوت های فکری قشرهای جامعه و انتقاد ناپذیری؛
3. شکل گرایی، ظاهر بینی و برداشت سطحی؛
4. بی اعتنایی به بنیان های عقلی و پرهیز از تعقل و تدبر؛
5. دوری جستن از دستاوردهای علمی و رشد معرفتی جامعه، وتنبلی فکری؛
6. راحت طلبی در داوری ها، متهم ساختن بی جا و قضاوت های کلیشه ای، تخیلی و موهوم؛
7. عوام زدگی، نداشتن شناخت عمیق و روحیه ی علمی، شخصیت زدگی، ستیزه جویی در بحث ها و دوری از جدال احسن؛
8. خشونت به جای قاطعیت، مغالطه گرایی، غلو، افراط گری و اعتقاد به خرافات، امورخیالی و غیر واقعی. (19)
ظاهرگرایی دینی، آفت جامعه اسلامی
آیا کافی است ما نیز مانند برخی بگوییم: چون صرفیین چنین کردند، ما هم چنین می کنیم؟ آیا با این نوع رفتار، پاسخ خدا را داده ایم؟باید با هوشیاری بیشتر، خطرهایی را که در کمین عقاید، ارزش ها، احکام و نظام اسلامی است شناسایی کنیم. بالاترین خطرها کدام است؟دقت کنید! این جمله را یادداشت کنید؛ اگر باور کردید، پیگیری و گرنه روی آن فکر کنید.«شدیدترین خطرهایی که دین و جامعه اسلامی را تهدید می کند، انحرافاتی است که به نام دین انجام می شود و کسانی با لباس دیانت آنها را مطرح می کنند». اگر یک کافر ملحدی سخنی علیه دین بگوید، تأثیر چندانی ندارد، زیرا مردم می دانند چنین کسی دشمن دیانت و مخالف اسلام است؛ اما اگر کسی با عنوان طرفدار دین، به ویژه اگر لباس دینی بر تنش باشد، علیه مبانی فکری، اعتقادی و ارزشی کار کند؛ سخنی بگوید یا رفتاری نشان دهد، خطرش هزاران بار بیشتراز خطر کفار است. این همان آفت کشنده ای است که مولا امیر مؤمنان علیه السلام درسراسر نهج البلاغه از آن نالیده است. ما باید هوشیار باشیم و آن روزنه هایی که شیطان از آنها وارد می شود و ایمان جوانان ما را هدف قرار می دهد بشناسیم و بدانیم این روزنه ها را چه کسانی می گشایند. انحرافات دینی را دشمنان آغاز نمی کنند و اگر هم بخواهند انحرافی دردیانت پدید آورند، کسی به حرفشان گوش نمی دهد. طبق نص قرآن کریم، انحرافات دینی را اغلب علما آغاز می کنند:
وَمَا اختَلَفَ فِیهِ اِلاَّ الَّذینَ اوتوُهُ مِن بَعدِ مَا جَاءتهُمُ البَینَاتُ بَغیا بَینَهُم؛ (20) «ولی جز کسانی که کتاب بر آنها نازل شده و حجت ها آشکار گشته بود، از روی حسدی که نسبت به هم می ورزیدند در آن اختلاف نکردند».
اِنَّ الدَّینَ عِنداللهِ الاسلاَمُ وَمَا اختَلَفَ الَّذینَ اوُتوا الکتَابَ الاَّ مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغیا بَینَهُم؛ (21) «هر آینه دین نزد خدا اسلام است و اهل کتاب راه خلاف نرفتند، مگر از آن پس که به حقانیت دین آگاه شدند و نیز از روی حسد (این مسیر را پیش گرفتند)».
وَ مَا تَفَرَّقوُا اِلا مِن بَعدِ مَا جَاءهُمُ العِلمَ بَغیا بَینَهُمُ؛ (22) «از روی حسد و عداوت فرقه فرقه نشدند، مگر از آن پس که به دانش دست یافتند».
وَ آتَینَاهُم بَینَاتٍ مِّن الاَمرِ فَمَا اختَلَفوُا اِلا مِن بَعدِ مَا جَاءهُم العِلمَ بَغیا بَینَهُمُ؛ (23) «و آنها را درباره ی آن، دلایلی روشن دادیم و در آن از روی حسد و کینه اختلاف نکردند مگر آن گاه که دانش یافتند».
باید از این خطرها آگاه باشیم و خود را برای پاسخ گویی، به هر قیمت ممکن آماده کنیم. حد پایانی این کار شهادت، وآن نیز افتخار ماست. امیر المؤمنین علیه السلام درخطبه ای که نوف بکالی نقل کرده، می فرماید:
ما ضَرَّ اخوانَنَا الّذین سَُفِکَت دِماءهم - و هم بصفّین - الاّ یکونوا الیوم احیاء یسیغُونَ الغُصص و یشرَبوُنَ الرِّنق! قَد - والله -لَقو اللهَ فَوَفّاهُم اُجورَهُم و احَلَّهُم دارَ الامنِ بَعِدَ خَوفِهم. اینَ اخوانِی الّذین رَکَبوا الطّریق و تضوا علَیَ الحق َّ؟این عَمّار و اینَ ابنُ التّهیان و اینَ ذوالشهادتین؟واین نظرائهم من اخوانهم الّذین تعاقدوا علی المنیه و اُبرد برووسهم الی الفجره؛ (24) «آری! آن دسته از برادرانی که در جنگ صفین خونشان ریخت هیچ زیانی نکرده اند، که امروز وجود ندارند تا خوراکشان غم و غصه و نوشیدنی آنان خونابه دل باشد. به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات کردند و پاداش آنها را داد و پس از دوران خوف آنان را در سرای امن خویش جایگزین فرمود. کجایند برادرانی که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟کجاست عمّار؟ کجاست پسر تیهان؟ (25) و کجاست ذوالشهادتین؟ (26) وکجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟» سپس امام دست به محاسن مبارک خویش گرفته، مدتی گریست و به بیانات خود ادامه داد.
شهید آیت الله مطهری نه تنها زیان نکرد، بلکه با شهادت به آرزوی دیرینه خود رسید. زیان برای ماست که این شخصیت ارزشمند را از دست دادیم، و تا مدت ها جانشینی برای او نخواهیم یافت. باید گوشه هایی از کارهایی که ایشان یا امثالش انجام دادند، دنبال کرده، خطرش را به جان بخریم و در راه ترویج دین نه از دشمنان بترسیم، نه از ظاهر سازان. کسانی که به ظواهر و مسائل سطحی بسنده می کردند نمی توانستند حرکت عمیق و ریشه ای مطهری را تحمل کنند و بدین جهت، او را با سرزنش های خود می آزردند. مطهری نیز تاب ظاهر گرایی آنان را نداشت و بدین سبب تنها بود. اما او از راهش دست برنداشت و هنگامی که وظیفه اش را باز شناخت، پیش رفت، تا در تاریکی هایی که این خودی های نادان به وجود آورده بودند، چراغ هایی را روشن کند. او تنها به دادن شعار بسنده نکرد و به میدان عمل گام نهاد. مطهری از این که محافل و مراسمی گسترش می یابد که در آنها دوستی بدون شناخت نسبت به دین و معصومین ترویج می شود، ناراحت بود. وی نوحه خوانان غوغاگری را که دراین مجالس فریاد می زدند و گهگاه تحریفات، بدعت ها، خرافات و مسائل متضاد با سیره و سخن ائمه علیهم السلام مطرح می کردند، نمونه ی کسانی می دانست که در سوره ی حجرات از آنها یاد شده است. همانان که با فریاد و نعره رسول خدا را مخاطب قرارداده، جملاتی عوامانه بر زبان جاری می ساختند. خداوند این افراد را از چنین روشی نهی کرده، زیرا بی ادبی مقدمه ای برای از بین بردن اعمال است. قرآن اعتراض می کند که چرا اینان باعباراتی سخیف، لحنی نامناسب و نامانوس به گفت و گو با رسول اکرم صلی الله علیه و آله می پردازند.
نباید فراموش کرد، همین ظاهر گرایی و پرهیز از ژرفا بخشی به فرهنگ مذهبی و معنوی است که برخی جوامع رابه انحراف کشانده است. ظاهرگرایی بنی اسرائیل موجب شد آنان گوساله سامری را هم سنگ معجزات نبی خدا تلقی کنند و همان گونه که با اژدها شدن عصایی به موسی ایمان آوردند، با در آمدن صدایی ازحلقوم گوساله، به طریقه سامری دل بستند. جنبه ی مهم خیانت اهل کوفه به حضرت علی علیه السلام و بهانه جویی در یاری آن حضرت و فرزندانش امام حسن و امام حسین علیه السلام همین سطحی نگری ها، توجه به احساسات و ترویج مسائلی به دور از معرفت بود. درتبیین شخصیت ها باید کوشید انگیزه ها، اهداف، جهت گیری های دینی و سیاسی اصل قرار گیرد، نه شکل کارها. شهید مطهری، به این امور توجه داشت و می کوشید جامعه را ازانجماد فکری و کلامی بپیراید و در این راه، وظیفه اش را انجام داد و از هیچ چیز نهراسید. اگر چه احترام کردن و شعار دادن نیکوست و ثواب دارد، ولی این کجا و آن کجا. (27)
پینوشتها:
1. شهید مطهری ضمن آنکه در بسیاری از بیانات و یادداشت های خود از روشنفکر متدین و متعهد و گره گشای مسائل فکری و فرهنگی جامعه با تحسین یاد کرده است، روشنفکر غرب زده را مورد انتقاد و ملامت جدی قرار داده است. کتاب استاد مطهری و روشنفکران مشتمل بر مباحث منتخبی از آثار ان شهید است که وجه مشترک آنها ارزیابی توام با نقد نظرات افراد منورالفکر در دیدگاه های اسلامی آنان می باشد و هفت بخش دارد: بخش اول انتقاد از برداشت غلط برخی روشنفکران مسلمان از معجزه ی ختمیه است؛ در بخش دوم دو کتاب اسلام شناسی و از کجا آغاز کنیم دکتر علی شریعتی مورد نقد قرار گرفته است؛ از اشتباه های گروه فرقان این بود که شهید مطهری در صدد آن است که نام و یاد و آثار دکتر را از صحنه ی روزگار حذف کند، در حالی که از یادداشت های استاد بر می آید که وی می خواسته است با نشان دادن نقاط مثبت و منفی آثار دکتر شریعتی و جدا کردن اشتباهاتش، آثارش را برای عموم قابل استفاده کند. در بخش سوم تأثیر پذیری برخی روشنفکران مسلمان از فلسفه ی حسی و مخالفت آنان با تفکر و تعمق در مسائل ماوراء الطبیعی گوشزد شده و نظرات مهندس مهدی بازرگان در کتاب راه طی شده در اثبات توحید و معاد نقد و بررسی گردیده است؛ بخش چهارم، نقد استاد شهید بر تفکرات غلط برخی افراد چون بنی صدر از رهبری نهضت اسلامی است؛ در پنجمین بخش از نظرات استاد درباره اقبال لاهوری آمده است؛ بخش ششم بیانگر مبارزه آن متفکر متدین با تفسیر مادی قرآن توسط برخی روشنفکران و گروه های روشنفکری است و در آخرین بخش استاد به انتقاد از نظر برخی افراد وشنفکر مبنی بر مادیت تاریخ از نظر قرآن پرداخته است. از نظرات و نقدهای استاد بر می آید که برخوردش با روشنفکران مسلمان به گونه حذفی و خصمانه نبوده است، بلکه نقاط قوت و جنبه های مثبت کارشان را هم مد نظر قرار داده و درباره آنان و افکارشان منصفانه قضاوت کرده و در یادداشتی نوشته است: «این طبقه (روشنفکران مؤمن و مسلمان) می تواند حلقه ی ارتباط فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی واقع شوند، مشروط بر اینکه برنامه هایی که به وسیله این طبقه اجرا می شود تحت نظارت و کنترل دقیق افرادی باشد که در فرهنگ اسلامی پرورش یافته اند و در علوم اسلامی اعم از تفسیر، فقه، اصول، کلام، فلسفه و ادبیات تخصص یافته اند و اگر این نظارت به طور دقیق و جدی صورت نگیرد، زیان این گونه افراد و برنامه هایی که اجرا می کنند از سودش بسی بیشتر است». (مقدمه کتاب)
2. سخنرانی درباره ی استاد فرزانه شهید مرتضی مطهری؛ مصاحبه با استاد مصباح به مناسبت دهمین سالگرد شهادت استاد مطهری.
3. حجرات (49)، 13.
4. مزمل (73)، 2-4.
5. حج (22)، 47.
6. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ی 369.
7. نور (24)، 2.
8. نهج الفصاحه، ص 125.
9. سخنرانی در جمع پاسداران لشکر کرمان، (1378/12/16)؛ نیز ر. ک: مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران.
10. مصاحبه با استاد مصباح به مناسبت فرارسیدن دهمین سالگرد شهادت آیت الله مطهری.
11. «و ازواجة امّهاتهم» ، احزاب (33)، 6.
12. دکتر طه حسین دانشمند و مورخ مصری می گوید: «پس از اینکه وحی قطع شد و ندای آسمانی خاموش گشت، سخنی محکم تر از این کلام شنیده نشده است» (علی و بنوه، ص 40).
13. وضة الواعظین، ص 31.
14. ر. ک: نهج البلاغه، فرازی از خطبه ی 92.
15. ر. ک: مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه ی حضت علی علیه السلام.
16. حشویه به گوهی از اهل حدیث اطلاق می شود که تشبیه و تجسیم گرایش داشتند. برخی گفته اند چون آنان به جسم قائل بوده اند، ایشان را محشو (توپُر) گفته اند و عده ای یادآور شده اند چون اینها در مجلس درس حسن بصری سخنان نادرست می گفتند، وی دستور داد به حاشیه ی مجلس بروند. آنان در نقل احادیث و عمل به آن هیچ ضابطه ای را شرط نمی دانستند و در نتیجه مطالب زاید را وارد کلام اسلامی کردند.
17. برخی افراد، از آیات قرآن که صفات خداوند را ترسیم نموده اند، چنین برداشت کرده اند که نوعی تشبیه و تجسیم برای حق تعالی وجود دارد. این افراد به ظاهر آیات متشابه تمسک نموده و دچار چنین خطایی شده اند. حتی برخی از آنان به تشبیه در ذات خدا گرائیده و گرفتار تجسیم آشکار گردیده اند، آنگاه برای رهایی از پیامدهای عقیده باطل خود گفته اند که البته جسم بودن خداوند همچون سایر اجسام نمی باشد (علی ربانی گلپایگانی، فرق و مذاهب کلامی، ص 383-385).
18. امام خمینی رحمه الله درباره ی افراد مقدس نما و اهل جمود چنین فرموده است: «اموز جامعه ی مسلمین طوری شده که مقدسین ساختگی جلو نفوذ اسلام و مسلمین را می گیرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه می زنند... اینها هستند که اگر یک نفر پیدا بشود بگوید بیایید زنده باشید، بیایید نگذارید ما زیر پرچم دیگران زندگی کنیم... مخالفت می کنند... این جماعت را ابتدا باید نصیحت و بیدار کرد؛ هر گاه بعد از تذکر و ارشاد و نصیحت های مکرر بیدار نشده و به انجام وظایف برنخاستند معلوم می شود تصورشان از غفلت نیست، بلکه درد دیگری دارند، آن وقت حسابشان طور دیگری است. (امام خمینی، ولایت فقیه، ص 132-133).
19. ر. ک: مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص 51، 54و 284؛ همو، ده گفتار، ص 202و 206؛ همو، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص70؛ همو، مجموعه ی آثار، ج 3، ص 334-335.
20. بقره (2)، 213.
21. آل عمران (3)، 19.
22. شوروی (42)، 14.
23. جاثیه (45)، 17.
24. نهج البلاغه، خطبه 182، بند هفتم (تذکر الشهداءمن الاصحاب).
25. مالک بن تهیان انصاری از بزرگان اصحاب امام بود که در غزوه ی بدر حضوری فعال داشت و در جنگ صفین به شهادت رسید.
26. خذیمة بن ثابت انصاری که رسول اکرم صلی الله علیه و آله به او لقب ذوالشهادتین داد، شهادتش به جای شهادت دو نفر به حساب آمد.
27. اقتباس از سخنرانی در مدرسه ی مروی تهران، (1386/2/12)؛ سخنرانی در جمع اساتید مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، (1386/2/13)؛ سخنرانی به مناسبت فرا رسیدن بیستمین سالگرد شهادت آیت الله مطهری، کرمان (1378/2/16)؛ سخنرانی در دانشکده تربیت معلم قم، (1372/2/11).
/ج