نویسنده: دکتر محمد تیجانی تونسی
مترجم: سید محمد جواد مهری
مترجم: سید محمد جواد مهری
بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و سپاس پروردگار جهانیان را و درود و سلام بی پایان بر سرور و مولایمان حضرت محمد که به عنوان رحمه للعالمین برگزیده شد؛ همو که سیّد اولین و آخرین و منزه از هر عیب و نقصی است و سلام و درود خداوند بر اهل بیت پاک و برگزیده اش باد؛ آنان که ستارگان هدایت و چراغان پر فروغ روشنائی در تاریکی ها و ظلمات روزگار و امامان و پیشوایان مسلمین اند.
باری! پرسشهایی را در کتاب از «آگاهان بپرسید» مطرح کرده ام که ویژه مسلمانان کنجکاو، خصوصاً اهل سنت است؛ آنها که می پندارند فقط خود به سنت راستین نبوی - که برترین و پاکیزه ترین درودها و سلامها بر او و آل پاکش باد - چنگ زده اند، بلکه دیگر مسلمانان را محکوم کرده و گاهی به استهزاء می گیرند؟
متأسفانه در بسیاری از کشورهای اسلامی، انجمنهای نوینی به نام دفاع از سنت محمدیه و یا به نام انصار سنت و یاران اصحاب (انصار الصحابه) تشکیل و پایه گذاری شده و کتابهای بی شماری برای توهین و ناسزا به شیعیان و امامانشان و تکفیر آنان و استهزا به علمایشان نوشته شده و توسط رسانه های گروهی بین المللی نیز این اندیشه ها در تمام مناطق جهان اسلام و غیر اسلام، ترویج و پخش شده، تا جائی که سخن روز مردم، بحث میان سنّی و شیعه شده است.
و بسیار اتفاق افتاده است که در مناسبتهای گوناگون با برخی جوانان روشنفکر از مسلمانان راستین، برخورد می کنم که از حقیقت تشیع جویا می شوند و نسبت به آنچه می بینند و با دوستان شیعه شان می گذرانند و آنچه از آنان می شنوند و در کتابها می خوانند، دچار سردرگمی شده اند و بهر حال نمی دانند حق در کجا نهفته است. اینجانب با بعضی از آنها گفتگو کردم و کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» خود را به آنان هدیه کردم که با فضل الهی بیشتر آنان، پس از بحث و گفتگو برای شناخت حق، هدایت شده و آن را پیروی می کردند، ولی بهرحال این مطلب، منحصر می شود به برخی از جوانانی که تصادفاً با آنان روبرو شده و به بحث می پردازم، ولی نسبت به دیگران که به دیدارشان موفق نمی شوم، بی گمان چنین اندیشه های پراکنده ای، آنان را سردرگم و مضطرب می نماید. و هر چند دلیلهائی محکم و استدلالهائی روشن و قوی در دو کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» و «همراه با راستگویان» وجود دارد ولی برای مقابله با تهاجم فکری خطرناک و تبلیغات مسموی که از سوی برخی کشورها با بودجه ای کلان از دلار و نفت تهیه و تغذیه می شود و با رسانه های گوناگون گروهی پخش و نشر می گردد، کافی نیست.
در هر صورت، من بر این باورم که صدای رسای حق در میان آن همه سر و صدای چندش آور، شنیده خواهد شد و شمعک نور در میان تاریکی مطلق، تابشی پرفروغ خواهد داشت زیرا وعده خدا حق است و بی گمان اجرا خواهد شد که می فرماید:
«یُرِیدُونَ لِیُطْفِئوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» (1) - کافران می خواهند با دهان خود نور الهی را خاموش کنند ولی خداوند - علی رغم میل آنان - نور خود را به اتمام خواهد رساند هرچند کافران را خوش نیاید.
و در مقام بیان شکست توطئه هایشان می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ* وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ» (2) - کافران اموال خود را به خاطر سدّ راه خدا، مصرف می کنند، پس بزودی اموالشان نابود خواهد شد. سپس حسرتی بر دلشان می ماند و مغلوب می گردند و همانا این کافران به سوی دوزخ رهسپار می شوند.
از این روی، بر دانشمندان و نویسندگان و اندیشمندان، واجب و لازم است که مشکلات مردم را در این زمینه رفع نمایند و راه حق را به آنان بنمایانند. خداوند می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ، أُولَئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ». (3) - آنان که ادلّه روشنی را که برای هدایت مردم فرستادیم، پنهان نموده و کتمان کردند، پس از آنکه در کتاب آسمانی برای مردم بیان کردیم، خداوند آنان را لعنت کرده و لعنت کنندگان (جن و انس) نیز لعن می کنند؛ مگر آنها که توبه کنند و خود را اصلاح نمایند و آیات خدا را برای مردم بیان کنند، که من توبه آنان را می پذیرم و همانا منم پذیرنده توبه ها و مهربان به خلق.
پس چرا دانشمندان، با اخلاص و جدیت و به خاطر خدا، در این مطلب مهم، بحث نمی کنند و اگر خدای سبحان بینات و هدایت را نازل کرده و دین را تکمیل نموده و نعمت را تمام کرده است و اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امانت را ادا کرده و رسالت را ابلاغ نموده و امّت را نصیحت کرده است، پس برای چیست این همه تفرقه ها، دشمنی ها، کینه ورزی ها، استهزا و تکفیرها.
هان! من امروز به صراحت به تمام مسلمانان اعلام می کنم که هیچ راه رهائی و پیروزی و وحدت و خوشبختی و سعادت و دست یابی به بهشت برین نیست جز به بازگشت به دو اصل اساسی و دو رکن مهم: «کتاب خدا و عترت رسول خدا»؛ و جز به سوار شدن در کشتی نجات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام. و این سخن من نیست که سخن خدا و رسولش در قرآن و سنت می باشد. و مسلمانان، امروز، برای رسیدن به وحدت بر سر دو راهی قرار گرفته اند:
نخست اینکه: اهل سنت و جماعت، مذهب اهل بیت را که شیعیان امامیه اثنا عشریه به بدان تمسک می جویند، پذیرا گردند و به عنوان مذهب پنجم قبول کنند و چنانکه با سایر مذاهب چهارگانه عمل می کنند، با نصوص و احکام فقهی آن نیز عمل کنند، و از آن چیزی کم نکنند و گروندگان به آن را محکوم ننمایند و به روشنفکران، آزادی انتخاب مذهبی که بدان اقناع می شوند را بدهند. و بدینسان بر تمام مسلمانان - چه سنّی و چه شیعه - لازم است که دیگر مذاهب اسلامی را چون اباضیه و زیدیه نیز بپذیرند. و هرچند این پیشنهاد، بسیاری از تفرقه ها و کینه ها را در امّت اسلامیمان برطرف می سازد ولی قطعا راه حلّی برای آن مشکل تاریخی که قرنها با آن دست به گریبانیم، نخواهد بود.
دوم اینکه: تمام مسلمانان بر یک عقیده استوار باشند، عقیده ای که کتاب خدا و رسول خدا آن را بیان کرده اند و صراط مستقیمی است که انحراف در آن راه ندارد و آن اینکه پیرو ائمه اهل بیت شوند؛ همان ها که خداوند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور کرده و پاک و طاهرشان نموده است، و تمام مسلمانان - چه سنّی و چه شیعه - اتفاق نظر بر اعلم بودن آنها و برتریشان در تمام مسائل از تقوی و پارسائی و زهد و اخلاق گرفته تا علم و عمل دارند و اگر اختلافی هست، نسبت به سایر اصحاب است؛ پس چه بهتر که مسلمانان، موارد اختلاف را رها کرده و موردی که در آن اتفاق نظر دارند قبول کنند، زیرا سخن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که می فرماید:
«از آن چه تردید داری بگذر و آنچه را یقین داری برگیر». (4) بنابراین، باید امّت اسلامی اجتماع کرده و بر یک پایه استوار وحدت داشته باشند، که آن پایه را رسول خدا صلی الله علیه و آله بنیان نهاده و فرموده است: «من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم که اگر به آن دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نمی شوید، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم». (5)
حال که این روایت مورد قبول هر دو گروه (سنّی و شیعه) است، و همه مسلمین با اختلاف مذاهبشان، آن را می پذیرند، پس چرا گروهی از مسلمانان به آن عمل نمی کنند؟! و بی گمان، اگر تمام مسلمانان به این حدیث نبوی، عمل می کردند، یک وحدت اسلامی مستحکمی میانشان پدیدار می شد که بادهای سهمگین آن را بر نمی کند و طوفانهای سنگین، آن را نمی لرزاند و تبلیغات سوء بیگانگان، خنثایش نمی کرد و توطئه دشمنان اسلام آن را از بین نمی برد.
من جدّاً بر این باورم که این تنها راه رهائی و نجات مسلمین است و هرچه جز این باشد، سخنی گزاف و بیهوده است. و قطعاً اگر کسی پیرو قرآن و سنت پیامبر و آگاه بر تاریخ و کنجکاو در آن باشد، با من موافق و سازگار خواهد بود.
نخستین راه حل، متاسفانه از روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، به شکست انجامید، چرا که اصحاب، اختلاف کردند و امّت از هم پاشیده شد و با کمال تاسف، در اثر تبلیغات مسموم رسانه های گروهی چه در دوران اموی و عباسی و چه در دوران کنونی که پیروان اهل بیت را متّهم به گمراهی و گاهی تکفیر کرده و می کنند، چاره ای جز این نیست که حق را به صراحت برای کسی که در پی آن است، اعلام کنیم و برنامه قرآن را در رویاروئی با مخالفان برگزینیم که می فرماید:
«... قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (6) - بگو، دلیل و برهانتان را بیاورید، اگر راست می گوئید.
و دلیل و برهان را هرگز با سلاح یا با پول و با وسائل تطمیع و تهدید، نمی توان بر آزادگانی که جان خود را تنها برای خدا معامله کردند و جز حق پذیرای چیزی نیستند هرچند در این راه جان ببازند، تحمیل کرد.
ای کاش علمای مسلمین، امروز کنفرانسی بر پا می کردند که با دلهائی باز و خردهائی آگاه و نفوسی پاک، مسائل را بررسی کنند و از این راه، خدمتی بزرگ به امت اسلامی نمایند و اختلاف ها را برطرف کرده و زخمها را التیام بخشیده و وحدت را از نو پایه گذاری کنند.
این وحدت، بدون شک در راه است، چه بخواهند و چه نخواهند، زیرا خداوند برای آن، امامی از نسل رسول خدا آماده ساخته که جهان را پر از عدل و داد کند، پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده باشد. و این امام بزرگوار از عترت پاکی است که خدای سبحان حکمتش بر آن قرار گرفته که در این مدت طولانی، با غیبت او، امت را آزمایش کند و آن هنگام که آخرالزمان فرا رسد، اشتباهشان را تصحیح نماید و فرصتی به آنها بدهد که به سوی حق بازگردند و خط اصیل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دنبال کنند که همواره می فرمود: «بار خدایا! قومم را هدایت کن چرا که نمی دانند».
و تا رسیدن آن روز، این کتابم را به آنان اهداء می کنم که در حقیقت پاسخی است بر برخی پرسش ها، که از مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده کرده ام؛ باشد که مسلمانان سراسر کشورهای اسلامی از آن بهره گیرند و برای رسیدن به وحدت دلخواه، گرد هم آیند.
خدایا، بر تو توکل کردم و به سوی تو باز می گردم، تو خود مرا در این راه موفق بدار که من توفیقم را تنها از تو می خواهم و سینه ام را بگشای و امرم را آسان ساز و گره را از زبانم باز کن تا سخنم را درک کنند. بارالها، عملم را قبول کن و در آن خیر و برکت قرار ده که این تنها پایه ای است کوچک در بنای بزرگ وحدت.
این را می گویم زیرا امروز مسلمانان را از کوچکترین حقوق انسانی و از همراهی با یکدیگر به دور می بینم. من این مطلب را در خلال مسافرتهایم و زیارتهایم به بسیاری از کشورهای اسلامی یا کشورهائی که مسلمانان در آن ها سکونت دارند لمس کردم. آخرین مسافرتم به شبه قاره هند بود که بیش از دویست میلیون مسلمان در آن زندگی می کنند، و آنچه شنیده بودم بسیار بود، ولی آنچه دیدم واقعاً مایه تعجب، نگرانی و سرگردانی است. من برای سرنوشت این امت بسیار تاسف خوردم و گریستم و اگر ایمان و امید در قلبم نبود، نزدیک بود، یأس وجودم را فراگیرد.
به محض بازگشت از هند، نامه ای سرگشاده به دانشمند هندی «ابوالحسن ندوی» که اهل سنت آن دیار به او مراجعه می کنند نوشتم و به او وعده دادم که اگر پاسخش دهد هر دو را منتشر سازم ولی تاکنون پاسخی از او دریافت نکرده ام لذا در آغاز این کتاب، نامه ام را منتشر می کنم که سندی تاریخی باشد و نزد خدا و مردم گواهی می دهد که ما خواهان وحدتیم.
سلام و درود بر اشرف مرسلین و اهل بیت طاهرینش باد.
سلام و درود خداوند و برکاتش بر شما باد.
اینجانب محمد تیجانی سماوی تونسی هستم که خداوند بر او منت نهاد و هدایتش کرد که مذهب اهل بیت پیامبر را پس از بحثی طولانی برگزیند. من پس از آن که مذهب مالکی را اختیار کرده و از پیروان «تیجانیّه» بودم - که طریقه ای صوفیّه است و در شمال آفریقا مشهور می باشد - در خلال مسافرتی که در آن با علمای شیعه برخورد کردم، حق را دریافتم و از این روی کتابی را نگاشتم که نامش را «آنگاه ... هدایت شدم» نهادم، سپس «مجمع علمی اسلامی» در هند، آن را به زبانهای گوناگون، چاپ کرد و بدینسان به زیارت آن کشور دعوت شدم.
آقای محترم! من در طول زیارتی کوتاه به هند آمدم و امیدوار بودم که خدمتتان برسم زیرا در رابطه با شما مطالب زیادی شنیده بودم بویژه آنکه حضرتعالی از بزرگ ترین شخصیت های اهل سنتِ آن دیارید. ولی دوری مسافت و کمبود وقت، مانع از آن شد، لذا بسنده کردم به زیارت شهر «بمبئی» . «بونه» و برخی دیگر از شهرهای «گجرات» و از آن همه دشمنی و کینه ای که از اهل سنتِ هند نسبت به برادران مسلمان شیعه شان دیدم، بسیار نگران و اندوهگین گشتم.
گاهی می شنیدم که با هم می جنگند و با هم کارزار می کنند و چه بسا در این بین، خون بیگناهانی به نام دفاع از اسلام، ریخته شود! ولی باور نمی کردم و می پنداشتم که این اغراق و گزافه گوئی است ولی در این چند روز زیارتم، واقعاً شگفت زده و متعجب گشتم و مطمئن شدم که نقشه های پلید و خطرناکی علیه اسلام و مسلمین طرح می شود که دو گروه سنی و شیعه را به جان هم انداخته و هر دو را نابود سازند و آنچه بر یقینم افزود، دیداری بود که با برخی از علمای اهل سنت و پیشاپیش آنها مُفتی مسلمانان شیخ عزیزالرحمن، رخ داد و این دیدار در مسجد بمبئی و به دعوت آنان، ترتیب یافته بود.
همین که میانشان قرار گرفتم ناگهان اهانت و ناسزا و سب و لعن نسبت به شیعیان اهل بیت، شروع شد. و از این رو می خواستند مرا به هیجان بیاورند زیرا قبلاً فهمیده بودند که کتابی را نگاشته ام و در آن دعوت به پیروی از مذهب اهل بیت علیهم السلام کرده ام.
بهرحال، فهمیدم که منظورشان چیست، لذا بر اعصاب خود مسلط شدم و با تبسم به آنها گفتم: من مهمان شمایم و شما مرا دعوت کردید و من فوراً دعوتتان را اجابت کردم؛ پس آیا دعوتم کردید که مرا فحش و ناسزا بگوئید؟ و آیا اسلام این اخلاق را به شما آموخته؟ با کمال خشونت پاسخم دادند که: تو یک روز از عمرت هم مسلمان نبوده ای، زیرا شیعه ای و شیعیان، مسلمان نیستند و در این مورد قسم هم خوردند!!
گفتم: برادران! از خدا بترسید. پروردگار ما یکی است، پیامبرمان یکی است، کتابمان یکی است و قبله مان نیز یکی است. شیعیان، خدا پرست اند و به اسلام عمل می کنند و از پیامبر و اهل بیتش پیروی می نمایند؛ پس چگونه به خود اجازه می دهید که تکفیرشان کنید؟!
پاسخم دادند: شما به قرآن ایمان ندارید! شما منافق اید و با تقیه عمل می کنید و امامتان گفته است: تقیه دین من و دین پدران من است. و شما یک گروه یهودی هستید که عبدالله بن سبای یهودی، آن را بنیان گذارده است!!
با تبسم گفتم: ما کار به شیعیان نداریم، با خود من شخصاً صحبت کنید. من قبلاً مانند شما مالکی بودم و پس از بحثی طولانی به این نتیجه رسیدم که حق با اهل بیت است و آنان سزاوارتر به پیروی اند، پس آیا شما دلیلی دارید که با من بحث و مجادله کنید یا اینکه حاضرید از من بپرسید که دلیل و برهانم چیست، شاید یکدیگر را بتوانیم بهتر درک کنیم؟!
گفتند اهل بیت زنان پیامبرند و تو از قرآن چیزی نمی دانی.
گفتم: صحیح بخاری و صحیح مسلم غیر از آنچه می گوئید، معتقدند.
گفتند: هرچه شما بخواهید از بخاری یا مسلم یا دیگر کتابهای اهل سنت گرفته و با آنها استدلال کنید، از دروغهائی است که شیعیان در کتابهای ما اضافه کرده اند!
با خنده گفتم: اگر شیعیان کارشان به اینجا رسیده باشد که در کتابها و صحاح شما دست ببرند، پس نه ارزشی برای آن کتابها هست و نه برای مذهبتان که بر آنها مبتنی است!
ساکت شدند و نتوانستند پاسخ دهند. ولی ناگهان یکی از آنان، باز شروع به فتنه انگیزی و تحریک آنان کرده و گفت: هر که به خلافت خلفای راشدین ابوبکر، عمر، عثمان، علی، معاویه و یزید - که خداوند از او راضی باشد - ایمان ندارد مسمان نیست!!!
با شنیدن این سخن که برای اولین بار در عمرم می شنیدم، کسی را تکفیر می کنند که به خلافت معاویه و فرزندش یزید، اعتقاد ندارد، سخت شگفت زده شدم و به خود گفتم: معقول است کسی بر ابوبکر و عمر و عثمان، ترحم کند ولی بریزید هرگز معقول نیست و این را فقط در هند دارم می شنوم. رو به آنان کرده و گفتم: آیا همه شما با سخنش موافق هستید؟ گفتند: آری!
آنجا بود که فهمیدم دیگر ادامه سخن با آنان فایده ای ندارد و متوجه شدم آنها می خواهند مرا تحریک کنند تا از من انتقام بگیرند و شاید به اتهام اینکه به صحابه توهین کرده ام، مرا بکشند! و کسی چه می داند؟
شر را در دیدگانشان یافتم. فوراً از همراهم که مرا به آنجا آورده بود درخواست کردم تا مرا از آنجا بیرون ببرد، او هم مرا خارج ساخت در حالی که از آنچه گذشته بود، پوزش می طلبید و اظهار تأسف می کرد. البته این انسان شریف، که با تهیه این دیدار قصد داشت به حقیقت پی ببرد؛ نامش شرف الدین و صاحب کتابخانه و چاپخانه اسلامی «بمبئی» بود و شاهد بود که بین من و آنان در آن دیدار چه گذشت و لذا نمی توانست انزجار خود را از آنان که معتقد بود علمای بزرگ اسلام اند، مخفی بدارد.
آنان را رها کردم در حالی که متأسف بودم که وضعیت مسلمانان بویژه آنان که ادعای رهبری مسلمین را دارند و خود را دانشمند معرفی می کنند، به اینجا برسد که ملاحظه کردید، و به خود گفتم: اگر علما به این درجه از تعصّب کورکورانه رسیده اند، حال مردم عوام و نادانان چگونه خواهد بود؟ و آنجا بود که فهمیدم چرا جنگ ها و نبردهائی به اسم دفاع از اسلام برپا می گردد و خون بی گناهان ریخته می شود و اعراض و نوامیس مسلمین هتک می شود و بر سرنوشت این امّت بیچاره ای که خداوند مسئولیت هدایت را به آنان سپرده و رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم نیز مسئولیت رساندن نور به دلهای تاریک را به آنان واگذار کرده، گریستم، زیرا خود نیاز به یک ذره نور دارند و در حالی که تنها در هند قریب هفتصد میلیون نفر، عبادت غیر خدا می کنند و گاو و بت را تقدیس می کنند، و به جای اینکه تلاشها و کوشش های مسلمانان در راه هدایت و ارشاد آنان و اخراجشان از تاریکی ها به نور مصرف شود تا در برابر پروردگار عالمیان تسلیم گردند، مسلمانان امروز را می بینیم - بویژه در هند - که خود نیاز به هدایت و راهنمائی دارند.
از این رو - آقای من - نامه ام را به شما می نویسم و به نام خدای رحمان و رحیم و به نام پیامبر گرامیش و به نام اسلام عظیم و به خاطر سخن حق تعالی که می فرماید:
«واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»، از شما می خواهم که مانند مسلمانی شجاع بپا خیزید و در راه خدا از ملامت و سرزنش هیچ ملامت کننده ای نهراسید و بدور از هر گونه تعصّب و ناسیونالیستی که مورد علاقه شیطان و اولیایش است، به خاطر خدا و با صراحت قیام کنید چرا که چون شما به نام اسلام سخن می گوئید، خداوند شما را مسئول قرار داده و قطعاً راضی نمی شود که این مصیبت ها را بنگرید و بشنوید و دم بر نیاورید؛ مصیبت هائی که در اینجا و آنجا واقع می شود و حوادثی ناهنجار به وقوع می پیوندد که بهایش را مسلمانان بی گناهی - چه سنّی و چه شیعی - می پردازند و بی گمان خداوند در روز رستاخیز از هر کوچک و بزرگی از شما سؤال خواهد کرد زیرا «آنان که می دانند با آنان که نمی دانند، یکسان نیستند» و به اندازه گنجایش تصمیم گیرندگان، تصمیم ها گرفته می شود و به اندازه بخشایندگی کریمان، کرامت ها فرود می آید. و حال که شما مسؤلیت رهبری علمای هند را بر عهده دارید، پس بی گمان مسئولیتتان بیشتر از دیگران است و چه بسا یک سخن شما، امت هند را اصلاح کند یا خدای نخواسته موجب هلاکتشان گردد، پس «ای خردمندان، تقوای الهی داشته باشید».
اکنون که خدای سبحان، مرتبه و درجه عالمان را پس از فرشتگان قرار داده، «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائماً بالقسط» و اکنون که همه ما را دستور می دهد که به حق داوری کنیم و از آن هیچ نکاهیم «وأقیموا الوزن بالقسط و لا تسخروا المیزان» و حال که مفسران همه نظر می دهند که باید در مسائل مادّی با - بهای کم - اقامه قسط کرد، در قضایای مذهبی و عقائدی که حق از باطل به آسانی شناخته نمی شود و بر آن هدایت بشریت و نجات انسانیّت، مترتّب است، چه می گوئید و چه نظر می دهید؟
خدای متعال می فرماید:
«واذا حکمتم فاحکموا بالعدل» و اگر حکم کردید، پس با عدالت حکم کنید.
و می فرماید:
«یا داود انا جعلناک خلیفهً فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله» - ای داوود، ما تو را خلیفه در روی زمین قرار دادیم، پس به حق بین مردم داوری کن و هرگز از هوی و هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا دورمی سازد.
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «حق را دنبال کن هرچند علیه خودت باشد. حق بگو هرچند تلخ باشد».
سرور محترم! به کتاب خدا دعوتتان می کنم و به سنت رسول خدا شما را می خوانم، پس سخن حق را با صراحت اعلام کنید هرچند تلخ باشد، تا اینکه شهادتی باشد برای شما نزد خدایتان.
شما را به خدا قسم، آیا شما، شیعیان را غیر مسلمان می دانید؟! آیا واقعاً معتقدید که شیعیان کافرند؟ آیا پیروان اهل بیت پیامبر که خدا را به وحدانیت قبول داشته و بیش از تمام گروه ها او را تمجید و تسبیح می گویند و او را از هر نوع تشبیه و مشاکله و تجسیم، منزه می دانند، و به رسولش و پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارند و بیش از همه گروه ها او را تعظیم و تکریم می کنند زیرا قائل بعصمت مطلقه آن حضرت، حتی قبل از بعثت می باشند، آیا اینان کافرند؟!
آیا اینها که ولایت خدا و رسولش و مؤمنان واقعی را پذیرا هستند و عترت پیامبر را دوست داشته و ولایتشان را می پذیرند - که این منظور در لسان العرب به عنوان شیعه، آنان را معرفی کرده - مسلمان نیستند؟!
آیا این شیعیان که به بهترین وجه، نماز را برپا می دارند و زکات را می پردازند و برای تکمیل اطاعت از خدا و رسولش، خمس اموالشان را بر آن می افزایند و ماه رمضان و روزه های دیگر را روزه می دارند و حج خانه خدا را انجام می دهند و شعائر الهی را بزرگ می شمارند و اولیای خدا را احترام می کنند و از دشمنان خدا و دشمنان اسلام، تبرّی می جویند، آیا اینان نزد شما مشرک اند؟!
آیا آنهائی که معتقد به امامت دوازده امام از اهل بیت هستند که خداوند هر رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته و پاک و طاهرشان قرار داده و چنان که در بخاری و مسلم و دیگر صحاح اهل سنت، آمده که پیامبر خدا آنان را معرفی کرده است، آیا آنها خارج از دین اسلام اند؟!
آیا مسلمانان در هیچ دورانی بوده است که امامت را منکر شوند و آنها را قبول نداشته باشند، چه در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و چه پس از وفاتش، تا اینکه ما تئوری «امامت» را به ایرانیان یا مجوسیان بچسبانیم؟!
و آیا شما واقعا معتقد به کفر کسی هستید که اقرار به امامت یزید بن معاویه - که فسق و تباهیش، نزد خاص و عام از مسلمانان، معروف و مشهور است - نداشته باشد. و یزید را تباهی و انحطاط همین بس که تمام مسلمین اجماع دارند بر اینکه به سپاهیانش اجازه داد، مدینه منوره را مورد تاخت و تاز خویش قرار دهند و برای گرفتن بیعت به زور از مردم مدینه، هرچه می خواهند در آنجا انجام دهند و مردم را مانند بردگان خود قرار دهند و بدینسان ارتشش ده ها هزار نفر از بهترین صحابه و تابعین را قتل عام کردند و اعراض و نوامیس زنهای شوهر دار و دختران مسلمان را هتک نمودند که در نتیجه، آنقدر فرزندان زنا در آنجا بدنیا آمد که جز خداوند کسی تعدادش را نمی داند. و همین قدر برای رسوائی و بی آبروئی و ذلت او تا قیام قیامت بس است که سید و سرور جوانان اهل بهشت را به قتل رسانید و دختران رسول خدا را به اسارت گرفت و با چوب خود، بر لب و دندان حسین کوبید و ابیات معروف خود را خواند که در آنها می گوید:
«ای کاش پدران من که در غزوه بدر کشته شدند، می دیدند که ...» تا آنجا که می گوید: «فرزندان هاشم (پیامبر و فرزندانش) حکومت را به بازی گرفتند و هیچ خبری نیست و هیچ وحی ای هم نازل نشده است».
و در اینجا اعتراف می کنند که نبوت حضرت محمد را قبول ندارد و قرآن را نیز نمی پذیرد؛ آیا باز هم کافر می دانید کسی را که تبری بجوید از او و از پدرش معاویه که علناً علی را لعن می کرد و دستور به لعنش می داد و هرکس از آن امتناع می ورزید - هرچند از بهترین اصحاب بود - به قتل می رساند چنانکه با حجر بن عدی کندی و یارانش رفتار کرد، و لعن بر علی را سنّتی قرار داد که تا هفتاد سال ادامه داشت، در حالی که می دانست پیامبر خدا فرموده است: «هر که علی را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته و هر که مرا ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته است» (7) چنانکه صحاح اهل سنت این روایت را نقل کرده اند؛ گذشته از اینکه کارهای بسیاری انجام داد که با اسلام منافات دارد و مردان نیک و صالح را به شهادت رساند زیرا می خواست بیعت را با زور برای فرزندش یزید بگیرد، و از طریق جعده دختر اشعث، حسن بن علی را به قتل رساند و جنایتهای زیادی مرتکب شد که تاریخ اهل سنت بسیاری از آنها را یاد آور شده است، چنانکه شیعیان نیز، آنها را نقل کرده اند.
سرورم! من گمان نمی کنم شما همه آنها را قبول داشته باشید وگرنه وای بر اسلام و وای به حال جهان اسلام، و دیگر جائی برای موازین شرعی و عقل و منطق و دلیل و برهان نمی ماند.
خدای سبحان می فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» - ای مؤمنان، تقوای الهی داشته باشید و همراه با راستگویان باشید. و چه خوش گفت دانشمند متوفای پاکستانی، مرحوم ابوالاعلی مودودی رحمه الله علیه، هنگامی که در صفحه 106 کتابش «الخلافه و الملک»، از حسن بصری نقل کرد که گفت:
چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آنها برای هلاکتش و جهنمی شدنش کافی است:
1- امر خلافت را بدون مشورت با مسلمانان در دست گرفت در حالی که اصحابی با فضیلت هنوز در حیات بودند.
2- خلافت را به فرزند شرابخوار و فاسقش که ابریشم می پوشید و تار و تنبور می زد منتقل کرد.
3- زیاد بن ابیه را به خود نسبت داد، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» - فرزند واقعی همان است که در بستر زوجیت، نطفه اش منعقد شده، و سهم زنازاده سنگ است.
4- حجر و یاران حجر را به قتل رسانید. وای بر او از حجر و اصحاب حجر (واین را سه بار تکرار کرد).
خداوند رحمت کند ابوالاعلی مودودی را که حق را اعلام کرد و اگر می خواست، می توانست چهل خصلت دیگر بر آن چهار بیفزاید ولی خدایش بیامرزد که در همین چهار تا کفایت می دید که موجب هلاکت و به جهنم انداختن معاویه باشد و معروف است که واژه «موبقه» که ایشان انتخاب کرده، یعنی او را در آتش دوزخ می افکند. و شاید «مودودی» ملاحظه عواطف مردم می کرد که از پیشینیانشان احترام و تقدیس معاویه آموخته بودند و بر او ترحم می کردند و ای کاش فقط بر او، که حتی بر فرزندش یزید نیز ترحم می کردند چنانکه خودم از علمایتان در هند شنیدم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
و به همین خاطر بود که من هم مراعات عواطف کسانی که دعوتم کرده بودند تا مرا تحریک کنند نمودم و از ترس جانم، چیزی به آنان نگفتم.
ای سرورم، من از شما جداً می خواهم که بی پروا بپا خیزید و برای خاطر خدا قیام کنید چرا که خداوند از حرف حق، خجالت نمی کشد و من از شما بیش از این نمی خواهم که رسوائیشان و بدیهایشان را، پخش و منتشر سازید، و در این راستا مشکلی وجود ندارد چرا که تاریخ، ما را بس است.
و آنچه از شما خواسته می شود این است که اقرار کنید و پیروانتان را بیاموزید به اینکه آنها که به امامت و پیشوائی اینان اعتراف نمی کنند و ولایتشان را نمی پذیرند، مسلمانانی حقیقی هستند و شایان تقدیر و احترام می باشند و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. بگوئید که شیعیان در طول تاریخ مظلوم بوده اند زیرا هرگز امامت شجره ملعونه را - که خداوند به عنوان مثل در قرآنش ذکر کرده - قبول نداشته و ندارند.
شما را به خدا شیعیان چه گناهی دارند اگر فرمان رسول خدا را اجابت کنند که مسلمین را به پیروی اهل بیتش پس از خودش فرمان داده و آنان را مانند کشتی نوح معرفی کرده که هر کس در آن سوار شود رهائی می یابد و هر کس از آن تخلف جوید هلاک می گردد. و شیعیان چه گناهی دارند که این سخن رسول خدا را با جان و دل پذیرا گردند که می فرماید: « در میان شما دو چیز گرانبها قرار دادم: کتاب خدا و عترتم که اگر به این دو تمسک بجوئید هرگز پس از من گمراه نشوید». و صحاح اهل سنت نیز مانند کتابهای شیعیان، آن را گواهی داده اند.
چقدر شرم آور است که به جای تشکر و تقدیر از آنان و برتری دادن به آنان بر دیگران به دلیل اطاعت از اوامر و فرمایشات رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، آنان را فحش و ناسزا بگوئیم و تکفیرشان کنیم و از آنها تبری جوئیم! این به خدا نه منصفانه است و نه خردمندانه.
آقای من، بگذریم از سخنان بیهوده و بی ارزشی که بر هیچ دلیل و برهانی استوار نیست و روشنفکران از فرزندان امّت اسلام، برای آن پشیزی، ارزش قائل نیستند که مثلاً شیعیان قرآن خاصّی دارند! یا اینکه معتقدند علی، پیامبر خداست! یا اینکه عبدالله بن سبای یهودی، تشیع را بنا نهاده است! و امثال این سخنان بیهوده و مغرضانه ای که خدا شاهد است از پندارها و خیال بافی های دشمنان اسلام و دشمنان اهل بیت و شیعیان است و جز تعصب کورکورانه و جهل مغرضانه، او را پدید نیاورده است.
سرور گرامی، من از شما می پرسم، آیا علمای هند نشنیده اند که علمای جامع از هر فتوا به روا بودن تعبّد به مذهب شیعه امامیه درسی سال پیش دادند؟ و از علمای بزرگ ازهر، کسانی هستند که معتقدند فقه جعفری که شیعیان به آن عمل می کنند، از سایر مذاهب، به روح اسلام نزدیکتر است، در حالی که دیگر مذاهب اسلامی، از آن بهره برده و استفاده کرده اند. و در پیشاپیش این بزرگان، جناب شیخ محمود شلتوت رحمه الله علیه است که در دوران خود، ریاست جامع ازهر را به عهده داشت. آیا امثال این عالمان، اسلام و مسلمین را نمی شناسند؟ یا اینکه علمای هند، از آنان اعلم و داناتر هستند؟ گمان نمی کنم، چنین فکر کنید!!
سرور محترم! امید من به شما است و قلبم برای محبت و عاطفه گشوده است. من هم در گذشته از حقیقت بدور بودم و از اهل بیت فاصله گرفته بودم ولی بحمد الله خدای سبحان مرا به حقّی که پس از آن گمراهی نیست، هدایت کرد و از قید و بندهای تعصب و تقلید کورکورانه رهائی یافتم و دانستم که هنوز بسیاری از مسلمانان در اثر شایعه ها و تبلیغات باطل، از درک حقیقت به دورند و این شایعه ها و تهمت های ناروا است که آنان را نمی گذارد در کشتی نجات وارد شده و به ریسمان مستحکم الهی چنگ بزنند، چه اینکه خود می دانید، فرقی بین شیعه و سنی نیست جز در مواردی که پس از رسول خدا، بر سر خلافت اختلاف پیدا کردند و اساس اختلاف بر سر اصحابی بود که خودشان نسبت به یکدیگر بقدری اختلاف و تفرقه داشتند تا جائی که یکدیگر را لعن کرده، بلکه خود را به کشتن دادند و با هم جنگ و ستیز کردند.
پس اگر اختلاف میان مسلمین، دلیل خروج از دین است، اصحاب سزاوارتر به این اتهام اند و العیاذ بالله، من باور نمی کنم که شما بدین امر راضی شوید و انصاف، شما را وادار می کند که به خروج شیعه از دین اسلام تن در ندهید، و چنانکه شیعیان بر تقدیس و احترام اهل بیت خو گرفتند، اهل سنت نیز بر احترام و تجلیل تمامی اصحاب خو گرفتند و چقدر فرق است میان این دو نظر؛ پس اگر شیعیان اشتباه کرده اند، بی گمان اهل سنت نیز ره خطا را پیموده اند زیرا تمامی اصحاب، اهل بیت را بر خود مقدم دانسته و بر آنان درود می فرستند چنان که بر رسول خدا درود می فرستند و هرگز سراغ نداریم که یکی از اصحاب - خدایشان رحمت کند - خود را بر اهل بیت مصطفی صلوات الله علیه و آله، در علم یا در عمل، مقدم دانسته و برتر بپندارد.
پس اکنون وقت آن رسیده است که این ظلم تاریخی نسبت به شیعیان اهل بیت برداشته شود و با آنان الفت و برادری و همکاری بر اساس بر و تقوی پدید آید. دیگر بس است خونریزی و فتنه انگیزی میان امت اسلام.
خدا کند بوسیله شما شاهد وحدت و برادری میان مسلمین باشیم و بوسیله شما زخمها التیام بخشد و آتش فتنه به خاموشی گراید و شیطان و حزبش ذلیل و خوار گردند و بدینسان از جمله رستگاران نزد خدایتان باشید، بویژه اینکه شنیده ام از سلاله عترت پاک می باشید، پس تلاش کنید که با آنان محشور گردید. «و همانا این امتتان، امت واحده است و الله پروردگارتان است، پس عبادت کنید» «و بگو - ای پیامبر - عمل (به احکام خدا) کنید که بزودی خداوند و رسولش و مؤمنان نتیجه عملتان را می بینند».
خداوند شما و ما را در آنچه خیر بندگان خدا است، موفق بدارد و ما را از عاملین مخلص درگاهش قرار دهد. همراه با این نامه، نسخه ای از کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» را می فرستم که در این زمینه نگاشته ام، به این امید که مورد پذیرشتان قرار گیرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ارادتمند
محمد تیجانی سماوی تونسی
حمد و سپاس پروردگار جهانیان را و درود و سلام بی پایان بر سرور و مولایمان حضرت محمد که به عنوان رحمه للعالمین برگزیده شد؛ همو که سیّد اولین و آخرین و منزه از هر عیب و نقصی است و سلام و درود خداوند بر اهل بیت پاک و برگزیده اش باد؛ آنان که ستارگان هدایت و چراغان پر فروغ روشنائی در تاریکی ها و ظلمات روزگار و امامان و پیشوایان مسلمین اند.
باری! پرسشهایی را در کتاب از «آگاهان بپرسید» مطرح کرده ام که ویژه مسلمانان کنجکاو، خصوصاً اهل سنت است؛ آنها که می پندارند فقط خود به سنت راستین نبوی - که برترین و پاکیزه ترین درودها و سلامها بر او و آل پاکش باد - چنگ زده اند، بلکه دیگر مسلمانان را محکوم کرده و گاهی به استهزاء می گیرند؟
متأسفانه در بسیاری از کشورهای اسلامی، انجمنهای نوینی به نام دفاع از سنت محمدیه و یا به نام انصار سنت و یاران اصحاب (انصار الصحابه) تشکیل و پایه گذاری شده و کتابهای بی شماری برای توهین و ناسزا به شیعیان و امامانشان و تکفیر آنان و استهزا به علمایشان نوشته شده و توسط رسانه های گروهی بین المللی نیز این اندیشه ها در تمام مناطق جهان اسلام و غیر اسلام، ترویج و پخش شده، تا جائی که سخن روز مردم، بحث میان سنّی و شیعه شده است.
و بسیار اتفاق افتاده است که در مناسبتهای گوناگون با برخی جوانان روشنفکر از مسلمانان راستین، برخورد می کنم که از حقیقت تشیع جویا می شوند و نسبت به آنچه می بینند و با دوستان شیعه شان می گذرانند و آنچه از آنان می شنوند و در کتابها می خوانند، دچار سردرگمی شده اند و بهر حال نمی دانند حق در کجا نهفته است. اینجانب با بعضی از آنها گفتگو کردم و کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» خود را به آنان هدیه کردم که با فضل الهی بیشتر آنان، پس از بحث و گفتگو برای شناخت حق، هدایت شده و آن را پیروی می کردند، ولی بهرحال این مطلب، منحصر می شود به برخی از جوانانی که تصادفاً با آنان روبرو شده و به بحث می پردازم، ولی نسبت به دیگران که به دیدارشان موفق نمی شوم، بی گمان چنین اندیشه های پراکنده ای، آنان را سردرگم و مضطرب می نماید. و هر چند دلیلهائی محکم و استدلالهائی روشن و قوی در دو کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» و «همراه با راستگویان» وجود دارد ولی برای مقابله با تهاجم فکری خطرناک و تبلیغات مسموی که از سوی برخی کشورها با بودجه ای کلان از دلار و نفت تهیه و تغذیه می شود و با رسانه های گوناگون گروهی پخش و نشر می گردد، کافی نیست.
در هر صورت، من بر این باورم که صدای رسای حق در میان آن همه سر و صدای چندش آور، شنیده خواهد شد و شمعک نور در میان تاریکی مطلق، تابشی پرفروغ خواهد داشت زیرا وعده خدا حق است و بی گمان اجرا خواهد شد که می فرماید:
«یُرِیدُونَ لِیُطْفِئوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» (1) - کافران می خواهند با دهان خود نور الهی را خاموش کنند ولی خداوند - علی رغم میل آنان - نور خود را به اتمام خواهد رساند هرچند کافران را خوش نیاید.
و در مقام بیان شکست توطئه هایشان می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ* وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ» (2) - کافران اموال خود را به خاطر سدّ راه خدا، مصرف می کنند، پس بزودی اموالشان نابود خواهد شد. سپس حسرتی بر دلشان می ماند و مغلوب می گردند و همانا این کافران به سوی دوزخ رهسپار می شوند.
از این روی، بر دانشمندان و نویسندگان و اندیشمندان، واجب و لازم است که مشکلات مردم را در این زمینه رفع نمایند و راه حق را به آنان بنمایانند. خداوند می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ، أُولَئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ * إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ». (3) - آنان که ادلّه روشنی را که برای هدایت مردم فرستادیم، پنهان نموده و کتمان کردند، پس از آنکه در کتاب آسمانی برای مردم بیان کردیم، خداوند آنان را لعنت کرده و لعنت کنندگان (جن و انس) نیز لعن می کنند؛ مگر آنها که توبه کنند و خود را اصلاح نمایند و آیات خدا را برای مردم بیان کنند، که من توبه آنان را می پذیرم و همانا منم پذیرنده توبه ها و مهربان به خلق.
پس چرا دانشمندان، با اخلاص و جدیت و به خاطر خدا، در این مطلب مهم، بحث نمی کنند و اگر خدای سبحان بینات و هدایت را نازل کرده و دین را تکمیل نموده و نعمت را تمام کرده است و اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، امانت را ادا کرده و رسالت را ابلاغ نموده و امّت را نصیحت کرده است، پس برای چیست این همه تفرقه ها، دشمنی ها، کینه ورزی ها، استهزا و تکفیرها.
هان! من امروز به صراحت به تمام مسلمانان اعلام می کنم که هیچ راه رهائی و پیروزی و وحدت و خوشبختی و سعادت و دست یابی به بهشت برین نیست جز به بازگشت به دو اصل اساسی و دو رکن مهم: «کتاب خدا و عترت رسول خدا»؛ و جز به سوار شدن در کشتی نجات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام. و این سخن من نیست که سخن خدا و رسولش در قرآن و سنت می باشد. و مسلمانان، امروز، برای رسیدن به وحدت بر سر دو راهی قرار گرفته اند:
نخست اینکه: اهل سنت و جماعت، مذهب اهل بیت را که شیعیان امامیه اثنا عشریه به بدان تمسک می جویند، پذیرا گردند و به عنوان مذهب پنجم قبول کنند و چنانکه با سایر مذاهب چهارگانه عمل می کنند، با نصوص و احکام فقهی آن نیز عمل کنند، و از آن چیزی کم نکنند و گروندگان به آن را محکوم ننمایند و به روشنفکران، آزادی انتخاب مذهبی که بدان اقناع می شوند را بدهند. و بدینسان بر تمام مسلمانان - چه سنّی و چه شیعه - لازم است که دیگر مذاهب اسلامی را چون اباضیه و زیدیه نیز بپذیرند. و هرچند این پیشنهاد، بسیاری از تفرقه ها و کینه ها را در امّت اسلامیمان برطرف می سازد ولی قطعا راه حلّی برای آن مشکل تاریخی که قرنها با آن دست به گریبانیم، نخواهد بود.
دوم اینکه: تمام مسلمانان بر یک عقیده استوار باشند، عقیده ای که کتاب خدا و رسول خدا آن را بیان کرده اند و صراط مستقیمی است که انحراف در آن راه ندارد و آن اینکه پیرو ائمه اهل بیت شوند؛ همان ها که خداوند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور کرده و پاک و طاهرشان نموده است، و تمام مسلمانان - چه سنّی و چه شیعه - اتفاق نظر بر اعلم بودن آنها و برتریشان در تمام مسائل از تقوی و پارسائی و زهد و اخلاق گرفته تا علم و عمل دارند و اگر اختلافی هست، نسبت به سایر اصحاب است؛ پس چه بهتر که مسلمانان، موارد اختلاف را رها کرده و موردی که در آن اتفاق نظر دارند قبول کنند، زیرا سخن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که می فرماید:
«از آن چه تردید داری بگذر و آنچه را یقین داری برگیر». (4) بنابراین، باید امّت اسلامی اجتماع کرده و بر یک پایه استوار وحدت داشته باشند، که آن پایه را رسول خدا صلی الله علیه و آله بنیان نهاده و فرموده است: «من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم که اگر به آن دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نمی شوید، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم». (5)
حال که این روایت مورد قبول هر دو گروه (سنّی و شیعه) است، و همه مسلمین با اختلاف مذاهبشان، آن را می پذیرند، پس چرا گروهی از مسلمانان به آن عمل نمی کنند؟! و بی گمان، اگر تمام مسلمانان به این حدیث نبوی، عمل می کردند، یک وحدت اسلامی مستحکمی میانشان پدیدار می شد که بادهای سهمگین آن را بر نمی کند و طوفانهای سنگین، آن را نمی لرزاند و تبلیغات سوء بیگانگان، خنثایش نمی کرد و توطئه دشمنان اسلام آن را از بین نمی برد.
من جدّاً بر این باورم که این تنها راه رهائی و نجات مسلمین است و هرچه جز این باشد، سخنی گزاف و بیهوده است. و قطعاً اگر کسی پیرو قرآن و سنت پیامبر و آگاه بر تاریخ و کنجکاو در آن باشد، با من موافق و سازگار خواهد بود.
نخستین راه حل، متاسفانه از روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، به شکست انجامید، چرا که اصحاب، اختلاف کردند و امّت از هم پاشیده شد و با کمال تاسف، در اثر تبلیغات مسموم رسانه های گروهی چه در دوران اموی و عباسی و چه در دوران کنونی که پیروان اهل بیت را متّهم به گمراهی و گاهی تکفیر کرده و می کنند، چاره ای جز این نیست که حق را به صراحت برای کسی که در پی آن است، اعلام کنیم و برنامه قرآن را در رویاروئی با مخالفان برگزینیم که می فرماید:
«... قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (6) - بگو، دلیل و برهانتان را بیاورید، اگر راست می گوئید.
و دلیل و برهان را هرگز با سلاح یا با پول و با وسائل تطمیع و تهدید، نمی توان بر آزادگانی که جان خود را تنها برای خدا معامله کردند و جز حق پذیرای چیزی نیستند هرچند در این راه جان ببازند، تحمیل کرد.
ای کاش علمای مسلمین، امروز کنفرانسی بر پا می کردند که با دلهائی باز و خردهائی آگاه و نفوسی پاک، مسائل را بررسی کنند و از این راه، خدمتی بزرگ به امت اسلامی نمایند و اختلاف ها را برطرف کرده و زخمها را التیام بخشیده و وحدت را از نو پایه گذاری کنند.
این وحدت، بدون شک در راه است، چه بخواهند و چه نخواهند، زیرا خداوند برای آن، امامی از نسل رسول خدا آماده ساخته که جهان را پر از عدل و داد کند، پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده باشد. و این امام بزرگوار از عترت پاکی است که خدای سبحان حکمتش بر آن قرار گرفته که در این مدت طولانی، با غیبت او، امت را آزمایش کند و آن هنگام که آخرالزمان فرا رسد، اشتباهشان را تصحیح نماید و فرصتی به آنها بدهد که به سوی حق بازگردند و خط اصیل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دنبال کنند که همواره می فرمود: «بار خدایا! قومم را هدایت کن چرا که نمی دانند».
و تا رسیدن آن روز، این کتابم را به آنان اهداء می کنم که در حقیقت پاسخی است بر برخی پرسش ها، که از مکتب اهل بیت علیهم السلام استفاده کرده ام؛ باشد که مسلمانان سراسر کشورهای اسلامی از آن بهره گیرند و برای رسیدن به وحدت دلخواه، گرد هم آیند.
خدایا، بر تو توکل کردم و به سوی تو باز می گردم، تو خود مرا در این راه موفق بدار که من توفیقم را تنها از تو می خواهم و سینه ام را بگشای و امرم را آسان ساز و گره را از زبانم باز کن تا سخنم را درک کنند. بارالها، عملم را قبول کن و در آن خیر و برکت قرار ده که این تنها پایه ای است کوچک در بنای بزرگ وحدت.
این را می گویم زیرا امروز مسلمانان را از کوچکترین حقوق انسانی و از همراهی با یکدیگر به دور می بینم. من این مطلب را در خلال مسافرتهایم و زیارتهایم به بسیاری از کشورهای اسلامی یا کشورهائی که مسلمانان در آن ها سکونت دارند لمس کردم. آخرین مسافرتم به شبه قاره هند بود که بیش از دویست میلیون مسلمان در آن زندگی می کنند، و آنچه شنیده بودم بسیار بود، ولی آنچه دیدم واقعاً مایه تعجب، نگرانی و سرگردانی است. من برای سرنوشت این امت بسیار تاسف خوردم و گریستم و اگر ایمان و امید در قلبم نبود، نزدیک بود، یأس وجودم را فراگیرد.
به محض بازگشت از هند، نامه ای سرگشاده به دانشمند هندی «ابوالحسن ندوی» که اهل سنت آن دیار به او مراجعه می کنند نوشتم و به او وعده دادم که اگر پاسخش دهد هر دو را منتشر سازم ولی تاکنون پاسخی از او دریافت نکرده ام لذا در آغاز این کتاب، نامه ام را منتشر می کنم که سندی تاریخی باشد و نزد خدا و مردم گواهی می دهد که ما خواهان وحدتیم.
نامه سرگشاده به آقای ابوالحسن ندوی، دانشمند هندی
بسم الله الرحمن الرحیمسلام و درود بر اشرف مرسلین و اهل بیت طاهرینش باد.
سلام و درود خداوند و برکاتش بر شما باد.
اینجانب محمد تیجانی سماوی تونسی هستم که خداوند بر او منت نهاد و هدایتش کرد که مذهب اهل بیت پیامبر را پس از بحثی طولانی برگزیند. من پس از آن که مذهب مالکی را اختیار کرده و از پیروان «تیجانیّه» بودم - که طریقه ای صوفیّه است و در شمال آفریقا مشهور می باشد - در خلال مسافرتی که در آن با علمای شیعه برخورد کردم، حق را دریافتم و از این روی کتابی را نگاشتم که نامش را «آنگاه ... هدایت شدم» نهادم، سپس «مجمع علمی اسلامی» در هند، آن را به زبانهای گوناگون، چاپ کرد و بدینسان به زیارت آن کشور دعوت شدم.
آقای محترم! من در طول زیارتی کوتاه به هند آمدم و امیدوار بودم که خدمتتان برسم زیرا در رابطه با شما مطالب زیادی شنیده بودم بویژه آنکه حضرتعالی از بزرگ ترین شخصیت های اهل سنتِ آن دیارید. ولی دوری مسافت و کمبود وقت، مانع از آن شد، لذا بسنده کردم به زیارت شهر «بمبئی» . «بونه» و برخی دیگر از شهرهای «گجرات» و از آن همه دشمنی و کینه ای که از اهل سنتِ هند نسبت به برادران مسلمان شیعه شان دیدم، بسیار نگران و اندوهگین گشتم.
گاهی می شنیدم که با هم می جنگند و با هم کارزار می کنند و چه بسا در این بین، خون بیگناهانی به نام دفاع از اسلام، ریخته شود! ولی باور نمی کردم و می پنداشتم که این اغراق و گزافه گوئی است ولی در این چند روز زیارتم، واقعاً شگفت زده و متعجب گشتم و مطمئن شدم که نقشه های پلید و خطرناکی علیه اسلام و مسلمین طرح می شود که دو گروه سنی و شیعه را به جان هم انداخته و هر دو را نابود سازند و آنچه بر یقینم افزود، دیداری بود که با برخی از علمای اهل سنت و پیشاپیش آنها مُفتی مسلمانان شیخ عزیزالرحمن، رخ داد و این دیدار در مسجد بمبئی و به دعوت آنان، ترتیب یافته بود.
همین که میانشان قرار گرفتم ناگهان اهانت و ناسزا و سب و لعن نسبت به شیعیان اهل بیت، شروع شد. و از این رو می خواستند مرا به هیجان بیاورند زیرا قبلاً فهمیده بودند که کتابی را نگاشته ام و در آن دعوت به پیروی از مذهب اهل بیت علیهم السلام کرده ام.
بهرحال، فهمیدم که منظورشان چیست، لذا بر اعصاب خود مسلط شدم و با تبسم به آنها گفتم: من مهمان شمایم و شما مرا دعوت کردید و من فوراً دعوتتان را اجابت کردم؛ پس آیا دعوتم کردید که مرا فحش و ناسزا بگوئید؟ و آیا اسلام این اخلاق را به شما آموخته؟ با کمال خشونت پاسخم دادند که: تو یک روز از عمرت هم مسلمان نبوده ای، زیرا شیعه ای و شیعیان، مسلمان نیستند و در این مورد قسم هم خوردند!!
گفتم: برادران! از خدا بترسید. پروردگار ما یکی است، پیامبرمان یکی است، کتابمان یکی است و قبله مان نیز یکی است. شیعیان، خدا پرست اند و به اسلام عمل می کنند و از پیامبر و اهل بیتش پیروی می نمایند؛ پس چگونه به خود اجازه می دهید که تکفیرشان کنید؟!
پاسخم دادند: شما به قرآن ایمان ندارید! شما منافق اید و با تقیه عمل می کنید و امامتان گفته است: تقیه دین من و دین پدران من است. و شما یک گروه یهودی هستید که عبدالله بن سبای یهودی، آن را بنیان گذارده است!!
با تبسم گفتم: ما کار به شیعیان نداریم، با خود من شخصاً صحبت کنید. من قبلاً مانند شما مالکی بودم و پس از بحثی طولانی به این نتیجه رسیدم که حق با اهل بیت است و آنان سزاوارتر به پیروی اند، پس آیا شما دلیلی دارید که با من بحث و مجادله کنید یا اینکه حاضرید از من بپرسید که دلیل و برهانم چیست، شاید یکدیگر را بتوانیم بهتر درک کنیم؟!
گفتند اهل بیت زنان پیامبرند و تو از قرآن چیزی نمی دانی.
گفتم: صحیح بخاری و صحیح مسلم غیر از آنچه می گوئید، معتقدند.
گفتند: هرچه شما بخواهید از بخاری یا مسلم یا دیگر کتابهای اهل سنت گرفته و با آنها استدلال کنید، از دروغهائی است که شیعیان در کتابهای ما اضافه کرده اند!
با خنده گفتم: اگر شیعیان کارشان به اینجا رسیده باشد که در کتابها و صحاح شما دست ببرند، پس نه ارزشی برای آن کتابها هست و نه برای مذهبتان که بر آنها مبتنی است!
ساکت شدند و نتوانستند پاسخ دهند. ولی ناگهان یکی از آنان، باز شروع به فتنه انگیزی و تحریک آنان کرده و گفت: هر که به خلافت خلفای راشدین ابوبکر، عمر، عثمان، علی، معاویه و یزید - که خداوند از او راضی باشد - ایمان ندارد مسمان نیست!!!
با شنیدن این سخن که برای اولین بار در عمرم می شنیدم، کسی را تکفیر می کنند که به خلافت معاویه و فرزندش یزید، اعتقاد ندارد، سخت شگفت زده شدم و به خود گفتم: معقول است کسی بر ابوبکر و عمر و عثمان، ترحم کند ولی بریزید هرگز معقول نیست و این را فقط در هند دارم می شنوم. رو به آنان کرده و گفتم: آیا همه شما با سخنش موافق هستید؟ گفتند: آری!
آنجا بود که فهمیدم دیگر ادامه سخن با آنان فایده ای ندارد و متوجه شدم آنها می خواهند مرا تحریک کنند تا از من انتقام بگیرند و شاید به اتهام اینکه به صحابه توهین کرده ام، مرا بکشند! و کسی چه می داند؟
شر را در دیدگانشان یافتم. فوراً از همراهم که مرا به آنجا آورده بود درخواست کردم تا مرا از آنجا بیرون ببرد، او هم مرا خارج ساخت در حالی که از آنچه گذشته بود، پوزش می طلبید و اظهار تأسف می کرد. البته این انسان شریف، که با تهیه این دیدار قصد داشت به حقیقت پی ببرد؛ نامش شرف الدین و صاحب کتابخانه و چاپخانه اسلامی «بمبئی» بود و شاهد بود که بین من و آنان در آن دیدار چه گذشت و لذا نمی توانست انزجار خود را از آنان که معتقد بود علمای بزرگ اسلام اند، مخفی بدارد.
آنان را رها کردم در حالی که متأسف بودم که وضعیت مسلمانان بویژه آنان که ادعای رهبری مسلمین را دارند و خود را دانشمند معرفی می کنند، به اینجا برسد که ملاحظه کردید، و به خود گفتم: اگر علما به این درجه از تعصّب کورکورانه رسیده اند، حال مردم عوام و نادانان چگونه خواهد بود؟ و آنجا بود که فهمیدم چرا جنگ ها و نبردهائی به اسم دفاع از اسلام برپا می گردد و خون بی گناهان ریخته می شود و اعراض و نوامیس مسلمین هتک می شود و بر سرنوشت این امّت بیچاره ای که خداوند مسئولیت هدایت را به آنان سپرده و رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم نیز مسئولیت رساندن نور به دلهای تاریک را به آنان واگذار کرده، گریستم، زیرا خود نیاز به یک ذره نور دارند و در حالی که تنها در هند قریب هفتصد میلیون نفر، عبادت غیر خدا می کنند و گاو و بت را تقدیس می کنند، و به جای اینکه تلاشها و کوشش های مسلمانان در راه هدایت و ارشاد آنان و اخراجشان از تاریکی ها به نور مصرف شود تا در برابر پروردگار عالمیان تسلیم گردند، مسلمانان امروز را می بینیم - بویژه در هند - که خود نیاز به هدایت و راهنمائی دارند.
از این رو - آقای من - نامه ام را به شما می نویسم و به نام خدای رحمان و رحیم و به نام پیامبر گرامیش و به نام اسلام عظیم و به خاطر سخن حق تعالی که می فرماید:
«واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»، از شما می خواهم که مانند مسلمانی شجاع بپا خیزید و در راه خدا از ملامت و سرزنش هیچ ملامت کننده ای نهراسید و بدور از هر گونه تعصّب و ناسیونالیستی که مورد علاقه شیطان و اولیایش است، به خاطر خدا و با صراحت قیام کنید چرا که چون شما به نام اسلام سخن می گوئید، خداوند شما را مسئول قرار داده و قطعاً راضی نمی شود که این مصیبت ها را بنگرید و بشنوید و دم بر نیاورید؛ مصیبت هائی که در اینجا و آنجا واقع می شود و حوادثی ناهنجار به وقوع می پیوندد که بهایش را مسلمانان بی گناهی - چه سنّی و چه شیعی - می پردازند و بی گمان خداوند در روز رستاخیز از هر کوچک و بزرگی از شما سؤال خواهد کرد زیرا «آنان که می دانند با آنان که نمی دانند، یکسان نیستند» و به اندازه گنجایش تصمیم گیرندگان، تصمیم ها گرفته می شود و به اندازه بخشایندگی کریمان، کرامت ها فرود می آید. و حال که شما مسؤلیت رهبری علمای هند را بر عهده دارید، پس بی گمان مسئولیتتان بیشتر از دیگران است و چه بسا یک سخن شما، امت هند را اصلاح کند یا خدای نخواسته موجب هلاکتشان گردد، پس «ای خردمندان، تقوای الهی داشته باشید».
اکنون که خدای سبحان، مرتبه و درجه عالمان را پس از فرشتگان قرار داده، «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائماً بالقسط» و اکنون که همه ما را دستور می دهد که به حق داوری کنیم و از آن هیچ نکاهیم «وأقیموا الوزن بالقسط و لا تسخروا المیزان» و حال که مفسران همه نظر می دهند که باید در مسائل مادّی با - بهای کم - اقامه قسط کرد، در قضایای مذهبی و عقائدی که حق از باطل به آسانی شناخته نمی شود و بر آن هدایت بشریت و نجات انسانیّت، مترتّب است، چه می گوئید و چه نظر می دهید؟
خدای متعال می فرماید:
«واذا حکمتم فاحکموا بالعدل» و اگر حکم کردید، پس با عدالت حکم کنید.
و می فرماید:
«یا داود انا جعلناک خلیفهً فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله» - ای داوود، ما تو را خلیفه در روی زمین قرار دادیم، پس به حق بین مردم داوری کن و هرگز از هوی و هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا دورمی سازد.
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «حق را دنبال کن هرچند علیه خودت باشد. حق بگو هرچند تلخ باشد».
سرور محترم! به کتاب خدا دعوتتان می کنم و به سنت رسول خدا شما را می خوانم، پس سخن حق را با صراحت اعلام کنید هرچند تلخ باشد، تا اینکه شهادتی باشد برای شما نزد خدایتان.
شما را به خدا قسم، آیا شما، شیعیان را غیر مسلمان می دانید؟! آیا واقعاً معتقدید که شیعیان کافرند؟ آیا پیروان اهل بیت پیامبر که خدا را به وحدانیت قبول داشته و بیش از تمام گروه ها او را تمجید و تسبیح می گویند و او را از هر نوع تشبیه و مشاکله و تجسیم، منزه می دانند، و به رسولش و پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارند و بیش از همه گروه ها او را تعظیم و تکریم می کنند زیرا قائل بعصمت مطلقه آن حضرت، حتی قبل از بعثت می باشند، آیا اینان کافرند؟!
آیا اینها که ولایت خدا و رسولش و مؤمنان واقعی را پذیرا هستند و عترت پیامبر را دوست داشته و ولایتشان را می پذیرند - که این منظور در لسان العرب به عنوان شیعه، آنان را معرفی کرده - مسلمان نیستند؟!
آیا این شیعیان که به بهترین وجه، نماز را برپا می دارند و زکات را می پردازند و برای تکمیل اطاعت از خدا و رسولش، خمس اموالشان را بر آن می افزایند و ماه رمضان و روزه های دیگر را روزه می دارند و حج خانه خدا را انجام می دهند و شعائر الهی را بزرگ می شمارند و اولیای خدا را احترام می کنند و از دشمنان خدا و دشمنان اسلام، تبرّی می جویند، آیا اینان نزد شما مشرک اند؟!
آیا آنهائی که معتقد به امامت دوازده امام از اهل بیت هستند که خداوند هر رجس و پلیدی را از آنان دور ساخته و پاک و طاهرشان قرار داده و چنان که در بخاری و مسلم و دیگر صحاح اهل سنت، آمده که پیامبر خدا آنان را معرفی کرده است، آیا آنها خارج از دین اسلام اند؟!
آیا مسلمانان در هیچ دورانی بوده است که امامت را منکر شوند و آنها را قبول نداشته باشند، چه در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و چه پس از وفاتش، تا اینکه ما تئوری «امامت» را به ایرانیان یا مجوسیان بچسبانیم؟!
و آیا شما واقعا معتقد به کفر کسی هستید که اقرار به امامت یزید بن معاویه - که فسق و تباهیش، نزد خاص و عام از مسلمانان، معروف و مشهور است - نداشته باشد. و یزید را تباهی و انحطاط همین بس که تمام مسلمین اجماع دارند بر اینکه به سپاهیانش اجازه داد، مدینه منوره را مورد تاخت و تاز خویش قرار دهند و برای گرفتن بیعت به زور از مردم مدینه، هرچه می خواهند در آنجا انجام دهند و مردم را مانند بردگان خود قرار دهند و بدینسان ارتشش ده ها هزار نفر از بهترین صحابه و تابعین را قتل عام کردند و اعراض و نوامیس زنهای شوهر دار و دختران مسلمان را هتک نمودند که در نتیجه، آنقدر فرزندان زنا در آنجا بدنیا آمد که جز خداوند کسی تعدادش را نمی داند. و همین قدر برای رسوائی و بی آبروئی و ذلت او تا قیام قیامت بس است که سید و سرور جوانان اهل بهشت را به قتل رسانید و دختران رسول خدا را به اسارت گرفت و با چوب خود، بر لب و دندان حسین کوبید و ابیات معروف خود را خواند که در آنها می گوید:
«ای کاش پدران من که در غزوه بدر کشته شدند، می دیدند که ...» تا آنجا که می گوید: «فرزندان هاشم (پیامبر و فرزندانش) حکومت را به بازی گرفتند و هیچ خبری نیست و هیچ وحی ای هم نازل نشده است».
و در اینجا اعتراف می کنند که نبوت حضرت محمد را قبول ندارد و قرآن را نیز نمی پذیرد؛ آیا باز هم کافر می دانید کسی را که تبری بجوید از او و از پدرش معاویه که علناً علی را لعن می کرد و دستور به لعنش می داد و هرکس از آن امتناع می ورزید - هرچند از بهترین اصحاب بود - به قتل می رساند چنانکه با حجر بن عدی کندی و یارانش رفتار کرد، و لعن بر علی را سنّتی قرار داد که تا هفتاد سال ادامه داشت، در حالی که می دانست پیامبر خدا فرموده است: «هر که علی را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته و هر که مرا ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته است» (7) چنانکه صحاح اهل سنت این روایت را نقل کرده اند؛ گذشته از اینکه کارهای بسیاری انجام داد که با اسلام منافات دارد و مردان نیک و صالح را به شهادت رساند زیرا می خواست بیعت را با زور برای فرزندش یزید بگیرد، و از طریق جعده دختر اشعث، حسن بن علی را به قتل رساند و جنایتهای زیادی مرتکب شد که تاریخ اهل سنت بسیاری از آنها را یاد آور شده است، چنانکه شیعیان نیز، آنها را نقل کرده اند.
سرورم! من گمان نمی کنم شما همه آنها را قبول داشته باشید وگرنه وای بر اسلام و وای به حال جهان اسلام، و دیگر جائی برای موازین شرعی و عقل و منطق و دلیل و برهان نمی ماند.
خدای سبحان می فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین» - ای مؤمنان، تقوای الهی داشته باشید و همراه با راستگویان باشید. و چه خوش گفت دانشمند متوفای پاکستانی، مرحوم ابوالاعلی مودودی رحمه الله علیه، هنگامی که در صفحه 106 کتابش «الخلافه و الملک»، از حسن بصری نقل کرد که گفت:
چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آنها برای هلاکتش و جهنمی شدنش کافی است:
1- امر خلافت را بدون مشورت با مسلمانان در دست گرفت در حالی که اصحابی با فضیلت هنوز در حیات بودند.
2- خلافت را به فرزند شرابخوار و فاسقش که ابریشم می پوشید و تار و تنبور می زد منتقل کرد.
3- زیاد بن ابیه را به خود نسبت داد، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» - فرزند واقعی همان است که در بستر زوجیت، نطفه اش منعقد شده، و سهم زنازاده سنگ است.
4- حجر و یاران حجر را به قتل رسانید. وای بر او از حجر و اصحاب حجر (واین را سه بار تکرار کرد).
خداوند رحمت کند ابوالاعلی مودودی را که حق را اعلام کرد و اگر می خواست، می توانست چهل خصلت دیگر بر آن چهار بیفزاید ولی خدایش بیامرزد که در همین چهار تا کفایت می دید که موجب هلاکت و به جهنم انداختن معاویه باشد و معروف است که واژه «موبقه» که ایشان انتخاب کرده، یعنی او را در آتش دوزخ می افکند. و شاید «مودودی» ملاحظه عواطف مردم می کرد که از پیشینیانشان احترام و تقدیس معاویه آموخته بودند و بر او ترحم می کردند و ای کاش فقط بر او، که حتی بر فرزندش یزید نیز ترحم می کردند چنانکه خودم از علمایتان در هند شنیدم و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
و به همین خاطر بود که من هم مراعات عواطف کسانی که دعوتم کرده بودند تا مرا تحریک کنند نمودم و از ترس جانم، چیزی به آنان نگفتم.
ای سرورم، من از شما جداً می خواهم که بی پروا بپا خیزید و برای خاطر خدا قیام کنید چرا که خداوند از حرف حق، خجالت نمی کشد و من از شما بیش از این نمی خواهم که رسوائیشان و بدیهایشان را، پخش و منتشر سازید، و در این راستا مشکلی وجود ندارد چرا که تاریخ، ما را بس است.
و آنچه از شما خواسته می شود این است که اقرار کنید و پیروانتان را بیاموزید به اینکه آنها که به امامت و پیشوائی اینان اعتراف نمی کنند و ولایتشان را نمی پذیرند، مسلمانانی حقیقی هستند و شایان تقدیر و احترام می باشند و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. بگوئید که شیعیان در طول تاریخ مظلوم بوده اند زیرا هرگز امامت شجره ملعونه را - که خداوند به عنوان مثل در قرآنش ذکر کرده - قبول نداشته و ندارند.
شما را به خدا شیعیان چه گناهی دارند اگر فرمان رسول خدا را اجابت کنند که مسلمین را به پیروی اهل بیتش پس از خودش فرمان داده و آنان را مانند کشتی نوح معرفی کرده که هر کس در آن سوار شود رهائی می یابد و هر کس از آن تخلف جوید هلاک می گردد. و شیعیان چه گناهی دارند که این سخن رسول خدا را با جان و دل پذیرا گردند که می فرماید: « در میان شما دو چیز گرانبها قرار دادم: کتاب خدا و عترتم که اگر به این دو تمسک بجوئید هرگز پس از من گمراه نشوید». و صحاح اهل سنت نیز مانند کتابهای شیعیان، آن را گواهی داده اند.
چقدر شرم آور است که به جای تشکر و تقدیر از آنان و برتری دادن به آنان بر دیگران به دلیل اطاعت از اوامر و فرمایشات رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، آنان را فحش و ناسزا بگوئیم و تکفیرشان کنیم و از آنها تبری جوئیم! این به خدا نه منصفانه است و نه خردمندانه.
آقای من، بگذریم از سخنان بیهوده و بی ارزشی که بر هیچ دلیل و برهانی استوار نیست و روشنفکران از فرزندان امّت اسلام، برای آن پشیزی، ارزش قائل نیستند که مثلاً شیعیان قرآن خاصّی دارند! یا اینکه معتقدند علی، پیامبر خداست! یا اینکه عبدالله بن سبای یهودی، تشیع را بنا نهاده است! و امثال این سخنان بیهوده و مغرضانه ای که خدا شاهد است از پندارها و خیال بافی های دشمنان اسلام و دشمنان اهل بیت و شیعیان است و جز تعصب کورکورانه و جهل مغرضانه، او را پدید نیاورده است.
سرور گرامی، من از شما می پرسم، آیا علمای هند نشنیده اند که علمای جامع از هر فتوا به روا بودن تعبّد به مذهب شیعه امامیه درسی سال پیش دادند؟ و از علمای بزرگ ازهر، کسانی هستند که معتقدند فقه جعفری که شیعیان به آن عمل می کنند، از سایر مذاهب، به روح اسلام نزدیکتر است، در حالی که دیگر مذاهب اسلامی، از آن بهره برده و استفاده کرده اند. و در پیشاپیش این بزرگان، جناب شیخ محمود شلتوت رحمه الله علیه است که در دوران خود، ریاست جامع ازهر را به عهده داشت. آیا امثال این عالمان، اسلام و مسلمین را نمی شناسند؟ یا اینکه علمای هند، از آنان اعلم و داناتر هستند؟ گمان نمی کنم، چنین فکر کنید!!
سرور محترم! امید من به شما است و قلبم برای محبت و عاطفه گشوده است. من هم در گذشته از حقیقت بدور بودم و از اهل بیت فاصله گرفته بودم ولی بحمد الله خدای سبحان مرا به حقّی که پس از آن گمراهی نیست، هدایت کرد و از قید و بندهای تعصب و تقلید کورکورانه رهائی یافتم و دانستم که هنوز بسیاری از مسلمانان در اثر شایعه ها و تبلیغات باطل، از درک حقیقت به دورند و این شایعه ها و تهمت های ناروا است که آنان را نمی گذارد در کشتی نجات وارد شده و به ریسمان مستحکم الهی چنگ بزنند، چه اینکه خود می دانید، فرقی بین شیعه و سنی نیست جز در مواردی که پس از رسول خدا، بر سر خلافت اختلاف پیدا کردند و اساس اختلاف بر سر اصحابی بود که خودشان نسبت به یکدیگر بقدری اختلاف و تفرقه داشتند تا جائی که یکدیگر را لعن کرده، بلکه خود را به کشتن دادند و با هم جنگ و ستیز کردند.
پس اگر اختلاف میان مسلمین، دلیل خروج از دین است، اصحاب سزاوارتر به این اتهام اند و العیاذ بالله، من باور نمی کنم که شما بدین امر راضی شوید و انصاف، شما را وادار می کند که به خروج شیعه از دین اسلام تن در ندهید، و چنانکه شیعیان بر تقدیس و احترام اهل بیت خو گرفتند، اهل سنت نیز بر احترام و تجلیل تمامی اصحاب خو گرفتند و چقدر فرق است میان این دو نظر؛ پس اگر شیعیان اشتباه کرده اند، بی گمان اهل سنت نیز ره خطا را پیموده اند زیرا تمامی اصحاب، اهل بیت را بر خود مقدم دانسته و بر آنان درود می فرستند چنان که بر رسول خدا درود می فرستند و هرگز سراغ نداریم که یکی از اصحاب - خدایشان رحمت کند - خود را بر اهل بیت مصطفی صلوات الله علیه و آله، در علم یا در عمل، مقدم دانسته و برتر بپندارد.
پس اکنون وقت آن رسیده است که این ظلم تاریخی نسبت به شیعیان اهل بیت برداشته شود و با آنان الفت و برادری و همکاری بر اساس بر و تقوی پدید آید. دیگر بس است خونریزی و فتنه انگیزی میان امت اسلام.
خدا کند بوسیله شما شاهد وحدت و برادری میان مسلمین باشیم و بوسیله شما زخمها التیام بخشد و آتش فتنه به خاموشی گراید و شیطان و حزبش ذلیل و خوار گردند و بدینسان از جمله رستگاران نزد خدایتان باشید، بویژه اینکه شنیده ام از سلاله عترت پاک می باشید، پس تلاش کنید که با آنان محشور گردید. «و همانا این امتتان، امت واحده است و الله پروردگارتان است، پس عبادت کنید» «و بگو - ای پیامبر - عمل (به احکام خدا) کنید که بزودی خداوند و رسولش و مؤمنان نتیجه عملتان را می بینند».
خداوند شما و ما را در آنچه خیر بندگان خدا است، موفق بدارد و ما را از عاملین مخلص درگاهش قرار دهد. همراه با این نامه، نسخه ای از کتاب «آنگاه ... هدایت شدم» را می فرستم که در این زمینه نگاشته ام، به این امید که مورد پذیرشتان قرار گیرد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ارادتمند
محمد تیجانی سماوی تونسی
پی نوشت ها :
1- سوره صف– آیه 8.
2- سوره انفال– آیه 36.
3- سوره بقره– آیه 160.
4- سنن ترمذی– ج 4 – ص 6688، سنن ابن حنبل– ج 1– ص 200.
5- صحیح ترمذی – ج 2 – ص 308، صحیح مسلم– ج 5– ص 122.
6- سوره بقره – آیه 111
7- مستدرک حاکم – ج 3 – ص 121، کنزالعمال – ج 11 – ص 602.