ترجمه: عیسی شهابی
زبان فارسی نو (دری)(1)
زبان ادبی فارسی دری، که قدمت آثار مکتوب آن به سده ی 1 هـ/7م می رسد، بر مبنای فارسی میانه ی جنوب باختری، که در عهد ساسانیان منبع اصلی زبان درباری و مکاتبات رسمی و طبقات بالا بود، تکامل یافت، این زبان از یک سو عناصری از دیگر گویش های ایرانی را پذیرفته؛ از سوی دیگر، دست خوش دگرگونی های طبیعی خود بود. این زبان جنوب باختری را در کتیبه هایی از ساسانیان می بینیم که به پارسیک نوشته شده و نیز بعضی از قطعات مانوی که در تورفان یافت شده به این زبان است که، به علت شباهت با زبان ساسانیان، «فارسی میانه ی جنوب باختری اسناد تورفان» نامیده می شود. فارس، از همان دوران هخامنشیان، مرکز فرهنگ ایران باختری و سنت های دولتی و فرهنگی بود و در دوره ی ساسانیان از لحاظ دینی نیز، مرکزیت یافت. دگرگونی های صوتی هم، که در نتیجه ی آن فارسی میانه به صورت کهن ترین شکل زبان ادبی فارسی دری در آمد، در دوران ساسانیان (تا 650م) روی داد. در سده ی هفتم، تکامل زبان، بدین صورت، تقریباً پایان یافته بود. وجه امتیاز فارسی میانه از گویش های ایرانی باستان در این است که زبان از حالت صرفی، که در آن پسوندها تعیین کننده ی معنی بود، خارج شده عوامل دیگری جانشین این پسوندها می شود. بنابراین، اختلاف بین فارسی میانه و فارسی دری به مراتب کم تر از فارسی میانه و فارسی باستان است. مجموعه ی لغات فارسی دری، از همان دوران ساسانیان، تحت تأثیر گویش های ایرانی بود؛ خاصه گویش های شمال باختری ایران (مادی) که، از سده ی دوم ق م، خود، به شدت، تحت تأثیر اشکانیان که به فرمان روایی رسیده بودند قرار داشت. در حالی که گویش های محلی فارس از نفوذ گویش های کشورهایی که روزگاری پارتی بود مصون بود، صورت های ادبی زبان فارسی عناصر شمال باختری را می پذیرفت. از این رو، میان گویش های محلی جنوب باختری فارس و زبان ادبی فارس تضادی پدید آمد.پس از بر افتادن دولت ساسانیان، چشم امید ملت ایران برای داشتن آینده ای بهتر به نقاطی دوخته شد که استیلای تازیان به سختی و کندی در آن پیش می رفت. از آن جمله شمال خاوری ایرانی بود که، از همان سده ی هشتم، اشتیاق برای به دست آوردن مجدد خودمختاری گذشته به صورت قیام های کوچک و بزرگ در آن جلوه گر شده بود و دولت طاهریان، که نخستین دولت اسلامی ایرانی بود، به سال 822 در آن جا تأسیس شد و ادبیات فارسی دری هم به مفهوم واقعی خود، دست کم هم زمان با این دولت، پدید آمد. وضع زبان های ایرانی را در حوالی سال 750 ابن مقفع(2) برای ما بیان می کند. بنا به گزارشی که از وی در الفهرست نقل شده در ماد و آذربایجان به پهلوی، در فارس به فارسی، و در شرق به دری سخن می گفتند. دری زبان اولیه ی روزمره ی طبقه ی حاکمه ی دوران ساسانیان و زبان درباری در مقر سلطنت، یعنی مداین، و بی گمان، زبان محاوره و مکاتبه ی کلیه ی مقامات دولتی بوده است. عواملی چند باعث شد که زبان دری، در خاور ایران، که به تدریج شهر بلخ مرکز بازرگانی آن گشت، نضج یابد. این عوامل عبارت بود از سیر قهقهرایی زبان پارتی در خراسان، که سرانجام به از میان رفتن آن انجامید؛ تسلط نهایی ساسانیان بر این خطه، پس از سقوط دولت هیاطله، در دوران خسرو اول انوشیروان، در سده ی ششم؛ ورود مهاجران مانوی بر اثر تعقیب ساسانیان؛ و پس از آن، مهاجرت زرتشتیان در زیر فشار تازیان. بدین ترتیب، دری نخستین صورت زبان ادبی فارسی نو، در فاصله ی میان سده ی هفتم و سده ی دهم، بوده و زبانی است که با زبان جبال مادی (3) و زبان جنوب خاوری و در فارس متفاوت است و در برابر نفوذ عناصر تازی موجودیت خود را به سرسختی حفظ کرده است. زبان ادبی فارسی دری با پذیرش عناصر گویشی گوناگون، به تدریج، غنی گشته و در نخستین مرحله ی آن، اندک اندک، همگی بقایایی که از زبان فارسی میانه در آن به جای مانده از میان می رود. صورت ها یا ساختمان های کهنه ای که گاه به گاه در آثاری مانند شاهنامه یا ویس و رامین به چشم می خورد صرفاً بر اثر وابستگی این آثار با مآخذ فارسی شده ی فارسی میانه و سنت های ملی است. برای درک این معنی، باید توجه داشت که نخستین آفرینندگان ادبیات فارسی دری و آنان که نامشان با اولین مکتوب فارسی نو پیوند دارد از کجا برخاسته اند: اینان مردم مرو، هرات، بلخ، گرگان، طوس، بادغیس و سغد بوده در سیستان، خراسان و ماوراءالنهر دست به کار بودند. زبان فارسی دری، متقابلاً، بر زبان فارسی میانه پارسیان، از لحاظ نوشتن اصوات ملفوظ در ادبیات زرتشتی (پازند)، تأثیر کرده است. در سده ی 4هـ/10 م به تدریج، در باختر ایران که، زیر فرمان آل بویه است، ادبیات فارسی دری تشکیل و صورت می یابد. زبان ادبی استحکام یافته زبان عمومی سراسر ایران می شود. البته، نمی توان ادعا کرد که زبان ادبی دری ادامه ی منحصر به فرد گویش معینی از فارسی میانه است؛ زیرا، هر چه باشد، زبان های ادبی پدیده هایی هستند که از عناصر برگزیده زبان های گوناگون درست شده اند؛ ولی، این قدر می توان گفت که مبانی زبان فارسی دری اصلاً از جنوب باختری است و با گویش های سلسله هایی که از بدو آغاز تاریخ ایران (هخامنشیان و بعدها ساسانیان) فرمان روایی داشته اند هم بستگی دارد. به این گویش ها، به مرور زمان، عناصر بسیاری از زبان های شمال باختری و به مقدار کم تری از خاور افزوده شده است. ایرانیان متجدد اصطلاح دری را برای زبان ادبی خود احیا کرده اند؛ ولی، باید توجه داشت که مفهوم اولیه ی این اصطلاح زبان روزمره ی حکومت غیر دینی در اواخر دوران ساسانیان است؛ آن چنان که تا آغاز نخستین شکوفایی ادبیات فارسی نو در دربار سامانیان، در ایران شمال خاوری، به صورت ادبی زبان فارسی دری شکل گرفته بود.
گرایش فارسی دری به تازی(4)
زبانی که ایران دوران اسلامی با آن نگارش را آغاز می کند، از لحاظ صرفی، از ابتدا تا به امروز، در مرحله ی ثابتی از تکامل باقی مانده است و فقط، گاه به گاه و به تدریج، صورت های نسبتاً کهنه یا کوتاه تر و ساده تر شده و یا به کلی متروک می شود؛ ولی، از لحاظ گنجینه ی لغات، دگرگونی های بیش تری به چشم می خورد. مجموعه ی کهن لغات دیگر وافی به نیازمندی های نوین نیست، در زندگی نوین، پاره ای از اصطلاحات که به علت های سیاسی و دینی زاید گشته طرد می شود، بدون آن که بر اثر زبان فارسی - در مقایسه با زبان عربی که استعداد شکل پذیری شگفتی دارد - به قدر کافی انعطاف پذیر شده باشد؛ خاصه که در زبان عربی اصطلاحات حاضر و آماده ای در دسترس قرار دارد که به مراتب رساتر از اصطلاحات فارسی است. بدین ترتیب، می توان نفوذ تدریجی ولی مداوم واژه های تازی را در فارسی دری از نخستین مراحل تاکنون تعقیب کرد؛ نفوذی که در نتیجه ی آن زبان فارسی به صورت زبانی مخلوط در آمده است. این آمیختگی بالاخص در شیوه ی بیان طبقات بالاتر و در سراسر ادبیات که ساخته و پرداخته ی آنان است نمایان است. گویش های عامیانه ی محلی، برخلاف آن، کم تر دست خوش آمیختگی با زبان تازی است. این اختلاط، که روز به روز بیش تر به افراط و مبالغه می گراید و در پایان دوره مغولان به اوج خود می رسد (و در حقیقت چیزی جز نفوذ زبان بین المللی عربی در زبان فارسی نیست، بدون این که ساختمان این زبان را تغییر دهد)، در عهد تیموریان نیز از بین نرفته، حتی، پس از صفویه نیز برجاست. ولی، باید مکرر تأکید کر که این گویش متکلف فقط برای مشتی افراد با سواد قابل فهم بود. در خلال این احوال، مقداری واژه های ترکی و مغولی(5) نیز به زبان راه یافت. توجهی هم که رنسانس صفویه، با متحد ساختن کشور از لحاظ سیاسی، به نیازمندی های ملت می کند، صرفاً، به ملاحظات سیاسی و مذهبی است. آنان ادبیاتی پدید می آورند که برای همگان قابل درک و منظور از آن تبلیغ برای مذهب شیعه است. آشفتگی های عظیم سده ی هجدهم منشأ تحول سریعی است که، در قرن نوزدهم، به صورت روی گردانی از عربی، که گرایش بدان به کمال افراط رسیده، و هم چنین خودداری از به کار بردن سبک های مغلق و نگارش سراسر مبالغه ظاهر می شود. با وجود این، نه در آن هنگام و نه در هیچ زمانی پیش از آن، تحولات حاصل در نثر و نظم همگان نبود؛ ولی، نباید مختصات عمومی یک دوره ی معین را، بی قید و شرط، به عنوان معرف آن دوره بپذیریم. نباید مختصات عمومی یک دوره ی معین را، بی قید و شرط، به عنوان معرف آن دور بپذیریم. حتی در دوران هایی هم که سبک های متکلف و به کار بردن واژه های تازی به حد اعلی متداول بود، استادانی بودند که سبک های نسبتاً ساده را می پسندیدند و بر عکس. انقلاب ایران و توجه به اروپا سبک های متکلف را به یک باره ریشه کن می سازد و به کار بردن واژه های دخیل تازی را، به اندازه ی معقول و پرهیز ناپذیری، محدود می سازد(6).سادگی فوق العاده ی صرف و نحو زبان فارسی و آمیختگی با واژه های تازی آن را، از همان ابتدا، به صورت زبان بین المللی خاورزمین مسلمان در آورده است.
رابطه ی گویش ها با ادبیات فارسی دری
تا آن هنگام که ایرانی های باختری (ایرانی ها) و ایرانی های خاوری (تاجیک ها) از یکدیگر جدا نشده بودند، زبان ادبی مشترکی وجود داشت که، البته، دستخوش پاره ای تحولات تاریخی بود و در هر ناحیه ای هم برخی وجوه ممیز خاص خود را داشت. ولی، این یگانگی دارای استثناهایی است. استقلال طبرستان، که بیش از دیگر سرزمین ها پایید، سبب شد که ادیبان آن جا، تا دیرگاه، گویش های استان خود را به کار برند (مثلاً، نسخه ی اصلی مرزبان نامه و اثر منظوم نیکی نامه از همان مؤلف، امیر پازواری شاعر و برخی دیگر از دوران های بعدی). براون(7) یک ردیف شاعران را که به دور قابوس گرد آمده بودند نام می برد که به گویش طبری سرایندگی کرده اند، ولی، در تذکره ها، مطلقاً نام آنان نیامده است.کپرولو شاعری به نام محمد بن سعید بیهقی را از سده ی 3هـ/9 م ذکر می کند که به گویش بیهق، یعنی سبزوار امروز(8) شعر می سروده است(9) نثر انصاری(10) به گویش هرات بوده و بینایی (بنایی) قصیده ای به این گویش دارد. از سعدی و حافظ چند بیتی به گویش شیرازی در دست داریم(11) و از ناصرالدین خطیب قصیده ی ملمعی به عربی و فارسی شیرازی (مربوط به پیش از 782هـ/1-1380م)(12) در دست است. شاعران دانشمند دوران های بعدی گویش های محلی را غالباً به مناسبتی برای سرودن هزلیات یا هجویات به کار می بردند، مانند عبید زاکانی، بسحاق، قاری، صبوحی بیرجندی و جز آن ها. آثار چند تن از شاعرانی را که صرفاً به گویش های محلی سرایندگی کرده اند باید در ردیف ابداعات عامیه به شمار آورد (مثلاً باباطاهر، شرفشاه گیلانی، امیر پاوزاری و جز آنها، و نیز شاه عاشق، قنادی از اهالی شیراز، که دکتر غنی از وی نام برده، بی گمان از اینان به شمار است)(13). ابیات عامیانه را فهلویات(14) می نامند. لازم است که در پایان به لهجه ی کهن یهودیان ایران، که دارای ادبیات دینی تورانی به خط عبری است، اشاره ای شود.
خط(15)
یکی از نتایج پیش روی تازیان و نفوذ اسلام در ایران رواج تدریجی خط عربی بود. این خط، نسبت به خط پیچیده ی فارسی میانه (پهلوی)، این مزیت را داشت که فوق العاده ساده بود، چنان که پذیرفتن آن موجب پیش رفت شد. زبان فارسی صداهای حلقی عربی را، که بدان احتیاج نداشت، رها کرد؛ ولی، روی هم رفته الفبا را همان طور که بود پذیرفت. به جای چند حرف بی صدای مهم فارسی (پ، چ، گ)، که در عربی وجود ندارد، در بدو امر، چند حرف نزدیک به آن (ب، ج، ک) به کار رفت و تمییز دقیق تری بعداً انجام گرفت (جدیدترین مورد ک و گ است). الفبای عربی فاقد مصوت های کوتاه است، ولی این نقیصه مانع تغییر خط نشد؛ زیرا، همین اشکال در خط پهلوی هم وجود داشت؛ ولی، به هر حال، طول مصوت ها نشان داده می شود و همین فراوانی مصوت های بلند شاخص زبان پهلوی است. بدین ترتیب، خط عربی، روی هم رفته به صورت وسیله ی خوبی در آمد؛ ولی، نمی توان انکار کرد که، بر اثر نقایصی که بر شمردیم، تلفظ قدیم، در بعضی موارد، فراموش می شد و در مواردی دیگر تلفظی نادرست جای آن را می گرفت. یک نقص عمده نارسایی الفبای فارسی در نمایاندن اضافات (اضافه ی ملکی و تخصیصی، اضافه ی وصفی) است. املای کلمات عربی در خط فارسی بی تغییر می ماند؛ ولی، این امر تأثیری بر تلفظ عادی اصواتی که برای ایرانیان ناشناس است ندارد، و به این واسطه، اینان کلمات عربی را نیز به روش فارسی تلفظ می کنند. تحولات اجتماعی و دینی که در ایران رخ داد و بر این الفبا، که به تدریج ساخته و پرداخته می شد، بی تأثیر ماند و این کیفیت، صرف نظر از موارد بسیار جزئی غیر قابل ذکر، هنوز هم ادامه دارد.خط عربی از کوتاهی و زیبایی فوق العاده، یعنی دو عاملی که خط لاتین فاقد آن است، برخوردار است. هنرمندان به زودی متوجه این زیبایی شدند و خوش نویسی را به صورت یکی از بلند مرتبه ترین هنرهای ایرانی در آوردند. خوش نویسی، مینیاتور؛ صحافی و کاغذ سازی دست به دست هم داده و فرصت هایی عالی برای کتاب دوستان فراهم ساخت. ایرانیان در این زمینه هم استادی خود را به منصه ی ظهور می رسانند. عامل زیبایی این خط، از نظر سخن پردازان، یعنی شاعران، نیز دور نماند که گاهی مضامین شعری مورد نظر را با شکل حروف مرتبط می ساختند(16). اگر چنین شعری به خط لاتین یا سیریلی نوشته شود، تأثیر خود را از دست می دهد؛ زیرا، در این گونه موارد شکل حرف از معنای مورد نظر شاعر تفکیک ناپذیر است. زیان بزرگ تر ناشی از این «مزیت» آن است که این خط یک نوع تندنویسی و کوتاه نویسی است که بر امکان ایجاد ابهام در درک معانی کلمات می افزاید. به علاوه اشکالاتی که در راه یادگیری خط فارسی و تطبیق دادن آن با مقتضیات صنعتی فنون چاپ وجود دارد (حروف دست نوشته و چاپی با هم تفاوتی ندارد) و عدم امکان نمایاندن اختلافات جزئی صداها و ثابت نگه داشتن ارزش آنها نیز حائز کمال اهمیت است. این هر دو عامل برای استاندارد کردن زبان و نمایاندن انحرافات آن از استاندارد، بالاخص به مفهومی که (در ادبیات امروزی) در زبان عامیانه مورد نظر است، و هم چنین، از نظر لهجه شناسی، اهمیت فراوان دارد.
این بود علل اصلی اقدامی که ملت های ترک و تاجیک ها برای رهانیدن خویش از این اشکالات به عمل آوردند؛ بدین ترتیب که ترک های عثمانی خط لاتینی و تاجیک ها و ملت های ترک اتحاد جماهیر شوروی خط سیریلی را جانشین خط فارسی کردند. در ایران نیز تعداد افرادی که خواستار اصلاح خط بودند کم نبود. میرزا ملکم خان (1833-1905) نخستین کس از این دسته بود. بی شک، امروزه، شماره ی اینان رو به افزایش است. ایرانیان، بر خلاف تاجیک ها که قاطعانه عمل کردند، به کوشش هایی که در این زمینه می شود چندان روی خوش نشان نمی دهند. محافظه کاری، حرمت سنتی که بیش از هزار سال قدمت دارد، ادبیات پر ارج کلاسیک، توجه به محاسن این خط، که در بالا بدان اشاره شد، و بسیاری نکات دیگر عواملی است به مراتب نیرومندتر از انگیزه هایی که اصلاح خط را ایجاب می کند، حتی اگر این اصلاح جز تغییراتی چند نباشد. خارجیان به هیچ وجه نباید از این طرز قضاوت ایرانیان بی خبر بمانند.
لازم به تذکر است که ادبیات یهودی - فارسی، از دیرباز، که به خاطر نیاید، از خط عبری استفاده کرده است.
خصیصه های ملی
خصیصه های ملی هر قوم عامل فوق العاده مهمی است که شیوه ی زیستن و اندیشیدن آن قوم بر آن استوار است. این عامل است که ملتی را از ملت های دیگر متمایز ساخته به هر ملتی وجوه امتیاز آن را می بخشد. طبیعی است که این عامل در ادبیات نیز جلوه گر می شود. ولی، ما، در این جا، از تمام آن چه با خصایص ملی رابطه ی مستقیم دارد، فقط چند نکته ی برجسته را می توانیم بیان کنیم.فکر اتحاد و قطب مقابل آن، حکومت های محلی
سراسر تاریخ ایران عبارت از قدرت نمایی های مداوم نیروهای پراکنده کننده و مجتمع کننده است. ولی، هرگاه به هر نحو که ایران (مقصودم در درجه ی اول ایران به معنای اخص یعنی ایران امروزی است) متلاشی گشته، همواره، مجدداً، راهی برای وحدت خود یافته است. بی گمان، علاوه بر اوضاع اقتصادی موقعیت جغرافیایی نیز در این کیفیت مؤثر بوده است. دور نیست که تا حدی زبردستی ایرانیان در اداره ی امور سیاسی نیز، که جاحظ (وفات: 255هـ/869م)آن را در مورد ایرانیان دوره ی ساسانی با توجه خاصی می ستاید، از این لحاظ، در نهان، نقشی ایفا کند. این زبردستی ایرانیان حتی بعدها نیز، هنگام فرمان روایی سلسله هایی که تقریباً همه بیگانه بودند، پایدار ماند؛ زیرا، هر چند که جنگ ها را غاصبان تاج و تخت بر می انگیختند، کشور را مردانی ایرانی اداره می کردند که، بی گمان، احساسات به هم پیوستگی سیاسی و میهن پرستی ملی در نهادشان سرشته بود و ریشه هایی ژرف داشت. لکن، در سرزمین ایرانیان شمال خاوری، یعنی تاجیک ها، که از دیرباز کمابیش آزاد بوده حتی گاه بر دیگر نواحی برتری داشت، اندک اندک وجوه متباینی پدید آمد.تمایل ایرانیان به وحدت ملی، به صورت یگانگی زبان و اندیشه در ادبیات فارسی جلوه گر گشت. حتی نظامی، با آن که از مردم قفقاز بود و در حاشیه ی کشور در سرزمینی جدا شده می زیست، جز این نمی اندیشد و ایران را دل زمین(17) خطاب می کند(18). هر چند که اختلاف اقوام و قبایلی که در ایران ساکن بودند، بی شک، تفرقه ی آنان را تسهیل می کرد، فرهنگ ایرانی این اختلافات را جبران کرده حتی آنان را که ایرانی نژاد نبودند چنان مقهور و مجذوب می ساخت که در مواردی بسیار از همان احساسات ایرانیان واقعی بر انگیخته بودند. از سوی دیگر، طبیعی است که ساکنان سرزمین پهناور ایران که در مسافات دور از یکدیگر به سر می برند نمی توانند آن چنان که متجانس باشند که استعدادهای جسمانی و روانی شان نیز یکسان باشد. از این رو، نمی توان، در ادبیات، خصیصه های مربوط به هر ناحیه را نادیده گرفت. با همه ی تجانسی که روی هم رفته حکم فرماست، در نواحی مختلف، از لحاظ ادبی، تفاوت هایی موجود است. حتی مورخان ادبی ایرانی نیز سبک های متفاوتی تشخیص می دهند (سبک های خاوری، باختری و هندی) هر چند که نظریه ای که در این باره اظهار می کنند، ظاهراً، هنوز به قدر کفایت، بررسی نشده است.
گرایش های شدید دینی و ماهیت آن
تاریخ نشان می دهد که ایرانی، از دیرباز، که آغاز آن به تصور نمی آید، تا به امروز، همواره، ذاتاً، متمایل به روحانیت و معنویت است. اگر جز این می بود، در این کشور آن همه مجذوبان عوالم دینی و مصلحان و پیروان فرقه های گوناگون ظهور نمی کردند. اربری (19) این معنی را ناشی از رنج ها و سرخوردگی هایی می داند که در روحیه ی ایرانی متانت و آرامشی قابل ستایش و نیز وارستگی نسبت به مادیات پدید آورده است. ولی، باید توجه داشت که ظاهر این نهضت های ملی و دینی و خواسته های مذهبی که مکرر در ایران بر پا و مطرح شده امر را بر ما مشتبه نسازد. معمولاً، شعارهای دینی به منزله ی پرده ای بود که اعتراض علیه بیدادگری ها و، به طور کلی، ناهماهنگی های اجتماعی را در زیر آن پوشیده می داشتند(20). مقصود کارل مارکس نیز، در آن جا که می گوید سراسر تاریخ شرق به صورت دورنمایی از تاریخ دین از پیش چشم ما می گذرد، اشاره به دین معنی است(21). از این رو، نباید این مجذوبان عوالم دینی را صرفاً جویندگان حقایق پنداشت؛ بلکه، باید آنان را، هم چنین، مردانی دانست که در این جهان نیز خواستار نظمی عادلانه ترند (مثلاً فرقه ی اسماعیلیه، در میان بنیان گذاران سلسله ی صفویه، در پایان سده ی سیزدهم، من جمله پیروان اخوان الصفا بودند که قتل فرمان روایان آن عصر را مباح دانسته واجد بعضی از خصوصیات مرام اشتراکی بودند؛ بابی گری و غیره نیز از این قبیل است). به همین واسطه هم زندیقان و ملحدان به آسانی قادر به یافتن پیروانی برای خود بودند؛ ولی، به هر تقدیر، مسلم این است که احساسات شدید دینی در ایران، به سهولت و تا سرحد تعصب کورکورانه، برانگیخته می شود و این مسئله، در طبقات پایین، ناشی از نادانی و، در مورد روحانیان، بر اثر انگیزه های درونی و یا برای در دست نگه داشتن زمام قدرت است. در این مورد، توده ی ملت را روحانیان و خود اینان را طبقه ی حاکمه بر می انگیزند. اشتیاق ایرانی به ماجراهای دینی در ادبیات آکنده از عرفان او در کمال وضوح به چشم می خورد. امروز هم ایرانی به بحث و گفت و گو در این زمینه رغبتی دارد و این خود یکی از دلایل تعلق خاطری است که ایرانی از دیرباز به شعر و ادب دارد زیرا، در آن تصویری از خود می بیند؛ وی، مسلماً، این دلیل بر آن نیست که همه ی شاعران صوفی باشند.تشیع
ایرانی خود را به سهولت با اسلام تطبیق داد، لکن این آیین را به صورت دلخواه خود در آورد. با آن که محمد غزالی (وفات: 505هـ/1111م)، که بین علمای سنت مقامی شامخ دارد، از بزرگان ایران است؛ ایرانی دیگر مؤمن به این مذهب نیست. دانشمندان ایرانی، برخلاف، از دیرباز در مطالعه و تحقیق درباره ی اصول عقاید تشیع سهمی به سزا داشته اند، مخصوصاً پس از روی کار آمدن صفویه که مذهب شیعه ی دوازده امامی آیین رسمی و منحصر به فرد قلمرو آنان اعلام شد. این تمایل کهن به تشیع دو جنبه ی مهم از خصایص ملی ایران را روشن می سازد که عبارت است از تمایلات ملی (ناسیونالیسم) و هواخواهی از رژیم سلطنتی قانونی، مظاهر احساسات ملی پشت کردن آگاهانه به همه ی آن چیزهایی است که رنگ تازی دارد و جلوه گاه هواخواهی از رژیم سلطنتی عقیده ی کهن ایرانی که «فر»، یعنی «فروغ مجد و شوکتی است که پادشاهان و قهرمانان را در بر گرفته به آنان حق قانونی می بخشد» و بدون آن محال است که بتوان با حقانیت بر ایران سلطنت کرد. این معنی خود مبین ایمان به این اصل است که مردم، در هیچ دورانی، نمی توانند از داشتن پیشوا بی نیاز باشند و، در نتیجه، احیاناً، این تصور ایجاد می شود که تشیع، با آن که منشأ ایرانی ندارد، بیان کننده ی روحیه ی ایرانیان است. در عین حال، موضوع به این سادگی و سرراستی هم نیست و مخصوصاً بیاد ماوراءالنهر و افغانستان را در نظر گرفت که تسنن در آن جا پایگاه هایی استوار دارد. هر چند که در ماوراءالنهر زمانی تشیع قوت گرفت، آن مذهب شیعه ی هفت امامی (اسماعیلیه) بود که مبانی اجتماعی و سیاسی اش با تشیع ایران تفاوت بسیار داشت و، از آن گذشته، شماره ی کسانی هم که در ایران به تسنن گرویده اند ناچیز نیست.روی هم رفته، باید گفت که تشیع، به هر صورتی که باشد، برای ایران نیروی جاذبه ی خاصی در بر داشت که در دوران های مختلف، بر حسب اوضاع سیاسی و اجتماعی، متفاوت؛ و نفوذ و صورت آن متقابلاً از یکدیگر متأثر بود. تشیع، که پیش از این به عنوان یک صورت غیر رسمی اسلام شامل بسیاری از بدعت های مورد قبول همگان و مخصوص طبقات محروم از امتیازات بود و به حمایت ستم دیدگان برخاسته بود، بعدها، به عنوان مذهب رسمی، کشور را متحد ساخت و سرانجام رونق خود را از دست داد(22).
پی نوشت ها :
1. در متن اصلی، همه جا اصطلاح «فارسی نو» به کار رفته؛ ولی، در ترجمه، «فارسی دری» به جای آن گذاشته شده است.
2. فهرست، چاپ فلوگل، ص 13، سطر 1-10.
3. مقصود همان جبال یا بلادالجبل است که شامل تمام بلاد واقع در ایالت قدیم ماد بوده و تازیان آن را به این نام می خواندند.
4.س. سبک شناسی، ج1، ص 250 به بعد.
5.س. کوپرولو (کتاب نامه BIV).
6. حماسه رزمی (فردوسی، اسدی و جز آنها) عمداً به پارسی کهن و تقریباً سره سروده می شود. از منثورات و اشعار بعدی باید در این جا از دوانی (ـــــ نثر زیبا و نثرهای نزدیک به آن، حسین واعظ)، یغما (ـــــ سده ی نوزده، عکس العمل در برابر تباهی جامعه، یغمای هزل سرا، جلد دوم کتاب) و وقار (س. نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز، 7/3، 1334شمسی، 327) نام برد؛ نام های دیگری را نیز می توان به آسانی یافت که در همه آن ها در به کار بردن پارسی سره - لکن پیش تر در موارد خاص - افراط شده است.
7. کتاب نامه (B VIa)، ذیل عنوان« E. G. Browne, Some Notes».
8. دقیق تر بگوییم: بیهق ناحیه ای در خراسان بوده که سبزوار از شهرهای آن بوده است.
9. IA 1, 640a و هم چنین (W. Ivanow (B VIa.
10.کتاب نامه (B VIb)، ذیل عنوان «Ivanow, Tabaqat»
11. از سعدی:
پر هفطا ثله جونی می کند
عشق مقری شخی و بونی چش روشت
زور باید نه زر که بانو را
گزری دوست تر که ده من گوشت
گلستان، چاپ فروغی، ص 152
خلیلی الهدی انجی و اصلح
ولکن من هداءالله افلح
نصیحت نیک بختان گوش گیرند
حکیمان پند درویشان پذیرند
کس اشهن داراغت خاطر بریزت
که تختی عاقلی ده بار ایزت
الی آخر
کلیات، چاپ فروغی، «کتاب مواعظ، مثلثات سعدی»، ص 149
از حافظ:
سبت سلمی بصدغیها فؤادی
و روحی کل یوم لی ینادی
نگارا بر من بیدل ببخشا
وواصلنی علی رغم الاعادی
حبیبا در غم سودای عشقت
توکلنا علی رب العباد
که هم چون مت بیوتن دل وای ره
غریق العشق فی بحرالوداد
الی آخر
حافظ، قزوینی، غزل 438
12.غنی، بحث 1، ص 313.
13. همان اثر، 1، ص 123.
14. کتاب نامه، ذیل «ادیب طوسی، فهلویات».
15.این مقاله فقط در متن انگلیسی آمده است.
16. نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
حافظ، قزوینی، غزل 317
17. همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
تحلیل هفت پیکر نظامی، دکتر معین، تهران، 1338، بخش اول، ص 110.
18.هفت پیکر، چاپ ریتر - ریپکا، 6، 24 به بعد.
19.Arberry, Pers. Lit, p. 222.
20. نظر بارتولد در Kistorii krest, dvizenij مبارزه ی اقتصادی میان عناصر مختلف شهرنشینان و بالاخص میان شهر و روستا. راجع به جنبه ی ضد عباسی شورش ها س. Minorsky, Iran, 184.
21. Tardov, Ferdousi, 142.
22. Minorsky, Iran, 196, 199 (4), 200