بزرگ ترین دانشمند ایرانی

شرف الملک حجه الحق شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا الحکیم الوزیر الدستور معروف به ابن سینا یا ابوعلی سینا بزرگ ترین دانشمند ایران و مقدم حکماء و اطباء در ادوار اسلامی و از متفکران و دانشمندان
جمعه، 27 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزرگ ترین دانشمند ایرانی
 بزرگ ترین دانشمند ایرانی

نویسنده: دکتر محمود نجم آبادی




 

شرف الملک حجه الحق شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا الحکیم الوزیر الدستور معروف به ابن سینا یا ابوعلی سینا بزرگ ترین دانشمند ایران و مقدم حکماء و اطباء در ادوار اسلامی و از متفکران و دانشمندان عالی قدر دنیاست، که سهمی به سزا در ترقی و تکامل علوم در جهان داشته است.
اروپائیان وی را Avicenne و Avicenna می نامند.
پدرش از مردم بلخ و اسماعیلی و از عمال دولت سامانی که در عهد سلطنت نوح بن منصور (366-387) به بخارا منتقل و امور مالی (امین دارائی) قریه خورمیثن (خرمیثن) به وی واگذار گردید.
در نزدیکی قریه خرمیثن دیهی به نام افشنه بود. عبدالله در این ده زنی گرفت که ستاره نام داشت و از وی ابن سینا و فرزند دیگری به نام محمود متولد شدند. پس از ولادت محمود عبدالله مجدداً به بخارا برگشت و پسران در آن جا پرورش یافتند. ابن سینا تا پنج سالگی در خرمیثن بود.
تولد ابن سینا در ماه صفر سال 370 هجری (= با ژوئیه - 980 میلادی) اتفاق افتاد. این مطلب گفته بیهقی است که به نظر صحیح تر از سایر اقوال است. اما پاره ای از مورخان سال ولادت شیخ را 373 هجری (= با 983/984 میلادی) دانسته اند.
قطعه زیر سال تولد و فرا گرفتن علوم و وفات شیخ را می رساند:
حجه الحق ابوعلی سینا
در شجع آمد از عدم بوجود
در شصا کسب کرد کل علوم
در تکز کرد این جهان بدرود
بدین معنی که در سال 373 (=شجع) متولد گردید و به سال 391 (=شصا) جمیع علوم را فرا گرفت و به سال 427 (=تکز) وفات یافت.
در باب تولد و وفات وی بین مورخان و شاگرد وی ابوعبید جوزجانی و دیگران اختلاف است. = شرح حالی که شیخ تقریر کرده و ابوعبید به رشته در تحریر آورده، پس از درمان نوح بن منصور و اجازت یافتن به کتابخانه سامانیان و فراغت از خواند کتب هیجده ساله بوده که مصادف با اواخر سلطنت و حکومت نوح می باشد (سال 387)، به نظر می رسد که طبق قطعه بالا شیخ پانزده ساله بوده آن وقت تاریخ ولادتش با سال های 372 یا 373 تطبیق می کند. به هر حال از نظر آن که شیخ را مقام و مرتبی کم نظیر در پزشکی و فلسفه و حکمت بود، مورخان و تذکره نویسان را در شرح حال وی اختلاف زیاد است و به ظن قوی نزدیک به یقین می توان گفت ولادتش به سال 370 هجری اتفاق افتاده است.
شرح حال و زندگی شیخ طبق نوشته شاگردش ابوعبید گوزگانی (جوزجانی) و گفته وی از موقع تولد تا رسیدن به گرگان (زمانی که ابوعبید به شیخ پیوسته است) از زبان شیخ ابوعبید به رشته تحریر در آمده و از آن پس تا سال مرگ ابن سینا را شخصاً ابوعبید نگاشته که به رساله سرگذشت معروف است.
غیر از ابوعبید دیگران نیز شرح حال و مقام علمی و فلسفی شیخ را به رشته تحریر در آورده اند، که به نظر می رسد عموماً از این رساله (و احیاناً از تحقیقات شخصی شان) می باشد. بنابراین این جانب پس از مدت ها تحقیق در احوال و آثار شیخ چنین استنباط کردم که رساله سرگذشت که شرح حال شیخ که نیمی از آن به گفته وی و نیمی دیگر از ابوعبید است نسبتاً اصیل ترین شرح حال شیخ می باشد.
رساله سرگذشت که اصل آن به عربی و به قلم ابوعبید و گفته شیخ و ترجمه فارسی آن توسط شادروان سعید نفیسی می باشد به سال 1331 هجری شمسی به همت انجمن دوست داران کتاب تحت عنوان سومین نشریه انجمن با مقدمه ای به قلم دکتر محسن صبا در تهران به چاپ رسیده، که به نظر می رسد جامع ترین و در عین حال مفیدترین و اصیل ترین شرح حال شیخ باشد.
غیر از ترجمه رساله سرگذشت عده دیگر از مورخان متقدم و متأخر و ایضاً در جشن هزاره شیخ شرح حال وی را عده ای از دانشمندان ایرانی و غیر ایرانی به رشته تحریر در آورده اند، که مبنای همه بر روی رساله سر گذشت می باشد.

ب - تحصیل علوم و استادان شیخ

پس از آن که محمود برادر کوچک شیخ (1) به دنیا آمد، عبدالله به بخارا رفت. حسین در آن جا آموختن قرآن و ادب را فرا گرفت که در ده سالگی باعث تعجب و تحیر همگان گردید.
در این موقع پیروان و مبلغان مذهب اسماعیلی مجالس تبلیغ و بحث و مناظره داشتند و چون پدر ابن سینا اسماعیلی بود و مبلغان را در منزل خود جای می داد، از این رو مباحثاتی در باب نفس و عقل به عمل می آمد، بدین مناسبت شیخ در شرح حال گفته است: که من مذاکرات آن ها را می شنیدم و صحبت آن ها را در می یافتم، اما درک مطلب نمی کردم، ولی آنان مرا دعوت می کردند. به شرح ایضاً بوعلی در خاطرات خود مطالب دیگری را متذکر گردیده که تمام حاکی از حدت ذهن و جودت فکر اوست.
عبدالله حسین را برای آموختن حساب و هندسه و جبر و مقابله نزد سبزی فروشی (بقال) و علم ریاضی (حساب) را نزد محمود مساح و علم فقه را نزد اسماعیل زاهد فرستاد و این سه تن معلمان و استادان اولی شیخ بودند.
در این هنگام ناتلی حکیم و فیلسوف شاگرد ابوالفرج بن الطیب به بخارا رفت. پدر ابن سینا وی را در منزل خود پذیرفت. حسین فلسفه را از کتاب ایسا غوجی(2) فرفرریوس (3) نزد ناتلی شروع کرد و در تحقیق حد جنس مسائل جدیدی آورد که باعث شگفتی ناتلی گردید. آن گاه ناتلی عبدالله را از گماردن حسین به شغلی غیر از علم بر حذر داشت. حسین پس از آنکه در ظواهر علم منطق مطالبی از استاد آموخت، شخصاً به تحقیق و تشریح آن پرداخت، تا آن که در علم منطق قوی و استوار گردید. سپس نزد ناتلی پنج یا شش شکل از کتاب اقلیدس (4) و از مجسطی (5) تا اشکال هندسی را آموخت و بعداً به فرمان ناتلی به مطالعه بقیه این کتب پرداخت و چنان شد که در بسیاری از اشکال که ناتلی آن ها را نمی دانست، حسین به حل آن ها حتی به تفهیم برناتلی توفیق حاصل کرد.
پس از آن که ناتلی از تعلیم حسین فراغت یافت راه گرگانج (6) را گرفت و حسین شخصاً به تحصیل علم و دانش و به مطالعه علوم مختلف به مانند طبیعی و الهی پرداخت. طبعیات و ماوراء الطبیعه را پیش خود آموخت و در این علوم از استادش پیش افتاد. آن گاه به علم پزشکی رغبت کرد و نزد ابومنصور حسن بن نوح قمری این علم را آموخت و در آن به مشکلاتی برخورد نمی کرد. بر خلاف در حکمت و ماوراءالطبیعه دچار مشکلات می گردید، تا آن جا که چهل بار کتاب مابعدالطبیعه ارسطو را خواند و تمام مطالب آن را به خاطر سپرد، ولی حقیقت آن را نیافت و کار بدانجا کشید که از خود مأیوس شد.
ابوعبید در شرح حال شیخ در کتاب سرگذشت از قول او گوید: «پس از آن که ناتلی از من (ابن سینا) جدا گردید و به طرف گرگانج رفت، من به فرا گرفتن کتب از متون و شروح طبیعیات و الهیات پرداختم و ابواب دانش به روی من گشاده شد».
درباره آموختن علم پزشکی ابوعبید از قول شیخ گوید: «که علم مشکلی نیست. کتاب هائی را که در این علم نوشته اند، خواندم و در کمترین مدت در آن متبحر گردیدم، تا آن که پزشکان فاضل این علم را نزد من می آموختند و بیماران را پرستاری می کردم و درمان هائی که به وصف نیاید انجام می دادم».
حسین در ضمن آن که به آموختن پزشکی و تعلیم دیگران در این علم می پرداخت، به درمان بیماران و کشف بسیاری از درمان ها و علاج ها را بر طریق تجربه مشغول بود و در عین حال از آموختن فقه و مناظره در آن و تلمذ در خدمت اسماعیل زاهد کوتاهی نمی کرد.
حسین در شانزده سالگی تصمیم گرفت علومی را که خوانده و فرا گرفته منظم و مرتب کند، لذا قریب یک سال و نیم به هنگامی که همسالانش ایام را به بازی های بچه گانه می گذراندند، وی به مطالعه کتب و یادداشت هایش می پرداخت و اغلب شب ها را نمی خوابید. در کار فلسفه و منطق و امثال آن مداقه کامل می کرد و هرگاه در حل مسئله و موضوعی توفیق نمی یافت، به مسجد می رفت و پس از گذراندن نماز از خداوند حل مشکل را می خواست. شب ها که به خانه بر می گشت به خواندن کتب می پرداخت و چون ضعف بر وی غلبه می کرد با نوشیدن جامی شراب نیرو می گرفت.
شیخ در شرح حال خود که به ابوعبید تقریر کرده گوید: «آن گاه که خواب مرا در می گرفت بسیاری از مسائل را در خواب می دیدم و حل آن ها را در خواب بر من آشکار می شد».
چون سن بوعلی به هفده و نیم رسید، در علوم فقه و ریاضی و ادب و منطق مسلط گردید.
بوعلی به الهیات، توجه کرد و کتاب مابعدالطبیعه ارسطو را خواند. چون ترجمه های این کتاب آن طور که باید رسا نبود، بدین جهت با آن که جمیع نکات آن را به ذهن می سپرد، متأسفانه از فهم آن عاجز گردید، تا آن جا که از خود مأیوس شد. قضا را روزی هنگام عصر در بازار کتابفروشان (وراقان) بخارا به دلالی برخورد کرد که کتابی در دست داشت و آن را برای فروش به شیخ عرضه کرد. شیخ آن را رد کرد. دلال گفت: کتاب را بخر که ارزان و صاحب آن به پولش محتاج است و آن را به سه درهم می فروشیم». بوعلی کتاب را خرید و آن کتاب ابونصر فارابی در «اغراض مابعدالطبیعه» بود. چون شیخ به خانه آمد در قرائت کتاب شتاب کرد و بسیار زود اغراض را دریافت، به جهت آن که اولاً شیخ اصول آن را حفظ داشت و ثانیاً ابونصر فارابی حقیقت عقاید ارسطو را به نیکوترین وجهی دریافته بود. چون موضوع بر شیخ آشکار و مشکل عظیم برایش حل شد، بسیار خشنود گردید، لذا مال زیادی به تهی دستان صدقه داد.
بدین شکل تلاش بوعلی در باب تحقیق علوم آن دوران در حقیقت پایان یافت و در هفده سال و نیم کاری را که پیران سالخورده نتوانسته بودند به انجام رسانند، وی آن را انجام داد، بدین معنی که یک دوره از علوم آن زمان را به خوبی فرا گرفته بود که دیگر احتیاج به تحصیل درخدمت استاد نداشت.
از این زمان شهرت حسین تمام بخارا که مرکز بزرگ علمی و ادبی بود فرا گرفت، به ویژه آن که اطباء این مرکز بزرگ به وی معتقد گردیده و جوان دانشمند با درمان هائی که می کرد باعث شد، که پزشکان نزدش بیایند و به خدمتش آمد و شد کنند.

ج- دوران پس از تحصیل

در این هنگام نوح بن منصور سامانی (7) (366-387 هجری) بیمار گردید، که پزشکان از درمان پادشاه عاجز گشتند. آنان (پزشکان) بوعلی را برای درمان امیر معرفی نمودند. بوعلی پس از معالجه امیر نزد وی مقام و منزلتی ارجمند یافت و از وی اجازه ورود به کتاب خانه عظیم سامانیان را خواست. امیر اجازه داد.
بوعلی درباره این کتاب خانه شرحی نگاشته که در آن اطاق های بسیار و در هر اطاق صندوق های کتاب روی هم انباشته شده بود. در یکی کتاب های عربی و شعر و در دیگر کتاب های فقه و بدین ترتیب در هر خانه ای کتاب هائی درباره یک علم وجود داشت. شیخ شروع به خواندن کتب اوائل (8) و از آن استفادات کامل کرد و در این کتاب خانه کتاب هائی دید که قبل از آن ندیده بود و پس از آن هم ندیده است.
در رساله سرگذشت از قول شیخ آمده است: «چون به هیجده سالگی رسیدم از جمیع این علوم فارغ شدم. آن روز بیشتر از علم به یاد داشتم، ولی امروز پخته ترم و مقدار علم بر من پس از آن تفاوتی نداشت».
اتفاقاً کتاب خانه تماماً سوخت و دشمنان بوعلی این آتش سوزی را به بوعلی نسبت داده اند که خواسته همه علوم و اطلاعات را کسب کند و به خود نسبت دهد و انتساب آن علوم را به صاحبانش از بین ببرد.
پس از این اتفاق بوعلی به تألیف و تصنیف کتب پرداخت.
ابوعبید از قول شیخ در رساله سرگذشت آورده: «که در همسایگی من مردی بود که او را ابوالحسن عروضی می گفتند. او از من خواست کتابی در این علوم (حکمت) برایش تصنیف کنم و من مجموعی برای او تهیه کردم. در این موقع بیست و یک ساله بودم. ایضاً در همسایگی من مردی به نام ابوبکر البرقی از اهل خوارزم که مردی پاک سرشت و فقیه و شائق فقه و تفسیر بود، از من شرح کتاب های حکمت را خواست تا برایش تهیه کنم. من کتاب «الحاصل و المحصول» را تقریباً در بیست جلد برایش نوشتم. ایضاً برای او «کتاب البر و الاثم» را در اخلاق تألیف کردم».
سطور بالا گفته شیخ می باشد و از این مطالب چنین استنباط می گردد که اولین اثر وی در حدود سال های 390/391 هجری اتفاق افتاده است. از شرح حال شیخ چنین مستفاد می گردد که تا تاریخ بالا (390/391) دوران تعلم و تلمذ شیخ پایان یافته و دوران تألیف و تصنیف آثارش شروع می گردد. بدین مناسبت است که عده ای از مورخان زندگی شیخ را به دو قسمت بزرگ تقسیم کرده اند: قسمت اول از زمان ولادت تا بیست و یک سالگی (یا بیست و دو سالگی سال وفات پدرش عبدالله و نخستین اثر وی) و قسمت دوم از بیست و یک سالگی تا وفات وی می باشد. قسمت اول زندگی وی در حقیقت سال هائی بود که شیخ با خیالی راحت و بدون دغدغه سپری گردیده و قسمت دوم دوران پر دغدغه و پر نشیب و فراز حوادث عمر وی می باشد.
بوعلی در بیست و دو سالگی (در حدود سال های 391/392) پدر را از دست داد و چون کار سامانیان رونقی نداشت، اجباراً بخارا را ترک گفت و به گرگانج در خوارزم شتافت.
پس از آن که از بخارا به گرگانج (پایتخت خوارزمشاه علی بن مأمون بن محمد)(9) رسید در خدمت وزیر وی ابوالحسین احمد بن محمد السهلی (السهیلی (10)) که از مردان دانشمند بود، مقام و مرتبه رفیع یافت.
بوعلی علاوه بر آن که نزد سهلی وزیر بسیار مقرب بود، با برادرش ابوالحسن سهل بن محمد السهلی نیز دوستی داشت، که چند کتابی به نام این دو برادر تألیف کرده است.
بوعلی در خوارزم با دانشمندانی چون ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی و ابونصر عراق معاشرت و آمد و رفت داشت. از آن پس گرگانج را ترک کرد و به طرف خراسان و گرگان شتافت. علت رفتن بوعلی از گرگانج به گرگان آن بود، که ابوالحسین احمد بن محمد السهیلی مردی دانشمند و فاضل و حکیم دوست بود، بدین سبب عده ای از اطباء و حکماء و ریاضی دانان به مانند ابوسهل مسیحی و ابوالخیر خمار و ابن سینا و ابونصر عراق و ابوریحان بیرونی را در دربار خوارزمشاه جمع کرده بود، که با یکدیگر موانست و معاشرت داشتند. سلطان محمود نامه ای توسط حسین بن علی میکال جهت خوارزمشاه فرستاد که چند تن از دانشمندان دربار را با ذکر نام به دربارش بفرستد. خوارزمشاه نامه را برای ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر خمار و ابوعلی و بوسهل خوانده و گفت: با قدرتی که محمود دارد. من نتوانم در برابرش مقاومت کنم. ابوریحان و ابونصر و ابوالخیر اظهار تمایل کردند که به خدمت محمود برسند، اما بوسهل مسیحی و ابوعلی از رفتن به دربار محمود غزنوی عذر خواستند. بدین مناسبت خوارزمشاه وسائل سفر ابوعلی و ابوسهل را فراهم ساخت و با دلیلی آن ها را به طرف گرگان فرستاد. پس از آن خوارزمشاه حسین بن میکال را به حضور پذیرفت و محبت ها نمود و گفت: فرمان شاه را خواندم، اما بوعلی و بوسهل رفته اند، ولی ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر برای خدمت رسیدن به دربار شاه حاضرند. چون اینان نزد سلطان محمود رسیدند، دانستند که مقصود محمود غزنوی بوعلی می باشد. به دستور سلطان ابونصر عراق صورتی از بوعلی بر کاغذ رسم کرد و نقاشان را خواست تا چهل صورت بدان شکل از بوعلی بر کاغذ نگاشتند و با فرامین چند به اطراف فرستاد که چنین صورتی بوعلی است، هرگاه بدین شکل مردی را دیدند، او را نزد وی (سلطان محمود) بفرستند.
اما ابوسهل مسیحی و ابوعلی با دلیلی که خوارزمشاه و ابوالحسین السهیلی با آنان همراه کرده بودند به طرف گرگان روانه شدند و همان روز پانزده فرسنگ راه پیمودند. بامداد بر سر چاهی رسیدند، بوعلی تقویم گشود و طالع دید و روی به ابوسهل کرد و گفت: با چنین طالعی راه را گم کنیم و سختی بسیار ببینیم. ابوسهل گفت:
رضینا بقضاءالله. می دانم که در این سفر زنده نمانم. چون روز چهارم رسید بادی برخاست و روز را تاریک ساخت و آنان راه گم کردند و چون باد آرام شد، دلیل از آن ها بیشتر گمراه گردید. در بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مرد و دلیل و بوعلی با هزاران مشقت به باورد رسیدند. دلیل نزد خوارزمشاه رفت و بوعلی به طوس و نیشابور آمد، که در این شهر دید مردمی در طلب وی هستند. بوعلی در گوشه ای به فکر فرو رفت و چند روزی در این شهر بود. سپس به شقان و سمنقان و جاجرم و گرگان روی نهاد. پادشاه گرگان قابوس مردی فضل دوست و فاضل و حکیم بود. بوعلی در این شهر رحل اقامت افکند. در رساله سرگذشت که به تقریر شیخ است ابوعبید از قول بوعلی نگاشته: قصد من از آمدن گرگان دیدار امیر قابوس بود، ولی در این میان اتفاقی پیش آمد که قابوس را گرفتند و او را در دژی زندانی کردند. در گرگان به ابوعبید جوزجانی برخورد کردم و قصیده ای سرودم که این بیت در آن مندرج است:
لما عظمت فلیس مصر واسعی
لما غلاثمنی عدمت المشتری
که مفاد و ترجمه آن این است:
آن گاه که بزرگ شدم شهر برایم گشاده نیست
از بس بهای من زیاد شد برایم خریداری نیست
آن چه که از رساله سرگذشت و سایر تواریخ مستفاد می گردد آن که، بوعلی پس از خروج از گرگانج تا گرگان مسیری بدین ترتیب داشته است: گرگانج، نسا، ابیورد (باورد)، طوس، شقان (از قراء نیشابور)، سمنقان (= سنگان از شهرهای نزدیک جاجرم و جزو نیشابور)، جاجرم، گرگان (جرجان) و بعداً ری و همدان و اصفهان.
علی سرگذشت خود را از ابتدای تولد تا رسیدن به گرگان و پیوستن ابوعبید جوزجانی به وی برای ابوعبید تقریر و وی آن را تحریر کرده است.
توقف شیخ در گرگان مدتی به طول انجامیده و معلوم می شود در دو نوبت بوده، وهله اول هنگامی است که شیخ از گرگانج به گرگان آمد و به واسطه وضع آشفته و مغشوق آن سامان، به دهستان (11) رفته و در این ناحیه به بیماری سختی دچار گشته و سپس به گرگان مراجعت کرده که توقف وی این بار در این شهر طولانی تر می گردد. شیخ در این شهر به امور دیوانی نیز اشتغال داشته است.
شیخ را با ابوعبید در گرگان اتفاق ملاقات افتاد و وی به خدمت استاد رسید. ابوعبید در رساله سرگذشت گوید: «آن چه که تا گرگان نوشته ایم گفته استاد بود و از این به بعد مطالبی است که درباره اش شنیده یا دیده ام».
او (ابوعبید) گوید: «شیخ در کودکی از زیباترین مردم روزگار بود و چون روزهای آدینه از خانه به مسجد جامع می رفت مردم در کمین بودند که به زیبائی وی بنگرند. در گرگان مردی به نام ابومحمد شیرازی و دوستدار علوم بود. برای شیخ خانه ای در همسایگی خود خرید و من (ابوعبید) هر روز با شیخ معاشرت داشتم و مجسطی را نزدش می خواندم و وی منطق را بر من املاء می کرد. شیخ برای ابومحمد شیرازی «کتاب المبداء و المعاد» و «کتاب الارصادالکلیه» را تهیه کرد. ایضاً شیخ کتاب اول «قانون» و رسالات دیگر را نگاشت و سپس به جانب ری رهسپار شد».
پس از آن ابن سینا از گرگان به جانب ری رفت. چنین به نظر می رسد که شیخ اقامت در گرگان را اولاً به علت آن که کسان سلطان محمود در جستجوی وی بودند و ثانیاً به واسطه علاقه و دوستی که میان منوچهر فرزند قابوس به مناسبت پیروزی از سیاست پدر با دربار غزنوی بود و ثالثاً اصولاً منوچهر به پدر آن طور که باید به اهل علم و ادب توجه نمی کرد و آنان را محترم نمی داشت، تمام این علل دست به دست هم داده شیخ را به جانب ری متوجه ساخته است. در ری به خدمت مجدالدوله (12) ابوطالب رستم بن فخرالدوله دیلمی (387-420 هجری قمری) و مادرش سیده (شیرین دختر سپهبد شروین و ملقب به ام الملوک و معروف به سیده) رسید. اینان مقدم شیخ را گرامی داشتند. در این هنگام مجدالدوله بیمار گشت. شیخ وی را درمان کرد و در همین شهر به تألیف «کتاب المعاد» اشتغال ورزید.
پس از آن شیخ راه همدان در پیش گرفت. ابتدا به قزوین و سپس به جانب همدان رهسپار شد. در همدان به خدمت کدبانویه رسید و نظارت و تکفل امور او را یافت. سپس با شمس الدوله دیلمی برادر مجدالدوله و فرزند فخر الدوله دیلمی آشنائی یافت و به مجلس شمس الدوله احضار گردید. علت احضار آن بود که پادشاه دیلمی را قولنجی فرا رسید که درمان آن را از شیخ خواست. شیخ وی را درمان کرد و چهل شبانه روز بر بالین وی بود و به خانه خود نرفت، تا آن که شمس الدوله بهبود یافت و نتیجتاً شیخ در سلک ندیمان شاه منسلک گردید. چون شمس الدوله برای جنگ با عناز به کرمانشاهان (قرمیسین) عزیمت کرد، شیخ در این سفر همراه شمس الدوله بود و چون شمس الدوله شکست خورده به همدان بازگشت، وزارت را به شیخ واگذار کرد (سال 405/406 هجری قمری).
اما بر اثر شورش لشگریان شیخ از وزارت خلع گردید و خانه اش تاراج شد. شورشیان کشتن وی را مطالبه می کردند، لیکن شمس الدوله بدین کار تن در نداد، فقط شیخ را از وزارت برای خرسندی آنان عزل کرد. سپس شیخ در سرای شیخ ابوسعید بن دخدوک چهل روز مخفی بود. مجدداً قولنج شمس الدوله عود کرد و شیخ را خواست. وی به خدمت پادشاه رسید. شمس الدوله از او عذر خواست و شیخ به درمان وی مشغول شد تا بهبود یافت، بدین مناسبت مجدداً وزارت را به شیخ واگذار کرد.
در این باب یعنی سال های وزارت شیخ در میان مورخان اختلاف عقیده است، ولی آن چه که از خلال کتب مورخان و رساله سرگذشت و امثال آن ها مستفاد می گردد آن که وزارت شیخ از اواسط سال 406 هجری قمری تا اوائل سال 411 هجری می باشد.
اما مطلب مربوط به شورش لشگریان بر شیخ و تاراج اثاثه وی و سایر مطالب دیگر بیشتر مربوط به ضعف دولت آل بویه و قوت غلامان ترک که از زمان المتوکل علی الله خلیفه عباسی چند مرتبه پیش آمده است، می باشد.
پس از آن که بار دوم شیخ به وزارت رسید، ابوعبید از او شرح کتاب های ارسطو را خواست، ولی او فرصت نداشت و در عوض شروع به تألیف طبیعیات «کتاب شفاء» کرد که ضمناً به تدریس نیز اشتغال داشت. عموم طالبان شب ها در خانه شیخ جمع می شدند و به نوبت ابوعبید «کتاب الشفا» و المعصومی «قانون» و ابن زیله «اشارات» و بهمنیار «کتاب الحاصل و المحصول» را می خواندند و مدت ها کار بدین منوال گذشت تا آن که شمس الدوله به جنگ با امیر طارم رفت و نزدیک طارم قولنج کرد و بیماری های دیگر نیز بر آن اضافه شد. سپاهیان از مرگ او بیمناک گردیده، او را به همدان باز گرداندند، ولی وی در راه مرد.
پس از مرگ شمس الدوله لشگریان به پسرش بیعت کردند و وزارت را خواستند. شیخ از قبول وزارت ابا و با علاء الدوله مکاتبه شروع کرد و مایل شد که به خدمت علاءالدوله به اصفهان برود و به اطرافیان وی ملحق گردد. بدین مناسبت در خانه ابوغالب مخفی گردید.
در این موقع ابوعبید از شیبخ خواستار اتمام «کتاب الشفاء» شد. شیخ کاغذ و دوات خواست و در طی دو روز رؤس مسائل را نوشت در صورتی که کتابی نزدش نبود و یا آن که به اصل و مأخذی مراجعه کند، بلکه از حفظ مطالب را می نگاشت. پس از آن این یادداشت ها (اجزاء) را نزد خود گذارد و هر روز پنجاه برگ می نوشت، تا آن که جمیع طبیعیات و الهیات به جز دو کتاب حیوان و نبات را تألیف کرد و سپس به نوشتن کتاب منطق پرداخت.
در این موقع تاج الملک وزیر شیخ را به مکاتبه با علاء الدوله متهم ساخت و این امر بر شاه بسیار گران آمد. سپس یکی از دشمنان شیخ مسکن وی را نشان داد و شیخ را در قلعه ای موسوم به فرد جان(13) (نردبان) زندانی کردند. در این دژ ابن سینا قصیده ای ساخت که یکی از اشعارش چنین است:
دخولی بالیقین کما تراه
و کل الشک فی امرالخروج
که مفاد و ترجمه آن این است: دخول من یقین است همان طور که دیدی و جمیع دو دلی ها در بیرون آمدن از آن است.
شیخ در این قلعه «کتاب الهدایات» و رساله «حی بن یقطان» و «کتاب القولنج» را تألیف کرد.
سپس علاء الدوله قصد همدان کرد که آن جا را به تصرف در آورد. تاج الملک گریخت و به قلعه فردجان پناه برد. چون علاءالدوله از همدان بیرون رفت، تاج الملک و پسر شمس الدوله به همدان مراجعت کردند و شیخ را با خود به همدان بردند. شیخ به خانه علوی فرود آمد که در این محل به تصنیف منطق کتاب شفا مشغول شد و کتاب «الادویه القلبیه» را در ابتدای ورود خود به همدان تصنیف کرده بود. آن گاه شیخ متوجه اصفهان شد.
شیخ به اتفاق ابوعبید و برادرش و دو غلام در کسوت صوفیان از همدان خارج شده و به طرف طیران (طبران)(14) اصفهان رسیدند. دوستان شیخ و ندیمان علاءالدوله و خواص از آن ها پیشواز کرده و برای شیخ و همراهان جامه و مراکب خاص آورده و در محله ای به نام کون گنبد در اصفهان در خانه عبدالله بن بابی (عبدالله بن هنی، عبدالله، بن بی بی) جای دادند. علاءالدوله کاکویه شیخ را با اکرام و اعزاز تمام پذیرفت و دستور داد شب های جمعه با حضورش برای شیخ مجلس مناظره ترتیب دهند و علماء و دانشمندان از هر طبقه در آن مجلس حضور یابند.
طبق نوشته ابوعبید هر شب جمعه که مجلس علماء و دانشمندان با حضور شیخ تشکیل می گردید، هیچ یک از آنان در هیچ دانشی یارای مقابله با او (شیخ) را نداشتند.
شیخ در اصفهان «کتاب الشفاء» را تمام کرد و به شرح ایضاً بسیاری از رسالات دیگر را در این شهر به پایان رسانید. دو کتاب حیوان و نبات شفا را نیز در سالی که علاءالدوله به شاپور خواست می رفت به پایان رسانید و در همین سفر «کتاب النجاه» را تألیف کرد. به علاوه کتاب «دانشنامه ی علائی» و «کتاب الانصاف» و چند کتاب دیگر در لغت و ادب تألیف کرد، که می توان گفت در دوران توقفش در اصفهان که با فراغت بال زندگی می کرد، تعداد زیادی اثر از خود به یادگار گذارده است.
به علت خللی که در تقویم های معموله بر حسب رصدهای قدیم رخنه یافته بود، شیخ به دستور علاءالدوله مأمور تهیه رصد جدیدی شد و مدت هشت سال بدین کار وقت صرف کرد؛ اما به علت مسافرت های پی در پی آن طور که باید موضوع صورت عمل به خود نگرفت.
چون غزنویان در ری و جبل (جبال(15)) پیشرفت کردند، علاءالدوله دائماً گرفتار کشمکش های شدید با آنان و عموماً در جنگ و ستیز و فرار و تحصن در قلاع بود. شیخ در جمیع احوال مصاحب علاءالدوله بود که در یکی از این کشمکش ها که میان علاءالدوله و ابوسهل حمدوی (حمدونی) پیش آمد، جمیع اثاثه و اسباب و کتاب های شیخ به غارت رفت. بنابراین دوران بسیار بدی برای شیخ پیش آمد که به هیچ وجه راحتی خیال نداشته است.
آن گاه که جنگ بین علاءالدوله کاکویه و سلطان مسعود غزنوی رخ داد، علاءالدوله به یکی از دژهای بین اصفهان و گلپایگان پناه برد و چون علاءالدوله به اطاعت مسعود غزنوی راضی نشد فرمانده سپاه مسعود و سهل حمدونی بر اصفهان مستولی شده و آن چه خزائن و اموال علاءالدوله در این شهر بود به غارت رفت.
شیخ در جمیع این پیش آمدها و کشمکش ها همراه علاءالدوله بود و نتیجتاً بسیار فرسوده و ناراحت گشته، تا آن که در یکی از سفرهای وی به همدان از پای در آمد و در این شهر وفات یافت.
آن چه که شاگر شیخ یعنی ابوعبید در این باره در رساله سرگذشت تحریر کرده بدین شکل است: «در سال های آخر عمر نیروی شیخ به ضعف گرائید و نتیجتاً بر اثر قولنج فوت کرد».
توضیح آن که طبق رساله سرگذشت یعنی گفته ابوعبید شیخ نیروی بسیار قوی داشت و از میان نیروهای شهوانی نیروی مجامعتش بیشتر و فراوان تر بود و بدین کار بسیار می پرداخت. چون از این امر و از زیاد خوردن و بیدار ماندن از او سؤال کردند، شیخ در جواب گفته بود که خداوند تعالی به من نیروهای برونی و درونی بسیار داده، باید حق هر یک از این نیروها را ادا کنم. و به همین منوال رفتار می نمود، تا آن که به هنگام جنگ علاءالدوله با تاش فراش بر در کرج (سال 425هجری)، شیخ مبتلی به قولنج شد. چون عجله در درمان داشت که مبادا با بیماری نتواند همراه سلطان باشد، در یک روز هشت مرتبه خود را تنقیه کرد. سپس یکی از روده هایش نرم و به ذوسنطاریا مبتلی شد. چون مجبور بود با علاءالدوله معجلاً به ایذج برود، در آن جا صرعی که در دنباله این بیماری است، پیش آمد. اما شیخ باز به حقنه می پرداخت. روزی شیخ دستور داد دو دانگ (16) تخم کرفس در نقیه ریخته تا باد قولنج را بزداید، اما یکی از اطباء معالج پنج درهم(17) تخم کرفس بکار برد. ابوعبید گوید: که من در این موقع با شیخ نبودم، نمی دانم عمداً طبیب این کار را کرد یا به سهو و خطا. سپس به علت تندی تخم کرفس بر ذوسنطاریا افزوده شد و شیخ مثرودیطوس (18) می خورد که صرع برطرف گردد و یکی از غلامان افیون بسیار در آن ریخت و شیخ آن را خورد. علت این امر را جوزجانی خیانت بر مال شیخ و ترس غلامان که پس از مرگ شیخ در امان نباشند می داند. سپس شیخ به همان وضع به اصفهان رفت و شخصاً به درمان خود پرداخت، ولی از ناتوانی نمی توانست بر پا خیزد، تا آن که توانست کم کم راه برود و به مجلس علاءالدوله حاضر گردد. با تمام این احوال شیخ پرهیز نمی کرد و هرگاه بیماری عود می کرد به پرهیز نمی پرداخت. چون علاءالدوله عزم همدان کرد، شیخ با او عازم این شهر شد، که در وسط راه بیماریش عود کرد، تا آن که به همدان رسید. شیخ دانست که قوایش از بین رفته و دیگر نمی تواند بر مرض غلبه کند. بدین مناسبت از درمان دست کشید و می گفت: مدبری که تدبیر مرا می کرد از تدبیر فرو مانده و اکنون درمان سودی ندارد. شیخ چند روزی بدین حال ماند. سپس به سال 428 به سرای جاودانی شتافت و در همدان وی را به خاک سپردند. مدت عمرش پنجاه و هفت سال و به جهان آمدنش در سال 370 بود». این بود خلاصه ای از نوشته ابوعبید جوزجانی درباره علت مرگ و سال تولد و وفات و مدفن و مدت عمر شیخ.

د- تاریخ وفات شیخ

تاریخ وفات شیخ طبق نوشته ابوعبید و بیهقی به سال 428 (جمعه اول رمضان = با 18 ژوئن 1037 میلادی) اتفاق افتاده است. عده دیگر از مورخان به تبعیت از دو مورخ بالا تاریخ مزبور را در کتب خود آورده اند به مانند القفطی و یا قوت. فقط باید دانست که ابوعبید از وفات استادش که در چه ماه اتفاق افتاده، سخن نگفته، ولی بیهقی روز وفات را اولین جمعه و ابن اثیر شعبان ذکر کرده اند. در این جا مطلبی پیش می آید و آن این که در شعری که درباره وفات شیخ آمده یعنی تکز (= 427) صحیح نمی باشد. درباره عمر شیخ باز بر حسب اقوال مختلف از پنجاه و سه تا پنجاه و هشت آورده اند. قولی که بیشتر صیحح به نظر می رسد، گفته بیهقی است که به حساب سال قمری مدت عمر ابوعلی پنجاه و هشت سال و چند ماه می شود.
بعضی از تذکره نویسان و مورخان به مانند خواند میر عمر شیخ را شصت و دو سال و هفت ماه نوشته اند که ناصحیح است.

هـ - محل وفات و مدفن شیخ

در باب محل وفات شیخ دو قول آمده است: اول آن که طبق نوشته جوزجانی وی در همدان فوت کرده است. دیگران به مانند بیهقی و قفطی و ابن خلکان گفته ابوعبید را عیناً نقل کرده اند. دوم آن که ابن الاثیر فوت شیخ را در اصفهان ذکر کرده، اما قولی که صحیح و معتبر می باشد، همان گفته ابوعبید است که شیخ در همدان فوت کرده است.
در باب مدفن وی طبیعی است که قاعدتاً باید همدان باشد. این مطلب از گفته ابن ابی اصیعبه در عیون الانباء آمده است، که صریحاً متذکر گردیده که شیخ در زیر حصار شهر همدان به جانب قبله دفن گردیده و ایضاً او (ابن ابی اصیعه) گفته است که بعضی مدفن وی را در اصفهان در محله کون گنبد می دانند. مورخان دیگر به مانند بیهقی و ابن خلکان و ابن العبری صریحاً متذکر گردیده اند که شیخ در همدان مدفون گردید. پس از مورخان بالا دیگران نیز همین نظر را در شرح حال شیخ آورده اند.

و - معاصران ابن سینا

ابن سینا با بسیاری از علماء و معاریف و دانشمندان معاصر خود ارتباط و مراوده و مکاتبه و ملاقات داشته است. اینان امراء و سلاطین و وزراء و سیاستمداران و یا دانشمندان بودند.
دسته اول مردان سیاسی که با ابن سینا مربوط و یا معاصر وی بودند عبارتند از:
1) نوح بن منصور (الملک المنصور ابوالقاسم) امیر سامانی که در زمان این امیر پدر ابن سینا از بلخ به بخارا رفته و در دیوان نوح سمتی داشته است که ضمن شرح حال ابن سینا مختصری از آن آمد؛ 2) پس از نوح بن منصور پسرش ابوالحارث منصور بن نوح؛ 3) پسر دوم نوع ابوالفوارس عبدالملک بن نوح؛ 4) ایضاً پسر سوم نوح ابو ابراهیم اسماعیل ملقب به منتصر با ابن سینا معاصر بوده اند؛ 5) ابوالحسن علی بن مأمون خوارزمشاه فرزند ابوالعباس مأمون بن محمد؛ 6) قابوس بن وشمگیر و فرزندش منوچهر؛ 7) سیده خاتون مادر مجدالدوله و عیال فخرالدوله دیلمی؛ 8) مجدالدوله پادشاه دیلمی؛ 9) شمس الدوله دیلمی؛ 10) علاءالدوله کاکویه دیلمی؛ 11) ابوالفتح محمد بن عناز؛ 12) ابوالنجم ناصرالدین بدر بن حسنویه بن حسین؛ 13) ابوالحسین احمد بن محمد سهلی (سهیلی) وزیر خوارزمشاه و برادرش سهل بن محمد؛ 14) تاج الملک وزیر شمس الدوله؛ 15) سماءالدوله؛ 16) ابوسعد همدانی وزیر که شیخ در پاره ای از نسخ «رساله اضحویه» که در اصفهان تألیف کرده به نام اوست، اما در جاهای دیگر قید گردیده که آن را به نام ابوبکر احمد بن محمد البرقی الخوارزمی نوشته است.
دسته دوم آن عده از دانشمندان و علماء و معاریف می باشد که شیخ با آنان مکاتبه و معارضه داشته است:
1) ابوعبدالله ابراهیم بن حسین الناتلی شاگرد ابوالفرج بن الطیب که استاد شیخ بود؛ 2) ابوسهل عیسی بن یحیی المسیحی الجرجانی از استادان طب. همان طبیبی است که دعوت محمود غزنوی را نپذیرفت و از گرگانج به اتفاق شیخ بیرون آمده و در وسط راه فوت کرد که برخی وی را استاد شیخ در پزشکی دانسته اند؛ 3) ابوسعید فضل الله بن ابی الخیر صوفی که به قرار معلوم در خراسان سه شبانه روز با شیخ ملاقات کرده است(19)؛ 4) ابوبکر احمد بن محمد بن البرقی الخوارزمی که بوعلی رساله اضحویه را به نام او نوشته است؛ 5) ابومنصور حسن بن نوح القمری البخارائی طبیب که شیخ پزشکی را چند در خدمت وی آموخته است؛ 6) ابوالفرج عبدالله بن الطبیب الجاثلیق از فلاسفه و حکماء مشهور عراق؛ 7)ابوالقاسم الکرمانی که با شیخ مناظراتی داشته است؛ 8) ابوالخیر حسن بن سوار معروف به ابن الخمار همان کسی که دعوت محمود را پذیرفت و به خدمت سلطان غزنوی رفت؛ 9) ابونصر منصور بن علی بن عراق از ریاضیون قرن چهارم که ذکرش گذشت و همان کسی است که نزد سلطان محمود رفت؛ 10)ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به این مسکویه؛ 11) ابوالریحان محمد بن احمد البیرونی الخوارزمی.
غیر از دانشمندان مذکور در بالا عده ای از علماء در فاصله سال تولد و وفات شیخ با وی معاصر بوده اند.
باید دانست در فاصله سال های 390 هجری (بیست سالگی شیخ) تا سال 448 هجری (بیست سال پس از مرگ شیخ) عده ای از دانشمندان فنون مختلف در ایران در حقیقت با شیخ معاصر بوده اند که در علوم مختلف از قبیل فقه و اصول و حکمت و فلسفه و حدیث و تاریخ و ریاضی و تفسیر و شعر و ادب و امثال آن ها دستی به سزا داشته اند، (برای اطلاع بیشتر خوانندگان را به کتاب «پورسینا» تألیف شادروان سعید نفیسی سال 1331 چاپ تهران صفحات 115 تا 125 ارجاع می دهیم).
دسته سوم دانشمندانی که با شیخ مکاتبه و سؤال و جواب نموده اند:
گرچه عده ای از دانشمندانی که با شیخ مکاتبه و سؤال و جواب داشتند، طی شرح زندگی وی تذکر داده شده، ولی از نظر آن که مقام و مرتبت شیخ بهتر مشهود گردد، لازم دانستیم شمه ای در این باب برای خوانندگان کتاب بیاوریم. اینان عبارتند از: 1) ابوسعید فضل بن ابی الخیر (357-440 هجری قمری = با 967/968 -1048/1049 میلادی) که به قرار مشهور هنگام عبور شیخ از خراسان با وی ملاقاتی دست داده و سه شبانه روز با یکدیگر به خلوت نشستند که کسی بر آن اطلاع حاصل نشد. و هر کس که می خواست به نزد آنان برود، اجازت می طلبیده. شیخ و ابوسعید جز برای نماز جماعت بیرون نمی آمدند. نتیجه این ملاقات آن شد که هر دو به یکدیگر معتقد گردیدند. در میان آثار بوعلی نامه هائی است که به ابوسعید در پاسخ سؤالات وی نوشته که اکنون موجود است؛ 2) ابوالفرج عبدالله بن الطیب الجاثلیق از حکماء مشهور عراق (متوفی در حدود 435 هجری قمری = 1043/1044 میلادی). شیخ را با وی مناقشاتی بوده و برخی از رسالات وی را رد کرده است. شیخ به یکی از رسائل ابوالفرج اعتراض نموده و گوید: ابوالفرج در پزشکی سمت تقدم دارد، اما کلامش غیر فصیح و برخی سقیم و پاره ای مستقیم و از افرادی است که در علم پزشکی تفتن به خرج داده و از صاحبان این صناعت (20) نیست.
ایضاً بوعلی در بعضی از تصانیف خود بر ابوالفرج تاخته است. در میان کتبی از ابوالفرج که شیخ آن را رد کرد. «مقاله فی القوی الاربعه» که شیخ «کتاب القوی الطبیعیه» را در رد آن تألیف کرده است؛ 3) ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه (مشکویه) است که طبق گفته بیهقی در تتمه صوان الحکمه با شیخ معارضاتی داشته است؛ 4) ابوریحان محمد بن الحمد البیرونی الخوارزمی (362-440 = با 972/973- 1048/1049 میلادی) دانشمند نامدار و ریاضی دان بزرگ از معاصران و معارضان معروف بوعلی است. شیخ با وی در دربار خوارزمشاه علی بن مأمون آشنائی یافت و پس از آن که بیرونی به غزنین رفت و ابوعلی به طرف ری و همدان و اصفهان میان آن دو مشاجرات قلمی و سؤال و جواب های زیاد به عمل آمد که در آثار شیخ دیده می شود؛ 5) ابوالحسن احمد بن محمد سهلی وزیر علی بن مأمون خوارزمشاه (متوفی به سال 418 هجری قمری = با 1027/1028 میلادی) که با شیخ رابطه نیکو داشته و شیخ رساله ای به نام وی نوشته است؛ 6) ابوالقاسم کرمانی نیز از دانشمندان معاصر ابن سیناست که با شیخ مناظره و با یکدیگر بدزبانی کرده اند. طبق گفته بیهقی در تتمه صوان الحکمه ابن سینا ابوالقاسم را به تهی دستی در علم منطق متهم کرده و وی شیخ را به مغالطه نسبت داده و مناظره بین آن ها رفته است. باز بیهقی در باب مناظره بین ابوالقاسم و ابن سینا در کتاب خود آورده است.

ز - شاگردان ابن سینا

عده ای از دانشمندان نیمه قرن پنجم هجری قمری از شاگردان ابن سینا بوده و از وی استفادات بسیار کرده اند. اینان یا مستقیماً شاگرد شیخ بوده و یا آن که با وی رابطه علمی داشته و به صورت پرسش هائی بوده که از شیخ کرده و وی برای آن ها جواب نوشته و یا آن که رساله ای فرستاده است.
معروف ترین شاگردان وی عبارتند از 1) ابوعبید عبدالواحد بن محمد فقیه جوزجانی (گوزگانی) از شاگردان و مصاحب شیخ که مدت بیست و پنج سال همراه وی بود، یعنی از سال 403 هجری (= با 1012/1013 میلادی) که در گرگان به خدمت شیخ رسید و تا سال مرگ ابن سینا دائم در سفر و حضر با شیخ بود. وی چنان که آمد همان کسی است که رساله سرگذشت را تحریر کرده که قدیمی ترین و اصیل ترین شرح حال و سرگذشت شیخ می باشد. جوزجانی در بسیاری از مؤلفات به شیخ کمک کرده و در زمان هائی که شیخ کفایت امور دیوانی می کرد و گرفتاری مشاغل دولت را داشته منتهای همکاری را با شیخ می کرده است. ابوعبید در جمع آوری کتاب «شفا» و قسمت ریاضی کتاب «نجات» و پس از مرگ ابن سینا قسمتی از «دانشنامه علائی» را با قسمت هائی دیگر به پایان رسانده است. شیخ را به وی علاقه زیادی بود و رسالاتی به نام وی تألیف کرده است. ابو عبید خدمتی بزرگ درباره آثار و نوشته های بوعلی کرده که در خور منتهای تحسین و تمجید است و آن این که بسیاری از جواب هائی که شیخ در پاسخ دانشمندان و امثال آن ها می نوشته و عیناً آن ها را برای آنان می فرستاده، ابوعبید رونوشتی از این اوراق را ضبط می کرده است.
قاعدتاً نباید ابوعبید را از شاگردان ابن سینا دانست، بلکه وی مرید شیخ بوده که در محل درس رفتاری به مانند مرید در برابر مراد می نموده(21)؛ 2) ابومنصور حسین بن محمد بن عمرزیله اصفهانی یا حسین طاهرین زیله (متوفی به سال 440 هجری). گویند وی کیش زرتشتی داشته است. در میان رسائل ابن سینا رساله ای است که برای ابومنصور محمد بن علی بن عمر نوشته که احتمال دارد همین ابومنصور باشد؛ 3) ابوالحسن کیا رئیس بهمنیار بن مرزبان مجوسی آذربایجانی (متوفی در حدود 458 هجری قمری = با 1065/1066 میلادی) از شاگردان به نام شیخ که خود از حکمای بزرگ نیمه اول قرن پنجم بوده و شخصاً رسالاتی چند در علم «مابعدالطبیعه» و «موسیقی» و امثال آن ها نوشته است. شیخ نیز سه کتاب و رساله به نام وی تألیف کرده است؛ 4) ابومحمد شیرازی از شاگردان بسیار مقرب که شیخ چند کتاب و رساله برایش نوشته است؛ 5) ابو عبدالله فقیه محمد بن عبدالله بن محمد (یا احمد) المعصومی که طبق گفته بیهقی در تتمه صوان الحکمه از جمیع شاگردان شیخ فاضل تر بوده. ابن سینا «کتاب عشق» را برای وی تألیف کرده است؛ 6) ابوالقاسم عبدالرحمن بن علی بن احمد بن ابی صادق طبیب نیشابوری که طبق نظر ابن ابی اصیبعه از شاگردان ابن سینا بوده. وی به لقب «بقراط ثانی» ملقب گردیده است. اما به نظر نمی رسد که وی شاگرد شیخ باشد چرا که او یکصد و هشت سال پس از مرگ بوعلی حیات داشته؛ 7) به قولی شرف الزمان سید امام ابوعبدالله محمد بن علی بن یوسف ایلاقی طبیب مشهور (متوفی به سال 460 هجری) که کتاب قانون شیخ را به نام «الفصول الایلاقیه» مختصر کرده و «کتاب الاسباب و العلامات» را در پزشکی تألیف کرده است.
گذشته از نامبردگان شیخ را شاگردان زیاد بوده که در حیات وی از استاد استفادات کرده اند. این امر بسیار طبیعی است که دانشمندی چون بوعلی با آن نبوغ وحدت ذهن که در زمان حیاتش مشار با لبنان بوده، قطعی است شاگردان فراوان داشته. به علاوه آن دسته از اطباء و طلاب علوم طبی و فلسفی و حکمتی و طبیعی و الهی که از شیخ در دوران حیاتش و یا اواخر عمر و پس از مرگ وی در مکتب استاد بوده اند، باید از شاگردان وی محسوب داشت منتهی اسامی آن ها در دست نیست.

پی نوشت ها :

1. عبدالله غیر از محمود و حسین فرزند دیگری به نام علی داشت که بزرگ تر از محمود و حسین بود (طبقات الاطباء).
2. Isagogue.
3. Porphyros .
4. Euclide = Eukleides d'Alexandreia.
5. La Composition mathematique = Megiste = l'Almagcste .
6. شهر واقع در خوارزم که پایتخت خوارزمشاهیان (آل مأمون) بود.
7. بعضی از مورخان و تذکره نویسان درمان بوعلی را برای این پادشاه صحیح نمی دانند.
8. مقصود از علوم اوائل علوم یونانی و کتب اوائل کتاب هائی بوده که مشتمل بر این علوم باشد.
9. وی از امرا و سلاطین خوارزمشاهان آل مأمون یا مأمونیه بود.
10. سهلی (یا سهیلی) وزیر علی بن مأمون و پس از وی وزیر ابوالعباس مأمون بن مأمون بود.
11. دهستان ناحیه ای (یا شهری) در شمال گرگان بود.
12. به موجب گفته ابوعبید مجدالدوله را بیماری سودا بود.
13. قلعه ای که در پانزده فرسنگی همدان بود.
14. شاید طیران (تیران) اصفهان باشد؟
15. مقصود ناحیه وسیعی است که شامل بلاد مهمه ای به مانند همدان و اصفهان و ری و قم و کاشان و نهاوند و غیره بوده است.
16. دانک یا دانق = یک دوم درهم. یک درهم = یک سیزدهم مثقال . 1مثقال = پنج گرم و کسری است.
17. دانک یا دانق = یک دوم درهم. یک درهم = یک سیزدهم مثقال . 1مثقال = پنج گرم و کسری است.
18. معجون مثرودیطوس یا مسرودیطوس یا مسرود که به زبان فرانسوی آن را Electuaire de Mithridate و به لاتینی Electuarium Mithridaticum گویند.
19. آن طور که در اسرار التوحید آمده است.
20. تتمه صوان الحکمه بیهقی صفحات 28 تا 30.
21. رجوع شود به تتمه صوان المکمه ابوالحسن بیهقی.

منبع :نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول)، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم 1375.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.