مترجم: عیسی شهابی
اینک بلای تازه ای، در هیئت جنگ آوری دهشتناک، یعنی تیمور (تولد 736هـ، دوران سلطنت 807-771هـ)، بر کشور نازل می شود. وی مسلمان بود و در برابر روحانیان و مشایخ صوفیه، البته به علل سیاسی - تظاهر به تمکین می کرد. چنان که بر می آید، مقصود حافظ از عبارت «صوفی دجال فعل ملحد شکل»(1) او وده است، زیرا سفاکی های بهیمی صفت تیمور خاطرات شوم مغولان را از خاطره ها محو کرد. به ترکی و مغولی سخن می گفت، فارسی هم می دانست، ولی با عربی بیگانه بود. هر چند طی لشکرکشی ها فرمان می داد برایش کتاب های فارسی بخوانند؛ ولی، با وجود این، وی یک فرد بدوی بیش نبود. برآمدن وی و کام یابی اش از آن جهت بود که توانست اهالی ماوراء النهر را هواخواه خود سازد، از آن که اینان به مقاصد و نقشه های او به دیده ی قبول می نگریستند و بی گمان بر مبارزاتش برای تأمین وحدت سیاسی ایرانی متلاشی شده صحه گذارده بودند - مبارزاتی که عمدتاً از راه جنگ و یغماگری انجام می شد. هنگام تهاجم مغولان لااقل مناطق جنوبی، روی هم رفته، از آسیب بر کنار ماند؛ ولی، اینک، سراسر ایران لگدکوب لشکریان تیمور گشت. کلیه ی سلسله های محلی که پس از ایلخانیان برآمده و ایران را به مناطق مختلف تقسیم کرده بودند ریشه کن شدند. تیمور به این مسئله که آیا اینان در بالا بردن سطح فرهنگ قلمرو حکومت خویش یا به طور کلی سراسر ایران خدماتی انجام داده بودند و یا وجودشان از این لحاظ مثمر ثمری نبوده، مطلقاً توجهی نداشت. سرزمین کهن سامانیان دوباره در صف مقدم قرار گرفت و این بار پایتختش سمرقند بود که امیر سخت دل بسته ی آن بود. کانون فعالیت ها ابداعات ادبی و فرهنگی نیز بدان جا منتقل گشت. این امر غالباً خود به خود انجام می گرفت؛ ولی، جای به جای نیز جبر و قهر عامل آن بود، چنان که تیمور پیشه وران و صاحبان هنرهای زیبا و هنرهای تجسمی را از فارس و عراق بدان جا کوچ داد و این رسمی بود که از قدیم الایام معمول بود، ساسانیان نیز چنین کرده بودند(2). مجد و عظمت بازیافته ی سمرقند و بخارا در این بیت مشهور حافظ منعکس است که می گوید:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سمرقند در دوران الغ بیگ نیز، که مردی ترقی خواه و در حقیقت دانشمندی بر تخت حکم رانی بود (3-850هـ)، شکوفا شد. وی، پیش از آن، یعنی هنگامی هم که امارت ترکستان داشت، در اعتلای بیش تر این شهر کوشیده بود. توجه خاص او، علاوه بر هنرهای زیبا، بالاخص به نجوم و ریاضیات معطوف بود، بدون آن که در این زمینه ملاحظات دینی یا ملی را دخالت دهد. لکن، دولتش مستعجل بود؛ زیرا، با تمام این احوال، در پایان، پیروزی از آن خواجه ی احرار بود «که در رأس درویشان و روحانیان مخالف الغ بیگ و حکومت او قرار داشت.»(3) در این هنگام، هرات در راه پیش رفت گام می نهاد. سلطان شاهرخ روحانی منش، که از لحاظ سیاسی و فرهنگی شخصیتی متوسط بود (50-807هـ)، پس از مبارزه کوتاهی، جانشین تیمور گشت و این شهر را مقر خود ساخت و ، تا آن جا که میسر بود، در صیانت و تمامیت میراث تیمور کوشید. لکن، با وجود آن که پس از مرگ وی قلمرو ایران دست خوش تجزیه شد، در عهد سلطان حسین بایقرا (911-872هـ) شهر هرات مرکز واقعی فرهنگ از نو جان گرفته ی فارسی می گردد. در شرق، تیموریان با یکدیگر به کشمکش برخاستند. منازعات آنان نتیجه ی مستقیم سیاست خاص شاهرخ بود که تیول ها را میان پسران و نوادگان خود تقسیم می کرد. در غرب، ترکمن های قراقوینلو (سیاه گوسفندان) وارد میدان شدند و به زودی از آق قوینلو (سپید گوسفندان)، که با آنان خویشاوند بودند، منشعب شدند. این جریانات عبارت از مبارزه ی تجزیه طلبانه ی نیروهای فئودالیست بر ضد کوشش های ترقی خواهانه ای بود که برای الحاق مناطق مختلف به یکدیگر و ایجاد یک دولت بزرگ به عمل می آمد، هر چند که این هم، در صورت تحقق، نظامی فئودالی می داشت. حکم رانان با آن که در افزایش قدرت نظامی خویش می کوشند، فاقد نبوغ و همت تیمورند، هر چند که تیمور را باید بیش تر جنگ آور و کشورگشا دانست تا بنیان گذار. انقطاع موقتی چکاچاک اسلحه موجب افزایش ثروت آنان به هزینه ی پیشه وران و برزگران بود که، خواه به هنگام جنگ و خواه در زمان صلح، بلاکش هستند. خرده مالکین زیر بار مالیات هایی که از طرف حکومت مرکزی وضع شده کمر خم کرده اند و دراجرای تعهدات خود و پرداخت باج به مالکان فئودالی که مستقیماً بر آنان فرمان روایی دارند وا مانده اند. دوشادوش پیشه وران باید برای حفر قنوات و ساختن استحکامات و ابنیه ی درباری و مساجد و جز آن ها تن به بیگاری در دهند. هیچ یک از این تحمیلات متوجه مالکان بزرگ و بالاخص خاندان های بی شمار منسوب به تیموریان نبود. درباریان، سادات و روحانیان طراز اول نیز از آن معاف بودند، چنان که این طبقات، به تنهایی تمام درآمدها را در اختیار داشتند و قدرت نیز فقط در دست آنان بود. اغتشاشات مذهبی جز دست آویزی برای نشان دادن نارضایی و نکبت ملت نیست و، در حقیقت، شیوه ی متداول آن زمان برای ابراز مقاومت ناداران و ستم کشان در برابر دارایان و ستم گران است. لکن، باید تصدیق و تحسین کرد که پاره ای از تیموریان ثروت خود را فقط خرج عیاشی نکرده در راه مجاهدت های فرهنگی نیز صرف می کردند که اوج آن در هرات در عهد حکمرانی حسین(4) بود. در این جا، مقصود ما هنرهای کوچک هرات مخصوصاً کتاب دوستی او و مکتب شعرای هرات است که پیشوایی آن را جامی بزرگ (وفات: 898هـ) و میر علی شیر نوایی (وفات: 906هـ)، وزیر مشهور حسین، به عهده داشتند. این وزیر مردی نجیب، بشر دوست، هنر پرور و حامی آن چه زیبا بود به شمار می رفت، لکن همیشه با مخدومش اتفاق نظر نداشت. جامی چهره ای درخشان در عرصه ی زبان و ادب فارسی است و نوایی ترکی سرشار از انتباه ملی و سرآمد در زبان جغتایی (ازبکی کهن). اهمیت این زبان به حکم توجهی که نجیب زادگان فرهیخته ی جغتایی بدان دارند رو به افزایش است. مگر نه دربار شیراز هم برای خود شاعران ترک داشت. بدین مناسبت، لازم است از بایسنقر (وفات: 837هـ)، پسر شاهرخ، که یکی از خوش طبع ترین کتاب دوستان است، یاد کنیم؛ علی الخصوص که، من جمله، تدوین نسخه ی معروف شاهنامه به وسیله ی او صورت گرفته است (محمد قزوینی (5) در صحت این مطلب تردید دارد). از آن رو که در هرات شکوفایی سنت های فرهنگی با سمرقند تفاوت داشت، در آن جا درخت علوم دقیقه مطلقاً بارور نشد. در زمینه ی علوم انسانی و بالاخص تاریخ، نام های حافظ ابرو، عبدالرزاق سمرقندی، میرخواند، خواند میر و دیگران قابل ذکر است. رواج بیش از پیش زبان و فرهنگ فارسی در هند مرهون تیموریان و در نتیجه ی تأسیس دولت مغولی در آن جا - البته پس از بر افتادن این سلسله در مقر اصلی - به وسیله ی بابر تیموری (7-932هـ) است - همان بابر که با نوشتن خاطرات خود نام خویش را به عنوان یک نویسنده ی ترکی جغتایی نیز جاودان ساخته است. (6) یک دسته از فرمان روایان که چون او با فرهنگ ایرانی گرایش داشتند بدو اقتدا کردند.
سده ی پانزدهم، یعنی دوران تیموریان، به علت عدم تناسب میان کمیت محصولات ادبی و کیفیت این محصولات چندان رضایت بخش نیست. چه گونه ممکن است که جراحات ناشی از ضربات مغولان در گردباد حوادثی چنین سهمناک التیام یافته باشد؟ تاریخ نویسی با شاه کارهای سده ی پیشین قابل مقایسه نیست. شعر و ادب به انحطاط و ابتذال گراییده و دست خوش تصنعات مبالغه آمیز است. اگر می بینیم که، با این همه، اشاعه ی شعر و ادب صورت انحصار نیافته و محدود به عده ی معینی نیست، بلکه، برعکس، شرکت مستقیم یا غیر مستقیم همه ی طبقات به جز روستاییان برزیگر در آن رواج بیش تری یافته، از آن روست که طبقه ی متوسط اهمیت بیش تری کسب کرده است. فاجعه ی مغول آخرین بقایای نجبای فئودال ایران را بر انداخت، هم زمان با آن قصیده ی مدیحه نیز متروک شد و جای خود به قصیده ی فلسفی گذاشت که البته هر چند ناصر خسرو در آن فتح باب کرده است؛ لکن، قصیده های او، به حکم آن که جلوه گاه اندیشه های اسماعیلی بود، چندان مورد توجه نسل های بلافصلش قرار نگرفت. بعدها، خاقانی والاجاه قصیده ی فلسفی را قبضه کرد و چشم همگان را از پرتو هنر خویش خیره ساخت. در عصر تیموری، که ادیبان مشکل پسند صاحبان مناصبی رفیع در اجتماع بودند، ثناخوانی چندان خریداری نداشت و، در عوض، هر چه بیش تر تصنع مورد توجه بود. کاتبی ترشیزی یک مثنوی در ده باب (تجنیسات) پرداخته که قوافی آن، بدون استثنا، با یکدیگر جناس دارد (و نام آن نیز اشاره ای به این دو نکته است).(7) مثنوی دیگری از این شاعر ذوبحرین است.(8) شاعران هرات، مانند اهلی شیرازی (وفات: 942هـ)، توانستند دنباله ی قصیده ی مصنوع سلمان ساوجی (وفات: 778هـ) را بگیرند، ولی تصنع و تکلف را به حد اعلای ممکن رساندند. قصیده ای که وهمی به مناسبت زناشویی شاه زاده ی هندی داراشکوه (1043هـ/4-1633م) سروده دلیل بر آن است که عصر صفویه نیز به صنایع لفظی بی اعتنا نبوده است.
برخلاف قصیده ی فلسفی، چه بسا که معانی بر اثر به کار بستن چنین عوامل و صناعاتی به آسانی تباه می شود. به طور کلی، وجه شاخص این دوره فدا کردن معنی برای لفظ است. غزلیات از لحاظ مضامین سخت محدود است و تقریباً همه طبق یک نمونه ی معین سروده شده است. ماده ی تاریخ و معماهای مبتنی بر کلمات و حروف به شدت مطلوب و مورد توجه است و مخصوصاً انواع معما چنان قدر و منزلتی دارد که گویی با ارزش ترین انواع ادبی است. در همه ی دیوان ها، قصیده ناگزیر در برابر چنین رقیبانی به مقامی بس فروتر قناعت می ورزد.
براگینسکی (9) با این تأویل که قصیده ی مدیحه در دوران مغولان، به حکم نا آشنایی اینان با زبان فارسی، اهمیت خود را از دست داده و بر عکس بر رواج غزل، به علت رقت زیادی که طبعاً از آن برخوردار است، افزوده بود (چنان که این کیفیت را فقط یک دوران رونق بدانیم)؛ مخالف است و برای اثبات نظریه ی خود به سلمان ساوجی اشاره می کند که ظهورش در آن شرایط متناقض این تأویل است. وی منشأ این دگرگونی را در اعتراض طبقات شهری می بیند که وسیله ی ابراز آن همان غزل بوده است. شهریان نمی توانستند زیر بار تجاوز فرمان روایان به مایملک خصوصی و «محصول دست رنج» خود بروند، زیرا بر اثر آن رشد این افراد، که زحمت کش ترین «با فرهنگ ترین» طبقه ی اجتماع در قرون وسطا بودند، ناگزیر دست خوش فتور می شد. به عقیده ی او، شهرها در درجه ی اول خواستار آزادی داد و ستد و استقلال اقتصادی و تحدید خود کامگی های فئودالی بودند. به گفته ی محقق نام برده، دلیل بر این اعتراض ها پای بند بودن به آزادی، استقلال شخصی، اعلام حق نیک بخت بودن در زندگی و آزاد اندیشی و جلوه گاه همه ی آنها غزل بوده است که استادان برجسته ای چون حافظ، و مهارتی که انسان دوستی و اعتراض با تار و پود غزل عجین شده و اصول و قواعد مسلمی به وجود آورده است.
محصولات ادبی پر دامنه غالباً محدود به یک دیوان نبوده شامل چندین جلد است. داستان رمانتیک نیز، که چندان وجه شاخص این عصر نیست، آکنده از تصنع زاید است. به عنوان مثال، می توان کاتبی ترشیزی (یا نیشابوری؟؛ وفات 9-838هـ) و از او هم زیاد تر اهلی شیرازی را، که در بالا ذکرش رفت، نام برد. انتقادات جلسات انجمن های متعدد ادبی در نمایاندن این خلاقیت شدید و فعال سهمی به سزا دارد.
بدین ترتیب، ما شاهد یک افزایش غیر عادی محصولات ادبی از نظر صوری هستیم که، چنان که کاملاً آشکار است، فقدان اصالت و مضامین بکر را می پوشاند. بیان مطالب بر طبق آرا و نظریات شخصی و هم چنین تعیین هدف و منظور تابع سنت است. باید افزود که رغبت و تمایل به عرفان در روزگاران پر از فتنه و آشوب امر تازه ای در ادبیات فارسی نیست؛ ولی، آنچه در این دوره تازگی دارد گرایش شدید به تمثیلات است که هم بر غزل و هم بر داستان رمانتیک حکم فرماست، لکن این تمثیلات آرای جسورانه ی عرفانی نیست، بلکه تصوراتی است که تا حدی صبغه ای از فلسفه ی وحدت وجود دارد، اما عمق خود را از دست داده به احکام تسنن یا تشیع نزدیک شده است.
با آن که سنت های ادبی هنوز مورد اعتناست، بر خمسه ی شاعری چون امیر خسرو بیش از خمسه ی نظامی ارج می نهند و این خود شاخص انحطاط فکری و نمایشگر ذوق و سلیقه ی زمان است که نمی تواند هنر و نظریات فلسفی این استاد متفرد را درک کند. تأثیر شاعر هندی، مخصوصاً در داستان کوتاه منظوم، جلوه گر می شود که مبدع واقعی آن خود او بوده است. غزل او نظر گروه بی شماری از شاعران عراقی را جلب می کند. سبک «هندی» در هرات ریشه می گیرد(10). در این دوران، کتاب های منثور راجع به پیامبر (ص) و اهل بیت و صحابه مطلوب بوده و، چنان که پیداست، این قبیل کتب با تشویق و ترغیب نوایی نگارش می یافت. شواهد النبوه ی جامی و نظایر آن در زمان این کتاب هاست(11).
تغزل و داستان سرایی در دوره ی تیموریان
از غزل سرایان باید دست کم شاعران زیر را نام برد: خواجه عصمت بخاری، که شاعری کنایه گو و فوق العاده متصنع بود، و شاگردش، بساطی سمرقندی (وفات: 815هـ)، که بلند پروازی را بدان پایه رسانید که به صرافت شرط بندی با کمال خجندی افتاد؛ دیگر، شاه نعمت الله ولی (وفات: 834هـ)، سیدی از مردم حلب، که بنیان گذار مشهور سلسله ی نعمت اللهی است (از سده ی هشتم هجری به بعد اولیا را «شاه» می خواندند)(12). وی بیش از سیصد رساله ی عربی و فارسی در عرفان تألیف کرده است؛ ولی، از آن که بگذریم، شاعری متوسط و بیانش خالی از حلاوت است. از کلامش بدن هیچ گونه ابهامی پیداست که از معتقدان وحدت وجود به طریقه ی مغربی است. شاه قاسم الانوار (وفات: 837هـ) از مشایخ آذربایجانی است که با او دوستی داشت و به او شبیه بود. وی در مظان هواخواهی از صفویه و بدعت حروفیه بود (بنا به گفته ی جامی(13)، شاگردان قاسم به احکام اسلام بی اعتنا و منادیان نوعی از مردم اشتراکی بودند). وی من جمله مثنوی انیس العارفین را نگاشته که ناظر بر توضیح اصطلاحات عرفانی است. امیر شاهی سبزواری (وفات: 857هـ) از اعقاب سربه داران دمکرات منش است، شعر این شاعر چنان خوش آهنگ بود که حتی سلطان سلیم اول (20-1512م)، پادشاه عثمانی، نیز از او اقتفا کرد(14)؛ آصفی هراتی (وفات: 923هـ) شاعری والاجاه است؛ کمال الدین بینایی (بنایی) هروی شاعری از سلک حافظ است که به سال 918هـ به جرم پیروی از مذهب تسنن به قتل رسید. وی مؤلف داستان پنج هزار بیتی بهرام و بهروز یا باغ ارم است که ضمن آن من جمله نظریات اجتماعی و اخلاقی خود را نیز بیان می کند [10الف]. وی مورخ هم هست. «بنایی را علی شیر مردی با شایستگی و معلوماتی غیر عادی و اطلاعاتی عمیق در کلیه ی رشته های دانش، ولی بسیار متفرعن و بدگمان توصیف می کند که به همین جهت هم دچار تنگ دستی شده است»(15). وی دوبار، بی پروا، با نوایی به منازعه برخاست.گروهی از شاعران در پی آن بودند که با نگارش یک خمسه شهرتی کسب کنند، ولی به ندرت به ساختن بیش از یکی دو منظومه توفیق یافتند و این نکته که فقط جزئی از آثار آنان، آن هم تنها در یک نسخه ی منحصر به فرد به دست مانده خود دلیل کم ارجی ابداعات آن هاست. ناگفته نماند که داستان ها از لحاظ کیفیت بر ساخته های تغزلی برتری دارد. داستان های شاعرانه ی نسبتاً کوچک تعدادش زیادتر و نیز بیش تر مورد توجه است. کاتبی ترشیزی، که پیش از این ذکرش رفت، دربارها و شهرهای مختلف را زیر پا گذارده طبع خود را در هر دو زمینه آزمود. در قالب خمسه ظاهراً فقط گلشن ابرار و لیلی و مجنون را نگاشته است؛ ولی، در عوض، چند داستان نسبتاً کوتاه من جمله سی نامه را تألیف کرده است که نظیره ی شرقی هرویید(16)(17) اثر اوید است. در آثارش همه جا با صنایع لفظی و معنوی مواجه هستیم. نوایی(18) او را پس از امیر شاهی مذکور در بالا (857هـ) بزرگ ترین استاد غزل سرای سده ی نهم هجری می داند.
عارفی هروی (وفات: حوالی 853هـ) در حالنامه ی به توصیف عشق نافرجام یک درویش به یک شاه زاده پرداخته، در عین حال، وضع آن دو را بر وجه تمثیل به بازی گوی و چوگان (که غالباً منظومه را به آن اسم می خوانند) تشبیه می کند که شاه زاده سخت بدان علاقه مند است. مخصوصاً مناظره ی زمین و آسمان در مقدمه ی آن بسیار زیباست. به عقیده ی جامی، حالنامه ی بهترین مثنوی عارفی و نمایشگر محرومیت های عشقی و ستمگری های فزون از حد است(19). تضمین ها، پرگویی ها و اغراق های این مثنوی از لطفی که به حکم تازگی مضمون خود دارد می کاهد[14الف]. داستان تمثیلی حسن و دل، که اثری از فتاحی (با نام صحیح محمد یحیی بن سیبک نیشابوری، وفات:852هـ) است، علاوه بر زادگاه او در ترکیه نیز سخت مورد توجه قرار گرفت و در واقع تلخیص کوتاهی از منظومه ی مفصل تمثیلی دستور عشاق از سال 840هـ است. این کتاب یک رمان رمزی روان شناسی است که، ضمن نثری ساده که جای به جای ابیاتی در آن آمده، با شخصیت دادن به هر یک از اعضای بدن و به صفات انسان ژرف ترین مسائل عرفانی را مورد بحث قرار می دهد و به درستی «فهرستی از تعبیرات عشقی شرقی»(20) است. اثر دیگرش به نام شبستان خیال که به سال 843هـ نگارش یافته از آن هم بیش تر مورد توجه قرار گرفت. چنان که گفتی تصنع و تکلف که در نظم و نثر این کتاب به افراط گراییده معیار قدر و منزلت شاعر است. ذوق این عصر چنین اقتضا می کرد و کتاب منظوم تعبیرنامه ی فتاحی نیز چون دیگر آثارش خراج گزار این ذوق بوده است. لکن، مؤلفات شاعر محدود به این ها نیست. تذکره ها از کتابی نسبتاً گم نام به نام کتاب اسراری و خماری نام می برند که قاعدتاً چیزی جز مناظره ی بین یک بنگی و یک می خواره (شبیه به کتابی که بعدها فضولی به نام بنگ و باده نوشته) یا تضمین هایی از آثار شاعران بزرگ نباید باشد. گرین شیلدس (21)، علاوه بر این، از رساله ی تجنیسات نام می برد که کاملاً شاخص بیان مؤلف شبستان تواند بود. بنابر مآخذی که در دست است، این شاعر معلوماتی وسیع و خطی خوش داشته است و چنانچه درویشی نگزیده و در انزوای کامل نزیسته بود، شهرتی بس عظیم تر، چنان که درخور اوست، یافته بود.
چنان که از بعضی مطالب پراکنده ای که گذشت بر می آید، شاعرانی هستند که هر چند پس از گذشت دوره ی تیموری نیز شهرت و مقام خود را حفظ کرده اند؛ لکن، در حقیقت، ارزش و مقامشان خاص آن دوره بوده است. از آن جمله اند: عبدالله هاتفی خرجردی (وفات: 927هـ)، خواهر زاده ی جامی، و بدرالدین هلالی جغتانی(22) که به علل مذهبی و یا مغضوب دربار بودن به سال 936هـ به قتل رسید. اولی، برخلاف رسم متداول، از آوردن اسکندرنامه در خسمه ی خویش خودداری کرده و، چنان که خود با خودستایی می گوید، یک روی داد واقعی یعنی یک داستان مفصل تیموری را جانشین آن ساخته است. محمد قاسم «قاسمی» گنابادی (وفات: پس از 989هـ) بر داستان پایان نیافته ی شاه اسماعیل او نظیره ای ساخته است. این شاعر در دو شاهنامه ی دیگر به توصیف تهماسب و شاهرخ پرداخته و چون هاتفی[16الف] به روش خاص خود خمسه ای ساخته است. هلالی، که در غزل سرایی نیز مقامی ارجمند دارد، شهرت خود را مدیون مثنوی شاه و گدا(23) است که داستانی پرشور کاملاً به شیوه ی عارفی است. لازم به تذکر است که بابر (24) با لحن متمایل به هم جنس گرایی او مخالف است، هر چند که این تمایل معصومانه و مجازی باشد. مختصر اثری از این تمایل در گفتار جامی نیز مشهود است.
البته علت اساسی تنقید بابر اکراه یک شخصیت اشرافی از اندیشه ی تقرب گدا به شاه است. هلالی سه مثنوی سروده و موضوع هر سه بر محور انسانیت دور می زند. ک. عینی [17الف] لیلی و مجنون او را از همه برتر می شمارد (که بر خلاف لیلی و مجنون نظامی پایانی خوش دارد). در غزلیات، که این شاعر آن را عالی ترین نوع شعر می شمارد، درد عشق وسیله ی بیان رنج ناشی از اوضاع زمانه به وجه استعاره است.
در این جا، لازم است که از محمد اهلی شیرازی (وفات: 942هـ)، که کمی دیرتر ظهور کرد و پیش از این ذکرش رفت، نام ببریم و بر آن چه گفته ایم بیفزاییم که وی در مثنوی عرفانی و عشقی خود، شمع و پروانه و، مخصوصاً در سحر حلال چنان رغبتی به صنایع نشان داده که حتی از کاتبی نیز گوی سبقت ربوده است؛(25) ولی؛ غزلیاتش به طرز شگفت انگیزی ساده است(26).
پای بندی بیش از حد به احوال شخصی، تظاهر به ذوق و قریحه و نیز تصنع و تکلفی که در این عصر معمول بود باعث می شد که داستان سرایان بیش از هر دوران دیگر به تغزل پردازند. دلیل این مدعا جامی است که بزرگ ترین پدیده ی این انحطاط گم راه کننده، خاتم شعرای کلاسیک و، در عین حال، شاخص اوضاع عصر خود است.
جامی
مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی (817-898هـ)، هم از نظر فضایل انسانی و هم در شعر و شاعری، سرآمد اقران است. مناسبات نزدیک با دربار هرات و دوستی صمیمانه با علی شیر نوایی وزیر بر استقلال شخصی اش خللی وارد نیاورد. وی نه در پی مقام بود و نه خواهان مال و منال. تعظیم و تکریمی که خودی و بیگانه از او می کردند محتملاً آتش مناعت طبعش را بیش از پیش تیز می کرد. تعلق خاطرش به سلسله ی نقشبندیه خالی از غل و غش بود؛ درویشی بود عاری از هرگونه تظاهر و تکلف که، در عین حال، از دریای بی کران زندگانی و تلاطم امواج آن بر کنار نبود. از سوی دیگر، یکی از مثنوی های خود را به افتخار عبیدالله احرار، پیشوای سلسله ی نقشبندیه، تحفه الاحرار نامیده و در مثنوی دیگری به نام سلسله الذهب ارادت خود را به این سلسله آشکار ساخته و عنوان این کتاب را از اصطلاحات مخصوص این سلسله برگرفته است. با آن که به مذهب تسنن سخت مؤمن بود، آرای فلسفی خود را با اقوال محی الدین عربی تکمیل می کرد (27). خلاصه آن که، هم شاعر بود و هم دانشمند و فعالیتش در هر دو زمینه فوق العاده ثمربخش. قدما تعداد آثار جامی را 99 فقره گفته اند، لکن علی اصغر حکمت (28) فقط 45 اثر را به طور مسلم از او می داند. در سراسر عرصه ی شعر و ادب کلاسیک هیچ یک از انواع نثر و ادب فارسی وجود ندارد که جامی در آن اثری به جای نگذاشته باشد. حتی به لغز و معما نیز توجه داشته است. به آثار ادبی او باید رسالاتش را در علم کلام، عرفان، زندگی نامه نویسی، عروض، بدیع، صرف و نحو، فن انشا، تفسیرهای ادبی و موسیقی افزود که برخی از آن ها را به تازی نگاشته است. مشهورتر از همه، آثار ادبی اوست که به سه دسته تقسیم می شود: الف) سه دیوان غزلیات از اوان جوانی و اواسط عمر و دوران پیری ب) هفت اورنگ با سه موضوع (29) از خمسه ی نظامی (تحفه الاحرار، لیلی و مجنون و خردنامه ی سکندری). نه این ها و نه دو منظومه ی دیگری که شامل موضوعات دینی و عرفانی و اخلاقی است شهرت و رواج قابل توجهی نیافت: با وجود آن که ادیبان فارسی زبان سبحه الابرار را، برخلاف نظر براون(30)، یکی از نفیس ترین کتاب ها در نوع خود می دانند. برخلاف این آثار، هیچ مثنوی دیگری به اندازه ی یوسف و زلیخای جامی خواننده ندارد و حق نیز همین است، زیرا این کتاب برآمد تمام مثنوی های همنام خود است. تمثیل عرفانی سلامان و ابسال موضوع خود را از شرحی که نصیرالدین طوسی بر اشارات ابوعلی سینا (گواشون اشارات را «Notes» ترجمه کرده است) نوشته است اقتباس می کند. اصل این داستان بنا به مشهور یونانی بوده و ترجمه ی عربی آن، به طور آشکار، مبین حکمت هرمسی(31) است که خود ابوعلی سینا نیز از آن قصه ی مستقلی به شیوه ی تمثیل به همین نام پرداخته است. روایت جامی و شاید هم مأخذ وی که بر ما نامعلوم است با روایت نصیرالدین تفاوت هایی دارد (32)، ولی شگفتی های داستان به جای خود باقی است (زیرا این عجایب یعنی زادن سلامان بدون مادر و سوختن ابسال در همان آتشی که سلامان به سلامت از آن بیرون می آید با خصومتی که جای نسبت به جنس زن داشته سازگار است. ج) بهارستان نظیره ای است استادانه، ولی متکلف بر گلستان و متضمن یک فصل فوق العاده خوب در تاریخ ادبیات.(33) از منثورات علمی وی باید دست کم نفحات الانس را نام برد که عبارت از زندگی نامه ی 616 تن از دانشمندان و اولیا نیز شاعرانی است که در زمره ی عارفان به شمارند (من جمله حافظ). این کتاب دنباله و تحریر جدیدی از طبقات الصوفیه انصاری است.این احاطه ی همه جانبه را باید به درستی درک کرد: جامی «بر حسب تصادف طبع خود را در همه ی رشته ها و زمینه های شعر و ادب نیازموده، بلکه برای اثبات وجهه نظر اصلی خود بدان مبادرت ورزیده تا ثابت کند. که، برخلاف آن چه در آن زمان اکثراً معقتد بودند، حیات یک اثر ارتباطی به صورت و قالب آن ندارد بلکه عمق محتوای آن مناط است. جامی ثابت کرد که هیچ یک از صور کلاسیک به نابودی قطعی نگراییده، بلکه چنان چه شاعر بتواند آن را بر اساس اندیشه هایی عمیق و بلیغ استوار سازد، جانی تازه در کالبد آن دمیده است. در قصاید خود، به جای آن که به تصنعات و افراط در ظرافت کاری های لفظی بپردازد، از ضرورت عدالت سخن رانده است. جامی بر آن است که در آن حال که توده ی ملت ناگزیر به دریوزگی تن در داده و تسلیم زور و جبر گشته صاحبان قدرت را حق آن نیست که به تمتع از لذت زندگی بپردازند.»(34) از حافظ و نظامی (و نیز امیرخسرو) سرمشق می گیرد، بدون آن که به پای هیچ یک از آنان در قلمرو خاص آن ها برسد. بنا به گفته ی خود او، «روی دادهای کهن را با آهنگ های نوین و ترنم کرده است»(35) لکن، بعضی او را به سرقت ابیاتی از شاعران متقدم و متأخر چون سعدی، انوری و خسرو متهم می سازند(36). از محاسن کلامش روانی و سادگی نسبی آن در برابر تصنعات و مغلق گویی های متداول سده ی نهم هجری است. ولی، جامی هم با تمامی رموز و دقایق سبک متصنع آشناست و در هر مقام که ضرورت افتد آن را به کار می بندد. مقلدی زبر دست بود و توانست مأثورات را با سلیقه ای خوش با مقتضیات زمان تطبیق دهد و با قریحه ی درخشان خود ادبیات آسیای مرکزی و ایران و ترکیه و هند را متأثر سازد. ادبیات جغتایی نیز، که مظهرش در آن روزگار علی شیر نوایی (844-906هـ)، وزیر عالی قدر و دوست و حامی جامی، بود از این تأثر بی بهره نماند.
ناگفته نماند که از شهرت فوق العاده ای که جامی، در دوران زندگی، در دیار خویش و بیگانه، از آن برخوردار بود بعداً (بالاخص در ایران شیعی مذهب عهد صفوی) کاسته شد و سرانجام این شهرت به چند اثر وی محدود گشت.
هنوز در سده ی یازده هجری، در عهد بیگلربگ ها از خاندان شاملو، هرات به عنوان یک کانونی ادبی محلی از ثمرات این شهرت برخوردار بود(37).
خارج از هرات
(بابافغانی و نفوذ او، لسانی)
فعالیت ادبی همه ی شاعرانی که ذکرشان رفت در هرات نبود. مخصوصاً آنان که از حمایت فرمان روایان هرات برخوردار نبودند و یا فاصله ی زیادی از این شهر داشتند به دربار سخاوتمند آق قوینلو در تبریز روی می آورند. بابافغانی شاعر (تولد: نیمه ی دوم سده ی نهم هجری در شیراز)، «حافظ کوچک»(38)، انسانی شریف، خوش قلب، از خود گذشته و بی بند و بار و باده گساری اندوهناک و عاشق پیشه ای پرشور بود که بیش از هفده سال در تبریز، یعنی دربار رقیب هرات، در دستگاه سلطان در عالی شأن، یعقوب آق قوینلو، روزگار برد. تبریز و خوش ترین دوران زندگی خود را که در آن گذرانده بود هرگز از یاد نبرد و پس از جلوس نخستین پادشاه صفوی و بازگشت به شیراز نیز، با وجود آن که دیوانش را که تازه تدوین کرده بود در تبریز از دست داده بود، هرگز از ابراز اشتیاق نسبت به این مرکز فرهنگ و هنر، یعنی تبریز، بازنایستاد. لحن اصلی غزلیاتش ناله های سوزان و دل خراش است. چنین ابیاتی را تا مدتها «فغانیه» (39) می خواندند. پاره ای شاعران چون شرف قزوینی، حالتی ترکمان، وحشی، ضمیری و شفایی به نیکو وجهی از سادگی کلام او متأثرند(40). در مورد قسمی این سادگی تا بدان جاست که سخنش را به زبان عامیانه نزدیک ساخته است(41). این کیفیت مخصوصاً از آن رو جالب است که سده ی دهم هجری سرشار از تصنع و تکلف است. بابافغانی بازپسین روزهای زندگی را در مشهد، در جوار امام رضا (ع)، به سر برد. از گناهان توبه کرد و قصیده ای در ذکر مناقب امام سرود که بعدها زبان زد شد. به سال 925هـ، بدرود زندگی گفت.لسانی معاصر و هم شهری بابافغانی و مانند او مقلد حافظ است که گاه او و گاه برخلاف جهت او گام بر می دارد. وی در بغداد و تبریز می زیست و زندگانی اش چون درویشان با پرهیزگاری می گذشت. بنا به مشهور، صد هزار بیت در مدح دوازده امام سروده و شاعران دیگر، من جمله محتشم، را متأثر ساخته است. وی به سال 941 هـ هنگام حمله ی عمثانی ها به تبریز به قتل رسید. این همان لسانی است که اثری به نام شهر آشوب(42)، شامل 64 رباعی، پرداخته که نظیره ای است بر رباعیات مهستی درباره ی شاگرد پیشه وران و امثالهم.(43)
پی نوشت ها :
1. غنی، بحث 1، 400
2. Ivanov, Ocerk 31; Barthold, Su'ub. 253; Spuler, die Mongolen in Iran 437 et seq.
3. Barthold, 12 Vorlesungen 231.
4.مراد حسین بایقراست.
5. فوق، ص 275، پانویس 47.
6.ــــ از سعدی تا جامی، ادوارد براون، ترجمه ی علی اصغر حکمت، تهران، 1317، ص 426، و دایره المعارف فارسی ذیل عنوان «بابرنامه».
7.اینک نمونه ای از آن:
شاعر آید نام تو سنجر کند
تا قماش و سیم و توسن جر کند
رو حدیث بی ریا را مدح گوی
خاک ره بر فرق مرد مدح گوی
تذکره ی دولتشاه سمرقندی، به تحقیق و تصحیح محمد عباسی، انتشارات کتاب خانه ی بارانی، تهران، 1337، ص 429.
8. نمونه ای از آن:
شب پره از گنبد فیروزگون
رفته به فیروزه ی گنبد درون
مجالس النفایس، میر نظام الدین علی شیر نوایی، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، تهران، 1323، ص 186.
9. Antol, (Bibl.D), 15.
10. سبک شناسی، ج3، ص 186.
11. تاریخ ادبیات براون، ترجمه ی حکمت، ج3، ص 72-471، پانویس.
12. معین، حافظ، ص 139؛ سخن 7، 1335 شمسی، 928 ب نسبت به شاه نعمت الله و پیروانش و مریدان اینان نظری نامساعد و حتی خصومت آمیز دارد. به گفته ی این مجله شاعر و جانشینانش در پیشرفت افکار ایرانیان کوچک ترین سهمی نداشته اند.
13. جامی: تاریخ ادبیات براون، ج3؛ ص 475؛ یارشاطر، شعر 24؛ راجع به نگرانی شاهرخ از زیادی تعداد مریدان ـــ معین، حافظ، ص 194.
14. کریمسکی Horn, Cesch. d. pers. Lit. 123؛118،3
10الف. س Mirzojev, Binoji (Bibl.D( 184 در این رساله ی پر ارج که صرفاً به بحث درباره ی این شاعر تخصیص یافته موضوع به نحو اکمل بررسی شده است. مؤلف در ص 105 و بعد (در نسخه ی انگلیسی ص 175و بعد قید شده) اهدای این حماسه را به سلطان یعقوب آق قوینلو در تبریز رد می کند.
15. Barthold - Hinz, Herat 85; Bertel's، Novaji (Bibl.D) 229 ET SEQ.
راجع به بینایی و بنایی س (Storey , Pers. Lit. 2/2 301 (and 371 et seq.
میرازیف، همان اثر، ص 91 به بعد.
16. Heroides که به آن Epistulae و هم چنین Epistulae Heriodum نیز می گویند (و به آلمانی به حکم عنوان اخیر به Heldenbriefe بیش تر معروف است). مرثیه هایی به صورت نامه از آثار Ovidius Naso است. اوید بدان مباهی است که با نوشتن این اثر نوع ادبی جدیدی آفریده است. (با این همه در اصالت این اثر خلاف است) نقل از Lexikon der Weltliteratur ، ج2، ذیل «Heldenbriefe».
17. Bertel's Navoji 35.
18. نوایی، برتلس، همان اثر 30 (91)؛
نظر مخالف از Horn, Gesch. d. pers. Lit. 123
19. کریمسکی، 3، 119.
14الف. یارشاطر، شعر، 179 و بعد. راجع به فرق های آن «با شاه و درویش» هلالی س. ,K. Ajni, Ghildi 112
20. حسن و دل، چاپ دورژاک، 21
21. دستور، چاپ گرینشیلدس، پیش گفتار، 2.
16الف. لازم به تذکر است که از خمسه ی هاتفی فقط چهار منظومه در دست است، س K. Ajni, Chiloli 77
22. نام کوچک این شاعر نورالدین است و علت این که مؤلف او را به این نام خوانده، ظاهراً این باید باشد که خان مغول او را به حکم زیبایی صورتش، «بدرالدین» نام داده بود.
23.مثنوی شاه و درویش یا قصه ی شاه و گدا چنین شروع می شود:
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بوده ای و خواهی بود
دیوان هلالی جغتایی، چاپ سعید نفیسی، انتشارات سنایی، تهران، 1337، ص 217.
24. بابر: کریمسکی، 3، 132؛ راجع به این موضوع: Ritter, Das Meer 128;
17الف. همان اثر، 46-126.
25.این مثنوی نیز ذوبحرین است و با این بیت شروع می شود:
ای همه عالم بر تو بی شکوه
شوکت خاک در تو پیش کوه
خود مؤلف در مقدمه ی می گوید«... و طرح این نسخه انداختم (چنان که ) مجمع البحرین و نسخه ی تجنیسات یک جا جمع آوردم...»، نسخه ی چاپ سنگی، تهران: 1316هـ. ق، ص 3.
26. کریمسکی، 3، 129.
27. راجع به عقاید دینی او، س حکمت، جامی، 135، و بعد؛ راجع به ارادتش به ابن عربی س Ritter, Das Meer der Seele 477.
28. حکمت، جامی، 161.
29.فاتحه ی الشباب، واسطه ی العقد، خاتمه الحیوه.
30. تاریخ ادبیات براون، ج3، ص 528 و برخلاف آن ترجمه ی حکمت 583.
31. Ritter, Philol. 9, et seq,
32. حکمت، جامی 193، 190به بعد؛ Ritter, Philol. 9, 48 بنا به گفته ی رشید یاسمی، سلامان و ابسال، تهران، 1319 شمسی و م. زند (طی نامه) و دیگران مستقیماً از یک تحریر مختصرتر سلامان و ابسال ابوعلی سینا برگرفته شده.
33.روضه ی هفتم در احوال شعر.
34. Bertel's Navoji 158.
35.کهن مثنوی های پیران کار
که ماندست از آن رفتگان یادگار
اگر چه روان بخش و جان پرور است
در اشعار نو لذت دیگر است
دیوان کامل جامی، به تصحیح هاشم رضی، چاپ پیروز، تهران، 1341، ص 1.
36. کریمسکی، 3، 123.
37. همان اثر، 3، 156.
38. همان اثر، 3، 126، تخلصش در سال های جوانی سکاکی بوده، س تاریخ ادبیات براون، ص 230.
39. ارمغان 17، 532. برتلس در مقاله ی خود تحت عنوان «Char. Orient» در ص 56 که عمدتاً راجع به فغانی است نظر دیگری دارد.
40. Koprulu, Figani, IA, 4, 6329b.
41. راجع به قسمی ــــ ارمغان 17، 782. تأثیر فغانی بر نسل های بعدی از نظر شبلی 5، 48 نیز دور نمانده. به گفته ی او این تأثیر همان فشردگی مطالب است که یکی از مشخصات اصلی سبک اوست. شبلی حتی فغانی را به خاطر افراط در این فشردگی نامطلوب که سخنانش را تقریباً به صورت معما در آورده نکوهش می کند.
42. زیر نظر Aug. Bricteus در Melanges de Phil. Or,. Univ. de Liege, 1932 منتشر شده است.
43. نمونه ای از این رباعیات:
قصاب چنان که عادت اوست مرا
بفکند و بکشت و گفت کاین خوست مرا
سر باز به عذر می نهد بر پایم
دم می دمدم تا بکند پوست مرا
مجمع الفصحا، جلد 1، ص 593