ادبیات منحط عصر صفوی

صفویه (1148-905هـ) از جهات مختلف سیاست اخلاف خود، یعنی سلسله ی ترکمن آق قوینلو، را ادامه دادند؛ ولی، برخلاف آنان، شیعی مذهب بودند. البته مذهب اولیه ی نیاکان آنان، یعنی مشایخ خاندان شیخ صفی الدین ولی، از مردم
يکشنبه، 29 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ادبیات منحط عصر صفوی
ادبیات منحط عصر صفوی

نویسنده: یان ریپکا
مترجم: عیسی شهابی



 

صفویه (1148-905هـ) از جهات مختلف سیاست اخلاف خود، یعنی سلسله ی ترکمن آق قوینلو، را ادامه دادند؛ ولی، برخلاف آنان، شیعی مذهب بودند. البته مذهب اولیه ی نیاکان آنان، یعنی مشایخ خاندان شیخ صفی الدین ولی، از مردم اردبیل (735-650هـ)، تشیع نبود. این مشایخ مریدان را به دور خود گردآورده از اواخر سده ی هشتم و اوایل سده ی نهم هجری، به اشاعه ی نظریات شیعی پرداختند که در میان ملت انعکاسی عظیم یافت. به عبارت دیگر، اخلاف این شیخ قدسی مآب موقعیت را به خوبی درک کرده، برای پیشرفت مقاصد خود، با زبردستی از نارضایی عمومی استفاده کردند. بر اثر آن، دائماً بر قدرت دنیوی این خاندان روحانی می افزود. در نیمه ی دوم سده ی نهم هجری، فئودال های کوچک و متوسط به این قدسی مآبان جنگ جو پیوستند و در مقاومتی که در برابر ترکمانان می کردند به یاری شان برخاستند و نیز پاره ای از بازرگانان، که ظاهراً یک ایران متحد را برای خود مفیدتر از مخاصمات پردردسر سلسله های گوناگون با یکدیگر و هم چنین نزاع های داخلی در میان خود می دیدند(1)، چنین کردند. مریدان متعصب و چند قبیله ی ترک نژاد در آذربایجان جنوبی اسماعیل سیزده ساله را به تخت می نشانند (905-930هـ). صفویه ایران را متحد ساخته حکومتی روحانی تأسیس می کنند و فرمان روایی خود را گسترش داده تشیع را تنها مذهب رسمی اعلام می کنند و در زیر لوای آن، که با سرافرازی در اهتزاز است، جنگ های سختی را با همسایگان سنی مذهب خود آغاز می کنند که، در عین حال، مبارزه دو قدرت سر مسائل سیاسی و اقتصادی است. صفویه ی سده ی دهم هجری را نباید یک سلسله ی ایرانی پنداشت.(2) اینان نیز چون اخلاف خود، قراقوینلو و آق قوینلو، سلسله ای ترک بودند، چنان که شیبانی ها در آسیای مرکزی نیز ترک اند. هم این جا و هم آن جا، فرمان روایی از آن اشراف عشایری نظامی است که در ایران قزلباش ها و در ماوراءالنهر ازبکان اند و هر دو به ترکی سخن می گویند. چندی نمی گذرد که این دو سلسله بر سر خراسان به مخاصمه بر می خیزند و در سراسر سده ی دهم هجری با یکدیگر در ستیزند. این نیز جنگ میان ایرانیان و ترکان نیست، بلکه مبارزه ی دو سلسله ترک با یکدیگر است. صفویه تمامی خراسان را به استثنای ناحیه ی بلخ به تصرف آورده مردم را به تشیع سوق می دهند. در دوران شاه تهماسب اول، طوس و مشهد و بالاخص هرات در نتیجه ی تاخت و تازهای مداوم ازبکان سخت صدمه می بینند. نتیجه ی نهایی آن چه بود؟ جدایی و دور افتادن دو سرزمین ایران و آسیای مرکزی از یکدیگر و از میان رفتن پیوندهای اقتصادی و فرهنگی و انحطاط خراسان(3) که گناه آن به هر تقدیر متوجه صفویه است. از سوی دیگر، نباید نادیده انگاشت که آنان با این که آذربایجانی و متکی به قزلباش های ترک بودند از ترک شدن بیش تر ایران، که در صورت ادامه ی تهاجم ترکان از آسیای مرکزی اجتناب ناپذیر می بود، جلوگیری کردند (4). شاهان این سلسله قدرت فزون از حد نظامی و عشایری اشرافیت قزلباش و سران قزلباش را به وسیله ی تقویت شهرها محدود می ساختند. بدین ترتیب که شاه تهماسب اول (84-930هـ.)، در سال 1565، کلیه ی مالیات های بازرگانی را لغو کرد(5). اقدامات دیگری که علیه قزلباش ها به عمل آمد عبارت از آن بود که شاهان کارمندان دولتی را صرفاً از میان ایرانیان خالص بر می گزیدند. شاه عباس اول (1038-966هـ.) گام هایی از آن هم اساسی تر برداشته در سازمان ایل شاهسون تجدید نظر می کند. افراد این ایل، چون گذشته، از یک قبیله نیستند، بلکه مرکب از قبایل مختلفی هستند که هر یک از آنان بنفسه «جان نثار» شخص پادشاه اند.

ادبیات این عصر

ادبیات عصر صفویه در زمره ی ادبیات منحط به شمار است. ببینیم این نظر تا چه حد درست است. حتی در آن روزگاران که فرمان روایی تیموریان مدام ضعیف تر شده شیرازه اش از هم می گسیخت حیات فرهنگی به هیچ وجه متوقف نمی شود و حتی پایه و مایه ای برای سده ی دهم هجری می شود، زیرا صفویه را مشغله و گرفتاری بیش از آن بود که به شعر و شاعری توجهی داشته باشند. علایق «فرهنگی» آنان بر محور تبلیغات و تحکیم مبانی مذهب آمیخته با سیاست دور می زند که، از یک سو، از راه تقویت علوم دینی و، از سوی دیگر، به وسیله ی ادبیات مذهبی انجام می گیرد و البته هر دو در مسیر تشیع پیش می رود. نباید نادیده گرفت که پیش از برآمدن این سلسله بخش قابل توجهی از ملت پیرو تسنن بود. بدیهی است که نه آسیای مرکزی و نه افغانستان و هندوستان، که همگی کشورهایی سنی مذهب بودند، نمی توانستند در هماهنگ ساختن ادبیات با مذهب تشیع که لازمه ی سیاست خاص شیعی بود سهیم باشند و، به عبارت ساده تر، ادبیات ایرانی از همگامی نیروهای این کشورها که تاکنون از آن برخوردار بود محروم ماند و این ادبیات جنبه ی بین المللی خود را از دست داده به تدریج جنبه ای صرفاً فارسی پیدا می کند. هر چند که مبادله ی شاعران با هندوستان هنوز دوام داشت، سرانجام آن هم مهمل ماند. میان همسایگان بلافصل (آسیای مرکزی و ایران عهد صفوی) که با یکدیگر سخت سر دشمنی دارند دیواری به وجود می آید. آسیای مرکزی به راهی گام می نهد که در آن هنوز فقط هندوستان با اوست. در زبان رسمی دولت و ادبیات، صرف نظر از پاره ای اختصاصات محلی، تغییری حاصل نمی شود، لکن این معنی هم از تجزیه جلوگیری نمی کند. به علاوه، خود ایران هم در جریانات بعدی از محصولات ادبی شمال و شرق چندان استقبالی نمی کند. از این روست که فی المثل شوکت بخاری و بیدل هندی در ایران تقریباً ناشناخته اند.
با آن که که زبان خانوادگی صفویه ترکی بود، زبان فارسی اهمیت خود را از دست نداد، بلکه درست بر عکس بود. از آن جا که پادشاهان از هیچ اقدامی برای ترویج و اشاعه ی تشیع در سراسر کشور و در ماورای مرزها ابا نداشتند و همواره کوشا بودند که آن را به سرعت و به نحوی مؤثر در میان ملت نفوذ دهند، زبان فارسی در نگارش مسائل دینی هم، که سابقاً فقط به زبان تازی نگاشته می شد، به کار رفت. صرف نظر از این قسمت، نثر دوره ی صفوی دنباله ی مستقیم دوره ی پیش است. سرودهایی که در نیایش پیامبر (ص) و مدح علی (ع) و اشعاری که در رثای آنان سروده می شد جای قصاید مدیحه و غزلیات دنیوی را می گیرد. از آن که بگذریم، بی علاقگی به شاعران و آثار و مدفن های آنان حکمفرما و کاملاً محسوس است. در عوض، ابراز علاقه به «امام زادگان» که اعقاب امامان مقدس و تقریباً تا به سر حد الوهیت مورد پرستش اند و هم چنین بقاع آنان، که آن را نیز «امام زاده» می نامند، هر چه بیش تر چشم گیر است؛ هر چند که همه ی این بقاع دارای اصالت نیستند. ولی، در این جا هم نباید نادیده گرفت که در مواردی که خود شاه مسامحه می کرد اعضای خانواده ی سلطنتی، که تعدادشان اندک نبوده، غالباً حامی و مروج مجاهدت های ادبی بودند. و چه بسا که خود به عنوان شاعر در آن سهمی داشتند. فی المثل، شاه اسماعیل اول یک دیوان شعر به زبان ترکمنی دارد و پسرش سام میرزا تذکره ی مهمی راجع به شاعران ایرانی معاصر پرداخته است. اکنون، نام های بسیاری از شاعران را می دانیم که متأسفانه در آثارشان هنوز پژوهشی به عمل نیامده و به این جهت صرف دانستن اسامی آنان، لااقل در زمان حاضر، چیزی بر معلومات ما نمی افزاید. فقط جای به جای بعضی امارات مسیر تطورات ادبی را مشخص می سازد. اختلاف شعر و ادب این دوره با سابق در این است که سابقاً ادبیات روی هم رفته پر مایه تر بود. این کم مایگی را می توان نشانه ی یک انحطاط واقعی دانست؛ ولی، از سوی دیگر، چنان چه در این سبک نوین که تا حدودی جانشین سبک خراسانی و عراقی هر دو گشته استقصایی عمیق تر به عمل آید و مخصوصاً بر آن پیش داوری کم تری از آن چه از بعد از دوره ی صفوی تا امروز حاکم بر نظریات بوده حکم فرما باشد، دور نیست که در آرای سابق تغییراتی به نفع این سبک حاصل گردد.
علت دیگر فقدان قریحه های درخشان، در درجه ی اول، این است که از سده ی ده هجری به بعد وضع اقتصادی خاور نزدیک (در نتیجه ی از دست رفتن مستعمرات ایتالیا در کرانه های دریای سیاه و کشف راه دریایی هندوستان به وسیله ی پرتغالی ها (6) به وخامت گراییده لاجرم انحطاط فرهنگ عمومی را در پی داشت. لکن، علت های دیگری را نیز باید ذکر کرد: تاریخ ایران نشان می دهد که عدم مرکزیت برای شکوفا شدن ادبیات فئودالی مساعد بوده. با برآمدن صفویه، امور شدیداً تمرکز می یابد. اینان عقاید مذهبی را تحت اصول معینی قرار داده به یکسان ساختن آرای عمومی می پردازند و، به موازات آن، به طور کلی، تحصیلات را مقید می سازند. تحصیل علوم دینی دورنمایی بس فریبنده دارد: غایت آمال جوانان عصر صفوی جز این نیست که مجتهدی (یعنی یک مفسر ذی صلاحیت احکام دینی و مسائل فقهی) با قدرت مطلق بشوند. مینورسکی فقدان شاعران بزرگ را در نتیجه ی این می داند که عرفان، که یک رکن اساسی ادبیات فارسی دری است، معمولاً بازتابی از اوضاع اسف انگیر و محرومیت های مردم است، در حالی که ایرانیان عهد صفوی ابتدا به حفظ موجودیت خود کمربسته سپس به توسعه ی متصرفات و دیگر مسائل عملی پرداختند(7). زندگانی خانقاهی تحت فشار سیاست صفویه از میان می رود و، در نتیجه، تفکرات و دید عرفانی نیز از عرصه ی شعر و ادب رخت بر می بندد، از آن که مجتهدان سخت در پی دست گیری و آزار صوفیان اند. نگه داری مثنوی مولوی در خانه همراه با خطر دایمی است. به علاوه، شاه تهماسب اول (84-930هـ) پیروان سلسله ی مولویه را از ایران بیرون راند. آخرین شاه (واقعی) سلسله ی صفویه حسین منحط (35-1106-1139هـ.)، ملقب به ملاحسین، است که آلت دست واقعی ملایان عنان گسیخته(8) بود و صوفیان را به وضعی فجیع تر از اسلام خود تعقیب سخت گیری های این سلسله دانست؛ ولی، متأسفانه، یک زشتی جای خود را به زشتی دیگر داد. از ترویج علم و ادب جلوگیری می شود و تاریکی نادانی بر سراسر حیات فرهنگی سایه می افکند که فقط اخگرهای بسیار معدودی در آن می درخشد. ملاصدرای شیرازی فیلسوف (وفات: 1050هـ.) و شاگردانش، ملامحسن فیض کاشانی (وفات: 1091هـ.)(9) و عبدالرزاق فیاض لاهیجانی (وفات، بعد از 1072هـ.) از آن جمله اند. دو نفر اخیرالذکر کوشا بودند که تعلیمات استاد را با مبانی دین وفق دهند. در تمام دوران سلطنت این سلسله، که متجاوز از دو قرن دوام یافت، بیش از دو شاه لایق وجود ندارد. فقط در عهد شاه عباس اول اوضاع تا حدی برای شاعران دنیوی مساعد به نظر می رسد. در دوران سلطنت وی، کشور به اوج قدرت رسیده از رونق اقتصادی عظیمی برخوردار است که نتیجه ی اتخاذ یک سیاست مدبرانه ی خارجی و داخلی و استفاده ی صحیح از مالیات هاست. تقویت ادارات دولتی و حمایت از عناصر ایرانی در طبقات حاکمه به سود قاطبه ی مردم ایران تمام می شود(10)، ولی در این جا هم ساختمان های پر هزینه و راه سازی ها و جنگ های پایان ناپذیر بنیه ی مالی ملت را سخت ضعیف می سازد. در این هنگام، آوازه ی سخاوت دربار دهلی تأثیری کاملاً متفاوت داشت، چنان که شاعران نسبتاً مهم بدان روی آوردند؛ از آن که، در آن جا، نوید سودهای سرشارتری می رفت و بعضی اوقات وجدان آن ها از آزادی بیش تری برخوردار بود. با وجود این، شاعران همیشه در آن جا مدام از استادان کهن ایرانی فاصله ی بیش تری در آن جا به فعالیت پرداختند. بدین واسطه، مورخان ادبیات هند و ایرانی و منتقدان راغب نیستند که بر نظر در ادبیات هند و ایرانی تا دوران معاصر بر همه ی نظریات دیگر غلبه دارد؛ ولی، با وجود آن که سبک «هندی» (این اصطلاح خیلی دیر به وجود آمد) در ایران امروز چندان مطلوب نیست، میان دانشمندان ایرانی نیز در این باره وحدت نظر حکم فرما نیست.

سبک «هندی»

ببینیم این سبک «هندی»(11)، که تحت نفوذ مردانی چون عرفی، فیضی، فصیحی، صائب، شوکت، بیدل و جز آن ها فرمان روای شعر و ادب شد، عبارت از چیست. این سبک عبارت از مکتبی است که بعضی خصوصیات را از دوره ی تیموریان پذیرفته (نشانه هایی از آن در سخن حافظ، نزاری و اطرافیان آن ها و حتی پیش از آن در کلام امیرخسرو دیده می شود) و خصوصیات دیگری به آن افزوده شده است. صورت آن زیاد مطلوب بود و مخصوصاً در هندوستان رواج یافت. لکن، باید موکداً تصریح کرد که استادان این سبک عمدتاً در ایران زاده بودند و این شیوه ی نگارش نه تنها در هندوستان، بلکه، عیناً، به همان گونه، در ایران نیز شکوفا شد. توجه شاعران به این سبک در اواخر سده ی ده هجری آغاز گشت، ولی زمینه برای این توجه در دوره ی پیش از آن آماده شده بود. تصنع و تکلف میراثی از هرات است. سبک هندی این مختصات را گسترش داده به صورت شگرفی در آورد. الفاظ و معانی اشعار چنان پر پیچ و خم است که به لابیرنت ها و معماهای واقعی می ماند، چنان که انسان غالباً چنین می پندارد که فهم آن جز با رمل و اسطرلاب میسر نیست. ظرافت در نکته پردازی به حد اعلا می رسد و در نتیجه احساس را محلی از اعراب نمی ماند. عناصر هندی را به حکم تازگیی که دارد، حلاوتی دگر است و شاعران با استادان آزموده ی متقدم بیگانه می شوند. این کیفیت از آن رو دوام می یابد که تعصب در تشیع در را به روی حکمت و هر چه پیوندی بلاواسطه با الهیات ندارد می بندد. و نیز محتاج به تذکر است که فراگرفتن این علوم متضمن منافع شخصی نیز هست. مسائل فلسفی (یا بهتر بگوییم، اصول متعارف اخلاقی) و معانی عرفانی که شاعران مدام آن را پیرایه ی سخنان خود می سازند چیزی جز مطالب حکیمانه ای که به صورت کلمات قصار در آمده و از کثرت استعمال به ابتذال گراییده نیست و برای توضیح بیش تر آن ها موضوعاتی مشابه از تجارب زندگی مثال آورده می شود که مستلزم داشتن مطالعاتی در زندگی روزمره است و می توان آن را سود واقعی و جنبه ی مثبت این سبک دانست. فاصله ی عظیم میان دو قطب، آن گاه که عاشق در برابر معشوق چون سگ به خود می پیچید، اعم از آن که مفهوم تحت الفظی یا تمثیلی آن اراده شده باشد، نمایشگر برده ساختن وجدان است که ملازم تمرکز طلبی (سانترالیسم) صفویه بود. مگر نه خود سلطان را آرزویی جز آن نیست که «سگ آستان امامان معصوم»(12) باشد؟ چنین طرز بیانی را حتی خودکامه ای مطلق العنان چون سلطان سلیم اول، پادشاه عثمانی (26-918هـ.)، نیز در بیان مناسبات خود با معشوق به کار می برد (13) و حتی مدت ها پیش از آن کمال خجندی (وفات: 803هـ.) نیز خود را به سگی تشبیه می کرد که به معشوقه تعلق دارد(14)(15). دوران های بعدی نیز این طرز تصور و تفکر را سخت رایج و متداول ساخت و این همان سخنان مانوس فیلس(16) است که مدت ها پیش از این، حوالی سال 1330، در اروپا نوشت: «آن خواهم که سگی با وفا نسبت به خواجه ام باشم و چشم به خرده ریزهایی که از سفره اش فرو می افتد بدارم»(17). زین العابدین مؤتمن برای این کیفیت اهمیت خاصی قائل نیست و تذلل نفس را بیش از اعصار دیگر نمی داند(18).
این دوره عصر طلایی صنعت بدیعی ارسال المثل است است (فصیحی، ابوطالب کلیم، صائب و جز آن ها). نویسندگان در آوردن امثال و حکم و به کار بردن تضادها و دیگر صنایع بدیعی راه افراط می پیمایند. در یک مصراع حکمی را تقریر و در مصرع دیگر آن را توجیه می کنند. قیاس و استقرا مدام دست به کار است. این تفکیک آشکار بیت به دو قسمت - هر چند که این دو با هم موازی و مشابه هستند - به نفسه چیز تازه ای نیست. آن چه تازگی دارد استعمال منطقی و تعمدی و مداوم صنعت بدیعی سابق الذکر است. صنعت مراعات النظیر هم، به وجهی در هم پیچیده و مبالغه آمیز، شکوفاست. حسن تعلیل نیز زیاد به چشم می خورد. شاعران، برای غنی ساختن گنجینه ی لغات خود، از به کار بردن اصطلاحات غیر ادبی و حتی عامیانه و مبتذل نیز پروایی ندارند. به عنوان مثال، می توان از میر عبدالعال نجات اصفهانی (وفات مقارن 1126هـ.) نام برد که دیوانش به علت کم مایگی شیوه ی نگارش و به طور کلی طرز بیان عامیانه ای که دارد مورد انتقاد قرار می گرفت (باید افزود که مثنوی گل کشتی او که عمدتاً ناظر بر مطالب عاشقانه است سخت مطلوب واقع شد). استفاده از روی دادهای روز و تجارب و مشاهدات تازه، موضوعات و مضامین را غنی می سازد، بدون آن که مضامین کهنه در بوته ی فراموشی افتد. در ادبیات نیز با همان کیفیتی روبه رو هستیم که کورفلت(19) در منسوجات عصر صفوی مشاهده کرده است. به نظر وی، اندیشه ی نوعی رئالیسم شروع به یک نشئت می کند. یکی از موضوعات محبوب همه قضا و قدر (20) است که ضمن یک روی داد قابل توجه به صورت داستان کوتاهی به نظم کشیده می شود. کوشش برای یافتن مضامین بکر بر مبنای سنتی که طی قرون و اعصار قافیه اش سخت تنگ شده منجر به عدم تجانس، بی مزگی و دوگانگی می شود. غزل وحدت خود را از دست می دهد. سه گوشه ی معشوقه، عاشق (یعنی شاعر) و رقیب اصل مسلمی می گردد که تخطی از آن به هیچ وجه جایز نیست(21). ولی، از آن جا که این شیوه در خاک ایران و در سرزمین هند به یکسان بر شاعران چیره گشته و ترکستان و ترکیه را به یک نحو مسحور ساخته، باید نتیجه گرفت که کیفیتی ستودنی و شوق افزا و آتشی سوزان در آن نهفته است. لیریک عثمانی در قصیده ی صرفاً تابع عرفی است. فیضی و صائب و شوکت دوره ی تحول عثمانی را تشکیل می دهند. لازم به توضیح نیست که بی ذوقی های ادبی نیز ممکن است زیبا و افسونگر باشد. آیا در این مورد هم که ما از آن بحث می کنیم چنین بود؟ لکن، به هر حال، این شیوه ی نوین بیش از همه ی فنون پیشین مستلزم داشتن ذوق و قریحه بود. گروه بی شماری از شاعران بی اهمیت بر می آیند که مسلماً فاقد چنین ذوق خاص اند، ولی در کنار آنان به نام های شاعرانی برجسته و عالی قدر بر می خوریم. در حالی که در نیمه ی اول سده ی ده هجری هنوز انوار عصر پیشین پرتوافکن بوده عواقب اجتناب ناپذیر تحولات عظیم سیاسی ایران را مستور می دارد، نیمه ی دوم به داشتن شاعرانی چون محتشم، عرفی و فیضی هندی مباهی است. سده ی هفده از آن هم گام فراتر می نهد.

شعرای کلاسیک

این حقیقت که جذاب ترین نوآورده ها هم نمی تواند دوست داران شیوه های گذشته را به کلی براندازد در این جا نیز بی کم و کاست مصداق پیدا می کند. از این روست که در بحبوحه ی رواج سبک به هنجار یا ناهنجار هندی دوست داران و یا حتی مؤمنان ثابت قدمی می بینیم که سخت به اصول قدما (کلاسیسیم) پای بندند. آقا حسین خوانساری (از دوران شاه عباس دوم) و امیرابوالقاسم فندرسکی (وفات: 1050هـ) از آن جمله اند(22).

شاعران عصر صفویه

(ضمیری و امکان تکرار مضامین ادبیات ترکی (شهرانگیز)، محتشم، هراتی هزال، عرفی و دیگران؛ شفایی و پیروانش)

از میان شاعرانی که منحصراً به دوره ی صفویه منسوب اند فقط آن عده را که بیش از همه شایان توجه اند بر می گزینم. از حسن ضمیری اصفهانی (وفات کمی پس از 985هـ.)، که او هم یک منظومه ی لیلی و مجنون پرداخته، صرفاً از این جهت نام می برم که کریمسکی (23) در وامق و عذرای او بازتابی از داستانی به همین نام از لامعی (وفات: 8-937هـ) که به ترکی عثمانی است یافته است. هر چند مسلم نیست که این اصفهانی اصولاً به زبان ترکی آشنا بوده باشد؛ ولی، طبق اماره ی دیگری که در دست است، امکان انعکاسی از ادبیات ترک را نمی توان به یک باره رد کرد. «شهرانگیز» (مراد شهر تبریز است)، که یک مثنوی از وحیدی قمی (وفات: 942 / 6-1535)، از مردان زیباروی شهر (24) را عیناً به همان شیوه ی مسیحی (وفات: 918هـ.)، که پیش از او می زیسته، توصیف می کند. دو قصیده ی هزل آمیز تحت عنوان شهرآشوب که آگهی خراسانی (وفات: 932هـ.) در هجو هرات و حرفی در هجو گیلان سروده اند کاملاً از سنخ دیگری است.
ملاوحشی بافقی (وفات: 991هـ.)، در عصر خود، به خاطر غزلیات عشقی که می سرود، شاعری بسیار محبوب بود. سادگی کلام و سوز و گداز ناله هایش شباهتی تام به بابافغانی (و فضولی) داشت. هر چند وی از شیوه ی کلی شعر آن زمان پیروی می کرد، ولی اشعارش نسبت به آثار پیشینیان ارزشی ندارد؛ از آن گذشته، وی شاعری اندرزگو بود (خلدبرین) و در عرفان نیز دست داشت (ناظر و منظور) و بالاخص اشعار رمانتیکش موفقیتی بزرگ کسب کرد (در غیر این صورت وصال شیرازی در نیمه ی اول سده ی نوزده محققاً تن به این زحمت در نمی داد که مثنوی ناتمام فرهاد و شیرین وحشی را به پایان رساند). مسمط وحشی یک شاه کار واقعی به شمار است.
مرثیه ی دوازده بندی مولانا محتشم کاشانی (25) (وفات: 996هـ.، به سن 91 سالگی به سال قمری) (26) تا به امروز لطف خود را که ناشی از صفا و صداقت واقعی آن است از دست نداده. مرثیه های وی درباره ی فاجعه ی کربلا بسیار شورانگیز است. از این اشعار مکرر تقلید شده، ولی هیچ کس نتوانسته است برتر از آن بسراید. هر چند که این نوحه مبین تعصب فوق العاده ی آن زمان در تشیع است، سراینده ی آن چندان متعصب نبود.(27) شکواییه ی یازده بندی وی در رثای برادرش عبدالغنی هم که رابط میان او دربار هند بود معروف است. شاعر در سایر انواع شعر غنای نیز طبع آزمایی کرده و موفقیت وی در آن به مراتب بیش تر از موفقیتش در زندگی روزمره اش بود، زیرا در تجارت ابریشم ورشکست شد. سه دیوانی که پرداخته است (28) این موققیت را به خوبی توجیه می کند. قصیده هایی که در مدح شاه زادگان سروده حتی نزد شاه تهماسب بی ذوق نیز، که معمولاً به علل مذهبی به مدیحه روی خوش نشان نمی داد، حسن قبول یافت. «عاشق» جاویدان در ابداعات خود عنان این احساس را رها کرد و این معنی بالاخص در جلالیه به وضوح به چشم می خورد که عبارت از 64 غزلی است که در میان نثری لیریک با توصیفاتی درباره ی عشق به شاطر جلال، مطرب یک گروه هنرپیشه ی سیار که به کاشان آمده بود، آورده است. زبردستی مافوق تصوری در هنر ماده ی تاریخ نشان داده، بدین معنی که ضمن شش رباعی که به افتخار تاج گذاری شاه اسماعیل دوم (بی کفایت)(984هـ.) سروده ماده تاریخ هایی را با تکلیف گنجانده است (29). این همان اکروباسی با الفاظ است که در دوران تیموریان نیز شکوفا بود.
محمد بن سلیمان فضولی سه لسانی (تولد پیش از 900هـ.) در کربلا، وفات: 963هـ.) (30)، که با احساس ترین غزل سرا و داستان سرا در زبان ترکی آذربایجانی است، با آن که فعالیت ادبی خود را در عرصه ی ادبیات فارسی آغاز کرد، از لحاظ شعر و ادب فارسی در خور اهمیت نیست. وی، طبق معمول آن زمان، ساقی نامه ای سروده و نیز کتاب رند و زاهد را به نثر آمیخته به شعر نگاشته است.
جای شاعران «هجو» سرا نیز خالی نیست. محمد تقی الدین خیراتی تونی (وفات: 961هـ. و به نظر نخجوانی: 970هـ. به وسیله ی سرودهای مذهبی و داستانی که به نام کتاب معجزات (31) در مدح دوازده امام تألیف کرد و هم چنین مدیحه هایی که سروده خود را از مخمصه نجات داد و حمایت شد تهماسب را به خود جلب کرد. در غیر این صورت، دشمنانش هجویاتش را دست آویز ساخته و روزگارش را تباه کرده بودند. شکی نیست که اثری صرفاً ادبی مانند گلزار، که نظیره ای بر گلستان است، بر این سلطان مقدس مآب چنین اثری نمی داشت. ولی، مرگ خیراتی شگفت انگیز است. بنا به مشهور، وی از بام که محتملاً بر آن خوابیده بود فرو غلطیده است و شاید هم چنان که شایع است او را کشته باشند (32).
سده ی دهم هجری با مرگ یکی از برجسته ترین پدیده های این دوره، که امروزه دیگر در ایران چندان شهرتی ندارد، پایان می یابد. وی محمد عرفی (تولد 963هـ) است که بلافاصله پس از اتمام تحصیلات زادگاه خود، شیراز، را ترک گفته به هندوستان شتافت. مکانتی که در محافل درباری آن جا و سرانجام نزد شخص اکبر یافت در او نخوتی پدید آورد. وی، به سال 999هـ، به سن 36سالگی درگذشت. روایتی که بنابر آن از روی حسادت و یا به علل عشقی مسمومش ساخته اند چندان قابل قبول نیست. نخستین و دومین کتاب خمسه ی نظامی را طی دو مثنوی تقلید می کند، ولی شهرتش نه مرهون این دو منظومه و نه مرهون رساله ی عارفانه ی نفسیه، بلکه به سبب دیوان اوست که طرز بیان مطنطن، تزیینات بدیع لفظی و سبک تعالی یافته ی قصیده های آن؛ که تا آن زمان بی سابقه بود، هندوستان و ترکیه را واله و شیدا ساخت. نفعی (33) (که در 1044هـ. خفه اش کردند)، بزرگ ترین مدیحه سرای عثمانی، کاملاً پیرو اوست. عرفی، با وجود تسلط کامل بر الفاظ، توجهی به لفاظی ندارد. شعر خود را هم به شیوه ی نوینی که در بیان دارد و هم با استعارات و مضامین تازه می آراید و، به علاوه، به هم بستگی و تجانس ابیات توجه دارد. بر عکس آن، غزل هایش چنان سست است که گاه به زحمت می توان آن ها را اثر طبع شاعری چون او دانست (34). البته باید اذعان کرد که استادی در یک رشته ی ادب مستلزم زبردستی در رشته ی دیگر نیست. در ادبیات فارسی، شواهد بسیاری برای اثبات این معنی وجود دارد.
حامی وی فیضی (وفات: 1004هـ.)، برادر ابوالفضل، وزیر معروف اکبر، بود. وی مردی آزاداندیش و خود یکی از برجسته ترین شاعران پارسی گوی هندی بود. این شاعر که اصلاً هندی است در خمسه ی خود، تحت عنوان نل و دمن، ترجمه ی داستان فرعی نله و دمیتی (35) را از کتاب مهابهارته(36) می آورد. در موارد دیگر نیز از مضامین مختلف هندی مایه می گیرد. تأثیر این شاعر برلیریک عثمانی عظیم بود. در این جا، بی مناسبت نیست اشاره شود که ترجمه ی برجسته ترین آثار سانسکریت بخشی از مجاهدت های سیاسی اکبرشاه (1014-963هـ.) و جانشینان بلافصل او بود. هدفش از این اقدام آن بود که دو آیین را که با یکدیگر دشمنی آشتی ناپذیر داشتند، به هم نزدیک سازد.
سبک هندی در سده ی هفده به اوج شکوفایی خود می رسد. در این اوان است که به یک ردیف نام های برجسته برمی خوریم که در رأس آن ها من جمله چهره ی درخشان صائب قرار دارد. باید افزود که در آن زمان هم همه ی شاعران به سبک هندی راغب نبودند. از آن جمله بهایی (وفات: 1030هـ.) است. وی دانشمندی است که آثار فوق العاده زیادی از او به جای مانده و در عین حال نویسنده و اگر موجبی پیدا می شد شاعر بود. آثار زیر از او قابل توجه است: کشکول، که مجموعه ای ناپیوسته از داستان های کوچک عربی و ابیات فارسی است و پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش که داستانی به طرز درج قصه در قصه از نوع کلیله و دمنه است. از همه مهم تر، مثنوی های نسبتاً کوتاه اندرزی و دینی وی با نام های رمزی نان و حلوا، نان و پنیر و شیر و شکر همراه با اشعار و احادیث و اصطلاحات بی شمار عربی است. این مثنوی ها از لحاظ شعری لطف خاصی ندارد، لکن کاملاً مبین فضل و دانش مؤلف خود است. فعالیت دامنه دار بهایی (یعنی بهاء الدین محمد عاملی) در زمینه علم کلام شیعه، حقوق و علوم دقیقه بود. غالب آثار خود را به عربی نگاشته است. از نظر سعید نفیسی، بزرگ ترین خدمت بهایی اهتمام وی در هماهنگ ساختن تصوف با احکام رسمی شریعت است(37). هم چنین، سحابی استرآبادی (وفات: 1010هـ.)، شاعر رباعی سرایی را که بیست سال در نجف روزگار برده(38)، مشکل می توان پیرو سبک هندی دانست. این شاعر معتقد به وحدت وجود است و هر چند که شبلی (39) او را در ردیف مغربی قرار می دهد، لکن نباید شرایط و احوال مختلفی را که این دو شاعر (40) در آن می زیستند از نظر دور داشت. یکی از بهترین شاعران دوره ی صفوی «ملک الشعرا»، پزشک و ندیم شاه عباس اول، شرف الدین حسن شفایی (وفات: 1037هـ.)، درباره ی خود می گوید که در قصایدش پیرو خاقانی است. در غزل، به رغم خویش، در مسیر تازه ای گام نهاده، ولی در حقیقت شیوه ی بابافغانی را با مختصر تغییری در پیش گرفته است. در مثنوی معروف نمکدان حقیقت چنان از سنایی تقلید می کند که بعضی آن را اثر این شاعر می پنداشتند. خاقانی با سفرنامه ی خود، تحفه العراقین، سرمشق مثنوی مطلع الانوار شفایی نیز هست که گاهی مجمع البحرین نامیده می شود. مثنوی های دیگری نیز از او در دست است، ولی آن چه او را بیش از هر چیز دیگر معروف ساخته لحن تند و شخصیتش در مشاجرات قلمی و هجویات است. وی فردی حساس، زود رنج و تند مزاج بود. به بدرفتاری ها و بی نزاکتی های دیگران با هجویه پاسخ می گفت. در عین حال، به مسائل بی اهمیت وقعی نمی گذاشت و حاضر نبود که در برابر هیچ کس، حتی شاه عباس اول که او را به رغم همه ی کج خلقی هایش قدر می شناخت، سر فرود آورد. حتی شاه عباس اول که او را به رغم همه ی کج خلقی هایش قدر می شناخت، سر فرود آورد. در سنین پیری از ستیزه جویی بری شد. با جلال اسیر اصفهانی(41) (وفات: 1049هـ.) در صلح و صفا می زیست، ولی نه از آن رو که این داماد شاه عباس اول بود، بلکه بدین علت که شاعری با نشاط و حتی گاهی باده گساری بی بند و بار بود. از دیگر دوستانش فصیحی انصاری هر وی (وفات: 1046هـ.) را باید نام برد(42). غزل سرایی بود حساس که مضامین عاشقانه ی معمولی را تا به سر حد سودا و مالیخولیا احساس و بیان می کرد و، علاوه بر آن، در آوردن پند و اندرز بر صائب پیش قدم بود. فصیحی مقلدانی هم در غزل سرایی یافت، مثلاً ناظم هروی (وفات: تقریباً 1080هـ.)، که یوسف و زلیخاش سخت متمایل به روایت فردوسی است(43)، ولی این تمایل به علت بعد زمانی زیاد فاقد اهمیت است.

تطورات بعدی سبک هندی

(ظهوری، طالب، کلیم و جز آن ها؛ زلالی داستان سرا)

شاعرانی که اینک نام می بریم، در هندوستان، به سبک هندی سخن سرایی کردند و در تکامل آن اهتمام ورزیدند. نظیری نیشابوری (وفات: 1021هـ.)(44)، که حتی اشعاری در ستایش توتون سرود؛ ظهوری خوش قریحه، از مردم خجند، نزدیک ترشیز، (که به سال 1024 / 1615 در یک منازعه مضروب و کشته شد) نثری فوق العاده مصنوع و آکنده از تشبیهات داشت که در هندوستانی سخت مورد ستایش بود ( این شاعر در ایران تقریباً ناشناس است )؛ طالب آملی (وفات: 1036هـ.) که ملک الشعرای جهانگیر بود و در هندوستان مکانتی به کمال داشت؛ ابوطالب کلیم همدانی (وفات: 1061هـ.)، ملک الشعرای شاه جهان، که از لحاظ به نظم آوردن امثال و حکم پیش روی صائب است و مضامینش به طور کلی تازه و بکر بود و کتاب شاه جهان نامه ی او به سبک شاهنامه در شرح احوال تیمور و تیموریان تا شاه جهان است (برتلس (45)، علاوه بر آن، طالب و کلیم را استادان رمان های پر ماجرای کوتاه منظوم می داند)؛ اولی و احق به ذکر رکنا مسیح کاشانی (وفات: 1066 یا 1070هـ.) معلم صائب است. وی که پزشک و شکاک بود و گاهی زبانی نیش دار داشت، صدهزار بیت سروده است.
بسیاری از آنان که ذکرشان رفت مثنوی هایی به جای گذارده اند. این نوع شعر در آن روزگار سخت رونق داشت و چنانچه موضوعش رمانتیک بود، بیش تر شامل مضامینی بود که در دوران کلاسیک ناشناخته بود و جنبه های رمزی آن غالباً مبالغه آمیز است. در این جا، مقام اول از آن مولانا حکیم زلالی خوانساری (وفات: 1024هـ.)، ملک الشعرای شاه عباس اول، است. از کتاب سبعه ی سیاره ی وی بخش محمود و ایاز شهرت یافت و آن یک مثنوی است که شاعر 22 سال آخر عمر خود را صرف سرودن آن کرده است. وی با این مثنوی مسلماً هم فخرالدین علی صفی (وفات: 939هـ.)، پسر حسین واعظ معروف را که پیش از او می زیسته، و هم صائب و دیگران را که بعد از او آمده اند تحت الشعاع قرار می دهد.

صائب، شوکت، بیدل

یک شاعر از اول عهد صفوی و اصولاً استاد اعظم شعر و ادب فارسی میرزا محمد علی صائب اصفهانی (1010 -1087هـ.) است که به حکم زادگاه پدرش غالباً او را «تبریزی» می خوانند. از آن جا که در زادگاه خویش قدرشناسی نیافت، حوالی 1036هـ، ره سپار هندوستان گشت و در آن دیار در دربار شاه جهان شهرتی عظیم یافت و چون پس از شش سال، بنا به آرزوی پدر سال خورده اش، به میهن بازگشت، شاه عباس ثانی او را بنواخت و حتی رتبه ی ملک الشعرایی را به وی ارزانی داشت. آوازه ی صائب مرهون غزلیات اوست. صائب حافظ را بزرگ می دارد و به طور کلی در شعر و ادب فارسی تبحری به سزا دارد. ثمره ی این تبحر توأم با ذوق لطیف شاعری نخبه چون او یک مجموعه ی اشعار عالی است که نسل های بعدی به حد وفور از آن مایه گرفته اند. در زمینه ی لیریک، معانی فلسفی و امثال سایر کمابیش عمیق و گاهی هم پیش پا افتاده را به سلک نظم می کشد. از این رو، غزلیاتش کم تر ناظر بر احساسات و بیش تر حاکی از تیزهوشی و نیروی مفکره ی عالی و تجربه بوده متکی بر مشاهدات عینی در ترکیبات بی شماری است که از توازن فکری برخوردار است و از این روست که آثارش تا این حد خشک است. دامنه ی مضامین شاعرانه در این جا وسعت می گیرد و هدف از هنر شاعری در دقت الفاظ و ریزه کاری ها خلاصه می شود. صائب سبک هندی را به اوج کمال می رساند. وسعت دامنه ی آثارش باورنکردنی و شامل سیصد هزار بیت است که دوازده هزار بیت قصیده ها، 130000 بیت آن یک مثنوی قندهارنامه (لشکرکشی به قندرها) و بقیه ی آن غزلیات است. با وجود همه ی نبوغی که صائب بدان متصف است، آثارش کیفیت های مختلفی دارد. از داستان محمود و ایاز وی اطلاعات دقیقی ندارم. باید افزود که صائب اشعار ترکی نیز می سرود. از این انبوه سرسام آور برگزیده های مختلفی تنظیم شده است. صائب بر شاعران هند و ایرانی و هم چنین عثمانی (نابی، ثابت و مکتب آن ها) تأثیری سحر آمیز داشت. متأسفانه، در ایران امروز مقامی را که شایسته ی اوست ندارد، هر چند که در این اواخر به جبران این قصور اهتمام می رود.
شوکت بخاری (وفات 1107هـ.) و بیدل هندی (وفات: 1133هـ.)، که آخرین نماینده ی بزرگ این سبک است، در شیوه ی هندی باز هم بیش تر رفتند. هر چند شوکت بازپسین سال های زندگی خود را در قلب ایران دوره ی صفوی به سر برد، ولی در این سرزمین از توجهی که در خورش بود برخوردار نشد. بیدل در ایران مطلقاً حسن قبول نیافت، از آن که ناچار بود با تمامی اندیشه های کشوری که دست خوش سیر دایمی قهقهرایی گشته و در سراشیبی سقوط افتاده بود فاصله گیرد.

پی نوشت ها :

1. Ivanov, Ocerk (BII), 57 et seq.
2.در این جا نیز مؤلف از لحاظ این که صفویه را ایرانی نشمرده سخت دچار اشتباه است.
3. Miklucho-Maklaj, Kistorii (BII)
4. Minorsky, the Middle East (BII), 451.
5. Hinz, Steuerinschriften (BII), 758 et seq.
6. Sykes, Hist. of Persia (BII), 2, 184 et seq.; Bouvat, (BII), Essai 287; Bertel's, Lit... v Sr. Az. (Bibl. D), 227.
7. Minorsky, Iraan (BII), 196.
8. کریمسکی، 2، 93.
9. ملا محسن از پیروان راسخ العقیده مسلک اخباری است که قیاس را در فقه رد می کند و بدین ترتیب بر ریشه ی قدرت مجتهدان مقتدر تیشه می زند. محسن، در عین حال، شاعری بود که اشعار شیوایی با لحن های صوفیان سروده. غزل هایش عامه پسند است و به آواز در می آید. تصوف وی ناظر بر تسلیم و ترک نفس نیست.
10. Miklucho - Maklaj, K voprosu (BII), 354
11. س سبک شناسی، ج3، ص 186 و 259 به بعد؛
Bertel's, K voprosu ob"indijskom-stile", Char. Orient. (Festsch. Rypka), 56-59.
به گفته ی بوسانی در Storia delle letterature der Pakistan, Milano 1958. 63 et seq. دو نکته شاخص سبک هندی است؛ یکی از هم گسیختگی «هم آهنگی صوری» سنتی و دیگر «مضامین صرفاً انتزاعی»
12. تاریخ ادبیات براون، ج4، ص 354.
13. Horn, Gesch. d. pers. Lit. 115.
14. Berytel's, Lit. ... v Sr. Az. 217 ؛ شاهد قدیم تری را برای آن در شعر اوحدی مراغی (ص 402) می بینم: شبلی، 5، 29، سطر 17. به طور کلی «سگیه» در نیمه ی اول سده ی نهم (ــــــ یارشاطر، شعر 147، 117و بعد و جز آن ها).
15.ظاهراً مقصود این غزل است:
تو خود به گوش بیاری حدیث زاری ما
که در تو کار نکرست درد کاری ما
کمال در سگ کویش علو همت بین
که عار آیدش از همدمی و یاری ما
دیوان کمال خجندی، به تصحیح عزیز دولت آبادی، تبریز، ص 9.
16. Manuel Philes شاعر بیزانسی متولد نیمه ی سده ی 14 م در قسطنطنیه، شاگرد Georgios Pachymeres. اشعارش به کمیت زیاد، ولی به کیفیت چندان جالب نیست. آکنده از تکلفات و مبالغات و حتی گاهی عاری از ذوق است.
نقل از فرهنگ ادبیات جهان، ج 1
17. E. Stemplinger, Horaz im Urteil der Jahrhunderte, Leipzig, p. 66.
18. کتاب نامه ی ذیل عنوان «صائب: مؤتمن»، اشعار 62 به بعد، مطمئناً صحیح نیست، س مینورسکی، ایران، در ص 195 که می گوید: «اظهارات مسافران دوران صفویه که می گفتند شاهان مانند خدا مورد پرستش بودند و به مجاز تعبیر می شد و حال آن که بهتر می بود که مفهوم لفظی این اظهارات را صحیح بدانیم.» درباره نسبت سیادت صفویه (که سخت مشکوک است) در زمان شیخ جنید تا بدان حد مبالغه شده بود که آنان را «تجسم زنده ای از ائمه» تلقی می کردند (همان اثر، ص 194). (توضیح مترجم: ظاهراً اولین کسی که درباره ی سیادت صفویه شک کرد مرحوم سید احمد کسروی در کتاب شیخ صفی و تبارش).
19. Kverfel'dt, Tkani 263 et seq.
20. Bertel's Lit ... v Sr. Az. (Bibl. D) 226;
ابن سینا، رساله ی قضا و قدر، جش نامه 2، ص 240.
21. عطارد، مظاهر، ص 24 وبعد.
22. وحید، رهبران، ارمغان 18، 162.
23. ضمیری: کریمسکی 3، 150؛ وحیدی: تحفه ی سامی، ص 126 و بعد؛ مسیحی: Gibb, E. J. W., A Histroy of Ottoman Poetry 2, 226 et sep. آگهی: کریمسکی 3، 144 و تحفه ی سامی ص 117 و بعد؛ حرفی: تحفه ی سامی، ص 153.
24. س فوق، ص 458. Ritter, Philol, 11, 245.
25.مقصود ترکیب بند معروف وی در رثای شهیدان کربلاست.
26. بنابر تذکره ی ابوطالب وفات 1000 هـ. (براون - رشید یاسمی، ص 183، 2).
27.ظاهراً این اظهار نظر متناقض صفا و صداقتی است که چند سطر پیش بدان متصفش داشته.
28. این نظر رشید یاسمی است که در ترجمه ی خود از تاریخ ادبیات براون، ج4، ص 183 اظهار داشته. برخلاف وی، کریمسکی ج 3، 148 است که حتی هفت غزلیات یافته است. نسبت به شاعرانی چون نظیری یا عرفی، شاعری کاملاً در حد متوسط است (شبلی 5، 49).
29. کتاب نامه ی ذیل عنوان «Muhtasam»: ارمغان 11، 72 - 271؛ ذیل عنوان «Waqar»: ارمغان 15، 231 و بعد.
30. بنابر Karahan, Fuzuli 67 et seq., 72 et seq,. 109 et seq مشخصات دیگر: بنا بر تذکره ی ابوطالب 976 هـ. (براون - رشید یاسمی ص 180)؛ بنابر Sykes, Hop 3, 72 et seq به سال 963هـ، راجع به تبار فضولی س Karahan، همان اثر، ص 115.
31. حسین نخجوانی، «حماسه سرایی در ایران»، نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز، 3/8، ص 39.
32. کریمسکی ، ج3، 147؛
Ethe, GIPh. 2, 297;
نخجوانی
33. نفعی (عمر) از بزرگ ترین شعرای عثمانی، در حسن قلعه در ارز روم متولد شده. در دوره ی سلطان احمد خان اول به سعادته رفته و به مصاحبت سلطان مرادخان نایل گردیده. قصایدش دست اول و استوار است. غزلیاتش در درجه ی دوم اهمیت است. یک مجموعه ی شعری هجویه تحت عنوان سهام قضا دارد. نقل از قاموس الاعلام، استانبول 1316، ص 4596.
34. محمد علی، عرفی، ص 327 به بعد.
35.Nala Va Damyanti
36.Mahabharata، (یعنی داستان بزرگ مبارزه ی اخلاف بهارته) داستان هندی از نویسنده ای ناشناس که بنا به سنت Vyasa قدیس نسبت داده می شود. مجموعه ای نامتجانس از هجده کتاب با تقریباً نود هزار بیت شامل قصه ها، افسانه ها، داستان ها، تمثیل ها و حکمت هایی است که طی قرون متمادی، یعنی از پنج قرن پیش تا چهار قرن پس از میلاد، تشکیل شده است و نله و دمینتی بخشی از آن است. فقط نیمی از آن بنابر احتمال بر اساس یک واقعه ی تاریخی است... نقل به تلخیص از تاریخ ادبیات جهان، ج2.
37. نفیسی، شیخ بهایی، ص 50 وبعد.
38.در دایره المعارف فارسی «بیش از 40 سال» آمده.
39. شبلی، 5، 50.
40.در متن آلمانی «بهایی و مغربی» ذکر شده که ظاهراً اشتباه است و از این رو عبارت متن انگلیسی (این دو شاعر) ملاک قرار داده شد.
41. میرزا جلال الدین محمد اسیر.
42. کریمسکی 3، 155؛ سهیلی در «شفایی»، ارمغان 18، 426 روابط متقابل را چندان دوستانه نمی بیند.
43.فردوسی ُیوسف و زلیخایی نداشته است و اثر منسوب به او در زمان طغانشاه انشا شده است.
44. شبلی، 5، 96 وی را حتی ازشاعری چون شفایی برتر می شمارد.
45. Bertel 's, Lit. ... v Sr. Az. (Bibl. D), 226.

منبع : ریپکا، یان، با همکاری اوتاکار کلیما؛ (1354)، تاریخ ادبیات ایران( از دوران باستان تا قاجاریه)، عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم: زمستان 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.