سده ی پر آشوب

اختلافات داخلی که در دولت صفوی پدید آمده بود سرانجام چنان شدت یافت که این سلسله دیگر قادر نبود با نیروهایی که در اختیار داشت بر آنها فایق آید. روحانیان متعصب طراز اول و فوق العاده مقتدر شیعه با فئودال های دنیایی
يکشنبه، 29 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سده ی پر آشوب
سده ی پر آشوب

نویسنده: یان ریپکا
مترجم: عیسی شهابی



 

ادبیات ایران در سده ی دوازدهم هجری
اختلافات داخلی که در دولت صفوی پدید آمده بود سرانجام چنان شدت یافت که این سلسله دیگر قادر نبود با نیروهایی که در اختیار داشت بر آنها فایق آید. روحانیان متعصب طراز اول و فوق العاده مقتدر شیعه با فئودال های دنیایی مبارزه می کردند و اینان نیز خود به دسته های مختلف تقسیم شده و با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. بر این کیفیت که خود به تنهایی نفوذ طبقات حاکمه را تا آخرین حد ضعیف ساخته بود مقاومت روستاییان در برابر هر دو مخدومان روحانی و دنیوی مزید گشته آخرین ضربت را وارد آورد و، از آن گذشته، اختلافات مذهبی و در حقیقت ملی سرزمین های سنی مذهب تحت انقیاد، در برابر مذهب دولتی تشیع، که از مساهلت بویی نبرده بود، بیش تر نمایان می شد. عاقبت طبیعی این تصادم نیروها شورش افغان ها، پی سپر کردن برق آسای ایران و سقوط سریع سلسله ی صفویه بود. قیام افغان ها بنفسه امری چندان غیر طبیعی نبود، ولی آن چه در این جا بیش از هر چیز دیگر در خور توجه است ویران ساختن کشور، آن هم بدان طرز وحشتناک است که در پایان بدان دست یازیدند. به سال 1730، نادرخان به حکومت دهشت انگیز سران افغان و حرص و یغماگری دولت های هم سایه پایان داد. وی ابتدا نام تهماسب قلی خان (یعنی غلام شاه تهماسب دوم) بر خود گذاشت خویشتن را یک خدمت گزار مطیع و منقاد بازپسین شاهان صفوی و بی علاقه به منافع شخصی قلمداد می کرد. تنفر و انزجار عمومی از خون ریزی ها و یغماگری های غیر قابل تصور سران افغانی بسیار به سود این ماجراجوی بی باک، که بی تردید از لیاقت و کفایتی فوق العاده برخوردار بود، تمام شد. ولی، دیری نپایید که وی نقال از چهره برافکند و بازپسین فرمان روای صفوی را از تخت به زیر کشید (1737م) و خود را فرمان روای مطلق ایران اعلام داشت. نادرشاه جنگ آوری نمونه از گروه مردانی چون ناپلئون بود.
ترکتازی افغانان تباهی بی حد و حصری به بار آورد و به حیات فرهنگی نیز ضرباتی سهمگین وارد ساخت که اثراتش مدت ها برجای ماند. فرمان روایی نادرشاه جنگ آور (در حقیقت 60-1143هـ) نمی توانست برای شکوفایی مجدد ادبیات مساعد باشد؛ زیرا، صرف نظر از آن که نادر را اصولاً با ادبیات سروکاری نبود، دوران فرمان روایی اش نیز نسبتاً کوتاه بود و به جزیره ای در میان امواج متلاطم دوران های پر هرج و مرج می ماند. تنها شاعری که نادر او را قدر می شناخت میرزا مهدی خان «فغانی» استرآبادی (1)، یکی از بازماندگان دودمان صفویه، بود که من جمله در زبان جغتایی تبحری به سزا داشت با همه ی این احوال، این عصر نیز مقام خود را در تاریخ ادبیات فارسی حفظ کرده است. موفقیت های جنگی نادرشاه و سردارانش چنان درخشان بود که شاعران را به راستی جز مدح و ستایش آن گریزی نبود. قصیده، که صفویه آن را به سروده هایی در نعمت ائمه (ع) تبدیل کرده بودند، به صورت اصلی خود باز می گردد. اصفهان از نو نیرویی یافته بود، و به طور کلی، دوران فرمان روایی کریم خان زند به بهبود اوضاع کشور و الیتام دادن جراحات آن تحقق می بخشید. آغا محمد خان، که صلابتش تا مرز سفاکی پیش می رفت، ایران را از نو متحد ساخت و هنگامی که فتحعلی شاه پس از او به تخت نشست (1212هـ.) زمینه برای تجدید حیات سخن پارسی آماده بود. این پادشاه دوست دار فرهنگ و شکوه و تجمل، خود، متشاعری بود و چون کبوتری شیدا در آغوش گرم زنان و کنیزکانش، که تعدادشان به چند صد تن می رسید، می غنود.

شیراز مرکز سیاسی در نیمه ی دوم سده ی دوازده هجری،

«بازگشت» در اصفهان

انقراض سلسله ی صفویه و پایان غم انگیز آن ارکان هستی ایران را از بیخ و بن به لرزه آورد. لشکرکشی نادرشاه به هندوستان و چپاول آن وضع مالی کشور را بهبود نبخشید و دیگر سیاست های جنگی وی از آن هم به مراتب کم تر به سود کشور بود. به خان های خراسان امتیازاتی داد تا سلطنت جابرانه اش را تکیه گاهی باشند. در نتیجه، این خان ها، موقعیت خاصی یافتند و ناسازگاری با آن ها سقوط نادر را در پی داشت(2). هم چنان که بر آمدن نادر ایران را متحد ساخته بود، قتلش منجر به تجزیه ی مجدد کشور و اغتشاشاتی گشت که تا پایان قرن دوام یافت. در این مدت، کشور متأسفانه فقط در یک فاصله ی بسیار کوتاه دوران حکومت کریم خان زند (93-1173هـ.) از صلح و صفا برخوردار بود. وی کردی(3) بود از خاندانی ساده و غیر متعین، ولی نیک نفسی و فضایل انسانی اش نه تنها نسبت به اوضاع و احوال ایران؛ بلکه، به طور کلی، برای روزگاری که در ان می زیست، خارق العاده بود. با آن که بر تمامی ایران، به استثنای خراسان، حکومت داشت (پایتختش شیراز بود، زیرا این شهر در وسط مراتع عشایری قرار داشت که وی بدان ها متکی بود)(4)، هیچ عنوانی را جز «وکیل» صفویه که وجود خارجی نداشتند نپذیرفت. تا پیش از برآمدن او اوضاع چنان آشفته و پریشان بود که بعضی آن را به انقلاباتی که تهاجم مغولان و دوران تیمور را در پی داشتند تشبیه می کنند. کریم خان برای بهبود وضع کشاورزی و پیشه و هنر و بازرگانی گام هایی برداشت. برای تقویت بازرگانی خارجی به انگلستان و هلند امتیازاتی داد. البته، نمی توان نادیده گرفت که او بود که با کاپیتولاسیون موافقت کرد.(5) توجه وکیل عمدتاً به شیراز معطوف بود که، بنا به مشهور، در دوران زندیه، به پاریس کوچکی تبدیل شده بود. ثروتی که پیش از آن از تاراج هندوستان به دست آمده و پس از قتل نادر به اطراف پراکنده شده بود دوباره در این شهر، که در صلح و صفا آرمیده بود، جمع آوری گشت. کریم خان کوشا بود که افزارمندهای هندی را، که نادرشاه به ایران آورده بود و پس از مرگ او در سراسر ایران پخش شده بودند، در پایتخت خود متمرکز سازد. بناهای باشکوهی در شیراز ایجاد کرد، ولی با شعر و شاعری چندان آشنایی و رابطه ای نداشت. فقط، بعد از او، علی مردان خان (9-1193هـ.) تا حدی بدان ها توجه کرد و شهاب ترشیزی را بر آن داشت که تاریخ زندیه را به شیوه ی شاهنامه به سلک نظم کشد. ولی، چنین می نماید که جنب و جوش نشاط انگیز شیراز برای ادبیات چندان مساعد نبوده است.
در دوران حکومت ناتوان شاه سلطان حسین و در پایان غم انگیز صفویه در عهد خودکامگی های نادر فتوری کاملاً توجیه پذیر دامن گیر ادبیات است. ظرافت کاری ها و ریزه کاری های هندی فقط در آرامش مرگ بار و دوران رژیمی منحط چون دوران سلسله صفویه، که مخارجش صرفاً از راه کشاورزی تأمین می شد، می توانست رونق بگیرد، نه در بحبوحه ی اغتشاشات بزرگ و کوچکی که در سده ی دوازده هجری زخم هایی چنان کاری بر کشور وارد ساخت. شگفت آن که، در این اثنا، هرگاه پرتو تازه ای درخشیدن می گرفت، در اصفهان بود که در خلال این احوال اندک اندک از عواقب قتل عام دهشت زای افغانان آسوده بود. بی گمان، سنت های این شهر، که روزگاری پایخت بوده، نیز در این امر تأثیری به سزا داشته است. چند تن مردانی که در رأس این نهضت قرار دارند قریحه های چندان درخشانی نیستند که اگر می بینیم که، با وجود این، همه ی آنها در مجاهدت های خود موفقیت چشم گیر و مؤثری دارند. به حکم آن است که ذوق زمان خود را نیکو درک کرده بودند و چون خود دارای سلیقه و قدرت داوری بودند، کژراهی های سبک هندی را بشناختند. نداشتن رابطه با هندوستان و ماوراءالنهر نیز ممد تجدد و بازگشت از سرمشق هایی که تا آن هنگام مورد تقلید بود شد. به همان نسبت که سبک هندی جذبه ی خود را از دست می دهد، لزوم دنبال کردن سنت سالم استادان کهن شعر و ادب فارسی بیش تر نمایان می شود. نیمه ی دوم سده ی هجده، به مکتب دو سده ی گذشته پشت کرده به سوی شاعران متقدم باز می گردد. بازگشت به معنای آزادی شعر است که صد سال پیش از نثر تحقق یافت. از آن هنگام - و نه فقط از موقع روی کار آمدن قاجاریه یا، صیحح تر بگوییم، از جلوس فتحعلی شاه به بعد، زیرا سلف او آغا محمد خان، وحشی صفتی بیش نبود و با ادبیات مطلقاً بیگانه بود - به بعد را باید، هم آواز با محمد بهار (6)، عصر نوین هنر شاعری دانست که سده ی هجده است و تا سوءقصد به ناصرالدین شاه دوام یافت. در دوره ی بازگشت، ترکستان و افغانستان کماکان به هند وفادار می مانند. در رأس این رنسانس سید محمد شعله (وفات: 1160هـ.) و میر سید علی مشتاق (وفات : 1171هـ.) قرار دارند که هر دو «اصفهانی» و با ادبیات کهن به خوبی آشنایند. بر این دو میرزا محمد نصیر اصفهانی (وفات: 1191هـ.) را، که پزشک و دانشمندی مقیم شیراز بود، می افزاییم، شایسته ترین آنان مشتاق، استاد غزل، است که شیوه ی پیشینیان را زنده کرد و معاصران جوان خود مثلاً شاعر سودازده، آقا محمد عاشق اصفهانی (وفات: 1181هـ.)، و بالتبع نسل بعد، مثلاً حسین رفیق اصفهانی (وفات: 1215هـ.)، را بر آن راه پرورانید. این دو تن پیش روان دسته ی انبوه شاعرانی هستند که به دور فتحعلی شاه گرد آمده بودند. سید احمد هاتف اصفهانی (وفات: 1198هـ.) و دوستان جدایی ناپذیرش، حاجی لطفعلی بک آذر(7) (وفات : 1195هـ.)، استاد قصیده و مؤلف تذکره آتشکده، و حاجی سلیمان صباحی (وفات: 1218هـ.)(8) از جمله شاعران بیرون از شمار اویند. هاتف شهرت خود را مدیون ترجیع بند بی نظیری است که درباره ی یک واقعه ی عرفانی سروده. منظومه ای است به همه ی مضافات سنتی، یعنی عشقیات و خمریات، مزین و، در عین حال، دارای شیوه ی بیانی بیش از حد متعارف ساده و تجسمی است حاکی از عالی ترین درجه ی معرفت، به صورتی روشن و خالی از تصنعات و دشخواری های غیر قابل فهم دوره ی پیشین، این منظومه یکی از بهترین تراوش های هنر شاعری فارسی در سده ی دوزاده ی هجری و به مراتب رفیع تر از آثار دیگر این شاعر است.

حزین

شیخ محمد علی حزین (1103 - 1180هـ.) نویسنده ای مهم است و تقریباً در مرز دوره ی «بازگشت» جای دارد (9). پس از فرار از اصفهان، که در محاصره ی افغان ها بود، ده سال تمام، در اطراف و اکناف ایران سرگردان بود، تا این که به سال 1734 به هندوستان رسید. با وجود این که در این دیار به گرمی اش پذیرفتند، دمی از انتشار شب نامه برای ابراز عدم دل بستگی خود نسبت به کشور میزبان و مهمان دوست خود نیاسود و، با این همه، در آن جا رحل اقامت افکند. بینوایی ها و درماندگی های وحشتناکی را که در مسافرت ها ناظر آن بود، به سال 1153 هـ، ضمن خاطرات خود، زیر عنوان تذکره الاحوال توصیف می کند. این کتاب سند پر ارزشی برای شناسایی حیات فرهنگی و اجتماعی آن روزگار است. جای بسی تألیف است که این تماشاگر تیز بین هندوستان را وارد حلقه ی توصیفات خود نکرده است. ظاهراً از آن رو بدان مبادرت نکرد که او نیز، چون بیش تر شاعران ایرانی که به هندوستان گریخته بودند، از سکونت در این سرزمین خوش دل نبوده است. آثار متعدد منثورش(10) من جمله عبارت است از دو تاریخ کوچک، یک تذکره درباره ی ادیبان معاصر، رسالاتی در اسب شناسی و جانورشناسی.(11) با آن که به هیچ وجه نمی توان وی را شاعری بی قریحه پنداشت. در به کار بردن صحیح زبان و در اقتباس معانی دیگر شاعران دقت لازم را مبذول نمی داشت. در سرودن شعر هم، با چهار دیوانی که پرداخته، پرکاری خود را نشان داده است. رفتار و به طور کلی طرز فکر نجیبانه اش نسبت به پیروان کلیه ی ادیان و اتباع همه ی ملل در خور آن است که بالاخص بدان اشاره شود.

شهاب

به گروه اصفهانی باید میرزا عبدالله شهاب ترشیزی (1167-1215هـ.) مدیحه سرای دربارهای غربی و شرقی ایران، را افزود. وی در سال های 1202-1197هـ، در شیراز و اصفهان، شاهد جلالت و شهرت و هم چنین سقوط زندیه بود. بیش از همه جا، در هرات سکونت گزید و از عنایت حکم ران افغانی، شاه زاده محمود درانی، برخوردار گشت. شهاب از سبک هندی روی بر می تابد و به متقدمان و بالاخص به انوری اقتدا می کند که در تازگی مضامین قصاید و مخصوصاً قطعات با او وجه اشتراکی دارد، مضافاً بر این که به مطالبی از زندگی روزمره نیز اشاره می کند. شیوه ی بیانش، مانندی انوری، ساده و روان است و هنگام اظهار درخواست های خود چون او به مطایبه می پردازد. از دریوزگی ادبی منزجر است، در گفتار خود به اشاره به ریاضیات و نجوم رغبتی نشان می دهد، ولی، به ستاره شناسی مطلقاً نظر خوبی ندارد. شهاب، به اقتضای ذوق عصر خود، شاعری ساده و فارغ از فلسفه ی انتزاعی و عرفان است، لکن با فلسفه ی زندگی، که آن را چیزی چون مبارزه نمی داند. به خوبی آشناست و از عهده ی توصیف مسائل دنیوی و آداب و رسوم ملت نیکو بر می آید. نقصان تغزل را با سادگی و عدم تصنعی که با مقایسه با دیگران دارد جبران می کند. در غزل بالاستقلال پیش می رود و گاه به گاه بحوری به کار می برد که کاملاً تازه و خاص خود اوست. وی، علاوه بر آن، چند مثنوی رمانتیک و تاریخی سرود؛ ولی، آنچه را شروع می کرد همیشه به پایان نمی رسانید. تخصصش در مثنویات «هجوآمیز» و به طور کلی هجویات است. معایب را یافته از آن انتقاد می کند، زیرا در زندگی بسی چیزها دیده است. می توان گفت که ستیزه جویی تا حدی در نهادش نهفته بود، از آن که تقریباً هیچ یک از شاعران معاصر را از زخم زبان خود معاف نداشته. شاید این حملات مبین احساسات یک خراسانی بوده که عراقی ها به رسمیتش نمی شناختند. این کیفیت، در آن روزگار، امری نادر نبود و نشانه ی جدایی خراسان از عراق و اختلافات اجتماعی و ادبی بود که به تبعیت آن پیش می آمد. شهاب بی گمان ده ها سال از هم وطنانش پیش بود. هجویاتش از بهترین اشعار این نوع در ایران به شمار است. بهار، بدون هیچ گونه ملاحظه ای، او را در یتیم» عصر خود می خواند(12).

پی نوشت ها :

1. بهار، بازگشت، ص 521.
2. Asrafian, Antifeod. dvizenja (BII), 204.
3.واضح است که مؤلف در این جا دچار اشتباه شده و به جای لر، کرد نوشته است.
4. Ivanov, Ocerk (BII), 107-108.
5. مؤلف در این جا نیز سخت در اشتباه است، زیرا مبدأ تاریخی کاپیتولاسیون عهدنامه ی ترکمانچای بود. این هر دو اشتباه در نسخه ی انگلیسی هم، که نه سال بعد از نسخه آلمانی انتشار یافته، تکرار شده است.
6. بهار، بازگشت، ص 715.
7.مراد لطفعلی آذر بیگدلی است.
8. بنابر مقاله ی بیضایی ص 116؛ رضاقلی هدایت، مجمع ج 2، ص 263 و تاریخ ادبیات براون، ج 4، ص 521 به غلط 1206هـ/2-1791 م ذکر کرده اند. نام کامل شاعر حاجی سلیمان بگ صباحی بیدگلی کاشانی است.
9. اخیراً: .L. Lockhart , The Fall of the Safavi Dynasty etc. (BII), Cambridge 1958, 500-4
10. Khatak آن ها را به طور کامل بر می شمارد ص 234-156، (کتاب نامه BVIb).
11.دیوان شعر، تاریخ حزین، فرسنامه، خواص الحیوان، تذکره الاحوال و تذکره المعاصرین.
12. بهار، «شهاب»، ارمغان 13، 125 ب.

منبع : ریپکا، یان، با همکاری اوتاکار کلیما؛ (1354)، تاریخ ادبیات ایران( از دوران باستان تا قاجاریه)، عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم: زمستان 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.