بررسی عنصر بصیرت و زمان آگاهی در شعر دفاع مقدس

ادبیات دفاع مقدس ادبیاتی معناگراست و به همین جهت پیام و محتوا در آن اهمیت به سزایی دارد. یکی از محورهای معنایی در شعر دفاع مقدس «بصیرت و زمان آگاهی» است که در سه تقسیم «تحذیر و تذکّر»، «اعتراض» و «حسرت و
دوشنبه، 30 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسی عنصر بصیرت و زمان آگاهی در شعر دفاع مقدس
بررسی عنصر بصیرت و زمان آگاهی در شعر دفاع مقدس

نویسنده: دکتر غلامرضا کافی




 

چکیده

ادبیات دفاع مقدس ادبیاتی معناگراست و به همین جهت پیام و محتوا در آن اهمیت به سزایی دارد. یکی از محورهای معنایی در شعر دفاع مقدس «بصیرت و زمان آگاهی» است که در سه تقسیم «تحذیر و تذکّر»، «اعتراض» و «حسرت و واگویه». در این مقاله تشریح و بازنموده شده و در طلیعه بحث گوشه هایی از «زمان آگاهی» در شعر گذشته ایران و جهان بیان شده است.
این مقاله نشان داده است که شعر دفاع مقدّس به عنوان شعر معناگرا و به حکم بصیرت و زمان آگاهی، ناهنجاری های جامعه را گوشزد می کند و در راه اصلاح کجی ها و جبران برخی کاستی ها قدم برمی دارد.

واژگان کلیدی

شعر دفاع مقدّس، شعر معناگرا، بصیرت و زمان آگاهی.

1- مقدّمه

ادبیّات دفاع مقدّس، ادبیّاتی معناگراست و به همین جهت پیام و محتوا در آن اهمیت به سزایی دارد و مفاهیمی نظیر ستم ستیزی، آزادی خواهی، وطن دوستی، تکریم انقلابیون و تطبیق تاریخ از ویژگی های معنایی این ادبیّات به شمار می رود. یکی از محورهای معنایی در شعر دفاع مقدّس «بصیرت و زمان آگاهی» است که موضوع این مقاله به حساب می آید.
اصولاً حادثه انقلاب اسلامی که تحولّات گوناگونی در زندگی مردم ایران پدید می آورد، آگاهی سیاسی آنان را نیز بالا برد و ملّت ایران را در جهان به عنوان ملّتی سیاسی، با بصیرت و آگاهی به زمان معرفی کرد.
این آموزه انقلاب اسلامی نیز مانند سایر تعلیمات آن در ادبیات و فرانمودهای آن متجلّی گشت. در مقاله ی حاضر با بررسی منابع، کارکرد این ویژگی شعر دفاع مقدس در سه تقسیم کلی با زیر تقسیم های متعدّد کاویده شده است.
قابل ذکر این که در آثاری که با موضوع تحلیل شعر دفاع مقدس نوشته شده است، محور بصیرت و زمان آگاهی کمتر مورد توجه قرار گرفته است و در این مقاله با استفاده از روش تحلیل محتوای آثار ادبی دفاع مقدّس، در دایره ای نسبتاً وسیع و با تأکید بر شاعرانی که نمود محتوایی بیشتری داشته اند، این موضوع بررسی شده است.
بیان کارکرد اجتماعی و رسالت ادبیّات، به ویژه ادبیّات ملتزم و متعهّد هدف اصلی این مقاله است و در میان نسل های سه گانه شاعران دفاع مقدس، مضمون و محور «بصیرت و زمان آگاهی»، بیشتر در شعر نسل دوم نمود و بروز دارد و تقریباً موقعیّت زمانی پس از جنگ تا پایان دهه هفتاد را شامل می شود.

2- نمونه هایی از حضور زمان آگاهی در ادبیات گذشته ی ایران و شعر جهان

در مقاله ی «توضیح چند سؤال درباره مبانی ادبیات پایداری»، دوره های تاریخی ادبیات پایداری ایران، این گونه تقسیم شده اند:
1. دوره نهضت های داخلی و اولیّه پس از ورود اسلام، مانند نهضت شعوبیه و...
2. دوره ی قیام و اعتراضات داخلی و هجوم خارجی مانند حمله مغول و تیمور و پیدایش نهضت سربداران.
3. عصر صفوی، حمله پرتغالیها به جزایر جنوبی و پدید آمدن جنگ نامه منظوم، تا بروز جنگ های ایران و روس.
4. جنگ های ایران و روس در عصر فتحعلی شاه تا دوره مشروطه
5. از دوره مشروطه تا انقلاب اسلامی.
6. دوره انقلاب اسلامی
7. دوره ی هشت ساله دفاع مقدس.
(بصیری، 1387: 96)
از آنجا که ادبیّات پایداری معنامند و محتواگراست، می توان در تمام این دوره ها مشترکاتی محتوایی پیدا کرد که یکی از آن مضامین، زمان آگاهی است امّا پیداترین عصر قبل از انقلاب اسلامی ایران برای بروز اندیشه های پایداری، دوره مشروطیّت است که شعر در این روزگار خونین ترین و خشمگین ترین دوره ی خود را تجربه کرده است.
تقریباً تمام شاعران عصر مشروطه را می توان شاعر ادبیّات پایداری نامید؛ مرتضی خان فرهنگ عارف قزوینی، ادیب الممالک فراهانی، ابراهیم پورداود، ایرج میرزا، میرزاده عشقی، فرخی یزدی و به ویژه اشرف الدّین قزوینی معروف به نسیم شمال و ملک الشّعرای بهار.
نسیم شمال با مایه ای از تحذیر و تذکر، جوانان وطن را به همّت و غیرت می خواند که دشمن تا بالین ما رسیده است:
ای جوانان وطن امروز روز همت است
ای هواخواهان دین امروز روز غیرت است
می رود ناموس آخر این چه خواب غفلت است؟
دشمن بیگانه آمد بر سر بالین ما
ای دریغا می رود هم مملکت هم دین ما!
(نسیم شمال، ج2، 1371: 413)
ملک الشعرای بهار، با تذکّر و تقبیح عهدشکنی در حقیقت مردم را از این کار باز می دارد:
خانه ات یکسره ویرانه شد ای ایرانی
مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی
عهد و پیمان تو ایفا نشد ای ایرانی
عهد بشکستنت افسانه شد ای ایرانی
عهد غیرت مشکن، عهد شکن در خطر است
ای وطن خواهان زنهار! وطن در خطر است
(بهار، ج2، 1380: 128)
ادبیّات پایداری، ادبیّاتی دغدغه مند، جان آگاه و هوشیار است که موضوع خود را «انسان» قرار داده است و انسان در دایره متکثّر خود دارای عواطف، احساسات و حتی دریافت های روان شناسانه مشترک است و این اشتراک معانی، به مشترکاتی در ادبیّات پیداری جهان انجامیده است. شاعران جهان نیز در سه تقسیم عمده؛ یعنی: حسرت و واگویه، اعتراض و تحذیر و تذکّر، چنان که خواهیم دید به این حلقه ی محتوایی وارد شده، از آن برای القای سخنانشان مدد جسته اند.
سکوت شاعران در مقابل اتّفاقات مهمّ جهان، محمل تذکّر بانوی شاعر کویتی سعاد صباح شده است که
شمشیر تا گلو رسیده است/ اما شاعرانی داریم که هنوز می نویسند/ سل به استخوان رسیده /اما شاعرانی داریم که هنوز دروغ می گویند/ و بر روی کاغذ چیزهایی می نویسند/ما در «مربد»[محمل شعرخوانی-عراق، بصره]/چه کار می کنیم وقتی افق ها آکنده از ترکش و آتش و خون است؟ (صباح، 1386: 9).
«اورهان ولی» شاعر ترک، با استفاده از شعر «احمد هاشم» شاعر کلاسیک هم وطنش که مخالف شعر آوانگارداست، شاعران تغزّلی و بی تفاوت را تخطئه می کند:
حق با شماست/ تلف شدن ده هزار نفر در ورشو/به قشنگی صنعت مبالغه نیست!/واحد موتوری ارتش/هیچ ربطی به میخک ندارد/ که تازه از لبان یاری رسیده است!!(ولی، 1386: 74)
اوزیپ اوستی (osip osti-1945)، شاعر بوسنیایی، سرنوشت خود و دیگران را که از جنگ بازمانده اند، این گونه تصویر می کند:
آنان که کشته نشدند/سلاخی نشدند/در واگن های حمل جانوران/روی هم انباشتند/و پشت نرده ها از یاد رفتند!(ترابی، 1384: 12)
نیکلای تیخانف (Tkhonov-1896) شاعر روس، نسل معاصر خود را به فراموشی متهم می کند:
شاید نسل جوان امروز/مثل نسل های آینده نتوانند درست ببینند/گرچه در یادهای جاده/هنوز مقبره سربازان گمنام پابرجاست!(همان، 150).
اوضاع نابسامان ممالک برای «نزارقبانی» برتافتنی نیست که برمی آشوبد:
اینجا/قبیله را قبیله می خورد/روباه را روباه می کشد/عنکبوت را عنکبوت/به چشمان تو سوگند/من عرب را رسوا خواهم کرد/آیا دلاوری ها، دروغی عربی است؟/یا تاریخ هم-چون ما-دروغ می گوید؟(قبانی، 1380: 144).
احمد کایا، شاعر و خواننده ی مبارز و معدوم ترکیه، خلق مبارز و مجاهد را می ستاید و خود را از این که نتوانسته چون آنان باشد، در حسرت و سرزنش می بیند:
... خلقی که نتوانستم بنویسمش در شعرم و بخوانمش در آوازم/خلقی که هزاران بار تیرباران شده/خلقی به رنج کشیده/به جنگ فرستاده شده/نتوانستم ببوسم پای آنان را/احساسشان نکردم!(کایا، 1386: 112).

3- جلوه گاه های بصیرت و زمان آگاهی در شعر دفاع مقدس

با مطالعه آثاری که با جان مایه ی زمان آگاهی پرداخته شده اند، سه تقسیم کلی فراذهن می آید. نیز دقّت در این سروده ها، ما را به سمت نظمی منطقی از این تقسیم رهنمون می کند. شاعر دفاع مقدس که گفته شد جان آگاه، زمان آگاه و متعهّد به جامعه پیرامون خویش است، هرگاه ناهنجاری و لغزشی را در اجتماع ببیند، ابتدا به تذکّر و تحذیر می پردازد؛ نهی می کند، باز می دارد و با لحنی مشفقانه، سعی دارد تا جامعه را متنبّه سازد و هرگاه پس از این، تنبّه جامعه را در نیابد، لحن خود را ستیزنده تر کند و با اعتراض بر آنچه وضع موجود نام دارد، چشم انداز وضعیّت مطلوب را ترسیم می کند. سرانجام شاعر دفاع مقدّس، ناامید از هر گوش سنگین جامعه، به واگویه ی حسرت آمیز دردها، درکها و دریافت های خود می پردازد. در این موقعیت است که حس گذشته گرایی، غمگنانه شاعر را به وادی حسرت می کشاند تا به فرصت از دست رفته غبطه بخورد و آرزوی برگشت روزگار پیشین را در دل اشعار و افکار خود به خون و مضمون تبدیل کند.
این گونه است که مضمون و مضمون و موضوع بصیرت و زمان آگاهی در شعر دفاع مقدّس در سه بستر «تحذیر و تذکّر»، «اعتراض» و «واگویه و حسرت» طرح می شود.

1-3- تحذیر و تذکّر

بی گمان پس از جنگ، تغییر و تبدیل هایی در روحیّات و رفتارهای مردم پدید آمد و در این تغییر و تبدیل ها، برخی از ارزش ها رنگ باخته اند و توجّه به آن ها کمتر شد. این حال و هوای متفاوت، روحیه ی بسیاری از شاعران را در هم شکست و آنان را وادار به موضع گیری کرد تا به تحذیر و تذکّر از این روند هنجارشکن جلوگیری کنند. زمان آگاهی در بستر تحذیر و تذکّر، ناظر بر چند انگاره فرعی است:

1-1-3-تغییر و استحاله

از شایع ترین مضمون ها که شاعران دفاع مقدس، همگان را از آن برحذر داشته اند، تغییر ارزش ها در جامعه و استحاله ی انسان های ارزش مدار است. حسن حسینی در ابیات زیر به خوبی از جایگزینی ارزش ها سخن گفته است:
ماجرا این است که کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما را عرضه کالا گرفت
اندک اندک قلب ها با زرپرستی خوگرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت
(کافی، 1381: 197)
شاعری که غم مرغان آبی را نمی خورد به قانون افرا پشت کرده است، نمودی از استحاله ی امروز است، اگرچه من جمعی را منظور داشته باشد:
و من چشم بستم به اندوه مرغان آبی/و من پشت کردم به قانون افرا/و من پا نهادم به چشم شقایق/و من چشم بستم به هنگامه ی آه/در سینه ی چاه و از کوچه ی رنج سرشار یک شهر دامن کشیدم!(عبدالملکیان، 1374: 16).
درنگ در ردیف «بود و نیست» به خوبی استحاله ی جامعه را نشان می دهد. «محمد بهرامی اصل» این غزل را با تذکّر «آی مردم» به پایان می برد تا موعظه ی خود را مؤثّرتر در جان ها بنشاند:
آسمان یک روز دریایی کبوتر بود و نیست
سهم ما خون و تفنگ و زخم و خنجر بود و نیست
هر دری را می زدی دربان جنت می گشود
راهی از میدان مین تا کوی دلبر بود و نیست
آی مردم من نمی دانم چرا دلمرده اید!
لیک می دانم دلم روزی کبوتر بود و نیست
(هشت فصل عشق، 1374: 43)
گاه در دیدگاه شاعر، ما خود اسباب دگرگونی و استحاله ایم:
ما به سمت محو لادن می رویم
ما به سوی کوه آهن می رویم
سمت لادن تا سمنگان می رود
سمت آهن رو به سیمان می رود
(عزیزی، 1369: 110)
بصیرت، در انگاره ی استحاله گاهی با زبان طنز و استهزاء همراه است و رنگ خود اتهامی دارد:
ما همانیم که تیغی به تغاری دادیم
نقد یک عمر مشقت به قماری دادیم
کعبه را پشت خداوندی خود گم کردیم
منبری در نظر آمد، شب و هیزم کردیم!
(کاظمی، 1375: 96)
جنگ که تمام شد/.../هنرمندان دلسوز/در فضای ملکوتی چوب گردو/ به مصاحبه نشستند/و باز همان آش بود و همان کاسه/و سال گلاسه/کافه گلاسه/کاپوچینو/و بستنی های هفت رنگ ایتالیایی/.../خدایا به ما اسلام ناب آمریکایی عطا کن/تا از هر اتهامی مبرا باشیم! (قزوه، 1385: 47)
زبان نمادین شاعر در این استحاله که از نوع سازگاری با محیط است، زیباست، چرا که مرد گذشته ی جنگ و ارزش ها و حماسه ها، چون بلدرچین، به رنگ موقعیت و مصلحت درآمده است:
... او سفره اش رنگین/سرش سنگین/او یک تن از مردان بلدرچین/افسوس یادش نیست/روزی کبوتر بود!(قزوه، 1387: 312).
استحاله ی ارزش ها و دگرگونی باورها، چندان هم اتهام نیست و این را از آن جهت می توان گفت که شاعران، کراراً بازگشت به اصالت ها، باورها و حرف انقلاب را در شعرشان تذکّر داده اند که
بیا به آینه، قرآن به آب برگردیم
بیا به اسب، حماسه، رکاب برگردیم
به دست های پر از پینه، سفره های تهی
به حرف اول این انقلاب برگردیم
(محدثی، 1387: 86)
بیا به آفتابی نهج البلاغه برگردیم/چرا نهج البلاغه را جدی نمی گیرم/مولا ویلا نداشت/معاویه کاخ سبز داشت! (قزوه، 1385: 58).

2-1-3-عافیت طلبی

با عطش با زخم باید عهد را تجدید کرد
ورنه دل با لای لای عافیت خو می کند
(خدامی، 1382: 443)
جامعه ی از جنگ رهایی یافته، اندک اندک بر بستر عافیت در می غلتد و گذشته شکوهمند خود را فراموش می کند. مردان میدان پاتاوه از ساق می گیرند و شوق حضر را تجربه می کنند:
دیوار شد کم کم غبار خستگی ها
دلبستگی، دلبستگی، دلبستگی ها
هر پنج نوبت سعی ایمان شد فراموش
هر غصّه ای غیر از غم نان شد فراموش
واماندگی از شور سردستار واکرد
شوق حضر از ساق پای افزار واکرد
(کافی، 1387: 173)
همین خستگی و نشستن در سایه عافیت، شاعر را خلع سلاح کرده است:
... ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
طلا را که مس کرد دیگر ندانم
چه خاصیّتی بود اکسیر ما را
(کاظمی 1375: 122)
انگاره ی عافیت طلبی، روحیه جنگ و جدل را به یک سو می نهد و توصیه به نشستن می کند:
گفت جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فرو هشته ما مپسندید
بنشینید که آبی ز فراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس و زکاتی برسد!
(همان، 80)
همچنان که شاعری با هم سنگران پیشین خود درد دل می کند که
طلایگان سپاه سپید سرداران!
شهید گشته و مولا ندیده سرداران
و ما که باز چوب شب های رزم شبگردیم
مباد بعد شما اهل عافیت گردیم!
(بختیاری، 1374 :38)
دیگری تذکر می دهد که
باور کنید حمام های سونا/ما را بی بخار بار می آورد!
(قزوه، 1385: 71)

3-1-3-غفلت زدگی

یکی دیگر از تحذیرهایی که در شعر شاعران دفاع مقدّس می تپد، پرهیز دادن جامعه از غفلت است. جامعه دگرگون شده و به لاک عافیت خزیده، خیلی زود از دستاوردهای مادی و معنوی خود غافل خواهد شد. این است که شاعر دفاع مقدس:
امروز می خواهد شاعری باشد/با شمشیر وجدان در دست/و واژه هایش را مؤاخذه کند! (قزوه، 1385: 46).
چرا که همین شاعر پیش از این دریافته است که
امروز مردم را با «هوشیار و بیدار» خواب می کنند/امسال هم انصاف های ما حسابی چرت می زد/و وجدان های ما آنفولانزا گرفت!(همان، 61)
در عرصه های بیماری وجدان، میدان مبارزه نیز خالی می ماند:
خانه ها را سیل غارتگر شکست و آب برد
هیچ کس ویرانه ها را قصد معماری نکرد
دست ها پرچم شد اما هیچ مردی برنخاست
عرصه خالی بود و شمشیری میانداری نکرد
(اسرافیلی، 1386: 233)
خیمه زد غفلت و ما بار فرو افکندیم
رخت در سایه دیوار فرو افکندیم
خواب بودیم و نخواندیم سحر می گذرد
باز در غفلت ما وقت سفر می گذرد
(کافی، 1387: 120)
بی گمان خواب غفلت، آدمی را، بلکه همه ی جامعه غفلت زده را، از فیض صبح و نفس خرّم آن تهی دست می سازد:
دست آسمان تهی است، صحن سینه مان تهی است
صبح از اذان تهی است، آی خواب مانده ها
(شفیعی، 1387: 149)
شاعر نهایتاً چاره ی کار را در یاد دادن تاریخ و تذکّر عبرت آموز آن می بیند تا مگر خود و جامعه ی پیرامون خویش را متنبّه سازد:
ای به امید کسان خفته ز خود یاد آرید
تشنه کامان غنیمت ز احد یاد آرید
گرچه مرهب سپر انداخته خیبر باقی است
بت مگویید شکستیم که بتگر باقی است!
(کاظمی، 1375: 55)
گاهی شاعران دفاع مقدّس، با بنیان تحذیر و تذکر، گذشته و حال جامعه را با هم مقایسه کرده و در این مقابله و تطابق، تمام انگاره ها را نیز پیش چشم آورده اند:
«افسر فاضلی» در منظوم ای پنجاه بیتی، آراسته به بازی های زبانی و لحنی تند و تلخ، این تطابق را به قلم آورده است:
... دیروز نامه های غریب قرارگاه
امروز نامه های قرارت سر گناه
دیروز در محاصره سیم خاردار
امروز در مخاطره بیم خوار و بار
دیروز شوق وصل، همان عند ربّهم
امروز یرزقون و فقط یرزقون مهم!
دیروز خلوت و تب و تاب نماز شب
امروز در شلوغی شب طبل تاب و تب
دیروز ترک مدرسه و درک اعتقاد
امروز ترک مدرسه و درک اعتیاد...
(فاضلی شهر بابکی، 1387: 216)

2-3-اعتراض

همچنان که در سطور قبل آمد، دومین زمینه با بستر برای بروز و نمود بصیرت و زمان آگاهی، موضوع اعتراض و شورش شاعران بر وضع موجود است. طبعاً در این موضوع، لحن و بیان شاعران ستیزنده تر و پرخاشگرانه است و این با مفهوم اعتراض و شعر انتقادی، بر اساس تعریفی که استاد غلامحسین یوسفی ارائه کرده است، پیوند نزدیک دارد:
در سروده های فارسی گاهی به اشعاری بر می خوریم که هم از لحاظ درون مایه پرخاش آمیز و مقاوم و تسلیم ناپذیر است، هم از نظر لفظ و آهنگ به پاره های سرخ شده ای می ماند که از زیر ضربات پتک آهنگری زورمند بر سندان می جهد که به آن شعر انتقاد یا اعتراض گویند (یوسفی، 1373: 77).
قابل توجّه این که روزگار جنگ، مجال اعتراض نبود اما پس از جنگ آثار فراوانی که حاصل هوشمندی و تعهّد شاعران دفاع مقدّس بود، با این نگاه پدید آمد.
امّا مضمون اعتراض نیز، مانند «تحذیر و تذکّر»، در چند تقسیم جزیی تر نمود پیدا می کند:

1-2-3-سکوت شاعران

نخستین جلوه ی بصیرت، در پیوند با خود شاعران است. شاعران وقتی به عظمت کار دفاع مقدّس و وقایع آن می نگرند و از طرفی حیرانی و سرگردانی خود را در مه غلیظ توهّم در می یابند، به سکوت خویش اعتراض می کنند و به سرزنش قلم خود می پردازند که چرا پیش از این در لیقه ای نه چندان ارجمند و شایسته فرو رفته است:
ببخش اگر غزل عاشقانه می گفتم
و از حماسه ی رزم شما نمی گفتم
شما که سهمی اگر داشتید خردل بود
شما که کفشی اگر داشتید تاول بود
مرا ببخش برادر! غزل حرامم باد
و عشق تا به ابد از ازل حرامم باد
ندیده بودم اگر نه ز جنگ می گفتم
و از دهانه سرخ تفنگ می گفتم
(کافی، 1381: 104)
نگاه کن شاعر!/چراغ کوچه ی ما را چرا نمی بینی؟/هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست/تمام دغدغه ات یک فصاحت موهوم/و سنگچین قوافی/تو مانده ای و غم «حجم»/تو مانده ای و غم «موج»!(عبدالملکیان، 1374: 40).
گاهی این اتهام از خود فردی و اجتماعی فراتر می رود و به مرزهای جهان می رسد:
کودکی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
مادری سوخت به اندوه نهان هیچ نگفت
وقتی از شش جهت آوار تبر می بارید
مردی از حنجر نامرد جهان هیچ نگفت
آن طرف تر پس دیوار بلند تردید
شاعری بود که با طبع روان هیچ نگفت
(فیض، 1372: 192)
شاعر از خویش گلایه مند است که چرا موج خروشی ندارد:
از سنگ های بیابان خاموش بودن عجیب نیست
از ما که هم کیش موجیم این گونه ماندن عجیب است!
(قزوه، 1385: 12)

2-2-3-دنیا خواهی و تجمّل

تجمّل طلی و دنیاخواهی یکی دیگر از ایستگاه های درنگ ذهنی شاعران دفاع مقدّس است. استحیای شاعران غالباً باعث می شود تا به جای سرزنش و پرخاش به دیگران، خود را متهم کنند تا با پرهیز از صراحت، به کنایه دیگران را به عبرت و پند رهنمون باشند:
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدایا اگر دستبند تجمل
نمی بست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه ی کشهکشان تیر ما را
(کاظمی، 1375: 21)
دل من گره گیر گل های قالی/دل من گره گیر برگ حقوق تقاعد/دل من گره گیر یک میز یک پله یک پست/دل من گره گیر من ماند/چه مردان سبزی به آیین افرا رسیدند/دل من گره گیر تزویر پنهانی یک ترازو/دل من گره گیر یک حجره، یک خانه، یک کارخانه/دل من گره گیر حراج انصاف/چه مردان سبزی به باغ تماشا رسیدند...(عبدالملکیان، 1374: 15).
در نگاه شاعران دفاع مقدّس، دستبند تجمل، که صورت خیال ظریفی نیز دارد، مانع حرکتشان به سمت تعالی و ترقّی شده است:
آه ای دستبند تجمّل
ای تغافل تغافل تغافل
دست ما را به نیرنگ بستی
پای چالاکمان را شکستی
(حسن لی، 1379: 106)
در این سخن نیز طنز و تعریض زیبایی بر دنیاطلبی و بازدارندگی آن از معنویت دیده می شود:
امسال به ساعت های کاسیو اطمینان کردیم/و نماز صبحمان قضا شد!(قزوه، 1385: 56).
خلاصه این که شهادت شاهدی است که بر دنیاطلبان روی خوش نشان نمی دهد:
خندید و دوباره طبق عادت رد شد
سرخوش ز حوالی سعادت رد شد
از ما که اسیر بند دنیا بودیم
با یک متأسفم، شهادت رد شد!
(فاضلی شهر بابکی، 1387: 222).

3-2-3-فراموش کردن شهدا

شهدا به عنوان برجسته ترین نماد آرمان خواهی، عزّت مداری و انتخاب آگاهانه در فرهنگ اسلام، انقلاب اسلامی و دفاع مقدّس، سخت مورد توجه اند و اندک لغزشی درباره آنان روح حسّاس و چشم باز شاعران را به کنش وا می دارد. دغدغه ی اهل قلم دفاع مقدّس، فراموش کردن این نماد و نمود است و اعتراض شاعران در این انگاره، نه مبنای اثباتی و ایجابی، بلکه اساس بازدارندگی دارد تا مبادا جامعه به سمت این غفلت نابخشوده بلغزد.
تو مثل خودت هستی «محمدعلی»/احتمالاً گلوله ای خورده ای و ناله ای کشیده ای/بعد از تو هیچ اتفاق مهمی نیافتاد/به یاد تو نبودم وقتی در پارک های تهران شعر می خواندم برای دختران/به یاد تو نبودم وقتی در هتل آزادی/ملخ دریایی می خوردم با شاعران عرب/و از آرمان قدس حرف می زدیم!(مؤدب، 1387: 218).
لحن غمگنانه این غزل، اعتراضی خاموش را فریاد می کند که
میان غربتی که مثل غربت تو نیست
نشسته ایم و صحبت از شهادت تو نیست
چه زود ذهن شهر تار عنکبوت بست
یکی به یاد آن همه جراحت تو نیست
(احمدی فر، 1385: 21)
دقّت در نمونه های بالا و این نمونه، پیوند عمیق شاعر با شهدا را نشان می دهد؛ در این نمونه ها شاعر مستقیماً، بی واسطه و با ضمیر مخاطب با شهیدان، بلکه با شهیدی منظور سخن می گوید:
به جست و جوی چیزی شبیه نام تو/گوشی را برمی دارم/اما نیستی/می ترسم نامت را از خاطره ها بروبند!(علی پور، 1387: 95).
دلواپسی فراموشی شهدا، کمتر در شعر زمان جنگ به بروز آمده است:
دلم برای جبهه تنگ شده است/چقدر صداقت نیست/چقدر شقایق ها را نادیده می گیرم/حس می کنم سرم سنگین است... (هراتی، 1386: 103).
گاهی فراموشی فرزندان شهدا در شعرها مورد اعتراض واقع شده است و این موضوعات معمولاً با فاصله گرفتن از جنگ و بروز عواف پس از آن، همخوانی و همگرایی دارد:
نگذارید کمیت دلمان تنگ شود
و نصیب دل این آینه ها سنگ شود
آی مردم که چنین در دل خود غوطه ورید
دل فرزند شهیدی نکند تنگ شود!
(پرند آر، 1377: 26).

4-2-3-درد بی دردی

هنگامه ی تیغ و تیر و زخم و رنج، آدمی را حتی اگر سنگ باشد به احساس درد و داغ برمی آشوبد، اما درد بی دردی آن گاه بر جان ها مستولی می شود که از این آشوب و آشفتن فاصله گرفته باشیم.
بی شک بی دردی در هنگامه داغ و درد، ناگوارتر است:
وقتی جنوب را بمباران می کردند/تو در ویلای شمالی ات/برای حل کدام جدول بغرنج/از پنجره به دریا نگاه می کردی!(هراتی، 1386: 83).
شاعر را درد و داغ به سوی سخن می برد تا زخم های عمیق را شعر کند و اگر چنین نباشد، پریای عاطفه در جان شورناک او مرده است:
گفتم چیزی بخوان/گفت شرمنده ام/یک سال است چیزی نگفته ام/گفتم برای عاطفه ای که در ما مرده است/رحم الله من یقرء الفاتحه مع الصلوات!(قزوه، 1385: 52).
آتش درد و درد طلب، آدمی را گرم و پویا نگه می دارد، شاعر در ابیات زیر چنین گم گشته ای دارد:
چقدر سرد و پریشان، چقدر بد شده ایم
به زیر چکمه ی پاییز تا لگد شده ایم
چه رفته برما، احساسمان کجا رفته است
چرا به سردی و بی حالی جسد شده ایم
(شکارسری، 1387: 21).

3-3-واگویه و حسرت

پایان ناگهانی جنگ برای کسانی که با آن زیسته بودند، موجی از غم و حسرت را همراه با بهت و حیرت به ارمغان آورد. گویی هرچه از جنگ فاصله می گرفتیم، جرس قافله شهدا دورتر می شد و به همین سبب، دریغ و بازماندن از آن کاروان، بیشتر در جان ها می ریخت. نخستین مضمونی که پس از جنگ در جان سروده ها دوید، حسرت بود. حسرت بازماندن از کاروان شهدا، حسرت خوردن بر پایان جنگ، توصیف حسرتمند جبهه، حسرت بازگشت دوباره ی جنگ، واگویه گذشته و خالی شدن میدان پس از شهدا و واگویه ی زندگی تکراری.
نکته ی قابل توجه، تفاوت اشعار در این بستر، با دوگونه ی پیشین است. در این جا لحن اشعار آرام و غمگنانه است، وزن ها غالباً بلندتر و فاصله ی هجاها بیشتر است تا غمگنانگی در آن ها بیشتر نمایان باشد. اصولاً تحذیر و اعتراض، صفاتی برونگرا هستند در حالی که واگویه و حسرت کاملاً درونگراست و به همین دلیل تپندگی و پرخاش شعرهای قبل در اینجا دیده نمی شود. آهنگ اشعار در این صفت نرم و زیر است. در گونه های پیشین، بیشتر سخن از من جمعی و اجتماعی بود، در حالی که در این گرایش مضمونی، ضمیر شخصی میم و من، حضور بیشتری دارد و شاعر با من فردی خود در پیوند است.
بصیرت در بستر حسرت و واگویه نیز ناظر بر چند انگاره فرعی است:

1-3-3-حسرت شهادت

حسرت شهادت شایع ترین مضمون حسرتمند در شعر دفاع مقدّس به حساب می آید و شاعران خود را به خاطر واماندگی از این توفیق سرزنش می کنند، چنان که شاعر در این ابیات خود را غبار بازمانده ی کاروان می بیند:
همرهان رفتند و تنها مانده ام
چون غبار از کاروان وامانده ام
من بهاری در بهاران داشتم
الفتی با جمع یاران داشتم
زندگی با دوست سرکردن نکوست
خوش نباشد زندگی بی روی روست
(سبزواری، 1376: 9)
شاعر در واماندگی بی جواب خود، حتی با سایه اش هم سرجنگ دارد:
آه من کشته ی جنگ سردم
بس که با سایه ام در نبردم
بس که بر آتش آبی ندارم
ماندنم را جوابی ندارم
بس که بی طاقت رفتگانم
تلخی صبر را ناتوانم
ای دریغا دریغا دریغا
ای دریغا از آن روز هیجا
ای دریغا از آن عصر شیرین
مرگ فرهاد در «قصر شیرین»
(کافی، 1387: 148)
دل خزان زده را تنها می شود در بهار خون، سرخ روی دید که
باز می رود بر زبان من قصه ی سوز عاشقان
گریه های مستانه می کند دل ز داغ جان سوز عاشقان
ای دل ای خزانپوی زردگون کی نهی قدم زین قفس برون
تا که بنگری در بهار خون سرخی خزان سوز عاشقان
(باقری، 1366: 11)
شاعر خود را شرمگین کم کاری می بیند که در میدانگاه قیات، گلزخمی برای عرضه ندارد:
سنگین شد ای دل، دل من بار گناه من و تو
صبح آمد اما نشد صبح، شام سیاه من و تو
فردا که گلزخم ها را عشاق شاهد بگیرند
واحسرتا نیست ای دل زخمی گواه من و تو
(همان، 33)

2-3-3-حسرت شایستگی شهادت

بازماندگان کاروان شهادت در بازخوانی ضمیر خویش به این نتیجه می رسند که شایستگی پیوستن را نداشته اند و در واقع خود را به بی لیاقتی متهم می کنند:
هر دلی مشق کبوتر نکند مردود است
اینک این ما و دلی تا به قیامت مردود!
(ذکاوت، 1384: 94)
شرم بازگشتن از سفر شهادت با تصویری شاعرانه در این ابیات ارائه شده است:
مادر آغوش واکن به رویم باز هم از سفر بازگشتم
آوخ آوخ که لایق نبودم با عرق چین تر بازگشتم
دوستانم شقایق شقایق زینت بوستان بهشتند
واژگون مثل گل های گریان من به کوه و کمر بازگشتم
(همایونی، 1379: 71)
ترس مهیب مرگ، گاه آدمی را از سعادت باز می دارد:
آه ای دل من!/چرا حسرت دیدگان ترم را/تا تماشای غوغای توفان نبودی؟/کاشکی من نمی مردم از ترس مردن!(هراتی، 1386: 94).
شاعر گرفتار در پیچ و تاب زلف سخن، خود را تخطئه می کند که در آنچه گفته است، صادق نبوده:
رفتند پرستو نفسان صد افق و باز
من در خم و پیچ سفر نافه و چینم
یک عمر شفق گفتم و یک عمر شقایق
معلوم شد که آخر نه چنانم، نه چنینم
(کاظمی، 1375: 65)
انگار هر کسی در عشق کم گذاشته باشد، از این رسیدن بازمانده است:
به میدان چه می شد که بی سر بمانم
همان طور که تا صبح محشر بمانم
چه کردم که زخمی به نامم نیفتاد
و ماندم که در عاشقی در بمانم
(شفیعی، 1387: )
بازی مردودی و قبولی، مضمون باورپذیر جامعه ی امروزی است:
در سوگ آنانی کزین محدوده بیرونند
لبریز اندوهم پر از داغ درونم من
رفتند آنانی که مقبول خدا بودند
تنبل ترین مردودی آن آزمونم من
(فاضلی، 1387: 213)

3-3-3-احساس شرمساری و حقارت

شکوه بی شک شهادت، پاکبازی و فداکاری رزمندگان، تشییع رشک انگیز شهدا، صحنه های تکان دهنده ی جنگ، آمیخته با صداقت و باورمندی شاعران دفاع مقدّس، عرق شرم بر پیشانی شعر می نشاند که از این همه شکوه و حقیقت باز مانده است. مهابت ای هنگامه، نارسایی واژگان را عریان می سازد و شاعران را به اعتراف در مقابل عظمت موضوع وامی دارد تا احساس شرمندگی و حقارت خود را در تارو پود ابیات ببافد.
گریه شرمگین شاعر در این ابیات با حسن تعلیل همراه شده است:
به تماشای تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که این گونه توانی است مرا
عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت
ورنه بر کشته تو گریه روا نیست مرا
(باقری، 1366: 10)
شرمساری شاعر در این ابیات به وسعت یک مصراع کامل تأکید شده است:
جسدم را نبرید و خبرم را ببرید
بگذارید که مفقودالاثر برگردم
به چه رویی، به چه رویی آیا؟
مادرم گفته نباید ز سفر برگردم
(فاضلی، 1387: 126)
در شعر زیر، گوینده خود را با برادر شهیدش مقایسه کرده است و نتیجه به اندازه تفاوت روشنایی و تاریکی از کاردرآمده است:
مادر شب ها خواب گل سرخ می بیند/شاید تو آن شقایقی/که در دفتر فردای ما می درخشی/و من به اندازه یک فانوس روشنایی دارم/چقدر تاریکم، چقدر می ترسم...(هراتی، 1386: 211).
تفاوت درماندگان با شهیدان در یک «نه» است که شهدا به حیات دنیایی گفته اند:
تو با آن زخم کاری/که در شقیقه داری/به «نه» گفتی آری!/و ما به خواری/زمزمه کردیم «آری»/بزرگان نه را برمی گزینند!(حسینی، 1386: 30).
اعتراف راوی در این دو شعر بلند، مقابله ی عظمت و صداقت است:
خدایا خدایا!/من چقدر کوچک هستم./در ساعت چهار بعدازظهر/در خیابان آزادی/خدایا خدایا/من چقدر کوچک هستم/وقتی گرمای جبهه های جنوب را نچشیده ام/من چقدر کوچک هستم/وقتی سنگرهای خون و خمپاره را نجنگیده ام/خدایا خدایا/در ساعت چهار بعد از ظهر/من چه لال هستم/وقتی که آمبولانس ها/آژیر پیروزی را در خیابان آزادی سرداده اند... (عبدالملکیان، 1368: 11).
ما جنگ را نگفتیم/ما جنگ را تنها شنیده ایم/یا از ورای فاصله ها/از دور دیده ایم/اما ما جنگ را نبودیم/بودن/یعنی میان حادثه بودن/.../وقت حدوث حادثه باید بود/تا نغمه ای سرود/اما ما خیل شاعران تماشا/تنها کنار حادثه ایستاده ایم!(امین پور، 1363: 38).

4- نتیجه گیری

بصیرت و زمان آگاهی به عنوان یکی از آموزه های انقلاب اسلامی ایران، در آثار ادبی این عصر نیز تجلّی یافته است و در این مقاله، این محور معنایی در سه تقسیم کلی با بنیان تحذیر و تذکّر، اعتراض و حسرت و واگویه بازنموده و تشریح شده است و هر یک از تقسیم های سه گانه با شواهد متعدّد همراهند. حاصل این دریافت شاعران دفاع مقدّس، به تصویرکشیدن برخی ناهنجاری های اجتماعی و تحذیر و تذکّر و حتی اعتراض بر آن به قصد اصلاح و تلاش برای بهبود این ناهنجاری هاست.
همچنان که بصیرت و زمان آگاهی، اقدام به وقت و شایسته را سبب می شود، ادبیّات دفاع مقدّس نیز با پذیرش این جان مایه که از ویژگی های ادبیّات متعهّد و دیگرخواه به حساب می آید، به طور شایسته و به وقت، به تنبّه و آگاه کردن جامعه می پردازد. لغزش های احتمالی را تذکر می دهد، بر ناگواری های جامعه و ارزش گریزی های آن اعتراض می کند و کریمانه با ایثار و نثار خود که آموزه دفاع مقدّس است، به اصلاح جامعه اقدام می کند.
کتابنامه:
1. احمدی فر، محمّدرضا، 1385، آوازهای ابری، بوشهر: شروع.
2. اسرافیلی، حسین، 1386، ردپای صدا، تهران: تکا.
3. امین پور، قیصر، 1363، تنفس صبح، تهران: هنر و اندیشه ی اسلامی.
4. باقری، ساعد، 1366، نجوای جنون. تهران: برگ.
5. بختیاری، نادر، 1374 هشت فصل عشق. تهران: بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس.
6. بصیری، محمّدصادق، 1387، «طرح و توضیح چند سؤال در مبانی ادبیات پایداری»، مجموعه مقالات نامه ی پایداری، به کوشش احمد امیری خراسانی، تهران: بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس.
7. بهار، محمدتقی ملک الشعرا، 1380، دیوان بهار. به اهتمام چهرزاد بهار، تهران: طوس.
8. پرند آور، ایوب، 1377، غبار عطش، تهران: امید آزادگان.
9. حسن لی، کاووس، 1379، به لبخند آینه ای تشنه ام. شیراز: ارژنگ.
10. حسینی، حسن، 1386، شاعری در مشعر، تهران: تکا.
11. خدامی، عزیز الله، 1382، حماسه های همیشه، به کوشش پرویز بیگی قاسم آبادی، تهران: صریر.
12. ذکاوت، خلیل، 1381، اما دلم نیامد. شیراز: نیم نگاه.
13. سبزواری، حمید، 1376، یاد یاران، تهران: سرداران شهید تهران.
14. سعیدی، محمّدشریف، 1387، سفر آهوها، تهران: تکا.
15. سنگری، محمّدرضا، 1380: نقد و بررسی ادبیات منظوم دفاع مقدس. تهران: پالیزان.
16. شفیعی، سیّدضیاء، 1387، خیال های شهری، تهران: تکا.
17. شکارسری، حمیدرضا، 1387، تروریست عاشق، تهران: تکا.
18. صباح، سعاد، 1385، براده های یک زن. مترجم یوسف عزیزی بنی طرف. تهران: ابتکار نو.
19. عبدالملکیان، محمّدرضا، 1374، ردپای روشن باران، تهران: دارینوش.
20. عبدالملکیان، محمّدرضا، 1368، ریشه در ابر، تهران: برگ.
21. عزیزی، احمد، 1379، کفش های مکاشفه، تهران: الهدی.
22. علی پور، محمّدکاظم، 1387، ترانه و مفرغ، تهران: تکا.
23. فاضلی شهر بابکی، افسر، 1387، فقط برای کسانی که عشق را بلدند. تهران: فرهنگ گستر.
24. فیض، ناصر، 1372، گل، غزل، گلوله. تهران: بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس.
25. قاصدک های سوخته-جنگ شعر، 1382، دفتر ادبیات و هنر نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه تهران. تهران: فراندیش.
26. قبانی، نزار، 1380، بلقیس و عاشقانه های دیگر. مترجم موسی بیدج. تهران: ثالث، ج2.
27. قزوه، علی رضا، 1385، از نخلستان تا خیابان، تهران: سوره مهر، چ 6.
28. قزوه، علی رضا، 1387، سوره ی انگور، تهران: تکا.
29. کاظمی، محمّدکاظم، 1375 پیاده آمده بودم. تهران: حوزه ی هنری.
30. کافی، غلامرضا، 1381 دستی بر آتش. شیراز: نوید.
31. کافی، غلامرضا، 1387، همین زنجره تا صبح. تهران: تکا.
32. کایا، احمد، 1386، دیوارها سخن نمی گویند. به ترجمه یغما گلرویی و آیدین آقاخانی. تهران: نگاه.
33. محدثی خراسانی، مصطفی، 1387، سکر سماع. تهران: تکا.
34. معلم، علی، 1386، رجعت سرخ ستاره. تهران: سوره ی مهر، چ3.
35. مؤدب، علی محمّد، 1387، عطر هیچ گلی نیست. تهران: تکا.
36. گیلانی، سیّد اشرف الدّین (نسیم شمال)، 1371، کلیات جاودانه ی نسیم شمال به کوشش حسین یمینی. تهران: اساطیر، چ 2.
37. ولی، اورهان، 1386، ماهی هست. به ترجمه یغما گلرویی. تهران: نگاه.
38. هراتی، سلمان، 1386، آب در سماور کهنه، تهران: تکا.
39. هشت فصل عشق، 1374، مجموعه شعر دفاع مقدس، تهران: بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس
40. همایونی، غلامعلی، 1379، عطر باروت بهار نارنج. شیراز: سرداران شهید.
41. یوسفی، غلامحسین، 1373، چشمه ی روشن، تهران: علمی.
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.