نویسندگان: دکتر سیّدفضل الله میرقادری، دکتر حسین کیانی
4- جلوه های کرامت نفس در شعر شهید علی فوده
کرامت به معنی بزرگواری و کریم کسی است که از درون کامل و غنی گشته و نیازهایش برآورده شده است و احساس کمبود نمی کند و می تواند ارزش ها را به دیگران منتقل کند و منبع فیض رسانی شود. کرامت نفس یکی از ویژگی های بسیار مهم است که صاحب آن برای خویشتن ارزش والایی قائل است و هرگز آن را با فرودستی آلوده نمی کند هرچند با خطرهای زیادی مواجه شود و جان خود را از دست بدهد.امام علی(ع) می فرماید: «... فالموتُ فی حیاتکم مقهورینَ و الحیاه فی موتکم قاهرینَ»(نهج البلاغه، خطبه ی 51)
تن مرده و گریه ی دوستان
به از زنده و خنده ی دشمنان
مرا عار آید از این زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
(مطهری، 1385: 207)
هنگامی که از جلوه های کرامت نفس در شعر علی فوده سخن می گوییم به دنبال پاسخ این دو سؤال هستیم:
الف: کرامت نفس به عنوان یک ویژگی عام، چه صفات نیکویی را به دنبال دارد؟
ب: کرامت نفس در شعر فوده در چه شخصیّت هایی جلوه گر شده است؟
کرامت نفس صفت عامی است که صفاتی مانند شکیبایی، ایثار، صداقت، اخلاص، ستم ستیزی و مانند آن را به دنبال دارد.
شخصیّت هایی که مصداق کرامت نفس هستند و به عبارتی، نماد کرامت نفس در شعر شاعرند و شاعر به گونه ای نقاب آنان را به چهره زده و پشت سر آنان قرار گرفته است، عبارتنداز: بلال حبشی، عروه بن الورد و هفده تن از یاران مقاومت.
ذکر شخصیّت ها در شعر علی فوده از یک سو، به مبحث «استدعاء الشخصیّات»(فراخواندن شخصیّت ها) مربوط می شود و از دیگر سو، به مبحث «قناع»(نقاب کسی را به چهر زدن) که هر دو اصطلاح در نقد ادبی جدید به کار رفته است.
علی فوده جهت ابراز عقیده خویش، گاهی شخصیّت ها را فرا خوانده و با آنان سخن می گوید. فراخواندن شخصیت ها در القای کلام، جهت اثرگذاری بیشتر است. شاعر با این کار یاران و همگامان و همگنان خویش را نیز معرفی می کند و از دیگر سو، به سخنان خویش که از عقاید استواری سرچشمه گرفته است، بُعد تازه ای می دهد و آن سخنان، دارای ارزش های لفظی و معنوی بیشتر و اثرگذارتر می شود.
هنر شاعر تنها این نیست که سخنان خویش را در قالب کلماتی به مخاطب منتقل کند بلکه هنر وی این است که شخصیّت های تاریخی را از قدیم تا به امروز، فراخوانده و از زبان آنان و گاهی با آنان سخن گوید و کرامت نفسشان را که سرانجام، کرامت نفس خویش است، به مخاطبان گوشزد نماید.
«بعضی از منتقدان معتقدند که هر کار ادبی در سه دایره در حرکت است: دایره بُعد فردی، دایره ی بُعد اجتماعی و دایره بُعد انسانی. شاعر هنرمند آن است که بتواند بدون حذف هر کدام از این ابعاد به مرحله ی سوم برسد».(قطوس، 2000م، 103)
شاعر جهت توفیق بیشتر در هر سه بُعد مذکور و هنرنمایی ویژه در بُعد سوم، از شگردهایی مانند فراخواندن شخصیت ها و نقاب دیگری بر چهر زدن استفاده می برد.
در مورد «قناع»(نقاب بر چهره زدن)، شاعر نقاب شخصی را بر چهره می زند و از زبان او سخن می گوید و شخصیّت خودش ظهور و بروز ندارد و پشت آن شخصیّت تاریخی پنهان است.
در عرصه ی هنری شعری «جابر عصفور» در مقاله ای با عنوان «أقنعه الشعر المعاصر» می گوید: «قناع در قصیده ی جدید رمزی است که شاعر معاصر عربی آن را انتخاب کرده است تا به کلام خویش موضوعیّت، جذابیّت و محبوبیّت بیشتری دهد و از ایراد مستقیم کلام دوری کند.»(مجاهد، 2006م: 264-265)
در اینجا سه قصیده ی مربوط به بلال حبشی، عروه بن الورد و هفده تن از یاران مقاومت را به طور خلاصه در چارچوب موضوع مقاله، مورد بررسی قرار می دهیم.
4-1-بلال حبشی
بلال حبشی در شعر علی فوده، مظهر کرامت نفس است که در ایمان راستین، مقاومت و خویشتن داری جلوه کرده است. در دیوان شاعر قصیده ای با همین عنوان دیده می شود که دارای نُه بند است. مطلع قصیده چنین است: (فوده، 2003: 235)تشتدُّ الحاجهُ أحیاناً
تصبحُ کسرهُ خبزٍ یابسهٌ هدفی
کوبُ اللّبنِ یصیرُ الحُلم
فأتذمّر:
لا کنتُ، و لا کان الجوعُ، و لا کانت معصرهُ الأحزان
ان کانَ اللهُ قد انتحَر
و صارَ الشیطانُ
سیدَ هذا العالم!
شاعر در بند نخست که در واقع پیش گفتار قصیده است، حالت خویش را بیان می کند. در اوج نیازمندی به امکانات اولیّه مانند نان و شیر، هرگز هدف اصلی خویش را فراموش نمی کند و همواره در مقابل سلطه ی شیطان صفتان تجاوزگر مقاومت می کند و اگر بناست به جای حاکمیّت الله، سلطه ی شیطان قرار گیرد، آرزو می کند که خودش نباشد، گرسنگی و مظاهر زندگی مادی نابود می شود.
در بند دوم، بلال را با ویژگی های ظاهری از جمله تیرگی بشره ی پوست بدن و شکنجه زیر شلاق ستم و بیداد نابکاران و قید و بندهای آنان، این گونه مورد خطاب قرار می دهد: (همان، 236)
بلال یا بلال!
ماذا علیک لو دخلتَ فی الحِوار، و استرحتَ للأبد؟
-أحد...
-أحد...
-أحد...
ای بلال چه می شود اگر (با ستمکاران و متجاوزان) به گفت و گو می پرداختی و از در سازش وارد می شدی و برای همیشه آسوده بودی؟ بلال در پاسخ این کلمه را چند بار تکرار می کند: أحد...
ناگفته پیداست که سؤال کننده و پاسخ دهنده، هر دو، کسی جز خود شاعر نیست. اوست که کرامت نفس خویش را در بلال حبشی می بیند و همانند او در مقابل ستمکاران، کلمه «أحد» را تکرار می کند تا آنان را برای همیشه از خویش مأیوس گرداند.
در بند سوّم، امّت اسلامی را گواه کرامت نفس خویش قرار می دهد و با قاطعیّت اعلان می کند که فقیرانه زندگی خواهد کرد و فقیرانه خواهد مُرد ولی هرگز در مقابل تجاوزگران دست نیاز دراز نمی کند.
در بند چهارم، حال و مقام خویش را به تصویر می کشد، دشمنان را کافر خطاب می کند و اعلام می کند که من همه ی بار زندگی را تنها به دوش می کشم، صداقت و عشق را پیشه می کنم و اگر زیان کنم، خودم زیان کرده ام، در بند پنجم چنین می سراید:(فوده، 2003م: 237)
أفردتُ إفرادَ البعیرٍ... ما راجعنی أحد
أفردتُ إفرادَ البعیرِ... ما کلّمَنی أحد
أفردتُ إفرادَ البعیرِ... ما صافَحنی أحد
ها أنذا تلفحُنی الرّمضاء
ها أنذا یحفر سوطکم علی جلدی أخادیدَ مِنَ البکاء
ها أنذا أشتاقُ لجرعه ماء
لکنّنی ألتف بالصّمت، أعاشِرُ الجَلَد:
أحد... أحد...
در بند فوق، شاعر خویشتن را مانند شتری می بیند که تنها رها شده است؛ به گونه ای که هیچ کس به سراغش نمی آید، با او سخن نمی گوید و به او نزدیک نمی شود. گرمای شدید تابستان بدنش را می سوزاند و شلّاق ستمگران بر پوست تنش شیارهایی حفر کرده است؛ گویی که با ضربات آن خو گرفته و تشنه ی جرعه ای از آب است.
او با همه ی این دشواری ها، ناله می کند بلکه سکوت پیشه می کند و خویشتن دار و بردبار است و تنها کلامش، أحد أحد... است.
در بند ششم (همان: 238)، دسته های پرندگان، حیوانات و خزندگان را به تصویر می کشد که هر کدام، شامگاهان به مأوای خویش بازگشته اند و تنها اوست که مأوایی ندارد و هر دم مزدوران استعمارگر و خبرچینان در پی دستگیری اویند و سربازان آن ستمکاران، او را در محاصره گرفته اند؛ گویی که همه ی آنان پس از کشتار و ترور یاران شاعر، بر سینه ی وطنش آرمیده اند.
دربند هفتم (همان)، خطاب به خویشتن می پرسد: این رنگ سیاه از آن تست یا از آن کلاغ جدایی؟ آن دشمنان دو نفر بودند ولی حالا دو هزار گشته اند و هر کدامشان، تو را با غل و زنجیر و شلّاق به بند می کشند و خوردن و آشامیدن و روشنایی از تو دور می شود؛ گویی برده ناخوشایندی هستی که چهره ات، بینی ات و مویت وبا زده شده است. پاسخ همه ی این پرسش ها در بند هشتم آمده است که می گوید: (همان: 239)
أحد...
أحد...
أحد...
والتهمنی أیّتها العقبان و الحیتان جثّتی
مِن جوفِ رمل البحر
أو فوقَ الزید!
خطاب به عقاب ها و نهنگ ها می گوید: ای عقاب های آسمان و ای نهنگ های دریا، پیکر مرا از درون شن های دریا و از روی کف دریا ببلعید.
شاعر در پاسخ به ندای کرامت نفس، در راه انجام رسالتی گام برمی دارد که بر دوشش سنگینی می کند. او چیزی را برای خودش نمی خواهد و جان بر کف در آن راه به حرکت خود ادامه می دهد.
در بند نهم (همان)، خطاب به اشغالگران می گوید: غریبانه زندگی می کنم. این سرزمین من است که شما در هر خانه اش شیون و زاری به راه انداخته اید؛ سپس به این نکته اشاره می کند که مدّت زمانی جهت طلب یاری به سوی شما متمایل شدم و حالا هیچ امیدی به شما ندارم و به عنوان کسی که می کشد و یا کشته می شود، به سویتان آمده ام. من آتش و رنگ و هرچیز دیگری را که سدّ راهم باشد، می شکافم... پس از من حذر کنید.
در پایان با حفظ کرامت نفس، خیال خودش را راحت و تجاوزگران را برای همیشه از خویش نومید می کند و با صراحت ابراز می دارد که یا خدا یا مرگ... یا راه خدا را ادامه می دهم یا مرگ را خواستارم.(همان: 240)
الله أو الموت
فها هو وطنی
لا اسکنُ فیه
و لکن یسکُنُنی
یرهقُنی، یرهقنی
لکن وطنی یا وطنی
عینای بعینیک و لا تبعد عنّی الّا خطُوات
دعنی أفنی عشرات المرّات
ثمّ ابعثنی ثانیه
ما غابَ هواک عنِ القلب و لو لحظات
سپس متجاوزان را کافر خطاب می کند و درباره آنان چنین می گوید: (همان: 241)
«من ترس را در دل آنان می افکنم. یا خدا یا مرگ سرخ در صحرای عالم، در صحرای پهناور عرب. من همانند گیاه کاکتوس هستم... بردبار، دوباره شکوفه می کنم، هرچند که بارها مرا قطع کنند، ریشه ی مرا ببرند... دوباره...سه باره گل می کنم.
أزهر ثالثهً
أزهر، أزهر... الله أوأموات.(همان)
5-2-عروه بن الورد
عروه بن الورد همان عروه الصعالیک، شاعر دوره ی جاهلی، است. او نقطه ی اتکا و موجب جمعیّت خاطر صعالیک بوده است. در قصیده ی «عروه بن الورد یسقی النخله»، شاعر کرامت نفس خویش را در بعضی از صفات عروه می بیند؛ به گونه ای که نقاب آن شاعر را بر چهره خویش زده است. این قصیده، دوازده بند است. کرامت نفس شاعر در صفات و نکات برجسته ای جلوه گر شده که عبارت است از: استقامت و پایداری، دلسوزی نسبت به هم نوعان و هم وطنان، انتظار، رازگویی و درد دل با وطن (فلسطین)، تنهایی و بی نوایی.در بند نخست، او صحرا و گیاهان و آهوان و غم و اندوه ها و جلوه های آن را، از آن خود می داند. در بند دوم، اظهار می کند که همه جلوه ها را مشاهده می کند ولی وطن را نمی بیند. با آن جلوه ها حرف می زند و خطاب به وطن چنین می گوید: (فوده، 2003: 422)
أری الطیورَ
جاثماً فی غابه الحُزن تغنّی الانتظار
أری الطیورَ فی الغابه. لا أراکَ... أینَ أنتَ؟
فی حدائق الجنّه أم فی لُجّه البحار؟
در بند سوّم، خطاب به وطن اظهار دردمندی می کند و می پرسد که او سال ها در وطن زندگی کرده و با آن همراه بوده و بزرگ شده، پس چگونه از آن جدا گشته است؟
در بند چهارم، وطن را مادر خطاب می کند و باز هم با آن درد دل می کند و اظهار می دارد که در طول تاریخ در همه حوادث با او بوده است. از او می خواهد که بازگردد، قید و بندها را در نوردد و از بین ببرد.
در بند پنجم، دوباره به بیان احوال خود می پردازد و گوشه ی دیگری از آوارگی خویش را به تصویر می کشد. می گوید: من در صحرا در حرکتم و آماده کشتن دشمن یا کشته شدن.
اوج بی نوایی اش در بخش پایانی همین بند است که می گوید: (همان: 423)
ها أنذا...
اسیرُ تحتَ المطر الغاصب وحدی... أرتدی ثوباً ممزّقاً
و أنثُر الحکمهَ فی العَراء
ها أنذا...
أسفحُ ما فی الجیبِ للمتسوّلینَ، ثمَّ أستلُّ قبیلَ الفجرِ سیفاً ناقماً
لأسکتَ الجوعَ الّذی یهرُّ فی الأحشاء
یا شهباً تخرّ فی السّماء
یا مطرَ الصّحراء
أهذه جنّه أمّی و أبی
أم لعنه المشرّدین الفقراء؟!
در بند ششم، خود را عاشق ازلی معرفی می کند و نگران است که دیگران در وطن او آرام می گیرند و او آرام ندارد. از وطن می خواهد که گیاه صحرا و دریا را به شهادت گیرد بر اینکه گریه ی دشمانش، اشک تمساح و گریه ی او، گریه ی کسی است که غرق شده است. از او می خواهد که از آتش و دریا درباره ی او بپرسد و خدا و پیامبران را به شهادت می گیرد که او را می شناسند: (فوده: 424)
سلی البحرَ... فالبحرُ یعرفنا
بکاهم بکاء التماسیح
بکائی بکاء الغریق
سلی النّارَ فالنّارُ تعرفنا
و یعرفنا اللهُ والأنبیاء
شاعر در پایان بند ششم می خواهد به گونه ای کرامت نفس خویش را به وطن نیز منتقل کند؛ بر همین اساس از او شکوه می کند که تو با اینکه همیشه معشوق من بوده ای، چرا آنگاه که به تو نزدیک می شوم، سرم بریده می شود و بیگانگان که به تو نزدیک می شوند، به سویشان آغوش می گشایی؟ هرگز! هرگز!
ناگفته پیداست که خاک وطن، اختیاری ندارد ولی شاعر با این بیان بر شدّت اشتیاق، غیرت، وفاداری و کرامت نفس خود تأکید دارد.
در بند هفتم، پس از لختی تأمّل باز می گردد و شاخه زیتونی را با خود می آورد که روی کلاهخود لشکریان دشمن، نغمه سُرایی می کند!
در بند هشتم و نهم، با آه و ناله از مادر (وطن) می پرسد که آیا دیگر ملاقاتی با یکدیگر نخواهیم داشت؟
در بند دهم، به طور آشکارا موضوع صعالیک را مطرح می کند و مادر خویش را فلسطین می نامد وتفاوت وضعیّت خویش را با صعالیک بیان می دارد:(فوده: 425)
الصعالیک الصّعالیک التقوا
بینَهم کسرهُ خبزٍ و قواریر من الذّکری بها ماء وطین
آه یا أمّ البنین
نحنُ أعطیناک حزناً و دماً
فأعطنا مِن بعض ما عندکِ
حَطّی قبلهً فوقَ الجبین
أرضعینا الودّ، قومی... أیقظی فینا الحنین
الصعالیک الصعالیک التقوا
فافتحی عینیک حتّی لو ثوان
یا فلسطین!
در بند یازدهم، خیابان های آلوده و خراب را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: اگر یکبار، معنای حضور و غیاب را می فهمیدید، اگر اشک گناه و مصیبت و عذاب می ریختید، اگر خستگی آمیخته با تمرین و ممارست را درک می کردید، اگر یک لحظه مقدس را می فهمیدید، جز با زبان عتاب، دوستی و انس سخن نمی گفتید!
در بند پایانی (بند دوازدهم)(فوده: 426)، شاعر وطن را به خدا سوگند می دهد که چقدر تابستان و زمستان از چشمت غایب باشم و چقدر تو پشت مژه هایم پنهان می شوی...
تو را به خدا سوگند! چقدر از این شوربختی ها به تنگ آمدیم... از گرسنگی و عریانی به تنگ آمدیم. پس آیا روزی خورشید می درخشد و نورش ما را فرا می گیرد؟ آیا دوباره صدف های دریا ثمره خواهد داد؟ آیا دوباره از مروارید و مرجان سرشار می شوند؟ این عبارت، پایان بخش این رازگویی هاست: (همان: 427)
لی انتِ...
ها أنذا أسقی الأشجار، و ها هی تستیقظ بعدَ النوم فلسطین!
پیداست که شاعر با وجود همه ی مسائل تلخ و جانکاه، هرگز نومید نگشته و با کرامت نفس و دلی پرامید، بار مسئولیّت آزادی سازی وطن را خودش به عهده گیرد و درختان آزادی را خودش با خون خود سیراب می کند.
4-3-یاران مقاومت
عنوان این قصیده «مطلوب رأسی» است. شاعر در این قصیده با هفده تن از یاران مقاومت سخن می گوید؛ گویی آنان اجزای وجود او هستند که سال ها با آنان زیسته و همراه بوده است و چون بسیاری از صفات خویش را در وجودشان مشاهده می کند، آنان را فرا می خواند و به گونه های مختلف، کرامت نفس خویش را که در آنان جلوه گر است، بازگو می کند.همه ی این یاران، رنج و سختی های مبارزه در برابر دشمنان تجاوزگر را تحمّل کرده و بسیاری از آنان در زندان به سر برده و بسیاری به شهادت رسیده اند. پیداست که شاعر با همه این سخنان درباره ی یاران و خطاب به آنان، بر آن است تا پیرو راهشان باشد.
عنوان قصیده «مطلوب رأسی» از یار شماره ی 5، محمود صالح، گرفته شده که سخن شاعر خطاب با او با جمله: «مطلوب رأسُکَ یا محمود... أتعلم؟ شروع شده است.
سخنان علی فوده با یاران، گاهی تنها صورت خطابی دارد و گاهی به شکل محاوره است. پیداست که در هر صورت، شاعر سخن دل خویش را بیان کرده و در هر حال، نگهدار کرامت نفس خویش است.
در صدر این قصیده، بعد از عنوان، جمله ای از «پابلو نرودا»، شاعر و مبارز اهل شیلی(1904-1972)، دیده می شود که می گوید: (فوده: 263)
«بأمثالکم سننمو
با امثال شما ما رشد خواهیم کرد
سنتکاثر
فراوان خواهیم شد
سنتضاعفُ فوقَ الأرض «نیرودا»
روی زمین چند برابر خواهیم شد
این سخن با محتوای قصیده کاملاً متناسب است؛ گویی پیام شاعر به همه ی یاران مقاومت چنین است. او با هر یک از یاران، مطابق شخصیّت و شرایط وی سخن می گوید. شاعر در گفت و گوی خود با یاران مقاومت، به تبیین موضوعاتی که به کرامت نفس مربوط می شود، می پردازد. مهم ترین این موضوعات عبارتند از: شهادت، ایستادگی در صحنه های مقاومت، عشق به وطن، توجّه به هم نوعان و هم وطنان.
4-3-1-شهادت
شاعر در گفت و گوی خود با «ابوعلی أیاد»، «کمال ناصر»، «اوکوموتو»، «کمال جنبلاط»، و «دلال المغربی» به گونه ای مستقیم یا غیرمستقیم، اشاره به این نکته دارد که کرامت نفس، ممکن است شهادت را به دنبال داشته باشد و شخص کریم این شهادت را به جان می خرد. خطاب به «أبوعلی أیاد» می گوید:شائکهً کانَت طُرقاتُ الوطن
لکنّ السیده الخضراء
دعتکَ فَلبّیتَ...
.....
اختلَطَ الصوتُ مَعَ الموتِ، الدّم معَ الماء...
احتصنتکَ السیدٌ الخضراء
سرنا بجنازتک الشجریه
لکن... هل حقاً شیعناکَ
قد صرتَ رغیفَ الثوره
و ضمیر الفقراء؟!
شاعر بر این باور است که راه مقاومت، سنگلاخ و پرپیچ و خم است و انسان کریم النفس، با وجود سختی راه و احتمال کشته شدن در این مسیر، باز هم مقاومت می کند و تن به ذلت نمی دهد و خون شهیدانی را که در این مسیر جان خود را فدا کرده اند، مشوّق اصلی خود می داند.
و نیز از خطاب فوده به «کمال ناصر»، پیداست که او با سلاح و شعر در راه آزادی وطن و حفظ کرامت نفس مبارزه کرده است و به درجه شهادت رسیده است و با تحمّل سختی ها و از خود گذشتگی ها و شهادت، الگو و مشوّق یاران مقاومت شده است. شاعر خطاب به او چنین می گوید: (فوده: 264)
حینَ سمعتَ
أنَّ الوطن المکلوم یئنّ مِن الغربان
هرعتَ...
آنگاه که شنیدی وطن مجروح از دست زاغان ناله می کند، شتافتی...
در ادامه می گوید: و شعر همان گشاینده ی راه وطن است و تو از بیزالزیت به عمّان و از آنجا به بیروت... ولی از آنجا پیچیده و در پرچم وطن، بازگشتی و آسمان وطن را روشن کردی. تو چراغ امّت و سرنیزه و ستون خانه شدی...
شاعر، شهید را شمع محفل بشریّت می داند و به این نکته دوباره اشاره می کند که یاران مقاومت هر کدام با شهادت خود، چراغ هدایتی برای دیگران یاران باشند.
شیوه ی بیان شاعر خطاب به یاران مقاومت یکسان نیست؛ گاهی به گونه ای مستقیم به توصیف صفات می پردازد و گاهی در قالب پرسش و پاسخ سخن خود را بیان می کند و گاهی چیزهایی از آنان می خواهد در قالب دستور و عتاب به بیان دیدگاه خود می پردازد.
خطاب شاعر به «اوکوموتو»، دیگر یار مقاومتش، از گونه ی اخیر است. شاعر با زبانی انقلابی و هنرمندانه او را خطاب می کند و بر این باور است که شهادتش درخت آزادی را آبیاری کرده است و باعث شادی هم وطنان و تمام مردم کره ی زمین شده است. خطاب به او می گوید: (همان: 279)
«ای کوموتو! زنان جهان به عزایت بنشینند، سروده های ارتش سرخ به عزایت بنشینند و آتش به عزایت بنشیند اگر بر تفاله های تاریخ، آتش تیر نگشایی! کره زمین به عزایت بنشیند، اگر درختان تلخ و بد بوم «زقّوم» و شاخه های وحشی گری را از روی زمین ریشه کن نکنی!
ای اوکوموتو! به روی گندیده و سیاه دشمن رگبار ببند! همه ی بمب های دستی ات را در مقابل آنان منفجر کن! راه های جهان را با آب سرخ (خون) بارور کن تا دشت های انقلاب و باغستان های آزادی برویند و شکوفا شوند.»
در بخش پایانی کلامش می گوید: (همان: 280 و 281)
«... تا اینکه در آن روز، غرّش هواپیمای جنگی دشمن با صدای تیربارِ این جوان انقلابی (اوکوموتو) در هم آمیخت. او همچنان لبخند می زد و می گریست. کشته ها و زخمی ها در میدان افزون شدند. بمب ها منفجر شدند ولی او همچنان لبخند می زد و می گریست تا اینکه بر دست طلایی اش دستبند فولادی زدند چشمش را بستند و اسیرش کردند تا امیر عرش زندان شود.
سرانجام درخت آزادی، شکوفه دار شد و همه ی زنان جهان از شادی گریستند، همه ی مناطق مسکونی، گذرگاه های فلسطین و همه ی کره ی زمین...
أزهرت أشجارالحریه
و بکت فرحاً کلّ نساء العالم
کلّ أنا شید جیش الأحمر
کلّ الأحیاء الشعبیه
فی طرقاتِ فلسطین
و فی الکره الأرضیه!
از گفتار فوده درباره، «دلال المغربی»، دیگر یار مقاومتش، چنین برمی آید که دلال باقی مانده شهداست. کسی که بسیاری از هم رزمان و هم سنگرانش به شهادت رسیده اند و اینک بار رسالت آنان را به دوش کشیده است؛ همان گونه که در زمان حیاتشان تشویق کننده ی آنان به مبارزه با تجاوزگران بوده، پس از آنان با حفظ کرامت نفس، بار غم جانکاهشان را به همراه دارد و در مقابل آن، از شکیبایی سخن می گوید.
گویی با اراده ی استوارش همیشه افتخار وطن باقی خواهد ماند؛ بنابراین در پایان، شاعر خطاب به وطن از جاویدان ماندنش سخن می گوید به این ترتیب که شهیدانی طلوع خواهند کرد و درخت تناور مقاومت و انقلاب مردم مسلمان فلسطین، همواره با طراوت و سرافراز خواهند ماند و به بار خواهد نشست. در این باره این گونه می سُراید: (فوده: 2003: 286)
تصبحُ فی قلب العالم حبّاً
أو حقداً
أو حُزناً
یطلعُ منک الشّهداء-الشّهداء
و یبعثُ فیک الأحیاء-الأحیاء
فیتوارثُ دمک الأبناء عن الآباء
تصیرُ نشیداً للشعراء
و زاداً للفقراء
بهذا العصر
فلا خوفَ علیک إذن
لا خوفَ و لا...!
«کمال جنبلاط» یکی از شهیدان عرصه ی مقاومت است. شاعر ابتدا شرایطی را که کمال جنبلاط در آن به سر می برد به تصویر می کشد؛ سپس او را برای انجام وظیفه فرا می خواند و او به پیش می رود و سرانجام به فیض شهادت نایل می شود. ابتدا می گوید: (همان: 281)
«دشمنان خورشید را سنگ باران و سپس اعلان عزای عمومی می کنند. مشعل بشارت را در چشمان گیاه سبز خاموش می کنند؛ سپس اطلاعیّه می زنند و اعلان عزای عمومی می کنند. آنان تاجر خون هستند و تو شاهد آنان بوده ای! همه را گروه گروه می شناسی. فرمانده ی هر مجموعه را می شناسی پس چرا اعلام مبارزه نمی کنی؟!» در ادامه می گوید: (همان: 282)
«سپس یک روز صبح اعلام جنگ کردی ولی بی فایده! هر پرنده زیبایی خودش داوطلب رفتن در قفسی شد که در کوچه یا زیر درختان خرما آویزان بود. و اینک نوبت توست... چه می کنی؟ آیا برای هجرت آماده ای؟ پاسخ می دهد: آری آماده ام، به امید دیدار، خداحافظ!»
در بخش پایانی می گوید: (همان: 283)
«گلوله ها در فضا شلیک شد. صحرانشینان جملگی شتافتند و همه فریاد زدند: آه کمال... آه کمال... روباه صفتان همه پا به فرار گذاشتند و تو همواره پایداری کردی ولی چه حیف که امسال خیلی زود پاییز بر ما فرود آمد و چه زود ای رفیق! دشمنان تو را ترور کردند.»
مبکراً هاجمنا الخریفُ هذا العام
مبکراً یا أیها الرّفیق غالک العدا!
5-3-2-ایستادگی در صحنه مقاومت
پایداری در مقاومت و دفاع از وطن و ناموس و حریم و مهاجرت نکردن و ماندن تا شهادت از بارزترین مصادیق این موضوع در شعر شاعر است که به گونه ای به کرامت نفس یاران مقاومت خود اشاره می کند و این کرامت را سبب جاودان شدن آنان می داند.سخن فوده درباره ی «أبو یوسف النّجار» در این زمینه است؛ شاعر با اسلوب پرسشی و در ظاهر توبیخی از او می خواهد که با دیگران تفاوت داشته باشد. در حقیقت می خواهد به این نکته اشاره کند که شخصی که کرامت نفس دارد، نوع غذا و لباس و نیز اندیشه اش را با دیگران متفاوت است و برای رسیدن به هدف متعالی خود، سختی های فراوانی می کشد. خطاب به او می گوید: (فوده: 265)
لِمَ تلعبُ بالثلجِ کباقی الأطفال...
چرا بسان کودکان دیگر با برف بازی می کنی؟ چرا غیر از گوشت اسب می خوری؟ چرا غیر از شیر حیوانات درّنده را می نوشی؟ غیر از لباس های مندرس می پوشی؟
چرا درد ملّت را در سینه ات درک نمی کنی؟ با آنان (دشمنان) مبارزه کن! بزن! بزن!
تا آخرین شخص دشمن... تا آخرین سر... تا آخرین پا...بکُش تا جایی که خون به زانو رسید، تا بیروت بخندد.
و بالاخره تو مبارزه کردی... آنان را بدرد آوردی... خودت نیز به درد آمدی.
شاعر یار دیگرش، کمال عدوان، را به جهاد و مقاومت و سکوت نکردن در برابر دشمن و نیز راستگویی دعوت می کند و خطاب به او می گوید: (فوده: 2003: 266)
«روزی به ما گفتی شما همواره باید راست بگویید، ما هم راست گفتیم. شما باید خون بدهید، ما هم خون دادیم. شما باید به روی دشمن آتش بگشایید، آتش گشودیم. تو هرگز ساکت نشدی، ما نیز هرگز ساکت نشدیم. آنگاه که از منطقه ی عملیات، پیکر تو را به سوی خاک بردیم(دفن کردیم) گفتیم: این خون یک فلسطینی است... این مرگ فلسطینی است... این نیزه ی فلسطینی است.
و نیز در خطاب به دیگر یارش «محمود صالح» از مبارزه سخن می گوید. شاعر ابتدا به او خبر می دهد؛ سپس از او سؤالی می پرسد:(همان: 267)
مطلوبٌ راسُک یا محمود... أتعلم؟ ای محمود (دشمنان) سر تو را می خواهند... آیا می دانی؟
او جواب می دهد: بله می دانم.
سپس سؤال می کند: (همان: 268)
«پس چگونه مرکب خویش را مجهّز ساختی و سلاح برکشیدی و از منازلشان گذشتی؟
او پاسخ می دهد: مادرم این را از من خواست، پس برای مبارزه با آنان شتافتم.»
سپس مبارزه ی این یاور دلاور و کریم النفس را با دشمنان به تصویر می کشد و آن دشمنان را موش خطاب می کند و پس از مبارزه ای طولانی با آنان می گوید: ها أناذا جئتُکِ یا امّی؟
«باجس ابوعطوان» از دیگر یاران شاعر است که با سرافرازی و کرامت نفس در پی مبارزات مستمر و دلیرانه به شهادت رسیده است. شاعر با تکیه بر جنبه مقاومت و پایداری خطاب به او می گوید: (همان: 268 و 269)
«ای باجس! تو درخاطره ی شب خونین طلوع می کنی. تو در نَفَس های گرمای سوزان و خلجات سرمای شکافنده یا درخت تا یا بمب ظاهر می شوی تا دشمن کمین کرده یا نگهبان امنیّتی دشمن را سرنگون کنی. تو دوباره از دل تاریکی سر می زنی و سخن مردم می شوی.» سپس شاعر می گوید:
«باجس گاهی می آید و گاهی می رود و خوابگاه دشمن را به لرزه در می آورد... ناگاه مرکب او لغزید... سوار بر زمین افتاد... و به حق پیوست.»
علی فوده با یکی از یاران مقاومت به نام «جیفارا غزه» گفت و گویی دارد و او را به خاطر دفاع از حریم وطن می ستاید. به او می گوید: (همان: 272)
«ای جیفارا! غزه در دل توست و تو مبارز آن هستی. ای جیفارا! وقتی که دشمنان به غزه تجاوز می کنند، چه می کنی؟
جیفارا پاسخ می دهد: به روی متجاوزان شمشیر می کشم و با آنان نبرد می کنم. دوباره به او می گوید: ای جیفارا! غزه در دل است و دل تو سخت است، عشقت سخت است. در پاسخ می گوید: به هیچ گلی به جز غزه علاقه ندارم و به هیچ عشقی بجز او سر فرود نمی آورم حتّی اگر همه خیابان ها و کوچه های آنان، گورستان دشمن گردد. در پایان، شاعر نتیجه ی گفت و گو را چنین بیان می دارد: (همان: 237)
و دفعتَ الثمنَ المطلوب یا جیفارا
«ای جیفارا! تو بهای مطلوب را پرداختی»
خانم جوانی به نام «لینا النابلسی» دیگر یار مقاومت است که به گونه ای غیر مستقیم دفاع از وطن، ایستادگی و مهاجرت نکردن او را می ستاید. شاعر او را به «بجعه»(= مرغ سقا) تشبیه کرده است. آنگاه که نیروهای تجاوزگر، صف به صف به سوی وطن او در حرکتند و تانک ها و زره پوش ها به خانه ها نزدیک می شوند، بعضی از مردم هجرت می کنند، لینا هم چنان ایستاده و صحنه را ترک نمی کند. شاعر بر او بانگ می زند که: (همان: 274)
برای چه ایستاده ای، منتظر چه هستی؟ دشمنان با سلاح به سویت می آیند. دور شو! هجرت کن! تو هنوز کوچک هستی. ای مرغ سقّا! تو تازه بال و پر درآورده ای، پیش از فرا رسیدن زاغان سیاه دور شو! او پاسخ می دهد: «دیگر زمان هجرت نیست؛ آتش چهره ی مرا می سوزاند و اندوه ها دل مرا آب می کند. به جز رویارویی با زاغان سیاه چه راه دیگری است؟»
او آن چنان در صحنه ی پیکار باقی ماند که ماشین جنگی دشمن، او را زیر گرفت و پیکرش به خون آغشته شد و در همان حال سرش را به سوی حاضران چرخاند و گفت: «ای وطن آتشین آیا به یاد خواهی آورد؟ به یاد خواهی آورد؟
«غسّان کنفانی»، ادیب و مبارز فلسطینی، دیگر مبارزی است که علی فوده از او یاد می کند و از دفاع او تا سر حد مرگ سخن می گوید. به عقیده علی فوده، غسّان کنفانی به دلیل داشتن کرامت نفس، همواره در مقابل دشمنان «لا» گفته است. درباره ی او می گوید:(همان: 275)
«دشمنان غسّان را محاصره کرده اند، افزون شدند... به سویش رفتند. ای غسّان ای غسّان به سویت آمدند.. تو به آنان چه می گویی؟ غسّان می گوید: به آنان «لا» می گویم... باز سؤال می کند: به سویت آمدند، با آنان چه می کنی؟ غسّان پاسخ می دهد: می کشم یا کشته می شوم. شاعر در پایان، چنین نتیجه گیری می کند: (همان)
و غصتَ یا غسّان فی بحرِ الدّماء
ای غسان تو در دریای خون غوطه خوردی.
و أنت لازلتَ تقول: «لا»
و همواره "لا"(=نه) گفتی!
از دیدگاه علی فوده، «سرحان بشاره»، یکی دیگر از یاران مقاومت، نمونه ی کم نظیر ایستادگی و دفاع از ناموس است. او بشاره را عاشقی غم زده معرفی می کند که دشمنان تجاوزگر، معشوقه اش را ربوده اند و سرحان به دنبال او در تلاش و مبارزه است.
شاعر با زبان هنری خویش، سرحان را فرامی خواند و او را تشویق و تهییج می کند و غیرتش را برمی انگیزد و دشمنان را همانند گرگ و افعی می داند که نباید به آنان مجال داد. بالاخره سرحان با پایمردی حمله می کند، مراحل مختلف را پشت سر می گذارد... وقتی معشوق را می بیند، فرصت را غنیمت می شمارد و آزادش می کند.
«طلال رحمه» یار دیگر در عرصه ی مقاومت و ایستادگی است که شهید علی فوده درباره ی او سخن می گوید.
او از ابتدا کرامت نفس طلال را می ستاید و نیازی نمی بیند که او را به امری فرا خواند و تشویق یا عتاب یا گله ای از او داشته باشد زیرا او به سان کوهی از مقاومت، استوار است و با عزمی راسخ به مبارزه خود ادامه می دهد. خطاب به او می گوید: تو از ابتدا چنین و چنان بوده ای. جامت با جوهر سرخ، خون سرخ و گل سرخ سرشار بوده است.
بنگر! رخسارت همانند برق می درخشد و دلت از ژرفای ژرف فریاد می زند و صدایت شور و اشتیاق شرق را به همراه دارد.
أنظر...
وجهک یلتمعُ کوجه البرق
و قلبک یصرخ مِن عمق العمق
و صوتک یحملُ أشواق الشرق
شگفت اینکه پس از بیان فوق از او می پرسد: «مِن اینَ أتیتَ بهذا الصّدق؟»....
لم تطلب منّا یوماً برّاً أو صدقه
عانقت الوطن المتسربل بدم العشاق
این صداقت را از کجا آورده ای؟ تو هیچ وقت از ما نیکی و یا صدقه ای درخواست نکردی و همراه و همدم وطن، آغشته به خون عاشقان بوده ای.
بی تردید اگر او یارای سخن گفتن داشت، پاسخ می داد: همه را از کرامت نفسم گرفته ام.
از بیانات علی فوده درباره طلال رحمه پیداست که او از ابتدا تا پایان زندگی، همواره در صحنه ی مبارزه ایستادگی کرده و حماسه آفریده است.
4-3-3-عشق به وطن
شاعر در این قصیده به چهره لاغر و نحیف «حماده فراعنه» که سال های متمادی در زندان متجاوزان به سر برده است، نگریسته و آن چهره را مانند رود خندانی دیده است. قلب با شرافت او را آزموده، از آن خون می چکیده است. عمّان، عشق او و اردوگاه های آن، آشیانه اش بوده است. شگفت اینکه امروز از عمان قطران و علقم می چکد. شاعر می گوید: (فوده: 2003: 276)«ما با هم عمّان را زیر و رو کردیم، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، مسجد به مسجد، کنیسه به کنیسه، همه را شناختیم، با هم در جنگ وارد شدیم و اشک های گرسنگان درمانده را پاک کردیم. دوباره منشور برادری را خواندیم و به دنبال مبارزان راه افتادیم. آیا به یاد می آوری یا اینکه سلول انفرادی حافظه ی زندانی تنها را به سرقت برده است؟!»
4-3-4-توجّه به هم نوعان و هم وطنان
«باسل کبیسی» دیگر یار مقاومت است که ابتدا شاعر با سخنان پرشور و انقلابی و حماسی خویش بر سر او بانگ می زند و او را به قیام دعوت می کند و ضرورت قیام او را با دلایل هنرمندانه ای بیان می دارد. خلاصه ی سخنش این است که فقیران و بی نوایان از کارگر زخمتکش تا کودک بی سرپرست، همه و همه با سختی زندگی می کنند و هیچ کس از آنان پشتیبانی نمی کند و صدایشان را به گوش کسی نمی رساند. از او می خواهد که بلندگوی فقیران، مدافع یتیمان و شمشیر آخته شهیدان باشد. از او می خواهد که صخره ی اندوه را از روی سینه ی بینوایان دور کند و به سان گلی سرخ در صحرای خشک و بی آب و علف آنان بروید... از او می خواهد که طلوع کند. چنین می سراید: (همان: 270 و 271)الفقراء الآن بلاصوت یا باسل... کن صوتَ الفقراء
کن أغنیه الأرمله العربیه
درع الأیتام العرب و سیف الشهداء
باسل یا باسل...
زحرح هذی الصّخره عن صدر التعساء
سپس می گوید: ای باسل! بالاخره به سان خورشیدی در دل تاریکی و خشم سرکش طلوع کردی؛ به گونه ای که بعضی از دشمنان بزدل پا به فرار گذاشتند. به رویشان آتش گشودی ولی گلوله ی آنان سریع تر بود و تاریکی، تو را بلعید!(شهید شدی!) عیّاشان پاریس گریه نکردند و مجالس امرا به هم نخورد ولی فقرا، همان فقرا که به خاطرشان قیام کردی، اندوهشان همان اندوه توست. ای باسل! هرگز پشیمان مباش!
یار دیگر مقاومت «کبّوجی» است. توجّه و علاقه او نسبت به دوستان، بسیار عظیم و دشمنی اش نسبت به دشمنان، بسیار سهمگین است. علی فوده او را به چهره ی درخشان توصیف می کند و به گونه ای که چون باران رحمت در سرزمین خشک و بی آب و علف می بارد.
آنگاه که به سوی دوستان می آید، شادی را می پراکند. وقتی شیرینی سالگرد تولدش را میان هم رزمان توزیع می کند، هر کدامشان انقلابی آتشین و استوار عزم می شود.
شاعر مناعت طبع و اراده ی استوار برخاسته از کرامت نفس، پاکبازی و ایثار کبّوجی را به تصویر می کشد و او را شخصیّتی مقدّس می داند که به هم وطنان خویش توجه ویژه ای دارد و در راه زنده نگه داشتن روح مقاومت در دلشان تلاش می کند.(همان: 269 و 270)
5- نتیجه
- انسانی که نمی خواهد تن به ذلّت بدهد، ناگزیر باید در مقابل ستم و تجاوز و کژی ها، مقاومت کند؛ در این راه لازم است به ابزارهایی مجهز و به سلاح هایی مسلّح شود. مهم ترین ابزارهایی که در راه مبارزه شخص را یاری می دهد، ابزارهای درونی است که یکی از مهم ترین آنها کرامت نفس است. علی فوده از شاعرانی است که هدف او فلسطین و مقاومت فلسطین است. او از یک سوی به عنوان شاعر و از سوی دیگر به عنوان مبارزی در سنگر جهادگران است و تا سرحد جان در این راه تلاش می کند.- از ویژگی های اساسی علی فوده که در تکوین شخصیّت وی تأثیر بسزایی داشته و سبب شده است که او به فضایل نیکوی دیگر آراسته گردد، کرامت نفس است. این فضیلت در عرصه ی مقاومت تأثیر بسزایی داشته است.
- علی فوده برای حفظ کرامت نفس از صفاتی مانند شکیبایی، صداقت و اخلاص، شجاعت و... کمک گرفته است. او با ذوق و قریحه شاعری خویش توانسته است به عنوان شاعر مقاومت، ایفای نقش کند و خدمات ارزنده ای را به هم وطنان و هم نوعان ارائه دهد و سرانجام به درجه ی والای شهادت برسد.
- جلوه های کرامت نفس در شعر علی فوده در صفاتی بروز و ظهور دارد و او در این راستا شخصیّت هایی مانند بلال حبشی، عروه بن الورد و هفده تن از یاران مقاومت را به کار گرفته است.
- شاعر در گفتگوی خود با هفده تن از یاران مقاومت، موضوعاتی را مورد توجّه قرار می دهد که با کرامت نفس ارتباط دارد. شهادت، ایستادگی در صحنه مقاومت، عشق به وطن، توجه به هم نوعان و هم وطنان از مهم ترین این موضوعات است.
منابع تحقیق :
1- ابراهیم، خلیل و آخرون، 2005م، مرایا التذوّق الأدبی، دراسات و شهادات؛ داره الفنون مؤسسه خالد شومان، الأردن: عمّان، ط1.
2- الخطیب، حسام، 2002م، «مشروع منهج متکامل لدراسه الأدب الفلسطینی الحدیث»، مجله نزوی، أردن: یولیو، العدد 31. گرفته شده از پایگاه اینترنتی مجله در تاریخ 2010/2/5
http://www.nizwa.com/articles.php? id=3147
3- داد، سیما، 1383، فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید.
4- شریف رضی، ابوالحسن محمد، 1395 ه.ق، نهج البلاغه (گزیده ای از سخنان امام علی(ع))، تصحیح و تنظیم: صبحی الصالح، قم: انتشارات هجرت.
5- شفیعی کدکنی، محمّدرضا، 1380، شعر معاصر عرب، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوّم.
6- فوده، علی، 2003م، الأعمال الشعریه، بیروت: المؤسسه العربیه للدّراسات و النشر.
7- قطوس، بسام، 2000م، مقاربات نصیه فی الأدب الفلسطینی الحدیث، عمان: دارالشروق للنشر و التوزیع.
8- کیانی، حسین و میرقادری، سید فضل الله، 1388، «شهید و جانباز در شعر ابراهیم طوقان»، نشریه ی ادبیات پایداری، دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال اوّل، شماره اوّل، صص 127-142.
9- مجاهد، احمد، 2006م، أشکال التناص الشعریّ(دراسه فی توظیف الشخصیات التراثیه)، القاهره: الهیئه المصریه العامّه للکتاب.
10- محسنی نیا، ناصر، 1388، «مبانی ادبیات مقاومت معاصر ایران و عرب»، نشریه ی ادبیات پایداری، دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال اوّل، شماره اوّل، صص 143-158.
11- مطهری، مرتضی، 1385، انسان کامل، تهران: صدرا، چاپ 38.
12- هیأه المعجم، 2008م، معجم البابطین لشعراء العربیه فی القرنین التاسع العشر و العشرین، الکویت: مؤسسه ی جائزه عبدالعزیز سعود البابطین للإبداع الشعری، ط1.
پایگاه های اینترنتی
-http://www.Alifodeh.com/2008-07-22-15-25-29.html م 2010/9/6
- http:llpulpit.Alwatan voice.com/content-99581.html-م 2010/9/6
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.