نویسنده: ورنر سومبارت
مترجم: رحیم قاسمیان
مترجم: رحیم قاسمیان
سرمایه دار ضمانت کننده کیست؟
سرمایه داری به سازمانی اقتصادی اطلاق می شود که در آن معمولاً دو گروه اجتماعی بارز با همدیگر همکاری می کنند؛ مالکان ابزار تولید که در عین حال وظیفه ی مدیریت و هدایت را به عهده دارند و جمع بزرگ کارگران که جز نیروی کار خود، مالک چیز دیگری نیستند. این همکاری به نحوی است که نمایندگان سرمایه در واقع، کارگزاران اصلیند و به عبارت دیگر، آنها هستند که تصمیم می گیرند روند تولید چگونه و چقدر باشد و آنها هستند که مسئولیت تمامی ریسک ها و خطرات را می پذیرند.اما انگیزه و محرک اصلی کلّ این نظام در چیست؟ محرک اول و شاید اصلی ترین آنها، تلاش برای کسب سود است. با توجه به این امر، این تمایل وجود دارد که این مسئولان روند تولید و ضمانت کنندگان اجرایی پروژه های صنعتی، بزرگ تر شوند و رشد کنند. براساس همین فرض، تمامی فعالیت های اقتصادی کاملاً و به دقت منطقی هستند. در حالی که در دوره ی ماقبل سرمایه داری، شعار همه ی تاجران و بازرگانان، حفظ وضعیت موجود بود و سنت، راهنما و مشعل راه به حساب می آمد، اما در دوره ی سرمایه داری تحرک، حرف اول را می زند. به عقیده ی من، ویژگی بزرگ این دوره عقل گرایی اقتصادی است و من آن را دومین انگیزه و محرک اصلی نظام سرمایه داری می دانم.
عقل گرایی اقتصادی به سه روش خود را نشان می دهد؛
1. طرح و نقشه ای وجود دارد و همه چیز مطابق آن طرح و نقشه تنظیم شده و باید به جلو حرکت کند. اقداماتی که در آینده انجام خواهد گرفت نیز بر پایه ی همین طرح و نقشه شکل خواهد گرفت.
2. محک انتخاب شیوه یا شیوه های تولید، میزان کارآیی است.
3. مراقبت از اینکه جریان پول نقد، حاکم بر تمام فعالیت های اقتصادی باشد و این که در همه جا و همیشه باید به دنبال ارزش افزوده بود و لاجرم محاسبات دقیق از لوازم اصلی پذیرفتن ضمانت اجرایی هر پروژه ای است.
همه می دانند که تجارت امروزی مثلاً فقط تولید خط آهن یا پنبه یا موتورهای برقی یا حتی انتقال سنگ معدن یا افراد نیست. همه می دانند که اینها صرفاً بخشی از کلّ نظام تجارت به حساب می آید. ویژگی های خاصّ هر ضامن اجرایی فقط این نیست که ترتیب اجرای فرآیندهای فوق را بدهد. او کارهای دیگری هم دارد که باید به انجام برساند و در حال حاضر، به طور خلاصه می توانیم چنین بگوییم که کار مستمر و همیشگی او خرید و فروش ابزار تولید، چه از جنس کالا و چه از جنس نیروی انسانی است. حرف خود را می توانم به این شکل تغییر جمله دهم که ضامن اجرایی کسی است که قراردادهایی برای ایجاد تحول انعقاد می کند و معیار سنجش کارهایی که انجام می دهد، پول و سود است.
چه موقع می توانیم بگوییم که یک کار تجاری را با موفقیت به انجام رسانده ایم؟ مسلماً وقتی که قرارداد به خیر و خوشی به انجام می رسد. اما واقعاً منظور ما از به خیر و خوشی چیست؟ تردیدی نیست که این امر به کیفیت یا کمیت کالاها یا خدماتی که عرضه یا دریافت شده است، هیچ ارتباطی ندارد، بلکه صرفاً و فقط به بازگشت اصل سرمایه به علاوه ی سود ارتباط پیدا می کند. بنابراین، هدف هر ضامن اجرایی پروژه ای این است که عوامل متغیر در انجام هر پروژه را چنان کنترل کند و در صورت لزوم تغییر دهد که سود مورد نظر حاصل آید.
گام بعدی ما این خواهد بود که دریابیم این ضامن اجرایی سرمایه دار (عامل ذهنی اقتصادی) چه عملکردهایی در عرصه ی سرمایه داری ایفا می کند و هدف ما این خواهد بود که ظرفیت و استعداد یهودیان را در این زمینه به نمایش بگذاریم. کوشش خواهیم کرد تا دریابیم که برای نیل به موفقیت در این مبارزه ی شدید رقابتی به چه مهارت های ویژه ای نیاز خواهد بود. مخلص کلام اینکه، دنبال نوع آدم های قابل برای این کار خواهیم گشت.
به عقیده ی من، بهترین تصویری که از ضامن اجرایی عصر سرمایه داری مدرن می توان عرضه کرد، تصویری است که دو آدم با دو ماهیت کاملاً متفاوت را در یک پیکر نشان می دهد. به قول فاوست، او آدمی است که دو روح مختلف درون قفسه ی سینه اش حضور دارند، اما برخلاف فاوست، این دو روح در آرزوی جدایی از هم نیستند، بلکه برعکس، آرزو می کنند که با هم آهنگی یکدیگر کار کنند و برنامه های خود را پیش ببرند. این دو ماهیت و سرشت متفاوت کدام هستند؟ یکی همان ضامن اجرایی، البته نه به مفهوم محدود ضامن اجرایی سرمایه داری، بلکه به مفهوم عام و کلی آن و دیگری بازرگان و تاجر است.
منظورم از فرد اول، فردی است که هدفی در ذهن دارد و تمام زندگی خود را وقف رسیدن به آن هدف می کند؛ هدفی که دست یابی به آن، نیازمند همکاری دیگران است. بنابراین، ضامن اجرایی را باید از هنرمند یا پیامبر جدا دانست. او نیز همچون آنها هدفی در زندگی دارد و احساس می کند که باید هر طور شده به این هدف برسد و به آن جامه ی عمل بپوشاند. او انسان است و لاجرم به آینده ی دور نظر می اندازد و هر قدمی که برمی دارد، از پیش حساب شده است و صرفاً به این نیت برداشته می شود که در جهت خدمت به نیل به آن هدف به کار آید. به عنوان نمونه ی چنین آدمی (غیر سرمایه دار) می توان به کاشفان قطب شمال یا نقاط کشف نشده ی آفریقا اشاره کرد. اگر او فعالیت های خود را با فعالیت های تاجران و بازرگانان ترکیب کند، به عرصه ی سرمایه داری پا می نهد.
و اما بازرگان کیست؟ او کسی است که تمام همّ و غم خود را مصروف انجام معاملات بازرگانی سودآور می کند. برای او هر فعالیتی با نگاه به ارزش پولی آن همراه است و در هر قدمی که برمی دارد، به سود و زیان آن می اندیشد. در نظر چنین آدمی، جهان یک بازار بسیار بزرگ است؛ با عرضه و تقاضاهایش، بحران های خوب و بدش و سود و زیانش. پرسشی که همواره بر سر زبان او است، این است که چقدر می ارزد؟ از آن چقدر سود می توانم بسازم؟ به احتمال خیلی زیاد، پرسش نهایی او این است که «قیمت کلّ جهان چقدر است؟» دایره ی افکار او به انجام معاملات تجاری محدود است و او تمام انرژی و وقت خود را برای انجام موفقت آمیز معاملات تجاری صرف می کند.
در موجود ترکیبی ای که سعی کردم خلق کنم، ضامن اجرایی عامل ثابت و بازرگان عامل متغیر است.
ضامن اجرایی از این رو عامل ثابت است که وقتی تمام هوش و حواس خود را روی یک هدف دوردست متمرکز می کند، نیاز دارد تا برنامه ای داشته باشد و آن برنامه را تا حصول به هدف تعقیب کند. در ذات او تغییر خط مشی جایی ندارد. پایه و اساس شخصیت او را تداوم و ثبات تشکیل می دهد، اما بازرگان آدم متغیری است و رفتار او با شرایط و وضعیت بازار تغییر می کند. اگر بحران بر بازار حاکم شود و شرایط ایجاب کند که او خط مشی خود را برای دست یابی به هدف مورد نظر خود تغییر دهد، او این کار را خواهد کرد. اگر بخواهیم ویژگی اصلی او را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «مشغول» خواهد بود.
این نظریه ی دو جان در یک جسم، به این نیت مطرح شده است تا درک و دریافت ما را از ضامن اجرایی عصر سرمایه داری روشن تر کند، اما هنوز لازم است که این درک و دریافت را بیش از پیش تجزیه و تحلیل کرده و این بار آن را به بخش های اصلی تشکیل دهنده ی آن تجزیه کنیم.
به عقیده ی من چهار نوع ضامن اجرایی وجود دارد؛
1. مخترع؛ منظورم فقط مخترع به مفهوم فنی آن نیست، بلکه منظورم مخترع و مبدع شیوه های جدیدی که جنبه های تازه ای از اقتصاد را در عرصه هایی چون تولید، حمل و نقل و بازاریابی مداخله می دهد.
2. کاشف؛ منظورم کاشف شیوه های جدید فروش، چه بیرونی و چه درونی، کالا است. اگر او عرصه ی جدیدی برای فعالیت های خود بیابد، مثلاً فرض کنیم به بازار فروش کمد به اسکیموها یا گرامافن به آفریقایی ها دست پیدا کند، در آن صورت با فروش بیرونی سروکار داریم و اگر در بازاری که پیشاپیش در آن فعالیت داشته، نیازهای تازه ای خلق کند، آن را فروش درونی می نامیم.
3. فاتح؛ ضامن اجرایی خوب کسی است که فاتح می شود. او با عزم و اراده ی راسخ بر تمام مشکلاتی که بر سر راه او سبز می شوند برتری می یابد. او در ضمن باید بتواند دست به ریسک بزند و همه چیز خود را، اعم از تمام سرمایه، نام نیک و حتی زندگی، در صورت لزوم، در معرض خطر قرار دهد و برای دستیابی به بهترین نتایج اقداماتش، از هیچ ریسکی نهراسد. این ریسک می تواند پذیرش شیوه های جدید تولید یا گسترش فعالیت های تجاری در عین برخورداری از اعتبار مناسب و نظایر آن باشد.
4. سازمان دهنده؛ هر ضامن اجرایی مهم تر از همه چیز باید یک سازمان دهنده ی ماهر باشد. به عنوان مثال، او باید بتواند در صورت لزوم و برای حصول به بهترین نتیجه ی ممکن تعداد کثیری از کارگران و کارمندان خود را اخراج کند. باید بتواند آدم های گرد را در سوراخ های گرد و آدم های چهارگوش را در سوراخ های چهارگوش قرار دهد. باید بتواند هر کسی را به کاری بگمارد که به بهترین وجهی مناسب آن کار است تا بتواند بهترین میزان کارآیی را از آن فرد به دست آورد. برای مثال، سازمان دهنده ی خوب کسی است که تنها با یک نگاه می تواند بگوید که هر کسی برای چه کاری ساخته شده و کدام فرد در میان جمع برای انجام کار خاصی بهترین و مناسب ترین فرد است. او باید بتواند کاری کند که دیگران برای او کار کنند. به عبارت دیگر، باید بتواند اعتماد دیگران را چنان جلب کند که خود او دیگر مسئولیتی نداشته باشد و بتواند نقش واقعی خود را که سازمان دهی و نظارت است انجام دهد. سرانجام اینکه، او باید بتواند اطمینان حاصل کند که عوامل انسانی در کار تولید، آنقدر هست که کفاف انجام کار را، چه از نظر کیفی و چه از نظر کمّی، بدهد و ارتباط این عوامل با یکدیگر، هم آهنگ و متوازن است. مخلص کلام اینکه، نحوه ی مدیریت او بر پروژه ای که در دست اجرا دارد، باید از همه نظر کارآمد باشد.
اما سازمان دهی تجاری به مراتب فراتر از صرف انتخاب ماهرانه افراد و روش های کاری است. این کار در ضمن نیازمند مهارت در انتخاب شرایط جغرافیایی، قومی و در نظر داشتن احتمال وقوع رخ دادهای تصادفی است. اجازه بدهید تا نکته ی مورد نظرم را بیش تر بشکافم. شرکت وستینگهاوس الکتریک (1) از نظر سازمانی، یکی از بهترین شرکت های آمریکا است. وقتی که مدیران این شرکت تصمیم گرفتند تا در بازار انگلیس نفوذ کنند، شعبه ای در این کشور تأسیس کردند و این شعبه را درست براساس الگوی شرکت مادر، سازمان دادند. بعد از گذشت چند سال چه نتیجه ای حاصل آمد؟ شعبه ی مزبور از نظر مالی ورشکست شد چون مدیران شرکت تفاوت شرایط کاری در انگلیس را به حساب نیاورده بودند.
این امر ما را به سمت بررسی فعالیت های هر بازرگان سوق می دهد. بازرگان حرفه و شغل از پیش تعریف شده ای ندارد. او در کلّ مجموعه ی اقتصاد، یک کارکرد دقیق و مشخص دارد، اما البته این کارکرد در جوامع و شرایط مختلف متفاوت است. برای مثال، آماده سازی و تهیه ی تدارک سفر برای کشتی های جنگی و تجهیز آنها به مهمات، کشف سرزمین های کشف نشده در دوردست ها، بیرون راندن بومیان از سرزمین های آبا و اجدادی آنها و تصرف کالاها و زمین های ایشان، بار کردن کشتی ها از غنایم جنگی و بازگرداندن و فروختن آنها در بازارهای مکاره به بیش ترین قیمت، از جمله کارهای بازرگان است.
یا کار او می تواند از جنس دیگری باشد، مثلاً وقتی که دلالی بعد از آنکه هفته ای پنج بار و بدون کسب موفقیت، به منزل مردی که مطابق مد روز لباس می پوشد مراجعه کرد، سرانجام شلواری را که از مد افتاده است از او می خرد و سپس همان شلوار را به قیمت بالاتر به آدم ساده لوحی قالب می کند.
یا کار بازرگان می تواند دلالی و واسطه گری سهام و کسب درآمد از آن راه باشد.
آشکار است که موارد فوق با همدیگر تفاوت دارند، درست همان طور که بین معامله در قرون وسطا و امروز تفاوت وجود دارد. در دوره ی ماقبل سرمایه داری، معامله کردن به معنای انجام معاملات عمده در مقیاس وسیع بود، درست مشابه کاری که بازرگانان درباری در شهرهای ایتالیا و آلمان انجام می دادند و بازرگان در ضمن ضامن اجرایی هم بود؛ منظورم ضامن اجرایی به مفهوم کلی و عام آن است، نه مفهوم سرمایه دارانه ی آن. این بازرگانان درباری در خانه های مجلل خود برج و بارو ساخته بودند و اگر احیاناً جنگی داخلی درمی گرفت، این برج و باروها شاهد صحنه های نبرد می بودند. افزون بر آن، برخی از این بازرگانان استادان کشتی سازی بودند و با کشتی های خود به تصرف سرزمین های دوردست می رفتند و با خود غنایم جنگی همراه می آوردند. پس مشاهده می کنیم که میان این بازرگانان درباری و بازرگانان معمولی تفاوت فاحشی وجود دارد.
از نظر من، بازرگان کسی است که هدف انجام معامله را دنبال می کند و برای انجام این کار، دو فعالیت را با هم می آمیزد؛ محاسبه و چک و چانه.
او به عنوان محاسبه گری تیزبین باید هر وقت که قیمت کالا به کم ترین حدّ خود رسید، خرید کند و آن را در موقع مقتضی که قیمت ها به بالاترین حدّ خود صعود کرد، بفروشد. به عبارت دیگر، او باید نیروی کار و مواد خام را به کم ترین نرخ ممکن فراهم کند و در فرآیند تولید، از هرگونه اسراف و هدر رفتن جلوگیری به عمل آورد و وقتی که جنس مورد نظر برای فروش آماده شد، آن را به فردی که سابقه ی اعتباری او خوب است، به فروش برساند. او در مراحل مختلف این کار باید مراقب باشد و حساب همه ی خرج ها را بکند. منظورم آن است که قدرت افت و خیزهای آن را مورد ارزیابی قرار دهد و در نتیجه، بتواند روند آتی آن را پیش بینی کند و بر آن اساس مسیری را برگزیند که برای او در دراز مدت بهترین نتیجه را به بار آورد.
بازرگان برای نیل به این هدف باید هزار چشم، هزار گوش و هزار گیرنده ی حساس در تمامی جهات داشته باشد. اینجا شاید لازم شود که یک اشراف زاده ی محتاج را بیابد یا کشوری را که درگیر جنگی است و به کمک های نقدی نیاز دارد، پیدا کند و در لحظه ای حاد و حساس، کمک های مالی خود را به مسئولان آن کشور عرضه دارد. در جای دیگر، گروهی کارگر را که حاضرند چند درصدی از نرخ معمول کارگران روزمزد کمتر بگیرند، پیدا کند و به استخدام خود درآورد یا حساب همه ی عوامل را بکند و در نهایت، تخمین درست بزند که فلان قانون یا تبصره چه تأثیری بر جامعه برجا خواهد گذاشت و عواقب آن چه خواهد بود و در جای دیگر، تأثیر واقعی بحرانی سیاسی را بر بازار بورس و سهام به درستی ارزیابی کند. او در همه حال و در همه جا پی آمد بررسی های خود را با پول مورد سنجش قرار می دهد. در واقع، برای او همه چیز در پول خلاصه می شود. در آمریکا آدم زبردست و خبره ای را که در این زمینه فعالیت می کند محاسبه گری خبره و در عین حال خبیث می نامند.
اما داشتن یک جفت چشم تیزبین برای انجام یک معامله ی تجاری پرسود کافی نیست و بازرگان باید ظرفیت و توان انجام معامله هم داشته باشد. در این عرصه قدرت چک و چانه زدن و مذاکره کردن او است که مهم ترین نقش را بازی می کند و او در واقع، نقشی بسیار مشابه نقش یک داور یا میان جی در دعوای حقوقی میان دو مدعی را به خود می گیرد. او با طرف مقابل خود حرف می زند، دلایلی می آورد و دلایل طرف مقابل را رد می کند و علیه آن دلایل دیگری عرضه می دارد تا سرانجام طرف مقابل را راضی می سازد تا در مسیری گام بردارد که مطلوب بازرگان مورد نظر ما است.
بنابراین، داد و ستد به معنای مذاکره برای انجام خرید و فروش کالایی است. این کالا می تواند سهام، وام یا شرکتی باشد. داد و ستد در ضمن فعالیت فروشندگان دوره گرد را که به خانه های مردم مراجعه می کنند نیز شامل می شود؛ فروشندگانی که سعی دارند به آشپزی پوست خز بفروشند. همچنین کوشش های آن یهودی دوره گرد کهنه فروش هم که یک ساعت تمام با یک روستایی ساده دل چک و چانه می زند تا او را متقاعد کند که یک شلوار از او بخرد هم در همین مقوله جای می گیرد، اما در ضمن فعالیت های نیتن روتچیلد با نمایندگان دولت پروس بر سر اعطای یک وام چند میلیون مارکی به آنها را هم شامل می شود. تفاوت موجود، نوع معامله نیست بلکه میزان آن است چون به هر حال شالوده و جوهر هر معامله ای مذاکره است که الزاماً به معنای گفت و گوی رودرروی دو نفری نیست. مغازه داری که کالاهای خود را به عموم عرضه می دارد و در این راه روش های مختلفی برمی گزیند هم در واقع به شکل ویژه ی خود با مشتریانش مذاکره می کند. آیا هدف از تبلیغ چیزی جز این است؟ نتیجه ی کار همواره مشابه است، متقاعد کردن خریدار بالقوه از برتری کالایی که عرضه می شود. فروشنده هنگامی به هدف خود دست می یابد که مشتریان کالاهایی را که او پیشنهاد می کند خریداری کنند.
هدف و نهایت آرزوی هر بازرگان موفق، ایجاد علاقه، جلب اعتماد و پدید آوردن حسّ نیاز به خرید آن جنس است. اینکه او چگونه به این هدف دست می یابد، اهمیت چندانی ندارد. فقط کافی است که مردم را به زور بازو وادار به خرید نکند، بلکه آنها را قانع سازد که از او بخرند و مشتری را به میل و اراده خود او به طرف خویش بکشاند. او با عرضه ی پیشنهادی بهتر مشتری جلب می کند و مؤثرترین تمهید او این خواهد بود که در دل خریدار این احساس را پدید آورد که اگر همین الآن جنس مزبور را بخرد، بهترین معامله را انجام داده است. در کتاب «حماسه ی ماگنوس برافورد» (2) (سال 1006) چنین آمده است «مغازه ها کفش های مناسب برف عرضه کرده اند، پس معلوم است که به زودی برف خواهد بارید.» این نمونه ی اعلای تجارت است که با بهترین نوع تبلیغ که مؤثرترین سلاح هر بازرگان است، نیز همراه شده است. بازرگانان، دیگر در برج و باروها زندگی نمی کنند، دیگر لازم نبود اگر بومیان از انجام معامله با آنها اجتناب می کردند، به خانه های آنها حمله ببرند و به زور اسلحه اموال آنها را به غنیمت بگیرند. شکل کار و نحوه ی اجرا کاملاً عوض شده بود.
شرایط عینی آمادگی یهودیان برای سرمایه داری مدرن
حال که می دانیم ضامن اجرایی سرمایه دار چه کسی است و چه ویژگی هایی دارد، پرسش بعدی ما باید این باشد که چه شرایط بیرونی ای بودند که به یهودیان امکان دادند تا در شکل دهی نظام سرمایه داری تا این حد فعال و سهیم باشند. برای فرمول بندی هرگونه پاسخی، باید موقعیت یهودیان غرب اروپا و آمریکا را از اواخر سده ی پانزدهم میلادی تا زمان حال مورد بررسی قرار دهیم. در این دوره ی زمانی بود که سرمایه داری شکل واقعی خود را پیدا کرد.اما موقعیت یهودیان را چگونه می توان به بهترین وضعی مشخص کرد؟
فرمان دار جامائیکا در نامه ای که در تاریخ هفدهم دسامبر سال 1671 به وزارت خارجه نوشته، در جمله بندی هایی که از آن رضایت خاطر و نشاط می بارد، چنین نوشته است «او بر این عقیده بود که عالی جناب پادشاه نمی تواند رعایایی سودآورتر از یهودیان داشته باشد. آنها سهام زیاد و ارزشمندی در اختیار دارند و از یک شبکه ی ارتباطی قوی بهره مندند.» در واقع همین دو عامل، در پیش رفتی که یهودیان از خود نشان دادند، بسیار مهم بود. ولی در ضمن باید به خاطر داشته باشیم که یهودیان در میان مردمی که زندگی می کردند، از موقعیت ویژه ای برخوردار بودند. به آنها به عنوان بیگانه و غریبه نگاه می شد و در ضمن با آنها به عنوان شهروندان درجه دوم رفتار می کردند.
بر همین اساس، من چهار عامل اصلی را برای موفقیت یهودیان معرفی خواهم کرد. این چهار عامل عبارتند از؛
1. پراکندگی و آوارگی یهودیان در عرصه ای وسیع.
2. برخورد با آنها به عنوان غریبه.
3. موقعیت آنها با عنوان شهروند درجه دوم.
4. ثروت.
پراکندگی و آوارگی
موضوع پراکندگی و آوارگی یهودیان در سراسر جهان واقعیتی است با اهمیت خاص. آنها از اولین خروج و تبعید، در سراسر عالم پراکنده بوده اند. سپس بعد از اخراج گسترده از اسپانیا و پرتغال نیز دوباره پراکنده شدند و این اواخر بعد از مهارت از لهستان که در مقیاسی وسیع انجام گرفت، این پراکندگی و آوارگی تکرار شد. ما پیش تر آنها را در این سفرهای دور و دراز دو سه قرن اخیر تعقیب کرده و متوجه شده ایم که آنها چگونه در آلمان، فرانسه، ایتالیا و انگلیس و نیز در شرق نزدیک و غرب دور، در هلند، اتریش، آفریقای جنوبی و در شرق آسیا مستقر شدند.یکی از پی آمدهای این سرگردانی ها و جابه جا شدن ها این بود که بعضی از فرزندان خانواده در نقاط مختلفی می ماندند و ریشه می دواندند و در نتیجه، آن خانواده در مراکز مختلف اقتصادی صاحب پایگاه می شد و همین طور شد که برخی شرکت ها و مؤسسات مشهور جهانی، در نقاط مختلف شعبه پیدا می کردند. در این زمینه می توانم به چند مورد نمونه ای اشاره کنم.
خانواده ی لوپز در شهر بوردو مستقر بودند، ولی در عین حال، شرکت آنها شعبه هایی در اسپانیا، انگلیس، آنتورپ و تولوز داشت. خانواده ی منذر که بانک داران سرشناسی بودند نیز در اصل اهل بوردو بودند، ولی اقوام و بستگانی در پرتغال، فرانسه و فلاندر داشتند که شعب مختلف این بانک را در آن مناطق اداره می کردند. خانواده ی گرادی که با خانواده ی مندز نسبت داشتند نیز در چندین شهر مختلف پراکنده بودند. همچنین خانواده ی کارسره (3) در هامبورگ، انگلستان، اتریش، جزایر هند غربی، باربادوس و سورینام حضوری فعال داشتند. از دیگر خانواده های مشهور با مؤسساتی که در اماکن مختلف شعبه داشتند، می توان به خانواده های کوستا (4)، کونگلیانو (5)، الهدیب (6)، ساسون (7)، پریر (8) و روتچیلد اشاره کرد. این فهرست انتها ندارد و فقط کافی است اشاره شود که تعداد شرکت های یهودی با دست کم دو شعبه در دو نقطه ی مختلف جهان، دست کم به صدها و هزارها شرکت سر می زند.
معنای این نیز کاملاً روشن است. آنچه شرکت های مسیحی بعد از کوشش های فراوانی به دست آوردند و کمتر موفق شدند به آن وسعت و گسترش دست یابند، یهودیان از همان ابتدا داشتند و آن هم پراکندگی مراکز تجاری بود که به لطف آن می توانستند در مقیاسی جهانی تجارت انجام دهند و به بهترین وجهی از امکانات اعتباری در مقیاسی بین المللی استفاده ببرند. خلاصه ی کلام اینکه، اولین نیاز سازمان دهی جهانی که ارتباط گسترده بود، در میان یهودیان وجود داشت.
آنچه را پیش تر در مورد مشارکت و نقش یهودیان در تجارت اسپانیا و پرتغال و ارتباط تجاری ایشان با کشورهای شرق دریای مدیترانه و نیز تأثیر آنها بر رشد اقتصادی آمریکا گفته بودم، مرور کنید. اینکه بخش اعظم یهودیانی که در نقاط مختلف جهان پراکنده بودند، مسقط الرأس مشترکی داشتند که اسپانیا بود، اهمیت فراوانی دارد. بنابراین، آنها عاملان و کارگزاران انجام تجارت در سرزمین های تحت استعمار به حساب می آمدند و همان ها بودند که سرازیر شدن نقره به کانال های جدیدی را که هلند، انگلستان، فرانسه و آلمان باز کرده بودند هدایت می کردند.
آیا این نکته ی بسیار مهمی نیست که یهودیان جای پای خود را در این سرزمین ها و آن هم درست در آستانه ی رونق دوباره و عظیم اقتصادی محکم کردند و به این ترتیب، واسطه شدند و فرصتی فراهم آوردند که به سردمداران این کشورها امکان داد تا از ارتباط جهانی یهودیان به بهترین وجهی استفاده ببرند؟ همه می دانند که یهودیان تجارت خود را با کشورهای اسپانیا و پرتغال که آنها را اخراج کرده بودند، قطع کردند و به جای آن با کشورهایی پیوندهای تجاری بستند که با لطف و مهربانی، آنها را پذیرفته بودند.
آیا این نکته ی بسیار مهمی نیست که آنها در مؤسسه ی لگ هورن (9) که در سده ی هیجدهم میلادی از آن به عنوان یکی از بزرگ ترین انبارهای اروپا برای تجارت با کشورهای حوزه ی دریای مدیترانه نام برده می شد، نقش اصلی را داشتند و در عین حال، زنجیره ای از ارتباط تجاری برقرار کردند که شمال و جنوب آمریکا را به هم پیوند می داد و موجودیت اقتصادی سرزمین های استعماری در شمال آمریکا را تضمین کرد و مهم تر از همه اینکه، با کسب کنترل بازار سهام در مراکز بزرگ اروپا در واقع، سبب ساز بین المللی شدن اعتبارهای عمومی شد؟
همین پراکندگی یهودیان در نقاط مختلف جهان بود که به آنها امکان داد تا همه ی این کارها را انجام دهند.
ناظر تیزبینی که حدود دویست سال پیش در مورد یهودیان مطالعاتی انجام داده بود، تصویری ستودنی از اهمیت یهودیان از دیدگاه مذهبی ترسیم کرده. این تصویر کماکان تازگی خود را حفظ کرده است و برای اولین بار در نشریه ی «اسپکتیتر» (10) در بیست و هفتم سپتامبر سال 1712 به چاپ رسیده بود. او چنین می نویسد «آنها چنان در تمامی مراکز تجاری جهان پراکنده اند که در واقع، به واسطه های مذاکره ی کشورها با هم بدل شده اند و ارتباط این کشورها را با هم برقرار می سازند. آنها درست مانند پیچ و مهره های ساختمان شکوه مندی هستند که گرچه خود ارزش چندانی ندارند، اما برای دوام و بقای آن ساختمان، از اهمیتی انکار ناپذیر برخوردارند.»
اما یهودیان این دانش ویژه را که ناشی از آگاهی بر این پراکندگی بود، چگونه به نفع خود به کار می بستند و چگونه فعالیت های خود را در زمینه ی بازار سهام هماهنگ می کردند؟ این نکته در گزارش سفیر فرانسه در لاهه که به سال 1698 نوشته شده، با ذکر جزییات تمام، تشریح شده است. این منبع موثق ما بر این باور است که تسلط و تفوق یهودیان بر بازار سهام آمستردام به طور عمده، به این خاطر بود که آنها افراد بسیار مطلعی بودند و اخبار ریز و درشت، به خوبی به آنها منتقل می شد. این مدرک از چنان اهمیتی برخوردار است که کلّ متن این گزارش را در اینجا ترجمه و عرضه می کنم:
«آنها در مورد کسب خبر و انجام تجارت، با برادران دینی خود مذاکره و مشورت می کنند. از میان تمام مراکز، ونیز ظاهراً مهم تر از همه، گرچه نه ثروتمندترین شهرها است و نه پرجمعیت ترین آنها، ولی اهمیت آن در این است که هم چون یک حلقه ی ارتباطی عمل می کند و از طریق ارتباطی که با سالونیکا (11) دارد، پیوند شرق و غرب و نیز جنوب را برقرار می سازد. سالونیکا در واقع حکم ستاد فرمان دهی را در این دو بخش جهان دارد و ارتباط این دو بخش را با ونیز برقرار می سازد که همراه با آمستردام بر سرزمین های شمالی نظارت دارد که شامل لندن با جوامع یهودی کم و بیش مجاز و تحمل شده و فرانسه با جوامع مخفی یهودی است. پی آمد این ارتباط و تماس ها آن است که در دو موضوع اخبار و تجارت، بهترین اطلاعات را از رخ دادهای جهان کسب می کنند و هر هفته در گردهم آیی های خود به تجزیه و تحلیل آن اطلاعات می پردازند. آن روز گردهم آیی را هم با خردمندان تمام روز یک شنبه برگزیده اند که در آن روز تمام مسیحیان از هر فرقه و دسته ای که هستند، به عبادت و رفتن به کلیسا می گذرانند. اخباری که در طول هفته به دست یهودیان می افتد، به دقت از سوی ربی ها و سایر مقامات دینی یهود مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد، بخش های زائد آن دور ریخته می شود و بخش های مفید آن در عصر روز یک شنبه به دست فعالان بازار سهام و دلالان آنها می رسد. این افراد بسیار هوشمند و زیرکند و بعد از برنامه ریزی در میان خود، هر کدام به حوزه ی کاری خود می روند و اخباری که باید در نهایت به نفع آنها به کار آید، در میان مردم پخش می کنند و دوشنبه صبح هر کدام بنا به سرشت و میل خود، به خرید یا فروش یا تعویض سهام مبادرت می ورزند. از آنجا که یهودیان همواره ذخیره ی عظیمی از کالاهای مختلف را در اختیار دارند، همیشه می توانند مناسب ترین موقع را انتخاب کنند و از افت و خیز قیمت های سهام یا بالا و پایین رفتن نرخ بهره ی بانکی، بهترین استفاده را ببرند و نقشه های خود را پیاده کنند.»
از سوی دیگر، این پراکندگی در سطح جهان در جلب اعتماد مردم نیز مؤثر واقع شد. در واقع، پیشرفت یهودیان و نیل به برتری مالی آنها، ماحصل فرآیند زیر بود. در وهله ی اول، توانایی آنها در تکلم به زبان های مختلف به آنها امکان داد تا به عنوان مترجم در دربار پادشاهان و اشراف زادگان پذیرفته شوند و سپس به عنوان میان جی یا نماینده ی ویژه، به دربار کشورهای دیگر اعزام شوند. چیزی نگذشت که مسئولیت خزانه ی دربار به آنها سپرده شد و به تدریج به جایی رسیدند که پادشاهان به آنها اجازه می دادند تا به دربار وام بدهند. از این لحظه به بعد تا کنترل تمامی امور مالی حکومت، راه زیادی نبود و چندی بعد آنها کنترل بازار سهام را هم به دست گرفتند.
این فرض نامعقولی نیست که حتی در ایام باستان نیز تسلط آنها به زبان های مختلف و آشنایی ایشان با تمدن های بیگانه سبب شده بود تا در دربار پادشاهان جایگاه ویژه ای داشته باشند و در ضمن، از اعتماد مقامات حکومتی بهره ببرند. برای مثال می توان به مقام یوسف (12) در مصر، مقام آلابارک الکساندر (13) ملازم دربار شاه آگریپا (14) و محرم اسرار مادر امپراتور کلادیوس (15) و خزانه داران دربار ملکه کندیس (16) در اتیوپی اشاره کرد که در انجیل نیز از آنها یاد شده است.
در مورد یهودیان درباری در قرون وسطا نیز اطلاعات موثقی در دست داریم، حاکی از اینکه آنها از راه مترجمی یا شرکت در جلسات مذاکره و نمایندگی به این مقام دست یافتند. می دانیم که اسحاق یهودی کسی بود که شارلمانی (17) او را به دربار هارون الرشید خلیفه اعزام کرد. کالونیموس (18) یهودی دوست و یار محبوب امپراتور اوتوی دوم (19) بود. چاسدی ابن شاپروت (20) (970-915) نماینده ی سیاسی خلیفه عبدالرحمان سوم در مذاکراتش با فرمان روایان مسیحی شمال اسپانیا بود. به همین ترتیب، وقتی شاه زادگان مسیحی حوزه ی شبه جزیره ی ایبری خواهان نمایندگانی بصیر و هوشمند شدند، به دنبال یهودیان فرستادند. آلفونسوی چهارم (21)، نمونه ی بسیار خوبی است. او که قصد داشت حاکمان مسلمان را به جان هم بیندازد، از مأموران یهودی استفاده کرد که هم به زبان عربی آشنایی داشتند و هم ویژگی های فرهنگی و آداب و سنن مسلمانان را می شناختند. او این یهودیان را به دربار حاکمان مسلمان شهرهای تولیدو، سویل و گرانادا اعزام کرد. در دوره های پس از آن نیز شاهد اعزام هیأت های نمایندگی یهودی به تمامی دربار حاکمان مناطق مختلف اسپانیا هستیم. این کارگزاران قابل اعتماد و مترجمان خبره بعدها در کشف قاره ی آمریکا هم بسیار مفید افتادند.
بررسی این دوره از تاریخ یهود که دوره ی اسپانیایی نام دارد، نه فقط از دیدگاه کلی، بلکه از منظر اقتصادی نیز اهمیت بسیار زیادی دارد و به خوبی نشان می دهد که یهودیان به چه دلایلی توانستند به مقامات مهم و با نفوذی که بعدها پیدا کردند، دست یابند، اما نقش مهم یهودیان فقط به این دوره محدود نمی شود و در ادوار دیگر هم شاهد آن هستیم. برای مثال، دیپلمات های یهودی در مذاکره ی سران کشورهای قدرتمند به کار گرفته می شدند و در این رابطه، نام هایی چون دلمونته، مسکیتا و دیگران، بسیار شناخته شده است. یکی دیگر از این چهره های سرشناس، ایلفونسو لوپز است که کاردینال ریشیلیو او را سینیور عبرائو می خواند. این سیاست مدار فرانسوی، لوپز را که فرد ثروتمندی هم بود به مأموریتی مخفی به هلند فرستاد و در هنگام بازگشت، به او لقب مشاور مخصوص دربار را داد.
سرانجام اینکه، پراکندگی یهودیان در سراسر جهان، از یک نظر دیگر هم اهمیت ویژه ای دارد. همان طور که تا اینجا دیدیم، پراکندگی آنها در نقاط مختلف جهان ثمرات بسیار خوبی برای آنها در برداشت، اما باید اضافه کرد که پراکندگی آنها در نقاط مختلف این یا آن کشور به خصوص هم به نوبه ی خود از اهمیت خاصی بهره مند بود. به عنوان مثال، یهودیان در اغلب مناطق، کارگزاران ارتش بودند. فعالیت آنها در این زمینه سابقه ای بسیار طولانی دارد. مگر غیر از این است که وقتی سپاه بلیزاریوس (22) شهر ناپل را محاصره کرد، یهودیان شهر به مقامات مربوطه پیشنهاد دادند که وظیفه ی آذوقه رسانی به شهر را به آنها واگذار کند؟
یک دلیل موفقیت یهودیان در این امر، ناشی از آن بود که چون با مراکز مختلف و متعددی در ارتباط بودند، می توانستند آسان تر از همتایان مسیحی خود، کالاهای مورد نظر را در مقیاس وسیعی که مورد نظر بود فراهم آورند. یکی از نویسندگان سده ی هیجدهم چنین می نویسد «وقتی بازرگانان یهودی ضمانت اجرایی کاری را به عهده می گیرند، از مشکلاتی که سایرین به آنها بر خواهند خورد، خلاصی دارند. تنها کاری که بازرگان یهودی باید بکند این است که برادران دینی خود را در مناطق مناسب با خبر سازد و در لحظه ی مورد نظر، هر کمکی که بخواهد در اختیار او خواهد بود.» حقیقت این است که یهودیان هرگز کسب و کار و تجارت را به عنوان فرد پیش نمی بردند، بلکه همواره به عنوان عضوی از یک شرکت عظیم یهودی که در سراسر جهان شعبه دارد، با آن برخورد می کردند. در عریضه ای که بازرگانان پاریس در نیمه ی دوم سده ی هیجدهم میلادی نوشته اند، به این جملات برمی خوریم «یهودیان چون قطرات سرمایه های سیالی اند که در تمام جهان پراکنده اند و حرکت دارند و در صورت لزوم، این قطرات به هم می پیوندند و رودخانه ی عظیمی از امکانات مالی را تشکیل می دهند.»
یهودیان به عنوان غریبه
ظرف یکی دو دهه ی گذشته، یهودیان به عنوان تازه وارد، کم و بیش به هر کجا که پا می گذاشتند غریبه بودند. آنها در مناطقی که موفق ترین فعالیت های خود را به نمایش می گذاشتند، از آدم های جاافتاده و قدیمی نبودند. از سوی دیگر، به ندرت می شد که از جاهای نزدیک به آن مناطق می آمدند و اغلب از سرزمین های دوردست به آن نواحی کوچ کرده بودند و رفتارها و عرف متفاوتی داشتند و گاه حتی از سرزمین هایی با آب و هوای متفاوت می آمدند. آنها از اسپانیا و پرتغال بیرون رانده شدند و در هلند، فرانسه و انگلستان سکونت گزیدند. از شهرهای مختلف آلمان، به هامبورگ و فرانکفورت کوچ کردند و چندی بعد در همان جاها هم نماندند و در سراسر آلمان و گروهی هم در لهستان ساکن شدند.یهودیان به هر کجا که رفتند، یاد گرفتند که چگونه و به سرعت خود را با محیط اطراف تطبیق دهند. آنها از این نظر بر سایر ملل اروپا برتری داشتد که تا پیش از کوچ به آمریکا و اقامت در سرزمین های آن، در این هنر به استادی نرسیده بودند.
هر تازه واردی باید چشم تیزبینی داشته باشد تا بتواند در شرایط جدید برای خود جایی باز کند. آنها باید سخت مراقب رفتار و کردار خود باشند، تا اینکه بتوانند بدون مزاحمت و مانع، قوت روزانه ی خود را فراهم آورند. در حالی که اهالی شهر هنوز در بستر گرم خویش آرمیده اند، تازه واردان از خواب بیدار شده اند و به همین خاطر هوش و حواس آنها متمرکزتر است. آنها تمام فکر و ذکر خود را متمرکز می کنند تا بتوانند جای پایی برای خود پیدا کنند و تمامی فعالیت های اقتصادی آنها در خدمت برآوردن این آرزو متمرکز می شود. آنها به خاطر این نیاز باید به بهترین وجهی فعالیت های خود را منظم سازند و کوتاه ترین راه را برای نیل به هدف خود انتخاب کنند. برای مثال، کدام شاخه از تولید یا تجارت هست که بیش ترین سود را حاصل می کند و کدام اصول تجاری را باید به کار گرفت تا به این سود رسید. بر همین اساس است که آنها منطق اقتصاد را با سنت و عرف های قدیمی جایگزین می سازند. پیشتر دیدیم که یهودیان با خیال راحت چنین می کردند، اما برای پاسخ به این پرسش که چرا ناگزیر بودند چنین راهی را برگزینند، هنگامی ما را به جواب صریح و درست می رساند که به خاطر داشته باشیم آنها به هر کجا که پا می نهادند، غریبه، تازه وارد و مهاجر بودند.
اما غریبگی یهودیان به همین محدود نمی شود. آنها به تعبیر دیگری، سده های متمادی در میان ملل دیگر هم آواره بودند که آن را می توان آوارگی روانی و اجتماعی نامید. یهودیان به خاطر تفاوت های باطنی میان ایشان و مللی که پذیرای آنها می شدند، غریبه به حساب می آمدند. نوعی جدایی کاست گونه میان یهودیان و مردم بومی وجود داشت. یهودیان به خود به عنوان مردمی ویژه نگاه می کردند و مردم دیگر نیز به یهودیان، به عنوان آدم های خاص و متفاوت می نگریستند. بنابراین در یهودیان، به ویژه در عصری که در آن هنوز مفهوم شهروندی جهان و نه شهروند کشوری خاص بودن، وجود خارجی نداشت، نحوه ی برخورد و دیدگاهی ذهنی شکل گرفت که در معامله با غریبه ها بروز می کرد.
در تمامی ادوار تاریخ، صرف این واقعیت که طرف معامله ی تجاری تو آدمی غریبه است، کافی بود تا ملاحظات وجدانی را کنار زند و بر الزامات اخلاقی سرپوش نهد. مردم در معامله با خارجیان هرگز خود را به اجرای قوانین خاصی مقید نمی دیدند. یهودیان همواره در برخورد با غریبه ها و با دیگران بودند و این امر به ویژه در فعالیت های اقتصادی آنها مشهود بود و هر کجا که می رفتند، خود را اقلیت معدودی می دیدند و در حالی که بقیه ی مردم شاید در هر ده از صد مورد معامله ی تجاری با یک آدم خارجی طرف می شدند یهودیان برعکس، در نُه مورد از ده مورد معاملات تجاری یا نود درصد آنها با غریبه ها طرف بودند. پی آمد آن چه بود؟ یهودیان به مراتب بیش از غیر یهودیان به اخلاقیات معامله با غریبه ها متوسل می شدند چون معامله با غریبه برای یهودیان قاعده بود و برای غیر یهودیان استثنا. بنابراین، شیوه های تجاری یهودیان بر این اصل استوار شد.
در کنار این وضعیت اجتماعی آنها به عنوان آدم های غریبه موضع حقوقی ویژه ی آنها هم بود که در ارتباطی تنگاتنگ با آن قرار می گرفت، اما موضع حقوقی یهودیان به نوبه ی خود اهمیت ویژه ای دارد و در نتیجه، بخش خاصی را به آن اختصاص خواهیم داد.
یهودیان به مثابه شهروندان
در وهله ی اول چنین به نظر می آید که موضع حقوقی یهودیان تأثیری شگرف بر فعالیت های اقتصادی آنها داشته است چون حتی مشاغل و حرفه هایی را که یهودیان می توانستند برگزینند، محدود می کرد و لاجرم برخی از راه های دستیابی به امرار معاش را به روی آنها می بست. اما من بر این عقیده ام که تأثیر این محدودیت ها بیش از حد بزرگ شده است. من حتی پا را از این فراتر می نهم و مدعی می شوم که آنها بر رشد اقتصادی کسب و کار یهودیان اثر بارزی برجا نگذاشتند. دست کم این است که من نمی توانم تعیین کنم که تأثیر یهودیان بر توسعه ی نظام مدرن اقتصادی در اثر این یا آن مقررات محدود کننده، کمتر شده است. اینکه این مقررات محدود کننده نمی توانسته تأثیر بسیار عمیقی گذاشته باشد، بسیار روشن است، به ویژه آنکه در طی دوره ای که بیش از همه مورد نظر ما است، قوانین ناظر بر حقوق یهودیان، کشور به کشور فرق می کرد. علی رغم همه ی اینها، متوجه مشابهت خیره کننده ای در نفوذ یهودیان در گستره ی عظیم نظم اجتماعی سرمایه داری هستیم.آنچه اغلب مورد غفلت محققان قرار گرفته، این است که قوانین محدود کننده ی یهودیان یکسان نبوده است. برای شروع می توان گفت که این قوانین در هر کشوری با کشور دیگر تفاوت داشت. مثلاً در عین حال که آنها در هلند و انگلیس، دست کم از نظر فعالیت های اقتصادی از آزادی کاملی مشابه همتایان مسیحی خود بهره مند بودند، در سرزمین های دیگر، محدودیت های فاحشی را پیش پای خود داشتند، اما حتی در این کشورهای محدودکننده هم برخورد با آنها یک دست نبود چون در برخی از شهرها و ایالات آزادی عمل اقتصادی کاملی داشتند که از آن جمله می توان به قلمروهای تحت نظارت پاپ در فرانسه اشاره کرد و در برخی شهرها هم از آن بهره مند نبودند. افزون بر آن، همین محدودیت ها از نظر نوع و تعداد، در کشورهای مختلف متفاوت بود و گاه در بخش های یک کشور نیز با هم فرق می کرد. آنها در اغلب مواقع بسیار اختیاری و دل بخواه مقامات محلی بودند و به ندرت بر پایه ی اصول و قوانین یکدستی پدید می آمدند. در جایی به یهودیان اجازه داده نمی شد که دوره گردی پیشه کنند و در جای دیگر به آنها اجازه نمی دادند که مغازه داشته باشند. در یک جا اجازه داشتند که صنعت گری کنند، در جای دیگر همین مجوز هم برای برایشان صادر نمی شد. در یک جا اجازه داشتند در معاملات پشم شرکت کنند، در جایی می توانستند چرم بفروشند و در جای دیگری هیچ کدام از این کارها برای ایشان مجاز نبود. در جایی فروش مشروبات الکلی فقط در دست آنها بود، در جای دیگر حتی فکر صدور مجوز برای این کار به یهودیان را مضحک و نامعقول می دانستند. در جایی به آنها اجازه ی احداث کارخانه داده می شد، در جای دیگری به طور مشخص آنها را از ورود به هرگونه فعالیت بزرگ سرمایه داری منع می کردند. مواردی از این دست را تا ابد هم می توان ادامه داد.
شاید بهترین مثال، نحوه ی برخورد مقامات پروس با یهودیان ساکن آن سرزمین در سده ی هیجدهم میلادی باشد. در اینجا و در یک کشور، قوانین محدود کننده در مناطق مختلف با هم فرق داشت. قانون عمومی امتیازات مورخ سال 1750 یهودیان را از صنعت گری در بسیاری از نقاط منع می دارد، ولی در عین حال یک قانون سلطنتی مورخ بیست و یکم ماه مه سال 1790 به یهودیان ساکن برسلاو اجازه می دهد تا «در هر شاخه ای از هنرهای مکانیکی که می خواستند، می توانند فعالیت کنند» و در ادامه آن چنین آمده است «پادشاه بسیار خرسند خواهد شد که بدانند صنعت گران مسیحی ما به میل و اراده ی خود، نوجوانان یهودی را به عنوان کارآموز در کارگاه های خود به کار گیرند و در نهایت، آنها را در صنف خود به رسمیت بشناسند.» عین همین امریه درباری برای یهودیان جنوب شرقی پروس در تاریخ هفدهم آوریل سال 1797 صادر شده بود.
یک مورد دیگر، قانون امتیازات عمومی مورخ 1750 است که یهودیان شهر برلین را از فروش گوشت، آب جو و شراب به غیر یهودیان منع می کند، حال آنکه تمامی یهودیان متولد شهر سیلسیا، طبق قانون سیزدهم فوریه سال 1769 در این مورد آزادی عمل کامل داشتند.
وقتی به فهرست کالاهایی که یهودیان مجاز به تجارت در آنها بودند یا نبودند نگاه می کنیم، اولین چیزی که به ذهن خطور می کند این است که این فهرست بسیار دل بخواهی تنظیم شده چون فاقد هرگونه منطقی است. برای مثال، قانون امتیازات سال 1750 به یهودیان اجازه می داد که در زمینه ی چرم داخلی یا صادراتی مادام که رنگ نشده است فعالیت کنند، اما همین قانون به آنها اجازه نمی داد در زمینه ی چرم خام یا رنگ شده کاری انجام دهند. یهودیان می توانستند پوست خام گوساله و گوسفند خرید و فروش کنند، اما اجازه نداشتند در زمینه ی فروش پوست گاو یا اسب معامله ای انجام دهند. می توانستند همه جور کالاهای پشمی یا نخی معامله کنند، اما معامله در مورد نخ پشمی یا نخ معمولی برای آنها ممنوع بود.
این تصویر هنگامی غیر منطقی تر و جنون آمیزتر می شود که موقعیت حقوقی متفاوت طبقات مختلف یهودیان را مدّنظر قرار می دهیم. برای مثال، جامعه ی یهودیان برسلاو تا زمان صدور فرمان بیست و یکم ماه مه سال 1790 که اوضاع را متحول کرد؛ به چهار گروه تقسیم می شد؛
1. یهودیانی که از امتیازات کامل برخوردار بودند.
2. یهودیانی که برخی امتیازات داشتند.
3. یهودیانی که حضور آنها تحمل می شد.
4. یهودیانی که فقط می توانستند به طور موقت در آنجا اقامت کنند.
گروه اول، یهودیانی بودند که در عرصه ی تجارت و کسب و کار، موقعیتی هم تراز مسیحیان داشتند و از این نظر، این حقوق و اختیاراتشان موروثی بود و به نسل های بعد آنها نیز انتقال می یافت. گروه دوم، شامل یهودیانی بود که اختیارات ویژه (محدود) داشتند و از جمله مجاز بودند که در انواع خاصی از کالاهایی که برای آنها تعیین شده بود، فعالیت تجاری کنند. حقوق و امتیازات این عده موروثی نبود، ولی هنگام اعطای این حقوق و امتیازات، فرزندان آنها بر بقیه ارجحیت داشتند. گروه سوم، یهودیانی را شامل می شد که حقّ زندگی در برسلاو را داشتند، ولی فعالیت های اقتصادی آنها از گروه دوم هم محدودتر بود و سرانجام در گروه چهارم، یهودیانی بودند که اجازه می یافتند فقط به طور موقت و در مدت زمانی مشخص در شهر اقامت کنند.
اما یهودیان حتی به این حق و حقوق محدودی هم که داشتند، اطمینان خاطر نداشتند. برای مثال در سال 1769 یهودیان سیلسیا که در روستاها زندگی می کردند، اجازه یافتند که در زمین های زراعی، آب جو، شراب و گوشت بفروشند، اما این اجازه در سال 1780 لغو شد و بار دیگر در سال 1787 به جریان افتاد.
با این همه، علی رغم همه ی این قوانین محدود کننده، نباید فراموش کرد که طی دو سه سده ی گذشته این مقررات در عرصه صنعت و تجارت تا حدّ زیادی بی اعتبار بودند و عملاً به اجرا در نمی آمدند.
پی نوشت ها :
1. Westinghouse Electric
2. Magnus Barford
3. Carcere
4. Costa
5. Conegliano
6. Alhadib
7. Sassoon
8. Pereire
9. Leghom
10. Spectator
11. Salonica
12. Joseph
13. Alabarch Alexander
14. Agrippa
15. Claudius
16. Candace
17. Charlemagne
18. Kalonymus
19. Otto II
20. Chasdia Ibn Shapurt
21. Alphonso VI
22. Belisarius