مترجم: فرهنگ ارشاد
نگاهی به زندگی و آموزه های استوارت هال
زندگی نامه و زمینه نظری
دستاوردهای مهم نظری استوارت هال کدامند؟ با تدابیر او بود که «فرهنگ»، سرفصل کار مطالعه علمی جامعه قرار گرفت؛ او با میانجی گری، از سنت های فکری گرامشی و آلتوسر تألیفی را کارگزاری کرد که در مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی فرهنگی بسیار اثربخش بود؛ هال مفهوم «روشنفکر اُرگانیک» گرامشی را پرورش داد و پالایش کرد و نقش- الگوی مهمی برای روشنفکران مردمی را ارائه داد؛ و با اعلام پیش- نهاد(1) «زمان های نو» و ظهور «سیاست تفاوت»، جناح چپ را متقاعد کرد تا رابطه خود را با تاریخ و سیاست طبقاتی باز- ارزیابی کند.افعال «تدبیر کردن»، «میانجی گری»، «کارگزاری کردن» و «متقاعد کردن» بر انسانی سیاسی دلالت می کنند. اگر هال را یک رهبری فرهمند [کاریزماتیک] ندانیم ارزیابی ما از او ناقص خواهد بود. بین سال های 1964 که ریچارد هوگارت(2)، هال را به مرکز نوبنیاد پژوهش های فرهنگی معاصر در بیرمنگام فرخواند تا 1997 که با مقام استادی جامعه شناسی در دانشگاه آزاد(3) [انگلیس] بازنشسته شد، او فقط یک سخنگوی نقد فرهنگی جناح چپ انگلستان نبود، بلکه یکی از محک ها و طلسم های این جریان بود. دانشور سیاه پوستی که در سال 1932 در جامائیکا زاده شد و در اوایل دهه 1950 به عنوان دانشجوی بورسیه رودِس، کارائیب را [به قصد انگلیس و دانشگاه آکسفورد] ترک کرد، خود نمادی از فقر فرهنگ سفید [پوست] بود. توجه او به انحصار اجتماعی و سرشت حکومت طبقه ای، نتیجه محسوس تجربه او در دوری از وطن بود . همچنین گرایش شدید هال در آثار اخیرش به فرهنگ آوارگی و شکل بندی های دورگه ای، توجه ماندگار او به سیاست تفاوت و تعادل تغییریابنده قدرت بین آرمندگان(4) و غریبه ها [خودی ها و غیرخودی ها] را نشان می دهد. با وجودی که هال، مسیر موفقیت آمیزی را در نظام دانشگاهی بریتانیا پیمود و جایگاه برجسته ای که در زندگی عمومی به دست آورد، حالت غریبگی همچنان در او باقی ماند.
نظریه اجتماعی ورهاوردهای او
مارکسیسم بازنگری خواه
آثار هال را می توان به بهترین شیوه، کوششی در مارکسیسم بازنگری خواه دانست. هر چند که ارتباط او با سنت مارکسیستی چندان هم ساده نیست. او (1996:499) خود را به منزله کسی توصیف می کند که ذهنش «در رابطه انتقادی با سنت های مارکسیستی شکل گرفته است.» در پیش- نهاد «زمان هایِ نو» او دودلی و سرگردانی [نسبت به مارکسیسم] چنان موج می زند که بسیاری از چپ گرایان آن را خیانتی به اصول مارکسیستی دانسته اند و این سرگردانی تا پایان عمر همراه او بود. شاید دقیق ترین نظر این باشد که او یک مارکسیست ناراضی بدانیم. او سرکوبگری و ایستادگی طبقاتی را درک کرد، ولی هرگز از منطق انقلاب طبقه ای به طور کامل پیروی نکرد. پایان نامه دوره دکتری او در دانشگاه آکسفورد درباره موضوع تقابل امریکایی- اروپایی در داستان های هنری جیمز(5) بود. به این ترتیب، هال پیش از علوم اجتماعی به ادبیات علاقمند بوده است. نقد عمومی که بر آثار اخیر او می شود این است که او به خوانش فرهنگ به منزله یک متن، بیش از حد تکیه دارد. درباره این نکات با تفصیل بیشتری بحث خواهد شد.در سال 1957، هال به لندن رفت و به عنوان معلمی ذخیره در دبیرستان ها به کار مشغول شد، و در همان حال به مجله بررسی چپ نو(6) پیوست که سرانجام در سال های 1959 تا 1961 سردبیر آن بود. هال مدت ها پیش از این که با اندیشه «روشنفکر ارگانیک» گرامشی آشنا شود، ترویج اندیشه ها و نکات سیاسی پیشرفته را همچون وظیفه امروزه روشنفکر فعال می دانست. این امر، برای توسعه آثار نظری او پیامدهای خوب و بد داشت. در این جریان، گرایش او به همزیستی با دیگر سنت های فکری و گشاده رویی به آن ها از یک سو و پذیراندن باور خود به دیگران از دیگر سو، همواره کشاکشی وجود داشته است. مورلی و چن(1996) شواهد زیادی درباره گشادگی فکری و شخصیتی هال ذکر کرده اند. در مقابل، براندسن(1996) با تأسف درباره رابطه مصنوعی هال با فمینیسم در مرکز پژوهشی بیرمنگام اشاره دارد. کلی تر از این، نگرش کلیشه ای او درباره فرودست بودن «روشنفکران سنتی» نسبت به «روشنفکران ارگانیک» بسیار زیرکانه است. در واقع بیشتر نوشته های هال، و سنت مطالعات فرهنگی که او آن را نمایندگی می کند، شامل فرض بی تفاوت برتری اخلاقی است.
یک علت این امر، مفهوم «روشنفکر ارگانیک» است که آن را از گرامشی وام گرفته است. هال عقیده دارد وظیفه روشنفکر ارگانیک این است که از یک سو در فعالیت فکری نظریه پردازانه پیشگام باشد، و از سوی دیگر و در همان حال، باید میانجیِ رساندن اندیشه ها به کسانی باشد که به طور حرفه ای و کاری، به جریان روشنفکری تعلق ندارند. این امر با وضعیت روشنفکر سنتی که معیارهای بی طرفانه و عینی گرای علمی را می پروراند تفاوت دارد. هال(1996:501) به نگرانی های شخصی خود اشاره می کند از جمله این که به نظر او محیط علمی «گلخانه ای» مرکز بیرمنگام او را از «مردم عادی» جدا می کرد، و این عامل مؤثری بود که باعث شد [آن جا را ترک کند و] استادی جامعه شناسی دانشگاه آزاد را بپذیرد. او جذب محیط غیر نخبه گرایی شد که در آن جا دسترسی دانشجو به مطالعه بسیار بالا بود. هال این موقعیت را شرایط مناسبی برای عملی کردن پنداره گرامشی درباره «روشنفکر ارگانیک» می دانست؛ چنان که می نویسد(چاپ مجدد 1996:268):
کار روشنفکر ارگانیک این است که بیش از روشنفکر سنتی بداند: واقعاض بداند، نه این که وانمود به دانستن کند؛ نه این که فقط به ابزار دانش دست یابد، بلکه به طور ژرف و عمیق بداند... اگر کسی در بازی سروری(7) قرار می گیرد، باید از «آن ها» داناتر باشد.
این نکته، تفسیر پیشین درباره هال را تأیید می کند که خودش را غریبه می دانست. شاید این نشانه ای از پیشداوری هال باشد. با وجودی که نظریه اجتماعی دامنه گسترده ای دارد، چشم انداز بسیار محدودی در آثار او وجود دارد. برای مثال با توجه به علاقه هال به این که روشنفکران ارگانیگ باید از میدان تخصصی خود آگاهی کافی داشته باشند، و این که میدان تحقیق هال فرهنگ روزمره است، شگفت آور است که سنت های پدیدارشناختی کم تر در نوشته های او به چشم می خورد. در نظریه اجتماعی هال، موضوع بدن، مقوله ای کمابیش غایب است.
همچنین، شایان توجه است که هال هرگز مفهوم فرهنگ را در مقابل مفهوم تمدن قرار نمی دهد. تجربه، تمرکز بیش از اندازه و کوته بینانه بر فرهنگ انگلیسی و مسائل انگلیسی در نوشته های او را اصلاح کرده است. رویه های هم سوی دیگر، به ویژه جامعه شناسی تندیسی(8) مرتبط با آثار نوربرت الیاس و حلقه وابسته به او، تحلیل گسترده ای از پویایی بین فرهنگ و تمدن را پیش کشیده اند. یکی از نوشته های الیاس (150- 1978:3) درباره تفاوت های بین فرهنگ و تمدن در سنت آلمانی، و معنای انسان متمدن در اندیشه فرانسوی، بر نارسایی دیدگاه نو- گرامشی گرایی هال دلالت دارد، که می خواهد پرسش های فرهنگی را با پرسش های طبقه ای در هم آمیزد.
نارسایی جدی دیگر مجموعه آثار هال، نادیده گرفتن جامعه شناسی بوردیو است. بوردیو، مانند هال، در مطالعه و تحلیل فرهنگ از رویکرد طبقاتی سود می جوید. اما او در بحث طبقه کارگر و «قومیت های جدید»، همچون هال(1992) به لغزش های عامه گرایی تمایل پیدا نمی کند. در جامعه شناسی بوردیو کوشش بر این است که چشم اندازی عینی گرا در تحلیل طبقه و فرهنگ ارائه شود؛ و هزینه این [عینی گرایی] نبودِ یک دسته نتیجه گیری های روشن سیاسی درباره مقتضیات تحول اجتماعی است. مزیت چنین چشم اندازی به دست دادن خوانشی بازاندیشانه تر و نرمش پذیرتر از فرهنگ، در مقایسه با رویه هال است که در آثارش به کار رفته است.
در سال 1961، هال فعالیت در مجله بررسی چپ نو را رها کرد تا در کالج چلسی دانشگاه لندن رسانه های جمعی، فیلم، و فرهنگ عامه را تدریس کند. در همان دوره، پژوهش در مؤسسه فیلم بریتانیا(9) را با پَدی وانل(10) شروع کرد. گزارش این پژوهش سرانجام با عنوان هنرهای مردمی(1964) منتشر شد، در همان سالی که هال به مرکز [پژوهشی] بیرمنگام پیوست.
این جریان مهمی در توسعه فکری هال بود. مرکز بیرمنگام میانجی بی نظیری در زندگی علمی و فرهنگی بریتانیا بود. هال(1996:500) خودش این مرکز را به منزله «دانشگاهی دیگر» توصیف کرد. تمایزهای رایج آموزشی بین دانشجو و استاد تا اندازه ای کم رنگ بود، و «برنامه آموزشی» را که اعضاءِ مرکز اجرا می نمودند، صورت های فرهنگی ای را بررسی می کرد که سنت مسلط لیویزایتیِ(11) رایج پس از جنگ، آن ها را یا به فراموشی سپرده یا کنار نهاده بود. از این رو، شگفت آور نیست که فرهنگ طبقه کارگر محور اصلی پژوهش شد. شاید شگفت تر این باشد که پرسش های نژادی و قومیتی تا اواخر دهه 1970 موضوع عمده ای در دستور کار مرکز بیرمنگام نبود، که این هم در پرتو افکار پیسینی هال مورد توجه قرار گرفت. جبهه های اصلی تحقیق [در مرکز] عبارت بود از طبقه و رسانه های توده گیر؛ تأثیر مدرسه و آموزش در بازتولید نابرابری های طبقه ای؛ خصیصه خُرده فرهنگ های جوانان؛ سیاست گذاری و نظارت اجتماعی، و تأثیر عمل ایدئولوژی در روابط جاافتاده فرهنگی. در سال 1968 ریچارد هوگارت بر آن شد تا مرکز را ترک کرده و به یونسکو برود و هال عملاً مدیریت آن جا را پذیرفت و در سال 1972 مدیر تمام وقت آن جا شد.
کارهای عمده ای که به وسیله هال و دیگر اعضاء مرکز انجام می شد تحت تأثیر مطالعه دقیق آثار گرامشی، آلتوسر، و تا حدی کم تر ریموند ویلیامز بود. بین جنبه های نظری و عملی تفاوت اندکی گذاشته می شد. البته، مطالعات تجربی همچون شکلی از نظریه پردازی عملی دنبال می شد که در آن گزاره های نظری از طریق کار میدانی در معرض پُرس و جو قرار می گرفت. این وضعیت با سنت مصلحت گرایی مسلط بر علوم اجتماعی در انگلیس مغایرت داشت. آثار میل [جان استوارت]، گرین(12)، وب ها(13) [خانم و آقا]، بِوِریج(14)، و گینز برگ(15) بیشتر به طرفداری از نگرش قراردادی به جامعه و نگرش عقلانی- بهسازانه به فرهنگ، گرایش داشتند. کارگزاران این وضعیت که به طور علنی ضد نظریه پردازی نبودند، مباحث نظری متافیزیکی و تأویلی را به سنت های قاره ای واگذاشتند، و خود توسعه سیاست های اجتماعی و اقتصادی برای موضوع های مشهود و تجربی را در پیش گرفتند. اما هال از زمانی که به بیرمنگام آمد، در مطالعه زندگی فرهنگی بر نظریه و سیاست [هر دو] تأکید داشت.
بازنگری خواهی هال در نقد او بر خشک اندیشی مارکسیستی آشکار است. هال با گرامشی موافق بود که عقیده داشت سنت مارکسیسم، به سبب تقلیل گرایی اقتصادی رو به تباهی گذاشته است. ویلیامز(1963) نیز از این جهت بر مارکسیسم نقد داشت که فرهنگ را به مثابه بازتابی از زیربنای اقتصادی می شناساند. ویلیامز تأکید داشت که فرهنگ به «شیوه کاملی از زندگی» دلالت دارد، و «ساختارهای احساس» را نباید به طور مکانیکی از زیربنای اقتصادی استنباط کرد. هال به این شیوه استدلال علاقه بیشتری داشت. اما به زودی تردید خود را نسبت به منش قوم محورانه و احساسی آثار ویلیامز بروز داد. این تردید، با روی آوردن هال به روش آلتوسری در فرانسه، تقویت شد. در سال 1973، مارکسیسم آلتوسری به گرامشی باوری پیوند خورد و نفوذ فکری ژرفی را در مکتب بیرمنگام باقی گذاشت.
فرهنگ گرایی و ساختارگرایی
گشادگی نظری و بزرگواری شخصی هال، در بی میلی او به نقد کردن کسانی که بر او نفوذ فکری داشته و او را کمک کرده اند، تا اندازه ای آشکار است. از این رو، بازگشت او از اندیشه های هوگارت، ولیامز، و تامپسن(16)، هرگز به تندی و مطلق نبوده است. او نجیبانه در آثار آن ها نکاتی مفید و مهم یافته است و همچنان می کوشد که بیابد. به هر روی، در سال 1980 «دو پارادایم» در مطالعات فرهنگی را آشکارا بازشناخت. یکی از آن ها فرهنگ گرایی است که به آثار ویلیامز، هوگرات، و تامپسن اشاره دارد و فرهنگ را بستری برای تجربه می داند، که از طریق آن معنا، تعلق، و هویت سامان دهی می شود. این رویه، تأثیر نابرابری مادی را در شکل دادن به جهت گیری های شخصی و طبقه ای تأیید نموده، ولی آگاهی را به منزله کارگزار اصلی و اجتناب ناپذیر تحول ارزیابی می نماید. و دیگری ساختارگرایی است که به آثار آلتوسر و تا حدی کم تر گرامشی اشاره می کند. این رویه، نظر بر این دارد که آگاهی و تجربه از طریق شرایط مادی و طرح واره های بازنمودی فرهنگ میانجی گری می شوند. زمینه ای که کارگزاری در آن صورت می گیرد و به صورت نقطه اصلی مطالعات فرهنگی خودنمایی می کند. از این رو، آگاهی شخصی و طبقه ای به صورت پیامد اقتصاد، ایدئولوژی، دین، و دیگر اجزاءِ ساختار جامعه، باز تعریف می شود.پژوهش هایی که هال و همراهانش در مرکز بیرمنگام بین سال های 1973 تا 1979 در زمینه تلویزیون و رسانه های جمعی، خُرده فرهنگ های جوانی، آموزش مَدرسی و سیاستگذاری انجام دادند، آشکارا از یک پارادایم ساختارگرا در مطالعات فرهنگی پیروی می کنند. روشنگری های مفهومی مهم و ماندگار در پژوهش های فرهنگی ریشه در تلاش های این دوره دارند. برای نمونه، مفاهیم سروری و استیضاح، که به ترتیب از گرامشی و آلتوسر وام گرفته شده، بسط داده شدند تا محدودیت های دریافت شده در برداشت مارکسیستی از ایدئولوژی را تصحیح نمایند. در آثار مارکس، ایدئولوژی ساز و کار اصلی برای دستیابی به سلطه طبقاتی است. طبق نظر مارکس، اندیشه های حاکم در جامعه بر الگوی عمومی روابط حاکم است. سخنگو و ضامن این اندیشه ها همان طبقه حاکم است. بنابراین، ایدئولوژی در تحول تاریخی و اجتماعی اندیشه های جزییِ وابسته به طبقه، به حالت مقوله های اخلاقی و فرهنگیِ کلیِ وجود انسانی، دست کم در قلمروی چون ملت- دولت یا «غرب»، عاملی فعال است. به طور خلاصه، آن [ایدئولوژی] گونه ای بسیار کارا از کنترل اجتماعی است، و اعضاءِ مکتب بیمنگام به هنگامِ مطالعه بافت آگاهی طبقه ای و مناسبات فرهنگی به این نوع کنترل علاقمند بودند.
به این ترتیب، هال و همراهانش به پیروی از گرامشی(1985 ,1971)، بر دیدگاه مارکسیسم نسبت به ایدئولوژی نقد داشتند، زیرا این دیدگاه به طبقه حاکم و طبقه فرمانبر به طور قطبی می نگریست، و یگانگی طبقه را پیش فرض تحلیل می دانست. آن ها می خواستند دوگانگی ها و تناقض های درونی کارگزاران انسانی و ساختارهای کنترل اجتماعی را نشان دهند. این امر در عمل دلالت بر پرورده شدن دیدگاهی درباره حکمرانی دارد، که نمی خواهد ایدئولوژی را نسبت به سوژه بیرونی و در مقابل او بداند. همچنین، هال و همراهانش در پی گسترش رویکردی بودند که به کارگزار انسانی توجه و احترام می گذاشت و در مقابل جبر فرهنگی مقاومت می کرد. گنجاندن مفاهیم سروری و استیضاح در مطالعات فرهنگی به این خاطر صورت گرفت که چنین هدف هایی تأمین شود.
منظور از سروری [هژمونی]، نظامی از اندیشه ها و نهادهای حکومتی مبتنی بر گروه است که بافت زندگی فرهنگی را پی ریزی می کند. بنابراین، کارگزار انسانی در چارچوب ساختار الگو یافته نابرابری و دستکاری تحقق پیدا می کند؛ هر چند این الگو پدیده بسته ای نیست، بلکه به صورت امری پیشامدی نظریه پردازی می شود. اکو(1994 ,1990) در سنتی متفاوت و نشانه شناختی، از استعاره «متنِ گشوده» برای توصیف فرهنگ استفاده می کند. در این جا، منظور تأکید نهادن بر سرشت ناکامل و پویندگی کردار فرهنگی است، و از این رو با ذات گرایی سازگاری ندارد. کاربرد مفهوم سروری [هژمونی] از سوی هال، از همین میل ضد ذات گرایی سرچشمه می گیرد. حکمرانی سروری گونه هم به صورت امری پراکنده و ناکامل تلقی می شود. ماهیت متناقض آن، در جریان اجرای اعمال فرهنگی شناخته می شود. کنترل سرورانه به زبان سیاسی، برخلاف حکومتی که از سلطه ایدئولوژیک ریشه می گیرد، فرایند دامنه داری از چانه زنی، مذاکره، فشار و مقاومت است. هال، تمثیل «اردوهای متغیر قدرت» را مطرح می کند، تا ماهیت پیشامدی حکومت سروری گونه را تحلیل کند. هم پیمانی اردوهای قدرت، به صورت یخ منجمد شده [تغییرناپذیر] نیست. بلکه جنبش و باز- هم پیمانی در ذره ذره اجزاءِ قدرت آمیخته است.
مفهوم استیضاح را که هال از آلتوسر می گیرد، به این منظور از آن استفاده می کند که خوانش قدرت همچون امری سیال و پیشامدی را تقویت نماید. منظور از استیضاح فرایندی است که افراد از طریق آن سازمان می یابند تا سوژه [شناسا] شوند. هال و همراهانش این واژه را به کار می گیرند تا بحث کارگزار/ ساختار را در علوم اجتماعی از نو دراندازند. به طور خلاصه، نظریه پردازان کارگزاری، فرد را کنشگری یکپارچه می دانند که دارای آزادی، گزینش، و خودفرمانی است. هال این امر را به مثابه سخن پردازی معیاری اندیشمندان محافظه کار و لیبرال قلمداد می کند که از ما می خواهند تا مسئولیت شرایط زندگی خود را بپذیریم و ما را موعظه می کنند که جز خودمان، کس دیگری ما را درباره شرایط زندگی مان سرزنش نمی کند. آن ها از سوی جریان چپ نقد شده اند، زیرا در این قضاوت ساختارهایی که شرایط فهم ما را از «آزادی»، «گزینش»، «خودفرمانی» و «فرد» فراهم می کنند، نادیده گرفته اند. نظریه پردازان ساختارگرا استدلال می کنند که ساختارهای قدرت، مانند طبقه، جنسیت، نژاد و قومیت تعیین کننده کنش انسانی هستند. این ساختارها طبق بحث قدیمی دورکیم، «واقعیت های اجتماعی» هستند. یعنی نسبت به فرد، بیرونی و مقدم بر او هستند، و بر رفتار انسان اِعمال نفوذ می کنند. در نسخه های دیگر نظریه ساختاری، ساختارها عاملِ از پیش تعیین کننده رفتار یا شکل دهنده گزینش ها شناخته می شوند. هال می کوشد که از این بحث درگذرد، زیرا عقیده دارد در حول قطبی شدگیِ مفهومیِ باطلی دور می زند. چیزی به نام فرد «آزاد» وجود ندارد. حتی ثروتمندترین فرد در جهان تحت تأثیر تجارب خانوادگی، مناسبات طبقاتی، نیروهای ناخودآگاه، و گفتمان های اخلاقی متفاوتی قرار دارد که رفتار او را سامان می دهند. از سوی دیگر، نقطه صفر قدرت هم وجود ندارد. هر شخص میزانی از حق گزینش و آزادی را دارد. مفهوم آلتوسری استیضاح، مستقیماً مبتنی بر این پرسش است که ما چه اندازه حق گزینش و آزادی داریم. طبق دیدگاه آلتوسر، سرمایه داری برگِرد پنداره فرد مستقل [فردگرایی] ساخته و پرداخته می شود. این امر تبلور قانونی پیدا کرده و فرض مسلم کنترل متقابل اجتماعی غیررسمی است. البته این قانونمندی باز هم در معرض تأثیر مقوله های جمعی عاطفی گوناگون، مانند «ملت»، «مردم»، و «مادون طبقه» [فرودستان] قرار دارد که فردگرایی را دربر می گیرند. از نظر آلتوسر، استیضاح همواره گفتمان فردگرایی را قطع می کند. این، دولت سرمایه داری را قادر می سازد که ظاهر گفتمان دموکراسی را حفظ نماید، در حالی که مردم را در فرایندهای مدنی و سیاسی ای قرار می دهد که کارکرد واقعی آن حفظ گسترش سلطه سرمایه داری است.
هال از آن رو مجذوب این مفهوم شده است که این گزاره را برجسته می نماید که سیالیت و کثرت گرایی در مناسبات انسانی، در بافت قدرت طبقه ای تحقق می یابد. در دهه 1980 این مفهوم را به کار می برد تا آن چه را «عام گرایی اقتداری» تا چریسم می نامد کنکاش کند. یکی از موضوع های عمده ای که توجه هال را به دوران حکومت تاچر جلب کرد این بود که چگونه می شود که حداقل بخش قابل توجهی از طبقه کارگر، با اختیار خود از حکومتی دست راستی حمایت کند که آزادی سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی آن طبقه را محدود کرده است. به استدلال او پاسخ این بود که اندیشه های تاچری مقوله های عاطفی و عوام گرایانه از ملی گرایی و اخلاق عملی را به کار گرفت تا احساس افراد نسبت به خودشان به عنوان فرد را برهم زند. برای نمونه، تاچر در اعتصاب معدن چیان، اصطلاح «دشمن از درون» را به کار برد تا بگوید تهدیدی مخالف دولت به وجود آمده که می خواهد احساسات عوام مردم را علیه آزادی فردی کارگران بسیج کند تا آن ها از مخالفت با سیاست صنعتی حکومت دست بردارند. همچنین، در زمان جنگ فالکلند، [تاچر] به احساسات میهن دوستی مردم متوسل شد تا مخالفت را درهم بشکند. دیگر این که، تاچر در طول سال های قدرت خود، بارها ارزش های دوران ویکتوریایی را خاطر نشان می نمود تا بگوید آن ها بر ارزش های یک جامعه ولنگار برتری دارند. هرچند مبنای تاریخی این استنادها در واقع مبهم و نامعلوم بود، اما تاچر این مقوله ها را چنان ارائه می داد که گویی واقعیت هایی مسلم و مبتنی بر عقل سلیم هستند.(17) از نظر هال، این ها همه تجربه ای در نظم دهی اخلاقی بود، و هدف این کارها آن بود که مردم را به زور وادار که به یک سیاست اقتدارگرای کنترل کننده گردن نهند، سیاستی که به دروغ به نام حفظ و توسعه آزادی فردی از آن بهره می گرفتند؛ و این روشن ترین نمونه های استیضاح در نوشته های هال است.
سخن پردازی، رمزگذاری/ رمزگشایی
پافشاری هال در تأیید سیالیت، چندگانگی و تفاوت در زندگی اجتماعی و فرهنگی، واکنشی در برابر حقیقت های نهفته ای است که او در انواع بی تحرک محافظه کار همچنین مارکسیسم عامیانه دریافته است. زبان، مهم ترین استعاره برای بازنمایی کیفیت سیالیت، چندگانگی، و تفاوت در زندگی بشر است. هال(1986) در جریان توسعه و گسترش تحلیل های اجتماعی و فرهنگی خودش، به گرایش به سوی استعاره گفتاری پی می برد. او این استعاره را با این درک [یا تحقق] آزادی هم معنا می گیرد که سوژه های انسانی از یکدیگر جدا و متناقض می شوند و نیز شکل های فرهنگی آشفته و در هم ریخته و ناکامل هستند. بسیاری از مفاهیم کلیدی هال، ریشه زبان شناختی دارند. استیضاح یکی از آن هاست. معنای آن از لحاظ واژگانی، دخالت لفظی یک سخنگو در زمینه ای سیاسی است. به تحلیل هال و با استفاده از دیدگاه آلتوسر، استیضاح به معنای گونه ای از لایه بندی ایدئولوژیک است که سوژه های مدنی را به طور فرهنگی از باشندگان انسانی بر می سازد. نمونه های مهم دیگر تأثیر استعاره های زبان شناختی و گفتاری در اندیشه هال، سخن پردازی(18) و رمزگذاری(19)/ رمزگشایی کردن است.مفهوم سخن پردازی هم ریشه در افکار گرامشی دارد. هال این مفهوم را به عنوان پیونددهنده بلوک های قدرت ایدئولوژیک، اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی تفسیر می کند، تا بر روند رفتار انسانی، ساختاری مؤثر و مولد را تحمیل کند. عامه گرایی اقتداری سال های حکومت تاچر در بریتانیا از جمله این دوران هاست، و بعد از او «دربرگیرندگی»(20) ساده اندیشانه بیل کلینتن و بلاغت تونی بلریِ مرتبط با حزب کارگر جدید، نمونه های دیگری از آن است(Hall, 1998). تأکید هال بر سخن پروری به منزله پیوند دادن، با این هدف طراحی شده است که هم حضوریِ همیشگی سست کردن و نیروبخشدن مجدد به گرایش های فرهنگی و اجتماعی زندگی را مورد تأکید قرار دهد. هال می خواهد در سیاست از تقدیرگرایی دوری گزیند. منظور از سخن پردازی این است که حتی در تاریک ترین لحظات حکومت اقتدارگرا، عناصر کنش مثبت و تحول بخشی در کار است، و رویدادهایی می تواند آن ها را به کنش آورد. گو این که تأثیر متقابل نظم و تغییر، در بطن مفهوم سروری [هژمونی] نهفته است. از دیدگاه هال ساختارهای حکومتی همواره مشروط هستند و مفهوم سخن پردازی این وضع را تقویت می کند.
همین نکته در الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی به گونه ای دیگر مطرح است؛ و این موضوعی است که در کار گروهی در مرکز بیرمنگام به رهبری هال(1980) پرورده شد. این الگو به تأثیر متون و آموزه هایی که بر مخاطب ها ارائه می کند، و نقش فعال مخاطب ها در باز- تفسیر یا باژگونی [رمزگشایی] این پیام ها توجه دارد. کار اساسی مرکز در این زمینه، بر اخبار تلویزیون و سخن پراکنی امور رایج معطوف بود. هال و همراهانش می خواستن بدانند که تلویزیون چگونه پشتیبانی مخاطب را برای دسته ای از گزینه های سیاسی فراهم می آورد و آن ها را به آن گزینه ها خشنود می کند بی آن که آشکارا آن گزینه ها را بشناسند. برای نمونه، در ارائه اخبار درباره کاستی ها سیاست گذاری حکومتی، کردار متداول سخن پراکنی های تلویزیونی این است که سیاست گذاری های جایگزین احزاب مخالف را توصیف کنند. از این جهت است که دستگاه سخن پراکنی [صدا و سیما] از پارامترهایی که دموکراسی پارلمانی رواج داده، پیروی می کند، در حالی که دموکراسی پارلمانی از دیدگاه چپ، پیکره ای بسیار سست و لاغر داشته و دامنه نگرش سیاسی آن بسیار کوچک و تنگ است. نکته مهم تر، پرسش از انواع جدید یا مخالف سیاست گذاری های فراپارلمانی است که نادیده گرفته شده است. به این ترتیب، دیدگاه اجتماعی تاریخی ویژه ای از سیاست، از طریق تولید و اشاعه آموزه های رسانه ای، «به طور طبیعی» رمزگذاری می شود.
همچنین الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی بر آن است که خوانش پرآب و تاب مکتب فرانکفورت درباره مخاطب را اصلاح نماید. آدورنو و هورکهایمر(1944) و مارکوزه(1964) مخاطب را در فرهنگ توده ای، قربانیان فرهنگ کاملاً توانمند صنعتی دانستند. مارکوزه(1964) در این باره حتی به انگاره های تقدیرگرایانه مانند «جامعه تک بعدی» و «جامعه کاملاًَ مدیریت شده» [کنترل شده] متوسل شده تا بر بی یاوری مخاطبان امروزی در برابر القائات حساب شده رسانه ای تأکید بگذارد. هال و همراهانش می خواهند این تقدیرگرایی را با تأکید چرخش نشانه شناختی در نظریه فرهنگی اروپای قاره ای بود که از سوی اکو(1990 ,1987) و بارت(1979 ,1973) رهبری می شد. توجّه مجدد به دیدگاه چندگانگی نشانه از سوی وُلوسنیوف(1929) جایگاه مهمی داشت. هال همچنین می کوشید تا آن گونه زندگی فرهنگی را بفهمند که بر سرشت ساختاری گزینش تأکید داشت، بدون این که مفهوم کارگزار را انکار نماید. تأکید انسان گرایانه [هال] بر امکان همیشگی تحول، با تأکید آلتوسر بر نفوذ ساختارگرایانه بر عمل فرهنگی در کشاکش بود.
کتاب نظارت کردن بر بحران(Hall et al., 1978)، کاری گروهی بود که به وسیله پژوهشگران بیرمنگام و به رهبری هال تدوین شد، و در آغاز اولین دوران حکومت تاچر انتشار یافت. این کتاب بسیار اثرگذاری است. از سویی هم نقطه اوج کاربرد مارکسیسم آلتوسری در بررسی فرهنگ به شمار می آید. مهم تر از این ها، نیرومندترین بحث درباره وجوه چندگانه بحران بریتانیا، و همچنین راهبردهای سرورانه برای مدیریت وفاق [اجتماعی] را دربرداشت. از سوی دیگر برخی مفسران قضاوت کرده اند که با این اثر، تحلیلی معقول از تأثیر تعیین کننده فرهنگی و نقش دستگاه ایدئولوژیکی دولتی به عنوان ساختاری مولد در زندگی فرهنگی صورت گرفته است(Sparks, 1996:88). سُست کردن مقوله های مارکسیستی و گرایش به سیالیت و ابهام، که همواره از نمودهای تفکر هال درباره فرهنگ است، در آن برجسته تر شده است.
قومیت های نو و زمان های نو
بین سال های 1958 تا 1978 هال فقط سه کتاب منتشر کرد که نژاد و قومیت موضوع اصلی بحث آن ها بود؛ در بیست سال بعدی بیش از 30 عنوان با نام او به چاپ رسید. نتیجه آن بر همه روشن است: در جبهه مقدم علایق فکری او، نژاد و قومیت جای طبقه را گرفته بود. همچنین ظهور اندیشه پسااستعماری در زندگی علمی، یقیناً عاملی مؤثر به شمار می آمد. هال مجذوب بحث های پسااستعماری شد و این، نه فقط از آن رو که مفاهیمی از قبیل مقوله دورگه ای و آوارگی، قدرت سفیدپوستان را نااستوار می کرد، بلکه به این خاطر بود که روش تحلیل های پسااستعماری مفهوم قومیت را از نو درمی انداخت. بین دهه های 1950 و 1970، جنبش های حقوق مدنی و قدرت سیاه پوستان، «قدرت سفید» را همچون قدرتی مسلط شناساند و آنرا به صورت کلیشه درآورد، و سیاه پوستان را واداشت تا یگانگی خود را در رنگ خود جست و جو کنند. هال تأیید می کند که این جریان، انرژی خلاق بسیار سهمگینی را آزاد کرد، که محدودیت های سروری سفیدپوستان را آشکار ساخت. البته در عین حال، تجربه تاریخی و فرهنگی آوارگی مشترک غیر سفیدپوستان را هم بزرگنمایی کرد. اقلیت های قومی افریقایی- کارائیبی، هندی، پاکستانی، و دیگر اقلیت های قومی سیاه پوست، هر کدام خود- انگاره و همبستگی فرهنگی متفاوتی دارند. هال(1988) مدعی است قومیت های جدید، نخست بر پایه تفاوتی که دارند، و سپس با پذیرفتن نظام دلالتی [همچون دستگاهی] خودکامه شناخته می شوند. در این جا نیز هال حمله دیگری علیه تقلیل گرایی عنوان می کند. او با توجه دادن به منش خودکامه رمزگذاری نژادی، ماهیت ذات گرایانه نژاد را انکار می کند. در نتیجه، نژاد به منزله موضوعی از برساختن فرهنگی تحلیل می شود. هال در این اندیشه است که ثابت کند هویت نژادی مقوله ای نااستوار است، و جنبه های نژادی، همواره با مقوله های جنسیت، طبقه، و روابط جنسی درهم پیچیده است. کتاب ولوسینوف(1929)، هال را در پیش گرفتن منش چندگانگیِ کردارهای دلالتی تحت تأثیر قرار داده است. از این رو، هال در کتابش(1988) درباره قومیت های نو، مفهوم تفاوت(21) دریدایی(1992 ,[1975]) را بازنگری کرده تا حرکت دلالتگری ها و تأثیر تفاوت در فرهنگ و ارتباطات را تحلیل نماید.مفهوم پسااستعماری دورگه ای تحلیل را به سویی کشاند که به منش آمیخته صورت بندی های اجتماعی و فرهنگی توجه داشته و همترازی ای در برابر این- همانیِ فرهنگی و خلوص نژادی فراهم آورد. همچنین، اندیشه آوارگی قومی، بر سرشت نفوذپذیر فرهنگ و تراوایی صورت بندی های ملی دلالت دارد. هال در واقع، خوانشی فرایندی، پیشامدی، و نسبتاً باز از قدرت را مطرح کرده است.
البته، علاقه نظری هال به بحث های پسااستعمارگرایی همواره محتاطانه بوده است او(1986) آن چه را «تقلیل گرایی از بالا» نامیده بود، یعنی چیزی که قدرت را با گفتمان یکی می گرفت رد کرد. ولی هنوز رگه هایی از یک راهبرد قدیمی سیاسی در او باقی مانده بود که بر این نکته تأکید کند که تحولِ پیش رونده نیاز به سازمان سیاسی، مبارزه، و تعیّن هدف های عقلانی دارد. سیاستی که اکنون هال از آن حمایت می کند، از روش دوران همکاری او با مجله بررسی چپ نو، یا حتی زمان انتشار نظارت کردن بر بحران، خیلی متفاوت است.
هال در بحثی که درباره معنا و مفهوم «زمان های نو» دارد(Hall and Jacques, 1989) می کوشد تا پیوستگی با تحلیل های گرامشی را تأکید کند. او استدلال می نماید که دو ویژگی زمان های نو: یکی بازشناختن این موضوع است که سوژه های قدرت باید در شکل های کثرت گرا، مفهوم سازی شود؛ و دوم، لایه بندی مشخص فرهنگی از مبارزه های سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی است. در ذهن هال، تز زمان های نو، وظیفه جاودانه روشنفکر ارگانیک را این می داند که پیشگام دانش باشد، و باب بحث در تغییر صورت بندی اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی قدرت را باز کند. به هر حال تز [زمان های جدید] هال، با انکار مبارزه بین سرمایه و نیروی کار به عنوان نیروی محرکه تحول اجتماعی، و حمایت از «سیاست تفاوت»، اندیشه های کانونیِ مارکسیسم کلاسیک را در حد قابل توجهی کنار می گذارد، پس، در این زمان های نو، کنش دگرگون کننده باید در جنبه های مختلف مورد مطالعه قرار گیرد. برای نمونه مبارزات قومیت های جدید، فمینیسم، جنبش همجنس بازان، گروه های اعتراض به شرایط محیط زیست، گروه های دفاع از حیوانات، جایگاه مهمی در سیاست جدید هویتی دارند. پایه و شالوده این سیاست آن است که مصرف و سبک، شکاف موجود را با تولید و معیاربندی در سازمان دهی شخصیت و زندگی روزمره از بین برده است. هال در سال های اولیه اندیشه ورزی خود برخلاف مارکسیست های سنت گرا استدلال آورد که رفاه طبقه کارگر، معنای هویت طبقه ای را متحول می سازد. او از طریق تز «زمان های نو» اشاره می کند که اقتصاد سیاسی مارکسیسم کلاسیک، در بررسی دقیق بنیادهای فرهنگی و ذهنیِ گسترده سرمایه داری جهانی کنونی ناتوان است.
منش او به گونه ای است که علاقه ای به کنار گذاشتن مارکسیسم ندارد. و از این که به مارکسیسم بسیار مدیون است، آگاهی دارد و همچنان بر این پا می فشارد که تحلیل فرهنگی را به فهم مادی از زندگی با دیگران پیوند بزند. همچنین، راه حل او آن عناصر نظریه را به هم پیوند می زند که در ظاهر ناسازگار می نمایند. بنابراین، او به روح مارکسیستیِ نقد بنیادی و فرارویِ اجتماعی وفادار می ماند و در همان حال یادآوری می کند که تحلیل مارکسیستی به تنهایی نمی تواند تصویر متقاعدکننده ای از پویایی های زندگی امروز ارائه دهد. معمای موضع فکری او این است که به نظر می رسد بازشناسی سیاست بالنده تفاوت، از امکان دگرگونی جمعی مارکسیستی جلوگیری می کند. زیرا این موضع، دلالت بر چند پارگی ذهنیت بشری و تفاوت یابی منافع در جنبش های اجتماعی دارد. به نظر می رسد بازشناسی منافع هویت مشترک که تحلیل طبقه ای مارکسیستی آن را شرط اجتناب ناپذیر تحول پیشرونده می داند، [در تحلیل هال] رو به زوال رفته است.
ارزیابی پیشرفت ها و مجادله های عمده
نقطه قوت تفکر هال در مقام روشنفکری مردمی، گنجاندن [مفاهیم] ناسازگار در جبهه عامه پسند تحلیل است. این نکته، در عین حال، ضعف اصلی تفکر هال به منزله نظریه پرداز اجتماعی به شمار می آید. در طول دهه 1970 و اوایل دهه 1980، او برای ترکیب جبرگرایی ساختاری آلتوسر با دیدگاه کثرت گرا و کنش بنیاد گرامشی، کوشش زیاد کرد. کتاب نظارت کردن بر بحران(1978)، پیچ و تاب چنین طرحی را نشان می دهد. این کتابی است که از لحاظ تحلیلی، فقط با دستکاری در آن فرض های نظری [آلتوسر و گرامشی] که بر آن اثرگذار بوده اند، بحث خود را ارائه می دهد. دیدگاه آلتوسری نمی تواند با دیدگاه گرامشی سازگار باشد. درک هال از تنش بین این دو رویه در سال 1983 شفاف شد. در آن سال، هال مقاله ای نوشت و از اندیشه ای به عنوان «افق باز» دفاع کرد و آن را بنیاد کار نظری دانست. او این مفهوم را به معنای وضع «تعیّن بدون فروبستگی های تضمین شده» تعریف می کند، ولی همچنین عبارت «مارکسیسم بدون ضمانت ها» را هم به کار برد تا تغییر در دیدگاه خودش را توصیف نماید. این مقاله، از پایان یافتن کوشش او در پیوندزدن دیدگاه آلتوسری با پیکره تفکر گرامشی خبر می دهد. انتشار این مقاله برهه شاخصی در تحول فکری هال به شمار می آید. از آن پس، کوشش او برای تولید تحلیلی نیمه علمی درباره فرهنگ که شاخص فعالیت مرکز بیرمنگام در دره نشانه شناسی/ آلتوسری است، بی تردید پایان یافت.از این زمان به بعد، هال به سبکی از مقاله نویسی روی می آورد که در مجله مارکسیسم امروز به صورت سبکی جدی و روزنامه نگارانه دنبال می کند که شاید مؤثرترین کار او بوده باشد. این تغییر به خوبی نشان می داد که هال تا چه اندازه ژرف تحت تأثیر پسا ساختارگرایی قرار گرفته بود. اندیشه های دریدا، اکو، و تا حدی فوکو نشانه بارز نوشته های هال در دهه های 1980 و 1990 است. دیدگاه پسا ساختارگرایی، روی گردانیِ هال از بن بست مارکسیسم که همه چیز را بر پایه طبقاتی تحلیل می کرد را آسان نمود. در آثار بعدی هال، نژاد، قومیت، و سوژه چند پاره جای آن را می گیرد. تز «زمان های نو» تا اندازه ای هم جنبه های پسانوگرایی را ستایش می نماید، که از همه مهم تر تأکید بر پیشامد، تمایززدایی، و جهانی سازی است.
اما اگر هال مارکسیستی ناراضی است، یک پسا ساختارگرا/ پسانوگرای پشیمان هم هست. پیش- نهاد زمان های نو/ قومیت های نو هال به روشنی مدیون بحث واژگونه تفاوت دریدایی است. هال آشکارا روش سنت شکن دریدا را ستایش می کند. بحث تفاوت، با تأیید این که معنای یک نشانه مثبت، زنجیره ای کنایی از نفی ها را پیش فرض می گیرد، مقوله متافیزیک حضور را از پایه سست می نماید. از نظر دریدا استدلال، اندیشه کلام محوری(22) غربی را آشکار کرد. هال از این استدلال فقط به تناسب اهداف خودش استفاده می کند. در آثار هال و در فراسوی رنگین کمان تفاوت [دریدایی]، هنوز هم نوعی سیاست تفاوت ماندگار دیده می شود. تقسیم بندی ها و پاره هایی که در سیاست و فرهنگ امروز وجود دارد، می تواند در یک اصل جدید وحدت بخش کنش تحلیل رود. ماهیت هویت در سوژه سیاسی جدید که توان مفصل بندی [بیان] اصل نوین وحدت را دارد به طور اساسی کمتر نظریه پردازی شده بود.
تأکید مستمر بر تفاوت در ورای تفاوت [دریدایی]، از جنبه های قابل ستایش روش هال است. من این را بهص ورت یک نکته تحقیرآمیز به کار نمی برم. تفکر دوران جوانی هال همراه با اوج نوزایی جناح چپ در دهه 1960 شکل گرفت. رستاخیز مارکسیسم غربی، به ویژه با انتشار آثار گرامشی به زبان انگلیسی، هال را برانگیخت و نفوذ انکارناپذیری بر دیدگاه نظری او باقی گذاشت. از این زمان به بعد، برای هال مسلّم شد که مسئولیت روشنفکر همان دامن زدن به دگرگونی سوسیالیستی است. او پی برد که آثاری که نمی توانند با مبارزه های طبقه کارگر، و سپس با گروه های با هویت حاشیه ای [اقلیت] هم پیمان شوند، طفره آمیز به شمار می آیند. سیاست، و به ویژه دگردیسی سوسیالیستی، در کانون چشم انداز نظری هال قرار گرفت.
این اندیشه، آخرین منزلگاه در سیر فکری او به سوی پسا ساختارگرایی، پسانوگرایی، و پسا استعمارگرایی بوده است. البته هال برخلاف متفکر هم عصر خود، آندره گُرز(1982)، هرگز نتوانست «با طبقه کارگر را بدرود گوید». او(1986، چاپ مجدد 7- 1996:146) قبول می کند که در آثار بعدی اش چرخشی زبان شناختی روی داده، اما همچنان بر این حقیقت ماتریالیستی که نابرابری، بنیاد اتحاد [محرومان] است، پای می فشارد. او مانند شاه لیر نمی خواهد بپذیرد که کردلیا مرده است.
مارکس هرگز از الگوی زبان شناختی کردارهای اجتماعی و اقتصادی کمک نگرفت، زیرا نوع تحلیلی که او ارائه می داد ریشه در چشم اندازهای تاریخی و تطبیقی داشت. هال از به کاربردن چنین چشم اندازی به طور کلی اجتناب ورزید و به جای آن، روشی را در نظریه پردازی برگزید که پویاست و رویدادها را همچنان که شکوفا می شوند بررسی می کند. الگوی خاص کار او این است و این چنین بود که کارش موضوعیت داشته است. و در این راه، هرگز بیش از دهه 1980 که تحلیل های او بر محور عام گرایی اقتدارجوی در مجله مارکسیسم امروز منتشر می شد، مخاطر نداشته است. بدیهی است که موضوعیت بحث با مناسبت آن یکی نیستند. هال با وجود فرزاندگی که داشت، عجیب است که بیشترین زمان دهه 1980 را صرف موعظه درباره اهمیت عامیانه گرایی اقتدارجوی کرد، بدون این که یک بار درباره بیل گیتس یا ظهور جامعه شبکه ای به طور جدی قلم بزند(Castells, 1996). در طول این دوره، تحلیل های هال برگرد دگردیسی نهاد ملت- دولت دور می زد، و این زمانی است که این نهاد دیگر در کانون تحلیل جامعه شناختی قرار نداشت. همچنین عجیب است که رویکردی که بنا را بر این می نهد که باید «به واقع دانست، نه این که وانمود به دانستن کرد»، سرانجام نتواند فروریختن دیوار برلین، و مهم تر از آن از هم پاشیدن کمونیسم اروپای شرقی را پیش بینی کند. کمبود جزئیات تاریخی و تطبیقی در آثار هال به این معنا است که تحلیل او به شیوه گفتاری عقب نشینی کند، که در آن هر پایش نوینی از مقوله های انتزاعی به صورت جانشینی برای تحلیل مشهود ارائه می شود.
در پایان، ما می مانیم و چهره ای که همدلی ژرف دارد؛ ما می مانیم و میراثی دوگانه و سرگردانی برای نظریه فرهنگی و اجتماعی. در سنت آمریکایی- انگلیسی، هال یکی از سرشناس ترین متفکران مردمی 30 سال گذشته بوده است. دستاوردهای او همواره الهام بخش بوده است. کتاب نظارت کردن بر بحران(1978) اثری معجزه آساست، که تبلور کار گروهی مرکز بیرمنگام است، و ناخواسته محدودیت های روش آلتوسری را در تحلیل فرهنگی آشکار می کند. اگر دادگر باشیم هال هم این محدودیت ها را بازشناخت. پس از 1978، او با تغییر در کانون تحلیل نقادانه جناح چپ از طبقه به سوی سیاست تفاوت هوشمندی فراوانی از خود نشان داد. او به حق، در رویارویی با پسا ساختارگرایی و پسانوگرایی شهامت داشته است. پیش- نهاد «زمان های نو» پذیرش شایسته این پدیده است که جهان به طور بنیادی تغییر کرده است. با این همه هیچ شخصیت دیگری که در جناح چپ هم سنگ هال باشد این گونه به سرعت و دلاورانه به این تغییر اعتراف نکرده است.
همه این ها در پرتو آگاهی اصیل و بازاندیشانه او ممکن می شود. پس از خواندن آثار هال، محال است کسی در تحلیل های اجتماعی و فرهنگی هویت های حاشیه نشینی، فرهنگ های پیرامونی، و تناقضات سخن پردازی فرهنگی را نادیده بگیرد. این امر نمی تواند به سادگی انجام پذیر باشد. او نخستین کسی است که اشاره می کند کارهایش را به تنهایی انجام نداده است. در حقیقت، طی سال هایی که هال در مرکز بیرمنگام کار می کرد، روحیه کار گروهی، جنبه ای بارز از تحقیق در آن مرکز بود. به فرض این که این فروتنی کاذب باشد، نمی توان حضور هال را به منزله برجسته ترین نیروی فکری در مرکز بیرمنگام پنهان نگه داشت.
اما، او در مخالفت بی امان با تقلیل گرایی، نیرویی تحلیل فرهنگی و اجتماعی را هم تنگ و کم رنگ کرده است. پیش- نهاد زمان های نو/ قومیت های نو، کنشگران را همچون مردمی بر روی صحنه می آورد که نمی توان قضاوت کرد که کدام یک از آن ها تاریخ را متحول می کنند. انسجام این گروه ها هم روشن نیست. هال به این گرایش دارد که تحول سوسیالیستی را برحسب بسیج مردم حاشیه نشین مورد توجه قرار دهد. ولی این تحول برحسب تفاوت های ژرفِ بین و درون صورت بندی های فرهنگی آسیایی، افریقا- کارائیبی، طبقه کارگر، و گروه طرفدار همجنس بازان و هویت های دورگه ای به طور کلی، قابل تفسیر است.
در واقع، تحلیل های فرهنگی و اجتماعی هال بسیار التقاطی شده است، به طوری که بسیاری از آن ها پویایی خود را از دست داده است. از نظریه پردازی دارد چه می توان گفت که به «تعیّن های بدون فروبستگی های تضمینی» و «تنوع بدون همگونگی» باور دارد چه می توان گفت؟ در ارائه چنین خوانش ظریف و چندزبانی از کلیت اجتماعی، هال می خواهد مسائل اجتماعی و اقتصادی را در دریایی از نسبی گرایی فرهنگی حل کند. این همان بن بستی است که مطالعات فرهنگی هم اکنون گرفتار آن شده است.
آثار اصلی هال
Hall, S. (1980) 'Encoding, decoding', in S. Hall, D. Hobson, A. Lowe and P. Willis (eds), Culture, Media, Language. London: Hutchinson.Hall, S. (1983) "The problem of ideology: marxism without guarantees', B. (ed.) Marx: 100Years On. London: Lawrence & Wishart.
Hall, S. (1986) 'Postmodernism and articulation: an interview with Stuart Hall', Journal of Communication Inquiry. 10(2):45-60.
Hall, S. (1988) 'New ethnicities'in K. Mercer (ed.) Black Film, British Cinema. London: BFI/ICA.
Hall, S. (1992) 'Cultural studies and its theoretical legacies', in L. C. Nelson and P. Treichler (eds) Cultural Studies. London: Routledge.
Hall. S. (1996) 'The formation of a diasporic intellectual, an interview with Stuart Hall' in D.
Morley and H. K.. Cheng (eds) Stuart Hall: Critical Dialogues in Cultural Studies. London: Routledge.
Hall, S. (1998) "The great moving nowhere show', Marxism Today, Nov/Dec:9-15.
Hall, S. and Jacuqes, M. (1989) New Times. London: Lawrence and Wishart.
Hall, S. and Whannel, P. (1964) The Popular Arts. London: Hutchinson.
Hall, S. Critcher, C., Jefferson, T., Clarke, J. and Roberts, B. (1978) Policing The Crisis: 'Mugging', the State, and Law and Order. London: Macmillan.
منابع تحقیق :
Adorno, T. and Horkheimer, M. (1944) Dialectic of Enightenment. London: Verso.
Barthes, R. (1973) Mytholodogies. St Albans: Paladin.
Barthes, R. (1979) The Eiffel Tower & Other Essays. New York: Hill and Wang.
Brundson, C. (1996) 'A thief in the night: stories of feminism in the 1970s at CCCS', in D.
Merely and H.K. Chen (eds) Stuart Hall: Critical Dialogues in Cultural Studies. London: Routledge.
Castells, M. (1996) The Rise of Network Society. Oxford: BlackwelL
Derrida, J. ([1975] 1992) "Differance', in A. Easthope and K. McGpowan (eds) A Critical and Cultural Theory Reader. Buchkingham: Open University Press.
Eco, U. (1981) The Role of the Reader. London: Hutchinson.
Bco, U. (1987) Travels in Hyperreality. London: Picador.
Eco. U. (1990) The Limits of Interpretation. Boomington: Indiana University Press.
Ecom, U. (1994) Apocalypse Postponed. Bloomington: Indiana University Press.
Elias, N. (1978) The Civilizing Process, Volume 1: The History of Manners. Oxford: Blackwell.
Gorz, A (1982) Farewell to the Working Class. London: Pluto,
Gramsei, A. (1971) Selections From Prison Notebooks. (Eds G. Nowell Smith and Q. Hoare.) New York: International Publications.
Gramsci, A. (1985) Selections from Cultural Writings. (Eds. D. Forgcas and G. Nowells Smith.) Cambridge, MA: Harvard University Press.
Jacques, M. (1989) Politics in the 1990s. London: Lawrence & Wishart.
Marcuse, H. (1964) One Dimensional Man. London: Abacus.
Merely, D. and Chen, H.K. (eds) (1996) Stuart Hall: Critical Dialogues in Cultural Studies. London: Routledge.
Sparks, C. (1996) 'Stuart Hall, cultural studies and Marxism', in D. Morley and H.K. Chen (eds) Stuart Hall: Critical Dialogues in Cultural Studies. London: Routledge.
Volosinov, V. (1929) Marxism and the Philosophy of Language. New York, Seminar Press.
Williams, R. (1963) Culture and Society 1780-1950. London: Penguin.
پی نوشت ها :
1- Thesis
2- Richard Hoggart
3- Open University
4- established
5- Henry James
6- New Left Review
7- hegemony
8- figurational sociology
9- British Film Institute
10- Paddy Whannel
11- Leavisite، منظور روش نقادی فرانک ریموند لیویز(F. R. Leavis) است که آثار متعددی در زمینه ادبیات انگلیسی و نقد فرهنگی داشت. – م.
12- T.H. Green
13- Webb(Bearice and Sidney)
14- William Beveridge
15- Ginsberg
16- E. P. Thompson
17- تاچر در مصاحبه ها، سخنرانی ها و حتی گفتارهای معمولی خود، به اندازه ای محکم، قاطع و با اعتمادبه نفس صحبت می کرد که حداقل شنونده طبقه متوسطی را به راحتی قانع و متقاعد می نمود.- م.
18- articulation، این واژه بیشتر به این خاطر «سخن پردازی» ترجمه شده است که هال سیاست تاچری را به منزله مصداق آن، مورد تحلیل و نقد قرار داده است. اما چنان که خواننده آگاهی دارد، واژه مزبور در زبان های اروپایی با دامنه گسترده ای از معانی به کار گرفته می شود، هر چند معادل و معانی گوناگون، به صورتی با یکدیگر هم پوشی هم دارند. تا آن جا که دانش این مترجم اجازه می دهد، در متون فعلی ترجمه فارسی هم معادل واحد و رضایت بخشی برای آن مطرح نشده است. شاید پایه ای ترین معادل این واژه، مفصل بندی(در مقایسه با استخوان بندی بدن) باشد. در صورتی که معادل هایی مانند تلفظ، لفاظی، ادای شمرده حروف و کلمات، تقطیع، تقسیم بندی، رکن بندی، تصریح، توضیح، و... هم در مفهوم آن می گنجد. البته در اینجا یک بحث زبان شناختی مطرح است بویژه این که سه واژه مزبور(سخن پردازی/ رمزگذاری/ رمزگشایی) در متن این بخش فرعی آمده است. و احتمالاً منظور از سخن پردازی در این جا چینش کلمات و تلفظ آن با لحن و قاعده ای که هدف مورد نظر گوینده تأمین شود که خود این هم می تواند به گونه ای با رمزگذاری و رمزگشایی مرتبط باشد.- م.
19- encoding، در واقع به معنای وضع قاعده و قانون است ولی شاید به دلیل این که در وضع و اجرای هر قاعده، دلیلی در پشت آن نهفته است، به صورت رمزگذاری ترجمه می شود. – م.
20- inclusivism
21- با همان املاء متفاوت difference که دریدا آن را بیان کرده است. – م.
22- logocentrism