فلسفه ی اگزیستانس (هستی انسانی)

«به پیرامونش نگریست؛ هیچ چیز جز خودش ندید. نخست فریاد برآورد: من هستم!.... آنگاه هراسید، زیرا انسان می هراسد... هنگامی که تنهاست.»
يکشنبه، 5 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه ی اگزیستانس (هستی انسانی)
 فلسفه ی اگزیستانس (هستی انسانی)

نویسنده: یوزف ماری بوخنسکی
مترجم: دکتر شرف الدین خراسانی



 

«به پیرامونش نگریست؛ هیچ چیز جز خودش ندید. نخست فریاد برآورد: من هستم!.... آنگاه هراسید، زیرا انسان می هراسد... هنگامی که تنهاست.»
بریهادارانیاکا(1) اوپانیشاد

مشخصات کلی فلسفه ی اگزیستانس

الف. آنچه فلسفه ی اگزیستانس نیست.

پس از جنگ دوم جهانی، فلسفه ی اگزیستانس(2) در بسیاری کشورها پسند روز یا به اصطلاح مد شد. کتاب دشواری مانند هستی و نیستی(3) اثر سارتر، که شرط پیشین فهم آن معرفت بسیار اساسی تاریخ فلسفه است و جریانهای تفکر در این اثر چنان جنبه ی فنی و مجرد دارند که تنها برای فیلسوفان حرفه ای مطلع فهمیدنی است، با وجود آن که هست بار پیاپی چاپ آن تجدید شد، و چندین هزار نسخه از آن تاکنون منتشر شده است. در بازار نایاب است. فلسفه های اگزیستانس فرانسوی - بویژه سارتر- در واقع از راه رمانها و نمایشنامه هایشان در فهم فلسفه شان به مردم بسیار یاری کرده اند. این محبوبیت ویژه نزد عامه در عین حال منتهی به بدفهمیهایی در باره ی اگزیستانسیالیسم فلسفی شده است که اینجا در آغاز و پیش از هر چیز باید کنار زده شود. بنابراین ما نخست تعیین می کنیم که اگزیستانسیالیسم فلسفی چه «نیست».
اگزیستانسیالیسم در واقع به مسائل انسان، که امروز «وجودی» نامیده می شوند، می پردازد، مانند معنای زندگی، مرگ، رنج، و چیزهای دیگر از این گونه. اما این بدان معنا نیست که این فلسفه این گونه مسائل را پدید آورده و مطرح می کند؛ زیرا سخن بر سر پرسشهایی است که تقریباً در هر دورانی مورد بحث بوده اند. البته اگر انسان بخواهد به این اعتبار قدیس اوگوستین یا پاسکال را «اگزیستانسیالیست» بنامد یکسره دچار بدفهمی شده است. همین امر درباره ی بعضی از نویسندگان نوین، مانند میگوئل دِ اونامونو(4) (1864 - 1937)، رمان نویس بزرگ روسی، فیدور داستایوسکی (5) (1821- 1881) یا شاعر آلمانی راینر ماریا ریلکه (6) (1875- 1926) صدق می کند. این نویسندگان و شاعران با تعمق ویژه ای مسائل گوناگون انسانی را به شیوه ای ادبی بحث کرده یا شاعرانه شکل داده اند، اما به این دلیل ایشان فیلسوفان اگزیستانس به شمار نمی روند.
بدفهمی دیگر هنگامی پدید می آید که فیلسوفانی را اگزیستانسیالیست بنامند که در تفکرشان به مسئله ی اگزیستانس به معنای سنتی و کلاسیک این واژه یا اینکه به هستنده و موجود باشنده می پردازند. بدین سان بکلی خطاست کار کسانی از تومیستها که می خواهند از توماس آکوینوینی یک اگزیستانسیالیست بسازند. به همین اندازه بدفهمی مضحکی است هنگامی که تفکر هوسرل نیز در شمار فلسفه ی اگزیستانس آورده می شود، به این دلیل که تأثیر فراوان بر این فلسفه داشته است. هوسرل در واقع درست اگزیستانس را از فلسفه اش حذف می کند.
سرانجام فلسفه ی اگزیستانس را نباید با یک نظریه ی منفرد اگزیستانسیالیستی، مثلاً از آن سارتر، برابر دانست، زیرا چنانکه خواهیم دید میان تک تک این گرایشها اختلافهای اساسی وجود دارند.
در رد این بدفهمیها باید تأکید کرد که فلسفه ی اگزیستانس گرایش فلسفی تخصصی است که نخست در دوران ما شکل گرفته است و حداکثر آن را تا کرکه گور می توان بازگرداند؛ همان گونه که در نظریات و آموزشهایی گسترش یافته است که در جزیئات از یکدیگر جدا هستند، و جنبه ی بنیادی مشترک آنها را به تنهایی می توان چونان فلسفه ی اگزیستانس معرفی کرد.

ب. نمایندگان آن

در چهارچوب این کتاب، پیش از هر چیز، سودمند است که نخست آن فیلسوفانی را در کنار هم بیاوریم که معمولاً وابسته به این مکتب فلسفی تلقی می شوند؛ و سپس بکوشیم معلوم کنیم که مشترکات آنان چیست.
دست کم 4 تن از فیلسوفان معاصر را بی چون و چرا می توان «اگزیستانسیالیست» نامید: گابریل مارسل، کارل یاسپرس، مارتین هایدگر، و ژان پل سارتر. همه ی اینان نیز استشهاد به کرکه گور می کنند که با وجود فاصله ی زمانی بسیاری که با ایشان دارد، عموماً یکی از اگزیستانسیالیستهای پر نفوذ امروزی به شمار آورده می شود. به جز چهار اندیشمند یاد شده، فیلسوفان اگزیستانس بسیار نیستند، با آنکه اگزیستانسیالیسم علاقه ی بسیاری از فیلسوفان را برمی انگیزد و زیر تأثیرشان قرار می دهد. غیر از آن چهار تن، می توان از همکار - و دوست سراسر زندگی - سارتر، بانو سیمون دو بووار(7)، و پیش از همه موریس مرلو پونتی (8) (1908 - 1961)، یکی از برجسته ترین مغزهای فلسفی فرانسه ی معاصر نام برد. از دو اندیشمند روسی نیز باید در اینجا نام برده شود: نیکولای بردیایف(9) (1875- 1948)، و لئو شستوف(10) (1866- 1938) که از راه آثاری که به فرانسه نوشته اند. شناخته و مشهور شده اند. در این جا باید از تئولوگ (متکلم) یا الهیات شناس مشهور پروتستان کارل بارت (11) (تولد: 1886) نام برد که زیر تأثیر کرکه گور قرار گرفته است. بدفهمی دیگر آن است که ل. لاول (12) (درگذشت: 1951) فیلسوف برجسته و شناخته شده ی هستی، در شمار اگزیستانسیالیستها آورده شود. ما در قالب این کتاب خود را محدود می کنیم به همان چهار اندیشمند یاد شده ی نخست، اما تفکر گابریل مارسل را نیز بسیار به اختصار شرح خواهیم داد، زیرا پیش از رفتن کتاب حاضر به چاپخانه اثر اصلی فلسفی او هنوز منتشر نشده بود، و از بقیه ی نوشته هایش نمی توان نظری از همبستگی اندیشه هایش به دست آورد.
تاریخهای اصلی ظهور اگزیستانسیالیسم را می توان به ترتیب زیر تعیین کرد: در سال 1855 کرکه گور درگذشت؛ در سال 1919 کارل یاسپرس با انتشار کتابش به عنوان روانشناسی جهان بینی ها مشهور شد؛ در سال 1927 کتاب گابریل مارسل، ژورنال متافیزیکی، و کتاب بنیادی هایدگر، هستی و زمان، منتشر شد، در سال 1932 فلسفه ی یاسپرس؛ و در سال 1944 کتاب هستی و نیستی سارتر انتشار یافت. این نکته را نیز یادآور می شویم که اگزیستانسیالیسم در کشورهای رومیانی (13)، بویژه فرانسه و ایتالیا، نخست در سالهای اخیر اهمیت یافت؛ در حالی که در آلمان قبلاً، در حدود سال 1930، به نیرومندترین مرحله ی گسترش و تأثیر خود رسیده بود.

ج. سرچشمه ها

پیش از این به اهمیت فراوان نوشته های سورن کرکه گور برای اگزیستانسیالیسم اشاره شده بود. این فیلسوف دانمارکی پروتستان در دوران زندگانیش تقریباً نفوذی نداشت. کشف دوباره ی وی در سده ی بیستم در همبستگی درونی تفکر تراژیک و غم انگیز و درونذهنگرای او با روح دوران معاصر قرار دارد. گابریل مارسل اندیشه هایی خود، یعنی اندیشه هایی خویشاوند با تفکر کرکه گور، را در زمانی گسترش داد که هنوز آثار این دانمارکی را نشاخته بود. کرکه گور نظام فلسفی ویژه ای از خود به میان نیاورده بود. وی با فلسفه ی هگل، به علت «همگانی بودن» و جنبه ی عینی آن، نخست مخالفت ورزید؛ و امکان واسطگی را، یعنی امکان اینکه تضاد میان نهاده (تز) و برابر نهاده (آنتی تز) در یک برهم نهاده (سنتزِ) عقلانی و بالاتر نهاده شده از میان برداشته شود، مردود شناخت. وی تقدم یا پیشین بودن هستی را بر ماهیت تأکید می کند. و به نظر می رسد که نخستین کسی است که به واژه ی «اگزیستانس» معنای« اگزیستانسیالیستی» داده باشد. وی به نحوی ریشه ای ضد عقلیگری است. به عقیده ی او از راه اندیشه ی عقلانی نمی توان به خدا رسید. ایمان مسیحی آکنده از تناقض است؛ و هر کوششی برای عقلانی کردن آن در واقع کفر و توهین به خداست. کرکه گور نظریه ی هراس (14) (دلهره) را با نظریه ی تنهایی کامل انسان در برابر خدا و سوگندیِ (تراژدی) سرنوشت انسان پیوند می دهد. وی برهم نهاده ای از زمان گذرا و جاودانگی (ابدیت) را در «لحظه » می یابد.
در کنار کرکه گور، هوسرل با «پدیدارشناسی» خود برای اگزیستانسیالیسم دارای اهمیت فراوان شده است. هایدگر، مارسل، سارتر، در سراسر آثارشان روش فنومنولوژیکی را به کار می برند، هر چند اصول یا حتی رویکرد بنیادی هوسرل را نپذیرفته اند. در واقع هوسرل، که در پژوهشهای خود اگزیستانس (هستی) را حذف کرده است؛ بکلی بیرون از دایره ی اگزیستانسیالیسم جای دارد.
اگزیستانسیالیسم آشکارا از فلسفه ی زندگی تأثیر پذیرفته است، بهتر بگوییم آن را پیشتر می راند، بویژه از فعالیت گرایی (آکتوالیسم)، تحلیل زمان، انتقاد آن از عقلگرایی، و غالباً نیز از دانشهای طبیعی. برگسون، دیلتای، و به نظر می رسد پیش از همه نیچه، معیارهای اساسی برای اگزیستانسیالیستها به شمار می روند. سرانجام، متافیزیک نوین نیز شدیداً بر فلسفه ی اگزیستانس تأثیر کرده است. همه ی اگزیستانسیالیستها مسئله ی نمونه ای متافیزیکی، یعنی هستی، را مطرح می کنند. بعضی از آنان، مانند هایدگر، به علت معرفت ژرف و بنیادی که از متافیزیکدانان بزرگ جهان باستان و قرون وسطی دارند تشخص یافته اند. در راه کوششان برای رسیدن به هستنده ی در خود (موجود فی ذاته) اگزیستانسیالیستها همچنین در تلاش چیره شدن بر ایدئالیسم اند. با وجود این بعضی از ایشان، و پیش از همه یاسپرس، زیر نفوذ آن قرار دارند.
بدین سان اگزیستانسیالیسم از دو جریان روحی بزرگ آغاز می کند که به گسستن با سده ی نوزدهم منتهی شدند؛ و از این گذشته در زیر نفوذ یک جریان نمونه ای دیگر تفکر معاصر، یعنی متافیزیک، قرار دارد.

د. مشترکات

الف. جنبه ی مشخص فلسفه های اگزیستانس گوناگون معاصر در این است که همه ی آنها از یک به اصطلاح آزمون یا تجربه ی «وجودی» (15) آغاز می کنند که تعیین دقیقتر آن دشوار است و در جزئیات آشکارا دارای نوعهای مختلف است. این تجربه ظاهراً نزد یاسپرس در آگاه شدن از شکنندگی هستی، نزد هایدگر در تجربه ی «پیشروی به سوی مرگ»، و نزد سارتر در مفهوم دل به هم خوردگی کلی(16) (غثیان)، آشکار می شود. اگزیستانسیالیستها به هیچ روی پنهان نمی کنند که فلسفه ی ایشان از یک چنین تجربه ای آغاز می شود. و نیز به این علت فلسفه ی اگزیستانس همه جا، حتی نزد هایدگر، دارای نقش شخصی تجربه گون است.
ب. موضوع اصلی پژوهش برای اگزیستانسیالیستها همان به اصطلاح «اگزیستانس» (17) است. تعیین معنایی که ایشان به این واژه می دهند. بسیار دشوار است. در هر حال در اینجا سخن بر سر نحوه ی ویژه ی هستی انسان است. انسان (که در واقع به ندرت چنین نامیده می شود، بلکه بیشتر زیرعنوان «دازاین یا آنجا بود»(18)، «اگزیستانس»، «من»، «موجود برای خود» نام برده می شود) به تنهایی دارای اگزیستانس است. دقیقتر بگوییم او دارا نیست، بلکه خود اگزیستانس خویش هست. اگر انسان دارای ماهیتی است، این ماهیت اگزیستانس وی یا نتیجه ی اگزیستانس اوست.
ج. اگزیستانس مطلقاً به نحو فعالیت گرایانه تلقی می شود. اگزیستانس هرگز نیست، بلکه خود را در آزادی می آفریند؛ در شدن است. یک طرح است؛ (یا دقیقتر یک پیش - افکندن) (19) ؛ در هر لحظه بیشتر (و کمتر) از آن است که هست. این اصل را از اگزیستانسیالیستها غالباً با این بیان تقویت می کنند که اگزیستانس با زمانگونگی(20) یا زمانمند بودن همسان است.
د. فرق میان این گونه فعالیت گرایی و آنکه در فلسفه ی زندگی یافت می شود این است که اگزیستانسیالیستها انسان را ذهنیت محض می دانند، و نه اعلام یک جریان زندگی(جهانی) دیگر، آن گونه که مثلاً برگسون آن را می بیند. از سوی دیگر این ذهنیت به معنای آفریننده یا خلاق آن فهمیده می شود: انسان خود را آزادانه می آفریند؛ او آزادی خویش هست.
هـ. با وجود این، نادرست است اگر از این نتیجه بگیریم که برای اگزیستانسیالیستها انسان موجودی در خود بسته است. چونان یک واقعیت ناتمام و گشوده، انسان هر چه تنگتر با جهان، بویژه با انسانهای دیگر، ماهیتاً پیوسته به نظر می رسد. این وابستگی دوگانه را همه ی نمایندگان فلسفه ی اگزیستانس می پذیرند: و در واقع به این نحو که از یک سو هستی انسانی آشکارا در جهان گنجانیده شده است چنانکه آدمی همیشه دارای کنونه یا وضعیت معینی است، بلکه بیشتر همین وضعیت خویش هست؛ و از سوی دیگر پیوستگی ویژه ای میان انسانها دیده می شود که مانند وضعیت هستی واقعی اگزیستانس را می سازد. واژه های «بودن با»(21) هایدگر و «ارتباط»(22) یاسپرس دارای این معنایند.
و. همه ی اگزیستانسیالیستها فرقگذاری میان درونذهن و برونذهن (ذهن و عین) را نفی می کنند. و از این راه شناخت عقلانی را در پهنه ی فلسفه بی ارزش می سازند. به عقیده ی ایشان معرفت حقیقی نه از راه فهم یا عقل به دست می آید، بلکه واقعیت بیشتر باید به تجربه ی زیسته (23) درآید. اما این آزمون زیسته (یا تجربه) پیش از هر چیز در نتیجه ی هراس روی می دهد که انسان از راه آن از پایان پذیری خود و شگنندگی جایگاه خود در جهان که در آن محکوم به مرگ یا افکنده شده است آگاه می شود. (هایدگر)
در کنار این جنبه های بنیادی همگانی اگزیستانسیالیسم، که چیزهای دیگر هم می توان بر آنها افزود، اختلافهای ژرفی نیز میان تک تک نمایندگان آن وجود دارد. مثلاً مارسل درست مانند کرکه گور خداباور است، در حالی که یاسپرس یک وجود فراباشنده را فرض می کند که نمی توان خداباوری یا همه خدایی یا بیخدایی از آن فهمید، چه یاسپرس هر سه را رد می کند. فلسفه ی هایدگر الحادی یا بی خداست؛ با وجود این، بنا بر توضیح صریح ولی مجمل وی، نباید چنین تلقی شود. تنها سارتر است که در کار گسترش دادن یک بیخدایی پیگیر و آشکار است.
همچنین مقصود و روش تک تک فیلسوفان اگزیستانس بسیار مختلف است. هایدگر می خواهد یک اونتولوژی (24) (هستی شناسی) به معنای ارسطویی کلمه به دست دهد؛ و - مانند سارتر بعد از وی- روشی دقیق و مقید را به کار می برد. یاسپرس هر گونه هستی شناسی را در زمینه ی به اصطلاح خودش روشنسازی هستی (اگزیستانس) نفی می کند، اما در عین حال به متافیزیک می پردازد و روشی تقریباً نامقید به کار می برد.

پی نوشت ها :

1.Brihadarayaka
2.Existence-Existenzphilosophie
3.L'Erte et le Neant
4.Miguel de Unamuno
5.Fiedor Dostoievski
6.Reiner Maria Rilke
7.Simone de Beauvoir
8.Maurice Merleau ponty
9.Nikolai Berdiaiev
10.Leo Shestov
11.Karl Barth
12.L. Lavelle
13.Roman
14.Angst
15.Existential
16.nausee
17. به آلمانی existens
18.dasein
19.pro-jection Ent-wurf
20.temporality-Zeitlichkeit
21.Mitdasein
22.kommunikation
23.Erlebnis
24.Ontologie

منبع :بوخنسکی، اینو- سن تیوسن، (1379)، فلسفه معاصر اروپایی، ترجمه شرف الدین خراسانی، تهران: نشر علمی فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.