نقش مذهب و فلسفه زندگی در بهداشت روانی

در بحث ارتباط مذهب و بهداشت روانی، منظور ما بررسی اثرات مذهب بر بهداشت روانی است. به عبارت ساده ‌تر، می‌ خواهیم ببینیم که مذهب بر دو مفهوم بهداشت روانی، یعنی بر سلامت و تکامل روانی و پیشگیری از بیماریهای
دوشنبه، 20 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش مذهب و فلسفه زندگی در بهداشت روانی
نقش مذهب و فلسفه زندگی در بهداشت روانی

نویسنده: ابوالقاسم حسینی




 

علل عدم پذیرش مذهب از سوی جوامع بشری

در بحث ارتباط مذهب و بهداشت روانی، منظور ما بررسی اثرات مذهب بر بهداشت روانی است. به عبارت ساده ‌تر، می‌ خواهیم ببینیم که مذهب بر دو مفهوم بهداشت روانی، یعنی بر سلامت و تکامل روانی و پیشگیری از بیماریهای روانی چه تأثیری دارد؟
چنین بحثی در بعضی از جوامع بشری یکسره مسخره می ‌نماید. زیرا مفهومی که آنها از مذهب دارند، جای انتظار هیچ ‌گونه نقش مثبتی را باقی نمی‌ گذارد، و اصولاً ممکن است چنین عنوانی را در یک کتاب علمی، غیرقابل طرح تلقی نمایند. ولی یقیناً برای عده‌ای از افراد و جوامع بشر، چنین عنوانی قابل طرح و بررسی است و حتی تنها راه بررسی انسان و جهان، و روابط آنها می باشد. برداشتهای متناقضی که در برخوردها و نوشتجات افراد و جوامع مختلف جلب توجه می نمایند، یقیناً ناشی از تجربیات و برخوردهایی است که به صورت نظری و عملی با افراد، مؤسسات و نوشتجاتی که قیافه مذهبی دارند به وجود آمده ‌اند. یقیناً همه برداشتها و آموزشهای متناقضی که هم اکنون تحت عنوان دین در جوامع بشری مطرح می ‌باشند نمی ‌توانند به این عنوان پذیرفته شوند و اگر بپذیریم که انسان آگاهانه قصد ضرر زدن به خود را ندارد، چنانچه انسان، خودآگاهی ناشی از فطرت سالم را حفظ نموده باشد و مذهب هم برای انسان مفید باشد، یقیناً مورد پذیرش قرار می گیرد. با برداشت فوق، عدم پذیرش مذهب در جوامع بشری را می توان در یکی از دو علت اصلی زیر خلاصه نمود:
1ــ غیرمنطقی بودن آموزشهای مذهبی که به فرد و جامعه معرفی شده‌اند و یا برخوردهای غیرمنطقی متولیان مذهب.
2ــ اصول مذهبی از منطق قوی برخوردار هستند ولی فرد و جامعه، به علت تضعیف فطرت، بصیرت و آگاهی خویش را از دست داده ‌اند و در نتیجه قادر به تشخیص نفع و ضرر خود نیستند. نکته ‌ای که نهایت اهمیت را دارد، تعریف مذهب است و باید این مطلب مورد بررسی قرار گیرد که برداشتهای کاملاً متناقضی که در بالا به آن اشاره شد، آیا برداشت نسبت به مفهوم و موضوع واحدی هستند و یا نسبت به مفاهیم متناقضی که تنها در اسم با هم شرکت دارند چنین برداشتهایی ایجاد شده اند. ورود و بررسی در چنین مبحثی عظیم، یقیناً‌ نیاز به چندین جلد نوشته دارد و در این نوشتار ما فقط به رؤوس مطلب اکتفا می ‌نماییم. فرهنگ آکسفورد دین را چنین تعریف می نماید:
دین عبارت است از شناسایی یک قدرت نامرئی برتر که بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجب الاحترام و اطاعت باشد.
اریک فرام در کتاب روانکاوی و دین، مطلبی را از کتاب دیگر خود «انسان برای خویشتن» نقل می ‌نماید. چنانچه ذیلاً ملاحظه می ‌شود، او هر گونه گروه گرایی را به منظور اشباع حس مذهبی می ‌داند و سرانجام راهنمایی بسیار مؤثری می‌ نماید (1) خودآگاهی، خرد و قوه تخیل، آن هماهنگی را که خصیصه زندگی حیوانی است، بر هم زده‌ اند. پیدایی آنها، انسان را به یک موجود غیرعادی تبدیل کرده و اعجوبه طبیعتش ساخته است. او جزئی از طبیعت است، مشمول قوانین فیزیکی آن و عاجز از دگرگون ساختن آنهاست. در نتیجه آگاهی از خویشتن، به ناتوانی و محدودیت وجود خویش پی برده و پایان کار خود، یعنی مرگ را، به تصور می‌ آورد. او هرگز از دوگانگی هستی خود گریز نداشته و قادر به رهایی از فکر خود نمی باشد. خرد، این نعمت انسانی نیز مصیبت او شده است زیرا او را وادار ساخته که دائماً با مسأله حل یک دگرگونی لاینحل، مقابله نماید. حیات انسان از این نظر با دیگر موجودات متفاوت است زیرا در یک حالت عدم تعادل دائمی و اجتناب ناپذیر قرار دارد.
زندگی انسان نمی ‌تواند با تکرار نحوه ی زندگی همنوعانش بگذرد. او باید زندگی کند، او تنها حیوانی است که وجود و هستی آن مسأله‌ ای شده است که خود باید آنرا حل کند زیرا از آن گریزی نیست. او باید درباره نفس خود و درباره‌ مفهوم هستی خویش، به خود حساب پس بدهد. انگیزه ی او برای غلبه بر این جدائی درونی، یک اشتیاق عذاب دهنده برای «مطلقیت» یعنی نوع دیگری از وحدت و هماهنگی است، که بتواند با فاجعه جدائی او از طبیعت، از همنوعان و از خویشتن پایان دهد.
ناهماهنگی هستی انسان موجد نیازهایی است که به مراتب بالاتر و عالیتر از نیازهای حیوانی اوست. این نیازها منجر به یک انگیزه قهری، جهت اعاده وحدت و تعادل بین انسان و طبیعت می شود. او می ‌کوشد این وحدت و تعادل را ابتدا در فکر خویش، از طریق ساختن یک تصویر ذهنی کامل از جهان اعاده نماید. این تصویر معیار داوری او می ‌شود و وی می ‌تواند پاسخ این سئوالها را که او در کجا قرار دارد و چه باید بکند از آن استخراج کند. اما این گونه سیستمهای فکری کافی و وافی مقصود نمی ‌باشند. اگر انسان، شعوری غیرمتجسم بود، مقصود و هدف او با یک نظام فکری جامع تحقق پیدا می ‌کرد. اما از آنجا که کلیتی است، دارای جسم و فکر، مجبور است نه تنها در بخش فکری، بلکه در فراگرد زندگی و در قسمت احساسات و اعمالش نیز در برابر این دوگانگی هستی، واکنش نشان دهد و برای رسیدن به یک تعادل جدید، باید وحدت و یگانگی با همه جنبه‌ های هستی خویش را تجربه کند. از اینجاست که هر سیستم جهت گیری قانع کننده نه تنها حاوی عناصر فکری است، بلکه حاوی عناصر عاطفی و احساسی نیز می باشد و این عناصر باید در کلیه زمینه های فعالیت آنان، عملاً به منصه ظهور برسد.
سرسپردگی به یک هدف یا فکر یا نیرویی برتر از انسان، نظیر خداوند، جلوه ‌ای است از این نیاز انسان به کمال در فراگرد هستی او.
اریک فرام، بالأخره نیاز به یک نظام اعتقادی را جزء ذاتی انسان می د‌اند و اضافه می ‌نماید: «از آن جا که نیاز به یک نظام جهت ‌گیری و اعتقادی جزء ذاتی هستی انسان است، می توان به حدت و شدت این نیاز پی برد. به راستی هیچ منبع قدرتی قویتر از آن در بشر وجود ندارد. نیاز به دین، یعنی نیاز به یک الگوی جهت ‌گیری و مرجعی برای اعتقاد و ایمان. هیچکس را نمی توان یافت که فاقد این نیاز باشد».
در جای دیگر تعریف دین را که در این نوشتجات به کار برده است «هر سیستم فکری یا عملی مشترک بین یک گروه که الگوی جهت ‌گیری و مرجع اعتقاد و ایمان افراد آن گروه باشد» بیان می نماید و معتقد است که در واقع هیچ فرهنگی در گذشته یافت نمی شود که دین به معنی وسیع تعریف فوق، در آن جائی نداشته باشد. به نظر هم نمی رسد که در آینده، فرهنگی غیر از این بتواند به وجود آید. انسان ممکن است حیوانات، درختان، بتهای طلائی یا سنگی، خدایان نامرئی یا مقدسین و یا رهبران شیطان صفت را پرستش کند. همچنین ممکن است اجدادش، ملتش، طبقه یا حزبش، پول و یا موقعیتش را مورد پرستش قرار دهد. مذهب او ممکن است به توسعه نیروهای مخرب و برتری ‌طلب کمک نماید و نیروی منطق را عقیم سازد. همچنین ممکن است انسان، نظام فکری خود را، نظامی دینی به شمار آورد که از نظامهای دنیوی متفاوت است.
برای فهم و درک این نکته که چگونه نظامهایی مانند فاشیسم و یا استالینیسم، می توانند میلیونها تن انسان را تحت سیطره ی خود درآورند و ‌آنها را وادار به قربانی کردن شعور و کمال انسانی خود در برابر اصل «کشور من، چه بر حق چه خطا» نمایند بایستی با کیفیت توتمیستی (2) این جهت گیری آنها را در نظر گیریم. هر چند اشخاصی که از آن رنج می برند غالباً خود را نیازمند کمک روانکاو نمی‌ دانند ولی هر گاه دولت، یا حزب سیاسی مشخصی، مرجع اعتقاد و منحصر وی، و نفع دولت یا حزب، تنها معیار باارزش او برای سنجش حقیقت باشد، و پرچم به عنوان مظهر گروه خویش در نظر روش مقدسی به شمار رود، چنین شخصی دارای یک مذهب قبیله ‌ای است و توتم ‌ها را پرستش می کند هر چند در نظر او سیستم مورد اتباعش یک سیستم کاملاً عقلانی باشد (که این البته اعتقاد تمام کسانی است که بنوعی از مذاهب اولیه گرایش دارند).
اریک فرام در نتیجه ‌گیری نهایی می‌ گوید: اگر انسان به این سادگی به نوع ابتدایی ‌تر ادیان واپس ‌نشینی می‌ کند، آیا وظیفه خاص ادیان یکتاپرست، نجات او از این واپس ‌گرایی نیست؟ آیا اعتقاد به خدا، حایلی در برابر خطر سقوط نیاپرستی، توتمیسم و پرستش گوساله طلائی نیست؟ و اضافه می نماید به درستی چنانچه دین در شکل دادن به شخصیت انسان بر طبق آرمانهای مورد ادعایش کامیاب شده بود، حقیقت جز این نبود. چنانچه کلیسا‌ها نماینده روح ده فرمان و قانون طلائی (آنچه خواهید مردم به شما کنند شما بدیشان همچنان کنید، انجیل متی باب 7 آین 12) می بودند و نه فقط نماینده کلمات آن، می توانستند قدرتهای مؤثر باشند که جلوی واپس‌ گرایی بسوی بت ‌پرستی را سد نمایند. اما از آنجا که این امر بیشتر یک استثنا بوده تا یک قاعده، لازم است با حس علاقه‌ مندی به روح انسان و نه از یک دیدگاه ضد دین، سئوال کنیم آیا می ‌توان به دین، ‌به عنوان نماینده نیازهای دینی اعتماد کرد؟
برای یافتن پاسخی برای سئوال فوق، باید این نکته را به خاطر داشت که تا هنگامی که به جای تمیز بین انواع گوناگون ادیان و تجارب دینی، دین را به مفهوم عام خود به کار می بریم، هیچ بحث روشنگرانه درباره این مسأله امکان‌پذیر نخواهد بود. آنچه برای روانشناس اهمیت دارد این است که یک دین، بیان کننده چه طرز فکر نوع‌ خواهانه است و چه تأثیری بر روی انسان دارد؟ آیا این تأثیر به رشد و توسعه نیروهای او کمک می کند یا نه.(3)
تغییرات عمیقی را که مکتب اسلام در دهه‌ های اخیر، در ایران و در کل جهان به وجود آورده است نشان می دهد که برداشت اریک فرام در این مورد درست است. یعنی اگر مذهب حق، آن ‌طور که هست و باید باشد به مردم القا شود می تواند انقلابات عظیمی را در جهان به وجود آورد و مسیر حرکت را به نفع محرومان عوض کند و آرامش و امنیت اجتماعی را از طریق زدودن عوامل فساد ایجاد نماید. به عنوان مثال الکلیسم که اینک توسط سازمان بهداشت جهانی به عنوان یک خطر در حال رشد در جهان مطرح می گردد در کشور ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کلی از بین رفت و به خواست خدا سایر فسادهای اجتماعی نیز با برنامه‌ریزی بر اساس ضوابط اسلامی کنترل خواهند شد.

پی نوشت ها :

1-ذکر این اظهارنظر به مفهوم پذیرش کلیه نظرات فرام نیست و در حقیقت یک استدلال عقلی است.
2-توتم Totem- یک حیوان یا گیاه یا شیء بی جان که به عنوان سمبل گروه مورد پرستش است. توتم گرایی- توتمیسم Totemism استفاده از اشیاء رمزی (سمبلیک) برای تأمین مقداری از اطمینان روان شناختی- علی اکبر شعاری نژاد. فرهنگ علوم رفتاری.
3- اریک فرام، روانکاوی و دین، ترجمه آرسن نظریان.

منبع :حسینی، ابوالقاسم، (1378)، اصول بهداشت روانی: بررسی مقدماتی اصول بهداشت روانی، روان درمانی و برنامه ریزی در مکتب اسلام، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، شرکت به نشر

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.