ده فرمان جنبش صهیونیسم (1)
قرن نوزدهم میلادی را به حق می توان قرن پیدایش جریان های قومی و اتحادیه های سیاسی نامید، که این اتحادها بر پایه های قومی، ریشه های تاریخی، نژادی، زبانی، فرهنگی و حتی مصلحتی استوار بودند. ظهور این اتحادها، انقلابهای مردمی و جنگ های بزرگی را در پی داشت که نهایتاً به تشکیل امپراطوری های عظیمی چون آلمان و ایتالیا منتهی شد.همزمان دو گرایش عمده و کاملاً متفاوت با یکدیگر به منصه ی ظهور رسید؛ اول دیدگاهی که هیچ تفاوتی میان مردم یک کشور قائل نبود و همه را به یک چشم می نگریست و دوم گرایشی که با ترس و نفرت به اقلیت های قومی و نژادی درون یک امپراطوری یا کشور نگاه می کرد که منجر به بروز نوعی ظلم و ستم علیه اقلیت ها گردید. به همین دلیل پس از مدتی اقلیت های ستمدیده در برابر این جریان از خود واکنش نشان دادند. که گاه معقول و منطقی بود و گاه بی منطق و نامعقول. به عبارت دیگر واکنشی منفی نسبت به ظلم و ستمی که در کشور بر آنان اعمال می شد.
همچنین قرن نوزدهم، قرن انقلاب صنعتی در اقصی نقاط قاره ی اروپا و حرکت سریع تر این قاره به سمت دستاوردی علمی و فرهنگی بود. چرا که دانش، علم، فرهنگ و هنر رشد نموده ، اختراعات و اکتشافات به سرعت گسترش یافته و مراکز، شرکتها، بانکها و سازمانهای سیاسی جدید تشکیل گردید، و مردم طعم خوش پیشرفت و شکوفایی به ویژه در عرصه های علمی، تربیتی، اقتصادی و عمرانی را چشیدند. طعمی که در قرن قبل از آن یعنی قرن هجدهم اصلاً نچشیده بودند. ولی تمامی مردم از این خوان گسترده بهره نمی بردند و عده ی زیادی از آن بی نصیب ماندند. در حالیکه عده ای از انواع سرمایه های ملی به بدترین شکل ممکن سوء استفاده کرده و سایرین را از غنیمت بدست آمده محروم ساختند. آری، هر چه قدر اوضاع سرمایه داری و بورژوازی بهتر می شد، وضع اقلیت ها بیشتر رو به وخامت می گذاشت.
به موازات انقلاب صنعتی، استعمارگران اروپا بر بخش های وسیعی از آفریقا و آسیا سیطره یافتند و امپراطوری هایی که تنها چند قرن از عمرشان می گذشت، به مناطقی دست پیدا کردند که در گذشته اصلاً راهی به آن نداشتند.
این امر استعمارگان را بر آن داشت تا به منظور تأمین امنیت خطوط مواصلاتی (نظامی و بازرگانی) و پیوند آن با کشور مادر (یعنی امپراطوری استعمارگر) اراضی بیشتری را تصاحب کنند. همین افزون خواهی از یکسو منجر به بروز رقابت شدید میان دول استعماری و در نهایت بروز جنگهای دو یا چند جانبه گردید و از سوی دیگر باعث شد آنان به منظور تقویت قدرت خود، بیش از گذشته بر سر جلب دوستی با ساکنان بومی مستعمراتشان، با یکدیگر رقابت کنند. که در این بازی انگلستان گوی سبقت را از سایر کشورهای استعمارگر ربود و علاوه بر ایجاد ارتباط با طوایف و قبایل محلی، زمین های زیادی را از آن خود ساخت. در این میان احساسات مذهبی، آتش رقابت استعمارگران و جستجوی آنان برای یافتن پایگاه ها و مناطق تحت نفوذ جدید را تندتر کرده و حتی برخی سیاستمداران، اقتصاددانان و اندیشمندان تحت تأثیر این فضا، مجری تمایلات توسعه طلبانه جناحهای قدرتمند درون کشور خود شدند کلیسا (در انگلستان) از مهمترین گروههای فشار بر هیئت های حاکم برای تقویت استعمار این کشور در بخشی از امپراطوری عثمانی و توجیه بشری و جغرافیایی آن، به شمار می رفت. در چنین فضایی بود که جنبش صهیونیسم در تابستان سال 1897 به شکل حرکتی فعالی و سازمان یافته، متولد شد.
در آن دوران، یهودیان اروپا به دو گروه عمده تقسیم می شدند؛ اول، یهودیان اروپای شرقی که اکثر آنان را افراد مستمند، طرد شده فقیر و محروم از امکانات اولیه، تشکیل می دادند. و دوم یهودیان اروپای غربی و شمال غرب اروپا که از بسیاری مزایای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی اکثریت جامعه یعنی مسیحیان برخوردار بودند و می توان گفت بخشی از جامعه آن روز به شمار می رفتند.
اما برای درک بهتر مسائل پنهانی تشکیل جنبش صهیونیسم باید یادآور شویم همانقدر که یهودیان اروپای شرقی مورد ظلم و ستم و بی مهری قرار می گرفتند، در عوض یهودیان اروپای غربی در ناز و نعمت به سر می بردند. به عبارت بهتر هر قدر که یهودیان متمول در رشد و نمو امپراطوری ها سهیم بودند، برادرانشان در اروپای شرقی قربانی انقلاب صنعتی گشتند.
در زمانیکه ملکه ویکتوریا یعنی حامی آیین مسیح، فردی یهودی چون دزرائیلی را به بالاترین مقامات در دولتش رسانید و یهویان دیگری چون مونتفیوری و روچلید را به عنوان دو ستاره ی تابناک جامعه مخملی اش پذیرفت، کشیشان ارتودکس و کاتولیک اروپای شرقی، پیروانشان را بر ضد قاتلان مسیح یعنی یهودیان تحریک می کردند.
همین امر سبب شد تا میان این دو جریان کاملاً متناقض یهودی در اروپا، فضایی مناسب برای برخورد با مسائل یهودیان در ابعاد دینی، قومی و سیاسی پدید آید. که اصل و پایه آن بر قواعد نژادی، طایفه ای، یا شبه نژادی و شبه قومی قرار داشت.
به این ترتیب در قرن نوزدهم میلادی بذر احساسات و گرایشهای سیاسی در میان یهودیان، به ثمر نشست و "جمعیت دوستداران صهیون" (1 ) در اروپای شرقی پا به عرصه ی اجتماع و سیاست نهاد.
وظیفه ی این جمعیت ها که بیش از 250 شاخه و بخش داشتند و از مهمترین رهبرانشان می توان به پینسکر اشاره نمود، اخذ وجوه نقدی از یهودیان ثروتمند اروپا، برای فراهم نمودن زمینه ی مهاجرت یهودیان فقیر و ستمدیده از روسیه و لهستان به خارج از این کشورها به خصوص فلسطین بود.
اما کار به همین جا ختم نشد و به دنبال صدور قوانین نژاد پرستانه بر ضد یهودیان، سیل مهاجرت در دهه ی 80 قرن نوزدهم به ویژه از روسیه، لهستان و رومانی تشدید شد.
دوستداران صهیون بیشتر شبیه برادران خیّری بودند که با پولی که از ثروتمندان یهودی غرب اروپا می گرفتند، زمینه ی مهاجرت محرومین و ستمدیدگان یهودی اروپای شرقی به نقاط مختلف جهان را فراهم می کردند.
در این مرحله که می توان آن را انعقاد نطفه ی تفکر صهیونیسم نامید، تمام تلاشها در جهت کسب منابع مالی برای نجات یهودیان ستمدیده و مستمند بود، و تا مرحله بلوغ فکری و سیاسی فاصله زیادی داشت. زیرا تبدیل برنامه ای خیر خواهانه به یک نقشه ی سیاسی، نیازمند سازماندهی و اندیشه ای بود تا در جهان مطرح شده و تمام یهودیان جهان حول محور آن جمع گردند. اما تئودور هرتزل، وکیل و روزنامه نگار یهودی مجارستانی که در اصل دارای اقامت اتریشی (2) بود، کار تبدیل فعالیتهای خیریه به فعالیت های سیاسی و بین المللی را آغاز کرد. وی توانست پس از مدتها یهودیان را از شکل یک دین به یک ملت واحد بدل سازد.
او معتقد بود، ملت یهود تنها یک طایفه یا دین نیست، بلکه یک جریان قوم گرایانه است. به همین دلیل یهودیان از هر نژاد، کشور، ملیت، طبقه و فرهنگ، باید در راه یک هدف مانند ملتی واحد در کنار هم به فعالیت بپردازند. هرتزل برای یهودیان ستمدیده و فقیر مانند سپری دفاعی به حساب می آمد که می توانستند خود را در پناه آن از گزند ظلم و ستم حفظ کنند و برای یهودیان متمول و ثروتمند بهانه ای بود تا از شر اتهام سوء استفاده چی که به آنان زده می شد و همچنین احساس دین نسبت به فقر و محرومیت سایر یهودیان، راحت شوند.
صهینو نیسم روی دیگر سکه ی قومی- سیاسی یهود است. این همان فرمان اول از فرامین دهگانه جنبش صهیونیسم و صد البته بزرگترین و مهمترین قاعده آن بشمار می آید. یعنی اینکه یهود تنها یک جریان دینی نیست بلکه یک جریان قومی است. یهود ملتی است کاملاً متمایز و برتر نسبت به سایر ملل! به خصوص در کشورهایی که ملت یهود در آنجا مقیم و به آن وابسته اند. یهودیان می خواهند خود را تافته جدابافته در این جهان پهناور قلمداد کنند که البته حق دارند، زیرا یهود در اصل بافته ای از توهم و گمان است!!
جالب اینجاست که هرتزل در فرمان اول، تنها قائل به وجه تمایز ملت یهود از سایر ملل نیست بلکه اعتقاد دارد که یهود ملتی است ممتاز و برتر نسبت به سایر ابناء بشر.
اینگونه امتیازات نیاز به فلسفه و فتواهای بسیار محکم و مستدل دارد. در حالیکه اجداد صهیونیسم که اکثراً مانند هرتزل یا از دین و احکام آن سر در نمی آورند یا مانند برخی دیگر ملحد بودند، تورات را منبع موثق خود قرار داده و اعلام کردند: خداوند ملت یهود را برگزید تا نماینده ی او بر روی زمین باشند و این خدا فقط خدای یهود است نه پروردگار سایر ملل!!
به خاطر وجود چنین رابطه ای میان ملت برگزیده ی یهود، با خداوند متعال، آنان برای خود جایگاهی بسیار رفیع و خدایی قائلند و همیشه خود را جدای از دیگران می دانند و معتقدند این خدا فقط متعلق به آنهاست!!
پی نوشت ها :
1- این جمعیت به "عُشاق صهیون" نیز معروفند.
2- در آن زمان اتریش و مجارستان بصورت یک کنفدراسیون بودند. (م)