بحران مدیریت و کارآیی پس از انقلاب مشروطیت

با صدور فرمان مظفرالدین شاه، کشور وارد مرحله نوینی از حیات سیاسی خود شد. تا پیش از انقلاب مشروطه، دربار شاه (هیئت حاکمه) و بیگانگان (روس و انگلیس) بازیگران بی رقیب صحنه سیاست کشور بودند؛ اما از این پس،...
چهارشنبه، 29 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بحران مدیریت و کارآیی پس از انقلاب مشروطیت
بحران مدیریت و کارآیی پس از انقلاب مشروطیت

 

پژوهشگر: سید مصطفی تقوی




 
با صدور فرمان مظفرالدین شاه، کشور وارد مرحله نوینی از حیات سیاسی خود شد. تا پیش از انقلاب مشروطه، دربار شاه (هیئت حاکمه) و بیگانگان (روس و انگلیس) بازیگران بی رقیب صحنه سیاست کشور بودند؛ اما از این پس، انقلابیون نیز به عنوان مولود انقلاب، در قالب بازیگری مستقل و رسمی وارد میدان شدند و، بدین ترتیب، تحولات سیاسی این دوره نتیجه تعامل سلایق و علایق این سه بازیگر عمده یعنی دربار، انقلابیون و بیگانگان گردید. پر روشن است که هرکدام از آنان در پی آن بود تا از سیر حوادث سود جوید، به تحکیم موقعیت خویش بپردازد و به اهداف خود برسد.
در این مرحله تاریخی، شور و هنگامه انقلاب و گفتمان مسلّط آن فضای غالب جامعه را در برگرفته و، به همین علت، آرایش سیاسی جامعه نیز دستخوش دگرگونی شده بود. برخی از رجالی که تا این تاریخ بخشی از دربار و هیئت حاکمه محسوب می شدند اکنون، به طور واقعی یا مصلحت جویانه، در صف انقلابیون قرار گرفته بودند. اما به هر حال بخشی از رجال سیاسی پیرامون شاه بودند و درباره حوادث سیاسی کشور منظر و موضع همسانی داشتند. اینان زیر فشار جبر تحولات تاریخی و افکار عمومی تن به انقلاب دادند وگرنه هیچ گاه به میل خود بدان رضایت نمی دادند. اکنون نیز می کوشیدند تا در حد توان و امکان، موج دگرگونی خواهی را مهار کنند و جایگاه و منافع خود را نگهدارند. در عرف سیاسی، به معنای درست کلمه، اینان را می توان « محافظه کار» نامید. البته صرف نظر از ماهیت محافظه کارانه شان، تندرویها و کجرویهای برخی از انقلابیون بر محافظه کاریشان افزود و حتی آن را به دشمنی تبدیل کرد. بازیگر تازه صحنه سیاست کشور، انقلابیون بودند. این مجموعه از گروههای گوناگونی تشکیل می شد و هرکدام از آنان خاستگاه طبقاتی، پشتوانه اجتماعی، رویکرد فرهنگی و جهتگیری سیاسی و صداقت انقلابی متفاوتی داشتند.
تفکیک و تقسیم بندی آنان دشواریهایی دارد و در برخی موارد مانند تعیین میزان صداقت و تعهدشان به انقلاب و منافع ملی، تقریباً محال می نماید و دست کم از حوصله و هدف این نوشته بیرون است. این دشواری تا حدودی در تقسیم بندی آنان از نظر خاستگاه طبقاتی نیز رخ می نماید، زیرا از این نظر آنان بسیار متداخلند و در بیشتر گروهها به ویژه دو گروه عمده آن که بعدها اعتدالی و دمکرات نامبردار شدند، افرادی از طبقات گوناگون وجود دارند. همچنین اگرچه با توجه به ساختار اجتماعی ایران آن روز، اعتدالیها از پشتوانه اجتماعی گسترده تری برخوردار بودند اما با دگرگونی شرایط سیاسی و تأثیرگذاری عوامل خارجی و داخلی، میزان گرایش افکار عمومی به این دو گروه عمده، در نوسان بود. با این همه، شاید بتوان جناح انقلاب را از منظر جهت گیری سیاسی به دو گرایش میانه رو و تندرو تقسیم کرد. میانه روها که در میان آنان افراد آگاه به دنیای جدید اگر بیشتر از تندروها نبود، کمتر از آن نیز نبود، به توسعه تدریجی باور داشتند و برآن بودند که در امر توسعه و نوسازی دو راهکار وجود دارد، یکی معتدل و واقع بینانه که شرایط و مقتضیات جامعه را نیز مورد توجه قرار می دهد و دیگری انقلابی و غیرواقع بینانه و ایده آلیست که به موقعیت ویژه جامعه خود توجه لازم را ندارد. 1 آنان هرچند همانند دیگر گروههای سیاسی این دوره برنامه جامع و مدوّنی برای توسعه کشور نداشتند، اما بر این باور بودند که نه فرایند مدرنیسم اروپا بدون تعدیل و تصحیح در ایران قابل تحقق است و نه چنین کاری در مدتی کوتاه انجام پذیر است. به همین علت در رویکرد فرهنگی و عملکرد سیاسی میانه روی را پیشه کردند و به گفته ملک الشعرای بهار « هوادار روش ملایم تر و رعایت سیر تکامل بود و اعتقاد به کشتن و از میان بردن مستبدان و ارتجاعیها نداشت.» 2 البته میانه روها مجموعه ای همگن نبوده و تنوع و تکثر خاص خود را داشتند. 3 آنان نیز از دو گروه علمای دینی و رجال سیاسی فرهنگی تشکیل می شدند. دسته اخیر به نوبه خود، به رغم دیگر اختلافها با تندروها و درباریان، در یک مورد با آنان دیدگاه همانندی داشت و آن، ناخوشایندی از حضور جدی علمای دینی در عرصه قدرت و سیاست و تلاش برای جلوگیری از آن بود. تنها تفاوتشان با تندروها این بود که در این باره برخورد با علمای دینی هم باید میانه روی و موقعیت را از دیده به دور نداشت. در کشاکش حوادث، علمای دینی خود دچار دودستگی شدند؛ برخی، بنا به دلایلی و با تعبیری که از مشروطه داشتند، همچنان تضاد عمده را میان دربار و انقلابیون دیده و بر حمایت از مشروطه و مبارزه با شاه پای می فشردند. در برابر، برخی دیگر از علمای دینی، با مشاهده تندرویها و کجرویهایی در میان انقلابیون، به این نتیجه رسیدند که اهداف نهضت و بنیاد شریعت بیش از آنکه از جانب دربار تهدید شود از ناحیه انقلابیون به خطر افتاده است. بنابراین، اینان تضاد عمده را میان دین و انقلابیون دیده و پس از پیمودن مراحلی از گفت وگو و تبادل نظر، راه خود را از انقلابیون مشروطه خواه جدا ساخته و به مبارزه با آنان برخاستند.
شاید بتوان گفت مهم ترین شاخصه گرایش تندرو جناح انقلاب، شیدایی به فرهنگ و تمدن اروپا بود. در آن برهه از تاریخ، و همچنان تا اواخر قرن بیستم میلادی، مدرنیسم اروپا فضای غالب بر اندیشه و عمل نخبگان سیاسی فرهنگی جهان بود. کشورهای اروپایی اصرار داشتند تا به نخبگان دیگر کشورهای جهان بباورانند که تنها راه آنان برای توسعه و پیشرفت، پیمودن بدون کم و کاست فرایند مدرنیسم اروپایی است و راه دیگری وجود ندارد. به استثنای علمای دینی، بیشتر نزدیک به تمام رجال مشروطه خواه اعم از میانه رو و تندرو در چنین فضایی دم می زدند. با این تفاوت که تندروان بدون توجه به ویژگیهای ساختاری جامعه ایران، و همچنین ، بدون توجه به مدت زمانی که اروپا آن مسیر را پیمود، و بنابراین بدون توجه به عملی یا غیرعملی بودن آن، خواهان تحقق همه جانبه و سریع مدرنیسم اروپایی در ایران بودند. این دیدگاه در جمله معروف « ما باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم» 4 خود را نشان می داد. در آن ایام هنوز مقوله پست مدرنیسم به عالم اندیشه راه نیافته بود تا از جزمیت مدرنیسم هم برای اروپاییان و هم برای مدرنیستهای دیگر کشورهای جهان بکاهد. چندین دهه گذشت و ناکامیابیهایی از تحمیل بی چون و چرای مدرنیسم بر دیگر کشورهای جهان خود را نشان داد تا در ابتدا خود اروپاییان دست از یکسان انگاری جهان بردارند و مقوله مدرنیسم را به چالش بکشند و دریابند به همان اندازه که کشورهای عقب افتاده جهان نیازمند کسب تجربه از فرایند مدرنیسم و فرآورده های تمدنی آن هستند، مدرنیسم نیز نمی تواند پیشینه تاریخی و ساختار اجتماعی فرهنگی کشورها را نادیده انگارد و ناگزیر از سازگاری با آنهاست. به همین سان، چندین دهه گذشت تا گوینده عبارت یاد شده دریابد که آن رویکرد 5 ولی، به هرحال، صاحبان فرهنگی و سیاسی در آن برهه تاریخ به صواب نبوده است، دیدگاه یادشده در آن ایام، منش و روش خود را عین صواب و صلاح می دانستند و بر آن پای می فشردند و بر روند حوادث و تحولات کشور تأثیر خاص خود را گذاشتند که در مباحث آینده به اختصار به نتایج و آثار آن اشاره خواهیم کرد.
بازیگر دیگر و عامل تأثیرگذار مهم بر تحولات کشور در این دوره، بیگانگان یعنی دو کشور روسیه و انگلیس است. این دو کشور با پیشینه بیش از صد سال نفوذ و سلطه بر ارکان سیاست و اقتصاد ایران، همچنان این کشور را چهار راه مهم سیاست بین المللی خود می دانستند و حضور خود را در آن لازم می دیدند. تا پیش از این، سیاست «کشور حایل» را در قالب استراتژی « بازی بزرگ» به کار می بستند، اما در این دوره بر پایه قرارداد ١٩٠٧، ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کرده و سیاست هماهنگ و مشترکی در پیش گرفته بودند. در این راستا به نمایندگان سیاسی خود در تهران دستور دادند تا با یکدیگر همکاری کنند و از هرگونه اختلافی بپرهیزند. 6 به رغم نسبتهای کاذبی که در برخی از نوشته ها به روس و انگلیس داده شده حاکی از اینکه روسیه از شاه قاجار و انگلیس از مشروطه حمایت می کرد، سیر حوادث نشان می دهد که برای آنان نه استبداد و مشروطه اهمیتی داشت، و نه شاه و انقلابیون. آنچه برای آنها مهم بود منافعشان بود و بس. 7 حمایت هر کدام از آنان از بازیگران صحنه سیاست ایران، با هماهنگی و در چارچوب قرارداد ١٩٠٧ به کار بسته می شد. برای آنان اصل بر هماهنگی بود و اگر رقابتی در مخالفت یا حمایت از جناحهای سیاسی ایران داشتند، در موارد کم اهمیت بوده، آن هم تا جایی که به اصل هماهنگی آسیبی نرساند.
در کشاکش کنش و واکنشهای این بازیگران عمده، معدود افرادی بودند که می پنداشتند باید مستقل از این دسته بندیها عمل کرد. در آشفتگی ناشی از تضارب آرا و منافع گروههای سیاسی ، شاید نتوان آثار چشمگیری از عملکرد رجال مستقل نشان داد و اصولاً شناسایی افرادی به عنوان مستقل دشوار به نظر می رسد. اما آشفتگی یادشده به عده ای این امکان را می داد که، بدون توجه به مصالح کشور و منافع ملی، تنها در پی منافع شخصی باشند و برای دستیابی به مقصود از هر فرصتی سود جویند. بدین گونه، به نظر می رسد که در جریان حوادث این دوره از تأثیر فرصت طلبان نیز نباید غافل ماند. در این مختصر کوشیده شد تا سیمای کلی آرایش سیاسی نیروها و کنش گران صحنه سیاست ایران نمایانده شود. تعامل علایق و سلایق اینان بود که حوادث پس از مشروطه را به وجود آورد و تاریخ این دوره را رقم زد. بنابراین، درک درست تاریخ این مقطع و نگارش آن بدون توجه به این عوامل میسر نیست.

پی‌نوشت‌ها:

١. منصوره اتحادیه. پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت (دوره اول و دوم مجلس شورای ملی) . تهران ، نشر گستره، ١٣٦١ . ص ٢٣١ .
٢. محمدتقی بهار. تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران. تهران، کتابهای جیبی ،1357. ج1. ص9 .
3. منظور از میانه روها تنها اعضای گروه اعتدالیون نیست، بلکه این نام شامل مجموعه کسانی می شود که چنین منش و روشی را داشتند، حتی اگر رسماً عضو گروه یادشده هم نبودند .
4. این عبارت از گفته های سیدحسن تقی زاده از رهبران فعال و تأثیرگذار مشروطه خواه تندرو است .
5. سیدحسن تقی زاده. خطابه: مشتمل بر شمه ای از تاریخ اوایل انقلاب مشروطیت ایران، ص ٥٦ .
6. سر پرسی سایکس. تاریخ ایران، ترجمه سید محمدتقی فخر داعی گیلانی. تهران، دنیای کتاب، 1363. ج2. ص ٥٨٤ .
7. آرنولد ویلسن. سفرنامه ویلسن. ترجمه حسین سعادت نوری. تهران، وحید، 1347. ص ١٠٩ .

http://www.iichs.orgمنبع : ایرانیان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط