از فلک تا قهوه قجری

مرسوم ترین و معمول ترین شیوه تنبیه مجرمان در تهران قدیم چوب و فلک بود؛ به این صورت که مجرم را روی زمین خوابانیده و پاهایش را در بین تسمه ای که دو سر آن به یک قطعه چوب بسته شده بود، قرار می دادند و در حالی که دو نفر
جمعه، 31 خرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از فلک تا قهوه قجری
از فلک تا قهوه قجری

 

پژوهشگر: فرزانه نیکروح متین




 
مرسوم ترین و معمول ترین شیوه تنبیه مجرمان در تهران قدیم چوب و فلک بود؛ به این صورت که مجرم را روی زمین خوابانیده و پاهایش را در بین تسمه ای که دو سر آن به یک قطعه چوب بسته شده بود، قرار می دادند و در حالی که دو نفر طرفین چوب فلک را در دست داشتند، شخص سومی به وسیله ترکه های چوب مشغول ضربه زدن بر کف پای مجرم می شد و گاهی نیز دست مجرمان را بر یک سه پایه بلند بسته و آنان را در ملاء عام شلاق می زدند. برای آنکه تنبیه خاطیان موجب عبرت بقیه مردم شود، در قسمت های مختلف شهر، سکویی به نام فلکه وجود داشت و شیوه کار چنین بود که هر مجرمی در هر محلی که دستگیر می شد در نزدیک ترین فلکه به محل وقوع جرم مورد تنبیه و فلک قرار می گرفت.

معروف ترین چوب و فلک

یکی از معروف ترین حوادث تاریخی مربوط به چوب و فلک کردن اشخاص، ماجرای چوب و فلک حاج میرزا هاشم قندی، تاجر قند در بازار تهران است که از آن به نام آغاز جنبش مشروطه خواهی یاد می کنند. حاکم وقت تهران (علاءالدوله) به دلیل کمیابی ناگهانی قند در تهران دستور داد حاج میرزا هاشم قندی را در ملاءعام چوب و فلک کنند تا تنبیه وی باعث ایجاد رعب و وحشت شود. فراشان حکومتی در اجرای این دستور مقدمات کار را فراهم کردند و قرار شد خود علاءالدوله هم بر اجرای حکم، نظارت داشته باشد. اما هنوز چند ضربه بیشتر بر کف پای تاجر قند نزده بودند که صدای اذان ظهر از گلدسته های مسجدشاه شنیده شد. علاءالدوله مقرر داشت مجازات متخلف متوقف شود و برای اقامه نماز به مسجد رفت. در غیاب او، کسبه بازار که از بی حرمتی به حاج میرزا هاشم شدیدا برآشفته شده بودند با یکدیگر متحد شده و وی را فراری می دهند. می گویند، این حادثه جرقه انقلاب مشروطیت را زده است.
بعد از منسوخ شدن مجازات فلک، سکوهایی که برای فلکه کردن ساخته بودند، تسطیح شد و حتی بعضی از آنها به صورت میادین گلکاری شده درآمد. اما تا سال ها بعد، مردم شهر از میادینی که بر جای فلکه های سابق ایجاد شده بود با عنوان «فلکه» یاد می کردند و حتی این واژه به زمان ما هم رسیده است.

بریدن اعضای بدن و کور کردن چشم

در تهران قدیم، مجازات مجرمان تنها به فلک کردن محدود نمی شد، بلکه بریدن دست، پا و کور کردن چشم و بریدن گوش و بینی نیز در مورد کسانی که مرتکب جرایم سنگین تری شده بودند، اعمال می شد.
کور کردن چشم در ایران سابقه طولانی داشته که در تهران قدیم اعمال می شد. به طوری که نوشته اند: وقتی یکی از افراد خانواده سلطنتی برای شاه وقت خطرناک تشخیص داده می شد، مجازات خاصی در موردش به مرحله اجرا درمی آمد و به دستور شاه، حکم کور کردن چشم صادر می شد. شیوه کار به این صورت بود که با مالش دادن رگ های شقیقه محکوم، باعث انبساط مردمک چشم شده و آنگاه میرغضب با فشار شدید انگشت شصت، چشم را از حدقه خارج ساخته و با یک چاقو تیز رگ و اعصاب آن را می برید.
بریدن اعضای بدن تنها برای مجازات فرد خاطی ختم نمی شد، بلکه حتی برای مجازات محکومان به مرگ هم این مورد اجرا می شد چراکه در آن دوره ها از وسایل اعدام محکومان به مرگ، سر بریدن رواج بیشتری داشت و عاملان این کار به «میرغضب» شهرت داشتند که در کارش صاحب اختیار بود و برای انجام این کار، دستمزد دریافت نمی کرد بلکه عامل افتخاری اجرای شاهانه بود. میرغضب که دارای اقتدار و اختیار تام بود، معمولا این کار را مدتی به تاخیر می انداخت و طی این مدت زنجیری به دست و پای محکوم به مرگ بسته و او را در بازارها و معابر عمومی می گرداند و موظف به گدایی و دریافت صدقه بود. بریدن سر محکوم آیین و مراسمی داشت که میرغضب برای راحت مردن محکوم، «حق تیغ» مطالبه می کرد. در این موقع، تماشاچیانی که علاقه مند بودند که میرغضب محکوم را آزار و شکنجه ندهد، مقداری پول در کاسه میرغضب می ریختند و علاوه بر آن خانواده و نزدیکان محکوم به مرگ انعام مناسبی به میرغضب می دادند تا جان متهم را زودتر بگیرد.

رگ زدن محکومان

مجازات دیگری که در دوره ناصری در تهران رواج پیدا کرد و به وسیله آن عده زیادی جان شان را از دست دادند، رگ زدن محکومان بود. به این ترتیب که دژخیمان شریان های فرد خاطی را قطع کرده و او را به حال خود می گذاشت تا خون بدنش تدریجا خارج شود و بمیرد. نمونه بارز آن، مرگ صدراعظم ناصرالدین شاه، میرزاتقی خان امیرکبیر است.

خفه کردن محکومان در حضور شاه

از دیگر مجازات های رایج در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه، خفه کردن محکومان در حضور او بود. یک بار وزیر مختار روس که در داخل ارگ سلطنتی اقامت داشت، هنگامی که از باغ داخلی قصر می گذشت صدای ناله و دست وپا زدن می شنود و زمانی که به قصر وارد می شود، دژخیمان را می بیند که اجساد بینوایانی که چند لحظه قبل خفه شده بودند را از تالار بیرون می کشند.
بعد از مشاهده این صحنه، وزیر مختار روس به شاه ایران انتقاد می کند و بر اثر سرزنش های او، ناصرالدین شاه تصمیم می گیرد، حکم اعدام در ملاءعام را به جای خفه کردن بدهد.

دار زدن

میدان «پاتوق» (به زبان ترکی به معنای اعدام) که بعدها به نام «میدان اعدام» و پس از آن به «میدان محمدیه» تغییر نام داد، سال ها محل اجرای حکم مرگ محکومان بوده است. درباره وجه تسمیه آن نقل شده است که در محل حوض فعلی وسط میدان، تپه ای از خاک وجود داشته که بر بالای آن ستون گِرد و کوتاهی از آجر ساخته بودند و مجرمان را در بالای آن سر می بریدند تا جمعیت تماشاچی در اطراف میدان گرد آمده و به راحتی بتوانند شاهد آن باشند و عبرت بگیرند. بعد از نهضت مشروطیت، چوبه دار و طناب جانشین این نوع مرگ ها شد و محل اجرای حکم نیز ابتدا به میدان باغشاه و پس از آن به میدان توپخانه انتقال یافت.
ترتیب دار زدن محکومان به مرگ چنین بود که چند روز مانده به برگزاری مراسم اعدام از طریق جارچیان مردم را در جریان روز و ساعت انجام حکم قرار می دادند و در شب آخر متهم را به اتاق مخصوص برده و برایش چلوکباب سفارش می دادند و از او می خواستند که نماز بخواند و وصیت بکند. مراسم اعدام معمولا در سپیده صبح انجام می شد و محکوم را با دست و پای بسته به پای چوبه دار در میدانی که مملو از جمعیت بود، هدایت می کردند. قاضی عسکر (لشکر) تلقین به دهانش می گذاشت و وی را به ادای شهادتین فرا می خواند و در این هنگام رییس نظمیه یعنی ادیب السلطنه سمیعی می آمد و سیگاری آتش زده و به دست محکوم می داد، این سیگار به نام سیگار ادیب السلطنه معروف شده که جزو شوخی ها درآمده بود که خدا سیگار ادیب السلطنه ای قسمت بکند. بعد از اتمام سیگار، حکم محکومیت توسط منشی قرائت می شد و ماموران محکوم را به پای دار می بردند و بالای چهارپایه اش که در پای دار گذارده شده بود. می کشاندند و طناب آن را که ابتدا از جنس پنبه بود و بعدا در اثر چندین بار پاره شدن، ابریشمی شده بود، به گردنش افکنده و بالای آن را می کشیدند. محکومان به مرگ هنگام ورود به میدان، روحیات متفاوتی داشتند. عده ای از آنان با قوت قلب و قدم هایی استوار به سمت چوبه دار پیش می رفتند و گروهی به محض دیدن جمعیت رنگ و روی شان را می باختند و با التماس و زاری می خواستند تا بی گناهی شان را تایید کنند و با وجودی که می دانستند راه گریزی از سرنوشت محتوم وجود ندارد، از حرکت به سمت چوبه دار خودداری می کردند و از ترس ضجه می زدند.
عوام اعتقادشان بر این بود که اگر هنگام اجرای حکم اعدام، طناب دار پاره شود، به مصداق «سر بی گناه پای دار سر بی گناه می رود، اما بالای دار نمی رود» محکوم به مرگ بی گناه است و باید از مجازاتش صرف نظر شود.

و اما قهوه قجری معروف

در فرهنگ معین، قهوه قجری به معنای قهوه زهردار است که سلاطین قاجار برای کشتن به کسی می دادند. در دوران قاجاریه، به خصوص از زمان سلطنت ناصرالدین شاه به بعد، این نوع قهوه معمول شد که شخص پادشاه و حتی گاهی برخی از شاهزادگان از جمله ظل السلطان (پسر ناصرالدین شاه) برای از میان برداشتن اشخاص، مبادرت به خوراندن قهوه ای مسموم به سیانور یا اسید آرسنیک (مرگ موش) به آنها می کردند. از قربانیان قهوه طایفه قاجار، رضا اقبال السلطنه آجودانباشی (بنیان گذار باغ آجودانیه)، میزرا آقاخان نوری (صدراعظم ناصرالدین شاه)، منصور نظام، ابوالفتح خان و... می توان نام برد. البته این نوع اعدام محفلی را هم به رضاخان نسبت داده اند.

داستان محمود قاتل

از اولین دارهایی که در میدان توپخانه برپا شد، مراسم اعدام محمود قاتل بود که مملکت را به هیجان آورده بود. محمود، معروف به محمود قاتل پسر بیست وچند ساله ای بود که برای کار از روستا به تهران آمد، در گذر یکی از کوچه ها چشمش به یک مادر و چند فرزندش می افتد. در دلش وسوسه ای برای به دست آوردن زیورآلات مادر به نام مریم که از چادرش مشخص بوده، می افتد و با یک حمله زن را به دالان می کشاند و سر از بدن وی جدا می کند و در دنبالش بچه هایش که دو دختر سه ساله و پنج ساله و یک پسر هفت ساله بودند را به قتل می رساند و طلا را ربوده و فرار می کند. ساعتی بعد جنجال شهر تهران را فرا می گیرد و وقتی جریان به عرض شاه می رسد، دستور اکید صادر می شود که در ظرف ۴۸ ساعت باید قاتل دستگیر و به مجازات برسد و ماموران به تکاپو می افتند. در ۲۴ساعت اول، نتیجه ای عایدشان نمی شود تا اینکه در آخرین ساعات مقرر، مردی را به نام «اکبرسلاخ» دستگیر می کنند چرا که وی در جیب لباسش کارد خونی داشته و بدون بازجویی برای او وقت اعدام معلوم می کنند.
شتاب و عجله در این موضوع به دلیل آن بوده که قتل مزبور به حیثیت مملکت لطمه زده و اینکه چقدر فقر و تهیدستی وجود داشته که کسی برای چند تومان زیورآلات زنی، دست به چنان جنایتی بزند. اما در واپسین لحظات روزی که باید اکبرسلاخ به دار آویخته شود، شایع شد قاتل مرد دیگری به نام محمود است که هنگام فروش طلاهای زن به وسیله زرگر خریدار که ذرات خون در زوایای آنها دیده، شناخته و تحویل ماموران شده است و وی در اولین دقایق به جرم خود اعتراف می کند و در همان روز به دار آویخته می شود و اکبرسلاخ نجات می یابد.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط