اما چه عاملی باعث شد تا رژیم صهیونیستی بتواند به چنین نفوذی در ایران برسد. برای یافتن دلیل این موضوع باید ریشههای شکلگیری اتحاد رژیم پهلوی و صهیونیست را مورد بررسی قرار دهیم. به نظر برخی از کارشناسان، مهمترین عامل اتحاد ایران و رژیم اشغالگر قدس در زمان رژیم پهلوی، نفوذ گستردهی آمریکا در ایران بوده است. نفوذی که باعث شده بود که ایران در دههی 70م. در منطقهی خلیج فارس تبدیل به اهرم آمریکا برای ایجاد ثبات در منطقه شود.
در واقع رابطهی ایران و آمریکا که بعد از کودتای 28 مرداد بر اساس رابطهی دولت دست نشانده شکل گرفته بود، باعث گردید تا سیاستگذاری داخلی و خارجی ایران به شدت تحت تأثیر این رابطه قرار بگیرد به طوری که برای درک بهتر نحوهی رفتار ایران در صحنهی بینالملل باید ابتدا دست نشانده بودن دولت پهلوی را مورد بررسی قرار داد.
رابطهی دستنشاندگی چیست؟
رابطهی دستنشاندگی بین کشورها رابطهای است به نفع دو طرف و متوجه امنیت بین حکومتهای دو کشور که از حیث وسعت، ثروت و قدرت، تفاوت فراوان دارند. روابط دستنشاندگی از حیث ویژگیهای هر مورد تفاوتهای اساسی دارند، اما همه متضمن مبادلهی دستنشانده ضرورت دارند و عموماً نمیتوان از منابع دیگر آنها را به دست آورد. اهمیت این کالاها و خدمات برای امنیت دو کشور، حکومتهای آنها را در یک رابطهی همکارانه و متقابلاً سودآور به هم میپیوندد. بدین سان مبادلهی کالاها و خدمات تجسم اصلی یک رابطهی دستنشاندگی است.حامی نوعاً برای دستنشانده کمک اقتصادی، شامل وام، اعانه، توصیههای فنی و انتقالهای غیرمستقیمی از قبیل سهمیههای وارداتی و کمکهای کالایی و دستیاری امنیتی، شامل تربیت، ارتباطات و تجهیزات برای نیروهای نظامی، پلیس و نیروهای امنیتی کشور دستنشانده، تأمین میکند؛ توافقهای امنیتی، از قبیل معاهدهها، اتحادیهها و تعهدهای غیررسمی پشتیبانی و اغلب دخالت آشکار و پنهان در سیاست داخلی کشور دستنشانده.
این کالا و خدمات به خاطر نقش حساس آنها در دستنشاندگی، از این پس ابزار دستنشاندگی خوانده خواهند شد. در ازای آن دستنشانده نوعاً خدماتی تأمین میکند که بر امنیت حامی میافزاید: ممکن است قبول کند که به عنوان پلیس منطقهای از جانب حامی خدمت کند؛ ممکن است با حامی علمیات مشترک نظامی یا اطلاعاتی اجرا کند، یا ممکن است به حامی اجازه دهد در سرزمین او پایگاه نظامی یا تسهیلات گردآوری اطلاعات تأسیس کند.[1]
بر این اساس دولت دست نشانده برای حفظ و تدوام بقای خود به مرور زمان به کمکهای دولت حامی متکی میشود، مسئلهای که باعث میگردد تا دولت دستنشانده در سیاست داخلی و خارجی استقلال خود را از دست داده و مجری سیاستهای دولت حامی بشود. مسئلهای که برای رژیم پهلوی بعد از کودتای 28مرداد به وجود آمد.
رژیم پهلوی و حکومت دستنشانده
سیاستگذاران ایالات متحده کودتای 1953م. را برای بازگرداندن ثبات سیاسی به کشوری که آن را برای استراتژی جهانی آمریکا در مقابله با اتحادیه شوروی حیاتی میانگاشتند ترتیب داده بودند. ایران در دههی بعد همچنان نقشی حیاتی در استراتژی جهانی آمریکا بازی کرد و از آن پس برای آمریکا بیاندازه مهم باقی ماند و پایگاه یک رابطهی نیرومند دستنشاندگی بین دو کشور شد. رابطهی دستنشاندگی بین ایران و آمریکا در آغاز بخشی از استراژی «نگاه نو» حکومت «آیزنهاور» بود.«نگاه نو» که در بررسی شمارهی (/162-NSC) شورای امنیت ملی در تاریخ نوامبر 1953م. مطرح شد، تلاشی برای بازیابی ابتکار عمل در رویارویی جهانی با اتحادیهی شوروی و در عین حال کاهش هزینههای دفاعی آمریکا بود. گرچه پایهی استراتژی «نگاه نو» اندیشهی «دفاع از پیرامون» حکومت «ترومن» بود. نگاه نو خواهان تلاشی اساسی برای تقویت کشورهای طرفدار غرب در امتداد تمامی پیرامون حوزهی نفوذ شوروی بود و این طرحی بود که حکومت ترومن در دههی 1950م. آغاز کرده بود اما در اثر بازسازی اروپا و جنگ کره متوقف مانده بود.
در نتیجه حکومت آیزنهاور شروع به استقرار روابط دستنشاندگی در تمامی خط پیرامون چین و شوروی نمود. بر این اساس ایران باید نقش کلیدیتری را در تأمین امنیت منطقه ایفا میکرد در واقع جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه آن را برای دفاع از منطقهی خیلج فارس و مدیترانه به پایگاه مهمی تبدیل کرده بود. در مجموع ایران نقش مهمی برای تداوم بخشیدن به ثبات در منطقه ایفا میکرد.[2]
بر این اساس دولت آمریکا با گسترش رابطهی دستنشاندگی با رژیم پهلوی درصدد برآمد تا از ایران به عنوان وسیلهای برای پیگیری اهداف خود در منطقهی خلیج فارس استفاده کند. به عبارتی آمریکا به منظور کاهش هزینههای خود از این به بعد مایل بود تا تأمین امنیت منطقهی خلیج فارس را به حکومتهای دستنشاندهی خود واگذار کند، برای همین با فروش جنگافزارهای پیشرفته و آموزشهای نظامی و اطلاعاتی به ایران تلاش میکرد تا زمینه برای اجرای هر چه بهتر سیاستهای خود از سوی کشورهای دستنشاندهاش را فراهم کند.
در این سیاست کشور دستنشانده در منطقهی خلیج فارس با نزدیکی و اتحاد با متحدین آمریکا باید ضریب موفقیت برنامههای این کشور را افزایش دهد. بر همین اساس آمریکا تقویت مناسبات بین ایران و رژیم اشغالگر قدس را آغاز نمود.
رابطهی ایران و اسراییل
روابط ایران و اسراییل در دورهی پهلوی دوم را باید در دو سطح تحلیل داخلی و بینالمللی بررسی کرد. نظام پهلوی از راه کودتای نظامی با حمایت و دخالت مستقیم مشاوران نظامی آمریکایی تثبیت شده بود و بنابراین وابستگی استراتژیک به ایالات متحده داشت. دینی که محمدرضا شاه در قبال آمریکا داشت، حمایت از منافع این کشور در منطقهی خلیج فارس، خاورمیانه و بهویژه آسیای میانه و قفقاز بود که حوزهی نفوذ رقیب بزرگ آمریکا یعنی اتحاد شوروی بود.به عبارت دیگر، آمریکاییها در یک موفقیت بزرگ توانسته بودند همسایهی جنوبی اتحاد شوروی را که بزرگترین کشور خاورمیانه هم بود، تحت نفوذ درآورند. مسئلهای که باعث شد تا آمریکا درصد بربیاید تا رابطهی بین ایران و اسراییل را در راستای تأمین منافع خود در منطقه، گسترش دهد.[3]
دولت ساعد در 14اسفند 1328 به اتفاق آرا تصمیم به شناسایی اسراییل میگیرد و در 23 اسفند همان سال به صورت دوفاکتو این کشور را به رسمیت میشناسد و در بیتالمقدس سرکنسولگری دایر میکند. «ویلیام شوکراس» درکتاب «آخرین سفر شاه» دربارهی شناسایی اسراییل توسط ایران برای اولین بار فاش میسازد که اسراییل شناسایی خود را با پرداخت 400هزار دلار به ساعد به دست آورد.
با این حال دولت مصدق در 15 تیر 1330 با توجه به اعتراضهای مردم و برخی از نمایندگان مجلس، شناسایی اسراییل را باز پس میگیرد اما بعد از کودتای 28 مرداد 1332 دوباره رابطهی ایران با اسراییل آغاز شده و تا پیروزی انقلاب اسلامی تدوام مییابد.[4]
از این زمان به بعد رژیم پهلوی و اسراییل در زمینههای مختلفی با یکدیگر همکاری کردند که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
عملیاتهای مشترک ایران و اسراییل؛
روابط جدّی امنیتی بین رژیم پهلوی و اسراییل در دههی 1960م. به طور رسمی هنگامی آغاز شد که تیمی از مأموران اطلاعاتی اسراییل جایگزین تیمی از سیا که پرسنل ساواک را آموزش میداد، گردید. تیمهای آموزشی موساد به طور متوسط دارای 2 تا 8 عضو بودند و تا سال 1965م. در ایران باقی ماندند.از این زمان به بعد موساد در ساواک نفوذ گستردهای مییابد. در همین دوره ایران و اسراییل اجرای عملیات پنهانی برضد کشورها و سازمانهای تندرو عرب (تندرو به معنای مخالفت آنها با سیاستهای خاورمیانهای آمریکاست) را آغاز کردند. موساد و ساواک برای اجرای این طرح، شبکهی گستردهای از خبرچینها را در داخل عراق که در آن زمان جزو متحدین شوروی محسوب میشد را سازمان دادند.[5]
تحریک کردهای عراق؛
عملیات مشترک ایران و اسراییل در برانگیختن کردها به این علت بود که عراق با پشتیبانی شوروی به صورت پایگاه اصلی طرحریزی نفوذ در خلیج فارس و نفوذ گروههای چپگرا در منطقه درآمده بود. برای همین ایران و اسراییل همکاریهای گستردهای را برای تقویت و تحریک کردهای عراق علیه صدام آغاز میکنند.[6]در واقع ایران و اسراییل به عنوان دو بازوی خاورمیانهای آمریکا در هنگامی که شوروی از راه عراق به دنبال گسترش نفوذ خود در خاورمیانه بود به کمک کردهای عراقی میشتابند تا بهوسیلهی آنها با تضعیف عراق مانع از دستیابی شوروی به اهدافش از راه عراق بشوند.
- یمن؛
در مهر 1341/ 26 سپتامبر 1962م. از سوی نظامیان طرفدار «ناصر» به رهبری سرهنگ «عبدالله سلال» برضد «امام محمد بدر» پادشاه یمن، کودتایی انجام شد و حکومت جمهوری اعلام گردید. امام البدر به عربستان گریخت و با حمایت عربستان و طرفداری قبایل شمال یمن، آتش جنگ داخلی در یمن برافروخته شد. در طی جنگ داخلی در یمن شمالی میان سلطنتطلبان و جمهوریخواهان (1970-1962م.)، شوروی و مصر از جمهوریخواهان حمایت کردند و با برقراری یک خط هوایی از قاهره به صنعا، محمولات نظامی و پشتیبانی خود را به انقلابیون رساندند.
اسراییل، اردن، ایران و عربستان سعودی نیز با ارسال امکانات جنگی و آموزش نیروها، از سلطنتطلبان حمایت میکردند. همکاری دستگاه امنیتی ایران و عربستان سعودی در موضوع یمن جنوبی، برجستهترین نمود رابطهی نیروهای امنیتی ایران (و اسراییل) با عربستان بود. در این مقطع به منظور کمک به نیروهای امام البدر، اسراییل سلاحهای به غنیمت گرفته شده در جنگ با اعراب را به ایران میفرستاد تا پس از بازسازی و بستهبندی جدید به یمن ارسال شود.[7]
دخالت نظامی در عمان؛
ایران و عربستان سعودی در دههی 60، اقدام به سازماندهی یک سازمان اطلاعاتی غیررسمی به نام «باشگاه سافار» نمودند. این سازمان که شامل فرانسه، مصر و مراکش هم میشد، در دههی 1970م. برای مقابله با نفوذ کمونیسم در آفریقا تأسیس شد تا برای کشورهای آفریقایی دوست که در خطر حملهی نیروهای طرفدار شوروی بودند، اسلحه، اطلاعات و منابع مالی فراهم کند.اگرچه ایالات متحده به طور رسمی عضو باشگاه نبود ولی به شدت فعالیتهای این باشگاه را تأیید میکرد زیرا خود آمریکا هم عملیاتهایی مشابه و هم راستای آن در آفریقا به عمل میآورد و به ظاهر باشگاه سافاری، آمریکا را در جریان کامل فعالیتهای خود میگذارد. این باشگاه در زئیر، سومالی، اتیوپی و عمان فعالیتهایی انجام میدادند.
در میانهی دههی 1970م. ایران کمک نظامی گستردهای برای دولت عمان فراهم آورد تا شورش ظفار را درهم شکند. ایران با حمایت مشترک آمریکا و اسراییل، اسلحه در اختیار «سلطان قابوس» قرار داد. در 29 آذر 1352 ارتش ایران مستقیماً وارد عمل شد و در طول 2 سال بعد منطقهی ظفار را از چریکهای عمانی پاکسازی نمود.[8]
شاید تصور شود همکاری اطلاعاتی اسراییل با ایران صرفاً در مورد مسائل برون مرزی بوده است، در حالی که به ظاهر در تهران نیز کارشناسان صهیونیست برضد کشورهای اسلامی و عربی فعالیتهایی را صورت میدادند: «ژنرال امیت (رئیس رکن 2 ارتش اسراییل) توانست موافقت شاه را در مورد تعلیم مأموران ساواک در عملیات ضدجاسوسی و مشترکاً بهدست آوردن اطلاعات امنیتی از راه دخول به سفارتخانهی کشورهای دشمن در تهران جلب کند.
در واقع بعد از ملاقات او با شاه، طبق اظهار مقامهای عالیرتبهی ساواک، مأموران عربی زبان موساد توانستند دیپلماتهای سادهلوح عرب را در تهران با پول و زن تطمیع کرده و به داخل سفارتخانههای آنها راه یابند و با گشودن کیسههای سیاسی از محتویات آنها عکسبرداری کنند.» بنا بر این اظهار صریح، تمامی امکانات ساواک در اختیار موساد قرار میگرفت تا مأموران این سازمان اطلاعاتی، دیپلماتهای عرب و مسلمان را کاملاً در کنترل خود درآورند.
به عبارت دیگر، همکاری امنیتی ایران با اسراییل موجب میشد اسراییل نقشی را که انگلیس و سپس آمریکا برای این پایگاه خود در خاورمیانه تعیین کرده بودند، یعنی تضعیف کشورهای اسلامی، به خوبی دنبال کند. باید دید در ازای این خدمات به صهیونیستها، ملت ایران چه چیزی دریافت کرد. قضاوت در این زمینه چندان دشوار نیست؛ دستاورد همکاری مشترک صهیونیستها با پهلوی دوم برای ملت ایران جز خفقان بیشتر نبوده است.[9]
همکاریهای نظامی
همکاریهای نظامی ایران و اسراییل گسترده بود و شامل همکاری دربارهی فروش اسلحه و نیز آموزش نیروهای ایرانی در حوزهی جنگ زمینی، اطلاعات، ضداطلاعات و نیروهای هوایی بود. همکاریهای نظامی دو طرف تا سرنگونی رژیم پهلوی ادامه داشت. در دههی 1960م./1340 سفارشهای تسلیحاتی ایران از اسراییل رشد پیدا کرد. از جمله معروفترین خریدهای تسلیحاتی شاه از اسراییل، مسلسلهای یوزی بود.در ژانویهی 1963م. رئیس ستاد ارتش اسراییل، «زوی تزور» از ایران دیدار کرد و این دیدار طلیعهی گسترش همکاریهای نظامی دو کشور بود. همچنین قراردادهای متعددی برای تعمیر هواپیماهای جنگنده مانند هواپیمای (86-F) در اسراییل به امضای مقامهای ارتش دو کشور رسید.
یکی از پروژههای مشترک ایران و اسراییل، توسعهی موشکهای دوربرد با قابلیت حمل کلاهک هستهای بود. این موشکها از تولیدات خود اسراییل بود و تحقیقات مربوط به آن از دههی 1950م. آغاز شده بود. در بهار 1977م. «شیمون پرز»، وزیر دفاع اسراییل در تهران موافقتنامهی محرمانهای برای تولید یک موشک پیشرفته، امضا کرد.
ایران باید هزینهی این طرح را از طریق معادل یک بیلیون دلار نفت صادراتی به اسراییل میپرداخت. همچنین ایران موظف بود یک فرودگاه ویژه، یک کارخانهی مونتاژ و سایتی برای آزمایشات گستردهتر فراهم کند. این پروژه با سقوط شاه به پایان رسید.[10]
همکاری اقتصادی
همکاری رژیم پهلوی و اسراییل در زمینهی اقتصادی نیز حائز اهمیت زیادی در حوزههای مختلف و به خصوص تأمین امنیت نفتی این رژیم بود. ایران پس از کودتای 28 مرداد از راه معاملهگران خصوصی اقدام به فروش نفت به اسراییل کرد اما از سال 1957م. فروش رسمی نفت به اسراییل آغاز شد. اسراییل برای واردات نفت از ایران نخست به احداث خط لولهی 8 اینچی ایلات-بئرشبع در1957م. و سپس خط لولهی 16 اینچی در سال1960م. نمود. اما علاوه بر نفت ایران و اسراییل تا زمان انقلاب اسلامی درصدد بودند در زمینههای دیگر اقتصادی نیز روابط خود را گسترش دهند.اما باید یادآور شد که این روابط تابعی از خواست آمریکا بوده است و هر جا که آمریکا میخواست این رابطه تسریع میشد و یا برعکس هرجا تشخیص میداد این رابطه کندتر میگشت. برای نمونه درخواست اسراییل برای احداث یک پالایشگاه در اشدود با مشارکت ایران مورد پذیرش قرار نگرفت که در حقیقت مهمترین دلیل عدم پذیرش ایران، مخالفت آمریکا بود. در یکی از اسناد سفارت آمریکا در ایران در اوت1970م. چنین آمده است:
«ما در این مقطع زمانی بحرانی بر این هستیم که هرگونه همراهی آمریکا که ممکن است مناسبات این کشور با کشورهای دوست عرب صادر کنندهی نفت را به خطر اندازد را اجتناب کنیم.» از این رو ایران نیز در راستای همین سیاست آمریکا حاضر به احداث پالایشگاه برای اسراییل نشد.[11]
حلقهی ارتباط ایران و اسراییل
با مروری بر روابط رژیم اشغالگر قدس و رژیم پهلوی میتوان به خوبی پی برد که روابط این دو کشور براساس تأمین منافع آمریکا در منطقه شکل گرفته بود با این حال باید به بررسی این مسئله پرداخت که توسعه و تعمیق روابط بین ایران و اسراییل در زمان پهلوی دوم توسط چه افرادی صورت میگرفته است و اصولاً در داخل ایران چه اشخاصی توسعهی روابط این دو کشور را تسهیل میکردند.براساس شواهد و مدارک بهدست آمده، فرقهی دورغین بهاییت یکی از عوامل نفوذ اسراییل در ایران در طول دوران پهلوی محسوب میشده است به طوری که آنها با نفوذ در نهادها و بخشهای مختلف تلاش میکردند تا منافع اسراییل در ایران هرچه بیشتر تحکیم شود.
در اینجا باید متذکر شد که بهاییان در جنگ اعراب و اسراییل همواره از اسراییل جانبداری میکردند به طوری که در یکی از اسنادی که پس از جنگ 6 روزهی اعراب و اسراییل منتشر شد، مشخص گردید که آنها مبلغ 120میلیون تومان از ایران جمعآوری کرده و به ارتش اسراییل دادهاند. از طرفی این زمان مصادف با توسعه و گسترش روز افزون قدرت بهاییان به وسیلهی مقامهای دولتی در ایران بود.
در سال 1347 در یکی از کمیسیونهای فرقهی مزبور، سخنگوی کمیسیون پس از ابراز خرسندی از پیروزی اسراییل در جنگهای با اعراب گفت: «پیشرفت و ترقی ما بهاییان این است که در هر ادارهی ایران و تمام وزارتخانهها یک جاسوس داریم و هفتهای یک بار، طرحهای تهیه شده به وسیلهی دول به عرض شاهنشاه میرسید. گزارشهایی در زمینهی آن طرحها به محافل روحانی بهایی میرسد. مثلاً در پیمان کار، کادر بهاییان ایران هر روز گزارش خود را در زمینهی ارتش ایران و اینکه چگونه چتربازان را آموزش میدهند، به محفل روحانی بهاییان تسلیم مینمایند.
اسراییل پس از اطمینان از نفوذ گستردهی بهاییت در ارکان رژیم پهلوی و به منظور بهرهبرداری سیاسی، اطلاعاتی و اقتصادی بیشتر از آنها در کشورهای جهان و به ویژه ایران، بهاییت را به صورت آشکار به عنوان یک مذهب به رسمیت شناخت. در یکی از اسناد ساواک در این باره چنین آمده است: «اسراییل مذهب بهاییها را به عنوان یک مذهب رسمی در سال 1974م. به رسمیت شناخته است. دولت اسراییل با اجرای برنامهی تحبیب از افراد مزبور میکوشد از اقلیت فوقالذکر در سایر کشورهای جهان به ویژه ایران بهرهبرداری سیاسی، اطلاعاتی و اقتصادی بنماید.»
بنابراین رژیم اشغالگر قدس، با حمایت همه جانبه از فرقهی ضالهی بهاییت و نفوذ دادن آنها در پستهای کلیدی هیئت حاکمهی رژیم شاه به ویژه در دربار، دولت و ارتش، در جهت اغراض و اهداف خود و ضربه زدن به فرهنگ اسلام و مسلمین به ویژه به مردم ایران و فلسطین به عنوان یک ابزار نهایت بهره برداری را در جنبههای مختلف به عمل میآورد. در واقع میتوان گفت یکی از عوامل مؤثر در بسط و گسترش روابط ایران و اسراییل، بهاییان بودند که نقش مهمی را در این زمینه ایفا کردند.[12]
براین اساس نگارنده بر این باور است که شواهد نشان میدهد که گسترش روابط ایران و اسراییل که با هدف تضعیف دولتهای اسلامی صورت گرفته بود بیشترین نفع را برای بهاییان داشت. دلیل این موضع نیز واقع شدن مرکز بهاییان در اسراییل است.
برای همین آنها احساس میکردند که هرچه نفوذ اسراییل در ایران بیشتر شود، از این راه بهاییان بهتر میتوانند قدرت خود را در ایران گسترش دهند از این رو آنها در طول حکومت پهلوی دوم همواره نقش دلال را در رابطه با ایران و اسراییل بازی میکردند و البته در این بین سودهای کلانی نیز از توسعهی روابط اقتصادی و نظامی ایران و اسراییل به جیب میزدند.
نتیجه
مروری بر روند تعیین سیاست خارجی پهلوی دوم نشان دهندهی این است که محمدرضا شاه بعد از کودتای 28 مرداد ماه و نقش آمریکاییها در بازگردان او به سلطنت، به شدت تدوام حکومت خود را وابسته به تأمین نظر آمریکا میدانست، برای همین همواره تلاش میکرد تا سیاستهایی را در پیش بگیرد که باعث تداوم کمک آمریکا به او شود؛ از این رو وی در سیاستگذاری خارجی ایران در طول حکومتش همواره سعی کرد تا به عنوان بازوی خاورمیانهای آمریکا عمل کند.در راستای چنین سیاستی وی سیاست نزدیکی با اسراییل را در پیش گرفت و سعی کرد تا سطح روابطش را با رژیم صهیونیستی گسترش دهد و البته در این بین خطوط کلی روابط این دو بر اساس سیاستهای کلی آمریکا در منطقه شکل میگرفت. برای همین ایران در طول دههی 70 با یاری اسراییل به مهار موجهای ضدآمریکایی در منطقه اقدام کرد.
این نکته در این جا حائز اهمیت است که بر اساس سیاست آمریکا باید امنیت منطقه توسط خود کشورهای خلیج فارس تأمین شود و ایران برای ایفای چنین نقشی نیازمند تجهیز نظامی و توسعهی سیستمهای امنیتی بود. از همین رو برای رسیدن به چنین هدفی گسترش روابط ایران و رژیم صهیونیستی در دستور کار آمریکا قرار گرفت و در این بین بهاییان نیز نقش دلال را در توسعهی این روابط ایفا میکردند.(*)
پی نوشت ها :
[1]. مارک ج گازیوروسکی (1371)، سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمهی فریدون فاطمی، تهران، نشر مرکز، ص13-12
[2]. مارک ج گازیوروسکی، همان، صص 165-164
[3]. مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی
www.ir-psri.com/Show.phpPage=ViewArticle&ArticleID=324&SP=Farsi
[4]. علیرضا ازغدی(1386)، روابط خارجی ایران 1357-1320، تهران، نشر قومس، چاپ هفتم، صص411-410
[5]. علی فلاح نژاد(1381)، مناسبات ایران و اسراییل در دورهی پهلوی دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص161-160
[6]. حسین آجورلو و سیدروحالله حاج زرگر باشی(1388)، ایران و مسئلهی اسراییل، تهران، دفتر گسترش تولید علم، ص112
[7]. حسین آجورلو و سیدروحالله حاج زرگر باشی، همان، صص114-113
[8]. www.ir-psri.com/Show.phpPage=ViewArticle&ArticleID=324&SP=Fars
[9]. عباس سلیمی نمین (15مهر1384)، توافق مصلحت آمیز روابط ایران و اسراییل
www.irhistory.com/index.php?action=show_news&news_id
[10]. www.ir-psri.com/Show.phpPage=ViewArticle&ArticleID=324&SP=Fars
[11]. امیرحاجی یوسفی(1382)، ایران و رژیم صهیونیستی از همکاری تا منازعه، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق(علیهالسلام)، ص124-120
[12]. رضا زارع (1384)، ارتباط ناشناخته: بررسی روابط رژیم پهلوی و اسراییل (1357 - 1327)، تهران، مطالعات تاریخ معاصر ایران، صص372-366