شرطی شدن تاریخ و معنای آن

همه ما این تجربه را داریم که وقتی غذایی را در دهان خود می گذاریم یا بو می کنیم، یا می بینیم، و یا حتی تصورش را می کنیم ترشح بزاق ما شروع می شود. این پدیده، پایه و اساس «نظریه شرطی» یا «شرطی گرایی»(conditionism) را
شنبه، 8 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرطی شدن تاریخ و معنای آن
 شرطی شدن تاریخ و معنای آن

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 


همه ما این تجربه را داریم که وقتی غذایی را در دهان خود می گذاریم یا بو می کنیم، یا می بینیم، و یا حتی تصورش را می کنیم ترشح بزاق ما شروع می شود. این پدیده، پایه و اساس «نظریه شرطی» یا «شرطی گرایی»(conditionism) را تشکیل می دهد. در مثال مذکور، «غذا» را، که موجب ترشح بزاق می شود، «محرک»(stimulus) می نامند؛ و عکس العمل ما یعنی ترشح بزاق را «پاسخ»(1) یا «بازتاب»(reflex) و یا انعکاس گویند. مثلاً هرگاه غذای ما گوشت باشد در این صورت، گوشت را «محرک» و ترشح بزاق را، که واکنش ما باشد،‌«پاسخ» گویند. باران، باعث ترس بچه خردسال نمی شود، ولی رعد، او را می ترساند؛ بتدریج، کودک یاد می گیرد که از باران نیز بترسد، زیرا میان باران و رعد، ارتباط وجود دارد و کودک آن دو را با هم ادراک می کند. یا بچه نوزاد وقتی حرکات مکیدن را نشان می دهد که لبهایش با پستان مادر یا پستانک، تماس پیدا کند در حالی که مشاهده پستان، این حرکات را در او برنمی انگیزد؛ ولی بتدریج میان تحریک دهان و مشاهده پستان یا بطری شیر، ارتباط ایجاد می شود، و مشاهده پستان یا بطری شیر نیز حرکات مکیدن او را تحریک می کند. کودک وقتی برای نخستین بار وارد مطب پزشک می شود هیچ گونه ناراحتی و ترس ندارد، ولی همینکه پزشک او را معاینه می کند و احیاناً آمپولی به او تزریق می شود و کودک را ناراحت میکند و سبب ترس او می شود، کودک یاد می گیرد که میان پزشک و اتاق معاینه از یک طرف، و تزریق آمپول و ایجاد درد از طرف دیگر، رابطه برقرار کند و ترس از آمپول را به ترس از پزشک و مطب، انتقال دهد.
کسانی هستند که در ساعتهای معین، غذا می خورند و درست سر همان ساعتها غدد بزاقی آنها تحریک می شود. یا بعضی از مردم در ظرفهای خاصی، غذا می خورند، مشاهده این ظرفها-به ویژه هنگام گرسنگی-ترشح غده بزاقی آن ها را برمی انگیزد. در این دو مثال هم میان ساعت معین و ظرف غذایی خاص، ارتباطی برقرار می شود و شخص که به طور طبیعی به غذای واقعی واکنش نشان می دهد، یعنی وقتی غذا را در دهانش می گذارد غدد بزاقی وی ترشح می کند، این بار، رسیدن وقت معین یا حاضر شدن ظرف غذاخوری، باعث ترشح غدد بزاقی او می شوند و به این ترتیب، میان یک عمل طبیعی (ترشح غدد بزاقی هنگام غذا خوردن) و یک عامل غیرطبیعی (وقت معین و ظرف غذا) به جای عمل طبیعی (غذا)، رابطه برقرار می شود و فرد مثلاً به ظرف غذا همان واکنشی را نشان می دهد که به خود غذا نشان می داد.
این گونه یادگیری ها، که برای ارضای نیازهای طبیعی فرد انجام می گیرند، «یادگیری شرطی»(conditioning Learning) یا شرطی شدن یادگیری و رفتار خاص، نامیده می شود، زیرا عامل غیرطبیعی مانند ظرف غذا وقتی پاسخی را در فرد برمی انگیزد که چند بار با عامل طبیعی، یعنی غذا همراه باشد. مثلاً چند بار به وسیله بطری شیر به بچه غذا می دهند در نتیجه، او یاد می گیرد که وقتی بطری شیر (عامل غیرطبیعی) را می بیند همان عکس العمل طبیعی، یعنی حرکات دهان را که به خود شیر (عامل طبیعی) از خود نشان می داد، ظاهر سازد. پس، تأثیر عامل غیرطبیعی به همراه و همزمان بودن با عامل طبیعی، مشروط است. به همین سبب، عامل طبیعی را «محرک طبیعی» و عامل غیرطبیعی را «محرک شرطی» گویند، مانند غذا و ظرف غذا، واکنش فرد یعنی تشرح غدد بزاقی به محرک طبیعی را «پاسخ طبیعی» و واکنش به محرک غیرطبیعی را «پاسخ شرطی» نامند.

شرطی شدن تاریخ و معنای آن
هرگاه دو پاسخ طبیعی و شرطی را در مثال مذکور با هم مقایسه کنیم می بینیم که فرق مهم میان آن دو، این است که اولی به طور طبیعی و بدون آگاهی ما انجام می گیرد و در طول زندگی فرد، به شرط سالم بودن، ادامه دارد در صورتی که پاسخ شرطی را آموخته ایم؛ یعنی قبلاً نداشتیم و اگر مدتی ناچار شویم که ساعت یا وقت غذاخوردن خود را تغییر دهیم یا در ظرف دیگری غیر از آن ظرف خاص، غذا بخوریم بتدریج، این پاسخ شرطی ما از بین خواهد رفت و فراموش خواهد شد، به همین سبب آن را «پاسخ شرطی» گویند.
در همه این مثالهایی که گفتیم محرکها و پاسخها سه خاصیت مشترک دارند: یکی اینکه طبیعی هستند، یعنی غذا به طور طبیعی، محرک ترشح غدد بزاقی است و پاسخ فرد (ترشح غدد بزاقی) نیز طبیعی است؛ دیگر اینکه همگانی هستند، یعنی همه افراد یک نوع، غذا می خورند و به آن پاسخ می دهند؛ و خاصیت سوم، که از دو خاصیت دیگر، نتیجه می شود، این است که پاسخهای فرد چه طبیعی چه شرطی بدون آگاهی او ظاهر می شوند. ولی یادگیری شرطی همیشه به این صورت، انجام نمی گیرد. مثلاً ما یاد می گیریم که وقتی سر چها راه می رسیم و چراغ راهنما را قرمز می بینیم توقف کنیم. یا برای اینکه پول درآوریم کار معینی را انجام دهیم. یا دانشجویی برای اینکه نمره خوبی بگیرد بیشتر مطالعه می کند. در این گونه یادگیری های شرطی، دیگر خاصیت های سه گانه بالا دیده نمی شوند؛ یعنی هیچ کدام از قرمز شدن چراغ، پول، و نمره خوب محرک طبیعی نیستند، زیرا همه را به یک صورت و اندازه تحریک نمی کنند. ممکن است کسی از پیاده رو عبور کند و نیازی هم به ملاحظه علامت راهنمایی نداشته باشد یا اصلاً نسبت به آن بی توجه باشد؛ پول نیز برای همه مردم یا برای همیشه، محرک نیست؛ دانشجویانی هم هستند که به کمترین نمره قبولی اکتفا می کنند. از این رو، درباره «یادگیری شرطی» یا مشروط، دو نظریه معروف وجود دارد که عبارت اند از:

الف. نظریه شرطی کلاسیک (classical conditioning theory)

یکی از مثالهای مذکور درباره یادگیری شرطی، این بود که وقتی غذایی در دهان خود می گذاریم فوراً واکنش طبیعی ما به صورت ترشح غدد بزاقی آغاز می شود که بتدریج، مشاهده آن غذا و حتی شنیدن بوی آن، همین واکنش یا بازتاب (reflex) را در ما تحریک می کند. پاولوف(2) دانشمند روسی همین بازتاب طبیعی انسان را در مقابل غذا روی حیوان، مورد مطالعه قرار داد و از نتایج و یافته های بررسی های متعدد خود به تئوری یا نظریه «شرطی کلاسیک»(3) بختریف(4) دانشمند روسی دیگر به تحقیقات دیگری نظیر بررسی های پاولوف پرداخت و نظریه مذکور را تأیید کرد. این دو دانشمند روسی-چنانکه گفته شد-آزمایشهای خود را روی حیوانات به عمل آوردند. سپس بعضی از روانشناسان آمریکایی، خصوصاً واتسن همانند آزمایشهای آن دو دانشمند را روی انسان انجام دادند. این نظریه را می توان نتیجه نخستین پژوهش علمی در حوزه یادگیری تلقی کرد که زیربنای رفتارگرایی باشد.

آزمایش پاولوف

پاولوف به سگی آموخت که مدتی در آزمایشگاه وی بی حرکت بایستد و برای درستی تحقیق، صدا و سایر عوامل مزاحم را بکلی حذف کرده بود. قبلاً با عمل جراحی بی دردی لوله ای لاستیکی از درون گونه سگ گذرانیده بود به طوری که می توانست ترشح بزاق سگ را به وسیله این لوله جمع کند و اندازه بگیرد. سگ چنانکه در وضع آزمایشگاهی قرار می گیرد که هیچ کس حتی خود آزماینده را هم نمی بیند. نخست، گوشت خشک به دهان سگ گذاشته شد و آزماینده، شماره قطرات ترشح بزاق سگ را اندازه گرفت. آنگاه ابتدا زنگی را به صدا درآورد و این امر توجه سگ را جلب کرد، ولی هیچ ترشح بزاقی دیده نشد. آزماینده، چند بار این آزمایش را تکرار کرد، یعنی هر وقت به حیوان گوشت می داد قبلاً به فاصله کمی (در حدود یک ثانیه) زنگی را به صدا درمی آورد. این قسمت آزمایش، چند بار تکرار شد در این هنگام آزماینده، مشاهده کرد که هر وقت زنگ به صدا در می آید بزاق سگ به همان اندازه ترشح می کند که موقع خوردن گوشت، ترشح می کرد. پاولوف این اصل مهم را دریافت که سگ آموخت، نسبت به صدای زنگ، که در آغاز برایش بی معنا بود، همان پاسخ را بدهد که نسبت به گوشت می داد. یعنی صدای زنگ همان تأثیر گوشت را پیدا کرد. این پدیده را پاولوف «انعکاس شرطی» یا «بازتاب مشروط»(conditioned reflex) نامید. محرک اصلی یا طبیعی (گوشت) را «محرک طبیعی یا غیرشرطی»(unconditioned stimulus)(ucs) و محرک دوم یعنی زنگ را «محرک شرطی»(cs)(conditioned stimulus)، واکنشی را که سگ به صدای زنگ نشان داد (ترشح بزاقی)«پاسخ شرطی» یا «پاسخ مشروط»(cr)(conditioned response)، و واکنش طبیعی حیوان را که هنگام خوردن گوشت، ظاهر می شد «پاسخ غیرشرطی» یا طبیعی (ucr)(unconditioned response) خواند. طرح زیرموضوع را بیشتر روشن می کند:
پاولوف و همکارش بختریف در آزمایشهای بعدی خود به جای صدای زنگ از روشن کردن چراغ و شوک الکتریکی استفاده کردند و توانستند آنها را از لحاظ تأثیر در حیوان، جانشین گوشت یا غذا بکنند. یعنی حیوان با مشاهده روشنی چراغ یا احساس شوک الکتریکی، واکنش (ترشح بزاق) نشان داد، زیرا توانست میان آنها و محرک اصلی، رابطه برقرار کند. به عبارت دیگر، رابطه ناآموخته (رابطه میان گوشت و ترشح بزاقی) را به رابطه آموخته(رابطه میان زنگ یا روشنی چراغ یا شوک الکتریکی و ترشح بزاقی) تبدیل کند.
خلاصه، باید به یاد داشت که محرک غیرشرطی (ucs)، محرکی است که پاسخ غیرشرطی(ucr) را برمی انگیزد؛ و این پاسخ غیرشرطی یک پاسخ ناآموخته به محرک طبیعی یا غیرشرطی (ucs) است. در حالی که محرک شرطی (cs) محرکی است که با محرک غیرشرطی (ucs) همراه شده، پاسخ شرطی (cr) را تحریک می کند. بازتاب شرطی در صورتی ایجاد خواهد شد که شرایط زیر موجود باشند:
شرطی شدن تاریخ و معنای آن
1. مجاورت زمانی میان محرک تازه و محرک طبیعی. یعنی فاصله زمانی میان دو محرک باید بسیار کم باشد و از چند ثانیه تجاوز نکند. مثلاً وقتی زنگ را به صدا در آوردیم، به فاصله چند ثانیه، گوشت را در اختیار حیوان بگذاریم.
2. این مجاورت باید بارها گاهی در حدود صدبار یا بیشتر تکرار شود.
3. حیوان مورد آزمایش باید گرسنه، بیدار و سالم باشد وگرنه واکنشی نشان نمی دهد.
4. عواملی که موجب آشفتگی توجه حیوان می شود در آزمایشگاه نباشد.

شرطی شدن در انسان

دانشمندان روسی-چنانکه دیدیم-آزمایشهای خود را به حیوانات، محدود کردند، ولی دانشمندان دیگری به آزمایش «نظریه شرطی کلاسیک» درباره انسان پرداختند که معروف ترین آنها واتسن روان شناس آمریکایی است که آزمایش مشهورش را درباره کودکی به نام «آلبرت»(Albert) انجام داد و نتیجه گرفت که انسان نیز به طریق «شرطی شدن» یاد می گیرد؛ و هرچه سن، کمتر باشد یادگیری شرطی آسان تر انجام خواهد گرفت. مثلاً باز و بسته شدن چشم انسان در مقابل نور، یک واکنش طبیعی است، ولی ما می توانیم به وسیله صدای زنگ نیز همین واکنش چشم را در او ایجاد کنیم. چنانکه در آزمایشی، صدای زنگ را با نوری که شدتش مرتباً تغییر می یافت همراه کردند و بعد از 400 بار تکرار، شخص مورد آزمایش یاد گرفت که چشمانش را هنگام شنیدن صدای زنگ، بسته یا باز کند. یعنی صدای زنگ، که محرک غیرطبیعی است، جانشین نور، که نسبت به چشم انسان یک محرک طبیعی می باشد، گردید. یا کسی را که ادعا می کند کر است و نمی شنود می توان با روش شرطی کردن به واقعیت ادعای او پی برد. به این ترتیب، که زنگی را نزدیکی او قرار می دهیم و به صدا در می آوریم(محرک شرطی) و بی درنگ شوک الکتریکی به قسمتی از بدن او-مثلاً دست یا پا-وارد می کنیم (محرک طبیعی) که سبب می شود او دست یا پای خود را کنار بکشد(بازتاب طبیعی). این عمل را چند بار تکرار می کنیم و اگر شخص واقعاً کر نباشد با شنیدن صدای زنگ، فوراً دست یا پای خود را عقب می کشد که دلیل بر این است که می شنود. البته بهتر است شدت صدای زنگ را بتدریج زیاد کنیم تا میزان کری شخص مورد آزمایش کاملاً آشکار شود. این گونه آزمایشها و مثالهایی که قبلاً آوردیم، همگی دلیل بر این هستند که انسان نیز-چنانکه گفته شد-می تواند به طریق «شرطی شدن» یاد بگیرد.
به عقیده پاولوف و پیروانش همه یادگیری های حیوان و انسان نیز با این روش، انجام می گیرد. حتی یادگیری آداب و رسوم را هم می توان بر اساس نظریه شرطی شدن پاسخها توجیه کرد. به نظر ایشان بیشتر بیماری های روانی و عصبی، یک عده پاسخهای شرطی شده یا مشروط هستند که در درمان آنها جز از طریق شرطی کردن، امکان ندارد. البته، باید به یاد داشت که پاسخ شرطی همیشه دارای دو خاصیت است:
1. میان پاسخ شرطی و محرک شرطی، هیچ گونه ارتباط منطقی وجود ندارد. مثلاً میان شنیدن صدای زنگ و ترشح بزاقی در سگ، یا بین شنیدن صدای زنگ و باز و بسته شدن چشم انسان هیچگونه رابطه منطقی وجود ندارد. همچنین، میان ترس انسان و صدا یا خود باران نمی توان یک رابطه منطقی پیدا کرد.
2. پاسخ شرطی در نتیجه یادآوری یا تفکر ظاهر نمی شود، بلکه یک پاسخ ناخودآگاه است. مثلاً کودکی که از آتش می ترسد نه برای این است که هر وقت آتش را می بیند تجربه ناگوار اولیه اش را به یاد می آورد، بلکه به طور ناخودآگاه-یا به اصطلاح بی اختیار-از آتش می ترسد و دور می شود. یا وقتی جدول ضرب را یاد می گیریم، مثلاً در مقابل سؤال 8×8 چقدر می شود می گوییم 64، دیگر تجارب دوران دانش آموزی خود را به یاد نمی آوریم.

قانونهای شرطی شدن کلاسیک

آزمایشهای پاولوف فقط به توضیح و تفسیر اثر محرکهای شرطی در ایجاد پاسخهای شرطی محدود نشد، بلکه او و شاگردان و پیروانش به مطالعه خصایص این پاسخها و عوامل مؤثر در آنها پرداختند. و این مطالعات، نشان دادند که یادگیری شرطی بسیار پیچیده تر از آن است که ابتدا به نظر می رسید. و چنانکه دیدیم به سرعت،روشهای تحقیق تغییر یافتند، به طوری که اجرای آزمایشهایی را با کودکان و بزرگسالان، ممکن ساختند. پاولوف در نتیجه گسترش آزمایشها و مطالعات دقیق خود به قانونهایی دست یافت که بیشتر جنبه های یادگیری را تفسیر می کنند و چگونگی پیدایش عادتها را در انسان و حیوان نشان می دهند. مهم ترین این قانونها عبارتند از:
شرطی شدن تاریخ و معنای آن
1. خاموشی(extinction)
قانون «خاموشی» را می توان چنین خلاصه کرد: هرگاه محرک شرطی، تکرار شود ولی با محرک طبیعی همراه نباشد، بتدریج، پاسخ شرطی ضعیف شده از بین خواهد رفت. مثلاً مدتی زنگ را به صدا درمی آوریم، ولی بلافاصله گوشت را در اختیار سگ نگذاریم بتدریج، ترشح بزاقی حیوان کاهش خواهد یافت تا جایی که دیگر هیچ گونه واکنشی نشان نخواهد داد؛ در این هنگام می گوییم: «پاسخ شرطی خاموش شد.» یا بطری شیر (محرک شرطی) را در دسترس کودکان شیرخوار بگذاریم، ولی خالی باشد، یعنی شیر که محرک طبیعی است در آن ریخته نشود، پاسخ شرطی بچه، که عبارت بود از خوشحالی و جنب و جوش از دیدن بطری شیر، بتدریج خاموش خواهد شد و دیگر بطری شیر برای کودک محرک نخواهد بود.البته باید به یاد داشته باشیم که محرک شرطی-چنانکه قبلاً نیز گفته شد-از لحاظ زمانی باید بر محرک طبیعی، مقدم باشد (صدای زنگ پیش از گوشت) وگرنه پاسخ شرطی ایجاد نخواهد شد.
2. بازیافت خودبخود (spontaneous recovery)
وقتی پاسخ شرطی، خاموش شد بعد از مدتی تعطیل، همینکه دوباره محرک شرطی به حیوان برسد پاسخ شرطی مجدداً ظاهر خواهد شد. این قانون را «بازیافت خودبخود» یا «بهبودی خودبخود» نامند. زیرا پاسخ شرطی-چنانکه دیدیم-در نتیجه تأثیر محرک شرطی از نو ظاهر می شود. طرح زیر چگونگی خاموشی و بازیافت خودبخود پاسخ شرطی را نشان می دهد.
چنانکه در این طرح می بینیم خط1-2 نشان می دهد که پاسخ شرطی مرتباً در اثر توأم بودن محرک شرطی با محرک طبیعی در حال افزایش و تقویت است. درنقطه 2 محرک طبیعی (مثلاً گوشت) تعطیل می شود، یعنی حیوان صدای زنگ (محرک شرطی) را می شنود، بدون اینکه به دنبال آن، گوشت به او بدهند. خط 2-3 خاموش شدن پاسخ شرطی را که در نتیجه نبودن محرک طبیعی پیدا می شود نشان می دهد. نقطه چین فاصله 3-4 هنگام استراحت حیوان را نشان می دهد که دیگر از پاسخ شرطی اصلاً خبری نیست. در نقطه 4 دوباره محرک شرطی آغاز می شود و در نتیجه، پاسخ شرطی خاموش شده از نو ظاهر می شود که خط 4-5 آن را نشان می دهد.
3. تقویت (reinforcement)
در شرطی شدن کلاسیک وقتی به دنبال محرک شرطی، بی درنگ محرک طبیعی را می آوریم این عمل را «تقویت» خوانند، مثلاً گوشت را در اختیار حیوان قرار می دهیم و بلافاصله، زنگ را به صدا در می آوریم. این امر سبب می شود که رابطه میان محرک شرطی و پاسخ شرطی، تقویت شود و حیوان به تکرار آن پاسخ، علاقمندتر می شود و هر قدر، همراهی محرک طبیعی و محرک شرطی بیشتر تکرار شود، پاسخ شرطی بیشتر تقویت خواهد شد.
4.تعمیم محرک(stimulus generalization)
@در مثالی که از آزمایش واتسن با آلبرت آوردیم ملاحظه کردیم که کودک چگونه یاد گرفت که از موش سفید، که قبلاً با آن بازی می کرد، بترسد؛ و این ترس خود را بتدریج به اشیای دیگری، که از بعضی جهات مانند رنگ یا داشتن پوست همانند موش سفید بودند، عمومیت داد؛ مثلاً از اشیای پشم آلود و سفید رنگ نیز ترسید. یا پاولوف در آزمایش خود با سگ، دریافت که حیوان یاد گرفت نه تنها به صدای زنگ (محرک شرطی) بلکه به شنیدن صدای پای کسی که به او گوشت می داد نیز واکنش (ترشح بزاقی) نشان دهد. یعنی اثرمحرک شرطی به محرکهای مربوط یا شبیه آنها انتقال یافت. این قانون را «تعمیم محرک» نامگذاری کردند و همین قانون بیشتر رفتارهای روزانه ما را توجیه و تفسیر می کند که می توان ضرب المثل معروف «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد» را بهترین مورد قانون تعمیم محرک خواند. کودکی که از پدرش می ترسد یا از او نفرت دارد این ترس یا نفرت خود را به معلم، پلیس، پزشک، و رئیس یا کارفرمایش-که از بعضی لحاظ همانند پدر هستند-تعمیم می دهد. دانش آموزی که یک روز در کلاس درس، مورد تمسخر معلم یا همکلاسانش قرار گرفته است، از اینکه برای جمعی حرف بزند می ترسد؛ ترس پیدا شده در کلاس را به سایر موارد شبیه آن عمومیت می دهد. پس، می توان بیشتر ترسها، کمرویی ها، خوشایندی ها یا نفرتها را-خصوصاً در کودکان-با همین قانون «تعمیم محرک» تفسیر و توجیه کرد.
5. تشخیص یا تمیز (discrimination)
در قانون تعمیم محرک دیدیم که فرد یاد می گیرد که به محرکهای دیگری، که با محرک شرطی اصلی همانندی هایی دارند، همان پاسخ شرطی را نشان دهد که به محرک شرطی اصلی یا نخستین محرک می دهد؛ یعنی پاسخ شرطی به سایر محرک های شبیه محرک شرطی، عمومیت می یافت. ولی در عین حال، فرد یاد می گیرد که بتدریج، محرکهای شرطی گوناگون را از هم تمیز داده به هر یک، پاسخ شرطی خاصی نشان دهد. یعنی میان محرک شرطی اصلی و محرکهای دیگر شبیه آن، فرق بگذارد که در نتیجه تقویت محرک شرطی اصلی و تقویت نکردن محرک های شبیه آن، انجام می گیرد. این قانون را قانون «تمیز یا تشخیص» می نامند. مثلاً کودک خردسال ابتدا به همه مردانی که بر می خورد «بابا» و به همه زنها «ماما» خطاب می کند؛ ولی چون هر وقت پدرش را «بابا» و مادرش را «ماما» خطاب می کند مورد محبت قرار می گیرد و پاسخها و واکنشهای خوشایندی از ایشان می بیند یعنی پاسخ شرطی (بابا یا ماما گفتن)کودک، تقویت می شود، او یاد می گیرد که این کلمات را فقط درباره پدر و مادرش به کار ببرد؛ زیرا دیگران، پاسخ مطلوبی نمی دهند و در نتیجه، پاسخ شرطی (بابا یا ماماگفتن به مردان و زنان دیگر) تقویت نمی شود و بچه، دیگر آنها را درباره ی دیگران به کار نمی برد. یعنی کودک می تواند محرکهایی همانند محرک شرطی اصلی را تمیز دهد. یادگیری اسامی اشیا نیز به همین روش انجام می گیرد. به این معنا که کودک ابتدا کلمات سگ و گربه را اشتباهی به کار می برد، یعنی سگ و گربه را سگ می نامد، ولی بی درنگ، اطرافیانش این پاسخ شرطی او را تقویت نمی کنند و این عدم تقویت، سبب می شود که او بتدریج به اشتباه خود پی ببرد و به کمک تمیز و تشخیص محرکها (سگ از گربه)، اشتباه خود را تصحیح کند. یعنی کودک ابتدا تعمیم می دهد سپس به تشخیص و تمیز می پردازد. همچنین، کودک وقتی عملی انجام می دهد، که موجب خوشحالی و رضایت والدینش می شود در نتیجه، او به تکرار این عمل، پیش دیگران، علاقمند می شود (تعمیم). ولی بعداً متوجه می شود که دیگران از این عمل او راضی نیستند در نتیجه، او از انجام دادن آن پیش دیگران، خودداری می کند(تمیز). علت تفاوت رفتار دانش آموزان با معلمان مختلف یا فرزندان با والدین را می توان تا حدی با قانون «تمیز و تشخیص» توجیه و تفسیر کرد. قانون «تمیز و تشخیص» را گاهی قانون «شرطی کردن اختلافی»(differntial conditioning) نیز می نامند، زیرا حیوان برای تمیز دادن محرکهای شرطی از همدیگر، شرطی می شود.
6. شرطی کردن عالی(higher-order conditioning)
شرطی شدن تاریخ و معنای آن
پاولوف دریافت که وقتی شرطی شدن، خوب انجام می گیرد او می تواند محرک شرطی را به صورت یک محرک «غیرشرطی» درآورد. به عبارت دیگر، می توان محرکهای شرطی(cs) قبلی را به صورت محرکهای غیرشرطی (ucs) درآورد و به کمک آنها محرکهای تازه ای را شرطی کرد و پاسخهای شرطی (cr) قبلی به پاسخهای غیرشرطی (ucr) تبدیل شوند. مثلاً اگر صدای زنگ، باعث ترشح بزاقی می شد بتدریج، چراغی که قبل از زنگ زدن روشن می شد ترشح بزاقی را برمی انگیزاند. یعنی محرک شرطی اولیه (صدای زنگ)، سبب می شود که محرک دیگری مانند روشن شدن چراغ نیز شرطی شود و حیوان، پاسخ شرطی اولیه را به محرک شرطی دوم نیز نشان دهد. این گونه شرطی کردن یا شرطی شدن را «شرطی کردن عالی» یا «شرطی کردن در درجه ی عالی» گویند. زیرا قدرت محرک شرطی به جایی می رسد که می تواند خود، یک محرک دیگر را شرطی کند؛ یعنی می تواند نقش محرکهای غیرشرطی یا طبیعی را بازی کند. پدری، فرزندش را با چوب می زند ولی قبل از زدن به سر او داد می کشد. کودک یاد می گیرد که فقط با شنیدن داد و بیداد پدر فوراً تسلیم شود، یعنی محرک شرطی (چوب زدن)،‌سبب می شود محرک دیگری (داد زدن) شرطی شود و کودک به محرک دوم همان پاسخ شرطی مربوط به محرک شرطی اول را نشان بدهد.بچه خردسال را می بینیم که گریه خود را قطع می کند وقتی که مادرش به او شیر می دهد، سپس وقتی که مادرش او را بغل می کند، بعد هر وقت که او را می بیند، بلکه حتی هنگامی که صدای مادرش را می شنود. طرح زیر «شرطی کردن عالی» را روشن می نماید:
از این رو، قانون شرطی کردن عالی را «شرطی کردن درجه دوم» (second_order conditioning) نیز می نامند.
به طور کلی، شرطی شدن (یا کردن) کلاسیک، عبارت است از عملی که در آن، حیوان یاد می گیرد به یک محرک، در یک شیوه خاص، پاسخ دهد در حالی که این پاسخ قبلاً به وجود نمی آمد. شرطی کلاسیک را «شرطی واکنشی» یا «شرطی پاسخی» (respondent conditioning) یا «شرطی پاولوفی» نیز می نامند. اصطلاح «respondent» نشان دهنده این است که «پاسخ آموخته» به طور غیر ارادی، سرمی زند، برخلاف شرطی عامل که «پاسخ آموخته» به طور ارادی سرمی زند.

تأثیر شرطی کردن کلاسیک در تغییر رفتار انسان

چنانکه قبلاً گفتیم، به عقیده پاولوف و پیروانش انواع گوناگون عادتها و هر نوع تربیت عاطفی، اجتماعی، و اخلاقی و به طور کلی شخصیت، جز بازتابهای شرطی یا پاسخهای مشروط نمی باشند. امروزه چنین تعمیمی را نمی توان پذیرفت. ولی بیشتر روان شناسان معتقدند که اصول شرطی کردن کلاسیک را در بسیاری از اوضاع یادگیری می توان به کار بست.
* درمان رفتار دشوار
به عقیده روان شناسان و روان پزشکان معاصر، بعضی از دشواری های رفتاری از قبیل: ناتوانی از کنترل مثانه، مخصوصاً شبها در کودکان، ترسهای موهوم مانند ترس از گربه، ترس از اتاق یا سالن در بسته، و به طور کلی ترس از چیزهایی که اصولاً ترسناک نیستند با روشهای شرطی کردن کلاسیک قابل درمان می باشند.(5)

* مطالعه قدرتهای حسی

امروزه، روشهای شرطی کردن کلاسیک، برای تعیین قدرتهای حسی بچه ها، اشخاص عقب مانده، و حیوانات، مورد استفاده قرار می گیرند. و چنانکه گفتیم با این روشها می توان اشخاصی را که خود را کر و لال و احیاناً کور معرفی می کنند، براحتی شناخت و درستی و نادرستی ادعای آنها را دریافت.

* رشد و تکامل واکنشهای عاطفی

از روشهای شرطی شدن کلاسیک می توان در کمک کردن به رشد و کنترل واکنشهای عاطفی در افراد، استفاده کرد؛ مثلاً بدبینی یا گرایشهای منفی را به خوشبینی و گرایشهای مثبت، تبدیل کرد. کودکی که از مدرسه، بیزار است و از آن وحشت دارد می توان مدرسه رفتن او را با اسباب بازی مورد علاقه اش همراه کرد، یعنی هر وقت به مدرسه برود اسباب بازی مورد نظر در اختیارش قرار بگیرد، بعد از مدتی ادامه این روش، نفرت از مدرسه، به علاقه به مدرسه تبدیل خواهد شد.

ب. نظریه شرطی کردن عامل یا فعال

در بحث از نظریه «شرطی کردن کلاسیک» یا نظریه پاولوف ملاحظه کردیم که پاسخهای حیوان به وسیله محرکهای خاص و مشخص، تحریک و شرطی می شدند، و هر وقت، محرک طبیعی (غذا) یا محرک شرطی (صدای زنگ) حاضر می شد حیوان بی اختیار پاسخ می داد، بدون اینکه کمترین تأثیری در وضع پاسخ داشته باشد. ولی عامل یا محرکی که شما را به طور ماشینی و خود بخود در این لحظه به خواندن این کتاب، برانگیخته است یا کودکی را به مسواک زدن وادار می کند چیست؟ پاسخ این است که ما نمی توانیم یک محرک شرطی یا غیرشرطی را برای این دو نوع فعالیت، کاملاً مشخص کنیم. زیرا گاهی کتاب می خوانیم برای اینکه در امتحانی شرکت کنیم، گاهی برای سرگرمی به مطالعه می پردازیم، زمانی برای کسب اطلاعات خاصی که نیازمندیم مطالعه می کنیم، گاهی برای اینکه موقتاً نارحتی و اضطراب خود را فراموش کنیم به خواندن کتاب پناه می بریم و... همچنین، کودک دندانهایش را مسواک می زند برای اینکه فردا در مدرسه به دندانهایش نگاه خواهند کرد، برای اینکه پدر یا مادرش را از خود راضی کند، برای اینکه از مسواک زدن خوشش می آید و... از طرف دیگر، پاسخهای مذکور (کتاب خواندن و مسواک زدن) در همه یکسان و طبیعی نیستند. بعضی ها چند دقیقه بیشتر نمی توانند کتاب بخوانند در صورتی که عده ای چند ساعت پی در پی مطالعه می کنند، یا همه کودکانی که دندانهایشان را مسواک می زنند این عمل را به یک اندازه و یک شکل، انجام نمی دهند. حتی گاهی ممکن است شما بکلی خواندن این کتاب را ترک کنید و عامل یا محرک کتاب خوانی را به صورت دیگری، مثلاً سینما رفتن، ارضا کنید یا کودک از مسواک زدن، خودداری کند. در صورتی که در آزمایشهای پاولوف، حیوان چنین قدرتی را نداشت.
این گونه پاسخها را در نوع دیگری از «شرطی شدن» مورد مطالعه قرار می دهند که به نام «شرطی کردن عامل»(operant conditioning)، معروف است. کلمه «operant» (عامل-اعمال) را به کار می برند زیرا فرد برای اینکه به نتیجه برسد در محیط خود، عمل می کند و اثر می گذارد. (6) مثلاً کودک دندانهایش را مسواک می زند برای اینکه نتیجه مطلوب (تحسین از طرف والدین، درجه خوب در انضباط گرفتن و...) به دست آورد، در صورتی که غدد بزاقی سگ در آزمایشهای پاولوف ترشح می کردند، بدون اینکه حیوان، نتیجه مطلوبی مورد نظرش باشد. به عبارت دیگر، «شرطی کردن عامل» به بررسی پاسخهایی می پردازد که موجود زنده به وسیله آنها در محیط خود، تأثیر می کند، تا نتایجی از قبیل: درجه عالی، پول، رهایی از مجازات، یا جلب توجه به دست آورد. حال اگر موجود زنده از پاسخهایی که نشان می دهد نتیجه یا نتایج مطلوبش را بگیرد آن پاسخ را تکرار خواهد کرد و پاسخهایش تقویت خواهند شد، زیرا ارتباط میان پاسخ و پاداش، اساس شرطی شدن عامل است.
با توجه به آنچه گفته شد می توان شرطی شدن عامل را چنین تعریف کرد: تقویت رابطه محرک-پاسخ(7) به وسیله همراه ساختن پاسخ با یک محرک قوی. یعنی همینکه پاسخ از موجود زنده، سر می زند بی درنگ، پاداش به او داده می شود که این امر، موجب تقویت رابطه میان محرک و پاسخ (محرک شرطی و پاسخ شرطی) خواهد شد. مثلاً همینکه بچه خردسال، آب را دیده می گوید «آب»، فوراً مورد تمجید، و تشویق مادرش قرار می گیرد و همین تمجید و تشویق، سب می شود که رابطه میان محرک-پاسخ (آب و گفتن کلمه آب) تقویت شود و بچه، کاربرد صحیح این کلمه را یاد بگیرد.
«شرطی کردن عامل» که در بعضی نوشته های روان شناسی با اصطلاحات «شرطی کردن وسیله ای» (instrumental conditioning) یا ابزاری و «یادگیری وسیله ای»(insrtumental learning) یا یادگیری ابزاری و «یادگیری عامل»(operant learning) معرفی شده است برای نخستین بار در سال 1930 به وسیله اسکینر(8) در آمریکا و کونوروسکی (Jerzy konoroski) و میلر (stefan Miller)در لهستان مطرح شد که امروزه بیشتر به نام اسکینر معروف است.
اسکینر در سال 1930 که هنوز دانشجوی جوان دانشگاه «هاروارد» بود نتیجه تحقیقاتش را درباره عادت تغذیه موش سفید، به صورت یک مقاله کوتاه، منشتر ساخت. این دانشمند، تحقیقات خود را درباره چگونگی یادگیری در کبوتر و بعدها انسان ادامه داد و به این نتیجه رسید که موجود زنده وقتی که می خواهد چیزی را یاد بگیرد اراده از خود نشان می دهد که بر روی محیط، عمل می کند و می توان این رفتار را شرطی کرد. از این رو، نظریه خود را «شرطی کردن عامل» نامید و چون موجود زنده به وسیله پاسخی که می دهد به هدف یا نتیجه می رسد. به این سبب، گاهی نیز آن را «شرطی کردن وسیله ای» یا ابزاری می نامند. زیرا در آزمایش اسکینر وقتی موش سفید در قفس یا جعبه آزمایشی قرار می گیرد می تواند با فشار دادن میله ای (ابزار) غذا یا آب به دست آورد؛ و فشار دادن میله، یک پاسخ طبیعی و خود بخودی نیست. (مانند تشرح بزاقی در سگ آزمایشی پاولوف) بلکه یک پاسخ ارادی و آگاهانه است. یا مثلاً راننده اتومبیل یاد می گیرد که وقتی چراغ راهنمایی، قرمز می شود پای خود را روی ترمز بگذارد و با فشار دان این وسیله، اتوموبیل را متوقف کند. همچنین، یک کودک به پدر یا مادرش کمک می کند تا پاداش بگیرد و می داند که میزان این پاداش به وضع و میزان کمک او بستگی دارد. راننده و کودک در مثالهای بالا پاسخهای ارادی و اجرایی از خود نشان می دهند تا نوعی پاداش دریافت کنند. به بیان دیگر، منظور از شرطی شدن وسیله ای، پاسخ آموخته ای است که به یک هدف توجه دارد.
به نظر اسکینر بخش عمده رفتار انسان، جنبه عاملی(operant) یا اجرایی دارد. مثلاً راندن ماشین، نوشتن نامه، خوردن غذا و امثال آنها اعمالی هستند که نمی توان آنها را فقط با شرطی کردن کلاسیک، توجیه و تفسیر کرد. در واقع، شرطی کردن اسکینری را بدان سبب «عامل» می گویند که پاسخهای وسیله ای حیوان، که جنبه ارادی دارند، غالباً روی محیط، عمل می کنند.
شرطی شدن تاریخ و معنای آن
شرطی کردن عامل-چنانکه گفته شد-برخلاف شرطی کردن کلاسیک، به تحریک علل رفتار توجه ندارد، بلکه نتیجه رفتار را، که نمایانگر یادگیری است، مورد توجه قرار می دهد. اختلافهای خاص میان این دو نظریه را می توان چنین خلاصه کرد:
1. در شرطی کردن کلاسیک، موجود زنده (ارگانیزم)، پذیرنده و منفعل (passive) است، یعنی دخالتی در پاسخ شرطی (مشروط) ندارد. مثلاً غدد بزاقی سگ هنگام شنیدن صدای زنگ، ترشح می کنند، بدون اینکه خواست سگ، تأثیری در آن داشته باشد؛ ولی در شرطی کردن عامل، موجود زنده، فعال (active) است و می تواند پاسخ خود را به هر ترتیبی که بخواهد نشان دهد.
2. در شرطی کردن کلاسیک، پیدایش تغییری در محرک (محرک غیر شرطی به محرک شرطی) پاسخ مخصوصی را برخواهد انگیخت. در شرطی کردن عامل، یک پاسخ خاص از میان چند پاسخ ممکن در یک وضع محرک معین، رخ خواهد داد. وضع یا موقعیت محرک، در شرطی کردن عامل، حکم کلید را دارد؛ یعنی خود آن (وضع محرک)، پاسخی را بر نمی انگیزد؛ بلکه کلیدی است برای شخص، که پاسخی را از خود نشان دهد.
3. در طول فرایند شرطی کردن کلاسیک، محرک غیر شرطی به عنوان یک پاداش، همیشه حاضر است. در شرطی کردن عامل، پاداش تنها وقتی حاضر می شود که موجود زنده، پاسخ درست نشان دهد. موجود زنده برای دست یافتن به پاداش باید روی محیط عمل کند، زیرا پاسخ، وسیله یا ابزار بدست آوردن پاداش است.
4. پاسخ شرطی در شرطی کردن کلاسیک، ناآگاهانه از موجود زنده سرمی زند در صورتی که در شرطی کردن عامل، از روی آگاهی ظاهر می شود.
5. در شرطی کردن عامل، حیوان همینکه عملی را انجام می دهد (مثلاً میله ای را در قفس حرکت می دهد) غذا (پاداش) در اختیارش گذاشته می شود یا جریان برق را قطع می کنند، در حالی که در شرطی کردن کلاسیک، حیوان هیچ گونه عملی را انجام نمی دهد.
6. شرطی کردن کلاسیک، به شرطی کردن پاسخهای غیرارادی (ترشح بزاق، باز و بسته شدن چشم، و...) پرداخته است ولی شرطی کردن عامل، پاسخهای ارادی (راندن ماشین، نوشتن نامه، خواندن کتاب، و...) را مورد مطالعه و تحقیق قرار می دهد.
7. در شرطی کردن کلاسیک، محرکی که پاسخی را در حیوان برمی انگیزد از خارج می آید (گوشت، صدای زنگ،...) و تحت کنترل آزمایشگر می باشد که محرک غیرشرطی (طبیعی) را بلافاصله پس از محرک شرطی (غیرطبیعی)، حاضر و ارائه می کند؛ ولی در شرطی کردن عامل، محرک در درون خود یادگیرنده است و به وسیله خود او کنترل می شود. یعنی خود یادگیرنده است که تصمیم می گیرد برای رسیدن به پاداش مطلوبش عملی را انجام دهد که اگر پاسخ او درست و مطلوب باشد پاداش خود را خواهد گرفت و این پاسخ، تقویت خواهد شد یعنی در مواقع نیاز، تکرار خواهد شد. به علاوه، در شرطی کلاسیک، پاسخ پس از دریافت پاداش، ظاهر می شود؛ در حالی که در شرطی عامل، بعد از پاسخ دادن حیوان، در اختیار او قرار می گیرد.
8. و سرانجام، در شرطی کلاسیک، محرک شرطی(مشروط) و محرک غیرشرطی (غیرمشروط)، به آسانی تشخیص داده می شوند و ارتباط یا تداعی cr(پاسخ شرطی) و cs(محرک شرطی) به آسانی قابل مطالعه است. برعکس، در شرطی وسیله ای ucs (محرک غیرشرطی) قابل تشخیص، که پاسخی را به وجود می آورد، وجود ندارد و نه cs (محرک شرطی) که پاسخ بدان بستگی پیدا می کند. ارتباط کلید در شرطی وسیله ای میان محرکها نیست، بلکه بیشتر میان پاسخها و تقویت است. از مثالهای مذکور در جدول زیر بهتر می توان این تفاوتها را دریافت.
مثالهایی از شرطی کردن کلاسیک و عامل(9)

 

 

رابطه کلاسیک

(R)

(s)

پاسخ
دستش را تکان می دهد وعقب می کشد
پایش را خم می کند
می جهد/جیغ می زند
می جهد/جیغ می زند

محرک
سنجاقی در دستش فرو می رود
فرد: زیر زانویش ضربه می زنند
شوک الکتریکی داده می شود
یک صدای ناگهانی غافلگیرش می کند

 

رابطه عامل

(s)

(R)

پاسخ
مُزد می گیرد
غذا می گیرد
کتاب می گیرد
تمجید و ترفیع دریافت می کند

محرک
کار می کند
فرد: به رستوران وارد می شود
وارد کتابخانهمی شود
سخت کار می کند


خلاصه، می توان گفت که شرطی کردن عامل، پایه رفتارگرایی جدید است و از نکات زیر ترکیب یافته است:
1. مجموعه ای از فرضها درباره رفتار و محیط آن.
2. مجموعه ای از تعریفات که می توان در یک توصیف عینی علمی رفتار و محیط آن، به کار برد.
3. گروهی از فنون و شیوه هایی برای مطالعه آزمایشی رفتار در آزمایشگاه.
4. بخش وسیعی از حقایق و اصولی که به وسیله آزمایش ثابت شده اند.
اسکینر را که یکی از چهره های برجسته روان شناسی جدید در قرن حاضر است می توان با چند ویژگی مشخص کرد از این قرار:
* تجربه گرای تندرو است.
* ضرورت هرگونه تئوری سازی صوری را انکار می کند و با کاربرد تئوری، مخالف است. از این رو، موقعیت او رامی توان یک «سیستم یا نظام روان شناسی» نامید اگرچه در بیشتر کتابهای روان شناسی و تاریخ علم، عنوان «نظریه یا تئوری اسکینر» دیده می شود و عملاً در گروه نظریه پردازان (تئوریسین های) جدید یادگیری قرار می گیرد.
* معتقد است که معرفت یا شناخت را تنها به وسیله مشاهده می توان به دست آورد.
* معتقد است که وقتی حقایق کافی در یک وضع و موقعیت معین، معلوم شوند روابط علّی (علت و معلولی) به سهولت روشن خواهند شد:
* یک روان شناس محرک-پاسخ (R-s) است.
* کل رفتار را معلول محیط می داند.
* او کار خود را یک امر توصیفی می داند نه تبیینی.
* برای اینکه همبستگی میان محرک و پاسخ را نشان دهد رفتار را به بازتاب (رفلکس) برمی گرداند.
* عقیده دارد و امیدوار است به وسیله مطالعه این بازتاب، رفتار و عوامل یا مقتضیات ایجاد کننده آن (رفتار) را بشناسد.
* شدیداً به یادگیری و آموزش برنامه ای معتقد است، زیرا در این گونه یادگیری و آموزش، یادگیرنده، گام به گام پیشرفت خود را احساس می کند و از غلط آموزی در امان است.(10)
* اسکینر، آموزش را که اولین بار پرسی (11) در سال 1920 اختراع کرده بود تکمیل کرد (12) و استفاده از آن را برای تسریع و تسهیل یادگیری و آموزش، ضروری می داند.
* طراح جامعه روان شناسی است. او که «تکنولوژی رفتار»(13) را بیش از همه مطرح می کند، عقیده دارد که با تغییر مقتضیات یا عوامل محیطی می توان رفتار موجود فرد حتی افراد را به رفتار مطلوب، تغییر داد و تنها راه عملی این کار «تقویت رفتار مطلوب» است. او زمانی محیط اجتماعی فرد را ناسازگار و به قولی ناموافق می داند که محیط، قادر نیست به آن دسته از رفتارهای فرد، که مطلوب به شمار می آیند، پاداش کافی، مناسب و به موقع بدهد. محیط اجتماعی ناقص، در حالی که پاداش را فراموش می کند، متأسفانه از تنها حربه موجود که مجازات و تنبیه است، کمک می گیرد.
* افکار و احساساست و اعتقادها را بخشی از روان شناسی نمی دانست.
* با کاربرد علم آمار، مخالف بود.
به نظر اسکینر وقتی یک جامعه پراز چیزهای خوب است و در آن، به تقویت مثبت (14) رفتار، توجه می شود می توان به دوام و بقای آن جامعه، امیدوار شد. فرمول اصلی این روان شناس در هر وضعیت و موقعیت اجتماعی، کشف این نکته است که:
- چه کسی؟
- با کدام یک از مقتضیات و الزامات؟
- چرا یا برای چه تأثیری؟
- رفتار چه کسی را تقویت می کند؟
* اسکینر، کنترل رفتار را یک امر ضروری می داند که هیچ کس از آن بی نیاز نیست و خواه و ناخواه تحت کنترل قرار خواهد گرفت. و تکنولوژی رفتار را علمی می داند که بر کنترل و نظارت محیط، چشم امید دارد و به جای اینکه در صدد تغیر انسانها باشد، دگرگونی محیط را در راه هدفهای مورد نیاز اجتماع، دنبال می کند. تکنولوژی رفتار، احساسات را تغییر نمی دهد بلکه می خواهد اعمال و رفتار را عوض کند و سرانجام، تکنولوژی رفتار می خواهد تأکیدی را که تاکنون روان شناسی رایج زمان، برای انسان درونی قایل بوده است تغییر مکان بدهد و دنیای خارج از انسان (محیط) را مطمح نظر دانشهای نوین قرار بدهد. اسکینر در فصل تنبیه یا مجازات کتابش «فراسوی آزادی و حرمت» می نویسد: انسانی که در مقابل رفتار نامطلوب، تنبیه می شود و مجازات می بیند به هیچ وجه یاد نمی گیرد که رفتار خوب و مطلوب از خود نشان دهد. او فقط در صدد این است که چگونه از طرق مختلف، بروز رفتار نامطلوب را پوشیده دارد و از خطر مجازات بگریزد و در امان بماند. به نظر بیچ (H.R.Beech) چکیده کلام اسکینر این است که در وضع کنونی ما برای کنترل، روشهای ناقصی به کار می بریم، در عین حال همگی در این عقیده مشترکیم که باید کنترلی در کار باشد. پس چه بهتر امکانات روان شناسی علمی آموزش فعال را، که این نتایج مطلوب را بسرعت و به طور مطمئنی بار می آورد، به کمک بگیریم.
* روش تحقیق اسکینر کاملاً توصیفی است و بیشتر استقرایی است تا قیاسی. و مکتب او غالباً «رفتارگرایی توصیفی» نامیده می شود و روش او را یک روش «ارگانیسم خالی» می نامند، زیرا او به آنچه در درون فرد می گذرد توجهی ندارد.
* اسکینر، مخترع جعبه آزمایشی خاصی است که به نام خودش «جعبه اسکینر» نامیده می شود و به عنوان یک ابزار شرطی کردن، مورد استفاده قرار می گیرد. این جعبه، بتدریج، پیچیده تر شد و لوازمی را در آن کار گذاشتند که می تواند درجه و مقاومت و مقدار تقویت را اندازه بگیرد، زمان عرضه محرکها را تعیین کند، سایر متغیرها را تحت کنترل قرار دهد، و همه انواع داده ها را یادداشت کند.
* اسکینر که مسیر روان شناسی را خصوصاً در آمریکا، تغییر داد، یادداشتها و یافته های خویش را برای نشان دادن قانونهای رفتار، کافی تلقی می کند بدون اینکه روشهای آماری یا نظریه های مختلف را ضروری بداند.
* بیشتر قوانین رفتار، که اسکینر مطرح می کند، ‌بیان مجدد اصول انتقال عصبی و قانونهای یادگیری است که تورندایک و پاولوف متشکل ساختند.
* اسکینر به سه نوع قانون رفتار، معتقد است:
1. قانون های ایستا (static laws)
که طبق آنها یک محرک باید به یک آستانه معین برسد تا اینکه پاسخ مطلوب رخ دهد.
2. قانونهای پویا (dynamic laws) که جنبه سخت و مقاوم ظهور پاسخ را توصیف می کنند که در این دوره، تکرار یک عمل کاملاً غیرمحتمل بود. پدیده های شرطی کردن و خاموشی پاولوفی یا کلاسیک و شرطی کردن عامل و خاموشی زیرعنوان قانونهای پویا توصیف می شوند.
3. قانونهای تعامل (laws of interaction) که افزایش و تداخل یا تعارض پاسخهایی را، که در یک زمان ظاهر می شوند یا اتفاق می افتند، در بر می گیرند. اعمالی که به تقویت منجر می شوند در ارتباط با مقدار تقویتی که هر کدام دریافت می کند، نیروهای متفاوتی دارند. مثلاً پاسخهای هم نیرو و سازگار، به سهولت ظاهر می شوند، در حالی که پاسخهای ناسازگار، با یکدیگر معارضه می کنند، و یکی می خواهد دیگری را عقب براند مگر اینکه نیروی برابری داشته باشند.
* اسکینر از آزمایشهای متعدد خود روی حیوان و انسان، دریافت که یک پاسخ، ممکن است، به یک محرک تبدیل شود و پاسخ دیگری را برانگیزد و این اصل را «زنجیره ای کردن» نامند. تغییر در یک پاسخ، ممکن است، تغییری را در پاسخ دیگر، به وجود آورد و آن را «تعمیم» خوانند. و سرانجام، تغییر برانگیخته، ممکن است، خاموش شود، بدون اینکه در پاسخ شرطی شده (مشروط) اصلی، اثر بگذارد و این «تشخیص و یا تمیر» نامیده می شود.
* این روان شناس به شعور، احساس، ادراک، تفکر، شناخت، و حافظه به شکل خاص نپرداخته است. او ترجیح می دهد به جای اصطلاحات «سائق یا سائقه»(drive) و «احتیاج»(need) اصطلاحات عملی (operational) به کار ببرد که سایر روان شناسان آنها را «حالات عاطفی یا هیجانی» می نامند.
* روش تجربه اسکینر او را به این سو هدایت کرد که رشته رفتار را بر حسب محرکهای خارجی، که باعث آن می شوند و حوادثی را که به دنبال آن می آیند، توصیف کند.
* اسکینر در بررسی پدیده های محرک، میان دو نوع رفتار، تفاوت قایل می شود: رفتار پاسخی (respondent behavior)، دیگری رفتار عامل یا فعال (operant behavior) رفتار پاسخی را به پاسخهایی اطلاق می کند که محرکهای شناخته شده ای، آنها راتحریک می کنند، مانند بازتاب مردمک چشم یا ترشح بزاق در مقابل زنگ (پاولوفی). رفتار عامل یا فعال به پاسخهایی اطلاق می شود که از موجود زنده در غیاب هرگونه محرک آشکار، ظاهر می شوند. نتایج این اعمال ابزاری یا وسیله ای یا عامل در تعیین جریان آینده حوادث، مهم می باشند، زیرا به این وسیله است که موجود زنده، تغییری در محیط ایجاد می کند.
* در سیستم یادگیری اسکینر، «تقویت» نقش اساسی و قاطع دارد. زیرا به عقیده او پاسخهایی که تقویت می شوند نیروی زیادی پیدا می کنند و با فراوانی بیشتری ظاهر می شوند. به بیان دیگر، تقویت و کاربرد آن، کلیدهای روان شناسی اسکینر می باشند. هر محرک، هنگامی تقویت کننده است که نیروی پاسخ را افزایش دهد و به نظر اسیکنر، تقویت است که رفتار را شکل می دهد. به عبارت دیگر، قلب کنترل موفقیت آمیز رفتار، «مفهوم تقویت» است. و تقویت کننده به هرچیزی گفته می شود که فراوانی پاسخ بلافاصله خوب شده را افزایش می دهد. در واقع، تقویت کنندگان تنها چیزهایی هستند که عملاً بر فراوانی پاسخ مطلوب، می افزایند. تقویت کنندگان بر حسب تأثیرشان در تغییر رفتار، تعریف می شوند و به دو نوع تقسیم می شوند:
1. تقویت کننده مثبت هر چیزی است که با حضورش احتمال ظهور پاسخ را زیاد می کند مانند غذا یا هرگونه پاداشی که موجود زنده دریافت می کند.
2. تقویت کننده منفی هرچیزی است که دور شدنش احتمال ظهور پاسخ را افزایش می دهد مانند شوک و هرگونه تنبیه یا مجازات. هر دو نوع تقویت کننده، احتمال بروز پاسخ مطلوب را افزایش می دهند. و اگر اوضاع یا شرایطی به وجود آوریم که در آنها هر پاسخی تقویت می شود آنها را «تقویت مداوم یا متوالی»(crf) (contionus reinforcement) نامند. به بیان دیگر، ‌«تقویت» در نظریه شرطی کردن عامل، ممکن است به صورت «پاداش» باشد، مانند مزدی که کارگر در مقابل کاری که انجام می دهد می گیرد؛ یا به شکل «تنبیه» مانند سرزنش یا انتقادی که از کار وی به عمل آید.(15)
می توان از چهار نوع تقویت، نام برد:
1. تقویت مثبت: یادگیرنده به پیامد مطلوبی دست می یابد و این نیز به فراوانی رفتار او می افزاید.
2. تقویت منفی: یادگیرنده با پیامد نامطلوبی روبرو می شود و این نیز فراوانی رفتاری او را افزایش می دهد.
3. تنبیه یا کیفر مثبت: یادگیرنده به پیامد ناخوشایندی می رسد و این نیز فراوانی رفتار او را کاهش می دهد.
4. تنبیه منفی: یادگیرنده به پیامد خوشایندی می رسد برای اینکه از فراوانی رفتارش جلوگیری کند.
همچنین، اسکینر، نتیجه محرکهای زیستی را «تقویت اولیه» می خواند و نتیجه محرکهایی را که مورد نیاز زیستی موجود زنده نیستند، لکن پاسخ او را تقویت می کنند، «تقویت ثانوی» می نامد.
* سرانجام، اسکینر همانند واتسن به پیش بینی و کنترل رفتار توجه دارد و قلب کنترل موفقیت آمیز رفتار را «مفهوم تقویت» می داند. به عقیده این روان شناس در هر گونه برنامه ریزی تغییر رفتار باید به پرسش های زیر پاسخ داد:
-چه رفتاری مورد نظر است که باید آموخته شود؟
- کدام و چه نوع تقویت کننده ها قابل اعتمادند؟
- چه نوع پاسخ ها قابل اعتمادند؟
- چگونه می توان تقویتها را بسیار کارآمد و مؤثر ساخت؟ و این نکته مهم را هم باید در نظر گرفت که کنترل رفتار تنها به وسیله مقدار و کیفیت تقویت انجام نمی گیرد بلکه جدول یا برنامه ساعات تقویت نیز در آن مؤثرند.(16)
بحث از «تقویت» در نظریه اسکینر را، که مورد توجه خاص بیشتر روان شناسان معاصر نیز می باشد، با اشاره به چند نکته مهم دیگر پایان می دهیم.
در تقویت یک رفتار باید:
- رفتاری را که باید افزوده شود انتخاب کنیم (تعیین رفتاری که باید تقویت شود)،
-یک تقویت کننده برگزینیم (انتخاب یک تقویت کننده)،
- تقویت کننده رفتار باید بی درنگ بعد از بروز پاسخ مطلوب، عرضه شود (عرضه فوری مقوی پس از ظهور پاسخ مورد نظر)،
- تقویت مثبت را به کار ببریم (کاربرد تقویت مثبت) با توجه به دو نکته زیر:
* باید رفتار مطلوب به طور آشکار، بیان و توضیح داده شود.
* باید رفتار را تقویت کرد، نه فرد را، مثلاً به جای گفتن «پسر خوب»، باید گفت «آفرین این رفتار تو خوب بود».
- فرد را از اجرای برنامه جاری بازگیریم (بازگیری یا بازداری از برنامه)،
- بتدریج، تقویت کننده اجتماعی را جانشین تقویت کننده محسوس-مانند عروسک، پول، و... کنیم.
اسکینر معتقد است که کودک از دو راه، رفتارهای دیگران را می آموزد: تقلید و تقویت. به عبارت دیگر دو فرایندی که محیط به وسیله آنها در یادگیری رفتارها اثر می گذارد عبارتند از: تقلید و تقویت.

قانونهای شرطی کردن عامل

شرطی کردن کلاسیک و شرطی کردن در بعضی از قوانین یادگیری مشترک اند و هر دو نظریه، آنها را قبول دارند و آنها عبارتند از:
1. خاموشی: در شرطی کردن کلاسیک-چنانکه دیدیم-هرگاه محرک شرطی، مدتی با محرک غیرشرطی یا طبیعی توأم نباشد، بتدریج، پاسخ شرطی (یا مشروط) خاموش می شود و دیگر سرنمی زند. در شرطی عامل نیز همین اصل وجود دارد. به این معنا که وقتی پاسخ مشروط، تقویت نشود میزان و نیروی پاسخ، کاهش خواهد یافت؛ و اگر تقویت بکلی انجام نگیرد به خاموشی و تعطیلی پاسخ شرطی، منجر خواهد شد. مثلاً بچه ای آموخته است که به وسیله گریه و زاری، توجه والدین خود را جلب کند. هرگاه مدتی والدین به گریه و زاری او اهمیت ندهند به تدریج، این پاسخ شرطی (گریه و زاری برای جلب توجه) خاموش خواهد شد.
2. بازیافت و بهبود: در شرطی کلاسیک، هرگاه موجود زنده، مدتی از وضع آزمایشی دور می شد و بعد مجدداً در آن قرار می گرفت، پاسخ شرطی خاموش شده او بتدریج و خودبخود ظاهر می شد و بهبود می یافت (بازیافت خودبخود). در شرطی عامل نیز اگر همان بچه، دوباره در شرایطی قرار بگیرد-مثلاً بیمار شود یا بترسد-از همان وسیله آموخته اش (گریه و زاری) برای جلب توجه اطرافیانش استفاده خواهد کرد.
3. تعمیم محرک: در شرطی عامل نیز تعمیم محرک انجام می گیرد. مثلاً کودک یاد می گیرد که در وضع خاصی درستکار، راستگو، امانتدار یا احیاناً عکس آنها باشد. بتدریج همین پاسخها را در موارد دیگر نشان خواهد داد. اگر به پدرش دروغ نمی گوید به معلم، به دوستان، و اطرافیانش نیز دروغ نخواهد گفت. برعکس، اگر آموخته است که به وسیله ی دروغ گفتن خود را از مسئولیت و مجازات رها کند در سایرموارد زندگی نیز از این وسیله، استفاده خواهد کرد.
4. تمیز و تشخیص: کودک وقتی کلمه ای را می گوید یا عملی را انجام می دهد و کشف می کند که این کلمه یا عمل او فقط برای مادرش خوشایند است یاد می گیرد که آن کلمه را وقتی بگوید یا آن عمل را وقتی انجام دهد که با مادرش هست.
5. تقویت ثانوی: بعضی از اشیاء پاسخهایی را در موجود زنده، تقویت می کنند بدون اینکه وی به آموختن آنها نیاز داشته باشد؛ مانند غذا، آب و گریز از اوضاع دردناک که احتیاجات فیزیولوژیک حیوان را ارضا می کنند و برای او ارزش حیاتی دارند و آنها را از محیط یاد نمی گیرند. این گونه عوامل را «تقویت کننده اولیه» می گویند. ولی کودک یاد می گیرد که مثلاً زنگ اخبار خانه را دوبار به صدا درآوردن علامت در زدن و آمدن مادرش است که به او شیر خواهد داد. یا وقتی عملی انجام می دهد که ابتدا مورد تحسین مادرش قرار می گیرد، سپس پدرش از او تمجید می کند، بعد اطرافیان دیگر نسبت به این عمل او واکنش مطلوب و خوشایند نشان می دهند. کودک آن عمل (پاسخ شرطی) را بیشتر انجام می دهد، یعنی پاسخ شرطی او تقویت می شود، ولی هیچ یک از این محرکها (رفتار والدین و اطرافیان) به نیازهای زیستی او ارتباط ندارد. از این رو، آنها را «تقویت کننده ثانوی» خوانند. مثلاً پول، نشان و درجه، مقام، شهرت، و... همگی تقویت کنندگان ثانوی هستند و عمل این تقویت کنندگان را «تقویت ثانوی» نامند. قبلاً نیز گفتیم که «تقویت» ممکن است، «مثبت» باشد، مانند پاداش دادن به عملی که فرد انجام می دهد. کودک، گریه می کند فوراً مادرش او را مورد نوازش قرار می دهد (تقویت مثبت)، یا «منفی» مانند تنبیه و کیفر که فرد را به «اجتناب» از نشان دادن پاسخ شرطی وادار می کند. مثلاً کودک، کلمه ای (دشنام) را به مادرش می گوید و با خشم و عصبانیت او مواجه می شود فوراً یاد می گیرد که از تکرار آن کلمه خودداری کند، حتی بدون اینکه معنای آن کلمه را بفهمد که در این گونه موارد، گوییم «اجتناب» و «فرار یا گریز» را شرطی کردیم.
نظریه اسکینر در چگونگی یادگیری مورد قبول بیشتر روان شناسان معاصر است و پایه اختراع ماشینهای آموزشی می باشد. این دانشمند نشان داد که بسیاری از یادگیری های ما با روش شرطی شدن عامل، انجام می گیرد و عقاید موهوم و خرافی نیز از این طریق آموخته می شود. مثلاً نمره ای که معلم به دانش آموز می دهد یک نوع محرک شرطی است؛ یعنی بخودی خود هیچ یک از نیازهای ذاتی دانش آموز را ارضا نمی کند، بلک فقط نوعی پاداش یا تقویت است که معلم برای تشویق دانش آموز از آن استفاده می کند. به همین سبب، روش اسکینر «مهندسی رفتار» (behavioral Learning) نامیده می شود، زیرا توجه او بیشتر به چگونگی کنترل رفتار جلب شده است یا تفسیرهای تئوریک اعمالی که زیرعنوان رفتار قرار می گیرند.

پی نوشت ها :

1. اصطلاح «پاسخ» کلی و شامل هر نوع واکنش می باشد و وجود حتمی محرک یا انگیزه را می رساند.
2. Ivan petrovich pavlov(1936-1849) فیزیولوژیست روسی که به سبب کشف «بازتاب شرطی» یا «پاسخ شرطی یا مشروط» شهرت یافت. او ابتدا روان شناسی را علم نمی دانست و خود را «فیزیولوژیست» می خواند، ولی بعدها نظرش را تغییر داد و گفت «من یک روان شناس تجربی هستم» پاولوف مخ را عضو مخصوص سازگاری حیوان با اوضاع و احوال زندگی می داند. نظریه این دانشمند را به این لحاظ، «کلاسیک» گویند که: 1) ساده ترین شکل یادگیری است، 2) انسان از قرنها پیش، بدان آگاه بوده است، و 3) یک پاسخ قدیمی به وسیله یک محرک تازه، برانگیخته می شود.
3. شرطی کلاسیک را گاهی «شرطی کردن پاولوفی» یا «شرطی کردن آشکار» می نامند.
4. Vladimir Mikhailoutich Bekhterev(1927-1857) روان شناس تجربی و اجتماعی مشهور روسی است.
5. برای کسب اطلاعات بیشتر در این مورد می توان به منابع زیر مراجعه کرد:
* آیزنک، درست و نادرست در روان شناسی، ترجمه ایرج نیک آیین، انتشارات فرانکلین (سابق) تهران.
* مسائل روان-تنی در کودکان (کتاب جیبی)
6. رخ دادن رفتار عامل از حوادث موجود در محیط، بویژه پاداشها و کیفرها، متأثر می شود.
7. برای مشخص شدن نظریه محرک-پاسخ اسکینر از نظریه محرک-پاسخ پاولوف، اولی را با فرمول R-S و دومی را با فرمول S-R نشان می دهند زیرا اسکینر به پاسخ و پاولوف به محرک بیشتر توجه دارند.
8. Burrhus Fredrick skinner (1990-1904) روان شناس معاصر آمریکایی است که در دانشگاه هاروارد، مینه سوتا، و ایندیانا تدریس می کرد. این روان شناس در سال 1968 به دریافت مدال ملی علم موفق شد. او نخستین اثرش را زیر عنوان «رفتار موجودات زنده» در سال 1938 منتشر ساخت که چگونگی شکل دادن رفتار را به وسیله تقویت یا پاداش دادن و ایجاد تغییرات مطلوب، مورد بررسی قرار داده بود. اسکینر ابتدا به مطالعه یادگیری های ساده در موش و کبوتر پرداخت. ولی بعدها مسائل مهم اجتماعی را مورد مطالعه و تحقیق قرار داد و مدینه فاضله مورد نظرش را در رمانی با عنوان walden two در سال 1948 مطرح ساخت و منتشر کرد و چگونگی ایجاد تغییرات مطلوب در یک جامعه یا ایجاد مدینه فاضله را مورد بحث قرار داد. آثار دیگر او عبارتند از: «رفتار کلامی»، «علم و رفتار انسان»، «تکنولوژی تدریس»، «فراسوی آزادی و حرمت». کتاب اخیر ابتدا به وسیله ی آقای دکتر ابراهیم رشید پور ترجمه و به صورت مقالات مسلسل در مجله «تماشا» از انتشارات سازمان رادیو و تلویزیون ملی (سابق) ایران چاپ و منتشر شد و در سال 1364 آقای محمدعلی حمید رفیعی همان کتاب را زیر عنوان «فراسوی آزادی و منزلت» ترجمه کرد که از سوی انتشارت تندیس-سکه چاپ و منتشر شد.
9. Luthans,Fred (1985). Organizational Behavior.4Ed.p.271.
10. برای آشنایی بیشتر با «آموزش برنامه ای» می توان به منابع زیر مراجعه کرد:
* روان شناسی یادگیری، از همین مؤلف، از انتشارات توس، 1363.
* نگاهی نو به روان شناسی آموختن، از همین مؤلف، نشر چاپخش، 1380.
* روان شناسی پرورشی نوین، تألیف دکتر علی اکبر سیف، انتشارات آگاه، 1386.
11. Sidney Leaitt pressey(1888- ) روان شناسی تربیتی و مؤلف کتاب روان شناسی و تربیت جدید.
12. اگرچه تورندایک روان شناس آمریکایی در سال 1912 در کتابش روان شناسی تربیتی، ماشین آموزش را توصیف کرده بود.
13. منظور از تکنولوژی رفتار، کاربرد یافته های روان شناسی در تغییر رفتار است.
14. درباره انواع تقویت می توان کتابهای روان شناسی یادگیری را مطالعه کرد.
15. در این مورد به مقاله ی مفید آقای دکتر علی اکبر سیف زیر عنوان «اشاره ای به نظریه یادگیری ونقد بر کتاب فراسوی آزادی و حرمت ب. ف. اسکینر» در مجله روان شناسی، سال چهارم، شماره دهم، دی ماه 1353، ص 28 مراجعه شود.
16. بخش عمده این مطالب را می توان در کتابهای زیر مطالعه کرد:
* lundin,Robert W (1972). Theories and systems of Psychology.U.S.A
* Marx,Melvin H.and Hillix,William A.(1988).systems and Theorise In psychology McGraw-Hill.

منبع :شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.