اهمیّت فرد در روان شناسی

شاید همگان به تجربه دریافته ایم که با همدیگر تفاوت داریم. حتی اعضای یک خانواده نیز با یکدیگر متفاوت اند: ساختار اندام متفاوت، طرز تفکر متفاوت، رغبتها و نیازهای متفاوت، استعدادها و توانایی های متفاوت، هیجانها و عواطف متفاوت، رشته
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهمیّت فرد در روان شناسی
 اهمیّت فرد در روان شناسی

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

شاید همگان به تجربه دریافته ایم که با همدیگر تفاوت داریم. حتی اعضای یک خانواده نیز با یکدیگر متفاوت اند: ساختار اندام متفاوت، طرز تفکر متفاوت، رغبتها و نیازهای متفاوت، استعدادها و توانایی های متفاوت، هیجانها و عواطف متفاوت، رشته های تحصیلی متفاوت، مشاغل متفاوت، و ... سیر و مطالعه در احوال و اوضاع مردم جهان، نژادهای گوناگون، و فرهنگهای حاکم بر جوامع، همگی وجود این پدیده طبیعی یا شاهکار خلقت یعنی «تفاوتهای فردی» را ثابت می کند. تفاوتهای فردی طبیعی در دوران رشد و تکامل یا بزرگ شدن پیوسته در حال تغییر و تحول هستند؛ و حتی دوقلوهای همسان، با وجود داشتن ساختار اندام همسان در طول زندگی خود، خصوصاً اگر در دو محیط جداگانه ای زندگی کنند، تفاوتهایی با یکدیگر پیدا می کنند؛ و گاهی این تفاوت عمدتاً رفتاری به حد تضاد جلوه گر می شود. مثلاً هرکدام از مکتب و ایده ئولوژی خاصی طرفداری می کند و ... .

هدف از مطالعه تفاوتهای فردی

شاید این پرسش برای همه ی ما مطرح باشد که «چرا تفاوتهای فردی را مطالعه می کنیم؟» در پاسخ می توان گفت که افراد بشر، با وجود داشتن خلقت و ساختار طبیعی فردی خاص، هرگز نمی توانند منفرد زندگی کنند، و ناگزیرند با هم باشند یا به شکل جمعی یا گروهی زندگی کنند: جامعه ها، کشورها، شهرها، روستاها و ... و به گفته ی برخی از اندیشمندان، انسان میان انسانها، انسان است و انسان خواهد بود. یا این ضرب المثل آفریقایی: آدمی، داروی آدمی است. طبیعی است که همین ویژگی، تقریباً طبیعی، هر فرد را به ارتباط با افراد دیگر با تعامل با ایشان ناگزیر می کند. بدیهی است که موفقیت در این تعامل، بدون شناخت خصایص فردی، غیرممکن است. به عبارت دیگر، تعامل سالم و قابل اعتماد میان مردم، مستلزم شناخت ویژگی های فردی است. مثلاً یک معلم، ناگزیر است با ویژگی های هر یک از محصلانش آشنا باشد تا بتواند در تربیت آنان موفق شود. یا یک کاسب باید مشتریان خود را بشناسد تا بتواند اجناس مناسب یا مورد نیاز ایشان را فراهم کند.
شاید نخستین روان شناسی که در سالهای اخیر، اهمیت این شناخت را دریافت و به پژوهش درباره ی آن پرداخت کتل باشد. این روان شناس فرایند تفاوتهای فردی را از لحاظ استعدادهای حسی، حرکتی و ... مورد مطالعه علمی قرار داد. گسترش کاربرد آزمونهای روان شناختی آلفرد بینه (A.Binet) نیز این امر را روشن تر ساخت.
تقریباً می توان گفت که جنگ جهانی اول، محرک بسیار نیرومندی برای پژوهش درباره چند و چون تفاوتهای فردی، خصوصاً از لحاظ استعدادهای ذهنی، به ویژه هوش، شد. علت عمده این امر، نیاز به انتخاب افراد بر حسب میزان و سطح هوش یا فرایندهای هوشی برای امور نظامی بود. همین مطالعه درباره فرایند تفاوتهای فردی در طول جنگ جهانی دوم نیز ادامه یافت و سایر جنبه ها را هم در بر گرفت؛ زیرا احساس شد که علاوه بر هوش، استعدادهای دیگری نیز در امور نظامی باید در نظر گرفته شوند.
اکنون تقریباً همه سازمانهای دولتی و ملی برای استفاده هر چه بیشتر از کارکنان خود و افزایش بازده ایشان مطالعه و شناخت علمی تفاوتهای فردی را ضروری تلقی می کنند؛ و به سرمایه گذاری خاص در انتخاب کارمندان و کارگران از راه اجرای امتحان بر اساس شرایط و خصایص مطلوب حرفه مورد نظر، می پردازند. به علاوه، چون روان شناسی، فرایندهای رشد و تکامل و کیفیت سازگاری انسان را مورد مطالعه قرار می دهد بنابراین، روان شناسان نیاز دارند که:
* تفاوتهای رفتاری خاص موجود میان افراد و گروهها را بشناسند.
* عوامل یا علتهای اساسی این تفاوتها را دریابند.
* راهها و روشهایی را پیشنهاد کنند که برخی از تفاوتهای رفتاری را کاهش دهند و بعضی ها را تقویت کنند.
نه تنها روان شناسان بلکه جامعه شناسان و زیست شناسان نیز درباره ی تفاوتهای فردی بحث می کنند؛ البته هر یک در حوزه رشته اش. مثلاً روان شناس، تفاوتهای فردی رفتاری میان مردم را مطالعه می کند و به علل و عوامل تعیین کننده ی آن تفاوتها می پردازد. جامعه شناس به بررسی تفاوتهای فردی ناشی از تأثیر محیط اجتماعی و فرهنگی می پردازد. زیست شناس به تفاوتهای فردی زیستی یا تفاوت در چگونگی پیدایش و رشد و تکامل طبیعی افراد توجه دارد. هدف مشترک هر پژوهشگر این است که نوع تفاوتها و علل آنها را دریابد و توصیف و تبیین کند.
معمولاً تفاوتهای فردی موجود میان افراد بشر را چنین طبقه بندی می کنند:
* ساختار بیولوژیک و فیزیولوژیک (بدنی یا اندامی)
* وضع سلامت و بهداشت عمومی
* استعدادهای ذهنی و برخی استعدادها و توانایی های خاص
* وضع و میزان کنترل هیجان و عاطفی
* رغبتها و نیازها و گرایشها
* وضع کلی سازگاری در روابط اجتماعی
گروهی از روان شناسان، تفاوتهای فردی رفتاری (یا در رفتار) را در سه تفاوت کلی زیر خلاصه می کنند:"
1. انگیزه ها و انگیزش یا هدفهایی که هر فرد دنبال می کند.
2. توانایی یا مهارتهای فرد برای دست یافتن به آن هدفها
3. شیوه ها یا الگوهای رفتار یا روشهای کاربرد این توانایی ها یا مهارتها
به باور روان شناسان، تفاوتهای بارز در هر یک از این جنبه ها در کل شخصیت فرد، اثر می گذارد و این نیز طبعاً در رفتارهای او ظاهر می شود.

تفاوتهای رفتاری گروهی

گاهی ممکن است گروهی با گروه دیگر تفاوتهای رفتاری داشته باشد مانند تفاوتهای دینی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی، و ... این گونه تفاوتها را در مقابل «تفاوتهای فردی»(individual differences)، «تفاوتهای گروهی»(group differences) نامند. تفاوتهای فردی و گروهی گاهی قابل مشاهده هستند مانند تفاوت در قد، وزن، رنگ، و ... که آنها را تفاوتهای فردی یا گروهی «محسوس» یا «مشهود» گویند. گاهی نیز تفاوتهایی هستند که نمی توان آنها را مستقیماً مشاهده کرد مانند تفاوت در اندیشه ها، حافظه، گرایش، بینش، و ... و این گونه تفاوتها را تفاوتهای فردی یا گروهی «محسوس» یا «کم محسوس» خوانند.
در بحث از تفاوتهای فردی و گروهی باید به سه نکته زیر توجه داشته باشیم:
یکی، اینکه مردم بیش از آنکه با یکدیگر متفاوت باشند مشابه اند؛ خصوصاً مردمی که تحت تأثیر فرهنگ خاصی رشد و تکامل پیدا کنند.
دوم، اینکه تفاوتها در افراد، عمدتاً تفاوتهای در درجه هستند تا در نوع ویژگی ها یا صفات.
سوم، اینکه تفاوتهای بیشتر بر «واحدهای»(units) رفتار، مربوط هستند تا در «کلیت» یا «تمامیت»(wholeness) رفتار. در واقع، همین واحدها هستند که روی ادراک ما از کل رفتار فرد اثر می گذارند. مثلاً تفاوت در رنگ، مسئله نژادها را مطرح می کند. یا رنگ خاص موی سر شخصی در یکی محبت و در دیگری نفرت برمی انگیزد. همچنین است قد و وزن و شغل و ... البته، پژوهشهای روان شناسان، وجود تفاوتهایی را میان گروههای مردم تأیید می کند. لکن این تفاوتها غالباً از آنهایی نیستند که مردم فکر می کنند؛ یعنی تفاوتهای گروهی را هرگز نمی توان (و نباید) دلیل برتری پنداشت، بلکه آنها لازمه زندگی اجتماعی می باشند، مثلاً میان جنس مرد و جنس زن، تفاوتهایی وجود دارد، اما این تفاوتها اولاً، به صورت واحدی هستند نه کلیّت؛ ثانیاً عمدتاً در نوع وظایفی دیده می شوند که هر یک از آن دو جنس به عهده دارد نه اینکه یکی برتر از دیگری است. چنانکه در بحث از وضع هوشی از افراد بشر می بینیم زن کم هوش تر از مرد یا جنس مرد، باهوش تر از زن نیست، بلکه هر کدام از این دو جنس در جنبه های خاص، هوشیارتر است. مثلاً به باور برخی از روان شناسان در توانایی های کلامی غالباً دختران خردسال برتر از پسران خردسال هستند. یا دختران حتی در نوشتن و خواندن غالباً نسبت به پسران برتری نشان می دهند. یا دختران در امور و مسائل هنری و ذوقی و بهداشتی غالباً برتر از پسران هستند، در صورتی که در امور فنی و مکانیکی و استدلال غالباً پسران برترند. بعضی از پژوهشهای روان شناسی نشان می دهد که معمولاً دختران تیزهوش، تمایلات گسترده ای به امور مردانه دارند؛ مثلاً به رشته های تحصیلی و شغلی پسرانه، بیشتر علاقه مندند و ریاضیات و موضوعات انتزاعی و امور مکانیکی را دوست دارند. مطالعات اخیر روان شناسان نشان می دهد که استعداد تحصیلی، ابتکار و خلاقیت، بالا بودن بهره هوشی (هوشبهر) همگی صفاتی هستند که عمدتاً موروثی و با خصایص ناهم جنسی هر فرد بستگی دارند. به این معنا که پسران و مردان برجسته، از لحاظ خصایص زنانه، نسبت به همگنان خود برتری دارند؛ و دختران و زنان از لحاظ خصایص زنانه، نسبت به همگنان خود برتری دارند؛ و دختران و زنان ممتاز هم بیشتر خصایص زنانه دارند تا همگنان شان. البته، وجود استثناهایی را در میان آنها نباید فراموش کرد.
هورنر (Matina A.Horner) از اجزای «آزمونهای تحصیلی میزان شده» دریافت که زنان وقتی تنها کار می کنند کارشان بهتر است و کارشان بدتر می شود وقتی که با مردان رقابت می کنند. در صورتی که مردان کارشان بهتر می شود خواه با هم جنسان خود رقابت کنند یا با زنان، بیش از اینکه، به تنهایی کار کنند. به عبارت دیگر، اکثر دختران از ترس اینکه به کمبود زنانگی متهم می شوند در رقابت با مردان نمی توانند بیشترین کوشش خود را بکنند. همچنین، تحقیقی که در سال 1960 درباره دانش آموزان کلاس هفتم به عمل آمد روشن ساخت که همبستگی میان استعداد و تحصیل در پسران بیش از دختران است.
بدیهی است که در این گونه تفاوتهای گروهی نباید از تأثیر عامل محیط یا تربیت غفلت کرد.به عبارت دیگر، پسران و دختران از لحاظ هوش، به طور کلی، برابرند. یعنی متوسط بهره ی هوشی هر دو گروه یکسان است ولی هر کدام از ایشان در بخشهای خاصی می تواند موفقیت بیشتری به دست آورد و برتری نشان دهد.
در جامعه، تعداد افراد مسن، زیاد است بنابراین، باید دانست که توانایی های شخص با افزایش سن چه تغییراتی پیدا می کند. در این مورد، به طور کلی، می توان گفت همین که یک فرد به مرحله نضج و تکامل می رسد همه توانایی های او تا سطح حداکثر، افزایش می یابد، و پس از آن رو به کاهش می گذارد. اینکه حداکثر در چه سن است و چگونه توانایی ها بسرعت کاهش می یابد، از طریق آزمون تعیین می شود.
از تحقیقاتی که در این مورد، به عمل آمده چنین استنباط می شود که فرد از لحاظ توانایی های گوناگون میان 20 و 30 سالگی به حداکثر رشد و تکامل می رسد، پس از آن بعضی از توانایی های وی کاهش می یابد. ولی ازاین گفته نباید نتیجه گرفت که شخص بعد از این سن، دیگر نمی تواند کاری انجام دهد. بلکه برعکس، تحقیق نشان داده است که بعضی از مردم در سنهای بالاتر حتی می توانند مانند افراد جوان، کار انجام دهند و اطلاعات عمومی کسب کنند. از این رو، اتخاذ تصمیم های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی یا هر تصمیم مهم دیگر باید بر اساس توانایی های گروهی کلی انجام گیرد و روی متوسط گروه اعتماد شود؛ و تنها توجه به جنس، نژاد، ملیت، سن، یا عوامل گروهی دیگر برای پیشرفت یک جامعه کافی نیست. به بیان دیگر، در یک جامعه باید از همه نیروهای انسانی موجود استفاده کرد و از ترجیح یک گروه بر گروه دیگر اجتناب ورزید؛ زیرا در این صورت، مردم احساس تبعیض خواهند کرد و در نتیجه، از کارآمدی ایشان کاسته خواهد شد. البته، در ارجاع کار به مردم در گروههای سنی مختلف نباید از استعداد و تجربه ایشان غفلت کرد.(1)

علل تفاوتهای فردی

در بحث از چگونگی رشد و تکامل، گفتیم که زندگی انسان از لحظه ای آغاز می شود که «اووم»(ovum) بارور می شود و هر فرد در طول حیاتش مهارتها و تجربه های گوناگونی کسب می کند که همگی در رفتار و شخصیت، اثر می گذارد. اگر دو جنین را با هم مقایسه کنیم می بینیم زیاد به هم شباهت دارند و تفاوت زیاد محسوسی، میان آن دو دیده نمی شود؛ ولی بتدریج در جریان رشد و نمو، تفاوتهایی در ایشان پیدا می شود که بعضی از آنها را می توان هنگام تولد مشاهده کرد. چنانکه در مقایسه دو نوزاد با یکدیگر، تفاوتهایی از لحاظ رنگ چشم، مو، قد، وزن و شکل بدن، و ... به روشنی دیده می شوند. از طرف دیگر، رفتار آن دو نیز با هم متفاوت است؛ چنانکه بعضی از نوزادان، فعال تر از دیگران هستند. همچنین، گروهی از نوزادان در موقع تولد، گریه مداوم و شدید دارند در حالی که برخی از ایشان، پاره پاره گریه می کنند. هر گاه همین دو نوزاد را در پایان یک سالگی با هم مقایسه کنیم خواهیم دید که بر میزان تفاوتهای فردی، بسیار افزوده است. به این ترتیب، پیوسته، تفاوتهای فردی میان آنان افزایش پیدا می کنند و دو فرد کاملاً ممتاز از هم بار می آیند.
مشاهده این پدیده در انسان و حتی در حیوانات، ما را با این سؤال مواجه می کند که چه عامل یا عاملهایی موجب پیدایش این تفاوتها می شود؟ و این پرسشی است که از زمانهای بسیار قدیم برای انسان مطرح بوده است و بیشتر فیلسوفان در توجیه این پرسش و پیدا کردن پاسخ قطعی به آن، نظرهایی اظهار کرده اند. آنچه درباره این مسئله، مسلم می باشد این است که بعضی از این تفاوتهای فردی، هنگام تولد، وجود دارند مانند: رنگ موی سر و چشم و قد و وزن و اندام، و بعضی دیگر بتدریج پیدا می شوند مانند مهارتهای مختلف. بنابراین، می توان گفت پیدایش تفاوتهای فردی، عمدتاً نتیجه دو عامل «وراثت» و «محیط» است. و اینجا فقط به این نکته، اشاره می کنیم که بچه در دوران جنینی از دو عامل متأثر می شود: یکی ژن ها و دیگری محیط رحم مادر یا وضع بدنی و روانی مادر در دوران آبستنی. از این رو، گاهی «وراثت» را به «ژنی» و «عارضی» تقسیم می کنند که منظور از «وراثت ژنی» انتقال صفات به وسیله ی ژن هاست؛ و وراثت عارضی به انتقال صفت هایی گفته می شود که محیط رحم در جنین ایجاد کرده است مانند کری و فلج بودن. مثلاً اگر ناف به دوردست جنین پیچیده شود بعد از مدتی و هنگام تولد احتمالاً دست نوزاد ناقص خواهد بود. اساس تفاوتهای فردی «وراثت در هر دو نوع» می باشد.
عامل دیگر مؤثر در پیدایش تفاوت های فردی، «محیط» است که می توان آن را به «محیط طبیعی» و «محیط اجتماعی» تقسیم کرد. منظور از محیط طبیعی، آب و هوا، تغذیه، و به طور کلی، وضع اقلیمی است، چنانکه میان ساکنان کوهستانی و شهری تفاوتهایی دیده می شود. محیط اجتماعی که می توان آن را «محیط یادگیری» نیز نامید شامل خانواده، مدرسه، همسایگان، همبازی ها، وسایل ارتباط جمعی (رادیو، تلویزیون، سینما، تئاتر، نشریات)، گروههای اختصاصی، و جامعه و آداب و رسوم فرهنگ آن، به طور کلی می باشد که هر یک از آنها در رفتار فرد اثر گذاشته او را از سایر افراد، که در محیط اجتماعی دیگر بار آمده بزرگ می شوند، مشخص می نماید.
پس تفاوتهای فردی، به طور کلی، عمدتاً از دو عامل وراثت محیط، سرچشمه می گیرند. و تأثیر هر کدام از آن دو، برحسب ویژگی های فرد، تعیین می شود. به این معنا که مثلاً در تفاوت ساختار اندام، عامل وراثت بیش از محیط، مؤثر است در صورتی که در زبان باز کردن کودک و سخن گفتن به یک زبان معین، عامل محیط بیشتر تأثیر دارد.

سنجش تفاوتهای فردی و روشهای مختلف آن

تفاوتهای فردی را نمی توان تنها از روی مشاهده یا حدس پیدا کرد. بلکه مستلزم اندازه گیری یا سنجش علمی است. تورندایک (2) می گوید: «هرچه در این جهان وجود دارد قابل اندازه گیری است.» پیشرفت در علم نیز، غالباً به گسترش روشهای کمی بستگی دارد و بدون این روشها علم به مشاهده و طبقه بندی خام، محدود خواهد بود. مثلاً مردم همیشه می دیدند که وقتی سنگی را می اندازند به زمین می افتد ولی در نتیجه پیشرفت علم و فیزیک، دانشمندان به اندازه گیری اینکه سنگ با چه سرعتی به سوی زمین می آید، در چه مدتی به زمین می افتد، آغاز کردند.
همین وضع، در روان شناسی نیز وجود دارد؛ زیرا روان شناسی از وقتی خاصیت علمی پیدا کرد که توانست تفاوتهای فردی را بسنجد و کیفیت را به کمیت تبدیل کند تا بتواند پیش بینی های مفیدی درباره آنها به عمل آورد. مسائل سنجش، در همه علوم تقریباً یکسان هستند. لیکن دانشمندان علوم رفتاری احتمالاً بیش از دانشمندان فیزیک به منطق سنجش پرداخته اند؛ زیرا بیشتر چیزهایی که آنها می خواهند اندازه بگیرند، کاملاً پیچیده هستند و تنها با مقیاسهای فیزیک نمی توان آنها را اندازه گیری کرد. مثلاً ویژگی «جرئت» مانند طول یک میز نیست که بتوان آن را با واحد مشخصی مانند متر به آسانی سنجید. هرچند که همه آنها در روان شناسی وجود دارد به پیچیدگی ویژگی «جرئت» نیست ولی بیشتر مسائل روان شناسی پیچیدگی هایی دارند که مثل آنها را در علوم طبیعی دیگر نمی توان یافت. به همین سبب، روان شناسان و دانشمندان رفتاری ضرورت کشف و کاربرد روشهای تازه سنجش پدیده های روان شناختی را احساس کردند که اینک به بعضی از آنها که برای سنجش تفاوتهای فردی، مورد استفاده قرار می گیرند اشاره می کنیم.

انواع سنجش

تعریف تقریباً پذیرفته از «سنجش»(measurement)، چنین است: «سنجش یا اندازه گیری، عبارت از نسبت دادن ارزشهای کمی یا عددی به اشیا یا حوادث بر طبق قوانین است.» به عبارت دیگر، وقتی که ارزش چیزی را با عدد تعیین کنیم عمل ما را «سنجش» یا «اندازه گیری» گویند. صفاتی که ما می خواهیم اندازه بگیریم، به طور کلی، به دو نوع تقسیم می شوند: اول صفتهایی که در آنها می توان اندازه گیری را از صفر شروع کرد مانند نیروی بازو، وزن، قد و ... مثلاً می گوییم نیروی دست فرد A، چنانکه «نیروسنج»(dynamometer) نشان می دهد، صد کیلوگرم است؛ در صورتی که نیروی دست فرد B، پنجاه کیلوگرم می باشد؛ پس می توانیم گفت که نیروی دست فرد A دو برابر B و یا نیروی دست B نصف نیروی دست A است. در این سنجش، ممکن است فرد نمره صفر نیز بگیرد، یعنی هیچ نیرویی نداشته باشد یا نمره ی او بین صفر و صد (نیرومندترین دست) تغییر کند. در این اندازه گیری، علاوه بر وجود نمره صفر، فاصله هر واحد با واحد دیگر نیز برابر است. مثلاً واحد میان 40 و 41 با واحد بین 20 و 21 برابر است. در این گونه مقیاسها ما می توانیم بگوییم صفتی در فردA دو برابر یا نصف همان صفت در فرد B است. از این رو، آنها را «مقیاسهای نسبی»(ratio scales) نامند و واحد اندازه گیری در آنها «واحد فیزیکی»(physical unit) خواهد بود مانند: متر، کیلوگرم و ...
دوم صفتهایی که در آنها نمی توان از مقیاسهای نسبی استفاده کرد و گفت فرد A، دوبرابر یا نصف فرد B است. و نیز نمی توان واحدهای فیزیکی را برای سنجش آنها به کار برد؛ زیرا صفر مطلق وجود ندارد، این صفتها یا خصایص «صفتهای روانی» یا روان شناختی هستند مانند هوش، استعداد، گرایش، امانت داری، صداقت، و ... در این گونه خصوصیت ها نمی توان نقطه صفر پیدا کرد و گفت مثلاً فرد x اصلاً هوش ندارد یا اگر فرد A باهوش تر از فرد B باشد نمی توان این اختلاف را با مقیاسهای «دوبرابر، نصف، یک سوم، یک چهارم و ...» نشان داد. مثلاً نمی توان گفت درستکاری و امانتداری فرد A، دوبرابر یا نصف درستکاری و امانتداری فرد B است... ضمناً در بهره هوشی فرد 100A و فرد 110B باشد نمی توان گفت که واحد بین 100 و 110 با واحد میان 80 و 90 مساوی است. مقیاسهای این گونه خصایص را «مقیاسهای ترتیبی»(ordinal scales) گویند. به عبارت دیگر، روان شناسان در اندازه گیری خصایص روان شناختی از اعداد ترتیبی، که ترتیب بزرگی مانند اول، دوم، سوم و ... آنها را نشان می دهند،به کار می برند.
در سنجش خصایص روان شناختی ما می توانیم فرد مورد آزمایش را در گروه خاص قرار دهیم. به این معنا که مثلاً از آزمایشهای متعدد خود، نتیجه می گیریم که دارندگان بهره هوشی بین 90 و 110 افراد عادی یا بهنجار هستند؛ و چون فرد موضوع آزمایش ما نیز دارای بهره هوشی، مثلاً 100 یا اعدادی بین 90 و 110 می باشد، پس در گروه بهنجاران قرار می گیرد. یا اینکه افراد را بر اساس آزمایشهای متعدد از لحاظ «رشد اجتماعی»، «طبقه بندی می کنیم؛ سپس به وسیله سؤالهایی که در آزمایشهای مذکور مورد استفاده قرار گرفته اند فرد را آزمایش می کنیم و نتیجه می گیریم که وی مثلاً در یکی از گروههای زیر قرار دارد:
* تنها بازی می کند.
* فقط بازی دیگران را تماشا می کند.
* عضو گروه می شود ولی در بازی آن شرکت نمیکند.
* در گروه، بازی می کند ولی از همکاری با اعضای گروه، اجتناب می ورزد.
* با گروه بازی و همکاری می کند.
اخیراً روان شناسان برای اینکه یافته های روان شناسی را بهتر جنبه علمی بدهند، می کوشند وسایل سنجش تفاوتهای فردی را چنان تهیه کنند که دارای «مقیاس فاصله ای»(interval scales) باشند؛ زیرا در این مقیاس؛ فاصله واحدها با یکدیگر برابر می شود، در نتیجه، می توان روش تحلیل آماری را در مورد آن به کار برد. مثلاً پرسش ها را طوری انتخاب کرد که تفاوت میان نمره 50 و 60 با تفاوت موجود میان نمره 120 و 130 برابر باشد.
گروه دیگر از روان شناسان انواع سنجش رفتار و خصایص روان شناختی را چنین خلاصه می کنند:
الف. مقیاس اسمی (nominal scales): در این روش، ما اشیا را بر حسب یک جنبه خاص(اسم آنها) طبقه بندی می کنیم. مثلاً انواع سیبها را در یک طبقه، انواع انگورها را در طبقه دیگر و ... قرار می دهیم و ممکن است هر کدام از آنها را نیز بر حسب جنبه خاصی به چند طبقه دیگر تقسیم کنیم.مقیاس ما در این سنجش «مقیاس اسمی»(nominal scales) است. در کاربرد علمی، سنجش های اسمی معمولاًبرای تعیین گروهها مورد استفاده قرار می گیرند؛ مثلاً گروه اول، ممکن است گروه آزمایش، و گروه دوم گروه کنترل باشد. یا در مقایسه تفاوتهای جنسی می توان مردان را در یک گروه و زنان را در گروه دیگر قرار داد.
کاربرد بسیار مهم سنجش های اسمی در روان شناسی و علوم اجتماعی، به این ترتیب است که «فقرات»(items) آزمونها را بر حسب موضوع آنها به آزمونهای هوش، آزمونهای شخصیت، و ... تقسیم می کنند. و هر فقره نیز در هر کدام از این آزمونها ممکن است به الف،ب،ج،د، یا «دوست می دارم» و «دوست نمی دارم» یا «ناراحت می شوم» و «ناراحت نمی شوم» تقسیم شود که فرد مورد آزمایش با انتخاب هر یک از آنها خود را در طبقه یا گروه خاصی قرار دهد.
ب. سنجش ترتیبی (ordinal measurment): در این روش، اشیا را طبق بعضی از صفتهایی که دارند، می سنجیم. گام اول در این سنجش، همان طبقه بندی یا گروه بندی است که در بالا گفتیم؛ و گام دوم مقایسه و تعیین ترتیب اشیاست؛ و عددهایی که به کار می بریم ترتیب اشیای مورد آزمایش را نشان می دهند. مثلاً ممکن است آنها را به ترتیب از بزرگ به کوچک، از بیشتر به کمتر یا برعکس، گروه بندی کنیم. این روش خاص را روان شناسان غالباً برای ساختن مقیاسهای گرایش و سایر آزمونها به کار می برند.
یک روش بسیار مستقیم اندازه گیری های ترتیبی، درجه بندی کردن اشیا است. مثلاً اگر برای هر یک از میوه های سیب، گلابی، انگور، انجیر، انار نمره ای به ترتیب 1، 2، 3، 4، 5 تعیین کنیم آنگاه از یکی بپرسیم: شما کدام یک از این میوه ها را ترجیح می دهید هر کدام را که نام برد نمره ی آن را به او می دهیم؛ مثلاً اگر گفت «سیب» نمره ی وی یک خواهد بود و اگر گفت «انجیر» نمره ی چهار خواهد گرفت؛ و ... به این ترتیب، ما می توانیم میوه های مذکور را از نظر ترجیح افراد، درجه بندی یا مرتب کنیم. این روش عموماً در روان شناسی و علوم اجتماعی به کار برده می شود.
پ. سنجش فاصله ای (interval measurment): در این روش، مقدار یا کم و زیادی تفاوت میان دو چیز، سنجیده می شود. توضیح روش سنجش فاصله ای را می توان در خواندن درجه ی حرارت یافت. برای این منظور، دو مقیاس معتبر، وجود دارند: مقیاس فارنهایت (farenheit scale) که در خانه و تجارت به کار می رود؛ و مقیاس سانتیگراد (centigrade scale) که در سنجش های علمی مورد استفاده قرار می گیرد. امروز روان شناسان می کوشند بیشتر از این روش اندازه گیری، استفاده کنند. سه روش اندازه گیری مذکور را می توان در سه شکل زیر بهتر خلاصه کرد:
اهمیّت فرد در روان شناسی
شکل (1)
سه روش اندازه گیری که توضیح دادیم از لحاظ مقدار اطلاعاتی که به ما می دهند با همدیگر متفاوت اند. سنجش اسمی فقط به ما می گوید که یک چیز در کدام طبقه کیفی قرار دارد. سنجش ترتیبی بیش از آن، اطلاعات را در اختیار ما می گذارد و به ما می گوید که یک چیز یک خاصیت یا ویژگی را بیشتر یا کمتر از چیز دیگر دارد ولی نمی تواند بگوید چقدر بیشتر یا چقدر کمتر است. سنجش فاصله ای مقدار تفاوت میان دو چیز را روشن می کند.
به این ترتیب، معلوم می شود که هر یک از روشهای اندازه گیری مذکور، اطلاعات خاصی را در اختیار آزمایشگر قرار می دهد. در اندازه گیری های روان شناختی، ابتدا سنجش اسمی را به کار می بریم، یعنی افراد مورد آزمایش را در گروه های خاص قرار می دهیم؛ سپس با استفاده از سنجش ترتیبی، درجه یا رتبه هر فرد را در گروه خاص خود، تعیین می کنیم و سرانجام، با بکار بردن سنجش فاصله ای به مقایسه افراد می پردازیم.

توزیع فراوانی در تفاوتهای فردی

منظور از تفاوتهای فردی، این است که افراد در یک صفت معین با هم تفاوتهایی دارند که پیدایش آنها عمدتاً نتیجه تاثیر وراثت و محیط می باشد. حال اگر بخواهیم چگونگی این تفاوتها را دریابیم و افرادی را که از لحاظ صفت مورد نظر به هم شبیه هستند در یک گروه قرار بدهیم باید بدانیم که این تفاوتها چگونه میان افراد مورد آزمایش توزیع شده اند. و کمترین (حداقل) و بیشترین (حداکثر) افراد را که آن صفت خاص را دارند تعیین کنیم. از طرف دیگر، این گروه بندی نشان می دهد که فرد دارای صفت معین، در کدام گروه قرار می گیرد (در اقلیت یا اکثریت)؛ و نیز آن صفت معین، چند بار در میان افراد مورد آزمایش، تکرار شده است. در واقع، ما با این روش آماری می خواهیم بدانیم یک صفت معین در میان عده معین، چند بار تکرار شده است. از این رو، این بخش از روش آماری را «توزیع فراوانی»(frequency distribution) گویند. توزیع فراوانی اساساً برای نشان دادن این است که یک صفت چند بار تکرار شده است. مثلاً اگر ما در یک درس، نمرات زیرا را داشته باشیم:
3، 2، 3، 4، 4، 2، 3، 2، 3، 3
می بینیم که عدد 2 سه بار و عدد 3 پنج بار و عدد 4 دوبار تکرار شده اند که می توان آن را در جدول زیر نشان داد:

 

مجموع تکرار یا فراوانی 10

عدد

3
5
2

2
3
4

مجموع تکرار یا فراوانی 10


می توان دفعات تکرار یا فراوانی این اعداد را به شکل عمودی نشان داد به این ترتیب:
اهمیّت فرد در روان شناسی
شکل (2)
نمرات یا اعداد
از این شکل در می یابیم که عدد یا نمره ی 4 دوبار و 3 پنج بار و 2 سه بار تکرار شده اند. به این ترتیب، ملاحظه می کنیم که عدد یا نمره 3 بیش از نمره های دیگر تکرار شده است؛ زیرا پنج بار تکراری دارد و فراوانی عدد یا نمره ی 4 از همه کمتر است. پس اگر فرض کنیم که اعداد مذکور، نمرات درسی ده نفر دانش آموز را در یک امتحان نشان می دهد، به این ترتیب که برای یک تکرار علامت (|)برای دو (||)، برای سه (|||)، و ... تا می رسیم به پنج که آن را با علامت (|||||) نشان می دهند و اعداد یا نمرات بیشتر با همان علامتها نشان داده می شوند، چنانکه در جدول زیر می بینیم:

 

تکرار

علامتهای فراوانی

نمره

3
5
2

|||
|||||
||

2
3
4

10

10

جمع


وقتی تعداد افراد، زیاد باشد و یا فرق میان بیشترین و کمترین نمره، بسیار باشد مثلاً بالاترین نمره 100 و پایین ترین نمره 2 باشد در این صورت، ناچاریم آنها را گروه بندی کنیم و هر عدد نماینده ی آغاز و پایان گروه باشد. فرض کنیم 50 نفر دانش آموز در امتحان یک درس مثلاً تاریخ نمره های زیر را گرفته باشند:
6 5 5 6 7 6 2 6 6 5
5 6 2 6 5 6 6 8 5 9
6 6 6 5 9 7 7 7 5 4
6 7 4 8 6 7 7 6 3 5
7 7 7 6 6 7 5 8 7 5
جدول توزیع فراوانی ایشان را می توان به این شکل نشان داد:

 

فراوانی

گروهها

3
13
29
5

از 2 تا 3
از 4 تا 5
از 6 تا 7
از 8 تا 9

50

مجموع


در این گونه موارد اگر بخواهیم توزیع فراوانی را به دست آوریم، باید به جای فراوانی هر نمره، فراوانی هر فاصله را به دست آوریم.

پراکندگی(disperision)

اگر نمرات امتحان تاریخ را، که قبلاً طبقه بندی کردیم، مورد توجه قرار دهیم می بینیم که، به طور کلی، دانش آموزان از لحاظ این درس به سه گروه تقسیم می شوند: گروه قوی، گروه متوسط، و گروه ضعیف. دو گروه قوی و ضعیف در اطراف گروه متوسط قرار می گیرند؛ زیرا گروه متوسط از لحاظ تعداد، بیش از دو گروه دیگر است. این خصوصیت را که «پراکندگی» نامند می توان در منحنی زیر مشاهده کرد:
اهمیّت فرد در روان شناسی
شکل (3)

همبستگی(correlation)

اگر تفاوتهای فردی محصلان خود را به دقت بررسی کنیم به یک اصل یا پدیده، پی می بریم و آن اینکه تفاوتهای فردی در یک استعداد با تفاوتهای فردی در استعداد دیگر، ارتباط دارند. مثلاً دانش آموز تیزهوش، همان طوری که در درس زبان و ادبیات فارسی با دانش آموزان بهنجار و ضعیف تفاوت دارد، در درس ریاضیات نیز با ایشان متفاوت است. یعنی میان بهره هوشی یک دانش آموز و نمرات درسی او ارتباط وجود دارد؛ هر قدر سطح آن بیشتر باشد سطح نمرات نیز بالاتر خواهد بود. این ارتباط میان دو «متغیر» (variable)(هوش و درس) را در اصطلاح آمار،‌«همبستگی» نامند. هرگاه این همبستگی چنان باشد که افزایش و کاهش یک متغیر، موجب افزایش و کاهش متغیر دیگر باشد، آن را «همبستگی مثبت» گویند مانند همبستگی میان هوش و پیشرفت تحصیلی؛ و اگر افزایش یک متغیر، باعث کاهش متغیر دیگر و برعکس باشد. در این صورت، همبستگی میان آن دو، «همبستگی منفی» خواهد بود مانند سرعت دویدن و زمان که هر چه سرعت دونده، بیشتر باشد زمان لازم برای رسیدن به مقصد کمتر خواهد بود.

علیت و همبستگی

وقتی میان دو متغیر، همبستگی مشاهده می کنیم بی درنگ چنین به نظر می رسد که یکی از آن دو عامل سنجیده، علت دیگری است مانند هوش و یادگیری. ولی این تصور معمولاً درست نیست زیرا ممکن است میان تفاوتهای فردی، همبستگی زیادی باشد در صورتی که این دو متغیر، علت مشترک دیگری دارند. مثلاً ما نمی توانیم گفت که قد شخص، علت وزن او است؛ برای اینکه قد و وزن هر دو، معلول وراثت، تغذیه، بیماری، و ... می باشند. یک همبستگی، به طور خلاصه، به ما می گوید که تفاوتهای فردی در دو مورد اندازه گیری با هم تغییر می یابند نه اینکه یکی علت دیگری است. البته، نباید چنین تصور کرد که ما هرگز نمی توانیم از روی همبستگی به علیت (علت و معلولی) پی ببریم زیرا میان علت و معلول، همیشه یک نوع همبستگی وجود دارد.

نمونه گیری(sampling)

اگر ما بخواهیم تفاوتهای فردی میان ده نفر دانش آموز را بسنجیم انجام دادن این کار، بسیار آسان است. لکن اگر تعداد دانش آموزان مثلاً ده هزار نفر باشد در این صورت، اندازه گیری ما مدتها طول خواهد کشید. برای رفع این مشکل، در تحقیقهای علمی از میان افراد مورد آزمایش، که دارای خصایص مشترک اند، عده ای را به عنوان «نمونه»(sample) انتخاب می کنند و به تحقیق درباره این عده می پردازند و نتیجه را (mental economy) نیز امر نمونه برداری، ضرورت دارد. به این معنا که ما در زندگی روزانه خود نیازمندیم نمونه برداری کنیم. مثلاً وقتی می خواهیم میوه ای بخریم به میوه های سر سبد نگاه می کنیم که گاهی ممکن است بقیه میوه های سبد مانند نمونه ها(میوه های سرسبد) نباشند؛ که متأسفانه غالباً چنین است!
روشهای نمونه گیری: برای نمونه گیری یا نمونه برداری، روشهای گوناگونی پیشنهاد شده اند. ولی به طور کلی، می توان گفت که نمونه گیری، دو شکل متفاوت دارد: یکی اینکه به طور تصادفی انجام گیرد یعنی از میان یک عده، چند مورد را بدون در نظر گرفتن شرط خاصی، انتخاب کنیم. این گونه نمونه گیری که «نمونه گیری تصادفی»(sampling random) نامیده می شود وقتی انجام می گیرد که ما درباره ی عوامل موجود در سنجش خود، چیزی نمی دانیم یا بسیار کم می دانیم. در این نمونه گیری، چنانکه از نامش پیداست، ما تابع شانس می شویم، و قبلاً نمی دانیم که نمونه ما شامل چه نوع افرادی یا صفتهایی خواهد بود. مثلاً وقتی می خواهیم نظر مردم را درباره فیلم سینمایی خاصی بدانیم وارد سالن سینما می شویم و از افراد ردیف اول یا هر ردیف دیگر، نظر می خواهیم. یا برای دانستن نظر دانش آموزان یک مدرسه درباره مدیر آن مدرسه، اسامی همه ی دانش آموزان را در کاغذهای کوچک می نویسیم و در کیسه ای می ریزیم آنگاه دست می بریم و پنجاه کاغذ را در می آوریم و آنها را نمونه قرار می دهیم و درباره ی مدیر از این پنجاه نفر سؤال می کنیم.
نوع دیگر نمونه گیری «نمونه گیری کنترل شده»(controlled sampling) است که در آن، برخلاف روش نمونه گیری تصادفی، دیگر شانس تصادف چندان دخالت ندارد؛ بلکه آزماینده، نمونه های مورد نیازش را به ترتیب خاصی انتخاب می کند؛ و نیز عوامل خاصی از قبیل، سن، وضع اقتصادی سطح آموزش-پرورش، و ... مورد توجه می باشند. مثلاً برای اظهار نظر درباره یک فیلم سینمایی فقط از نوجوانان نظر می خواهیم. یا درباره اظهار نظر نسبت به مدیر مدرسه از هر کلاس مدرسه، ده نفر دانش آموز را به ترتیب حرف اول نام فامیل یا شهرت (ترتیب الفبایی) انتخاب می کنیم.

خلاصه

1. تفاوتهای فردی میان مردم از جمله پدیده های مهم وجود انسان هستند که از زمانهای قدیم مورد توجه بوده اند و اکنون نیز یکی از عمده ترین مسائل روان شناسی به شمار می روند. دو جنگ اول و دوم جهانی محرک نیرومندی برای مطالعه تفاوتهای فردی بودند. سپس نیز تفاوتهای فردی در امر تحصیلی، انتخاب شغل، و ... توجه قرار گرفتند. این تفاوتها در ساختار بدن، بهداشت عمومی، استعداد ذهنی، میزان کنترل عاطفی، تمایلات و رغبتها و گرایشها، و سازگاری در روابط اجتماعی دیده می شوند. گاهی نیز یک گروه با گروه دیگر، تفاوتهایی دارد. عوامل مؤثر در پیدایش تفاوتهای فری عمدتاً عبارت اند از: وراثت و محیط (طبیعی و اجتماعی).
2. برای تعیین قطعی تفاوتهای فردی باید به سنجش علمی آنها پرداخت. صفتهایی که در روان شناسی، مورد سنجش قرار می گیرند بر دو نوع اند: اول صفتهایی اندازه گیری آنها را می توان از نقطه صفر شروع کرد؛ دوم صفتهایی که در آنها صفر مطلق وجود ندارد.
3. به عقیده گروهی از روان شناسان، انواع سنجش صفتهای روان شناختی عبارت اند: سنجشهای اسمی که در آن، اشیای مورد سنجش را بر حسب یک جنبه خاص (اسم آنها) طبقه بندی می کنند؛ سنجش ترتیبی که در آن، اشیای مورد اندازه گیری به ترتیب از بزرگ به کوچک، از بیشتر به کمتر و یا برعکس، طبقه بندی می شوند؛ و سنجش فاصله ای و در آن، مقدار یا کم و زیادی تفاوت میان دو چیز، سنجیده می شود.
4. برای تعیین اینکه یک فرد از لحاظ داشتن صفت خاص در چه گروه یا ردیفی قرار می گیرد باید از توزیع فراوانی استفاده کرد؛ که در آن، افراد مختلف از لحاظ صفت خاص مورد نظر توزیع می شوند. گروهی در بالا و عده ای در وسط و گروهی نیز در پایین قرار می گیرند. گروهی که در پراکندگی در حد بالا قرار گرفت، گروه قوی را تشکیل می دهد؛ عده ای که در وسط هستند گروه متوسط؛ و آنچه در پایین قرار دارد گروه ضعیف را تشکیل خواهد داد.
5. میان استعدادهای یک فرد، همبستگی وجود دارد؛ مانند هوش و پیشرفت مدرسه ای یا تحصیلی، که خوب بودن هوش موجب بهتر شدن امر تحصیل کودک خواهد شد. همبستگی، ممکن است مثبت یا منفی باشد.
6. گاهی چون عده ی اشیا یا افراد مورد سنجش، بسیار زیاد است از این رو، فقط عده معدودی از میان آنها را انتخاب می کنیم و اندازه می گیریم. این عمل را نمونه گیری یا نمونه برداری گویند که ممکن است به یکی از روشهای تصادفی یا کنترل شده انجام گیرد.

پی نوشت ها :

1.علل پیدایش تفاوتهای جنسی:
نظریات مختلف را درباره اینکه چرا دو جنس زن و مرد با یکدیگر تفاوت دارند می توان چنین خلاصه کرد:
1- بیولوژی. میان مردان و زنان، تفاوتهای زیستی آشکار و مهم وجود دارد؛ عملاً دلیل یا شاهد مستقیم به وجود تفاوتهای روان شناختی فطری کمتر است.
2- همانندسازی. فرضیه همانند سازی اشاره به این می کند که دختران و پسران خردسال با والدین هم جنس خود، همانندسازی می کنند: دختر با مادر و پسر با پدر. و فقط از این راه، رفتار نقش جنسی را یاد می گیرند.
3- تقویت. بچه ها نوع رفتار جنسی را در خانواده یاد می گیرند و این رفتار و رفتار نقش جنسی مرتباً به وسیله والدین و اطرافیان بچه ها تقویت می شود و در نتیجه، دختر، رفتار زنانه و پسر، رفتار مردانه پیدا می کند.
4- تقلید. کودکان خردسال در اثر تقلید از والدین، نقش جنسی خود را یاد می گیرند. چگونه مردی و چگونه زنی باشند.
5- تفسیر شناختی. نظریه شناختی-تقلید، پیدایش تفاوتهای جنسی را نتیجه یادگیری می داند. به این معنا که کودک بتدریج در می یابد و یاد می گیرد که چه نوع رفتار و نقش جنسی داشته باشد.
برای مطالعه ی مفصل درباره این نظریات، به منبع زیر مراجعه شود:
* schneider,David J.(1976),Social pyschology,U.S.A, P.213.
2. Edward Lee Thorndike(1949-1874) غالباً پدر روان شناسی نامیده می شود زیرا مطالعات زیادی درباره یادگیری گربه ها، سگها، جوجه ها، ماهی ها و میمونها به عمل آورده است. بعدها در روان شناسی تربیتی به ویژه هوش آزمایی، انتقال یادگیری، یادگیری بزرگسالان، و انگیزش شهرت یافت. آثار مهم این روان شناس آمریکایی عبارت اند از: هوش حیوانات، روان شناسی یادگیری، یادگیری بزرگسالان، سنجش هوش و طبیعت انسان و امر اجتماعی.

منبع : شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.