سلطنت ۲۴۵ ساله ی خاندان بزرگ صفوی یکی از ادوار پرهیجان و روزگار مفاخر ایرانیان بشمار میرفته است. مملکت ایران در این دوره از هر طرف بحد طبیعی خود رسید و پرچم شاهنشاهی از کناره های جیحون تا سواحل دریای سیاه دائما در حال اهتزاز بود و لشکر بزرگ صفوی در هر یک از نواحی تابعه با شوکت و اعزاز دستور حکومت مرکزی را اجرا می نمودند.
در این دوره سیاست حکومت مرکزی چنان اقتضا می کرد که طوائف مرزی یا مردم مشکوک الهویه را بولایات مرکز کوچ دهند تا در زیر نظر حکومت های مقتدر شهرستان ها بزندگانی خود ادامه دهند.
از این کوچیده ها عده ی زیادی نصیب ولایات عراق گردیده که از تاریخ کوچاندن آنان مورخین زمان یا بالکل غفلت داشته و یا بطور سرسری آنرا نگاشته اند. ارامنه ی عراق در همین زمان رحل اقامت بحوالی عراق افکنده و بکار فلاحت مشغول گردیده اند. سنی های درگزین که خود در فتنه ی افغان یکی از علل بدبختی این سامان گردیده اند از همان کوچیده ها بوده اند. شرح این داستان را تا آنجا که در قدرت تتبع سطحی خود دارد از خلال تواریخ و یادداشت های مردم آنروزه ی عراق و همینطور نقل ها و قصه ها استخراج کرده و از برای روشن شدن قسمتی از تاریخ عمومی بنظر خوانندگان می رساند.
در سال ۱۰۲۹ شاه عباس کبیر عازم خراسان بود، خبر رسید که حافظ احمد پاشا با سی هزار کس فرمانده شهر بغداد را محصور نموده و بر آن شهر مستولی گردیده است. شاه از سفر خراسان منصرف و بر آن شد که کار بغداد را یکسره نماید. شاه عباس در ظاهر برای زیارت و در واقع برای تصفیه ی امر عراق با لشکریانی که ملتزم رکاب او بودند روز غره ماه ربیع الاول بظاهر بغداد نزول نمود و در بیست و سوم ماه مزبور شهر را مفتوح و امارت آن ولایت را ضمیمه ی قلمرو صفی خان حاکم همدان نمود.
صاحب عبرتنامه یا بصیرت نامه در زمینه واقعه ذیل عنوان تفضیل نهادن محمود، افغان را بر سایر مردم، می نویسد:«بعد از این حال محمود برای افغان مرتبه ی بزرگی قرار داد. منادی ندا کرد که در مملکت محروسه ایران خاصه در شهر اصفهان طوائف مختلفه من بعد به افاغنه مراسم تقدیم و احترام جائز دانند و معمول دارند. در هر محله که به افغان دچار گردند برپای خیزند و در پیش روی آنها بایستند و در راه ها اگر سوار چارپایان باشند، به زیر آیند، دست به سینه در برابر ایشان بایستند و اجناس ناس از هر صنفی حرمت خود بدانند. اول طایفه ای که باید اعلی و اقدم باشند افاغنه باشد. دوم درجزینی که از پیش بیایند. سوم ارامنه و نصاری. چهارم تبعه هند. پنجم آتش پرستان. ششم یهود. هفتم جماعت رافضی که از همه ی ایشان احقر و ادنی و بی رتبه ترین طوائفند. بعد از این حکایت نصرالله خان را با سه هزار افغان تعیین کرد که در مملکتی که اطاعت دارند گشت و گذار نمایند و آذوقه هر چه باشد به اصفهان نقل نمایند و هر کس تمرد نماید او را بقتل رسانند و مالش را تاراج نمایند. نصرالله خان بجانب همدان متوجه گردید و اهالی چند بلده و قریه اطاعت کرده، آذوقه به اصفهان روان کردند و آنها که تمرد کردند کشته گردیدند و اموالشان بغارت رفت و درست به کار خود نظام نداده که بدرگزین رسیدند و آن شهریست نزدیک همدان. به استقبال نصرالله خان بیرون آمدند و انعام و خدمت را بتقدیم رسانیدند و اهالی آنجا سنی مذهبند که در زمان شاه عباس از حوالی موصل جلای وطن کرده بهمدان آمده بودند و در درگزین توطن اختیار نمودند. نصرالله خان چند روز در آنجا مکث کرده شش هزار سپاه از آنجا بیرون آورده با افاغنه در هر منزل بغارت و تاراج مشغول شدند. مطیع را محبت کرده مخالف را طعمه ی شمشیر آبدار ساختند و از مردم آذوقه ای بیشمار گرفته و به هزار شتر بار کرده به اصفهان فرستاد. در عرض ۸۰ روز خلق را بتقدیم رسانیده و بعد از چند روز سپاه تعیین گردید، از صد هزار متجاوز بی آذوقه و امور به اصفهان آوردند. بخانه های بی صاحب جای دادند و بجهت آن ها املاک مشخص کردند. آنقدر خلایق از اصفهان کم شد که هیچ عدم و وجودشان معلوم نشد و اکثر خانه های شهر خالی بود و از افاغنه مردم بسیار تلف شده بودند و بجای افغان از اهالی درجزین بدروازه ها محافظ و کشیک قرار دادند.»
میر محمد باقر نامی از اهالی وفس از توابع اراک که خود در واقعه ی افغان حضور داشته و در حادثه ی وفس اسیر شده شرح حادثه را یادداشت نموده است. دهات سنی نشین درجزین را در یادداشت های خود ذکر نموده، می نویسد که از حوالی وفس پانزده ده مسکن سنیّان کوچیده می بود از اینقرار: فرک، گهرچال(گورچان)، فرکیان، عودآقاجی(اود آقاجی)، آغ دره، شیرین آباد، سیزان، عامره(آمره)، چهره قان، قلعه دژ، هیزج، رزج، قهاوند، آگیس، موزیکان. بعد نفرین بمردم آنجا نموده، می نویسد: قتل و غارت مردم بدست رومیان بود ولی پیشرو و رهبر آنان سنیّان درجزین شدند. بومیان محلی بودند که با قشون مهاجم شرکت نموده و مردم را غارت می کردند. هر جا را که آل عثمان می خواستند غارت کنند سنیان محلی آنانرا رهنمون می شدند و بمقصد می رساندند. اینان بودند که دفائن را می دانستند و دهات را بلد بودند. اشخاص را بخوبی می شناختند ... با مردم محلی حساب خرده داشتند و بدست عساکر مهاجم دمار از روزگار مردم بدر آوردند. و پس از قتل و غارت همه روزه بهرجا که ماموریت می یافتند و عبورشان از وفس بود بخانه های بی صاحب مردم منزل می کردند و در و پیکر آنرا می سوزاندند و آنچه از میوه و غیره بود، بغارت می بردند و همه روزه شیون تازه ای برپا نمودند تا آنکه محل وفس ضابط نشین سردار سپاه «خانی پاشا» گردید. بقایای مردم را اسیر و بچه ها را در جوال نموده و در گودالی دفن کردند.
از عبارات دو نویسنده ی مزبور یعنی صاحب عبرت نامه و میرمحمدباقر بخوبی مستفاد می شود که کوچیده های موصل در نواحی درگزین از سرزمین وفس تا بسرحد فراهان پراکنده بوده اند و در دوران تسلط افاغنه مجال یافته و از جنایت و قتل و غارت چیزی فروگذار نکرده اند تا ایام سلطنت افغان نیز سپری شد و نادری پدیدار گردید و دست اینان از کار کوتاه گشت.
شیخ محمد علی حزین در مآل کار آنان می نویسد:«در قصبه ی درگزین از توابع همدان فتنه ها کرده بودند، هنوز داعیه ی خودسری بر سر داشتند. قلعه ای استوار نموده بودند و بپایداری قدم جلادت حتی در جلو قوای نادری پیش داشتند. در وقتیکه نادر سرگرم کار خراسان بود پادشاه(شاه طهماسب) بعزم دفع فتنه ی ایشان و استخلاص بقیه ی آذربایجان از اصفهان در حرکت آمد. با جماعت طاغیه ی درگزین محاربات نموده و قلعه ی ایشانرا منهدم و بقیة السیف را منقاد ساخته رو به آذربایجان نهاد.»
سیدمحمد بن سیداحمدحسینی المشتهر بالمنشی البغدادی در رحله ی خود زیر عنوان قصر شیرین می نویسد: از خانقین بقصر شیرین پنج فرسخ است. در آنجا کاروانسرائی قدیمی وجود دارد. مردم آنجا از درگزین آمده اند «ولها خان قدیم علی شاطی الوند و ان اهلیها من درکزین من السنه» مصحح همین رحله دانشمند محترم عباس العزاوی در حاشیه می نویسد:«درکزین فی ایران و اهلها کرد و قد سکن کثیرون من اهلیها فی لواء السلیمانیه و من محلاتها محلة بهذا الاسم سکانها من هناک.»
از گفته ی منشی و شرح مترجم چنان برمی آید که سنیان درگزین پس از ظهور دولت نادری و لشکرکشی شاه طهماسب بدانجا مساکن خود را ترک گفته و در اطراف سلیمانیه مسکن گزیده محله ای در آنجا بنام بلده ی سابق خویش احداث نموده اند.
درگزین سابق جزء ولایت اعلم بود و اکنون از توابع ساوه می باشد. درگزین قدیم توسعه ی بیشتر داشته و ولایات وفس و بزچلو از توابع اراک ضمیمه ی درگزین بوده که بعد از بنای شهر مرکزی سپهدار عراق درجزین و وفس جزء توابع شهر جدید التاسیس گردیده است.
پینوشتها:
(۱): این کتاب را یک نفر سیاح اروپایی که خود در واقعهی افغان حضور داشته است نوشته و ابراهیم نامی آنرا بزبان ترکی گردانده است و عبدالرزاق بن نجفقلی آنرا بفارسی ترجمه نموده است. در نسخهی خطی متعلق به اینجانب اسم کتاب بصیرتنامه است و اعتمادالسلطنه آنرا عبرتنامه اسمگذاری نموده است. این رساله در اختیار اعتمادالسلطنه بوده و آن مرحوم مطالب کتاب را با فیالجمله تحریفی در منتظم ناصری آورده است. ولی نسخهایکه در اختیار نویسنده است خطی و مفصلتر است و بسال ۱۲۷۹ تحریر یافته.
(۲): میرمحمدباقر در مقاله از بومیان وفس بوده و در حادثهی لشکرکشی احمد عارف پاشا بصفحات غرب ایران و قتل عام توابع درگزین آنزمان «وفس» جزء اشخاص متعین و اسیر سپاه خانیپاشا گردیده و چنانکه از متن کتاب برمیآید به همدان و کرمانشاه و از آنجا به هوای دختر اسیر خود به بغداد و شاید بالاتر هم رفته باشد. یادداشتهای میرمحمدباقر بصورت شعر عامیانه ولی با قید جزئیات حادثه تدوین گردیده است. نسخهی خطی کتاب در اختیار نویسندهی مقاله میباشد که اگر خدای توفیق داد بصورت اصل یا برگردان به نثر آنرا انتشار خواهد داد که خدمتی به فرهنگ عمومی نموده باشد.
این مقاله توسط مرحوم استاد ابراهیم دهگان در سال ۱۳۳۳ شمسی در شماره ۴ از سال ۷ مجله یغما منتشر شده است.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب
/ج