زیبا شناسی فلسفی

فلسفه دانشی دیر پا وکهنسال است که ریشه در سرزمین یونانیان دارد و خاستگاه نخستین آن نیز همین دیار بوده است، اما هیچگاه در یونان محدود و محصور نماند و به دیگر دیارها نیز پا نهاد و اینکه در این مسیر چه تحولاتی به خود دیده و چه
سه‌شنبه، 25 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زیبا شناسی فلسفی
  زیبا شناسی فلسفی



نویسنده: دکتر همایون همتی


 

فلسفه دانشی دیر پا وکهنسال است که ریشه در سرزمین یونانیان دارد و خاستگاه نخستین آن نیز همین دیار بوده است، اما هیچگاه در یونان محدود و محصور نماند و به دیگر دیارها نیز پا نهاد و اینکه در این مسیر چه تحولاتی به خود دیده و چه دگرگونی ها در آن راه یافته است، حکایت مبسوط و دل انگیزی است که درحوصله این مقال نمی گنجد. ناگزیر خود را به طرح بحث از رابطه ی زیبایی شناسی و فلسفه و پیگیری آن محدود می سازیم. بحث از زیبایی شناسی به عنوان بخشی از فلسفه همواره مطرح بوده است اما بررسی رابطه ی زیبایی شناسی ودین به نظر می رسد موضوعی جدید باشد. تمایز میان تجربه های زیبایی شناسی وتجربه های دینی وارکان مقوم و نیز وجود مشترک آنها از بحث هایی است که امروز توجه فیلسوفان دین وعالمان الهیات وهنر پژوهان را به خود معطوف داشته است. این اندازه مورد وفاق است که هم بصیرت دینی و هم شهود زیبایی شناختی هر دو جنبه هایی از درک حقیقت اند وهر دو فراتر از تعقل ومفهوم سازیهای ذهن بوده، نوعی وجدان واقعیت، شهود یا درک مستقیم از واقعیت را پدید می آورند. بنابراین نوعی الهام، اشراق، شهود و یافت عرفانی و فراعقلانی هستند و شاید به همین سبب است که غالباً استدلال ناپذیرند و حتی با معیارهای عادی نمی توان در باره ی آنها به ارزیابی نشست. تجربه ی زیبایی شناسی مثل تجربه ی دینی به ساحت های باطنی تعلق دارد و از نمودها و ظواهر فراتر می رود. لذا درک و فهم آن نیاز به نوعی همدلی دارد و آدمی باید از آن تجربه های ناب باطنی برخوردار باشد تا بتواند به چنین تجربه ی عمیق و ذوابعادی دست بیابد.
معمولاً افلاطون را پایه گذار زیبایی شناسی فلسفی دانسته اند. زیرا در آثارش مفاهیمی را به کار برد که بعدها اساس تأملات زیبایی شناسی قرار گرفت. بحث ازتِخنه (Techne) و دانش ومهارت به کارگیری ابزار صحیح برای دستیابی به هدف ونیز بحث از حکمت شعری (Poesis) یا به تعبیر خود افلاطون پوئسیس برای خلق آثار زیبا همچون شعر، نمایشنامه، نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات با افلاطون آغاز شده است. تأثیر عمیق و گسترده ی افلاطون وافکار او بر سنن دینی یهودیان، مسیحیان ومسلمانان موجب شد عناصری از نظرات زیبایی شناسانه او وارد این تمدنها شده وعناصر اولیه نگرش زیبایی شناختی را در آثار متفکران این اقوام تشکیل دهد. برای او البته مسأله توازن، تناسب، تقارن وتوجه به اندازه سومتریکا (Summetric) اهمیت تعیین کننده ای در شناخت عدل، حقیقت، زیبایی وخیر داشت. زیبایی همان تناسب وهماهنگی ( Harmony) بود والبته معیارهای مطلق امور زیبا با همان صور مثالی (Archetypal) یا کهن الگو (Archetypes) بودند که سرچشمه ی تمامی خیر و حقیقت و زیبایی وعدل به شمار می رفتند. بدینسان افلاطون برترین شکل هنر و زیبایی را صنع پروردگار وخلقت او که صانع کائنات (Demiurgos) است می دانست و هر آنچه زیبایی در کائنات وصنع الهی مشاهده می شود، تقلید" یا "محاکات" (Mimesis) از همان صور ازلی و تغییر ناپذیر الهی می دانست. هنرمندان تقلید گرانی هستند که به محاکات کار خداوند اشتغال دارند وهر چه می آفرینند در واقع نمود وجلوه ای از کار صانع ازلی است و رسالت هنرمند این است که بکوشد این محاکات را هر چه بهتر و کاملتر و دقیقتر انجام دهد واز تقلید سطحی بپرهیزد. محاکات از نظر افلاطون بر نوعی اشراق والهام مبتنی است وهنرمند باید بکوشد تا از فریب وتطمیع دوری جوید وباصعود به شهود زیبایی مطلق وخیر مطلق که صورتهای اصلی وازلی زیبایی وحقیقت اند نایل آید و سپس زیبایی حقیقی را در قالب اثر هنری به دیگران انتقال دهد. این سخنان را افلاطون در رساله ی فایدروس(1) و "ضیافت"(2) مطرح کرده است . تا کسی از شهود آن زیبایی مطلق بهره نداشته باشد نمی تواند به روایت یا انتقال آن بپردازد ولذا هنرمند باید از نوعی الهام برخوردار باشد و پیوند میان الهام وهنر، زیبایی شناسی ودین و عرفان، در نظریه ی افلاطونی هنر به وضوح قابل مشاهده است.
اما برای ارسطو، هنر همان قدرت ساختن است که موجب پیدایش غایات (Telos) می شد. مفهوم غایت برای ارسطو مفهوم تعیین کننده ای است. صورتها و مواد بدون غایات واهداف واپسین وجود ندارند. همه چیز در خدمت غایت است.(3) برای ارسطو یک محرک غیر متحرک وجود دارد که خالق عالم است و فعل او غایتمند است واز همین رو جمله عالم، حوادث، رویدادها وموجودات دارای غایتی هستند که برای آن آفریده شده اند و هنرمند باید روایتگر امین این تصویر هستی شناسانه باشد وهنر باید غایت های فراموش شده را به یاد آدمی بیاورد. از آنجا که اثر هنری به نوعی محاکات خالق ازلی و افعال اوست باید نشانگر زیبایی باشد. وزیبایی برای ارسطو یعنی کمال، تقارن، هماهنگی، تناسب اجزا وتأثیر هنر نیز راه بردن به سوی حقیقت و غایت هستی است . مثل شعر وادب ونمایش که آدمی را به شعور و غایتمندی آفریدگار جهان آشنا می سازند وحتی تراژدی که از طریق انگیزش عواطفی همچون ترس، غم واندوه، نومیدی و بی پناهی موجب پالایش روح و تزکیه تماشاگر می شود و شاید به همین سبب است که درادیان نیز از هنر نمایش در جشن ها و سوگواریها این همه استفاده می شود تا هم نوعی بصیرت بخشی به بینندگان انجام گرفته باشد وهم تصفیه وتطهیر روح از آلودگی ها ورذیلت ها و بنابراین هنر تراژیک نزد ارسطو کاربردی دینی دارد.احساس ترس وگناه را در آدمی بیدار می کند واو را به توبه و بازگشت و تحول درونی فرا می خواند. بدینسان نزد ارسطو تجربه ی زیبایی شناسی باتجربه ی دینی، عرفانی، تصفیه و پالایش روح، درک عظمت موجود الهی و غایتمندی هستی که همه مفاهیمی دینی اند گره خورده است. نزد فیلسوفان و متکلمان قرون وسطی همچون افلوطین، آگوستین و آکویناس نیز تأثیرات افلاطونی و ارسطویی را باز می یابیم.
افلوطین در تاسوعات (Ennades) با قرائتی عرفانی از آموزه های افلاطون چنان طرحی نو در افکند که متفکران بزرگ سه دین یهود ، مسیحیت و اسلام را در قرون بعدی عمیقاً مورد تأثیر قرار داد.عرفان، فلسفه و کلام والهیات این سه دین بزرگ به وضوح از نگرشهای افلوطین تأثیر پذیرفته اند . بعدها نیز اومانیست های ایتالیایی عصر رنسانس ، افلاطون گروان مکتب کمبریج و طرفداران مکتب رمانتیک آلمان در قرن نوزدهم به احیای افکار افلوطین پرداخته اند وتأثیر شگرف او همچنان تا امروز باقی است.
آگوستین درمقام فیلسوف، عارف و متأله ی مسیحی کوشید تا تفکر نو افلاطونی را به استخدام مسیحیت در آورد و کتاب مقدس را در پرتو تعالیم افلاطون وافلوطین قرائت کند. اوهنر را تجسم آشکار تعالیم دینی می دانست و آن را وسیله ای برای دینداری و پرستش خداوند تلقی می کرد. از نظر او در نهایت هنر بشری به هنر الوهی می پیوندد، بازتابی از آن می شود و با او یکی می گردد. او سخن ورزی زیرک و توانا بود واز زیبایی های سخن بلاغی و بیان در زیبایی هایش بسیار بهره می گرفت و مردم را به شنیدن پیام وحی جذب می کرد. کتاب شگفت و کم نظیر او "اعترافات"(4) یکی از زیباترین شاهکارهای ماندگار ادبیات جهان است که بالطافتی عارفانه ونثری جذاب وتأثیر گذار نوشته شده است.(5)
آکوئیناس دنباله رو ارسطو بود. او به مسأله ی زبان دینی وکار برد تمیثل (Analogy) در سخن خداوند ونیز مسأله غایتمندی موجودات توجه کرد. حقیقت وخیر مطلق و رابطه ی آن با زیبایی وامر زیبا، ذهن او را مشغول ساخته بود. برای او درنهایت این سه اتحاد می یافتند: حقیقت ، خیر و زیبایی و با تحقق این اتحاد در روح آدمی پیوند میان بشر و اولوهیت برقرار می شد. او نیز چون ارسطو زیبایی را همان تناسب، تقارن و هماهنگی می دانست.
درعصر روشنگری (6) که روشنگران کوشیدند تا عقل بشری را از سیطره ی کلیسا آزاد سازند و بلوغ آدمی را اعلام می کنند، اندیشه های دیگری پدید آمد. تجربه های مربوط به زیبایی و تقدس در پرتو توجه به عقلانیت مورد نظر قرار گرفت. غالباً گفته شده است که الکساندر گوتلیب بائومگارتن(7) در سال 1750 م، اصطلاح استتیک (زیبایی شناسی) را وضع کرد و ایمانوئل کانت، فیلسوف برجسته ی آلمانی نخستین کسی بود که نظریه ی مدونی در باره ی زیبایی شناسی در فلسفه اش عرضه کرد. او درنقدهای سه گانه اش در باره ی عقل نظری، عقل عملی وقوه ی حکم به تفصیل در باره ی زیبایی، ماهیت و معنا و معیار ارزیابی آن سخن گفته است. برای کانت زیبایی شناسی با اخلاق ارتباط وثیقی دارد. مسأله ی تخیل ، ذوق، لذت و رنج و خلاقیت هنرمند نیز از محورهای زیبایی شناسی کانت است اما آنچه برای او بیشتر اهمیت دارد، داوری زیبایی شناختی(8) وکیفیت صدور حکم و ارزیابی آثار هنری وامور زیباست. او می گوید حکم زیبایی شناختی چهار ویژگی بارز دارد. از نظر کیفیت، تجربه ی اساسی "علاقه فارغ دلانه " است . شخص داور، ذهنی کاملاً مجذوب دارد اما مرکز این جذبه نه خود شخص ونه فریبندگی مجذوبیت به آن است بلکه ارزشی است که او به نقش این مجذوبیت می دهد. دوم اینکه قضاوت در باره ی یک شی ءزیبا، یک حکم جزیی است ولی درعین حال اهمیتی کلی و شامل دارد یعنی زیبایی هر اثر هنری جداگانه و به طور اختصاصی مورد قضاوت قرار می گیرد. سوم اینکه حکم زیبایی شناختی نوعی اتحاد اهداف و وسیله ها و اجزا و مجموعه را در بر دارد. یعنی یکپارچگی یا تمامیت اجزا با مجموعه و وسیله با هدف. چهارم به اعتقاد کانت هر گونه حکم زیبایی شناختی درعین حال ضروری وکلی نیز هست. او به مسأله امر متعالی یا والا (Sublimb) یا امر فرا طبیعی توجه زیادی دارد.همان چیزی که پدیدار شناسانی مثل رودلف اتو آن را تجربه ی امر مینوی ( Numinous) یا امر قدسی (Sacred/ Holy ) نامیده اند که بر وجود بیننده ی اثر یا تماشاگر چنگ می اندازد وهمه ی وجود او را احاطه می کند. تجربه ی زیبایی شناختی از نظر کانت، تجربه ی این امر متعالی است که به صورتهای گوناگون جلوه گر می شود وما را به ساحتی برین و فرازین فرا می خواند.
فیلسوفانی همچون شلینگ و فیخته نگرش کانت را پی گرفته اند و در باره ی هدفدار بودن زیبایی شناسی از نظر کانت و نیز هویت هنر به بحث پرداخته اند. شلینگ نیز هنر را شامل نوعی هماهنگی یا همانندی می دانست و به وحی، روح واسطوره شناسی توجه کرد. نقش هنر در تاریخ ادیان و رابطه ی هنر و دین نیز از مسائل مورد توجه او بود. ساموئل تیلور کالریج نیز همچون شلینگ به مسأله ی ادراک هنر و نقش تخیل در آن توجه کرد. او تخیل را اساس همه دریافت های بشری وقدرت زیستن می دانست. کلریچ هدف دین را وحدت بخشیدن به خواسته های یک موجود خردمند و اعمال دینی را حاوی نوعی بصیرت فلسفی می دانست.
دین شامل حقایقی است در باره حقیقت مطلق که قدرت مطلق نیز هست و همه ی اعمال و رویدادها نمودهای آن وجود برین هستند. در زیبایی شناسی فلسفی جدید هگل جایگاهی ممتاز دارد. اودر کتاب فلسفه ی هنرهای زیبا(9)، هنر ودین را هم طراز با ذهن یا روح دانسته است. روحی که با سیر دیالکتیکی در سراسر تاریخ جلوه گر می شود ودر پایان تاریخ به سرانجام کمال خود می رسد. برای هگل هنر تجلی روح است . ظهور حسی ، مثال یا نمود روح است. هنر ابزاری برای عینیت بخشیدن به حقایق نامکشوف است، بدین سان نمادین بودن هنر در فلسفه ی هگل و نگرش زیبایی شناسی اوجایگاه خاصی دارد. همه چیز تجلی روح یا امر مطلق (Absolute)است. هگل درهمه جا، نشانی از روح یا امر مطلق می بیند. درهنرهای رمانتیک، نقاشی، موسیقی، شعر، همه جا روح مطلق است که جلوه گری می کند. دین نیز برای هگل ظهور حقیقت یا امر مطلق است وخدا نیز در ضمن اسطوره ها، مناسک، آیین ها و الهیات، جلوه گر و ماندگار می ماند. بدین منوال برای هگل هنر با دین پیوند می خورد واین دو به شکل موازی در تاریخ ظهور می یابند. هنر و دین به صورتهای مختلف درشکل های تاریخی شان در بستر تاریخ درتجلی اند. هر چند که گاه شکوفا شده وگاه به محاق می افتند.
منتقد پر شور هگل، متکلم عارف مشرب پروتستان یعنی سورن کی یرکه گور، حقیقت را امری بیرونی وخارجی نمی دانست بلکه حقیقتی شخص وار برای او قائل بود که نه با وساطت یک دستگاه منسجم منطقی و فلسفی بلکه از طریق سیر وجودی وتجربه ی زندگی باید آن را شناخت و بدان تعهد یافت. کی یرکه گور به سه سپهر قائل بود. زیبایی شناسی، اخلاق ودین و این سه سپهر در واقع سه گونه جهتگیری وجودی یا راهیابی به حقیقت است. در سپهر زیبایی، لذت بردن و در سپهر اخلاق اطاعت وتکلیف وانجام وظیفه محورند. اما دین کامل ترین نوع درگیر شدن ( Involvement) وتعهد (Commitment) فرد است و به واقع نوعی طلب محال است زیرا بشر محدود در طلب شناخت خدای نامحدود بر آمده است . محدودیت ذاتی بشر، مجالی برای شکستن قالب و راه بردن به خدای مطلق ونامنتاهی باقی نمی گذارد. پس باید لطف وفیض خداوند دستگیر شود و آدمی را به خود بخواند و خود را بر او آشکار ومکشوف سازد. رستگاری بشر به دست خود او نیست، منوط به فیض الهی (Divine Grace) است وهمین مقولات وجودی فلسفه های اگزیستانس است که در شکل های مختلف آثار هنری جلوه گر می شود و مهمترین سوژه ها را برای خلق آثار زیبا وبدیع هنری پدید می آورد وهنر را به شدت به دین و حتی عرفان گره می زند. جای شگفتی نیست که اگزیستانسیالیست ها، هنر را نوعی عرفان، راز بینی تراژیک، تبلور محال اندیشی، و مقوله ای مربوط به گناه (Sin/ Guilt)، هبوط (Fall)، نجات (Salvation) و رستگاری آدمی می دانند و این مقولات بیشترین مضامین هنر اگزیستانسیالیستی را تشکیل می دهند.
جاناتان ادواردز(10) با دیدگاهی عارفانه، از زیبایی و بخشندگی خداوند و لطف و صنع او سخن می گفت و می کوشید تا نظریه ادراک را با نظریه فیض الهی پیوند دهد. او ما را به رجعت به عواطف دینی دعوت می کرد وایمان را اعتماد و تعهد دینی ژرفی می دانست که در پرتو لطف پروردگار متجلی می شود و آدمی دست خدا را درهمه امور آشکار می بیند.او کتاب "تصویرها یا سایه های امور الهی"(11) تلاش کرد تا دانش الهیات راهمچون یافته های علوم طبیعی ودریافت های حسانی اعتبار بخشد. او نیز بر اهمیت قوه تخیل در درک زیبایی تأکید می ورزید. طبق نگرش الهیاتی او، خدا زیبایی مطلق است ودر نظام آفرینش و قلمرو طبیعت، در درون جان انسان وهمه ی موجودات تجلی یافته وهمه جا جلوه زیبایی اوست. تعالی، قیومیت، قدرت، کمال همه مظاهر عشق الهی و دوست داشتن اوست که به صورت زیبایی دریافت می شود و حلول او نیز همان حضور بدون واسطه او در همه اشیاست که جلوه های اویند. به اعتقاد او برای درک زیبایی نیاز به یک حس روحانی است تا بتواند لطف وحسن خدا را درهمه امور زیبا ببیند و به قول شاعر پارسی زبان ما:
دیده ای باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
همان طور که عارفان ماگفته اند، ظهور حسن مطلق الهی در تمامی مظاهر و جلوه ها موجب پدید آمدن زیبایی در عالم حس می شود و هر چه زیبایی است به واقع آینه دار حسن طلعت دوست وحضرت معبود است وگرنه ممکنات از خود جز فقر وناداری چیزی ندارند.
همین معنا را نزد فریدریش شلایر ماخر و رودولف اُتو، دو متکلم پروتستان آلمانی نیز می بینیم. شلایر ماخربر نقش عواطف (Emotions) و احساسات (Feelings)در ایمان دینی و شناخت خدا تأکید بسیاری داشت و دین را تنها مناسک وشعائر، اصول اعتقادات وحتی قواعد اخلاقی نمی دانست بلکه معتقد بود ایمان، احساس وابستگی مطلق Sense of ) (absolute dependence) و حس مخلوقیت (Creature Feeling) است که ریشه ای ستبر در احساس آدمی دارد و باید آن را با ذوق دریافت. او به تجربه ی امر قدسی واحساس آن در سراسر هستی ودر تمامی امور زیبا تأکید می کرد ومعتقد بود که از طریق تجربه ی دینی که دریافت مستقیم و بی واسطه ی حقیقت است، می توان به دور از وسوسه های عقل و مداخله ی عقل بُلفضول مفهوم خدا را دریافت و زیبایی وحسن او را در تک تک موجودات و به ویژه چهره ی مسیح که موجودی اسوه وار، شاخص ، به الوهیت رسیده و نظر کرده است، دریافت. اُتو نیز که تحت تأثیر کانت و شلایر ماخر بود، به "ابعاد فراعقلانی دین" و تجربه ی نومینوس و ویژگی های امر قدسی توجه داشت.او امر قدسی را ورای حس وعقل و لفظ و مفهوم می دانست و معتقد بود با گونه ای حس الهی ، قوه ی غیبت شناسی یا ذوق تأله (Divination) می توان به فهم این راز ( Mystery) جذاب (Fascinating) هیبتناک (Aweful) نایل آمد. حلاوت و زیبایی نهفته در تجربه ی امر قدسی چنان وجد آور و نشاط آمیز است که با همه ی راز ناکی و دهشت زا بودنش سخت جذاب وگیراست وآدمی را به خود می خواند. از نظر اُتّو شهود زیبایی و تجربه ی زیبایی شناسانه نیز همچون تجربه امر قدسی غیر مفهومی است. ورای عقل است وهرگونه صورتبندی مهفومی را پس می زند وتنها با نمادها می توان از این سخن گفت. این راز جذاب هیبتناک را در صدا، سکوت، تاریکی، فاصله، ارتفاع، پهنای بیکران، خلوت ودر قالب موسیقی، شعر یا دیگر صور هنری می توان دریافت. لذا تجربه ی زیبایی شناختی وتجربه ی هنری با توصیفی که اتو از تجربه ی مینوی می کند، نزدیکی ها و شباهت های زیادی دارد. در هر دو نوع تجربه نوعی از خود به در شدن، حیرت زدگی، بیان ناپذیری، بی زمانی، احساس تعالی و فراروندگی، درک عظمت همراه با حلاوت قرب و وصل در هم آمیخته است.
بندتّو کروچه کوشید تا همین شهود عرفان مآبانه را در قالب ضابطه و قاعده در آورد و بدینسان ارتباط میان زیبایی شناسی و هنر با دین را بیان کند. او در "تحقیقات ذهنی" (Speculum Mentis) دین را در روی نقشه دانش در میان هنر وعلم جای می دهد.دین نیز همچون هنر ابعادی شهودی دارد و مثل هنر بسا اوقات ترجمه ناپذیر است، لذا هم در دین وهم در هنر باید به شیوه ای استعاری (Metaphorical) سخن گفت که خود نیازمند ترجمه و تفسیر است .از نظر او ایمان شکلی شهودی و بیانی استعاری وتخیلی دارد. این تفسیری است که کالینگوود از نگرش زیبایی شناختی کروچه ارائه می کند. به اعتقاد او ایمان از سنخ شهود است واگر بخواهد مورد استنباط قرار گیرد باید از طریق فلسفه به روشن سازی مضمون خود بپردازد.
درمیان هنر پژوهان معاصر، پدیدارشناسان مقام خاصی دارند. ژراردوس فاندر لیو درکتاب معروفش به نام "ماهیت وتجلیات دین"(12) که بسیاری از نظریه پردازان دین را تحت تأثیر قرار داده است و نقطه ی عطفی در پدیدار شناسی دین به شمار می رود، می کوشد با فرق نهادن میان پدیدارشناسی دین به شمار می رود، می کوشد با فرق نهادن میان پدیدارشناسی دین ودانش فلسفه ی دین بین مفهوم ذهنی و شیء خارجی تفاوت گذاشته و نشان دهد که چگونه پدیدار شناسی هنر با اپوخه (Epoche) و به تعلیق در آوردن جهان خارج پی به زیبایی آنچه بر او پدیدار شده است می برد و با عنایت به آنچه که درک شده، صرف نظر از واقعیت خارجی به ماهیت بلا واسطه ی امر زیبا نائل شود. پدیدار شناسی با همدلی ( Empathy) می کوشد تا به سوی ذوات اشیاء وماهیت پدیدارها ره ببرد و با تمرین تعلیق پدیدار شناختی و دوری از هر گونه تحویل انگاری (Reductionism) برای پدیدارشناس آنچه بر او جلوه گر شده است، اهمیت دارد. او می کوشد تا ویژگی های مشترک امور زیبا را بشناسد، تجربه کند و سپس به توصیف آنها بپردازد. از میان پدیدارشناسان دین در روزگار ما باید از میر چاه الیاده نام برد که مورخ ادیان، رمان نویس واز فعالان عرصه ی ادبیات دینی نیز هست . او که تحقیقاتش عمدتاً پیرامون انسان دین ورز، جهانی است و درک و دریافت تجربه های امر قدسی تنها از طریق نقش ها و صورتهای امر قدسی است که بسیاری از آنها در قالب آثار هنری تجلی یافته و دارای ویژگی های زیبایی شناختی هستند. شاید همین امر سبب شده که الیاده به اسطوره شناسی / باستان شناسی، قوم شناسی وحتی یافته های زبان شناختی و مردم شناختی نیز توجهی بسزا کند و بکوشد از آن میان زیبایی های حسی و معنوی را کشف وعرصه کند. امر قدسی باتجلیات گوناگون در شکل های مختلف، در ادوار تاریخی بر بشر جلوه گر شده است وهمان حسن و جذابیت بکر و اصیل خود را در اقلیم وجود، درمعرض تماشا قرار داده است.
بدینسان نزدکسانی چون الیاده، تجربه ی دینی با تجربه ی زیبایی شناختی کاملاً گره خورده است و این دو وجوه اشتراک قابل توجهی دارند. متفکرانی همچون جرج سانتایانا و فون بالتازار نیز به رابطه ی دین وهنر و تلاش برای کشف جنبه های زیبایی شناختی زندگی دینی و مناسک و آیین های دینی پرداخته اند. نیروی تخیل ونقش آن در شناخت زیبایی ها، اشتیاق و لذت حاصل از شهود زیبایی وتوصیف ناپذیری احساس زیبایی از اموری است که این فیلسوفان و متألهان به آن توجه کرده اند. رابطه دین وهنر، بعد زیبایی شناختی هستی بشری ونقش هنر در آرمانی کردن زندگی آدمی از دیگر محورهای مباحث این اندیشمندان است.
در روزگار ما فیلسوفان پراگماتیست مثل جان دیویی نیز به مسئله هنر و رابطه ی آن با تجربه ، اخلاق و دین روی آورده اند. دیویی هنر را به مثابه تجربه، مورد نظر قرار می دهد. و معتقد است زیبایی شناسی موجب می شود که هر تجربه، تجربه ای منحصر به فرد بشود. به نظر او تجربه های زیبایی شناسی فی نفسه خوب، اخلاقی، ارزشمند بوده و موجب به کمال رساندن ما انسانها می شود. لذت حاصل از مشاهده یک اثر هنری موجب وجد ونشاط ما می شود و از این طریق هنر همچون دین به تعالی روح انسان کمک می کند. دین نیز نوعی تجربه خداوند است، رابطه ای فعال، استوار، آرمانی، باکل واقعیت است. او در رساله ی معروف هنر به عنوان تجربه (Art as Experience) می گوید احساس وابستگی به کل، بیان احساس روشن و وضوح دلپذیری است که به ما در حضور شیء دست می دهد. شی ای که با تجربه ی قوی زیبایی شناختی، آن را تجربه کرده ایم و مبیّن احساسی دینی است که دریافت های زیبایی شناختی شدید راهمراهی می کند. گویی ما را به جهانی ماورای این جهان خوانده اند که هنوز هم دارای حقیقتی فراتر از جهانی است که در آن زندگی می کنیم. ما را فراتر از خویش کشانده اند تا خویشتن خود را دریابیم.
تدوین نظریه های مدون و منظم زیبایی شناسی، کاری است که نخستین بار توسط دانشمندان غربی صورت گرفت ولی این بدان معنا نیست که اندیشمندان مشرق زمین دراین خصوص کاری نکرده اند. متفکران شرقی نیز به ژرف اندیشی درباره ی جنبه های زیبایی شناختی متون دینی و تأملات زیبایی شناختی فرزانگان شرقی، حکیمان و عارفان که به وفور درمشرق زمین می توان یافت پرداخته اند. هنر پژوهان بزرگی در شرق ظهور کرده اند، یکی از آن هنر شناسان بزرگ آناندا کوماراسوامی است که از بوداشناسان بزرگ جهان نیز به شمار می رود و علاوه بر هنر پژوهی، عالم الهیات ومتفکری دینی نیز هست. او حاصل تأملات خود را در باره ی زیبایی شناسی هنر در چند کتاب عرضه کرده است که از آن میان می توان به کتاب تحول طبیعت درهنر(13) دیگری فلسفه ی هنر مسیحی و شرقی(14) نام برد. او به حکمت خالده یا جاویدان خرد (Sophia Prennis) اعتقاد داشت واز ارکان مشرب سنت گرایی (ترادیسیونالیسم) به شمار می رفت. او معتقد بود هنر شرقی ، هنر معنوی است، الهام گرفته از دین وعرفان است که مایه های اصلی آن در فلسفه ارسطویی ، نو افلاطونی و دیگر فلسفه های عمده قرون وسطی و نیز در فلسفه های هنر کهن بودایی، تائویی وکنفوسیوسی وجود داشته است. به اعتقاد او در واپسین تحلیل همه هنرهای واقعی تصویری هستند. ساخته های معتبر هنری و اشیا باید رساله هایی قابل فهم برای تجسم "مثالها" یا علایم روحانی باشند. تجربه موثق یک اثر هنری مستلزم آمادگی مناسب هم هنرمند وهم سنجشگر اثر، برای کار هنری و ستایش آن است یعنی نیازمند نوعی همدلی است . تغییر شکل صنایع دستی سبب تحول هنرمند ودرک کننده هنر می شود. به اعتقاد کوماراسوامی، صورتهای مثالی یااعیان ثابته (Archetypes) با شیوه های گوناگون درهنرهای بزرگ ادبی، تجسمی یا نمایشی بیان شده اند. به اعتقاد او فرهنگ های سنتی حامل ارزشهای زیبایی شناختی بسیار غنی و سرشاری بودند که امروز کمتر می توان جایگزینی برای آنها یافت. به نظر او نوشته های ودایی، متون بودایی و آثار کنفوسیوسی و تائوئیستی، تراوشهای خیر، کمال، هماهنگی و زیبایی اند. لذا او را می توان ستایشگر فلسفه باستانی هنر نامید. او در ضمن نقاد نظریه زیبایی شناسی نوین هم است، به ابتذال کشاندن هنر و سوء استفاده از هنر در جهان معاصر او را سخت می آزرد. او گونه ای بت پرستی یا از ارزش انسانی انداختن و سوء استفاده از نمادها در هنر جدید می دید. هنری که دیگر انسان را هدایت نمی کند و به نیکی ها نمی خواند. از حقیقت تهی شده و راه خطا پیش گرفته است. هنری که بازگشت به ریشه را به یاد آدمی نمی آورد. این هنر ازنظر کوماراسوامی هنری مرتجع است. او به جد اعتقاد داشت که هنر باید ما را به اصل فرا بخواند و درد بی ریشگی را به یادمان آورد تا آهنگ بازگشت به اصل کنیم وبدانیم که این خاکدان منزلگه ما نیست. گذرگاه است. شاید به همین سبب است که کار او را نمونه ای از برخورد نقش های پیامبرانه، هم درهنر و هم در دین دانسته اند. این شرقی فکور وهنرشناس، اندیشناک غیر قدسی کردن هنر وعقلانی کرن دین بود واین دو را به هم پیوسته و جدایی ناپذیر می دانست. کسانی تحت تأثیر نگرش او قرار گرفتند و کوشیدند پیوند نزدیکی میان زیبایی شناسی و دین برقرار کنند تا سبب افزایش دریافت والتذاذ بیشتر از سنن دینی نوع انسان شود. بسیاری از مایه های فلسفی اودر آثار برخی از هنرمندان نوین دیده می شود. گفته اند که موزه ی بدون دیوار(15) آندره مالرو از این قبیل است. کاروان زیبایی شناسی و پژوهش های گسترده ی آن همچنان شتابان درحرکت است.

پی نوشت ها :

1. Phaedrus
2. Symposium
3. و این همان آموزه ی غایت انگاری (Teleology) است که در فلسفه ی میراثی ارسطویی به شمار آمده و گاه نیز در ذیل بحث "علیت" و انواع علیت تحت عنوان "علت غایی" (Final Cause) از آن سخن رفته است.
4. The Confessions
5. خوشبختانه این کتاب زیر نظر استاد مصطفی ملکیان به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
6. The Enlightenment
7. Alexandre Gottleb Baumgarten
8. Aesthetic Judgement
9. Philosophy of Fine Arts
10. Jonathan Edwards
11. Images or shadows of Divine Thirgs
12. Religion: its Essence and Manifestations
13. The Transformation of Nature in Art
14. Christian and Oriental Philosophy of A Art
15. Museum without walls

منبع :همتی، همایون( 1387)، فهمِ هنر و هنرِ فهم، آبادان: پُرسش

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما