ویکتور هوگو (2)

هوگو نقاش بزرگ: خستگی یک کار را با کار دیگر از میان می برد و نیز شوق فراوانی به هنرها مخصوصاً نقاشی داشت. پس از شاعری و نویسندگی به نقاشی می پرداخت.
سه‌شنبه، 1 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ویکتور هوگو (2)
ویکتور هوگو (2)






 

هوگو و نقاشی

هوگو نقاش بزرگ: خستگی یک کار را با کار دیگر از میان می برد و نیز شوق فراوانی به هنرها مخصوصاً نقاشی داشت. پس از شاعری و نویسندگی به نقاشی می پرداخت.
در طرح ها و تابلوها و تصاویر بی شمار که در آغاز سطحی بود اما بعدها بسیار استادانه و عمیق و جالب شد از او به یادگار مانده است. هوگو غالباً قهرمانان آثارش را خود می کشید و نیز مناظری را که می دیدی یا در نوشته هایش مجسم می ساخت با اسلوب های مختلف می کشید. بیشتر این تابلوها و تصایور در موزه ویکتورهوگو در پاریس نگهداری می شود.
در 1952 که صد و پنجاهمین سالروز تولدش بود نمایشگاه بزرگی از این آثار به تماشا گذاشته شد. برخی از این آثار خصوصاً تصاویری که روی جلد بسیاری از کتابها کشیده و تصاویر خیالی قهرمانان رمانها و نمایشنامه ها یا صحنه هائی که دیده یا اندیشیده در اوج خوبی و کمال است و امروز هم ارزش هنری بسیار دارد. (12)»
هوگو اگر شاعر و نویسنده بزرگی شمرده نمی شد نقاش بزرگی به شمار میرفت. گاه برای رفع خستگی و شاید به علت رجوع به اصل و نسب خود به نجاری می پرداخت در تبعیدگاه مبل و اثاثه بسیار از ساخته های وی جلوه ای خاص به خانه اش می داد. (12)»
هوگو مرد کار بود؛ مرتب و در ساعات معین کار می کرد و هرگز خسته نمی شد. هر وقت که میخواست چیزی بنویسد یا شعری بسراید جلو پنجره می رفت. در سرماهای سخت نیز پنجره اتاقش را می گشود. از سرما کمتر ناراحت می شد و در سردترین روزها با پوشاک سبک از خانه بیرون می رفت. (12)»
بامداد زود از خواب برمی خاست و به زودی به کار می پرداخت. هنگامی که در جلای وطن به سر می برد بیش از همیشه فعالیت ادبی داشت. غالباً تا ظهر تا صد بیت شعر می سرود، یا بیست صفحه نثر بی قلم خوردگی می نوشت. گاه عادت داشت ایستاده بنویسد و قدم زنان شعر بسراید، پاهایش خسته می شد، آهسته از پله ها پایین می رفت و باقی روز را به افکارش راحت باش می داد.»
اما هوگو هیچگاه نقشه کارش را از پیش ترتیب نمی داد. می گفت «من بامداد از خواب برمی خیزم بی آنکه بدانم چه خواهم کرد. بر حسب احساس و الهام قلبم شعر یا نثر می نویسم. گاه خستگی از یک کار را با کار دیگری از میان می برد. وقتی نمی توانست بنویسد کتاب می خواند. (12)»
بعلاوه در یک موقع چند کتاب سخت و مهم را می نوشت، از رمان نویسی به سرود شعر و از پدید آوردن نمایشنامه به تدوین تاریخ می پرداخت. همه روزه ده ها نامه خصوصی از نقاط مختلف دنیا مخصوصاً از نویسندگان جوان دریافت می کرد. همیشه جواب این نامه ها را در چند سطر محبت آمیز و با انشائی محکم و درخشان می نوشت. اما برای زن و فرزندانش نامه های خیلی ساده می نوشت. (12)»
هوگو کودکان را بی اندازه دوست می داشت برای هر دو نوع عزیزش ژرژ و ژان اشعار بسیار سروده که می توان گفت از همه اشعارش ظریف تر و فرحبخش ترند. هر سال روز عید میلاد مسیح چهل تن از کودکان بینوا را دور میزش گرد می آورد و به آنان علاوه بر غذا، پوشاک و اسباب بازی می داد. هوگو روح عجیبی داشت که هم در یک حال بزرگ و ظریف، عظیم و رقیق بود. همیشه، و در سخت ترین موانع نیز می توانست اشعار شوخ و لطیفه های نمکین و نکته های نغز و بدیع بگوید. در سخنان دوستانه کلمات دلپذیری بر زبان می آورد و هر وقت که دل و دماغی داشت خنده های دلربائی می کرد و از ته دل می خندید.
از گردش در جنگل ها و کشتزارها و گردشگاهها و باغها لذت می برد یا میان مردم می گشت و در شادمانی همگان شرکت می جست. همیشه درباره همه چیز کنجکاو بود. در اثنای گردش هر کوچکترین واقعه جلبش می کرد تا کاملاً از چگونگی آن آگاه نمی شد دست برنمی داشت. پس از گردش به خانه بازمی گشت و پس از صرف شام باز به مطالعه و کار می پرداخت. (12)»
ویکتورهوگو از حیث عظمت آثار نیز در ردیف اول نویسندگان جهان قرار دارد و آثارش گنجینه گرانبهائی است که کمتر کسی می تواند بر اهمیت و ارزش واقعی آنها واقف شود. آثارش کتابخانه بزرگی است که عمر بی دوام انسانی برای مطالعه و فهم دقایق لطیف آن کمتر کفایت می کند.
به طور کلی شخصیت ادبی هوگو همه دنیای ادب قرن نوزدهم و همه رشته های ادبیات آن قرن را زیر نفوذ گرفته بود. او در شعر، نثر، رمان، تاریخ، فلسفه و هر چیز دیگر زیر عنوان ادبیات و علوم اجتماعی و انسانی قرار گیرد وارد شد و در هر رشته احاطه و مقام استادی وی را مسلم ساخت. اندیشه توانایی او در همه شئون زندگی و اجتماع و ادب و سیاست راه یافت هوگو از همه لحاظ مظهر عصر پر آشوب خود بود و این شاعر توانا که در برابر همه تصادفات و ضربات و حوادث اجتماع به طور عجیبی حساس بود از تأثیر تکان هائی که افکار و افراد را دگرگون می ساختند در امان نماند. او در دوران زندگیش پیروزی و شکست، صلح و جنگ، آزادی و استبداد، انقلاب و سلطنت طلبی، امپراتوری و جمهوریت را شناخت آثارش انعکاس همه روشنائیهای درخشان و همه تاریکیهای مهیب قرن او است. از این رو است که آثار هوگو تنوع و زیر و بالا و تناقض بسیار احساس می شود. و در خلال آواهای تحسینی که بیش از یک قرن است پیرامون او و نام او و آثار او شنیده می شود، صداهای اعتراضی نیز به گوش می رسد. (12)»
هوگوی شاعر، در چهارده سالگی ترجمه های نویسندگان لاتین را به شعر درمی آورد در 16 سالگی شعرهای رثائی و غزلیات که آکادمی فرانسه و آکادمی ژوفلوروتولوز به آنها جایزه می دهد، می سرود. نخستین مجموعه اشعارش به نام غزلیات و اشعار گوناگون در 1822 و آنگاه در 1824 غزلیات جدید 1826 غزلیات و قصائد 1829: شرقیات، برگهای پاییز در 1831 انتشار یافت. در مقدمه برگهای پائیز نوشت: «انقلابها همه چیز را دگرگون می سازند مگر قلب انسانها را.» در سال 1840 مجموعه روشنائی و تاریکی ها منتشر گشت. (8)»
از سال 1840 که مجموعه روشنائیها و تاریکیها را سرود تا سال 1853 که مجموعه اشعار کیفرها را پرداخت، هیچ مجموعه شعری ظاهراً پدید نیاورد اما در باطن هوگو در یک جریان دگرگونی است تا اینکه مجموعه تأملات را در 1865 عرضه می کند. تأملات در بردارنده بیست و پنج سال تلاش است. هوگو با دقت کامل معماری از درون به این پنج محتوای کتابش نظم می دهد. در 1855 نوشت: تأملات خاطرات یک روح، خود زندگی است که در طلوع گهواره شروع می شود و در افول گور پایان می یابد، شرح حال روحی است که روشنائی به روشنائی از میان جوانی، عشق، کار و کوشش، مبارزات، دردها، رویاها و امیدها راه می پیماید؟ و پریشان خاطر در کنار ابدیت توقف می کند. این لبخند شروع می شود، با هق هق گریه ادامه می یابد، و با صدای شیپور مرگ به پایان می رسد. معنی بیت نخست آن کامل نمی شود مگر اینکه آخرین بیت خوانده شود. این شعر از بیرون به شکل هرم و از درون به شکل طاق است: هرم معبد، طاق مقبره، در چنین بناهائی طاق و هرم، تمام سنگها یکدیگر را نگه می دارند. (8)»
غنای معجزه آسای تأملات ناشی از تفکری است اما گاهی به نظر می رسد صاعقه افکن است تا روشن کننده که از گفتن همه چیز خودداری می کند، کمتر کتابی وجود دارد که در بردارنده بار شعری چنین نیرومندی باشد، و نسل به نسل به مدت زیادی بدرخشد... آخرین شعر تأملات اگر به همین بسنده کنیم، جدال عقل است، اقدام برای شناخت است که در آن رمز و راز دشمن است.
تأملات با آرزوهای پنهانی و محتوای آشکار، در تقدیر هوگو مانند چهارراه است، چه در توسعه تاریخی و زیبائی شناسی آن و چه یک سلسله تغییر و تبدیل پی در پی. در این چهارراه که تار و پود آن از نخهائی بافته شده که همه آنها را نمی شناسیم، آنقدر عزم و اراده و قریحه با هم برخوردارند که ما را وسوسه می کند به همان قرائت ساده بسنده کنیم... (8)»
از آغاز سال 1854 است که سیل خروشان اشعار هوگو در بستر رودی بزرگ روان و تا پایان عمر شاعر همچنان جریان برقرار می باشد. بخشی از عاقبت شیطان را در 1854 سرود و از همین سال هزاران بیت دیگر سروده شد که برخی از آنها تا پس از مرگ شاعر ناشناخته ماند.
عاقبت شیطان در 1886 تمام بربط، خدا، سالهای شوم، آخرین خوشه به تدریج تا سال 1902 منتشر گشت. از این گذشته مجموعه های دیگری از جمله اقیانوس - کپه سنگ در 1942، سنگها 1951 نظم و نثر فریاد در تاریکی و سروده های دوردست 1953 منتشر شد. (8)»
در میان امواج پی در پی این تلاطم بزرگ شعری بعد از 1850 هوگو خود انتخاب گر بود، جهات افکار متوالی که گاهی ضرورتهای چاپی در تضاد با آنها قرار می گرفتند تأثیری به سزا داشتند. تاریخ هر کدام از این مجموعه ها داستانی پیچیده دارد که امروز نیز کامل نیست. (8)»
هوگو در همه جهات آفرینش ادبی حتی تئاتر مرد افزایش و پیشرفت بوده دائماً در حال تحول، گسستگی و پیروزی، نیروی محرکه این آفرینش ادبی، در رشد آثار شعری وی به عنوان مبارزه ای واقعی برای به دست آوردن همه قلمرو شعری زمان خود یافت می شود. احساسی که برخی از معاصران هوگو داشتند به خوبی درک می شود؛ هوگو همه جا بود، همه خطه ها را در اختیار می گرفت و به نظر می رسید، آنها را به روی کاوش و بررسی بسته است. (8)»
هوگوی شاعر، یک مبارز و یک فاتح است، مبارزه برای رها شدن نه تنها در دیگران، بلکه از خود: پس از کسب استقلال به سوی شناخته ها پیش می رود.آندره ژید درباره هوگو نوشت: این نقاش واقعیات همیشه دورتر از دیگران نگاه کرده است، و همین دلیل استادی بود که ابزار آن به طور خستگی ناپذیر در حال تکامل بود، کارهای هوگو در مورد زبان نمی تواند با پیشرفتهای کور مالی به سوی تاریکی او بی ارتباط باشد. (8)»
هوگو فاتح ادبیات است. و فراتر از آن، فاتح روح. نمی تواند تسلیم این نظر باشد که تنها انسانی است، محکوم بنابودی بدون فردا، ایمانی که در این دوران پس از 1860 با بسیاری دیگر مشترک است. هوگو را شاعر نسل ها پنداشته اند. (8)»
کیفرها: منظومه کیفرها از شاهکارهای بزرگ هوگو به شمار می رود. این کتاب را هوگو در جلای وطن و زیر تأثیر کودتای ناپلئون سوم و درحال خشم نسبت به اوضاع ناگوار آن زمان نگاشت. اشعار این منظومه پر از انتقادات و حملات خشم آلود و با حرارتند و هم در عین حال از زیباترین اشعار هوگو به شمار می روند. (12)»
مجموعه کیفرها که سرودنش از 1852 آغاز گشت و 1853 پایان و انتشار یافت درباره کودتای ناپلئون سوم است. این شعر پرخاشگر عدالتجو سرخ و سیاه، خطابه ای شدید، یک شعر حماسی نیز هست کیفرها تمام این صفحات باقیمانده و کهنه شده اند. (8)»
در قطعه «اکنون که درستکار را جای در غرقاب ذلت است» به استبداد و پایمال شدن افتخارات ملت حمله ور می شود و ترجیح جلای وطن را بر داخل بودن در این اوضاع شرح می دهد:
«اکنون که درستکار را جای در غرقاب ذلت است، اکنون که به خیانت عصای پادشاهی می دهند،
اکنون که حقوق حقه پایمال شده است.
اکنون که هر که صالح تر ذلیل تر شده است.
اکنون که ذلت و زوال شرف کشور در همه جا اعلان شده است.
«ای جمهوری پدران ما، ای پانتئون عظیم مالامال از روشنائی ها، ای گنبد زرین که سر بر گنبد لاجوردی آسمان سوده ای، ای جایگاه ارواح فناناپذیر، اکنون که با نردبان های بلند، ظلم و استبداد را، بر دیوارهای بلند تو چسبانده اند، اکنون که روح قوی، ضعیف شده است، اکنون که حقیقت و عظمت و زیبائی را از یاد برده اند؛ اکنون که چشمان خائن و نالایق، شرف را، قانون را، حق را، افتخار را، سوابق درخشان را، و همه بزرگانی را که در گور خفته اند به خواری می نگرند، اکنون وضع چنین است ای جلای وطن، ای درد، ای غم، دوستت می دارم! ای نومیدی، تو تاج افتخارمنی، ای فقر، دوستت دارم! در خانه ام را که در معرض باد است، دوست می دارم! مصیبت را، همین مجسمه خشن را که می آید و کنار من می نشیند دوست می دارم.
«بدبختی و تیره روزی را که مورد امتحانم قرار داده است دوست می دارم!
«ظلمت مخوفی شما را فرا گرفته است، ای یاران عزیز، ای دوستان که قلب من به شما تبسم می کند، ای صداقت و ایمان و تقوای من، ای آزادی من که به جلای وطن دچار شده ای ای اخلاص و حقیقت جوئی من که به زندان بلا مبتلا هستی؛ من این ظلمات را که شما همه را سینه آن می یابم، دوست می دارم. (12)»
افسانه قرون: نخستین شاهکار شعری فناناپذیر ویکتورهوگو دیوان افسانه قرون است، این کتاب در سه مجموعه و در سه زمان مختلف (1859 و 1877 و 1883) از افکار و عواطف شاعر تراوش کرده و گردآوری و چاپ شده است. کتاب افسانه قرون از حیث بلندی اشعار و ظرافت فکری که از بهشت گم شده میلتون لطیف تر است. (12)»
هوگو در این اثر خود داستان بشریت را سروده و نکات برجسته حوادث تاریخی مهم، ظلم و رأفت بشر، رفتار و اخلاق شاهان، پیشرفتهای بشر از ظلمت جهل و عبودیت سوی نور معرفت و آزادی طی قرون و اعصار مختلف، تیره روزی ها و بینوائی ها مقایسه عالی و ذاتی و زبردست و زیردست و قوی با ضعیف و نقیض های دیگر را شرح داده و هم آن حال جنبه غزل سرائی و ذوقی و انتقادی خود را در آن به کار برده است. (12)»
هوگو فلسفه نوع پرستیش را در این کتاب مطرح ساخته از آن دفاع کرده و به روحانیان دروغین و به شاهان ستمگر حمله ور شده و آنان را مسبب و مسئول رنج و تیره روزی ملل شمرده است. (12)»
مجموعه اول: این قسمت افسانه قرون از «مجموعه دیگرش مهمتر و نفیس تر است و می توان آنرا از بزرگترین آثار هوگو به شمار آورد. هوگو در این مجموعه که در جلای وطن سرود و منتشر کرد. بصیرتش را درباره حوادث گذشته و علل آن، و قوه عظیم تصورش را آمیخته با ذوق شاعرانه مجسم ساخته است.
مجموعه دوم و سوم: در این دو مجموعه نیز هوگو افکار فلسفی و احساسات و عواطف نیکو و عقاید عالی خود را سروده، تاریخ قرون گذشته خصوصاً قرون وسطی را تشریح کرده، رفتار جابرانه شاهان آن روزگار را، به دو مهمل شمرده، مردم عادی و ساده و نزدیک به طبیعت را بر این گونه سلاطین و بزرگان، و آزادی و آزادگی را بر هر چیز دیگر ترجیح داده است. (12)»
پاپ LE PAPE این کتاب را هوگو پیش از 1848 به سرودنش پرداخت و در 1878 انتشار داد. خلاصه آن چنین است: «پاپی به خواب می رود و در عالم رویا می بیند که قدرت و عظمت، از وی سلب شده و به میان توده مردم بازگشته است. به اسقف ها می گوید حشمت و جلالشان از اموال مردم و از نتایج رنج و مشقت بیچارگان فراهم آمده است، و به جای تنبیه کردن به دوست داشتن می پردازد و به جای تندخوئی مهربانی می ورزد. بینوائی را که به کفر و عصیان گرائیده است و به مقدسات توهین می کند به راه راست و به دیانت هدایت می کند، ادعای واهی خود را که از مصونیت از عصیان و ایمنی از ارتکاب خطا باشد مورد تمسخر قرار می دهد و آن را به منزله دشنام گفتن به آسمان می شمارد. همه افراد بی بهره و بینوا را سوی خود می خواند، طوایفی را که با یکدیگر جنگ داخلی دارند و دست در گریبان هم افکنده اند از یکدیگر جدا می سازد؛ جنگهای عمومی را موقوف می دارد. طفولیت را تقدیس می کند، به دفاع از محکوم می پردازد، صلح و سلامت را برای عموم می طلبد، اما هماندم ناگهان بیدار می شود و چون می بیند که هنوز همان پاپ مسلط عالی مقامی است که بود فریاد می زد: اوه! چه خواب هولناکی دیدم! (12)»
هوگوی رمان نویس: نثر هوگو نیز مانند اشعارش ما را در تلاطم خود می چرخاند؛ ما را به هیجان می آورد و با خود می برد.
بینوایان پابرجا باقی می ماند، گوژپشت نتردام، کارگران دریا، نودوسه، چهار رمان بزرگ و با شکوه ویکتورهوگو به شمار می روند، و برای عظمت هوگو کافی است اما آثار داستانی هوگو به دو گروه مجزا تقسیم می شود، به دو آغاز و انتهای زندگی، و فاصله میان سی سال، سی سال؟ آری دقیقاً 28 سال از کلودگدا، تا بینوایان از 1834 تا 1862 هوگو هیچ رمانی انتشار نداد، هرچند پیدایش بینوایان حدود ده سال به طول انجامید. (9)»
در قرن نوزدهم رمان نویسان برجسته ای چون بالزاک، استاندال، آلفرددوینی و ژرژرساند و ویکتورهوگو برخاستند که افق های تازه ای برای پدید مدن رمان و رمان نویسی گشودند و هوگو نقش عمده ای در تکوین رمان داشت. نقشی به عظمت نقش بالزاک (1799-1850) گوژپشت نتردام قطعاً اثر بزرگی است، اما با وجود این نوعی رمان ترسناک است که در شمار رمانهای سنتی، بدون هیچ تازگی است، آینده را پیش بینی نمی کند، و حتی به نظر نمی رسد آن را حس کند. نه روانشناسی شخصیت ها و نه زمینه تاریخ هیچکدام ما را در واقعیات مستقر نمی سازند. در سطح تصور صرف باقی می مانیم، قدرت رمان ما را تحت تأثیر قرار می دهد ولی ما را به دنیائی غیر از دنیای ثبت احوال می برد. گوژپشت نتردام ما را به دنیای زیبای هوگو، به معماری خیالی که طرحهائی به قلم شاعر تصویر آنها را برای ما به جا گذاشته، می برد.»
در هر صورت، این حضور هوگو در مهد رمان بسیار با اهمیت است. این نوع ادبی نوپا، چیز زیادی مدیون هوگو نیست؛ ولی اگر بگوئیم این شاعر پدرخوانده رمان است مفهوم بسیار بالائی دارد. (9)»
در سی سالگی یعنی 1832 ویکتورهوگو نمایشنامه بزرگ ارنانی، گوژپشت نتردام یک مقاله، مقدمه کرامول و دو مجموعه شعر شرقیات، برگهای پائیزی پشت سر خود دارد. با این حال به واسطه نبوغ همه جانبه هوگو شاید نتوان گفت هوگو در سی سالگی در کدام زمینه ادبی پربارتر و پر استعدادتر بوده است.
هوگو با انتشار رمان کلودگدا سخت مورد استقبال عمومی قرار گرفت که شاید کمتر نویسنده ای به این پیروزی دست یافته باشد. (9)»
در کلودگدا و آخرین روز یک محکوم انسان دوستی و دفاع از انسانیت و حقوق مردم محروم موج میزند.
دنیای هوگو به منزله آتشفشانی است که مواد مذاب همیشه در آن در حال جوشیدن است. بیشتر نثرنویسان، گاهی اوقات حرارت خود را کاهش می دهند، حتی می توانم بگویم که یک نثر زیبا از این تناوب بین شور و هیجان و مشاهده، میان جوشش و ولگردی ساخته می شود. نثر زیبا صدائی است که نرمی و انعطاف پذیری آن سبب زیبائی می شود. همیشه به نظر می رسد که هوگو در اوج است، و همچنین اوج است که یا کمی بالاتر یا کمی پایین تر از حرکات قرار می گیرد. مبارزه دائمی ما نیز ناشی از همین مساله است. مبارزه در گوژپشت نتردام، مبارزه در اقیانوس در کارگران دریا، انقلاب فرانسه در نودو سه و صدای گامهای انسانها در بینوایان از رمانهای هوگو چنین بر می آید که به طرز شایسته ای در ردیف ادبیات مردمی قرار دارند، ادبیاتی که نه تنها مارگو را به گریه وامیدارد، بلکه او را مارگو نگاه می دارد و با این ترکیب کلاسیک عوام فریبی یا کاری خیلی راحت وجدان آرام آقایان سازنده مارگوها را تضمین می کند، اگر کسی تصور می کند این محکومیت اخلاقی شدید است، خوب است به فلسفه شخصیت داستان یک قلب ساده به امابواری و تپلی بیندازد: به نظر من مشخص است کجا طغیان ضد بی عدالتی اجتماعی است و کجا پذیرفتن آن، کجا عشق و احترام به انسانها و کجا حکایت پدرانه... در هر حال، قلب هوگو طنینی واضح دارد، شاید این یک راز باشد، ولی یک واقعیت است، همین برای توجیه اینکه بینوایان به خوبی شایسته مردمی بودن را دارد، کافی است، چرا؟ چون هر کدام از رمانهایش در پرتو خوشبینی واقعی انسان فضایل و صرفاً اعتماد به نفس او را می ستاید، و بدینگونه در هدایت او به سوی راه پیشرفت سهیم می باشد. (9)»
رمان هوگو به صورت حماسه تئاتری، هوگو در برابر گروه بزرگ سرایندگان همچون تابلو، بازیگران عمده ای را به ما نشان می دهد که وظیفه به نمایش در آوردن تراژدی انسانی را به عهده دارند؛ و ما تماشاچی... (9)»
شاعری که با بیانی نافذ و برا از جنگ و سیاست و دولت سخن به میان می آورد. امروزه ما او را به نام نویسنده بینوایان و گوژپشت نتردام می شناسیم. اما از طرفی هم او را میهن پرستی پرشور که ناپلئون را و ناپلئون سوم را منفور می داشت.
هوگوی جوان در عالم شعر قریحه ای استثنائی داشت و از فن سودجوئی و کسب مقام هم بی بهره نبود. کار سیاست می توانست برای او کمک بزرگی باشد.
هوگوی نمایشنامه نویس: شورش در هنر همگام و همزمان با شورش در سیاست صورت گرفت. دیباچه نمایشنامه کرامول وی دنیای علم و ادب را مات و مبهوت کرد. در حقیقت این نوشته بیانیه رسمی و تند لحن نهضت رمانتیسم بود. ویکتورهوگو با طنز و نیش زبان اصول و قواعد ادبی دوران گذشته را مورد حمله قرار داد و اعلام داشت که باید اصول نمایشنامه نویسی و قالبهای عفت و ظرافت قلم ادبی در هم شکسته شود؛ پیروزی نهضت رمانتیسم دست یافتن بر آزادی و وسعت بیان را به صدا درآورد. (6)»
شاهکار نمایشنامه نویسی هوگو شیوه ادبی تازه نمایشنامه ارنانی HERNANI بود. محل وقوع داستان اسپانیائی بود که وی از زمان کودکی می شناخت و قهرمان آن راهزن اسپانیائی شریف مسلکی بود که کلیه خصوصیات شخصیتی رمانتیک را در خود جمع داشت. همه قواعد نمایشنامه نویسی به شیوه کلاسیک فرانسه به زیر پا گذارده شد، و اصول حفظ وحدت های سه گانه لغو گردید. این نمایشنامه اثری تحول انگیز از کار درآمد و راه را برای گروه کثیری از نویسندگان نوطلب، چون الکساندردوما و ژرژساند و دیگران باز کرد. سنت پرستان زبان به اعتراض گشودند، اما نمی توانستند از برآمدن موج ادبی تازه جلوگیری کنند. 6»
نمایشنامه های ویکتورهوگو به اندازه رمانهایش در ارزش نخستین خود باقی نمانده اند. امروزه نمایشنامه های وی بیشتر به عنوان آثاری که برای ساختن اپراهائی مورد استفاده قرار گرفته اند. به یاد آورده می شوند، گرچه خود هوگو با اینکه نمایشنامه هایش زمینه ای برای ساختن اپرا قرار گیرند به شدت مخالفت می کرد و به جنگ برمی خاست. وردی از روی نمایشنامه ارنانی هوگو، اپرای ارنانی را پدید آورد که هنوز محبوبیت خود را حفظ کرد. اپرای مشهور ویگولتو RIGOLETTO اثر وردی نیز از روی نمایشنامه شاه تفریح می کند هوگو اقتباس شده است. (6)»
بینوایان LES) MISERABLES) به زبان فرانسه میزرابل عنوان ترجمه فارسی رمان اجتماعی معروف ویکتورهوگو، که شاهکار وی و از بزرگترین رمانهائی است که تا کنون نوشته شده است و نمونه برجسته ای از آثاردوره نهضت رمانتیسم در فرانسه می باشد.
بینوایان سیمای جامع پاریسی و فقر و بی عدالتی آن را در عصر نویسنده به حد کمال آشکار می سازد. قسمت عمده کتاب سرگذشت یک نفر روستائی فرانسوی به نام ژان والژان که به سبب ربودن یک تکه نان برای خانواده گرسنه خواهرش محکوم به حبس با اعمال شاقه می شود. از آن پس هیولای قانون همواره در تعقیب اوست، پس از آزاد شدن از زندان 19 ساله به سبب عطوفتی که از یکی از اسقف ها می بیند، نامش را تغییر می دهد، و به زندگی تازه ای قرین نیکنامی قدم می گذارد، و منشأ بسیاری اعمال خیر میگردد. اما کارآگاهی به نام ژاور به هویت او پی میبرد، او را به نام قانون دستگیر می کند، و وی بار دیگر به زندان محکوم با اعمال شاقه فرستاده می شود. پس از چندی می گریزد. و به نجات دختری به نام کوزت (KOZET) که مادرش فانتین قبلاً از کمک های ژان والژن برخوردار شده بود می شتابد. در شورشی که در پاریس رو داد ژاور را از حبس نجات می دهد. پس از اعمال خیر دیگر درمی گذرد. (4)»

بینوایان:

کتاب بینوایان، بزرگترین رمان هوگو، بلکه از بزرگترین آثار ادبی و رمان نویسی جهان است. برای تجسم تیره ورزیها و بینوائی ها و بدبختی های بشر، برای نشان دادن تأثیر بد کیفرهای بشری که به عقیده او دوزخی است که به دست آدمی برای بیچارگان تهیه شده است، برای ظاهر ساختن دلیل بینوائی و پستی مرد، بیچارگی و سقوط زن، نادانی و بدبختی کودک، و برای انسان دوستی و نوعپروری نوشته شده است. شخصیت های گوناگون این رمان هر یک وجود تصوری بزرگ و بی نظیری برای تجسم خوبی حقیقی یا بدی واقعی، پاکی یا بدجنسی، نیکوکاری و احسان، یا جنایتکاری و خشونت، ستمگری یا ستمکشی، علو همت، یا پستی فطرت به شمار می روند و خصوصاً آبه میریل، ژان والژان، فانتین، تنادیه ها، ژاور، پتی گاوروش و ماریوس قهرمانان از تیپ های بین المللی به شمار رفته اند. این کتاب بر پنج بخش تقسیم گشته که عبارتند: 1- فانتین 2- کوزت 3- ماریوس 4- ترانه کوچه ی پلومه و حماسه کوچه سن دنی 5- ژان والژان مهمترین قهرمانان این داستان عبارتند از مسیومیری بل اسقف نیکوکار، ژان والژان محکوم به اعمال شاقه که سقوط او در دوزخ اجتماعی و تجدید زندگی اخلاقی او و عروج او به سوی نور معرفت و نیکوکاری عمده موضوع این کتاب است. فانتین: زن جوانی که دست هوسکاری و شهوترانی جوان بی وفائی به ذلت و تیره روزیش دچار کرده است، کوزت دختر او، ژاور پلیس خشن و خشک که جز وظیفه خود چیزی نمی شناسد. ماریوس که به دنبال حوادثی مجبور می شود. از تلاش خود روزگار بگذراند و عشقش به کوزت دختر فانتین و حوادث و ماجراهای گوناگون زندگی او، که قسمتی از آنها از زندگی خود هوگوست، گاوروش کودک ولگردی که دارای روح بزرگ و اخلاق عجیبی است. هوگو همه نیروی ادبی و افکار و احساساتش را در منتهای قوت و عظمت در این کتاب به کاربرده از این رو آن را به صورت شاهکاری بی نظیر و گرانبها درآورده است. (12)»
کتاب بینوایان تنها یک رمان نیست بلکه یک جنگ نفیس است شامل همه چیز، کتابی است تاریخی، اجتماعی، اخلاقی، جنگی، سیاسی، علمی و دینی او مطالبی چنان دقیق وموثر و جامع در آن فراهم آمده است که اگر ده بار هم آن را بخوانند، باز کم خوانده اند. (12)»
هوگو در بینوایان نکته ها و ظرافت های ادبی و اجتماعی فراوان گنجانیده، گذشته از طرح دلفریب داستان مطالب فرعی که ارتباط کم و بیشی با اصل کتاب دارد، از زیبائی و جذابیت فراوانی برخوردار است. از جمله بحث های سیاسی آن بسی پر نکته است که در آن هوگو مدافع پر حرارت آزادی است. آزادی برای همه ملت ها، آزادی برای تأمین رضای وجدان و برای بالا رفتن سطح انسانیت و برای رهائی آدمی از انواع ذلت ها و اسارت ها. (12)»

کارگران دریا:

هوگو آدمی را در برابر قدرت عظیم طبیعت قرار داده و این انسان می کوشد تا بر عناصر و عوامل طبیعت چیره شود. آیا برای آدمی مبارزه با طبیعت منظره ای از پیکارهائی با همه بدیهای خرد کننده نیست؟ رمان کارگران دریا سومین قطعه تریولژی عظیم ویکتورهوگو است. دو قطعه دیگر عبارتند از نوتردام دوپاری و بینوایان - نتردام دوپای مظهر مبارزه با تعصب، بینوایان مظهر مبارزه با قضاوتهای غلط جامعه وکارگران دریا مظهر مبارزه آدمی با طبیعت است.»
«... جالب است که در هر یک از این سه رمان، هیجان انگیزترین و مؤثرترین حادثه فرعی عبارت از شرح پیکاری است. در نتردام دوپاری حمله ولگردان به کلیسا، در بینوایان شورش ژوئن 1822 پاریسی ها و در کارگران دریا پیکار ژیلیات با اقیانوس هیجان انگیزترین واقعه فرعی رمان است. بستگی و ارتباط واقعی این سری رمان در عظمت، حماسی آنهاست. (5)»
در کارگران دریا پیکار تن به تن آدمی و طبیعت را به شکلی تازه نشان می دهد او زمان رمان کارگران دریا را پیش از اختراع کشتی بخار یعنی سال 1882 قرار داد اما آقای لیتری مردی از مردم گرنزی، که تنها در سایه کار و کوشش خود به ثروت و آسایش رسیده، مردی است روشنفکر و دشمن هر نوع کهنه پرستی و خرافه و هوادار پیشرفت و ترقی و دارای دلیری فراوان تا جائیکه کشتی بخار را می سازد و میان گرنزی و سن مالو در کار حمل و نقل مسافران است تا اینکه کلوین کشتی را عمداً به تخته سنگی می زند. کشتی می شکند، اما غرق نمی شود. آنگاه قهرمانی به نام ژیلیات برای بازگرفتن ماشین بخار دست به کار می شود و با اقیانوس به ستیز برمی خیزد.
ژیلیات دریانوردی ساده و حقیر، لیکن بسیار کوشا و پرکارست. اندک اطلاعی که دارد خود بی وسیله دیگری به دست آورده است اندیشه درست و استوار که با روح نگرش و بیدار درهم آمیخته است به او قدرت کشف و درک چیزهائی را داده است که بسیاری از ساکنان گرنزی حتی فکر آنها را هم نمی توانند بکنند و با اینحال او نه احترام مردم را توانسته است به خود جلب کند و نه اعتماد آنان را توده مردم روی از وی برگردانیده و تنهایش گذاشته اند. (5)»
چون کشتی دوراند غرق می شود، ژیلیات تنها کسی است که ادعا می کند می تواند ماشین آن، یعنی گرانبهاترین قسمت کشتی را از میان امواج نجات دهد و به خشکی باز آورد. ژیلیات، قهرمان داستان کارگران دریا، بی آنکه یارو یاور و دستیاری داشته باشد بر آن می کوشد که ماشین را از کشتی که میان دو تخته سنگ گیر کرده است بیرون آورد و برای نجات دادن این مقصود ناچار می شود نخست دشواریهای تکنیکی را آسان کند. یعنی چون رابینسون کروزوئه با استفاده از بقایای کشتی توفانزده افزارها و دستگاههای لازم را برای به سطح آب آوردن می سازد، لیکن درست در همان دم که کار دشوار و پررنجش به نتیجه نزدیک می شود در خطر نابودی می افتد. توفانی سهمگین درمی گیرد و ژیلیات چون تیتانی سرسخت با اقیانوس خشمگین به پیکار او نیست. دریا درصدد کین خواهی و انتقام جوئی برمی آید و آخرین تیر ترکش خود یعنی عنکبوت دریائی، هراس انگیزترین و شومترین غولهای خود را، به جان ژیلیات می اندازد. این پیکار نیز با پیروزی انسان پایان می یابد. (5)»
ژیلیات همه این مخاطرات را با انگیزه به دست آوردن پاداشی به جان می خرد که لیتری برهاننده ماشین دوراند وعده کرده است و این پاداش عبارت از ازدواج با دروشت است. ژیلیات از چهار سال پیش به دروشت دلباخته بود و پنهانی به او عشق می ورزید. لیکن چون ماشین دوراند را از چنگ اقیانوس می رهاند و به جزیزه باز می آورد درمی یابد که دروشت مرد دیگری را دوست می دارد. محبوب دروشت کشیشی است ابنزرنام که ژیلیات چندی پیش او را از مرگ رهانید. ژیلیات برای خوشبخت شدن دروشت و ابنزر خوشبختی خود را فدا می کند و چون وظیفه خود را انجام یافته می بیند به مرگی ارادی وجود خود را از صفحه روزگار پاک می کند. (5)»
کلودولگرد یکی از آثار کوچک و زیبای هوگوست که در آن نویسنده به قوانین ضعیف کش و بی منطق و نارسای قرن خود حمله می کند. کلودولگرد در حقیقت تصویر بسیار کوچکی از بینوایان است که در آن به جای والژان و ژاور کلودو مدیر کارگاه های زندان نقش اول را دارند. در این اثر روح انتقاد از قوانین و جنبه دفاع از حق و آزادی و شرافت انسانی بسیار بارز و عامل تحریک که از صفات برجسته آثار رمانتیک است بسیار قوی ولی هنر تیپ سازی و استدلال بسیار ضعیف است. (10)»
در این اثر هوگو حوادث را طوری ترتیب می دهد که کلود را مجبور می کند به انتقام فردی متوسل شود با آنکه خود نویسنده معتقد بوده است که قصاص فردی با توجه به قوانین و مقررات اجتماعی غلط و غیر منطقی است با این حال به زحمت می کوشد که این اشتباه را توجیه و کلود را تبرئه کند. (10)»
هوگو در نمایاندن سجایای اخلاقی و شخصیت بارز کلودو نفوذ او در زندانیان راه اغراق می پیماید و سپس به دنبال این اشتباه ناچار صحنه های غیر واقعی دیگری می سازد. از جمله کلود تصمیم خود را دایر بر اینکه می خواهد مدیر کارگاههای زندان را بکشد با همه زندانیان کارگاه خود و کارگاه نجاران در میان می گذارد و از صد و چند نفر زندانی هیچکس نیست که به عمل او اعتراض کند یا رازش را فاش سازد. هنگامی که کلود محکوم به اعدام می گردد معلوم نیست چرا فرجام نمی خواهد و سپس معلوم نیست چرا زنی از پرستاران بیش از خود او اصرار در تسلیم تقاضای فرجام می کند. در آن روزگار که کلود در زندان بود با آنکه از طرف رفقایش پیشنهاد فرار به او می شود و حتی وسایل فرار نیز در اختیارش گذاشته می شود و با آنکه می داند که چند روز دیگر او را خواهند کشت معلوم نیست به چه جهت به فرار تن در نمی دهد و وسایل تقدیمی رفقایش را به دست زندانبان می سپارد.
با این حال جنبه انسانی این اثر بسیار جالب و قوی است و ارزش آن را دارد که مورد توجه و علاقه قرار گیرد. (10)»
مجریان قانون آن روز را از این رو برای اعدام کلود 36 ساله برگزیدند که روز بازار بود و اطمینان داشتند که جمع بیشتری ناظر آن صحنه دلخراش خواهند بود. (10)»
کلود با شهامت و متانت از پله های گیوتین بالا رفت و بیچاره می خواست کشیش و جلاد هر دو را در آغوش بگیرد. از یکی تشکر کند و دیگری را ببخشد ولی چنانکه حکایت می کند جلاد آهسته او را عقب زد. در آن لحظه که یکی از شاگردان جلاد کلود را به گیوتین می بست: بیچاره محکوم اشاره ای به کشیش کرد و سکه پنج فرانکی یعنی تنها دارائی خود را که در دست راستش بود به او نشان داد و گفت: پدر، این پول را به فقرا بدهید... هنوز ساعت هشت ضربه هشتم را نزده بود که گیوتین آن سر برازنده و هوشمند را بر زمین انداخت. (10)»
گوژپشت نتردام دوپاری در تالار بزرگ دادگستری یک تئاتر علمی و اخلاقی اثر پیرگرینکوار شاعر را نمایش می دهند و جمعیت در آنجا ازدحام کرده است. در این اجتماع با یک جوان محصل به نام ژهان فرولو و با یک رئیس اوباش به نام ترویوفو آشنا می شویم. به موجب پیشنهاد شخص اخیر قرار می شود به جای تماشای تئاتر، یک «پاپ دیوانگان» از میان زشت ترین اشخاص انتخاب شود و قرعه این انتخاب به نام کازیمودو و نوازنده ناقوسهای کلیسای نتردام که هیکلی ناقص و عجیب و چهره ای بی اندازه زشت دارد برخورد می کند. آنگاه دختر کولی به نام اسمرالدا در حالیکه در میدان کلیسای نتردام در وسط دایره ای از مردم در حال رقصیدن وارد صحنه رمان می شود. (12)»
کلودفرولو که از کشیش های بزرگ کلیساست در کمین دختر رقاص دیده می شود. این کشیش روزگاری سرگرم فرا گرفتن علوم دینی بود تا اینکه این رقاصه از وی دل می رباید و نیروی شدید شهوت سراپای کشیش را در بر می گیرد و برای دست یابی به این دختر کازیمودو قانوس نواز را که از هر جهت مطیعش می باشد وادار می کند که دختر را برباید. در این احوال افسر جوانی به نام فبوس که از نجیب زادگان درجه اول است، دختر را از چنگ کازیمودو نجات می دهد و در این جاست که کشیش گرفتار دیو شهوت خود را در برابر رقیبی نیرومند و زیبا می یابد. در این هنگام گرینکوار شاعر که از خانه خود بیرونش کرده اند و در کوچه های پاریس سرگردان است به سرای معجزات و مرکز اوباش و گدایان است می رسد. و گدایان می خواهند که وی را بکشند، پس شاعر بینوا را نزد شاه اوباش می برند و او، محکوم به مرگش می کند، بدین گونه اگر هیچیک از زنان سرای معجزات را به شوهری نپذیرفت بی درنگ به دارش آویزند. (12)»
در آخرین لحظه مهلت شاعر فیلسوف، اسمرالدا برای رهانیدنش از مرگ پیش می آید و شاعر را به شوهری می پذیرد؛ اما گرینکوار تنها شوهر ظاهری اسمرالدا می شود. این دختر اندیشه هائی درباره این شاعر دارد اما دل و جانش در گرو فبوس است که شبی او را نجات داده است. این دختر برای خود در جهان، دشمنی سراغ ندارد مگر کشیش و یک پیرزن که در یکی از اتاقهای میدان گرو ساکن است. چون دخترش را در خردسالی کولی ها ربوده بودند نسبت به آنان کینه در دل داشت. این پیرزن یک لنگه کفش دختر گمشده اش را همیشه به همراه دارد و یک لنگه دیگر کفش مانند طلسمی به گردن اسمرالدا آویخته است و به دختر گفته شده که به وسیله آن می تواند مادرش را بازیابد. (12)»
سرانجام اسمرالدا فبوس را می بیند و به وی می فهماند که دوستش می دارد. افسر شهوت پرست او را به گوشه ای می برد که کشیش به دنبال این دو می شتابد و در لحظاتی که فبوس می خواست اسمرالدا را در آغوش گیرد خنجری از پشت به فبوس می خورد و از پا می افتد و اسمرالدا را به جرم قتل دستگیر می کنند. در دادگاه به وی اتهام جادوگری می زنند. اسمرالدا در زیر شکنجه بازپرس اعتراف به گناه ناکرده می کند. کشیش در زندان به سراغش می رود و پیشنهاد آزادی وی را به دادن یک بوسه می کند. دختر او را با نفرت از خود می راند. (12)»
به زودی دختر را برای کیفر با پیراهن پاره و پای برهنه، زنجیر به گردن، جلو در کلیسای نتردام می آورند. درآن هنگام کشیش می گریزد و چندی در خارج شهر با سرگردانی به سر می برد و چون به شهر بازمی گردد درمی یابد که دختر هنوز زنده است و در کلیسا کازیمودو از او نگهداری می کند. البته به هنگام اعدام، کازیمودو دختر را با طنابی از بالای دار به درون کلیسا می کشاند و فریاد برمی آورد: بست! بست! گدایان و اوباش از نبودن دختر در سرای معجزات خسته می شوند و نمی دانند که دختر به محض بیرون آمدن از کلیسا هجوم آور می شوند. (1)»
کازیمودو که سخت عاشق اسمرالدا شده چیزی نمی فهمد جز آنکه می بیند عده ای از اوباش می خواهند دختر را بربایند و ببرند، پس با همه نیرو به دفاع می پردازد. فبوس نیز که زخم برداشته بود بهبود می یابد و با عده ای از افرادش برای جلوگیری از ازدحام می آید اما مغلوب می شود. در آن هنگام کشیش از زدوخورد اوباش و غیبت کازیمودو استفاده می کند و به اتاق اسمرالدا می شتابد و حاضر می شود که تنها در برابر یک کلمه محبت آمیز او، نجاتش دهد، اما دختر باز کشیش را از خود می راند، کشیش خشمگین می شود. اسمرالدا را از کلیسا بیرون می راند و او را به نزد پیرزن دشمن کولی ها می برد. (12)»
پیرزن سخت با دختر می ستیزد تا اینکه لنگه کفش را به گردن اسمرالدا می بیند و درمی یابد که دختر گمشده اش است و می خواهد او را نجات دهد و در اتاق خود پنهان سازد اما به زودی تریستان فرمانده کل می رسد، دختر را می بیند و بی اعتنا به ناله ها و فریادهای مادر بیچاره که از وحشت و نومیدی به جانور درنده ای مانند شده است. اسمرالدا را بیرون می کشد و به محل اعدام که کازیمودو دختر را نجات داده بود می برد از فرار مناره کلیسا اعدام دختر را می بیند، کشیش لبخند سهمگینی بر لب می آورد. کازیمودو که به خوبی متوجه اوست. این تبسم را می بیند و او را از بالای برج به پایین پرتاب می کند. در این لحظات جان می سپارد، اما کازیمودو بدخمه ای که جسم بی جان اسمرالدا را در آن نهاده اند می رود، این جسد بی جان را در آغوش می کشد و جان می دهد. (12)»
ارنانی (HERNANI (1830 یکی از نمایشنامه های موفق ویکتورهوگو بود که چند ماه بعد در تئاتر فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد.
خلاصه این نمایشنامه منظوم که در پنج پرده پدید آمد چنین است:
«دوناسول که دختری از بزرگزادگان اسپانیائی و بسیار زیباست مورد علاقه آتشین سه نفر می باشد که یکی از آنان شاه اسپانیا کارلوس، دیگری عموی پیر او بنام دوک گومز و سومی ارنانی جذاب و شجاع که یکی از راهزنان بی باک است. دوناسول زیبا، شاه اسپانیا را دوست نمی دارد، از دوک پیر با وجود عشق عجیب و سوزانی که این مرد کهنسال به وی دارد متنفر است، اما ارنانی را از جان و دل دوست می دارد و جز او کسی را نمی خواهد، دون کارلوس شاه و ارنانی دو بار در خانه دوناسول با هم روبرو می شوند بار اول شاه از ارنانی درمی گذرد و به او می گوید برو به شرط آنکه دیگر سر راه خود نبینمت، بار دوم، ارنانی که می تواند دون کارلوس را از میان بردارد به تلافی گذشت بار اول، شاه مردانگی می کند و از کشتن شاه چشم می پوشد. اما دون کارلوس نیرنگی به کار می بندد و ارنانی را طوری محصور می سازد که وی به زحمت موفق به فرار می گردد. در نتیجه هم ارنانی می رود و هم شاه از دوناسول می رنجد. پس از چندی دوناسول می پندارد که معشوق دلاورش ارنانی و همچنین شاه اسپانیا ترکش گفته اند، از این رو در برابر اصرارهای محبت آمیز و عاشقانه دوک پیر مهربان تسلیم می شود و می پذیرد که به همسری او درآید. دوک روی گومز او را به کاخ مستحکم ملوک الطوایفی خود می برد و با نهایت محبت با او رفتار می کند و می کوشد که کسی به کاخ راه نیابد. اما ارنانی که برای سرش جایزه معین شده است برای دیدن دوناسول وارد کاخ می شود و دوک پیر روزی چون ناگهان وارد می شود، دوناسول و ارنانی را در آغوش هم می بیند. اندکی بعد دون کارلوس باز هم هوای عشق دوناسول را در سر می یابد و به سراغ او به کاخ روی گومز می رود از ماجرا آگاه می شود. از روی گومز می خواهد که ارنانی را به وی تسلیم کند. اما پیرمرد در برابر جسارت شاه در دل از خطای ارنانی درمی گذرد تصاویر اجدادش را که در تالار نصب شده است به شاه نشان می دهد و می گوید همه مرد بودند و جوانمردی داشتند و من نیز ناجوانمردی نخواهم کرد! و از تسلیم ارنانی با آنکه او را در کنار دوناسول دستگیر کرده بود به دلیل آنکه در خانه او بوده و در آنجا دستگیر و تسلیم شده او خلاف اصول مردانگی و مهمان نوازی می داند و درخواست شاه را نمی پذیرد، شاه به جای فرار دوناسول را با خود می برد. ارنانی چون از نهانگاهی که روی گومز در آن جایش داده بیرون می آید هدفی جز نجات دوناسول ندارد به روی گومز می گوید تو که مرا در دست داری و می توانی مرا بکشی به من آزادی ده تا بروم و دوناسول را نجات دهم و بعد هر وقت که تو بخواهی نزد تو می آیم و جانم را در اختیار تو می گذارم. پیرمرد می پذیرد ارنانی خانه دوک را ترک می گوید:
در این احوال دون کارلوس به نام شارلکن به جانشینی شارلمانی به امپراتوری برگزیده می شود، شاه به سربازانش دستور بازداشت همه مخالفان را می دهد و ارنانی به ناچار پرده از روی بزرگزادگی خود برمی دارد و شاه اجازه ازدواج با دوناسول را به ارنانی می دهد. و بساط عروسی گسترده می شود از طرفی دوک پیر که سخت دلداده دوناسول است و از عهدشکنی ارنانی آگاه می شود موضوع را به گوش ارنانی می رساند ارنانی حاضر به بدعهدی نیست به ناچار خود و دوناسول هر دو زهر می خورند و در آغوش یکدیگر جان می دهند چون خبرش به دوک می رسد بر اثر عذاب وجدان خود را مسموم می کند. (12)»
هوگو یک شاعر متجدد: «هوگو از همان مراحل ابتدائی، در نوشته های نظری خود، با فاصله گرفتن از ملاحظات موضوعی، از این بن بست (تجدد) فراتر رفته بود. من نمی دانم که آیا او به گفته معروف آندره شنیه که «بیائید شعر را به شیوه کهن اما با افکاری نو بسرائیم» اندیشیده است یا نه، سخنی که معنای ضمنی آن این است که شعر چیزی جز یک تزئین نظیر تزئین روی یک کیک، نیست. حدس من این است که هوگو این کار را کرده و درباره این تفکیک نیز اندیشیده بود، تفکیکی که برای او فاقد معنی بود، زیرا او در سال 1833 در مقاله ای که برای مجله «ادبیات اروپا» نوشت اعلام کرد که یک اندیشه هرگز بیش از یک شکل نخواهد داشت» و سپس افزود بنابراین هنری که بخواهد پایدار بماند باید مساله خویش را با شکل، زبان و سبک تحت هر شرایطی حل کند. »
از نظر هوگو این حق که هنرمند قادر باشد، چه در شعر وچه در نثر، هیچ چیز را ناگفته نگذارد، تنها تجلی تجدد اصیل و از ملاحظات مربوط به شکل جدائی ناپذیر است. شاعر تنها با تکامل بخشیدن به ابزاری که در اختیار دارد می تواند خود را متعلق به عصر خویش سازد، و این وسیله همان زبان قرن نوزدهم است که به زعم هوگو «برای بیان بی سامانیهای اندیشه قالب ریزی شده است.» و بعدها هوگو از این هم جلوتر آمد و زبان را محصول همان بی سامانیهای اندیشه دانست، زیرا آنها «گزینندگان واقعی و اصلی زبان اند». مخاطره پیش روی شاعر از نوع فلسفی، زبانی و عروضی است که اجزای آن تنگاتنگ هم تنیده شده اند.»
«... گرچه شعر هوگو نازیبا نیست. هوگو استاد آغازهای خیره کننده، پایانهای فراموش ناشدنی، و جناسهای لفظی و وزنهای ماهرانه است با این همه به ندرت به اوج «شعریت» دست می یابد. «بوزخفته» کاملترین شعر او، از این لحاظ غیر معمولی است. یکنواختی بیان در این شهر نه سهوی و نه ناشی از ناتوانی شاعر است، بلکه یکی از جنبه های کلیدی استراتژی شعر در نزد هوگوست. در نظر هوگو، همچون بودلر که منتقدان بی دلیل او را پیشگام «شعر ناب» شمرده اند، قطعه شاعرانه یک ترانه ناگسسته و نه ترصیعی کنار هم چیده شده از جواهرات گرانبهاست، قطعه شاعرانه دارای ماهیتی انفجاری است و متشکل از فراز و نشیبهای متناوب، برشهای نحوی و وزنی گوناگون و سطوح متفاوت صوتی است. به این ترتیب شعر وحدتی وابسته نیست بله برداشتی است حامل جریان شاعرانه و در ارتباط با کل شبکه ای که خود بدان تعلق دارد.»
«و... فهم آثار ویکتور هوگو مشکل است. هوگو در ضمن نابغه بودن شاعر پیچیده و ناهمسازی است که اغلب عرف و عادات اندیشه عربی را رها می کند. گرچه بعضی از سیماهای فردی کار او را می توان در جنبه های مشخصی از سنت فرهنگی فرانسه جستجو کرد، با این همه شیوه برخورد او انقلابی است، زیرا کاملاً یکدست، یکپارچه و خاص خود اوست.» ژان گودن
یک رمان نویس و یک قرن: هوگو همواره افتخار می کرد که با قرنش زاده شده است. هر کودک مکتبی اکنون می تواند بیت آغازین «برگهای پائیزی» را نقل قول کند، در این بیت که پژواک آن آخرین قطعه نیز تکرار می شود، هوگو خود را فرزند زمان خویش می نامد: من فرزند این قرن هستم.»
کتاب افسانه قرون او شرحی حماسی از ماجرای بشریت در طی تاریخ است. هوگو قرن را به صورت واحدی عظیم می دید که حیات و شخصیت خود را داشت که شخصیتهای بزرگ مظهر دوران خویش اند.
اعتقاد هوگو مبنی بر مرتبط بودن شخصیت انسان با تمامی یک قرن، البته درباره تصور اوست از خویش به عنوان نویسنده نیز مصداق داشت...
نمایشنامه نویس، داستان نویس و شاعر قرن نوزدهم (هوگو هر سه آنها بود) می بایست مخاطبان خویش را گرد می آورد و چنین کاری به نحوی اجتناب ناپذیر متضمن درگیری سیاسی نیز بود. بنا به گفته هوگو در کتاب ویلیام شکسپیر اثری که بر اساس شواهد متعدد محصول ایمان اوست، «توده ها مخاطب قرار می گیرند و آنگاه به صورت مردم در می آیند». رسالت والای روشنفکر خلاق دگرگون کردن توده های جاهل است. و البته «مردم» از لحاظ ایدئولژیکی یکی از پربارترین واژه های قرن نوزدهم است و در واژگان ویکتورهوگو نقشی محوری دارد.
شخصیت هوگو به عنوان یک رمان نویس تحت سرنوشتی تاریخی شکل می گیرد. نیروهای سیاسی همچنان در آثار او نفوذ می کنند. سنگربندیها و جنگهای خیابانی اوایل دهه 1830 که به دنبال انقلاب ژوئیه صورت گرفت، زمینه اغلب بخشهای هیجان انگیز رمان «بینوایان» را تشکیل می دهد. حتی مهمتر از اینها یادآوری مصرانه جنگ واترلو است که در عین حال به منزله پایان جهان، بازگشت به گذشته و شروعی تازه و به عبارت دیگر به منزله نقطه عطفی مساله انگیز در سرنوشت اروپا بدان نگریسته می شود.
حتی رمان «کارگران دریا» با اینکه عمدتاً بر تلاش حماسی بشر ضد نیروهای ناشی از دریا تاکید می ورزد، سرشار از کنایه و اشاره به وقایع معاصر است، کاپیتان لوتیری در چهاردهم ژوئیه کشتی بخاری خود را به آب می اندازد. این کاپیتان پیر که در جمع ناویان یک فرد انقلابی است به «مرد انقلاب» شهرت دارد و از اینکه «از پستان 89 تغذیه کرده است» به خود می بالد. اشارات پوشیده ای که در این کتاب دوران بازگشت خاندان بوربون (سقوط ویلل، مرگ پاپ لئوی دوازدهم، فروش سلاح تزار روسیه جهت سرکوبی لهستان) وجود دارد و در سراسر کتاب گسترده است، نشان می دهد که این اثر تمثیلی همراه با هیولاها و شخصیتهای باستان و اثری عمیقاً تاریخی است.
سخن از زمینه تاریخی و سیاسی رمان «نودوسه» لزومی ندارد، زیرا خود عنوان کتاب به سال بحرانی 1793 سال حکومت وحشت و حاکمیت گیوتین اشاره می کند. در رمان مردی که می خندد ابهامی سیاسی مطرح می گردد. این کتاب درحالیکه از گذشته (انگلستان قرن 17 و 18) سخن می گوید مدام به دنیای معاصر نویسنده اشاره دارد. این داستان که چهره دگرگون شده و هیولاوش انسان بی خبر از شریف زدگی خویش را تحت نظام حکومت استبدادی تصویر می کند پایان عصر اشرافیت را ندا می دهد.
ویکتورهوگو به نحوی انگیزنده در خدمت تجلیل از قرن نوزدهم قرار دارد. هوگو در داستان بینوایان برای توصیف این قرن اصطلاح عظیم را به کار می برد. اما هوگو ستایش خود را از دوران پس از انقلاب را پیش از آغاز دوران تبعیدهای سیاسی انجام داده و در این دوره اخیر بود که با پیوستن به جمهوریخواهان در عین اینکه به نحوی فزاینده خود را سرشار از ستایش انقلاب می دید مشکلاتی در راه بیان آن نیز احساس می کرد.
ویکتورهوگو در واقع ایدئولژی انقلابی خاص خود را دارد. حکایت انقلاب و آرمانهایش در سطور متنی والامقام ریخته می شود که بیانگر روح بشر و جسارت ذهنی خلاق است. نابغه بر قهرمان پیشی می جوید و قلم بر شمشیر چیره می گردد.»
هوگو در رساله ولیام شکسپیر به وضوح به نیروی تکوینی انقلاب اشاره می کند و همه متفکران آن روز را محصول معنوی انقلاب فرانسه می داند: «انقلاب هم پدر و هم مادر آنهاست.»
... ژان والژان در کودکی هم پدر و هم مادر خویش را از دست می دهد و خود وظیفه سرپرستی خانواده را به عهده می گیرد: ژیلیات در داستان «کارگران دریا» تنها به داشتن مادر شهرت دارد؛ در داستان مردی که می خندد پدر گینپلن در تبعید می میرد، گوون نیز در داستان نودوسه یتیم است.
در داستان بینوایان آنجا که آنژولراس دانشجوی انقلابی و آرمانگرا در بالای سنگر آماده است تا جان خود را در راه هدفی سیاسی بر کف نهد، فرا رسیدن روزی را پیشگوئی می کند که ماجرای سیاست پایان خواهد یافت. کابوس تاریخ از میان خواهد رفت و امکان خارج شدن از جنگل حوادث پیدا خواهد شد.
آیا این آخرین معمای هوگو مرد قرن نیست که بعنوان متعهدترین فرد زمان نسبت به تاریخ و سیاست همان کسی نیز باشد که پیگیرانه درصدد فراتر رفتن آنهاست.» از ویکتور برامبت آمریکائی استاد رمانس و ادبیات تطبیقی در دانشگاه پونتام که آثاری چند در زمینه ادبیات فرانسه دارد. (2)»
در تئاترها پاداش هزار فرانکی ویکتورهوگو در 1866 در خلال یازده سال تبعید در گرونزی، طی مدت دو ماه ملودرامی به نثر در چهار پرده تحت عنوان پاداش هزار فرانکی نوشت آیا نویسنده مشهور و جهانی بینوایان سرانجام دوباره به نوشتن نمایشنامه رو کرده بود، کاری که پس از شکست نمایشنامه بورگراوها (فسیل ها) در 1843 بدان نپرداخته بود.
این اثر جزو مجموعه نمایشنامه هائی بود تحت عنوان تئاتر در آزادی که در زمان حیات هوگو به چاپ نرسید. این نمایشنامه درباره ماجرائی دردهه 1830 در پاریس است. محکومی محروم از حقوق اجتماعی بنام گلاپیو ژان والژانی با طبعی شوخ دزدانه از روی بامهای شهر می خزد. او گرسنه است، با این همه توان این را می یابد که خوبی را به مبارزه بطلبد اولین کار خوبی را که فرصت انجام دادنش برایم پیش بیاید بلافاصله انجام خواهم داد. گناه این کار به گردان خدا است.»
گلاپیو از پنجره بالاخانه محقری به درون می نگرد. در آنجا پیرمردی را می بیند که آرام در حال مردن است و جوایزی که به هنگام سربازی در پیروزیهاش در ارتش امپراتوری گرفته در اطرافش قرار دارد. تنها کسانی که در آن جای فقیرانه پیرمرد حضور دارند اتینت، دختر بیوه اش و سیپرین نوه اش هستند. سرگرد ژه دوار برای کمک به دختر و نوه اش حاضر شده است تا این حد خود را پایین بیاورد که درس موسیقی بدهد این در واقع فقری وحشتناک و عریان بود، چیزی که مردها شاید بتوانند آن را تحمل کنند اما زنان نمی توانند.
سیپرین عاشق ادگارمارک، کارمند جوان بانک است که در استخدام بانکدار ثروتمندی به نام بارون پوانکارال می باشد. و همین پوانکارال است که همه اموال سرگرد ژه دوار و از جمله پیانوی او را ضبط می کند. عامل این عمل پست، تاجری است به نام روسیلن که نمونه مجسمی است از بیرحمی دوران بازگشت. روسیلن تصمیم می گیرد که درسی واقعگرایانه به اتینت بدهد: اگر می خواهی ثروتمند باشی سرو وضعت را شبیه ثروتمندان کن و چنانچه مایل نیستی دخترت محکوم به انجام کارهای پست شود او رابه من بده و من با ازدواج خواهم کرد. اتینت، همچون فانتین در بینوایان در آخرین لحظات درماندگی، تصمیم گیری را به خود دختر وامی گذارد. اما سیپرین، مانند کوزت در بینوایان به ندای جوانی گوش می دهد و این پیشنهاد را رد می کند. در این لحظه گلاپیو، که همچون عاشق داستان های عشق و عاشقی پیش افتاده در گنجه مخفی شده بود، ناگهان بیرون می پرد و فریاد می زند «آفرین بر تو عزیزم!» و به این ترتیب فضای ماجرا شکل می گیرد.
با اینکه گلاپیوی محکوم ... که نوعی تبعیدی به حساب می آید - از دیدگاه اخلاقیات متعارف انواع تقصیرات را به گردن دارد. با این همه موقعیتش او را برتر از بورژواهای شرافتمند می نماید، زیرا او روراست، است گلاپیو روی بام هوگوی تبعید شده در جزیره است. هر دوی آنها نقاب از چهره شرافتمندان برمی گیرند. قاضی خطاب به گلاپیو می گوید شما دزد هستید و گلاپیو جواب می دهد من دزدی می کنم چونکه گرسنه هستم.» عدالت همچون ارتش نمی خواهد بداند، او تنها با واقعیات خشک سروکار دارد و چنین است که گلاپیو در شانزده سالگی دستگیر و چندین سال زندانی می شود، سالهائی که برای تبدیل یک نوجوان به فردی که از اوضاع سیاسی سر دربیاورد کافی است.
معجزه پاداش هزار فرانکی در این است که روح قهرمان داستان هنوز روحی بچگانه است، طنز که نزد هوگو پوشش مودبانه ای برای نومیدی، از علائم جوانی است. و آیا تئاتر ابزاری بهتر از خنده برای نشان دادن واقعیت از زاویه ای جدید دارد؟ طنز آنچه را که بیانیه ها، تبعیدها، حماسه ها و رمانها به آرامی تحلیل می کنند. طنز ظرافتی است در برابر زمختی و ما مبنای کار نمایش خود را بر این دوگانگی نهادیم... (2)».
منابع تحقیق :
1- ویکتورهوگو - ترجمه عبدالحسین سعیدیان
2- ویکتورهوگو (صدمین سال درگذشت) مجله پیام یونسکو - ایولین بلوثر - ترجمه علی صلحجو ویراستار مصطفی اسلامیه
3- ویکتور هوگو - ژاک دولاکروتل - ترجمه سید جمال موسوی شیرازی
4- ویکتورهوگو - دائره المعارف فارسی - غلامحسین مصاحب
5- کارگران دریا - ویکتورهوگو - ترجمه اردشیر نیکپور
6- شعله های نبوغ- لوول تامس - ترجمه محمد سعیدی
7- تاریخ تمدن - هنری لوکاس - ترجمه عبدالحسین آذرنگ
8- ویکتور هوگو شاعر غزل سرا - ژیلبرت سیگو- ترجمه سید جمال موسوی شیرازی
9- ویکتور هوگوی رمان نویس مردمی - روژایکور - ترجمه سید جمال موسوی شیرازی
10- کلودولگرد - ویکتورهوگو - ترجمه محمد قاضی
11- گوژپشت نتردام - ویکتورهوگو - تلخیص: لئون. لژ. ل- ترجمه لقا اردلان
12- بینوایان - ویکتورهوگو - ترجمه حسنیقلی مستعان
13- مقدمه کرامول - ویکتور هوگو - کتاب سبکهای ادبی - رضا سید حسینی
14- ویکتور هوگو - آخرین روز یک محکوم و خطابه هوگو بر سر قبر وتر
15- ویکتور هوگو - ترجمه محمد سعیدی
16- هوگو - ویکتور - اشعار منتخب از ویکتور هوگو ترجمه نصرالله فلسفی
17- بوگ ژارگال - ویکتور هوگو - ترجمه شهلا انسانی
18- بهترین اشعار ویکتورهوگو - ترجمه شجاع الدین شفا
19- بیچارگان - ویکتورهوگو - ترجمه نصرالله فلسفی
20- تاریخ یک جنایت - ویکتورهوگو - ترجمه شاپور رزم آزما
21- حوادثی که من دیده ام - ویکتورهوگو - ترجمه فرامرز برزگر
22- دلقک - ویکتور هوگو - ترجمه حمید عنایت بخش
23- سفرهای من - ویکتور هوگو - فرامرز برزگر
24- شب شکار - ویکتور هوگو - ترجمه شاپور رزم آزما
25- عصیان - ویکتور هوگو - ترجمه حمید عنایت بخش
26- کیفرها - ویکتورهوگو - ترجمه ناصر ایراندوست
27- گوژپشت نتردام - ویکتور هوگو - جواد محبی
28- مردی که می خندد - ویکتور هوگو - ترجمه محمد علی شیرازی
29- نود و سه - ویکتورهوگو - ترجمه هرمز زارع
منبع :سعیدیان، عبدالحسین؛ (1376)، مشاهیر نام آوران و دانشمندان، تهران: انتشارات علم و زندگی (و انتشارات آرام)، چاپ سوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط