پیش از آنکه بگوییم در ۶۰۰۰ یا ۷۰۰۰ سال پیش ، آدمیان چگونه گردآمدن در شهرهای نخستین را آغاز کردند و به صورت جامعه هایی پیشرفته تر از جامعه های گسسته ی قبیله ای درآمدند، باید سخنی از آنچه در درون مغز ایشان می گذشت بگوییم . تا این مقطع زمانی ، مغز انسان دوران ۰۰۰ , ۵۰۰ ساله از مرحله ی نیمه انسانان را پشت سر گذاشته است . به راستی در آن روزگاران بس دور آدمیان درباره ی خویشتن و درباره ی جهان چه می اندیشیدند؟
آدمیان نخستین جز به امور بسیار فوری و ضروری ، کمتر به چیز دیگری می اندیشیدند. مثلاً در این مایه ها به تفکر می پرداختند: «با این خرس چه باید کرد؟» یا «این گنجشک را چگونه می توان گرفت ؟». تا هنگامی که زبان کمی توانا نشده بود ممکن نمی شد که انسان اندیشه به اموری برتر از آنچه در پیش چشم داشت بپردازد. زیرا که زبان وسیله ی تفکر است . همچنان که دفترداری و حساب ، وسیله ی بازرگانی است . زبان اندیشه را ثبت و ضبط می کند و آن را به پرداختن به اندیشه های پیچیده توانا می سازد. زبان همچون دست اندیشه است که می تواند بگیرد و نگاه دارد. آن زمان که انسانها زبان نداشتند...
آدمیان نخستین پیش از پدید آمدن زبان ، شاید با دقت می دیدند و با هوشمندی فراوان تقلید می کردند، می خندیدند و می رقصیدند، بی توجه به اینکه از کجا آمده و چرا زیست می کنند؟ بی گمان از تاریکی و تندر یا رعد و آذرخش یا برق و جانوران بزرگ و چیزهای شگفت و آنچه در خواب می دیدند ترسان بودند و کارهایی می کردند تا از آنچه می ترسیدند بر سرشان نیاید و بختشان دگرگون نشود و نیروهای تصوری را که در سنگ و جانوران و رودها نهفته بود با خویشتن بر سر لطف آورند. جانداران و بیجانان را باز نمی شناختند، اگر چوبی به آنان گزند می رسانید آن را می زدند یا اگر رودی سرازیر می شد آن را دشمن می گرفتند. اندیشه هایشان شاید بسیار نابخردیِ ساده یِ پرتلوّن و دگرگونی و محدودیت فکری خردسالان را داشتند، اما آن روز که زبان نداشتند نمی توانستند آنچه را در درونشان می گذرد به دیگری بگویند و سنتی برجای گذارند و یا کاری جمعی علیه آنچه آنان را تهدید می کرد ترتیب دهند.
از آنجا که مردگان را به خاک می سپردند و از آنجا که آدمیان دوران اخیر پارینه سنگی آنها را با خوراک و اسلحه به خاک می سپردند چنین پنداشته شده که به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته اند. اما درست تر این است که ایشان مردگان را از آن رو با خوراک و اسلحه به خاک می سپردند که در مردن آنها تردید داشتند نه از آن رو که می پنداشتند به زندگی دیگری می روند. اینکه آنان مردگان را هنوز دارای زندگی می پنداشتند، شاید اثر خوابهایی بود که از آنان می دیدند. شاید مردگان را همچون گرگان سرگردان گرسنه می پنداشتند که برای پرهیز از دستبرد ایشان به این گونه کارها توسل می جستند.
گردآمدنها، پراکنده شدنها و جشنها
مردان دوران گوزن چنان که می پنداریم مردمی بودند بسیار هوشمند و بسیار همانند ما که زبانی نداشتند که چندان به کار آید جز برای بیان چیزهایی ساده و روزمره و نقل آنچه روی داده . این مردم در گروههای بزرگ تری از گروههای نئاندرتالیان یا نیاکان نئاندرتالی خویش یا جامعه های میمونهای بزرگ تر می زیستند ولی بر ما اندازه این جامعه ها آشکار نیست ، جز آنکه بگوییم به هنگام فراوانی شکار این جامعه های شکارگر وحدت کامل خود را حفظ می کردند والا محکوم به نابودی بودند. شرایط زندگی سرخ پوستانی که با شکار آهو در لابرادور روزگار می گذرانند باید همانند زندگی مردم دوران گوزن باشد. این سرخ پوستان در چنین هنگامی پراکنده می شوند و با گروههای کوچک به دنبال آهوانی که در جستجوی خوراک به هر سو می روند به راه می افتند. سرانجام هنگامی که آهوان برای فصل مهاجرت گرد می آیند این سرخ پوستان همچنین می کنند. این زمان ، همانا هنگام دادوستد و برگزاری جشنها و عروسیهاست . ساده ترینِ سرخ پوستان فعلی ، ده هزار سال سابقه دارتر و تجربه اندوخته تر از آن مردان دوران گوزن هستند. اما شاید شیوه ی گردآمدن و پراکنده شدن این سرخ پوستان همان باشد که در میان آنان رواج داشته است . در سلوتره در سرزمین فرانسه آثاری از یک اردوگاه بزرگ و جایگاه جشنها یافته شده است . بی گمان در آنجا اخبار را به یکدیگر می گفتند. اما شاید از تعاطی اندیشه و فکر چندان خبری نبوده است . در چنین شرایطی نمی توان پنداشت که محلی برای اندیشه های دینی و کلامی و فلسفی و یا خرافات بوده باشد. ترس در میان ایشان بود، اما ترس مجهول به بیان نمی گنجید و هکذا تصوراتی و تخیلاتی که تنها جنبه ی شخصی داشت و متغیر بود. شاید در این برخوردها کوششی برای تلقین آنچه دریافته بودند می شد. برای ابراز ترسی که کسی داشت چند لغت ، کافی بود و برای بیان بهای یک چیز هم نیاز فراوانی به لغت نبود.
سالها پیش از پیدایش زبان ، بسیاری چیزهای ضروری در مغز بشر بوده است . اندیشه ی مردان پارینه سنگی به اندیشه ی ما نزدیک بوده و مانند مغز ما بر پایه ی نیاکان نیمه انسان ما بوده است . اینک روانکاری با پیشرفت سریعی که کرده است به رازهای رویاهای ما وحالات روانی مجهول و اندیشه های کودکانه و آنچه از افکار دوران مردم نخستین که در ما بر جای مانده است (از آن رو که اندیشه های مردم نخستین هنوز هم پایه ی افکار ماست ) پی می برد، و آنها را با شیوه های خاصی بررسی می کند. میمونهای بزرگ ، جفت می شوند و در پرورش خویش کوشش می کنند. میمون جوان از میمون نر پیر می ترسد و میمون نر پیر به جوانان رشک می برد و آنها را یا می کشد یا می راند. مادگان ، کنیزان مورد حمایت میمون نر پیر هستند. این چنین وضعی ، در میان میمونها وجود دارد و علتی ندارد که وضع زندگی نیمه انسانان از این حال به دور بوده باشد. ترس از ریش سفیدان ، سرآغاز خرد اجتماعی
ترس از ریش سفید سرآغاز خرد اجتماعی بود. در جوامع نخستین ، خردسالان با ترس از ریش سفیدان رشد می کردند. دست زدن به چیزهایی که با ریش سفید به گونه ای ارتباط داشت نهی شده بود. همه از دست زدن به زوبین او یا از نشستن در جای او منع شده بودند، همچنان که امروزه بچه ها از دست زدن به پیپ پدربزرگ یا نشستن در صندلی او نهی شده اند. وی شاید فرمانروای همه ی زنها بوده است . جوانان جامعه ی کوچک باید این نکته را به یاد داشته باشند و مادرانشان باید آن را به ایشان یاد می دادند. مادران ، ترس و هراس و سپاس از ریش سفید را در اندیشه ی ایشان جای می دادند.اندیشه ی چیزهای نهی شده ، با فکر چیزهایی که با عنوان تابو (یعنی دست نزدنی و نگاه نکردنی ) نامیده شده بودند، در مغز نیمه انسانان از همان آغاز رسوخ کرد. ج .ج .اتکینسون در قانون کهن تابوهای نخستین را که در میان مردم وحشی در سراسر جهان رواج دارد هوشمندانه بررسی می کند. تابوهایی که برادر را به خواهر حرام می کند و تابوهایی که جوانان چون صدای پای زن پدر را می شنیدند باید بدوند و پنهان شوند، ریشه ای بس باستانی دارد. جوانان تنها با پیروی از این قانون کهن می توانستند امیدوار شوند که از خشم ● ریش سفیدان مصون تقریباً به هر جا که فرهنگ نوسنگی راه یافت ترکیب خورشید و مار در نشانها و پرستشها نمودار می شد. پرستش بدوی مار گسترش یافت و حتی به سرزمینهایی رسید که دیگر آن جانور چندان اهمیتی در زندگی آدمیان نداشت . خواهند بود.
گرایش آدمیان به جلب کردن نظر مساعد ریش سفید حتی پس از مرگ وی نیز موجه می نماید. ریش سفید بی گمان چون بختک به خواب بسیاری می آمد و موجب هراس می شد. از مرگ او اطمینانی نمی شد داشت . شاید خوابیده باشد یا خود را به خواب زده باشد. مدتها پس از آنکه ریش سفید می مرد و از او چیزی بر زمین جز تل خاکی یالوح سنگی بزرگ نمانده بود، زنان همچنان از ترسناکی و شگفتی او برای فرزندان خویش سخن می گفتند. چون ریش سفید هنوز هم مایه ی هراس مردم قبیله ی خویش بود، می توان به آسانی باور داشت که برای دیگر مردم و دشمنان نیز چنین بود. در هنگامی که زنده بود برای پشتیبانی از مردم خویش جنگیده بود گو اینکه آنان را ترسانیده و بیم فراوان داده بود. پس حالا که مرده ، چرا چنین نکند؟ می توان دریافت که اندیشه ی ریش سفید برای مغز ساده ی آدمیان نخستین بسیار طبیعی می نمود و به آسانی قابل رشد و نمو بود. ترس از پدر، اندک اندک چنان که کسی در نیافت و متوجه آن نشد جای خود را به ترس از خدای قبیله داد.
یک نتیجه یِ شگفتِ دورانهای اخیر پارینه سنگی و نوسنگی ، همانا قطع کردن اندامی از تن بود. آدمیان دست بردند به بریدن اندامهای خود (از بینی و گوشها و انگشتان و کندن دندانها و مانند آنها) و انتظارِ داشتنِ کراماتی از این راه . هم اکنون بسیاری از کودکان در چنین مرحله ای از اندیشه هستند، بسیاری از دختران در مرحله ای از زندگانی اگر تنها باشند و قیچی در دسترسشان باشد گیسوان خویش را می برند، هیچ جانوری به چنین کاری دست نمی برد. شگفتیهای رفتاری پارینه سنگیها و نوسنگیها
سادگی و روشنی و آزادگی نقاشیهای صخره ای پارینه سنگیان بیشتر بر دل جوانان امروزی می نشیند تا حالت اندیشه ی این نوسنگیان که پر است از ترس از ریش سفیدی که خدای قبیله شده است و غوطه ور است در قربانی کردن برای جلب نظر مساعد و قطع اندامها و سحر و جادو. بی گمان شکارگر گوزن مردی بود گستاخ و پیکارگر و پرهیجان و برای علتی می کشت که بر ما روشن نیست . احتمالاً او زیر تأثیر سخنان گوناگون می کشت . وی کسانی را هم که دوست می داشت بر اثر ترس و یا دستور دیگران می کشت . نوسنگیان نه تنها آدمیان را به هنگام تخم افشانی می کشتند شواهدی به دست آمده که نشان می دهد زنان و بندگان را در هنگام به خاک سپردن رئیسان قبیله می کشتند. مردان و زنان و کودکان را هر آن گاه که به سختی می افتادند و خدایان را تشنه می پنداشتند می کشتند. همه ی این چیزها به عصر مفرغ به میراث رسید. تاکنون شعور اجتماعی به خواب عمیق فرو رفته بود چنان که خواب هم نمی دید. با این حال ، پیش از بیدارشدن ، کابوس پدیدار شد. در آستانه ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد
آن سوتر از سپیده دم تاریخ (یعنی ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش ) وقتی کوههای ویلتشایر را در تاریک و روشن بامداد تابستان در برابر دیده آوریم خواهیم دید که مشعلهای کم سو روشن است . چنین می نماید که گروهی در سنگفرش یک آبادی در حرکتند. در میان ایشان کاهنانی هستند که جامه های شگفت از پوست و شاخ و نقابهای ترسناک پوشیده اند (نه آن چنان کاهنانی که هنرمندان نقاش با جامه ها و ریشهایی می پردازند که بیننده را تحت تأثیر می گیرد) و رئیسانی که پوست پوشیده و به گردن بندهایی که مهره های آنها از دندان است آراسته شده اند و زوبین و تبر بر کف دارند و سر و موهای ایشان را سنجاقهای استخوانی بالا نگاه داشته است و زنهایی که جامه های پوستی و کتانی بر تن دارند و گروهی انبوه از مردم سرکشان و کودکان برهنه به این دسته ای که در حرکت است ، نگاه می کنند. ایشان از بسیار جاها گرد آمده اند و در چادرها در سیلبری هیل منزل کرده اند. گونه ای شادی و سرور همه را فرا گرفته است . در میان دسته ی در حرکت تنی چند مشخص و شناخته شده هستند که به خاطر فراوانی محصول آینده ، محکوم به مرگ هستند. اینان به قربانگاه پردودی چشم دوخته اند و فرمانبردار و بیچاره گام برمی دارند. چه رنج آور است زندگی انسان . آیا سخن بودا را نباید باور کرد که : «زندگی انسان ، تنیده در رنج است »؟
آدمیان نخستین جز به امور بسیار فوری و ضروری ، کمتر به چیز دیگری می اندیشیدند. مثلاً در این مایه ها به تفکر می پرداختند: «با این خرس چه باید کرد؟» یا «این گنجشک را چگونه می توان گرفت ؟». تا هنگامی که زبان کمی توانا نشده بود ممکن نمی شد که انسان اندیشه به اموری برتر از آنچه در پیش چشم داشت بپردازد. زیرا که زبان وسیله ی تفکر است . همچنان که دفترداری و حساب ، وسیله ی بازرگانی است . زبان اندیشه را ثبت و ضبط می کند و آن را به پرداختن به اندیشه های پیچیده توانا می سازد. زبان همچون دست اندیشه است که می تواند بگیرد و نگاه دارد. آن زمان که انسانها زبان نداشتند...
آدمیان نخستین پیش از پدید آمدن زبان ، شاید با دقت می دیدند و با هوشمندی فراوان تقلید می کردند، می خندیدند و می رقصیدند، بی توجه به اینکه از کجا آمده و چرا زیست می کنند؟ بی گمان از تاریکی و تندر یا رعد و آذرخش یا برق و جانوران بزرگ و چیزهای شگفت و آنچه در خواب می دیدند ترسان بودند و کارهایی می کردند تا از آنچه می ترسیدند بر سرشان نیاید و بختشان دگرگون نشود و نیروهای تصوری را که در سنگ و جانوران و رودها نهفته بود با خویشتن بر سر لطف آورند. جانداران و بیجانان را باز نمی شناختند، اگر چوبی به آنان گزند می رسانید آن را می زدند یا اگر رودی سرازیر می شد آن را دشمن می گرفتند. اندیشه هایشان شاید بسیار نابخردیِ ساده یِ پرتلوّن و دگرگونی و محدودیت فکری خردسالان را داشتند، اما آن روز که زبان نداشتند نمی توانستند آنچه را در درونشان می گذرد به دیگری بگویند و سنتی برجای گذارند و یا کاری جمعی علیه آنچه آنان را تهدید می کرد ترتیب دهند.
همه چیز «عادی » بود!
نقاشیهای آدمیان دورانِ اخیرِ پارینه سنگی ، حتی هیچ نمودی از اینکه توجهی به خورشید یا ماه یا ستاره یا درخت داشته اند به دست نمی دهد. تنها به جانوران و آدمیان پرداخته اند. شاید روز و شب و خورشید و ستارگان و درختها و کوهها را عادی و معمولی تلقی می کردند. همچنان که یک کودک ، برنامه ی خوراک و راه پله ی اطاق خواب خویش را عادی و بی چون و چرا و واجب می گیرد. تا آنجا که می توانیم داوری کنیم ، هیچ تخیل جن و ارواح و چیزهایی همانند آنها نداشتند. موضوع نقاشیهای دوران گوزن (بخشی از دوران پارینه سنگی ) چیزهای ساده و معمولی است بی هیچ اشاره ای برپرستش . در واقع هیچ نموداری از پرستش در آن نیست ، چیزی که نموداری از دین یا نشانه ی عرفان باشد نیز در اینها مطلقاً نیست . با این حال ، بی گمان مقداری از آنچه طلسم و جادو و تعبیر می شود در آنها بوده . آنان کارهای بیهوده ی نامعقول را برای رسیدن به آنچه درنظر داشتند می کرده اند. چراکه طلسم و جادو همین است که کاری نامعقول براساس حدس و گمان (بی داشتن پایه ی علمی ) بکنند و پنداری کاملاً جدا از روح دین ، بپردازند. شک نیست که آنچه در خواب می دیدند آنان را برمی انگیخت و گاهی آنچه را در خواب می دیدند، با آنچه در بیداری می دیدند، در می آمیختند و تعجب می کردند! انسانهای نخستین ، مرگ را باور نداشتند!از آنجا که مردگان را به خاک می سپردند و از آنجا که آدمیان دوران اخیر پارینه سنگی آنها را با خوراک و اسلحه به خاک می سپردند چنین پنداشته شده که به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته اند. اما درست تر این است که ایشان مردگان را از آن رو با خوراک و اسلحه به خاک می سپردند که در مردن آنها تردید داشتند نه از آن رو که می پنداشتند به زندگی دیگری می روند. اینکه آنان مردگان را هنوز دارای زندگی می پنداشتند، شاید اثر خوابهایی بود که از آنان می دیدند. شاید مردگان را همچون گرگان سرگردان گرسنه می پنداشتند که برای پرهیز از دستبرد ایشان به این گونه کارها توسل می جستند.
مردان دوران گوزن چنان که می پنداریم مردمی بودند بسیار هوشمند و بسیار همانند ما که زبانی نداشتند که چندان به کار آید جز برای بیان چیزهایی ساده و روزمره و نقل آنچه روی داده . این مردم در گروههای بزرگ تری از گروههای نئاندرتالیان یا نیاکان نئاندرتالی خویش یا جامعه های میمونهای بزرگ تر می زیستند ولی بر ما اندازه این جامعه ها آشکار نیست ، جز آنکه بگوییم به هنگام فراوانی شکار این جامعه های شکارگر وحدت کامل خود را حفظ می کردند والا محکوم به نابودی بودند. شرایط زندگی سرخ پوستانی که با شکار آهو در لابرادور روزگار می گذرانند باید همانند زندگی مردم دوران گوزن باشد. این سرخ پوستان در چنین هنگامی پراکنده می شوند و با گروههای کوچک به دنبال آهوانی که در جستجوی خوراک به هر سو می روند به راه می افتند. سرانجام هنگامی که آهوان برای فصل مهاجرت گرد می آیند این سرخ پوستان همچنین می کنند. این زمان ، همانا هنگام دادوستد و برگزاری جشنها و عروسیهاست . ساده ترینِ سرخ پوستان فعلی ، ده هزار سال سابقه دارتر و تجربه اندوخته تر از آن مردان دوران گوزن هستند. اما شاید شیوه ی گردآمدن و پراکنده شدن این سرخ پوستان همان باشد که در میان آنان رواج داشته است . در سلوتره در سرزمین فرانسه آثاری از یک اردوگاه بزرگ و جایگاه جشنها یافته شده است . بی گمان در آنجا اخبار را به یکدیگر می گفتند. اما شاید از تعاطی اندیشه و فکر چندان خبری نبوده است . در چنین شرایطی نمی توان پنداشت که محلی برای اندیشه های دینی و کلامی و فلسفی و یا خرافات بوده باشد. ترس در میان ایشان بود، اما ترس مجهول به بیان نمی گنجید و هکذا تصوراتی و تخیلاتی که تنها جنبه ی شخصی داشت و متغیر بود. شاید در این برخوردها کوششی برای تلقین آنچه دریافته بودند می شد. برای ابراز ترسی که کسی داشت چند لغت ، کافی بود و برای بیان بهای یک چیز هم نیاز فراوانی به لغت نبود.
وقتی بیان نبود، سنت هم نبود
مردم پیش از توانایی بیان نمی توانستند چندان گنجینه ای از تجربیات و سنتها داشته باشند. یا اگر داشتند بسیار ناچیز بود. همه ی مردمِ وحشی و عقب مانده ی امروزی برخلاف آن مردم در سنتهای هزارها نسل که بر آنان گذشته است می زیند و در آنها فرو رفته اند، در صورتی که آنان چنین نبودند. مردم وحشی و عقب مانده ی امروزی شاید سلاحهایی همانند پیشینیان دور خویش داشته باشند و شیوه ی زندگی آنان نیز دگرگون نشده باشد، اما آثار کم عمق و ناچیز فکری نیاکان ایشان با گذشت این همه نسلها اکنون شیارهای عمیق و پیچیده تری در مغز ایشان به جای گذاشته است . ترس از پیران در میمونها و آدمهاسالها پیش از پیدایش زبان ، بسیاری چیزهای ضروری در مغز بشر بوده است . اندیشه ی مردان پارینه سنگی به اندیشه ی ما نزدیک بوده و مانند مغز ما بر پایه ی نیاکان نیمه انسان ما بوده است . اینک روانکاری با پیشرفت سریعی که کرده است به رازهای رویاهای ما وحالات روانی مجهول و اندیشه های کودکانه و آنچه از افکار دوران مردم نخستین که در ما بر جای مانده است (از آن رو که اندیشه های مردم نخستین هنوز هم پایه ی افکار ماست ) پی می برد، و آنها را با شیوه های خاصی بررسی می کند. میمونهای بزرگ ، جفت می شوند و در پرورش خویش کوشش می کنند. میمون جوان از میمون نر پیر می ترسد و میمون نر پیر به جوانان رشک می برد و آنها را یا می کشد یا می راند. مادگان ، کنیزان مورد حمایت میمون نر پیر هستند. این چنین وضعی ، در میان میمونها وجود دارد و علتی ندارد که وضع زندگی نیمه انسانان از این حال به دور بوده باشد. ترس از ریش سفیدان ، سرآغاز خرد اجتماعی
ترس از ریش سفید سرآغاز خرد اجتماعی بود. در جوامع نخستین ، خردسالان با ترس از ریش سفیدان رشد می کردند. دست زدن به چیزهایی که با ریش سفید به گونه ای ارتباط داشت نهی شده بود. همه از دست زدن به زوبین او یا از نشستن در جای او منع شده بودند، همچنان که امروزه بچه ها از دست زدن به پیپ پدربزرگ یا نشستن در صندلی او نهی شده اند. وی شاید فرمانروای همه ی زنها بوده است . جوانان جامعه ی کوچک باید این نکته را به یاد داشته باشند و مادرانشان باید آن را به ایشان یاد می دادند. مادران ، ترس و هراس و سپاس از ریش سفید را در اندیشه ی ایشان جای می دادند.اندیشه ی چیزهای نهی شده ، با فکر چیزهایی که با عنوان تابو (یعنی دست نزدنی و نگاه نکردنی ) نامیده شده بودند، در مغز نیمه انسانان از همان آغاز رسوخ کرد. ج .ج .اتکینسون در قانون کهن تابوهای نخستین را که در میان مردم وحشی در سراسر جهان رواج دارد هوشمندانه بررسی می کند. تابوهایی که برادر را به خواهر حرام می کند و تابوهایی که جوانان چون صدای پای زن پدر را می شنیدند باید بدوند و پنهان شوند، ریشه ای بس باستانی دارد. جوانان تنها با پیروی از این قانون کهن می توانستند امیدوار شوند که از خشم ● ریش سفیدان مصون تقریباً به هر جا که فرهنگ نوسنگی راه یافت ترکیب خورشید و مار در نشانها و پرستشها نمودار می شد. پرستش بدوی مار گسترش یافت و حتی به سرزمینهایی رسید که دیگر آن جانور چندان اهمیتی در زندگی آدمیان نداشت . خواهند بود.
گرایش آدمیان به جلب کردن نظر مساعد ریش سفید حتی پس از مرگ وی نیز موجه می نماید. ریش سفید بی گمان چون بختک به خواب بسیاری می آمد و موجب هراس می شد. از مرگ او اطمینانی نمی شد داشت . شاید خوابیده باشد یا خود را به خواب زده باشد. مدتها پس از آنکه ریش سفید می مرد و از او چیزی بر زمین جز تل خاکی یالوح سنگی بزرگ نمانده بود، زنان همچنان از ترسناکی و شگفتی او برای فرزندان خویش سخن می گفتند. چون ریش سفید هنوز هم مایه ی هراس مردم قبیله ی خویش بود، می توان به آسانی باور داشت که برای دیگر مردم و دشمنان نیز چنین بود. در هنگامی که زنده بود برای پشتیبانی از مردم خویش جنگیده بود گو اینکه آنان را ترسانیده و بیم فراوان داده بود. پس حالا که مرده ، چرا چنین نکند؟ می توان دریافت که اندیشه ی ریش سفید برای مغز ساده ی آدمیان نخستین بسیار طبیعی می نمود و به آسانی قابل رشد و نمو بود. ترس از پدر، اندک اندک چنان که کسی در نیافت و متوجه آن نشد جای خود را به ترس از خدای قبیله داد.
ریش سفید در برابر مادر مهربان
در برابر ریش سفید، مادر بسیار انسانی تر و مهربان تر قرار داشت که فرزندان را پناه و پند می داد. مادر بود که فرزندان را چنان می پروراند که از ریش سفید بترسند و از او پیروی کنند. مادر در گوشه و کنار در گوش فرزندان خود می خواند و می آموخت . روانکاری فروید و یونگ برای روشن ساختن اینکه ترس از پدر و مهر مادر هنوز برای سازگار ساختن اندیشه ی آدمی با نیازمندیهای اجتماعی چه نقش مهمی بر عهده دارد بسیار سودمند بوده است . بررسی پر کوشش آنان در خوابها و تصورات کودکی و جوانی بسیار به کار فهم آنچه در روان مردم نخستین می گذشته ، سودمند افتاده است . روان آن مردم آنچنان بود که انتظار می رود. یعنی روان یک کودک نیرومند. وی جهان را وابسته به بزرگ خانواده می پنداشت . ترس او از تقصیرهایی که از او در قبال ریش سفید سرزده بود با ترس از جانوران خطرناک پیرامونش در آمیخت . حتی در شیرخوارگاههای امروزی نام «دده » را گاهی بر خرس اطلاق می کنند. یک ریش سفید متعالی شده که به صورت خدا نیز در می آید به آسانی می توانست صورت جانوران به خود بگیرد. با این حال خدایان ماده ، مهربان تر و حیله کارتر بودند. ایشان یاری و پشتیبانی می کردند و نیاز می دادند و تسلی می بخشیدند. با این همه در آنها چیزی بود رازناک تر از وحشیگری آشکار ریش سفید که خود رازی بزرگ بود. پس زنان نیز زمینه ی ترس از مردان نخستین را داشتند. خدایان ماده ترسناک بودند، زیراکه ایشان با رازها و و پنهانیها سروکار داشتند.آغاز پیدایش سعد و نحس
شاید یک اندیشه ی بسیار اساسی که در مغز آدمیان از همان نخست در نتیجه ی شیوع و واگیری راز گونه ی بیماریهای مسری پیدا شد همانا اندیشه ی ناپاکی و ملعنت بود. از آنجا نیز فکر پرهیز از بعضی جاها و به ویژه پرهیز از کسانی ریشه گرفت . از اینجا یک مجموعه ی دیگر تابوها نیز ریشه می گرفت . پس آدمیان از همان آغازِ پدید آمدنِ اندیشه ، شاید نسبت به بعضی جاها و چیزها احساس سعد و نحس داشتند. جانورانی که از تله می ترسند چنین احساسی دارند. ببر چه بسا که از راهی که همیشه در جنگل می رفته با دیدن چند تار نخ پنبه ، دست بر دارد. کودکان آدمی نیز مانند نوزادان جانوران دیگر از چیزهای مختلف به آسانی با اشاره ی پرستاران و بزرگان هراس پیدا می کنند. از اینجا نیز یک مجموعه ی اندیشه های دیگر (اندیشه های رمیدگی و پرهیز که تقریباً در هر کس پدید می آید) ریشه گرفت تا زبان و سخن گفتن رو به کمال گذارد. شاید بر پایه ی این گونه احساسات رشد کرده و تنظیم شده ، آدمیان به هنگام سخن گفتن با یکدیگر ترس را در یکدیگر نیرو می دهند و یک سنت همگانی از تابوها و چیزهای دست نزدنی و ناپاک می سازند. با اندیشه ی ناپاکی ، اندیشه هایی از ناپاکی زدوده شدن و دورساختن ملعنت ، پدیدار می شود. رهایی از ناپاکی باید با راهنمایی و رهبری و یاری پیرمردی یا پیرزنی بخرد باشد. در چنین کوششی ، ریشه ی نخستین دستگاه کاهنان و ساحران پدیدار شد. برای راندن ملعنت ، باید کارهای شایسته و بزرگی کرد... آیا کاری بزرگ تر و شایسته تر از کشتن یعنی خون ریختن وجود دارد؟ سخن گفتن ، از ابتداء مکملی نیرومند شد برای آموزش تقلیدی و آموزشی که پدران و مادران بی زبان ، بازدن کشیده و مشت می دادند. مادران به فرزندان خود می گفتند یا ایشان را مسخره می کردند. هر چه زبان رو به کمال رفت مردم بیشتر دریافتند که تجربیاتی دارند و معتقداتی که به ایشان نیرو می دهد. ایشان این چیزها را نهان می ساختند.مناهی ، همواره بوده است
در آدمیان دو گونه گرایش هست یکی راز داری محیلانه و دیگری (که شاید بعدها پدیدار شده باشد) آن است که چیزهایی بگوییم که دیگران را به شگفتی آورد و در ایشان دین نیز مانند همه ی چیزهای طرف دلبستگی آدمیان ، روبه رشد گذاشت . بنابر آنچه گفته شد باید آشکار شده باشد که هرگز نیاکان آدمی نمی توانستند تصوری از خدایان دینی داشته باشند. تنها آهسته و به کندی ، مغز آدمیان توانست نیرویی برای درک چنین مفهوم بزرگ و پهناوری پیدا کند. دین چیزی است که با واسطه و به واسطه ی همبستگی وهمنشینی انسانها پدید آمده است . اثر گذارد. بسیاری از مردم رازها می سازند برای آنکه آنهار را فاش کنند. این رازها را پیر مردان به جوانان می گفتند. جوانانی که به حکم جوانی ، کسانی اثرپذیرتر و درستکارتر و مقلدتر بودند. از اینها گذشته یک اصل آموزشی دیگر در آدمیان هست و آن اینکه بیشتر مردم دوست دارند به دیگران بگویند «نشاید» و ایشان را از کاری که می خواهند بکنند باز دارند. چیزهای نهی شده ی فراوان چه برای پسران و چه برای دختران و چه زنان از آغاز تاریخ بشر در میان بوده است و خوی بشری آن را همگانی ساخته است .قربانی کردن ؛ می راند و می رباید
قربانی کردن ریشه ای دو گانه داشته است : یکی بر سر لطف آوردن ریش سفید، دیگری گرایش به انجام کاری بزرگ . قربانی بیشتر شاید برای اثر جادویی آن انجام گرفته است تا برای جلب لطف و آرامش . قربانی چیزی را می راند و دور می کرد و چیزی را هم تأیید می کرد و چون خاصیتی داشت آن را اندک اندک ، راهی برای دلجویی روان ریش سفیدی که اکنون خدای قبیله شده بود پنداشتند.پیدایش نخستین عوامل دین
از این اندیشه ها و مشتی اندیشه های همانند آنها، نخستین عوامل دین پدیدار شد. هر چه دامنه ی زبان گسترده تر می شد، بیشتر امکان شدت یافتن و تکمیل سنتها و تابوها و تشریفات پیدا می آمد. هیچ نژاد وحشی امروزه وجود ندارد که در دامی از چنین سنتهایی ، گرفتار نیامده باشد.ستارگان و فصلها
با آمدن گله داری و به چرا بردن چهارپایان تجربه های شگرفی بهره ی آدمیان شد. آنچه تاکنون شایان توجه نبود اهمیت یافت . نوسنگیان بیابانگرد بودند و تنها به تلاش روزانه برای یافتن خوراک همچون شکارگران پیشین قناعت نمی کردند. ایشان شبان بودند و با یافتن جهات و انواع پدیده های زمین آشنا. شبها و روزها گله ها را نگهبانی می کردند. روزها خورشید و شبها ستارگان راهنمای راهپیمایی ایشان بود. پس از گذشت سالیان دراز دریافتند که ستارگان از خورشید راهنمایانی ثابت تر و بهتر هستند. ایشان بعضی ستارگان تک و بعضی منظومه های ستارگان را درنظر می گرفتند. از لحاظ این مردم کهن ، همه ی آنچه به نظرشان می آمد شخصیتی داشت . هر ستاره ای خود شخصیتی بود. که با چشمی درخشان و پروقار و مطمئن به آنان می نگریست . هر شب در آسمان پدیدار می شد و آنان را همچون قبیله ، یاری می کرد. شخم زدن و تخم کاشتن موجب شد که آدمیان به فصلها توجه بیشتری کنند. ستارگان خاصی در آسمان به هنگام تخم افشانی پدیدار می شدند. یک ستاره ی مشخص هر شب تا جای معینی از آسمان مثلاً قله ی کوهی یا چیزی مانند آن بالا می رفت . بی گمان این هشداری خاموش و زیبا بود. باید درنظر داشت که کشاورزی ابتداء در مناطق نزدیک به استوا آغاز شد. در آنجا ستارگان ، با تابناکی و شکوه فراوان (آن چنان که در دیگر مناطق ) نیست . فصلها با برف و طوفان آن چنان که در مناطق شمال هست مشخص نمی شوند. پس شناختن وقت باران و سیل نیز دشوار بود در صورتی که ستارگان در این راه راهنمای خوبی بودند.شمارش ، نکوداشت ۱۲ و نحوست ۱۳
نوسنگیان به شمار کردن خو می گرفتند و برای اعداد اهمیت و شأنی قائل می شدند. بعضی زبانهای وحشیان تنها تا پنج شماره دارد و بعضی دیگر حتی دو شماره بیشتر ندارد. اما نوسنگیان در سرزمینهای اصلی خویش یعنی آسیا و آفریقا بیشتر از نوسنگیان اروپا شماره داشتند و اموال خویش را حساب می کردند. اینک اینان مهره هایی برای شمارش به کار می بردند و با شگفت به تثلیت عدد سه و تربیع چهار می نگریستند و می پرسیدند چگونه است که دوازده این گونه آسان قابل تقسیم است و سیزده چنین نیست . پس عدد دوازده عدد خوش یمنی شد و با آن بسیار خو گرفتند و سیزده عددی رانده شده و نحس گشت . شاید زمان را با ماه تمام و ماه شب اول محاسبه می کردند. پرتو ماه برای گله داران که دیگر تنها به شکار جانوران گله نمی پرداختند، بلکه آنها را نگهبانی و توجه می کردند بسیار مهم بود. پرتو ماه شاید زمان عشق بازی آنان را نیز تعیین می کرد. همچنان که شاید نیاکان آنان نیز چنین می کردند. اما از فزونی یافتن کار شاید زمستان را نمی توانستند پیش بینی کنند و فرا رسیدن سرما ایشان را غافلگیر می کرد. نوسنگیان یقین داشتند که زمستان در پیش است و علوفه و غلات انبار می کردند. می بایستی زمان تخم افشانی را تعیین کنند، والاّ کشت نابود می گشت . در کهن ترین آثار، گاه شماری با ماه و نسلهای بشری بیان شده است . چون کشاورزی رونق گرفت سازگار کردن ماههای قمری با سال خورشیدی کاری دشوار شد و آثار آن اکنون در تقویم ما پیدا است . اعیاد دینی ما سال به سال جا عوض می کند که چندان دلپسند نیست . گاهی بسیار زودتر فرا می رسد و موجب ناراحتی است و گاهی دیر می آید؛ زیرا که آن را بر اساس ماه قمری گذاشته اند.آن سوی دره چیست ؟ ر
هنگامی که آدمیان از روی برنامه ای خاص با چارپایان و مایملک خود به مهاجرت و کوچ کردن پرداختند به جاهایی دست یافتند که ندیده بودند و از خود می پرسیدند که آن سوتر چیست و کجاست ؟ و چون در دره ای بار می افکندند و جا خوش می کردند با یادآوردن چگونگی رسیدن به آن نو سنگیان هنوز از لحاظ فکری ناقص بودند و با مقایسه با آدمیان تحصیل کرده ی امروزی ، سخت دچار ابهام و بی خردی بودند. اندیشه های متناقض و ناسازگار در مغزشان بود که در برابر هم قرار نمی گرفتند، بلکه هر چند گاهی یکی از آنها بر آنان فرمانروا می گشت ، بسته به بیمها و امیدها و اعمال ایشان ؛ درست مانند شیوه ی فکری یک کودک . اینان تحت تأثیر انگیزه ی لزوم و امکان همکاری و زندگی گروهی ، احساس می کردند که به راهنما و دانش نیازمندند. دره از خود می پرسیدند که آنچه در اینجاست از کجا آمده و چگونه آنجا رسیده است ؟ می اندیشیدند که آن سوی این دره چیست ؟ و خورشید چون غروب می کند کجا می رود و بر فراز ابرها چیست ؟داستان پردازی ، افسانه سرایی و اساطیر
دامنه ی بیان مطالب با افزایش واژه ها گسترش یافت . تصورات ساده ی افراد و اعتقادات سحرآمیز و تابوهای پارینه سنگی از سینه ای به سینه ی دیگری نقل شد. آدمیان دست به سرودن داستان درباره ی خویش و قبیله ی خویش و تابوها و علت وجودی آنها و گیتی و علت وجودی آنها زدند. اندیشه ای خاص قبیله پدید آمد و سنت شد. هر فرد پارینه سنگی تنها و آزاد و هنرمندتر و همچنین وحشی تر از هر فرد نوسنگی بود. یک فرد نوسنگی فرمانبرداری شد که از خردسالی به او گفته بودند چه بکند و چه نکند. نمی توانست اندیشه هایی از خودش داشته باشد. اندیشه ها به او داده شده و نیروی تازه تلقین بر او فرمانروا بود. تنها با داشتن واژه های بیشتر و با پرداخت بیشتری به کلمات ، نیروی فکری افزون نمی شود واژه ها فی نفسه هم نیرومندند و هم خطرناک . واژه های پارینه سنگیان شاید همه از مقوله ی اسم بودند که بی فعل و بی رابطه به کار برده می شدند. یکی از چیزهای مهم درباره ی انسان نوسنگی آن است که احساس آزادی بیان هنری را که خاص پارینه سنگیان بود از دست دادند، در این هنگام کوشش و مهارت و ابزارهای صیقلی شده و سفالهای یکسان ، دیده می شود. همکاری در همه ی رشته ها به چشم می خورد، ولی از آفرینش هنری فردی دیگر خبری نیست . آدمیان در آستانه ی بندگی و اسارت افتادند، آدمیان راهی دراز و پررنج و دشوار به سوی یک زندگی که هدفش خیر و صلاح جامعه است با فدیه دادن خواهشهای نفس آغاز کرده و هنوز هم در همان راه گام می زنند.مارها، آدم را تحت تأثیر قرار دادند
بعضی چیزها در اساطیر انسانها مکرر آشکار می شود. نوسنگیان نخست تحت تأثیر مارها قرار گرفته بودند و دیگر خورشید را عادی و خالی از چون و چرا نمی دیدند. تقریباً به هر جا که فرهنگ نوسنگی راه یافت ترکیب خورشید و مار در نشانها و پرستشها نمودار می شد. پرستش بدوی مار گسترش یافت و حتی به سرزمینهایی رسید که دیگر آن جانور چندان اهمیتی در زندگی آدمیان نداشت . اما هنگامی که سرانجام سهمی از رسم و شیوه ی نوسنگی بیابید، خواهید دید که سرزمینی است که در آن مار و پرتو خورشید از مهم ترین عوامل زندگی بوده است .سرچشمه ی پیچیده ی دین
با آغاز کشاورزی اندیشه های نوی در آدمیان پدیدار شد. بستگی دراز مدت میان تخم کاشتن و قربانی کردن را یادآور شدیم . کاشتن مهم ترین عامل اقتصادی گشت و طبیعی است که آن را با درخشان ترین اعمالی که بتوان اندیشید (یعنی کشتن آدمی ) می توان پیوند داد. سرجیمز فریزر پیشرفت این پیوند را دنبال کرده و در کنار آن به کسانی که به هنگام بذرافشانی قربانی شده و کسانی که عمل قربانی را انجام می دادند (یعنی طبقه ی پاکان و روحانیان ) پرداخته و مراسم دینی وابسته ی آن و برپا کردن جشنی که در آن افراد قبیله از بعضی اندامهای تن قربانی شده می خوردند تا در سودهای قربانی و نزدیک شدن به آن سهیم شوند بررسی کرده است . از اینجا مراسم دینی «قربانی بزرگ در فصل معین » سرچشمه گرفت که هنوز هم ما آن را برپا می کنیم .شکل گیری ادیان بدوی
از این عوامل و از سنت ریش سفید و از هیجانهایی که زنان نسبت به مردان دارند و مردان به زنان و از میل به گریز از بیماریهای واگیر و ناپاکی و از گرایش به رسیدن به نیرو و کامیابی از راه سحر و جادو، از سنت قربانی به هنگام بذرافشانی و از اعتقادهایی دیگر از این گونه و اندیشه های درست و نادرست دیگر، چیزی پیچیده و بغرنج پدید آمد و روبه گسترش نهاد و در زندگی مردم رسوخ کرد و آغاز کرد به همبستگی و پیوند فکری و هیجانی همگانی در زندگی و در کار. این چیز را می توان دین نامید. این تنها چیزی ساده و منطقی نبود، بلکه گروهی از اندیشه ها بود در زمینه ی فرمانروایی بر انسانها و غیر انسانها و خدایان و هر گونه بایستگیها و نبایستگیها. دین نیز مانند همه ی چیزهای طرف دلبستگی آدمیان ، روبه رشد گذاشت . بنابر آنچه گفته شد باید آشکار شده باشد که هرگز نیاکان آدمی نمی توانستند تصوری از خدایان دینی داشته باشند. تنها آهسته و به کندی ، مغز آدمیان توانست نیرویی برای درک چنین مفهوم بزرگ و پهناوری پیدا کند. دین چیزی است که با واسطه و به واسطه ی همبستگی وهمنشینی انسانها پدید آمده است . خدا را انسانها در گذشته همواره جسته اند و هنوز هم در جستجوی او هستند.ریشه های عشاء ربانی
سرجیمز فریزر که پژوهنده ای است گرانمایه در این زمینه بر آن است که عشاء ربانی از سحر و قربانی ریشه گرفته است . گرانت الن (Grant Allen) به پیروی از هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) در کتاب تحول اندیشه های مربوط به خدا (Evolution of the Idea of God) اهمیتی برای پرستش پس از مرگ «ریش سفید» قائل شده است . سرتایلور در کتاب تمدن نخستین توجهی به گرایش مردم روزگار کهن به جاندار بودن همه ی چیزها چه ذیروح و چه غیر ذیروح مبذول می دارد. کراولی در کتاب درخت زندگی ، هیجانات و امیال و به خصوص امور جنسی را انگیزه های شدید می پندارد.شاهان ، کاهنان و ساحران
آنچه آن سوتر از سپیده دم تاریخ (یعنی ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش ) وقتی کوههای ویلتشایر را در تاریک و روشن بامداد تابستان در برابر دیده آوریم خواهیم دید که مشعلهای کم سو روشن است . چنین می نماید که گروهی در سنگفرش یک آبادی در حرکتند. در میان ایشان کاهنانی هستند که جامه های شگفت از پوست و شاخ و نقابهای ترسناک پوشیده اند باید درنظر داشته باشیم آن است که نو سنگیان هنوز از لحاظ فکری ناقص بودند و با مقایسه با آدمیان تحصیل کرده ی امروزی ، سخت دچار ابهام و بی خردی بودند. اندیشه های متناقض و ناسازگار در مغزشان بود که در برابر هم قرار نمی گرفتند، بلکه هر چند گاهی یکی از آنها بر آنان فرمانروا می گشت ، بسته به بیمها و امیدها و اعمال ایشان ؛ درست مانند شیوه ی فکری یک کودک . اینان تحت تأثیر انگیزه ی لزوم و امکان همکاری و زندگی گروهی ، احساس می کردند که به راهنما و دانش نیازمندند. آدمیان برخوردند به اینکه به حمایت و راهبری احتیاج دارند که ایشان را از ناپاکی بزداید. برای ارضای این نیازها مردانی گوناگون از گستاخ گرفته تا خردمند و چاره گر و محیل و بدنهاد از میان مردم برای تصدی سحر و جادو و رهبری روحانی و ریاست و سلطنت برمی خاستند. نباید چنین تصور کرد که ایشان فریبکار و یا غاصب قدرت بودند و مردم دیگر را اغفال می کردند. همه ی آدمیان در میان هدفهای خویش سرگردانند و صدها خواست ، مردم را وا می دارد تا بر دیگران برتری جویند، ولی همه ی این هدفها پست و بد نیستند. ساحران همیشه به سِحر خویش و کاهنان نیز به تشریفاتی که اجرا می کنند و رئیسان هم به حقوقی که دارا هستند معتقدند. تاریخ آدمیان از اینجا به بعد تاریخی است کمابیش شامل کوشش کور کورانه ای برای رسیدن به هدفی همگانی آن چنان که همگان بتوانند خوشبخت زندگی کنند و پدید آوردن و پیشرفت یک وظیفه ی عمومی و یک دانش همگانی که با آنها بتوانند به هدف برسند. گونه های فراوانی از این شاهان و کاهنان و ساحران در سراسر جهان در شرایط دوران اخیر پارینه سنگی و نوسنگی برمی خاستند. آدمیان در همه جا در پی یافتن دانش و نیروی فرمانروایی بر سحر بودند. همه جا افراد خواهان آن بودند که یا درستکاری با با نیرنگ فرمانفرمایی و رهبری کنند یا آن وجود سحرآمیزی گردند که پاشیدگی اجتماع را سامان دهند. وقتی انسان ، اندام خود را قطع می کرد، تا کراماتی بیابدیک نتیجه یِ شگفتِ دورانهای اخیر پارینه سنگی و نوسنگی ، همانا قطع کردن اندامی از تن بود. آدمیان دست بردند به بریدن اندامهای خود (از بینی و گوشها و انگشتان و کندن دندانها و مانند آنها) و انتظارِ داشتنِ کراماتی از این راه . هم اکنون بسیاری از کودکان در چنین مرحله ای از اندیشه هستند، بسیاری از دختران در مرحله ای از زندگانی اگر تنها باشند و قیچی در دسترسشان باشد گیسوان خویش را می برند، هیچ جانوری به چنین کاری دست نمی برد. شگفتیهای رفتاری پارینه سنگیها و نوسنگیها
سادگی و روشنی و آزادگی نقاشیهای صخره ای پارینه سنگیان بیشتر بر دل جوانان امروزی می نشیند تا حالت اندیشه ی این نوسنگیان که پر است از ترس از ریش سفیدی که خدای قبیله شده است و غوطه ور است در قربانی کردن برای جلب نظر مساعد و قطع اندامها و سحر و جادو. بی گمان شکارگر گوزن مردی بود گستاخ و پیکارگر و پرهیجان و برای علتی می کشت که بر ما روشن نیست . احتمالاً او زیر تأثیر سخنان گوناگون می کشت . وی کسانی را هم که دوست می داشت بر اثر ترس و یا دستور دیگران می کشت . نوسنگیان نه تنها آدمیان را به هنگام تخم افشانی می کشتند شواهدی به دست آمده که نشان می دهد زنان و بندگان را در هنگام به خاک سپردن رئیسان قبیله می کشتند. مردان و زنان و کودکان را هر آن گاه که به سختی می افتادند و خدایان را تشنه می پنداشتند می کشتند. همه ی این چیزها به عصر مفرغ به میراث رسید. تاکنون شعور اجتماعی به خواب عمیق فرو رفته بود چنان که خواب هم نمی دید. با این حال ، پیش از بیدارشدن ، کابوس پدیدار شد. در آستانه ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد
آن سوتر از سپیده دم تاریخ (یعنی ۳۰۰۰ تا ۴۰۰۰ سال پیش ) وقتی کوههای ویلتشایر را در تاریک و روشن بامداد تابستان در برابر دیده آوریم خواهیم دید که مشعلهای کم سو روشن است . چنین می نماید که گروهی در سنگفرش یک آبادی در حرکتند. در میان ایشان کاهنانی هستند که جامه های شگفت از پوست و شاخ و نقابهای ترسناک پوشیده اند (نه آن چنان کاهنانی که هنرمندان نقاش با جامه ها و ریشهایی می پردازند که بیننده را تحت تأثیر می گیرد) و رئیسانی که پوست پوشیده و به گردن بندهایی که مهره های آنها از دندان است آراسته شده اند و زوبین و تبر بر کف دارند و سر و موهای ایشان را سنجاقهای استخوانی بالا نگاه داشته است و زنهایی که جامه های پوستی و کتانی بر تن دارند و گروهی انبوه از مردم سرکشان و کودکان برهنه به این دسته ای که در حرکت است ، نگاه می کنند. ایشان از بسیار جاها گرد آمده اند و در چادرها در سیلبری هیل منزل کرده اند. گونه ای شادی و سرور همه را فرا گرفته است . در میان دسته ی در حرکت تنی چند مشخص و شناخته شده هستند که به خاطر فراوانی محصول آینده ، محکوم به مرگ هستند. اینان به قربانگاه پردودی چشم دوخته اند و فرمانبردار و بیچاره گام برمی دارند. چه رنج آور است زندگی انسان . آیا سخن بودا را نباید باور کرد که : «زندگی انسان ، تنیده در رنج است »؟
پی نوشت ها :
۱- بر گرفته از "The Outline of Histor" اثر اج. جی. ولز، برگردان مسعود رجبنیا.
http://www.aftabir.com منبع : آفتاب