مکتب مارکس

از کارل مارکس منقول است که می گفت: من مارکسی نیستم. معنی این جمله بی شک انکار کسانی نبوده که خود را به وی منتسب می کردند، بلکه داعیه او است بر اینکه وی بالاتر از رئیس یک مکتب است و آدام اسمیت جدیدی است.
يکشنبه، 13 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مکتب مارکس
 مکتب مارکس

نویسنده: شارل ریست
مترجم: کریم سنجابی



 

از کارل مارکس منقول است که می گفت: من مارکسی نیستم. معنی این جمله بی شک انکار کسانی نبوده که خود را به وی منتسب می کردند، بلکه داعیه او است بر اینکه وی بالاتر از رئیس یک مکتب است و آدام اسمیت جدیدی است.
با وصف این سعی می کنیم صفات کلی مکتبی را که به نام اوست(1) و آن را از مکاتب اجتماعیون سابق جدا می سازد معلوم نمائیم:
الف) مکتب مارکس با غرور تمام مدعی عنوان «سوسیالیسم علمی» است. ولی باز هم مفهوم این صفت باید فهمیده شود. معنای آن این است که اجتماعیگرائی نوین هرگونه نقشه ی پیش پرداخته شده ی نوسازی اجتماع، تمام فالانسترهای فوریه، تمام جمهوریهای ایکاری، تمام طریقه های تعاون کم و بیش جامع را مردود می شناسد و مدعی آوردن طرح و طریقه ی جدید نیست. بلکه همچنانکه لابریولا می گوید:« کشف علمی و اندیشیده راهی است که جامعه ی متمدن ما (روان فوریه بر ما ببخشاید) می پیماید.(2) و بدان اکتفا می کند که ماهیت تحول جبری جوامع انسان و نقطه نهایی سیر آنها را توضیح دهد.
با اتخاذ این روش طریقه ی مارکس بسی بیش از آن که اجتماعیگرا باشد به دانش اقتصاد مدرسی و دریافت های آن از قوانین طبیعی نزدیک است. در این نکته جای تردید نیست. انگاره های مارکس از همان منبع اقتصادشناسان بزرگ آغاز قرن 19 و به طریق خاص از ریکاردو که وارث خط مستقیم او است سرچشمه می گیرد. و این نه تنها مربوط به انگاره ارزش مبتنی بر کار و معارضه بین سود و دستمزد و یا همان نظریه بهره مالکانه زمین و دیگر انگاره های ریکاردویی است که تقریباً به همان صورت اصلی و با دستکاری نامحسوس وارد طریقه ی مارکس شده و استخوان بندی محکم آن را تشکیل داده اند؛ بلکه با همه ی غرابت آن دربادی نظر، مربوط به روش انتزاعی کلی و جزمی مارکس با عبارات مبهم او است که پیروان وی را همواره مجاز ساخته است تا بگویند که معانی اصلی آنها درک نشده و برای آنها باز هم مانند کلام ریکاردو مفاهیم باطنی قائل گردند.(3) بی شک مارکس سرمایه ی عظیمی از ملاحظات و تجارب عینی بکار برده، پیشتر نشان دادیم که ریکاردو هم هرچند درباره ی وی کمتر باور می شود از همین ملاحظات و تجارب بهره مند بوده است- ولی مارکس آنها را ساده می کند و به آنها کلیت می دهد، تا از آنها نظریه های طراحی شده محض استخراج نماید؛ درست به همان ترتیب که خود ریکاردو و پس از وی شاگردانش می کردند. و این نکته بدان حد درست است که امروزه تنها گریزگاه مؤمنان سرسخت و برگشت ناپذیر وی، برای دفاع قسمتی از انگاره های استاد که دیگر قابل دفاع به نظر نمی رسد، مانند نظریه ارزش برابر با کار، همین است که بگویند: مارکس جامعه ای فرض کرده است( و این خود اعتراف به همان فرض می کنیم های ریکاردو است) که در آن کار همه جا یکنواخت باشد و غیره.(4)
منهج علمی مارکس پس پیوندی است که بر درخت دانش مدرسی زده شده است. هرچند این درخت از ثمر بیگانه ای که بارش گردیده حیرت زده و برآشفته باشد باز او است که آن را با شیره ی حیات خویش تغذیه کرده است. به همین سبب است که گفته اند کتاب سرمایه «اولین کتاب آئین اشتراکی انتقادی نیست، بلکه آخرین کتاب اقتصاد بورژوازی است.»(5)
نه تنها منهج مارکس ادامه دانش اقتصاد مدرسی است- و حتی آنگاه که وی به شدت بر اقتصادشناسان می تازد برای آن است ثابت کند که آنان دانش مذکور را به درستی نشناخته اند- بلکه حیرت انگیزتر آنکه او به سرمایه داری احترام می گذرد(6) و شاهکار بزرگ آن را تجلیل می نماید و از نقش واقعاً انقلابی آن(عین عبارت او) بی نهایت خرسند است(7) که به این آراستگی آشیانه ی نظام مالکیت اجتماعی را ترتیب داده تا تقریباً بی آنکه حاجت تغییر باشد در آن قرار بگیرد.
با وصف این مارکسیان ایراد بزرگی متوجه این اقتصادشناسان مکتب مدرسی کرده اند، بر آنان خرده می گیرند که نتوانسته اند و یا شاید- به سبب آنکه محافظه کاری و منافع بورژوازیشان تقاضا می کرده- نخواسته اند، کیفیت نسبی و موقت سازمان اجتماعی مورد مطالعه خویش را تشخیص بدهند؛ این اقتصادشناسان گمان کرده و تعلیم داده اند که مالکیت و مزدوری دو بنیاد قطعی و ثابت هستند. به نظر آنان جهان همواره در این قالب کنونی سرمایه داری متحجر خواهد ماند و نمی خواهند باور کنند که این حالت هم «مقوله ای تاریخی» است و مانند سایر احوال در جریان تحول و تغییر است.(8)
ب) مکتب مارکسی باز هم از این جهت از مکاتب اجتماعیون پیشین جدا می شود که هر نوع اندیشه عدالت و برادری را از مباحث خود خارج می سازد، اندیشه هایی که مقامی بس بزرگ در نهضت اجتماعیون فرانسه داشته اند. مطلب بر سر این نیست که درستترین طریقه چه خواهد بود، بلکه فقط چه خواهد شد. «دریافت های نظری اشتراکیان مطلقاً مبتنی بر آرمان و آرزو نیست، بلکه مظهر کلی شرایط و واقعیات موجود است.»(9)
نه تنها در قلمرو اقتصادی این اهمیت و اعتبار را برای واقعیات امور قایل است، بلکه همه روابط اجتماعی حتی به اصطلاح شریف ترین آنها، سیاست و فرهنگ و هنر و مذهب را نیز بر همین اساس تشریح می کند. تفسیر و تشریح همه آنها در اوضاع و احوال اقتصادی موجود است. نخست در اوضاع و احوال مربوط به تولید و از آن میان به وجه خاص به وسایط فنی تولید و ترتیب بکار بردن آنها. مثلاً تولید نان و در تولید نان، مراحل تدریجی آسیاب دستی عهد عتیق و آسیاب بادی قرون وسطی و آسیاب بخاری عصر معاصر. اینها هستند که باعث سیر جامعه از صنعت خانوادگی به صنعت سرمایه داری و از آن به صنعت بزرگ ماشینی شده و نظام های بردگی و رعیتی و مزدوری و حتی مراحل متوالی تمدن را به طور کلی بوجود آورده اند. اینها هستند که بسی رساتر و بلیغ تر از ترقی عقاید آزادی و دیگر« ترهات بورژوازی» از همین قماش مفسر آنها می شوند. اینها شالوده های واقعی و یا به اصطلاح «زیربنای»(10) جامعه هستند که همه چیز دیگر بر روی آنها بنا شده است. این دریافت که از قلمرو مباحث اقتصادی به معنی خاص سخت تجاوز می کند و یک نوع فلسفه تاریخی تمام تشکیل می دهد، به نام «مادیت تاریخی» مشتهر شده است.(11)
این دریافت مادیگری به معنی عامیانه ی آن، ظاهراً منهج مارکس را از هر گونه اندیشه ی اخلاقی و احساس عاطفی خارج ساخته و به قول شفل(12) به کلمه ای که مشهور و شایع گردیده، تمام مسئله ی اجتماع را به «مسئله ی شکم» برگردانده است. به همین جهت اجتماعیون فرانسه آن را با سختی قبول کرده و اهتمام ورزیده اند که برایش یک نوع هاله ای ترتیب بدهند.(13)
ولی مارکسیان خالص که این پیرایه ها را بیهوده می دانند از خود عدم درک کاملی نسبت به مفهوم مادیت تاریخ نشان می دهند. زیرا به مفهوم درست یعنی به مفهوم باطنی آن که مناسب همه ی طریقه ی مارکس است دریافت مذکور به هیچوجه منافی آرمان و کمال طلبی(14) نیست، بلکه تنها معارض قراردادن تحول اجتماعات انسانی بر اساس معنویات(15)است. اما آدمی را ابداً تسلیم قضا و قدر محیط مادی نمی کند، ‌برعکس تکامل را عبارت از:« کوشش آگاهانه مداوم و غالباً به مانع برخورده ی آدمیان برای خروج از شرایط اجتماعی موجود» می داند.(16) بنابراین انگاره ی مادیت تاریخ در آخر حساب یک نوع فلسفه کوشش است.(17) با این کیفیات معلوم است که انتقاد و تجزیه و تحلیل نظریه ای که حد و مرزش این چنین غیرمشخص و فرار است عاری از اشکال نیست.
و نیز نادرست است که منهج مارکس را بیان نوعی مسلک قدری و یا حتی مسلک جبری افراطی بدانیم. پیرو مارکس مدعی است و در واقع هم چنین است، که آموزگار سعی و نیرو است. کارگران پس از آنکه فهمیدند منفعت آنها در چیست باید تمام قوای خود را در جهت پیشبرد آن قرار بدهند. ولی نیازی به آن ندارند که برای مساعی خویش از پیش هدف معین کنند. «تمام آنچه در تاریخ واقع شده نتیجه ی کوشش انسان است. ولی این حوادث- جز در موارد بسیار نادر نتیجه انتخاب و اراده سنجیده ی آدمیان نبوده و نیست»(18).
ج)اجتماعیگرائی مارکسی باز از این جهت از اجتماعیون پیشین جدا می شود که می خواهد منحصراً کارگری رنجبری باشد. این نشان مشخص چهره ی آن است که در عین حال مایه قدرت آن هم شده است. و نیز همین توضیح می دهد که چرا با آنکه مسالک دیگر اجتماعی از رونق افتاده و از بین رفته اند، این یکی با وجود آنکه، چنانکه قریباً خواهیم دید، از انگاره های اصلی بنیانگذارش چیز مهمی پابرجا نمانده، باز تمام قدرت خویش را حفظ کرده و به صورت های نوین تجدید حیات می یابد.
اجتماعیون نیمه اول قرن نوزدهم همه مردم را بدون امتیاز کارگر و بورژوادر بشر دوستی جامع خویش وارد می کردند. حتی چنانکه دیدیم اوون یا سن سیمون و یا فوریه توقع داشتند که توانگران و طبقات حاکمه خود برای تأسیس«جامعه ی آینده» پیشقدم بشوند. ولی مشعر مارکس به کلی غیر از این است. وی با خشونت تمام هر نوع همکاری و حتی هر نوع مدارای با بورژوازی را رد می کند. نه تنها با سرمایه داران بلکه با روشنفکران(19) و با «تمام روبنای قشرهائی که جامعه ی رسمی را تشکیل می دهند». برای او اجتماعیگری چیزی جز مجموع مصالح طبقه کارگری نیست و حصول کامل آن متوقف بر دست گرفتن قطعی و نهایی حکومت است بوسیله این طبقه.
البته می توان می گفت که در هر زمان سوسیالیسم چیزی جز مناقشه فقیر یا غنی نبوده، ولی این مناقشه بر اساس تقاضای عدالت در تقسیم صورت می گرفته و به همین جهت به بن بست منتهی می شده است. با ظهور مارکس این معارضه صورت قانون علمی می یابد و به نام «مبارزه ی طبقات»، مبارزه طبقه کارگر با طبقه سرمایه دار جلوه گر می شود، که غیر از مناقشه فقیر با غنی است.
مبارزه ی طبقات امر تازه ای نیست:« تاریخ همه جوامع تا روزگار ما چیزی جز تاریخ مبارزه ی طبقات نبوده است»(20)، ولی اگر در گذشته چنین بوده، از این پس همواره نخواهد بود. مبارزه ای که ما اینک شاهد آن هستیم آخرین مبارزات است و هولناکی آن هم در همین است. آخرین مبارزه است زیرا نظام مالکیت اجتماعی «با زایل ساختن اصل شرایطی که موجب مبارزه طبقات شده، وجود خود طبقات را منتفی می کند». البته متوجه شده ایم که این پیشگوئی متضمن مایه ی عظیمی از خوش بینی است. همان خوش بینی که مکتب مارکس با قساوت تمام، اجتماعیون قدیم فرانسه را به سبب آن ملامت می کند.
د)بالاخره مکتب مارکس از اغلب مکاتب اجتماعیون مقدم به جهت صفت صریحاً انقلابی و یا حتی چنانکه گاهی گفته می شود، فاجعه باری آن متمایز می گردد. اصطلاح مبارزه ی طبقات که شعار آن است خود به وضوح تمام گویای این نکته است. با وصف این اگر به خاطر داشته باشیم که این صفت انقلابی را مارکسیان بر عمل خود بورژوازی هم اطلاق کرده اند آن وقت متوجه می شویم که لفظ مذکور را نباید لزوماً به معنی عامیانه ی آن گرفت.
انقلاب عبارت خواهد بود از بر کنار کردن طبقه ی مالک بوسیله ی طبقه ی کارگر. ولی این برکناری لزوماً‌ به معنی چوبه ی دار و یا شورش در خیابانها نیست. ممکن است به وجه مسالمت آمیز صورت بگیرد خواه از مجرای سیاسی و قانونی، هرگاه طبقه ی کارگر با به دست آوردن اکثریت قاطع در مجالس مقننه زمام اختیار را در دست بگیرد که احتمال آن بسیار معقول است. چه از هم اکنون، لااقل در کشورهای صنعتی، ‌اکثریت آراء انتخاباتی در اختیار او است. و خواه از مجرای عمل اقتصادی، هرگاه مثلاً قدرت اتحادیه های کارگری به جایی برسد که بتوانند مستقیماً اختیار سازمان و اداره ی مؤسسات اقتصادی را در دست بگیرند و برای سرمایه دار عنوانی پوچ باقی بگذارند.(21)
پایان امر، حدوث فاجعه، ممکن است به صورت دیگر هم رخ بدهد که حتی مارکسیان بیشتر در انتظار آن هستند و آن وقوع بحران عظیمی است که مانند گردبادی، نظام سرمایه داری را با خود ببرد و نتیجه ی قهری آن باشد؛ بدانسان که گوئی پایان آن با خودکشی و «خودفروریزی» بوده است. پیشتر دیدیم که مسئله ی بحرانهای اقتصادی در عقاید مارکسی واجد اهمیت فراوان است.
با همه اینها، منهج مارکس، هرچند بالضروره مستلزم اعمال خشونت و زور نیست. منکر آن هم نیست. حتی آن را هم بسیار محتمل می داند. زیرا بی شک عمل تحول خود به خود کافی نیست تا نظام جدید را از نظام قدیم خارج سازد و پروانه را از پوسته ی حشره بیرون بکشد. «زور قابله ی هر جامعه ی آبستن حوادث است.»(22)
پیرو طریقت مارکس نباید به هیچوجه تسلیم احساسات و عواطف بشود. بدی و رنج عوامل ضروری تحول هستند. هرگاه در زمان خود ممکن می گردید که بردگی یا رعیتی و یا سلب مالکیت پیشه ور از طرف سرمایه دار و غیره را از بین ببرند جریان تحول را منحرف می ساختند و نتیجه ی آن بیشتر بدی و زشتی می شد تا خیر و نیکی.(23) هر دوره متضمن شرایط ناگوار ولی لازمی برای ظهور اشکال و صورت های عالیتر است. به همین جهت است که اشتراکیان می گویند اصلاح طلبی بشردوستان بورژوا و مواعظ آنان راجع به صلح و سازش طبقات اجتماع، اگر مؤثر واقع می شد، شوم و زیان بخش می گردید. زیرا هرجا که تضاد نباشد ترقی نیست. باید توجه کنیم که این بی اعتنایی غرورآمیز نسبت به آلام ضروری دورانهای تحول خود میراثی از مکتب اقتصادشناسان مدرسی و وجه شباهت دیگری نسبت به آن است. چه مکتب مزبور هم درباره ی آنچه مربوط به رقابت و ماشین و نابود شدن صنایع کوچک بوسیله کارخانه های بزرگ بود به همین سیاق اظهارنظر می کرد. منهج مارکس خواهان اصلاحاتی نیست که هدف آنها «نوسازی» جامعه باشد، بلکه اصلاحاتی را می پذیرد که مایه تشدید و تسریع انقلاب بشود، اصلاحاتی که ممکن است «دوران بارداری را کوتاه کند و رنج زایمان را بکاهد.»(24)

پی نوشت ها :

1. کافی نیست که گفته شود مارکس رئیس یکی از مکاتب بزرگ اجتماعیون بوده است بلکه باید گفت اکثریت عظیم کسانی که در همه کشورها به نام سوسیالیست شناخته شده اند از نزدیک و یا دور شاگرد مکتب وی بوده اند. مکاتب دیگر اجتماعیون مانند طرفداران نظام بی حکومتی و فابینهای انگلستان( Fabiens) و کولینیزیانهای بلژیک(Colinisiens) و جورجیست های ممالک متحده( Georgistes) محل ناچیزی در کنار آن داشته اند.
قسمت اعظم پیروان مارکس در آلمان و روسیه به ظهور رسیدند. رهبران انقلاب بولشویکی خود را منسوب به وی می دانند. در فرانسه مبلغان طریقه مارکسی خالص از سال 1878 به بعد لافارگ(داماد مارکس) Lafargue و ژول گسد Jules Guesde بوده اند. معذلک جمع کثیری از اجتماعیون فرانسه با آنکه خواهان نظام مالکیت اجتماعی هستند، طریقه مارکس را بدان صورت خشک و قاطع آن نپذیرفته اند و از آن سه اصل بزرگ را که برنامه حزب« سوسیالیسم متحده Socialisme Unifie» شده نگاهداشته اند: یعنی اجتماعی ساختن وسایط تولید، مبارزه طبقاتی، و اتحاد بین المللی کارگران ولی نظریه ارزش و بیشتر از آن انگاره ی مادیت تاریخی وی را کنار گذاشته و نخواسته اند سنت قدیم اجتماعیون فرانسه را که جنبه ی آرمانی قوی داشته رها کنند. بنوامالون Benoft Malon مؤسس مجله سوسیالیست Revue Socialiste در 1885 یکی از اولین نمایندگان این منهج بود که سپس ژان ژورس ترجمان عالیقدر آن گردید.
2. Antoine Labriola, La Conception Materialiste de l`Histoire,p. 24.
جمله ی معترضه ی فوق اشاره به نفرین های فوریه علیه تمدن است.
پیروان سن سیمون هم همین ادعای علمی بودن طریقه ی خود را داشته اند. بنابراین وارد کردن ‌آنها در جمع اوتوپی سازان نارواست. در واقع برخی از مارکسیان هم این حق تقدم را برای آنان شناخته اند.
3. یکی از شاگردان مارکس، ژرژسورل Georgcs Sorel در این باره جداً و نه به عنوان مزاح می گوید:« تجربه انگاره مارکس راجع به ارزش به ما یاد می دهد تا چه اندازه ابهام یک نظریه برای بخشیدن قدرت به آن اهمیت دارد.» (مراجعه شود به رساله ی توهمات ترقی: Les illusions du Progres،‌صفحات 91 و 92). باید گفت واقعاً در این مورد چنین است!
4.مثلاً مراجعه شود به آنچه ژرژ سورل در مجله ی بین المللی جامعه شناسی Revue Internationale de Sociologie تحت عنوان «مشاجرات راجع به تفسیر طریقه ی مارکس» سال 1900: صفحه 248، نوشته است:« در واقع مارکس انگاره ای راجع به ارزش به آن معنی که عموماً به این اصطلاح داده اند ندارد، بلکه گفتار وی نظریه ای است مربوط به تعادل اقتصادی در یک جامعه که به صورت شگرفی ساده و محدود شده باشد. فرض بر این است که همه ی صنایع معادل و همه ی کارگران به نمونه ی واحد یکنواختی برگردانده شده باشند. یک ساعت کار یک دسته ده نفری در همه جا یک چیز معادل می سازد: یعنی آن مقدار کار در هر یک از رشته ها بدون تفاوت، کمیت فشرده معادل از کیفیتی بوجود می آورد که صفت مشترک و قابل مقایسه ی همه ی کالاها است و آن ارزش است... بدین ترتیب نموداری بدست می آورند که ظاهراً فایده ای جز آن ندارد که با تعبیه های زیرکانه امکان التیام نظریه ی ارزش های معادل با زمان را با قیمت جاری بازار نشان بدهد.»
5. مراجعه شود به لابریولا، همان مأخذ صفحه ی 91. سورل نیز می گوید:« بالاخره منهج مارکس بسیار نزدیکتر به مکتب مشهور به مانچستری ست تا به طریقه ی اوتوپی سازان. این یک نکته ی اساسی است که باید خاطرنشان گردد.» La decomposition du Marxisme صفحه 44).
6. «بورژوازی در تاریخ اثر انقلابی درجه ی اول داشته است. وجود این طبقه خود مستلزم دگرگونی مداوم در وسایط تولید ثروت و بنابراین در شرایط تولید و بنابراین در مجموع اوضاع و احوال اجتماعی است... تمام علایق اجتماعی دست نخورده ی تا آن زمان و متحجر در زنگارشان با خدم و حشم افکار و عقاید باستانی و قابل احترام آنها قطع گردید، تمام آنچه مربوط به روحیه ی اشرافی و ثبات اجتماعی بوده دود شده و به هوا رفته، هر آنچه مقدس و متبرک بود از حرمت افتاده است.» (Manifeste §§6 et 7)
بعلاوه برحسب عقیده ی مارکسیان سرمایه داری به شدت در کار ویران ساختن خویش است. واضح است که همین خاصیت مزاج انقلابی آن است.
7.بدینسان سرمایه داری آن مسایل را که اوتوپی سازان برای آنها راه حل های بکلی بیهوده جستجو می کردند حل نموده و شرایطی بوجود آورده که تحول جامعه را به حالت اجتماعی جدیدی ممکن ساخته است. سوسیالیسم نه نیازی به اختراع ماشینهای علمی جدید دارد و نه آنکه به مردم یاد بدهد که چگونه باید از آنها استفاده کنند.»...
(Sorel, Decomposition du Marxisme, p.41).
8. به نظر اقتصادشناسان بنیادهای دوران قرون وسطایی مصنوعی بوده اما بنیادهای دوره ی سرمایه داری طبیعی هستند. آنان روابط اجتماعی موجود... را قوانین ثابت و لایزال می دانند که باید همواره بر جامعه حکمروا باشند به عبارت دیگر برای زمان پیش، تاریخ بوده ولی از این پس نخواهد بود.»(مارکس فقر فلسفه، صفحات 167-168).
9.Manifeste § 35
10.Infrastructure
11.Materialisme Historique
مارکس می گوید با تغییر شیوه ی تولید(Mode de Production) همه ی روابط اجتماعی مردمان تغییر می کند:« آسیاب دستی به ما جامعه ی با ارباب می دهد و آسیاب بخار جامعه ی با سرمایه دار صنعتی!».
(مراجعه شود به Misere de la Philosophie,2 edite, p.156)مع الوصف این عبارت غالباً مکرر را باید بیشتر نمایشی تمثیلی از زندگی اجتماعی دانست تا قاعده ی علمی مادیت تاریخی. کلام مارکس در مقدمه بر کتابش به نام انتقاد دانش اقتصاد Critique de l`Economie) (Politique معتدل تر از این است. مهمترین قسمت این صفحه مشهور(صفحه پنجم مقدمه) بدین شرح است:
«در تولید اجتماعی لوازم معاش، مردمان به روابط قهری و لازم و مستقل از اراده آنها ملتزم می گردند، روابط تولیدی که مرتبط و همساز با درجه معینی از توسعه نیروهای تولیدی آنها است. مجموعه ی این روابط تولیدی بنیان اقتصادی «Structure» جامعه را تشکیل می دهد. یعنی شالوده ی واقعی است که بر آن روبنای «Superstructure» حقوقی و سیاسی برپا می گردد و نفسانیات و وجدانیات جامعه هم متناسب با آن است. شیوه ی تولید زندگانی مادی بطور کلی مشی اجتماعی و سیاسی و عقلی جامعه را مقدر می سازد. وجدان آدمی باعث شیوه ی زندگی او نیست، بلکه شیوه ی زندگی اجتماعی او باعث وجدانش می شود.»
فعل «مقدرساختن» هرچند هم با قید « بطور کلی» تعدیل شده، باز در این مورد اندکی گزافه به نظر رسیده است. مکتب مارکس امروزه آن را به کلمه «تفسیر کردن» که بیشتر قابل قبول است تبدیل می کند. لابریولا می گوید: « مطلب تنها عبارت از این است که در مرحله ی نهایی تمام وقایع تاریخی بوسیله بنیان اقتصادی زیربنای جامعه قابل تفسیر می گردد» (مفهوم مادیت Conception Materialiste، صفحه 120).
این نظریه« مادیت تاریخ» به وجه خیره کننده ای در کتاب لوریا «Loria»(ترجمه شده به فرانسه به نام La Constitution Sociale) تشریح شده است. در این کتاب مشاهده می شود که چگونه تمام تاریخ، تمام جنگ ها، گولفها( دسته طرفداران قدرت پاپ در قرون وسطی) و کیلبین ها(حزب اشراف مخالف قدرت پاپ) نهضت اصلاحات مذهبی مسیحی، انقلاب فرانسه و حتی مرگ عیسی بر چوبه ی دار منتهی به «زیربنای اقتصادی» شده است، فقط با این تفاوت که به نظر لوریا عامل اصلی و قاطع که پایه ی همه ی عوامل دیگر قرار گرفته، شیوه ی فنی تولید نیست، بلکه نظام زمین داری است(مراجعه شود به آنچه بعداً در فصل مربوط به بهره ی زمین خواهد آمد).
12. شفل Scheaffle
13. به مأخذ ذیل مراجعه شود.
Jaures:Etudes Socialistes
Georges Renard: Le Regime Socialiste
Fourniere: L'Individu, l'Association et l'Etat
14.Idealisme
15.Ideologie
16.مراجعه شود به لابریولا( مأخذ سابق الذکر). واندرولد Vandervelde(رهبر اجتماعیون بلژیک) در مجله Revue Socialiste مورخ فوریه سال 1904 تحت عنوان «کمال طلبی مکتب مارکس» می گوید:« در تجزیه و تحلیل نهائی استدلال مارکس مبتنی بر پایه اخلاقی است. عدالت اقتضاء می کند که به کارگر تمام محصول کارش داده شود.»
ولی بیان آقای لاندری Landry بکلی منطبق بر این نظر نیست( مراجعه شود به مجموعه ی سخنرانیهای مؤلفان مختلف تحت عنوان: بررسی ها راجع به فلسفه اخلاقی قرن 19(Etudes sur la Philosophie Morale du 19 siecle) صفحه 164). به عقیده ی وی اخلاق از لحاظ مارکس عبارت از ممکن طلبی است(Possibilisme) یعنی وی هرچه را تکامل اقتصادی در کار بوجود آوردن آن است اخلاقی و آنچه را در راه زایل ساختن آن است غیراخلاقی می داند.
17.به همین سبب امروزه مکتب نومارکسی Neo-Marxisme را مرتبط به چیزی می کنند که برحسب ظاهر و در بادی نظر نقطه مقابل آن است، یعنی به عقاید فلسفی جدید مکتب عملی و به عقاید فلسفی برگسون(Bergson). مراجعه شود به کتاب گی گران Guy Grand تحت عنوان فلسفه اتحادیه گری La Philosophie Syndicaliste).
18. مراجعه شود به لابریولا، همان مأخذ، صفحات 131-133. وی می گوید « با پدید آوردن محیط های اجتماعی متوالی... آدمی پدید آورنده خود می باشد.
لازمه بحث بیشتر و تشریح روشنتر از انگاره ی مادیت تاریخی، که به جای خود بسیار محل بحث است، خروج از زمینه ی این کتاب و ورود در مباحث ماوراء الطبیعی است.
19.Manifeste Communiste. نظر این نیست که روشنفکران را بکلی از بین ببرند، بلکه آنها را به مقام مزدوری درآورند. «برحسب نظریه مارکس انقلاب بوسیله تولیدکنندگان (البته مقصود تنها کارگران بدی است) که به نظام کارگاههای صنایع بزرگ خو گرفته اند، صورت می گیرد و روشنفکران به مستخدمینی مبدل می شوند که حتی الامکان خدمات جزئی به آنها ارجاع می گردد» Sorel, Decom du Marxisme, p.51). دیده شد که عین این برنامه بوسیله بولشویک های مارکسی به مرحله اجراء درآمد.
20. Manifeste Commu.§ 2 . مع الوصف باید یادآوری کنیم که سن سیمونیان این اختلاف طبقاتی را قبلاً توضیح داده بودند. بحث آنها دیگر نه از توانگران و بی نوایان بلکه از کارکنان و بیکاره ها بود که یک تمایز کاملاً‌ اقتصادی است. با وصف این با نظر مارکس اختلاف دارد. زیرا در نظر سن سیمونیان کارفرمایان و بانکداران و غیره نیز همانند کارگران و حتی بیشتر از آنان مشمول عنوان کارکنان می شدند. (مراجعه شود به آنچه بیشتر درباره سن سیمونیان گفته شد.)
21.امروز در فرانسه نماینده ی طریقه ی اول( بدست گرفتن حکومت از راه اکثریت پارلمانی حزب به اصطلاح سوسیالیست و نماینده طریقه دوم (عمل اقتصادی مستقیم و خارج از مبارزات سیاسی) سازمان اتحادیه های کارگری معروف به «اتحادیه ی عمومی کارگران» C. G. T, Confederation Generale de Travail است.
پس از انقلاب روسیه این وجه تمایز بهم خورده است. زیرا اجتماعیون تندرو که برای امتیاز خود از حزب سوسیالیست متحده، منحل شده ی پس از جنگ بین المللی اول، عنوان اشتراکیان اختیار کرده اند، در مکتب بولشویکی قرار گرفته و دیگر قبول ندارند که انقلاب اجتماعی بی آنکه قبلاً انقلاب سیاسی صورت بگیرد امکان پذیر باشد.
22. مراجعه شود به مارکس، رساله فقر فلسفه. به علاوه مفهوم کلمه ی «شورش» چیست؟ فقط عدم اطاعت به قوانین اما این قوانین از کجا آمده اند؟ محصولات محیط سرمایه داری عیناً مانند همان مؤسساتی که عهده دار حمایت آنها می باشند. به عبارت دیگر انقلاب عبارت از این است که این قوانین را مبدل به قوانین دیگر بکند ولی برای رسیدن به این هدف، انقلاب باید تکیه گاه خود را خارج از آن قوانین قرار بدهد.
23.«همین جانب بدی و زشتی امور است که موجب حرکت می شود. حرکتی که با ایجاد معارضات تاریخ را بوجود می آورد.» (فقر فلسفه، چاپ دوم، صفحه 173).
24. مقدمه کاپیتال، صفحه ی 11.

منبع: ژید، شارل؛ ریست، شارل؛ (1380)، تاریخ عقاید اقتصادی(جلد دوم: از مکتب تاریخی تا جان مینارد کینز)، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط