نقش اوسشکین در تأسیسات دولت یهود

مناخیم (مناحم) مندل اوسشکین از یهودیهای روس و قرین وایزمن در کاروان صهیونیسم بود. در سال 1863 متولد شد و به سال 1941 در فلسطین مرد. او بیش از همه ی فعالان در راه صهیونیسم گرگ صفت بود. در عصر هرتزل می
شنبه، 26 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش اوسشکین در تأسیسات دولت یهود
 نقش اوسشکین در تأسیسات دولت یهود

نویسنده: عجاج نویهض




 

مناخیم (مناحم) مندل اوسشکین از یهودیهای روس و قرین وایزمن در کاروان صهیونیسم بود. در سال 1863 متولد شد و به سال 1941 در فلسطین مرد. او بیش از همه ی فعالان در راه صهیونیسم گرگ صفت بود. در عصر هرتزل می زیست و سه سال از او کوچکتر بود. با هرتزل کار کرد و برنامه و خط مشی او را در پیش گرفت و اعلام کرد که هر کس به سرزمینی جز فلسطین رضایت دهد خائن به صهیونیسم است. وایزمن که یازده سال کوچکتر از اوسشکین بود، او را از روزگار جوانی می شناخت. بعد از جنگ، اوسشکین به فلسطین آمد و حدود دو سال ریاست کمیته ی اجرایی سازمان صهیونیسم را به عهده گرفت، و سپس به ریاست مؤسسه ی «کرین کایمت» (1) که عهده دار خرید زمین بود، انتخاب شد. از دیگر مؤسسات صهیونیستی یکی «کرین هایسود» (2) است که مسئوول جمع آوری پول بود و دیگری، «بیکا» که اختصاص به مستعمرات خانواده ی روتشیلد (روچیلد) داشت. عربهای فلسطین با این نامها کاملاً آشنایند. باری، اوسشکین عضو دائمی کنگره های صهیونیستی بود که هر دو سال یک بار تشکیل می شود. به دلیل تمایل او به ترکها، حتی در میان همنژادانش به وی «مناخیم پاشا» گفته می شد، اما رونالد استورس، فرماندار انگلیسی بیت المقدس از 1926-1918، می گوید که ما به او «تزار مناخیم» می گوییم.
وایزمن در یادداشتهای خود راجع به اوسشکین چنین می نویسد: «اوسشکین در روسیه بار مسئوولیت صهیونیسم عملی را بر دوش گرفت. کما این که احدهاآم رسالت فکری و معنوی آن را. اوسشکین شخصیتی نافذ داشت. خوب سخن می گفت، آراء و نظراتش روشن، دلایلش منطقی و راه و روشهایش عملی بود. در پیش بردن کارها قدرت عجیبی داشت و در عبور از شرایط و موقعیتهای دشوار و بحرانی پرتوان بود. لذا اوسشکین در هر یک از مراکز مهم منطقه یک کانون عملیاتی سری به وجود آورد تا افرادی را که فکر می کرد آمادگی پذیرش دارند جذب کند و نیرو و امید را در جان آنها بدمد. او نمونه ای مجسم از روحیه ی«دلباختگان صهیون» و یکی از دستیاران احدهاآم در تمریناتی بود که در باشگاه بنی موسی صورت می گرفت. با وجود آن که از معایب و ایرادات هرتزل در حرکتش آگاه بود، در کنار وی باقی ماند و پیوند وفاداریش را به او حفظ کرد و هرتزل را نقطه ی پرگار و ستون جنبش به شمار می آورد. اوسشکین همچنان نسبت به هرتزل وفادار بود تا آن که هرتزل طرح اوگاندار را مطرح کرد. در این زمان اوسشکین علناً از او برید و قیامی سرکش علیه رهبری به راه انداخت».
وایزمن سپس می گوید: «اوسشکین انسانی بلند همت، سرسخت و تسلیم ناپذیر و صریح اللهجه بود تا حدی که احساسات طرف را جریحه دار و آزرده می کرد. در وجودش رگه ای از اتوکراسی (3) بود از این رو گرایشهای جوانان را تحمل نمی کرد. ما در زمینه ی اندیشه ی صهیونیسم دو گردهمایی در غرب تشکیل دادیم. یکی در برلین به سرپرستی موتزکین و دیگری در ژنو به ریاست خود من، اوسشکین این هر دو گردهمایی را یک زحمت بی ثمر توصیف می کرد. او ماهیهً محافظه کار بود. پیرامون موضوع مانورهای پر طمطراق دیپلماتیک، که تحت تأثیر سازمان و چانه زدن با ترکها قرار داشت، با هرتزل به مخالفت برخاست. او از خود چهره ای به دست می دهد آمیخته از یک پاشای ترک و استاندارد روسی. فداکاری و ایثار او در راه صهیونیسم تمامی خطاهایش را محو می کند. هیچ چیز در جهان، بجز صهیونیسم، برایش اهمیتی ندارد... کله ای گرد و گنده دارد چندان که می تواند با دیوار سرشاخ شود... مطابق سنتها و آداب یهودی زندگی می کند. از یک خانواده ی قدیمی و ریشه دار یهودی است. بذله گویی را دوست دارد. زمانی که همسرش حامله بود محکم و جدی روی میز کوبید و به او گفت: پسر!! فقط باید پسر بزایی!! اما او از این لحاظ تنها به نیمی از خواسته ی خود رسید چون همسرش برای اولین و آخرین بار دو قلو زایید. یک دختر و یک پسر.
«من با او رفتاری خوب داشتم و همان قدر که به فضایل و خوبیهایش احترام می گذاشتم به بدیهای او نیز احترام می نهادم. انانیت و خودهواهی چنان بر او غالب بود که مردم فکر می کردند اطاعت از او واجب است». وایزمن سخن خود را چنین ادامه می دهد: «نقطه ی شروع تحکیم رابطه ی من با اوسشکین از جنگ جهانی اول بود که او به بریتانیا آمد. وی از تنگناها عبور می کرد. وقتی ناچار به ترک کشور شد به استانبول پناه برد و سپس شروع به سیر و سفر کرد تا سرانجام در سال 1918 به لندن رسید. وی در بحبوحه ی انقلاب روسیه توانست مقداری از دارایی خود را خارج کند. زمانی که به لندن رسید اعلامیه ی بالفور صادر شده بود و اوسشکین بر این اعتقاد بود که تشکیل حکومت یهودی در فلسطین در شرف انجام است. او لیستی از نام وزرا و شکل این حکومت را در جیب خود داشت و وقتی من برایش توضیح دادم که ما هنوز با این امر فاصله ی زیادی داریم، بشدت غمگین شد.
با آن که از آگاهیهای فراوان و توان علمی بالایی برخوردار بود گهگاه امواجی از ساده لوحی که با کار او سازگاری نداشت، وجودش را فرا می گرفت. از این که دید ما تاکنون نتوانسته ایم در فلسطین یک حکومت یهودی تشکیل دهیم ناامید شد و شگفتی او از این که هنوز متفقین جنگ را نبرده اند، مزید بر علت گشت. او پیشاپیش متقاعد شده بود که آلمان پیروز خواهد شد و آنچه او را به این باور کشانده بود بها دادن زیاد او به اندیشه ی آلمانی و دستاوردهای محیر العقول آن بود. در نظر او آلمان ذخیره ی تمدن غربی است. تا پیش از آن که به لندن بیاید از مرزهای کشورش قدم به خارج نگذاشته بود. او تا قبل از جنگ اول و انقلاب روسیه در اودسا می زیست و از آن جا جنبش صهیونیسم را در آن نواحی اداره و هدایت می کرد. از طریق دریای سیاه به فلسطین که در آن روزگار زیر سلطه ی بربریت ترکی بود، می نگریست و اعتقاد داشت که وقتی به فلسطین بیاید در مرتبه ی اروپایی و سطح غربی وارد این سرزمین خواهد شد. اما زمانی که بریتانیا فلسطین را گرفت وی متوجه شد که خود او در سطح توحش و بربریت قرارداده شده است. هنگامی که به لندن آمد از عادات و روشهای آن شگفت زده شد. هرگاه در صحبت از آینده و افق آتی غرق می شد، با سادگی و بی آلایشی تمام می گفت:«گوش کن، گوش کن! تو در اروپا می مانی و کارهای ما در این جا را به عهده می گیری و من عهده دار امورمان در فلسطین می شوم». من از این بابت خود را در تنگنا و مضیقه می یافتم لیکن خیالپردازیهای او را نادیده می گرفتم چرا که به دلیل سرسپردگی و دلدادگی شدید او به این قضیه، این خیالپردازیها بخشودنی بود». در این جا سخنان وایزمن را به پایان می بریم به معرفی بعد دیگری از چهره ی اوسشکین می پردازیم.
بعد از مرگ هرتزل در 1904، صهیونیسم به دو شاخه تقسیم شد از جهت پذیرش یا عدم پذیرش پیشنهاد بریتانیا به صهیونیستها مبنی بر مهاجرت یهودیها به اوگاندا در شرق افریقا؛ زیرا این موضوع در آخرین کنفرانسی که در زمان حیات هرتزل یعنی سال 1903 به منظور بررسی آن منعقد شد، حل شده بود. صهیونیستهای روسیه به سرکردگی وایزمن، اوسشکین، سوکولف (در مقاله بعدی به شرح حال او خواهیم پرداخت) و دیگران که در پشت سر آنها احدهاآم قرار داشت، این طرح(طرح مهاجرت یهودیها به اوگاندا) را بکلی رد کردند و هرتزل را در تنگنایی شدید انداختند. در اثنای کنگره ی سال 1903 لندن که هرج و مرج بر آن حاکم شد و ولوله بالا گرفت، خانمی به هرتزل که داشت از پشت تریبون پایین می آمد، نزدیک شد و وی را خائن خطاب کرد. این داستان را وایزمن، خود، نقل کرده است. بیچارگی و درماندگی چنان به هرتزل زور آورد که نزدیک بود به سقوط او بینجامد و از نهضت صهیونیسم کناره گیری کند، اما چون به گفته ی خود او در یادداشتهایش، استعفای او به انشعابی وسیعتر و مصیبت بارتر می انجامید، این کار را نکرد. او با گروهی که طرح اوگاندا را رد کرده بودند همراهی نشان داد و به فلسطین چسبید. البته او نیز تا پیش از پیشنهاد اوگاندا حرفش همین بود و قبول ایده ی مهاجرت به اوگاندا را فقط یک مرحله ی مقدماتی برای رسیدن تدریجی به فلسطین تلقی می کرد، به طوری که اگر توانستند بعدها به فلسطین دست یابند باز هم اوگاندا در دست یهود باقی بماند. بنابراین، هرتزل آزمندتر بود و هدفی دورتر در سر داشت. او از همان سال 1897 که با عبدالحمید، سلطان عثمانی، ارتباط برقرار کرد فلسطین را وجهه ی همت خویش قرار داد و به صهیونیستهای کنگره می گفت که مسأله ی پذیرش اوگاندا از سوی ما به قضیه ی رهگذری می ماند که شب را در بین راه می خوابد. وی در یادداشتهای خود پیرامون این نکته می نویسد:«من اطمینان دارم که جنبش صهیونیسم در آستانه ی انشعاب فلج کننده ای قرار گرفت است و این تفرقه شخصیت مرا کاملاً در هم می شکند. من گر چه قبلاً فقط خواهان تشکیل یک دولت یهودی بودم و برایم فرقی نمی کرد که این حکومت در چه نقطه ای از جهان باشد، اما امروز با آن اتفاقاتی که افتاده است جز پرچم صهیون را بر نمی افرازم و خویشتن را از «دلباختگان صهیون» به شمار می آوردم. فلسطین تنها کشوری است که ملت ما می تواند در آن آسایش و امنیت را بیابد. در حال حاضر صدها و هزارها تن از فرزندان ما هستند که به کمک و نجات نیازمندند. و برای آن که مانع را از سر راه بردارم تنها یک راه در اختیار دارم و آن کناره گیری و استعفاست». پیش از این زمان، هرتزل از ناراحتی قلبی شکایت می کرد و نه ماه پس از پایان یافتن کنگره، در سوم ژوئن 1904 درگذشت. به گفته ی گروهی از پیروانش عاملی که به مرگ او شتاب بخشید همان ضربه ی سختی بود که در کنگره به او وارد آمد.(4)
این بود وضعیت موجود در روزگاری که جنبش صهیونیسم نخستین پیشوای خود را از دست داد. در آن زمان هرتزل کناره گیری نکرد چرا که وی با مرگ خود به ماجرا پایان داد. اما پس از درگذشت وی، گروه صهیونیستهای روسی رهبری جنبش را قبضه کردند و مهار آن را کاملاً به دست گرفتند و به آرامی با شیوه ای مکارانه و برنامه ای دقیق روشهای هرتزل را زیر پا گذاشتند. روشهای هرتزل همانهایی است که وایزمن از زبان اوسشکین به آن اشاره کرده است: مانورهای پر طمطراق دیپلماتیک. هرتزل با آن قامت بلند و کت و شلوار مشکی و ریشی که زینت بخش چهره ی او بود، از طریق این مانورها نزد با هیبت ترین و مغرورترین سلاطین و امرا و رئیس جمهوریهای دنیا آمد و شد می کرد. آری، فعالیت هرتزل محرمانه و پوشیده صورت می گرفت اما دور نگه داشتن این فعالیت از دیدگان مردم تنها به مصلحت خود او و در راستای خواسته های وی بود.
بعد از مرگ هرتزل شیوه های جدیدی بروز کرد که می توان آنها را در این چهارچوب خلاصه کرد:
اولاً: جنبش صهیونیسم دارای دو چهره باشد. یکی چهره ی ظاهری که باید از حوادث جهانی رنگ پذیرد و از موضعگیریهای شک و تردید برانگیز پرهیز کند. و دیگری چهره ی باطنی و درونی که باید بر آن تکیه شود و از آن گریزی نیست و لازم است که در راه آن تمامی مشکلات برای رسیدن به فلسطین از میان برداشته شود.
ثانیاً: چهره ی درونی بر فلسه ی احدهاآم یا «تجمع و یورش» استوار است و هرتزل، خود، از این فلسفه پیروی می کرد. (5) تفاوت او با دیگر رهبران جنبش صهیونیسم در روسیه که پس از وی بر مسند زعامت نشستند این بود که وی اولاً به حرکت مرحله ای اعتقاد داشت. ثانیاً می گفت که کسب موافقت بین المللی نسبت به طرح و مسلح شدن به آن یک ضرورت است تا بتوان از آن به عنوان سپری برای حفظ جنبش استفاده کرد. اما حالا روش جدید آمد و اجرای ایده ی تجمع و یورش را بر شالوده ی فعالیت در فلسطین قرار داد و این کار را از طریق نفوذ دقیق و حساب شده زیر پوشش عواطف دینی و خرید زمین و ایجاد شهرکهای یهودی نشین و دادن آموزش نظامی به جوانان خود تحت پوشش فعالیتهای کلاسیک ورزشی پی گرفت. به عبارت دیگر، پیاده کردن ایده ی یاد شده نه موقوف به صدور اجازه ی ملوکانه از جانب عبدالحمید بود، یعنی همان چیزی که هرتزل در جستجویش بود و نه موکول به اجازه ی رهبران ترکیه ی جوان که پس از اعلام مشروطیت در 1908 زمام دولت عثمانی را به دست گرفتند و نه منتظر موافقت بین المللی یعنی همان چیزی که باز هم هرتزل خواهان آن بود.
ثالثاً: بنابراین، فعالیت چهره های ظاهری جنبش صهیونیسم در خدمت چهره های درونی و باطنی آن قرار گرفت. در این جا دو نکته ی مهم وجود دارد:
1- بهره گرفتن از نهضت آزادی خواهی و اصلاح طلبی و حکومت مشروطه در امپراتوری عثمانی به منظور نفوذ در صفوف این نهضت و بهره بردن از آن برای رسیدن نهایی به فلسطین. این امر اقتضا می کرد که کار در استانبول در اولویت قرار گیرد. این بود که دهها صهیونیست مزدور تحت پوششهای گوناگون دست به کار اقامت در پایتخت امپراتوری عثمانی شدند که به عنوان نمونه از بن گوریون می توان نام برد. وی به استانبول رفت و در رشته ی حقوق دانشگاه های آن تحصیل کرد و در سال 1906 رهسپار فلسطین شد.
2- رهبران روسی جنبش صهیونیسم یقین داشتند که آلمان تحت حاکمیت امپراتور ویلهلم هرگز یار و یاور آن نخواهد بود؛ زیرا ویلهلم به این چشم دوخت بود که به واسطه ی پروژه ی راه آهن «برلین- بغداد»، مستعمره ی بی نظیری در قلب امپراتوری عثمانی به وجود آورد؛ چه، امتیاز این پروژه ی عظیم به شرکت آلمان امکان می داد تا از اراضی دو طرف راه آهن به عرض بیست کیلومتر به نفع خود بهره برداری کند. از طرفی، وساطت امپراتور ویلهلم در سال 1898 نزد عبدالحمید نه تنها با شکست مواجه شد، بلکه ویلهم مشاهده کرد که دوست عبدالحمید بیم آن دارد که یهودیان پس از استیلا بر فلسطین او را آماج حمله ی خود قرار دهند. بنابراین، اگر به وساطت خود اصرار می ورزید پروژه ی راه آهن برلین- بغداد متزلزل می شد. این بود که رهبران جنبش صهیونیسم تصمیم گرفتند به بریتانیا تکیه کنند چرا که دیگر به برلین امیدی نبود.
اما لازم بود بازیابی صورت بگیرد. یادمان نرود که هدف از چهره ی ظاهری جنبش صهیونیسم خدمت به چهره ی درونی و باطنی آن بود و اینک که صهیونیستها در صدد پیاده کردن ایده ی تجمع و یورش بودند، راه چاره چه بود؟ رهبران جنبش دست به انشعابی ساختگی و واهی میان خود زدند. گروهی معتقد شدند که باید بدون معطلی به فلسطین نفوذ کرد و از این طریق به تملک تدریجی اراضی پرداخت. فعالیت صهیونیستی که تا 1914 ادامه یافت به همین شکل بود، یعنی این فعالیت عبارت بود از مراحل تجمع و یورش زیر پوشش نفوذ. گروه دوم اظهار داشتند که باید با دولت عثمانی به توافق رسید. این گروه گرچه در ظاهر با هرتزل تفاوتی ندارند، اما هدف از آن در این جا فریبکاری و سرپوش نهادن بر واقعیت است.
دسته ی اول به نام پیروان «سیاست عملی» شناخته شدند و دسته ی دوم به نام پیروان «نظریه ی سیاسی». این دو دستگی تا سال 1914 ادامه داشت.(6)
بنابراین، برنامه ی صهیونیسم پس از مرگ هرتزل، منحصر می شد در «نفوذ» که این خود از طریق توسل به زور و خشونت، پول، کار در زمین، ایجاد شهرکهای یهودی نشین، افزودن بر شمار جوانان تعلیم یافته و رخنه در دستگاه های حکومتی عثمانی را دنبال می شد. بنابراین، تعجبی نیست که یهودیها با وجود آن که جمعیت ناچیزی را در امپراتوری عثمانی تشکیل می دادند، موفق شدند در سال 1913 از مجموع سیزده پست وزارتی چهار تای آن را تصاحب کنند. حال آن که عربها که بیش از نصف جمعیت امپراتوری عثمانی را تشکیل می دادند و وسعت اراضی عرب نشین چند برابر آناتولی بود چیزی از این سیزده منصب را در اختیار نداشتند.
در این جا، دو نمونه ی روشن از فعالیت چهره ی ظاهری و فعالیت چهره ی باطنی جنبش صهیونیسم را ذکر می کنیم. ابتدا به ذکر نمونه فعالیت چهره ی ظاهری که هدف مسخ و تحریف حقایق را دنبال می کند، می پردازیم: بعد از شکست امپراتوری عثمانی در طرابلس و برقه و بالکان و مقدونیه، نهضت عربی بالا گرفت و پرتوانتر شد. نمایندگان عرب در پارلمان عثمانی فریاد اعتراض علیه فعالیتهای صهیونیسم در فلسطین و خطر آن سر دادند. اینک لازم بود که رهبران صهیونیسم به چیزی تظاهر کنند که از دشت خشم عربها بکاهد. لذا کنگره ی جهانی صهیونیسم در اوت 1911 در شهر بال تشکیل شد و رئیس آن چنین گفت: «کسانی که گستاخانه ما را متهم می کند که در صددیم کشوری یهودی تشکیل دهیم این عمل آن ها یا ناشی از جهل و حماقت است و یا برخاسته از حقد و کینه. آنها میان صهیونیسم و گرایشهای مذهبی یهود در زمینه ی فلسطین، به طرز آزاردهنده ای خلط می کنند. چه، عشق بی انتهای ما به فلسطین، بی شک، از باور دینی می جوشد اما در هیچ زمانی به ذهن ما صهیونیستهای عملگرای امروزی خطور نکرده است که این گرایشهای مذهبی را در خدمت جنبش خود درآوریم و با به بازی گرفتن احساسات دینی میلیونها یهودی مرتکب چنین عمل زشت و ناپسندی شویم. ما در برنامه ی خود خواسته هایمان را کاملاً روشن کرده ایم و از آمال و آرزوهایمان پرده برداشته ایم. هدف صهیونیسم همانا ایجاد میهنی امن برای ملت یهود در فلسطین است به شرط آن که این میهن به رسمیت شناخته شود و قانون از آن حمایت کند. ما خواهان دولت یهودی نیستیم بلکه خواستار وطنی در سرزمین اجداد خویش هستیم تا بتوانیم به یک زندگی یهودی بدور از ستم و فشار ادامه دهیم». اعضای کنگره با شنیدن این سخنان به علامت موافقت شروع به کف زدن کردند. این توصیف از میهن روحی تقریبا ًهمان چیزی است که هرتزل در نخستین کنگره ی صهیونیستی 1987 خواستار آن شد. حیله ای که در این جا به کار گرفته شد ابهام و پیچیدگی در تعیین میهن یهودی بود. رهبران صهیونیستی در هر مناسبتی امثال این اظهارات را به زبان می آوردند که نمونه ی آن سخن هوگارت است خطاب به حسین در اوایل سال 1918.
نمونه ی دوم، یعنی فعالیت چهره ی باطنی صهیونیسم، اوسشکین است. هرگز نباید از تضاد وحشتناکی که میان این شخص و رئیس کنگره ی جهانی صهیونیسم در سال 1911و غوغای صهیونیستی که در این زمان به وجود آمد، تعجب کنیم. در آن هنگام جهان با گامهایی بلند به سمت جلو پیش می رفت و آلمان برای رقابت بر بریتانیا در ماورای بحار آستین بالا زده، و امپراتوری عثمانی دچار تزلزل شده بود و از درد به خود می پیچید. بیست و هفت ماه بعد، در نوامبر 1913 که بدبختیها دامنگیر ترکیه شده و صحبت بر سر تقسیم نهایی آن ذهن کشورهای بزرگ آزمند (بریتانیا، آلمان، روسیه، نروژ، فرانسه و ایتالیا) را به خود مشغول کرده بود، اوسشکین کتابچه ای به نام برنامه ی سیاسی صهیونیسم نوشت. قصد او از نوشتن این جزوه انتشار آن در سطح وسیع جهانی نبود، بلکه آن را برای معتقدان به ایده ی «تجمع و یورش» نگاشت. در آن سال احدهاآم پنجاه و هفت سال داشت و باشگاه بنی موسی در راه تعلیم و تربیت افراد مجدانه کوشید. دانستیم که اوسشکین دستیار احدهاآم در این حرکت بود. مضافاً به این که وی مسئوولیت فعالیتهای مخفی صهیونیستی را نه فقط در اودسا و اوکراین بلکه در بیشتر جنوب روسیه به عهده داشت.
اوسشکین در این کتابچه به شرح و بسط ماهیت صهیونیسم، چنان که خود معتقد بود، پرداخته است. وی در این اثر آشکارا و بی پرده سخن می گوید، چرا که آن را برای معتقدان به صهیونیسم نوشته و دیگر دلیلی برای پنهانکاری وجود نداشته است. با وجود این، روزنامه ی عربی زبان فلسطین (7) در یافا موفق شد نسخه ای از این کتاب را که شامل چند فصل کوتاه است، به دست آورد و آن را به زبان عربی ترجمه و بارها چاپ و منتشر کند. ما از کتاب اوسشکین که به وسیله ی روزنامه ی فلسطین منتشر شده اطلاعاتی به دست نیاوردیم، بلکه آگاهی ما در این باره محدود می شود به پنج فصل اول این کتابچه که مجله المنار، چاپ قاهره، به نقل از روزنامه ی فلسطین، در شمار مورخ اوت 1914 خود منتشر کرده است.
در این جا به آوردن عبارات و فرازهایی از سخنان اوسشکین که از جاهای مختلف کتابچه ی او گرفته شده است، بسنده می کنیم:
1- «تلاشهایی که ملت اسرائیل برای تجارت از تبعیدگاه خود صورت داده... بیست و پنج سال است که از حالت تفکر و سکون به صورت حرکت و عمل درآمده است تا زندگی آزاد سیاسی او را در کشور نیاکانش به وی بازگرداند» (فصل اول).
2- «کشور یا سرزمینی که امت (یهود) خواهان استقلال سیاسی آن است باید از جنبه ی اقتصادی و فکری، واقعاً و عملاً از آن خود او باشد. منظورم، این است که ملت یهود باید تمام نیروهای حیاتی آن سرزمین را در دست بگیرد، ولو این که خود زمین تحت سیادت و حاکمیت اسمی دیگران باشد. باید ملت یهود با این سرزمین پیوند روحی برقرار کرده، و خاک آن از خون و عرق جبین او آبیاری شود در غیر این صورت آن سرزمین در خور استقلال نیست» (فصل اول).
منظور از سیادت و حاکمیت اسمی در این عبارت، حاکمیت عربهای بومی فلسطین است.
3- «حال تصور کنیم که شرایط عینی با تمایلات و خواستهای ما سازگار است و ما می خواهیم تاریخ و زندگی مستقل خود را در فلسطین تجدید کنیم. حکومتها و ملتها نیز همگی با این خواستهای ما موافقند و هیچ مانعی خارجی بر سر راه ما وجود ندارد، اما ملت ما به نوبه ی خود به نیروهای ویژه اش کمتر اعتماد می ورزد و برای رسیدن به هدفی که ما دنبال می کنیم آمادگی اندکی دارد؛ زیرا نه از وجود جمعیتهای سازمان یافته برخوردار است و نه اموال عمومی در اختیار دارد که او در فرصتهای طلایی برای استفاده از آنها یاری رساند. در چنین وضعیتی نتیجه چه خواهد شد؟ فرصتهای پیش آمده از دست می رود؛ فرصتهایی که چه بسا در طی چند قرن هرگز به دست نیاید. نظیر چنین فرصتهایی دوبار برای یهودیها پیش آمد ولی از آن استفاده نکردند و آن در روزگار دوک ژوزف، فرمانروای ناکسوس، بود» (8) (فصل دوم).
4- «علت عمده این که جنبش صهیونیسم نتوانسته است در بیست و پنج سال اخیر موفقیت چندانی به دست آورد، کم کاری است. چه، جمعیت دلباختگان صهیون فقط به مسأله زمین اهتمام ورزید؛ نه در آماده کردن ملت و رشد دادن سطح آگاهی او اندیشید، و نه به ایجاد سرمایه های ملی. این جمعیت متوجه نشد که باید این حرکت را به یک حرکت سیاسی رسمی تبدیل کند... بلکه با ایجاد چند شهرک یهودی نشین که از طریق صدقه و خیرات زندگی می کنند به ظاهر سازی بسنده کرد و به همین دلیل دوره اول از تاریخ صهیونیسم به بحران سال 1891 انجامید» (فصل سوم).
خواننده خود می تواند به مقصود اوسشکین از این عبارت پی ببرد. منظور او این است که صرف ایجاد چند مستعمره صدقه ای، مانند مستعمرات ثروتمند یهودی اتریشی، بارون هیرش(9)، در آرژانتین به پیدایش یک قدرت سیاسی نمی انجامد بلکه ایجاد قدرت سیاسی مستلزم پیاده کردن عقیده احدها آم، یعنی تجمع و یورش، است.
5- « تمام صهیونیست های حقیقی با وجدان و متفکران امت(یهود) در برنامه کنگره اول بال شاهد ادغام برنامه های گذشته در برنامه هایی جدید بودند که حاوی چکیده تصمیم گیریها و خلاصه ی خواستهای امت(یهود) بود، بویژه این اعلام آشکار کنگره به جهانیان که ما برای تأسیس حکومتی یهودی در فلسطین مبارزه می کنیم. برای رسیدن به این هدف باید تحقق بخشیدن به چهار موضوع را دنبال کنیم:
1- در اختیار گرفتن زمام اقتصادی و معنوی فلسطین.
2- سازماندهی نیروهای ملت یهود و ایجاد سرمایه های عمومی برای آن.
3- رشد و تقویت حس ملی گرایی یهودی در ملت.
4- تلاش همه جانبه ی سیاسی به منظور موافق کردن تمامی شرایط عینی با خود (فصل سوم)
این است پیام اوسشکین به آن دسته از مردم خود که معتقد به عقیده ی خصمانه و تجاوز کارانه هستند. چهاربندی را که وی در این جا ذکر می کند، دقیقاً و کلمه به کلمه در سال 1897 از سوی کنگره برای عموم منتشر شد:
«هدف صهیونیسم همان ایجاد میهنی برای ملت یهود در فلسطین است که قانون آن را حمایت کند. کنگره معتقد است که این هدف از طرق زیر به دست می آید:
1- استعمار و آبادانی فلسطین به دست کارگران کشاورزی و صنعتی یهود و به شیوه های مناسب.
2- سازماندهی تمام ملت یهود و ایجاد ارتباط میان آنها از طریق ایجاد سازمانهای مناسب محلی و جهانی طبق قوانین هر کشور.
3- تقویت و رشد دادن آگاهی ملی یهودیان.
4- برداشتن گامهای تمهیدی برای رسیدن به موافقت حکومت؛ زیرا برای تحقق بخشیدن به هدف صهیونیسم این امر ضروری به نظر می رسد».
از مقایسه ی میان آنچه اوسشکین نوشته و آنچه کنگره منتشر کرده است میزان بازی با الفاظ و قالب کلام و نزدیکی معانی آنها با یکدیگر روشن می شود.
5- «نکته ی اساسی در برنامه ی کنگره بال عبارت است از ایجاد یک میهن آزاد و مستقل سیاسی برای ملت اسرائیل در فلسطین. از این نکته آشکارا فهمیده می شود که تنها هدف جنبش صهیونیسم همانا تأسیس یک دولت سیاسی آزاد و مستقل برای یهودیان در فلسطین است نه ایجاد پناهگاه یا کانون روحی و معنوی برای آنان. من از فلسطین نام بردم و نه جای دیگر، چون هر تلاشی که متوجه غیر فلسطین باشد هیچ ربطی به صهیونیسم ندارد و بهتر است کسانی که دست به چنین تلاشهایی می زنند برای رواج ایده ی خود زیر علم صهیونیسم سینه نزنند. به همین دلیل بود که کنگره ی هفتم وظیفه ی خود دید که آنچه را آن دو چهرگان متظاهر به صهیونیسم بنیان نهادند ویران کند و به برنامه ی کنگره ی اول یک کلمه ی بسیار معنادار اضافه کند و آن کلمه ی «فقط» بود یعنی «فقط فلسطین». و نیز از باب احتیاط ماده ی دیگری را به قوانین اساسی صهیونیسم بیفزاید که به وسیله ی آن مجموع این قوانین از تجدید نظر و تغییر در امان بماند» (فصل پنجم).
علامه سید محمدرشید رضا این مطالب را در سال 1914 که جنگ فراگیر در اروپا شعله ور شده بود، در مجله ی خود المنار منتشر کرد، و همان زمان در حاشیه ی این فصلها سخنی نوشت که در اوج استواری است. او نوشت: «اگر از این کتاب صهونیستی فقط همین چند فصل منتشر می شد برای عربهای فلسطینی و دیگران کافی بود که از آن درس عبرت بگیرند و به مقاصد این صهیونیستها پی ببرند. کسانی که از دین و تاریخ این ملت بی خبرند باید بدانند که صهیونیستها، هرگاه به خواسته ی خود برسند، در سرزمین موعودی که حکومت جدید خویش را در آن تأسیس می کنند نه مسلمانی باقی خواهند گذاشت و نه مسیحی. سرزمین موعود یا فلسطین، در نظر صهیونیست ها فقط آن چیزی نیست که ما اینک آن را فلسطین می نامیم، بلکه در عرف آنها و چنان که کتابهای دینی ایشان مشخص کرده است، این سرزمین سوریه را نیز فرا می گیرد و تا «رودخانه ی بزرگ» یعنی فرات ادامه می یابد. اینها سرزمینهایی است که به باور آنان هیچ کس جز اسرائیلیها حق اقامت در آن را ندارد». سید رشیدرضا، سپس، عبارتی از تورات می آورد و سخن خود را چنین پایان می دهد: «با وجود تفرقه ی عربهای صاحب فلسطین و بی خبری اکثریت آنان از عمق خطر، و جهل نسبت به میزان تواناییهای خود، چه امیدی است که این عربها از وطن و املاک و داراییهای خود محافظت کنند؟». صاحب المنار آنگاه با عباراتی دردآور و بیدادگر می کوشد تا عربها را هر چه بیشتر بیدار کند.
آنچه سیدرشید در سال 1914 به زبان آورده است دقیقاً همان سخنی است که می شاید[اینک یعنی] در سال 1966 به امت عربی در آسیا و آفریقا گفت.
در سال 1914، زمانی که اوسشکین این اهداف خود را با چنین صراحتی که با بیانات علنی آنها در زمینه ی سیاست خارجی ایشان در تضاد است، منتشر کرد هنوز نه پروتکلها برملا شده بود، و نه فلسفه ی مبتنی بر «تجمع و یورش» احدهاآم ظهور کرده بود.

پی نوشت ها :

1- Keren Kayemet (= صندوق ملی یهود).
2- Keren Hayesod (= صندوق بازسازی)
3- خودکامگی
4- باری، بعد از مرگ هرتزل رهبری کسانی را که معتقد بودند دولت یهود در هر نقطه ای از جهان می تواند تأسیس شود، اسرائیل زانگویل، نویسنده ی نامدار یهودی اهل انگلیس، به دست گرفت. این گروه کوچک در پی یافتن سرزمینی جز اوگاندا بودند. گفته می شود همینها بودند که سعی کردند طرابلس و برقه (لیبی فعلی) را استعمار کنند، اما تلاش آنها با شکست مواجه شد. این گروه تا سال 1917 که اعلامیه ی بالفور صادر شد همچنان بر عقیده ی خود استوار بودند.
5- از یاد نبریم که هرتزل در ضمن گفتگوهای خود در مصر با لرد کرومر پیرامون وادی العریش یا سینا به او گفت: اگر بخواهد از تمایل شخصی خود پیروی کند دوست دارد فلسطین را از طریق کشورگشایی و خونریزی بگیرد.
6- این همان دو دستگی با انقسامی است که رهبران صهیونیسم بعد از مرگ هرتزل به آن تظاهر کردند و زانگویل که در پی انتخاب قطعه زمینی مناسب در آرژانتین یا لیبی و یا آنگولا، در غرب آفریقا، بود کلاً از این مقوله خارج است و انشعاب او اصلاً انشعاب به حساب نمی آید.
7- عیسی العیسی، سر دبیر روزنامه ی فلسطین در یافا، و نجیب نصار، سردبیر الکرمل در حیفا، از سرسخت ترین مبارزان عرب در پیکار با صهیونیسم و افشای برنامه ی آنها و بیداری عربها و بازکردن چشمهای آنها بر روی خطری بودند که به سمت فلسطین و از آن جا به سرزمینهای دورتر در حرکت بود. علامه روحی خالدی، نماینده ی پارلمان عثمانی، بیش از سایر نمایندگان نسبت به این خطر هشدار می داد. این هشدارها به قبل از جنگ جهانی اول بر می گردد.
8- این شخص به نام اصلی «یوسف مندس» موسوم به دوک ژوزف ناکسوس است. ناکسوس یکی از جزایر دریای اژه می باشد. در پاره ای از تواریخ عمومی اروپا از وی به این نام و لقب یاد می شود. عادت یهود این است که، بسته به شرایط و محیط کشوری که در آن اهداف خود را دنبال می کنند، نامهای خود را تغییر می دهند تا فعالیتها و حقایق خود را مخفی نگه دارند. یهودیها همیشه اهداف خود را در پشت نقابی مخفی می کنند تا مردم نتوانند به ماهیت این اهداف پی ببرند. این تغییر نام یا دست کم تحریف آن پدیده ای است که از همان روزگار اسارت بابل در تاریخ یهود فراوان به چشم می خورد.
قضیه ی این یهودی بزرگ، که اوسشکین از او به نام «دوک ژوزف ناکسوس» یاد می کند و می گوید که وی این فرصت را برای یهودیها فراهم آورد تا در پی اخراج از اسپانیا به فلسطین بازگردند، اما از این فرصت استفاده نشد و بازگشت یهود به فلسطین تحقق پیدا نکرد، قضیه ای شگفت انگیز است؛ زیرا «دوک یک لقب اشرافی انگلیسی است و از نظر اهمیت و منزلت بعد از شاهزادگان خانواده ی سلطنتی قرار دارد و حتی در دیگر کشورهای اروپایی همسنگ شاهزاده ها می باشد.
نقشی که یوسف مندس، برای انتقال یهودیهای اخراجی از اسپانیا و پرتغال به نواحی طبریه و صفد، در قرن شانزدهم در دربار سلطان سلیم و سلطان سلیمان عثمانی بازی کرد نقشی عجیب است و درست همان کاری است که «دانشوران صهیون» در کلیه ی اعصار برای قوم خود، یهود، می کنند.
9- Hirsch.

منبع مقاله: نویهض، عجاج. (1387)، پروتکل های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم(1387).

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط