بر بلندای باور و بیان

وظیفه «ادبیات»، ساختن و به تصویر کشیدن «حقیقت» است، از این رو نویسنده باید علاوه بر پرهیز از تقلید زندگی، آموخته های خویش را از صافی درون خود بگذراند؛ اصلاح و بازسازی کند و در پرتو ایده ی خود به تصویر بکشد
سه‌شنبه، 29 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بر بلندای باور و بیان
 بر بلندای باور و بیان

نویسنده: دکتر فاطمه کوپا




 
وظیفه «ادبیات»، ساختن و به تصویر کشیدن «حقیقت» است، از این رو نویسنده باید علاوه بر پرهیز از تقلید زندگی، آموخته های خویش را از صافی درون خود بگذراند؛ اصلاح و بازسازی کند و در پرتو ایده ی خود به تصویر بکشد و به آفرینش تمثال های هنری و صحنه های جاندار و ملموس متوسل شود. در این حال است که نویسنده می تواند به روان شناسی تمثال های خود تسلط پیدا کند و آنها را نسبت به ماهیت خود به حرکت، اندیشه و احساسا، تحریک نماید و اینجاست که «اثر ادبی»، جنبه ادراکی و تربیتی می یابد و بر عواطف و شعور «خواننده» تأثیر می گذارد و یاریگر او در مسیر زندگی می شود. البته یکی از شرایط نخستین و بایسته ی نیل به این هدف، دست یابی نویسنده به جهان بینی صحیح درباره ی «حقیقت عینی» و کیفیت اندیشه و تفکر صحیح است؛ چرا که برای مشاهده، تفسیر و ارزش گذاری زندگی، نویسنده باید صاحب اندیشه معینی باشد.(روف، 1354: صص 62و 67).
البته «حقیقت» در ادبیات همان حقیقت بیرون از ادبیات یعنی معرفتی نظام یافته است که برای همگان آزمودنی باشد. از این رو وظیفه واقعی ادیب آن است که ما را وا دارد تا آنچه را می بینیم درک کنیم و آنچه را در عمل به انتزاع شناخته ایم، در خیال آوریم. (ولک-وارن، 1373: ص26)
این حقیقت ملموس و گویا در «آثار ادبی» به صورت های گوناگون چهره می نماید و دست مایه ی نشیده های ادبا و سخن سرایان قرار می گیرد، به تصویر کشیدن «جهان» آرمانی یا ایده آل شاعر» یکی از موارد بارز و معمول در این گونه آثار است. «پروین» از این منظر هیچ گاه به دنبال مدینه ای فاضله به سبک «افلاطون» آن هم با تمام پیچیدگی ها و نظام بندی های آن نیست، حتی او درصدد درهم ریختن جهان کنونی و در انداختن طرحی نو و ساختن جهانی«نوآیین» نیست، بلکه او در تلاش است که چیزی بنیادی تر را تغییر دهد و اصلاح کند، آن هم نه با حرکتی شتاب آمیز و ناگهانی برای شکافتن سقف فلک و پناه بردن به عالم مستی و بی خبری، بلکه با زبانی منطقی و پندآمیز که در پرتو جهان بینی پروین و نظریات او درباره سیستم اجتماعی به تدریج شکل می گیرد:
حقیقت گوی شو، پروین، چه ترسی
نشاید بهر باطل، حق نهفتن
(شب، ص 496، ب38)
مترس از جانفشانی گر طریق عشق می پویی
چو اسمعیل باید سر نهادن روز قربانی
(قصیده 46، ص 422، ب56)
لذا «پروین» در این عرصه در سیمای شاعری «آرمانی» جلوه گر می شود که ناپایداری زندگی و بی فردایی آن، (1) در تلقی او، دیگر نه زمینه ساز طرب نشینی و لذت پرستی است و نه انزواگزینی های درویش وار را در پی می آورد، بلکه پیش درآمد گسستن از دلبستگی ها در جهت حرکت معنادار در مسیر رهایی دادن نوع انسان و به تصویر کشیدن دورنمایی از حقیقتی ژرف است که «پروین» خود به آن دست یافته است:
من و تو از پی کشف حقیقت آمده ایم
از ین مسابقه، مقصود کامرانی نیست
(روح آزرده، ص 685، ب15)
به چشم عقل ببین پرتو حقیقت را
مگوی نور تجلی فسون و طراری است
(قصیده 12، ص 436، ب8)
تا دیده ات ز پرتو اخلاص روشن است
انوار حق ز چشم تو پنهان نمی شود
قصیده22، ص 456، ب12)
قفس بشکن ای روح، پرواز می کن
چرا پای بند اندین، خاکدانی
همایی تو و سدره ات آشیان است
مکن خیره بر کرکسان میهمانی
(قصیده 47، ص 511، ب 55 و56)
«پروین» در بیان درد آلود و طنزآمیز خود از واقعیات اجتماعی، نوک نیشتر را بر نقطه اوج درد می نهد و به آن مفاهیم اعتلا و غنایی جاودانه می بخشد:
آن سفله ای که فتی و قاضی است نام او
تا پود و تار جامه اش از رشوه و رباست
(قصیده، 85، ص 428، ب44)
خون بسی پیرزن خورده است
آن که به چشم من و تو، پارساست
(صاعقه ماستم اغنیاست، ص 645، ب50)
زمان عرصه برای ضعیف، تنگ گرفت
هماره بهر توانا، فراخ میدانی است
(فریاد حسرت، ص 672، ب 19)
اما در این راستا، «پروین» تنها در رویه ها نمی ماند، بلکه در تحلیل فرجامین خویش، رگ و ریشه و اساس و تمامی تباهی و آفات را در سلسله ویرانگر و تباهی گستر و فرمانروایان خودکامه خلاصه می بیند:
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست
(اشک یتیم، ص 642، ب 5 و 6)
قوت، به خوناب جگر می خوریم
روی ما، در دهن اژدهاست
(صاعقه ما...، ث 643، ب17)
«پروین» در این باور عصیانگرانه خود تا آنجا پیش می رود که حتی تباهکاران کوچک جامعه را بی گناه ترین قربانیان شبکه اجتماعی فاسد و آلوده دوران می داند و در خطاب «دزد» به «قاضی» می گوید:
تو قلم بر حکم داور می بری
من زدیوار و تو از در می بری
می زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم سند
(دزد و قاضی، ص 540، ب 9، 11، 14)
از این رو اشعار تمثیلی و مناظره های او، اگر چه غباری از قرون چهارم و پنجم و گاه هفتم و هشتم را بر چهره دارد، اما به نوبه خود واقعیت های زمان پروین را به خوبی و روشنی و حکایت می نشیند؛ و این همان خصیصه ای است که «برتلس» شرق شناس شوروی را بر آن می دارد که با اذعان به جسارت شاعر، بیان دارد که: «برای اولین بار در شعرهای او بیانی جسارت آمیز و واقعی نمودار شده است،‌ تا آنجا که ما می توانیم در آثار پروین، پیدایش مکتب جدید یعنی نظام «رئالیستی» را تبریک بگوییم. (برتلس، 1928م: ص 168)
علی رغم آن که عصر «پروین» عصر فروپاشی و تزلزل بنیادهای فرهنگی و اقتصادی جامعه و جای گزینی و تثبیت بنیادهای غرب پسندانه در جامعه است؛ ‌و عصری است که تکیه بر افتخارات موهوم «ساسانی» و شعار بازگشت به ایران قبل از اسلام مقبولیت یافته و داستان عدالت نوشیروانی و حکایت زنجیر عدل او دست مایه دستگاه تبلیغاتی عصر استبداد است، «پروین» با به تصویر کشیدن چهره حکومت ظالمانه «قباد ساسانی» به این افتخارات موهوم می تازد و حتی به قباد عصر خود نیز پیغام می دهد که:
سنگینی خراج به ما عرصه تنگ کرد
گندم تو راست، حاصل ما غیر کاه نیست

در دامن تو دیده جز آلودگی ندید
بر عیب های روشن خویشت نگاه نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
سختی کشی ز دهر که سختی دهی به خلق
یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
(شکایت پیرزن، ص 683، ب10)
البته زبان پروین برای بیان واقعیت ها و دردهای سیاسی و اجتماعی عصر خود به دلیل جو اختناق، زبانی «سمبلیک» است، او واقعیت های جامعه را از این بعد، همچون «نیما» به تصویر می کشد، اما سمبل های پروین آشکارتر و جسورانه تر از سمبل های نیما است:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده ی من و خون دل شماست
(اشک یتیم، ص 642، ب 4، 2، 1)
«پروین» نیز همچون «یونگ» بر این باور است که «هنرمند یک انسان جمعی و کلی است، نه یک انسان منفرد»، ‌لذا آرمان های پروین انسان شمول است، از مردمی می خواهد آزاد و آباد، آزاد از نقص و زشتی جان، فقر و محرومی تن و آباد به نور علم و عرفان:
رو گهری جوی که وقت فروش
خیره کند مردم بازار را
(قصیده 3، ص 417، ب17)
پروین، شراب معرفت از جام علم نوش
ترسم که دیر گردد و خالی کنند جام
قصیده 30، ص479، ب21)
هم ترازوی گنج عرفان نیست
هرچه در کان دهر، سیم و زر است
(باد بروت، ص 654، ب17)
این آرمان «پروین» ریشه در این اصل دارد که خطاب عمده ادبیات، با عقل کارافزا و کار اندیش انسان نیست، بلکه با ژرف ترین لایه های جان آگاهی ما سخن می گوید؛‌ به بیان دیگر، ادبا گزاره هایی را که از ژرفنای جان آگاهی آنان بر می خیزد با ناب ترین و هنرمندانه ترین بیان به ما می رسانند، تا جان آگاهی ما را که همسان«شهود» یا «درون یافت زیبایی» است، بیدار کنند، تا جان، خود را در اقلیم خویش بیابد و از این حضور در اقلیم خویش از لذت حضور سرشار شود. (آشوری، 1381: صص83و84)
جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست
(گویند عارفان هنر و علم کیمیاست، ص 21، بیت 12)
در پیچ و تاب های ره عشق مقصدی است
در موج های بحر سعادت سفینه هاست
(قصیده 8، ص 428، ب37)
و از این منظر پروین با عقیده «سارتر» در خصوص اهمیت کار ادیب هم نوا می شود و بر این باور صحه می گذارد که ارزش کار ادیب و هنرمند در این است که جهان و جهانیان را بر مخاطبان خود آشکار کند تا آنان در مقابل این حقیقت عریان و آشکار، مسئولیت خود را تماماً دریابند و برعهده بگیرند. از این رو، از دیدگاه او «ادبیات خوب» ادبیاتی است که به آزادی و عمل انجامد و این همان چیزی است که «ادبیات ملتزم» نامیده می شود؛ یعنی احساس مسئولیت و تعهد و التزام در مقابل این احساس؛ به بیان دیگر «دنیای ادبی آرمانی» باید گذرگاهی باشد از دنیای واقعی به دنیای آرمانی، تحولی، صیرورتی، پایگاهی برای گذشتن و فرا رفتن به سوی «مدینه غایات» (سارتر، 1348؛ ص418، ندوشن، 1349: ص417):
ای خوش اندر گنج دل زرمعانی داشتن
نیست گشتن، لیک عمر جاودانی داشتن
نزد شاهین محبت بی پرو بال آمدن
پیش باز عشق آیین کبوتر داشتن
همچو عیسی بی پروبال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه ای آماده بهر تیر باران داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگی های زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
سربلندی خواستن در عین پستی، ذره وار
آرزوی صحبت خورشید رخشان داشتن
(آرزوها، صص 771-773؛ ب 1، 2، 4، 3، 9)
این کلام او ریشه در این واقعیت دارد که او قبل از هر چیز شاعر تربیت و اخلاق است، اما تربیت و اخلاق او مبتنی بر اندیشه های عرفانی است؛ از همین رو به مسئله روح و نجات آن اهمیت خاص می دهد. روح در باور او در عالم تن و در حصن بی امان دنیای جسم، مسجون و محبوس است و از صحبت همسایه تن فرو می کاهد و رنج می برد:
تا کنی محکم حصار جسم، فرسوده است جان
تابناکی نخ برای پود، پوسید است تار
(هفته ها کردیم ماه و...، ص 43، 11)
جز به فنا چهر جان نبینی، از یراک
جان تو زندانیاست و جسم تو زندان
(بد منشانند زیر گنبدگردان، ص 54، ب 13)
به در آی از تن خاکی و ببین آنگه
که چه تابنده گهر بود در آن مکنون
(پرده کس نشد این پرده میناگون، ص 56، ب7)
تا چندوکی این تیره جسم خاکی
بر چهره خورشید جان سحاب است
(شالوده کاخ جهان بر آب است، ص27، ب22)
و همین جاست که تعالیم اخلاقی پروین (با همان تمثیل ها و تصویرهای عرفانی قبل از خود) بر مبنای عرفان مبتنی می شود و در عین حال با سعی و عمل نیز پیوندی استوار می یابد: (زرین کوب، 1365: ص 57)
در آسمان علم، عمل برترین پر است
در کشور وجود، هنر بهترین غناست
(گویند عرافان هنر و علم...، ص 24، ب 35)
هیچ گه شمع بی فتیله سوخت
تا عمل نیست، علم بی اثر است
(باد بروت، ص 94، ب 27)
«پروین» در جهانی شعر می گوید که از آن خود اوست و او با آن کاملاً آشناست. جهانی مشحون از حقایق شفاف اما دور از دسترس! پس سعی همواره او بر آن است تا هنر خود را در قالب و محتوا پلی قرار دهد، جهت رسیدن و رساندن انسان به جهانی آرمانی و مالامال از حقایق شفاف و انسانی؛ البته هدف او ساختن زندگی نیست، بلکه ابداع مجدد آن است، زیرا هنرمند (ادیب) هرگز نمی تواند عین واقعیت های زندگی که نه خیالی اند و نه ابتکاری، در ماهیت متفاوتند، اما با این حال عناصر متشکل آن از واقعیت های زندگی گرفته شده و حقیقت مانند است؛ چه بنا به گفته «چخوف» تنها انعکاس حقایق زندگی بشری است که می تواند نام هنر به خود بگیرد. هنر انعکاسی از واقعیت های زندگی اجتماعی مردمی است که هنرمند در میان آنها زندگی می کند:
غله نداریم و گه خرمن است
هیمه نداریم و زمان شتاست
عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف، چرا کیمیاست
گشته حق کارگران پایمال
بر صفت غله که در آسیاست
«صاعقه ما، ستم اغنیاست، ص 643، ب18، 33، 39»
و در نهایت همین تعلق خاطر به حقایق ژرف است که او را به سوی عشق و دلبستگی به تمامی ارکان حیات سوق می دهد؛ این عشق، عشق مقدسی است که ریشه در باورها و اعتقادات او دارد. پروین آتش این عشق را با همه ی سوز و گدازهایش دوست می داشت و آرزو می کرد که در «هجوم ترکتازان و کمانداران عشق»، «سینه ای آماده بهر تیرباران» داشته باشد و در نهایت‌«سر در پای دلبر» نهد و از هستی خود در گذرد:
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه ای آماده بهر تیرباران داشتن
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پروبال آمدن
پیش باز عشق آیین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن به یادروی جانان اندر آذر داشتن
(آرزوها، ص 69، 71، ب 1، 4، 2، 3)
زیرا این عشق با همه ی سوزها و سازهایش، در حکم نور امیدی است که ظلمات هستی مادی را روشنی و فروغ می بخشد:
ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن
مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن
عشق آن است که در دل گنجد
سخن آن است که همی بر دهن است
پر خود سوختن دم نزدم
گرچه پیرایه پروانه پر است
کس ندانست که من می سوزم
سوختن، هیچ نگفتن هنر است
یکی از برجسته ترین نمودها و جلوه های عشق پروین به تمامی مظاهر حیات، عاطفه و عشق اصیل و مادرانه ی او به همه چیز و همه کس است، تا آنجا که حتی مواجهه ی او با واژه ها و کلمات، برخوردی عاطفی و مادرانه است. آن گونه که احساس می شود که هر کلمه را، پس از چندین بار نوازش مادرانه، در بستر حریروار شعر خویش به لالایی سپرده است. اوج نمود و جلوه ی این عاطفه در مثنوی «لطف حق» و قطعه «تیره بخت» و... به چشم می اید.
مادر موسی، چو موسی را به نیل
درفکند، از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی گناه
گرفراموشت کند لطف خدای
چو رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت به یاد
آب، خاکت را دهد ناگه به یاد
دختری خرد شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
چه حکایت کنم از ساقی بخت
که چه خونابه در این ساغر کرد
مادرم بال و پرم بود و شکست
مرغ، پرواز به بال و پر کرد...
اشارت ها و صراحت های پروین در جلوگاه فضای قطعه ای که در تعزیت پدر سروده، یقیناً رساتر از سخن هر شاهد و غایبی، معرف میزان عاطفه، احساس و عشق اوست. پروین در این قطعه در کسوت مولانایی دیگر ظاهر می شود که شیفته وار و عاشقانه در فراق شمس طریقتش می سراید و می موید:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
یکی دیگر از مظاهر و جلوه های عشق در دیوان پروین، عشق و دلبستگی او به خالق هستی است که در قالب شکوائیه شاعر از فراق و هجران یار چهره می نماید:
بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند چهره ز خاور نمی نمود
ماه از حصار چرخ سد باختر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا اثر نداشت
این عشق همان اکسیری است که با شرار سوزان خود به خلوص و پاکی گوهر وجود عاشق می انجامد:
عشق حق در من شرار افروخته است
من چه می دانم که دستم سوخته است
تو همی اخلاص را خوانی جنون
چون توانی چاره کرد این درد، چون؟
و به دنبال آن دیده ی دل عاشق را به روی هر چه عظمت و جبروت است، می گشاید:
من همی بینم جلال اندر جلال
تو چه می بینی، به جز وهم و خیال
من همی بینم بهشت اندر بهشت
تو چه می بینی، به غیر از خاک و خشت
«و در نهایت دیوان پروین، به رنگی حاد شبیه کتابی عتیق و مقدس است که برای ما جلوه های مجرد اما ملموس نیاز به رستگاری را تأویل می کند، و پروین می کوشد تا در سایه ی اختلاط و آمیزش بار فکری و عاطفی کلمات،‌ طعم روحانیت و لذت جستجوی نیک بختی های گمشده انسان را به ما القاء کند». (صاعدی، 1371: مقدمه).

«منتخب اشعار»

وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است و در نیام
گهر وقت، ‌بدین خیرگی از دست مده
آخر این در گرانمایه بهایی دارد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
از مهد دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آیینه راستگوست
قدر این یک دم و یک لحظه بدان
تا تو اندیشه کنی، آن هم نیست

نتیجه گیری

- پروین در تلاش برای تغییر و اصلاح اصول بنیادی، همواره در پی به تصویر کشیدن دورنمایی از حقیقتی ژرف است که خود به آن دست یافته است، اما در بیان طنزآمیز خود از واقعیات اجتماعی تنها در رویه ها نمی ماند، بلکه به دنبال اساس و ریشه های تباهی ها و آفات اجتماعی است.
- عناصر ساختاری شعر پروین ریشه در حقایق زندگی بشری دارد و در حقیقت گذرگاهی است از دنیای واقعی به دنیای واقعی به دنیای آرمانی.
- یکی از برجسته ترین نمودها و جلوه های عشق پروین به تمامی مظاهر حیات، عاطفه و عشق اصیل و مادرانه او به همه چیز و همه کس است.
منابع تحقیق :
1- آشوری، داریوش. شعر و اندیشه، چاپ سوم. تهران، نشر مرکز، 1380.
2- برتلس، ی. ا. مختصری درباره ی تاریخ ادبیات فارسی. لنینگراد، 1928م.
3- حائری، سیدهادی. حدیث ناگفته (مجموع اشعار، نوشتار و... پروین اعتصامی. انتشارات حدیث، 1375.
4- روف، ج. جفه. در شناخت هنر و زیبایی، ترجمه حسین محمدزاده صدیق. تهران، مسعود سعد، 1354.
5- زیرین کوب، عبدالحسین. دفتر ایام. تهران، انتشارات علمی، 1365.
6- سارتر، ژان پل. ادبیات چیست؟، ترجمه ابوالحسن نجفی، مصطفی رحیمی. کتاب زمان، 1348.
7- صاعدی، عبدالعظیم. دیوان پروین اعتصامی، چاپ دوم. تهران،‌ انتشارات ولایت، 1371.
8- ندوشن، محمدعلی. جام جهان بین. ابن سینا، 1349.
9- ولک، رنه-وارن، آوستن. نظریه ادبیات، ترجمه ی ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران، علمی و فرهنگی،‌1373.

پی نوشت ها :

1- در رهگذار سیل، خانه کردن
بیرون شدن از خط اعتبار است
(قصیده 6، ص 420، ب 12)
قدر این یک دم و یک لحظه بدان
تا تو اندیشه کنی، آن هم نیست
(قدر هستی، ص 679، ب 7)
تو زبون تن خاکی و، چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
(نیکی دل، ص659، ب 22)

منبع: پروین پژوهی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.