سیستان، خاستگاه صفاریان
نام قدیم این منطقه زرنگ بوده و نام فعلی آن از نام قبایل سکاها گرفته شده است و به همین دلیل به آن سکستان یا سگستان می گفته اند،[۱] یعنی سرزمین سکاها، از زمانی که اعراب وارد ایران شدند نام برخی از مناطق را تغییر دادند و از آن جمله سگستان بود که به علت وجود نداشتن مخرج حرف «گ» در زبان عربی اعراب سگستان را سجستان تلفظ کردند و بعدها در اثر مرور زمان این کلمه در گویش مردم به سیستان تبدیل شد. البته باید گفت که قبل از اینکه این سرزمین مسکن سکاها باشد، در زمان هخامنشیان یکی از استانهای شرقی ایران و به نام درانگیانا معروف بوده است.خصوصیات جغرافیایی:
منطقه سیستان در قدیم سرزمین وسیعی بوده است که «کشمیر، گردیز، غور، کابل، رُخد، بْست و مناطق دیگری را که امروز قسمتی از پاکستان و افغانستان است»[۲] را شامل می شده و در واقع «سیستان فعلی قسمت کوچکی از آن است.»[۳] و « منطقه ای را که امروز سیستان می نامیم، قسمت شمالی استان سیستان و بلوچستان»[۴] است و اکنون شهر زابل به عنوان مرکز سیستان شناخته می شود.خصوصیات آب و هوایی:
مؤلف گمنام تاریخ سیستان درباره آب و هوای این منطقه می نویسد: «جایی بس معتدل است اندر هوا، و ... فهم و ذهن مردمان آن بدان اعتدال و خوشی هوا بهتر از مردم جایگاهی دیگر باشد. » [۵]ولی مشکل آب و هوایی سیستان وجود سیل های مهیب ناشی از طغیان رود هیرمند و هم چنین بادهای فصلی است که از مغرب ـ سمت کویر ـ به سوی آن جریان دارد و مشکلاتی را برای اهالی ایجاد کرده است.وضعیت اجتماعی، سیاسی سیستان مقارن ظهور صفاریان
مقارن ظهور مطرح شدن یعقوب لیث به عنوان سر دسته گروهی از عیاران، سیستان بوسیله خوارج که پس از شکست هایشان از خلفای اموی و عباسی به این منطقه آمده بودند، مورد تاخت و تاز و چپاول و غارت واقع شده بود و از سوی دیگر حکومت نیز که مسؤول حفظ نظم و امنیت بود، به دلیل ضعف خلفای عباسی در بغداد و حکومت طاهریان در خراسان، بهیچوجه نمی توانست جلوی اقدامات خوارج را بگیرد و به همین دلیل بود که گروه مطوعه از عیاران و داوطلبان تشکیل شد تا امنیت مردم را تأمین نموده و با خوارج و نا امنی ایجاد شده از سوی آنان مبارزه نمایند و پس از چندی همین گروه مطوعه به رهبری صالح بن نصر ـ که یعقوب نیز در رأس گروهی از عیاران با وی همکاری می کرد ـ «ابراهیم بن حضین القوسی حاکم سیستان را که از جانب طاهریان عنوان حکومت داشت ... از زرنج بیرون راند.»[۶] و بدین ترتیب گروه مطوعه به رهبری صالح قدرت را در سیستان بدست گرفتند.اختلاف یعقوب با رهبران مطوعه و به قدرت رسیدن او:
یکی از مشکلاتی که گروه مطوعه در مبارزه خود با خوارج برای مردم ایجاد می کردند ، این بود که آنها نیز مانند خوارج پس از پیروزی در نبردهایشان دست به چپاول و غارت شهرها می زدند و بالاخره به همین دلیل، یعقوب و عده ای دیگر « به اظهار مخالفت با صالح »[۷] برخاستند و پس از نبرد بین آنها صالح شکست خورده و متواری شد ، که البته «پس از اسارت در جنگی دیگر به قتل رسید.» [۸]پس از صالح، درهم بن نصر به امارت رسید ، ولی چون «بلندپروازیهای یعقوب که به محدوده ولایت سیستان راضی نمی شد، با طبع ملایم و محافظه کار او موافق نیامد» [۹]خواست تا یعقوب را محدود سازد، ولی یارانش او را تنها گذاشته و به یعقوب پیوستند و درهم به فرمان یعقوب توقیف شد ، پس از محبوس شدن درهم بن نصر «مردمان سیستان یعقوب بن اللیث را روز شنبه پنج روز مانده از محرم سنه سبع و اربعین و مایتی»[۱۰] بیعت کردند و بدین ترتیب یعقوب در رأس مطوعه و عیاران در سیستان به امارت رسید.اصل و نسب صفاریان
در مورد اصل و نسب صفاریان به درستی چیزی نمی دانیم و آنچه که درباره اجداد یعقوب در بعضی از منابع آمده ، شاید ناشی از حس ناسیونالیستی شدید بعضی از مورخین ـ از جمله مؤلف ناشناخته تاریخ سیستان ـ و یا با توجه به رشد و قدرت یابی سریع یعقوب باشد که موجب شده افسانه هایی درباره او در بین مردم رایج شود، بهرحال در این مورد مؤلف تاریخ سیستان، یعقوب را با ۱۰ واسطه به انوشیروان و با ۵۴ واسطه به کیومرث پادشاه افسانه ای ایران باستان می رساند.[۱۱] ولی در این مورد خواندمیر مؤلف حبیب السیر با احتیاط می نویسد: «در هیچیک از کتب متداوله در باب نسب صفار روایت صحیحی به نظر این ذره احقر نرسیده ، اما نوبتی از شهریار ملکشاه یحیی که در زمان دولت سلطان سعید، میرزا حسین که سالها والی ولایت سیستان بود استماع افتاد که می گفت نسب من به لیث صفاری می رسد و نسب لیث به انوشیروان عادل ملحق می گردد.»[۱۲]وجه تسمیه صفاریان
در خصوص وجه تسمیه صفاریان باید گفت که کلمه صفار به معنی رویگر است و چون لیث پدر یعقوب، وحتی خود یعقوب در جوانی، به شغل رویگری اشتغال داشته اند، این سلسله را صفاریان خوانده اند. گردیزی در این مورد می نویسد: «یعقوب ... چون به شهر آمد، رویگری اختیار کرد و ... ماهی به پانزده درهم مزدور بود.» [۱۳]
سرگذشت یعقوب، مؤسس صفاریان
یعقوب در یکی از روستاهای سیستان متولد شد و در نوجوانی و جوانی به کار رویگری پرداخت و پس از چندی به دسته های عیاران پیوست. در مورد معنی و مفهوم عیار گفته شده که: «عرب اشخاص کاری و جُلد و هوشیار را که از طبقه عوام الناس ... بوده اند و در هنگامه ها و غوغاها خودنمایی کرده، یا در حروب جلدی و فراست به خرج داده اند، عیار می نامیده است.» [۱۴]و باید گفت که از جمله خصوصیات روشن عیاران جوانمردی و کمک به ضعفا ـ و در همان حال راهزنی و دزدی از اغنیا ـ بوده است و بخصوص یعقوب در بین عیاران بسیار به جوانمردی مشهور بوده است، به حدی که پس از مدتی به ریاست یکی از همین دسته های عیاران می رسد و همانطور که قبلاً ذکر شد با اتحاد با مطوعه به جنگ با خوارج، که موجب ناامنی و آزار مردم شده بودند، می پردازد و پس از چندی به عللی که در پیش آمد به مخالفت با صالح و درهم از رهبران مطوعه برخاست و بالاخره به ریاست عیاران و مطوعه و حکومت سیستان دست یافت.علل موفقیت یعقوب:
از جمله علل موفقیت یعقوب را می توان موارد زیر دانست:۱) موقعیت جغرافیایی سیستان: وضعیت جغرافیایی سیستان و محصور شدن آن در میان کویر و کوه باعث آن می شد تا سپاهیان خلیفه و عمال او از جمله طاهریان نتوانند به سادگی جلوی رشدو پیشرفت کار یعقوب را بگیرند.
۲) ضعف خلفا: در دورانی که یعقوب در سیستان مشغول پیشرفت بود، خلفای عباسی در بغداد، بازیچه دست سرداران ترک خود شده بودند و در حقیقت این دوره، دوران ضعف خلافت عباسی بود.
۳) ضعف طاهریان: حکومت سیستان بطور موروثی در اختیار خاندان طاهری بود، ولی در این زمان با ضعف خلفا، طاهریان نیز که متکی به آنان بودند. ضعیف شده بودند و از سوی دیگر در آخرین امرای طاهری نیز دیگر نشانی از دلاوری های طاهر و هوشمندی عبدالله به چشم نمی خورد.
۴) صفات شخصی یعقوب: خصوصیات اخلاقی ویژه یعقوب در میان مردم ماندد: خوش خلقی، خوش رفتاری، حمایت از محرومین و ... موجب شده بود که وی از طرف مردم پشتیبانی شود که البته در جای خود به تفصیل به خصوصیات اخلاقی وی خواهیم پرداخت.
اقدامات یعقوب پس از رسیدن به قدرت
از جمله اولین اقدامات یعقوب پس از رسیدن به امارت سیستان، این بود که خوارج را از طغیان بازدارد، پس به عمار بن یاسر خارجی پیام فرستاد که: «... اکنون حال بر دیگرگون شد اگر باید که سلامت یابی، امیرالمؤمنینی از سر دور کن ... و به سیستان کسی را میازار.» [۱۵]ولی با وجود پذیرش این توصیه از جانب عمار پس از چندی در سال ۲۵۱ ه . ق عمار «در جنگ با یعقوب کشته شد و سرش را به شهر زرنج آوردند.» [۱۶]یعقوب پس از شکست خوارج به سرزمینهای شرق سیستان، یعنی کابل و هرات متوجه شد. از جمله «محمد بن اوس عامل طاهریان را هرات شکست داد و آن شهر را فتح نمود.»[۱۷] ولی با این حال فتوحات یعقوب تا این مرحله با مخالفت و نگرانی خلیفه روبرو نشده بود. چون از سویی بهانه یعقوب در این جنگها «دفع خوارج و جنگ با مخالفان اسلام بود.» [۱۸]و از سوی دیگر وی هدایای گران قیمتی چون «پنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود، سوی معتمد فرستاد.»[۱۹]پس از این مرحله بود که یعقوب عزم کرمان و فارس را نموده و از خلیفه درخواست فرمان حکومت بر آن نواحی را نمود، ولی در همین زمان علی بن حسین بن قریشی حکمران فارس نیز حکومت کرمان را از خلیفه درخواست نمودو خلیفه نیز فرمان حکومت کرمان را برای هر دو نفر صادر کرد، با این هدف که: «هر یک از آنها را بر ضد دیگری برانگیزد که هر که تلف شود زحمتش از سلطان برخیزد.»[۲۰] وقتی معتز چنین کرد ، یعقوب از سیستان به سوی کرمان به راه افتاد و از سوی دیگر علی بن حسین نیز سرداری به نام طوق بن مغلس را به کرمان فرستاد که قبل از یعقوب به آنجا رسید ولی پس از رسیدن یعقوب به کرمان در جنگی که بین او و طوق بن مغلس درگرفت، یعقوب با حیله جنگی بر وی غالب شد و «طوق را اسیر کرد ... وقتی یعقوب بن لیث از کار طوق فراغت یافت. وارد کرمان شد و آنجا را به تصرف درآورد.»[۲۱] و این در سال ۲۵۵ بود.
پس از فتح کرمان، یعقوب متوجه فارس شد و در آنجا نیز پس از جنگ هایی سخت «سپاه علی هزیمت کردند و علی بن الحسین بن قریش نیز گرفت شد و اسیر ماند ... و مالهای بسیار بدست یعقوب افتاد... که آن را عدد و احصا نبود.»[۲۲] یعقوب پس از پیروزی در این جنگها «سوی المعتز بالله هدیهاء بسیار فرستاد ، مرکبان نیکو و بازان شکاری و جامهاء مرتفع و مشک و کافور و آنچه ملوک را باید.»[۲۳] معتز از این هدایا « شاد شد بغایت و برادر خویش ابو احمد الموفق را ... به رسولی سوی یعقوب فرستاد و ... عهد و منشور و لوا فرستاد بولایت بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سجستان و سند.»[۲۴] یعقوب نیز از این عمل خلیفه «شاد شد و ایشان را بنواخت و خلعتها و هدیهاء نیکو بداد و بخوبی بازگردانید.»[۲۵]
«یعقوب پس از پیروزیهایش در هرات، فارس و شرق افغانستان دریافت که آنقدر نیرومند شده است که مستقیماً با امیر طاهری درآویزد. محمد بن طاهر با پناه دادن عبدالله سجزی ... که از خشم یعقوب به نشابور گریخته بود، بهانه بدست وی داد.»[۲۶] اما فتح نیشابور بوسیله یعقوب در حقیقت بدون جنگ صورت گرفت و یعقوب پس از ورود به نیشابور «محمد بن طاهر را برداشت و ... پس از آن وی و خاندانش را بداشت.»[۲۷] ولی با اینکه یعقوب پس از این کار با فرستادن رسولانی سعی کرد که رضایت خلیفه را جلب نماید ولی خلیفه در پاسخ رسولان یعقوب گفت که: «عمل یعقوب را تأیید نمی کند و دستور می دهد که به کاری که وی را بر آن گماشته بازگردد... و گر نه همانند مخالفان است.»[۲۸]
پس از انقراض حکومت طاهریان، یعقوب در تعقیب عبدالله سجزی ـ که قبل از فتح نیشابور بوسیله یعقوب از آنجا فرار کرده و به نزد علویان طبرستان رفته بود ـ به سوی طبرستان رفته و از حسن بن زید علوی تسلیم عبدالله را خواستار شد ولی وی نپذیرفت و به همین دلیل یعقوب آماده نبرد با وی شد ولی حسن بن زید از جلوی یعقوب شهر به شهر می گریخت، یعقوب پس از مقداری تعقیب ، بر اثر آب و هوای بارانی و مرطوب مازندران و هم چنین وجود کوهستانها و باتلاقهای فراوان، مجبور به عقب نشینی شد و به نقل طبری: «چهل هزار سوار و مقدار زیادی اسب و شتر و بنه خود را»[۲۹] در این تعقیبات از دست داد و بهر حال یعقوب از طبرستان عقب نشست.
یعقوب پس از عقب نشینی از طبرستان به دنبال عبدالله سجزی ـ که به حاکم ری پناهنده شده بود ـ به ری لشکر کشی کرد و از صلابی حاکم آنجا تسلیم عبدالله را خواستار شد که صلابی این خواسته را پذیرفت و عبدالله را تسلیم یعقوب کرد، «یعقوب او را کشت و از قلمرو صلابی برفت.»[۳۰]
در این مرحله، خلیفه با توجه به سرنگونی حکومت طاهریان بوسیله یعقوب و نیز فتوحات روزافزون وی از او بیمناک شده و به «حج گزاران خراسان و ری و طبرستان و گرگان ... اعلام می داشت که سلطان یعقوب بن لیث را بر خراسان نگماشته و دستورشان می داد از او بیزاری کنند.»[۳۱] « چون این اخبار به یعقوب رسید عزم محاربه با خلیفه را نمود.»[۳۲] ولی خلیفه که در این هنگام درگیر شورش زنگیان بود «خواست یعقوب را از این خیال منصرف سازد. بنا بر این ... واگذاری امارت خراسان، ری، طبرستان، گرگان و فارس را به یعقوب اعلام داشت. ولی یعقوب که اعتقادی به خلیفه نداشت از خیال خود منصرف نگردید.»[۳۳] وی سپس « قصد فارس کرد و فارس و اهواز بگرفت و قصد بغداد کرد.»[۳۴] به سال ۲۶۲ ه . ق یعقوب بن لیث صفار با سپاهی عظیم سوی عراق آمد و در دیر عاقول مابین واسط و بغداد فرود آمد.» [۳۵]
جنگ بین یعقوب و سپاه خلیفه با شکست یعقوب به پایان رسید و درباره علت این شکست، موارد مختلفی ابراز شده است. از جمله محمد تقی بهار در تصحیح تاریخ سیستان می نویسد که: «یعقوب را فریب داده اند.»[۳۶] و جریان این فریب بدین قرار بوده است که موفق ـ برادر و ولیعهد معتمد خلیفه ـ در نامه ای از یعقوب می خواهد که به بغداد برود تا «جهان به تو سپاریم، تا تو جهان بان باشی.»[۳۷] و به همین دلیل یعقوب به هیچوجه در فکر جنگ نبوده، چون «بعد از جنگ و شکست یعقوب لیث ابوالساج مر او را گفت: این لشکر کشی تو از خبرگی نبود و خبطهای او را برشمرد و یعقوب پاسخ داد که من گمان نداشتم جنگی روی دهد و شک نبود که اگر خیال جنگ داشتم فاتح می شدم.»[۳۸]
در توضیح علت شکست یعقوب مسعودی می نویسد: «گویند سبب شکست صفار در آن روز برگردانیدن نهر و به گل رفتن اسبان»[۳۹] بود. بهر حال پس از این شکست، یعقوب به جندی شاپور عقب نشست، در این جنگ «محمد بن طاهر ... که در بند آهنین»[۴۰] یعقوب بود نجات یافت و نیز غنایم زیادی از سپاه یعقوب بدست دشمن افتاد. یعقوب پس از این شکست، نبردهایی نیز توسط سرداران خویش با زنگیان انجام داد و بالاخره حاضر به مصالحه با زنگیان شد ولی هرگز تا پایان عمر مصالحه با خلیفه و یا همکاری با زنگیان علیه خلافت عباسی را نپذیرفت.
مرگ یعقوب : سرانجام یعقوب در جندی شاپور درگذشت و مرگ او : « در ... نهم شوال ۲۶۵ ه . ق . به منزله نجات واقعی حکومت سامرا ... محسوب می شد. »[۴۱]
خصوصیات یعقوب
قبلاً ذکر شد که یکی از علل رشد و موفقیت یعقوب، خصوصیات مثبت وی بوده است، از جمله :شجاعت:
در جنگ یعقوب با صالح بن نصر و زنبیل در حدود رُخد، چون لشکر دشمن انبوه و با پیلان بسیار بود کار بر یعقوب سخت شد، پس وی «پنجاه سوار برگزید از میانه لشکر و خود با ایشان بیرون شد و حمله اندر آورد و زنبیل را بیفکند و بکشت و همه سپاه هزیمت کردند.»[۴۲]تدبیر:
در جنگ یعقوب با علی بن حسین حاکم فارس، علی با این تصور که یعقوب از باتلاق نمی تواند عبور کند ، همه سپاهش را به نگهبانی از تنگه ای کوهستانی ـ که به گمانش تنها معبر بود ـ گماشت . اما به نقل طبری از ابن حماد نامی ، یعقوب با انداختن سگی در باتلاق و شنا کردن با اسبان بدنبال او از باتلاق گذشت و پیروز شد. »[۴۳]عدالت، عبادت، جود:
مؤلف تاریخ سیستان می نویسد: «وی فردی بود با عدل و انصاف تمام و کمتر از هزار دینار انعام نمی داد، روزانه صد و هفتاد رکعت نماز می گذارد و هر روز بر بالای کوشک خود نشسته و به شکایات مردم رسیدگی می کرد.»[۴۴] البته روشن است که این توصیفات نمی تواند کاملاً معتبر باشد، زیرا از سویی مؤلف این کتاب با احساسات ناسیونالیستی با یعقوب برخورد می کند و از سوی دیگر اشتغالات جنگی که تقریباً تمامی دوران حکومت یعقوب را در بر می گرفته، نمی توانسته به وی فرصت کافی برای چنین اعمالی بدهد ، ولی در هر حال می توان به احتمال زیاد گفت که خصوصیات اخلاقی یعقوب به نحوی بوده که موجب علاقه مردم به وی می شده است.زندگی ساده:
مسعودی می نویسد: «یکی از کسانی که نامه ای از سلطان برای او آورده بود گفت: ای امیر ، تو با وجود این ریاست و مقام در خیمه ات جز سلاح و نمدی که بر آن نشسته ای چیزی نیست، گفت اعمال و رفتار سالار قوم سرمشق یاران اوست.»[۴۵]رجال و شخصیت های سیاسی و نظامی
۱) عمرو لیث : بعد از فوت یعقوب، برادرش عمرو جانشین او شد. ولی بر خلاف سیاست یعقوب بلافاصله نامه ای به خلیفه نوشته و به او اظهار اطاعت کرد، نوه خواند میر در این باره می نویسد: «چون یعقوب بن لیث وفات یافت برادرش عمرو متصدی امر حکومت شد، عرضه داشتی بپایه سریر خلافت مسیر فرستاد اظهار اطاعت و انقیاد نمود و از دارالخلافه منشوری فرستاده حکومت عراق عجم و فارس و خراسان و شحنگی بغداد به او ارزانی شد، عمرو خلعت خلیفه قبول کرد.»[۱] البته باید گفت که عمرو برای جانشینی برادرش یعقوب با رقابت برادر دیگرش علی روبرو بود «اما حیله گری و سخت دلی عمرو، سبب شد که وی جانشین برادر گردد. ولی علی هرگز برکناری خود را نپذیرفت و عمرو نیز وی را در بند کرد، اندکی بعد علی به برادرش عمرو خیانت ورزید و سرانجام به رافع بن هرثمه دشمن دیگر عمرو پیوست.»[۲]
دوران حکومت عمرو به جنگهایی گذشت از جمله جنگ با خجستانی ـ که در نواحی خراسان و مازندران به طغیان علیه عمرو برخاسته بود ـ که پس از چند جنگ میان آنها و در حالی که فتنه و شورش خجستانی طولانی شده بود ، بالاخره وی در سال ۲۶۸ ه . ق «در حال مستی به دست دو تن از غلامان خویش کشته شد.»[۳] و خیال عمرو از شورش او بدین ترتیب راحت شد ، ولی سپاهیان خجستانی به رافع بن هرثمه پیوستند که از جانب محمد بن طاهر نیابت حکومت خراسان را داشت، اما مقابله با رافع ـ که با یک واسطه از خلیفه فرمان حکومت داشت ـ برای عمرو بسیار مشکل بود. چون علاوه بر سپاهیان رافع «اسماعیل بن احمد امیر سامانی هم به سبب آنکه رافع را نماینده خلیفه و نایب طاهریان می دانست، با وی همراهی می کرد. چنانکه یک بار برای بیرون راندن عامل عمرو لیث از مرو به مخالفان عمرو کمک کرد.»[۴] و شاید دلیل کینه عمرو از اسماعیل و لشکر کشی بعدی اش به ماوراءالنهر که موجب اسارت و مرگش شد، از همین مسأله ناشی شده باشد. ـ اما پس از اینکه معتضد به خلا فت رسید از سویی «رافع بن هرثمه با او مخالفت آغاز کرد»[۵] و از سوی دیگر «عمرو نسبت به خلیفه جدید اظهار طاعت کرد وهدایایی نیز تقدیم نمود (پس) خلیفه دفع طغیان رافع را به عمرو لیث وا گذاشت و باز امارت خراسان و سیستان را به وی داد.»[۶] این مسأله دست عمرو را در سرکوبی دشمنانش باز گذاشت و عمرو پس از کشتن رافع سر او را به بغداد فرستاد، پس از این عمرو حکمرانی ماوراءالنهر را از خلیفه درخواست کرد و خلیفه با اینکه از قدرت یابی دوباره عمرو واینکه شاید وی نیز چون برادرش پس از قدرتمند شدن قصد نابودی خلافت را کند ، بیمناک بود ولی با این هدف که در جنگ بین سامانیان و صفاریان یکی از آنها ـ و بیشتر عمرو ـ نابود خواهد شد با این تقاضا موافقت کرد، ولی در خفا امیر اسماعیل سامانی را به مقاومت در برابر عمروتشویق کرد، به هرحال عمرو پس از دریافت موافقت خلیفه به طرف ماوراءالنهررفت و به پیغام اسماعیل که «توجهاتی پهناور بدست داری، تنها ماوراءالنهر بدست من است و من در یک مرز هستم، به آنچه در دست تو هست قانع باش ومرا بگذار در این مرز مقیم باشم.»[۷] توجهی نکرد و بدین ترتیب بین دو سپاه جنگی اتفاق افتاد و در اثنای جنگ عمرو فراری شد و در حین فرار دستگیر و اسیر شد. خلیفه از اسارت عمرو خشنود شد و هنگامی که که خبر را شنید «رحمت بر اسماعیل و لعنت بر عمرو»[۸] فرستاد، عمرو پس از اسارت به مرکز خلافت فرستاده شد وبالاخره پس از چندی اسارت در زندان بالاخره در روز « سه شنبه هشت روز رفته از جمادی الآخر ۲۸۹ عمرو بن لیث صفار در گذشت وفردای آن روز نزدیک قصر حسنی به گور شد.»[۹] درباره اینکه عمرو چگونه در گذشت اختلاف نظر وجود دارد، برخی مرگ او را « در اثر گرسنگی»[۱۰] و برخی مرگ او را به دستور معتضد می دانند و یا به تحریک قاسم عبیدالله وزیر خلیفه.
۱] - معین ، محمد ؛ فرهنگ معین ،انتشارات امیر کبیر ، تهران ۱۳۷۱ ، چاپ هشتم ، ج ۵ ، ص ۸۴۱ .
۲] - پرهام ؛ « سیستان سرزمین افسانههای حماسی ایران » ، کتاب سال ۱۳۶۱ ، ناشر مؤلف ، تهران ۱۳۶۱ ، ص ۱۹۹ .
۳] - همان ، ص ۱۹۹ .
۴] - همان ، ص ۱۹۹ .
۵] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، به تصحیح محمد تقی بهار ، ناشر کتابخانه زوار ، بیجا ، بیتا ، ص ۱۲ .
۶] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه ، امیرکبیر ، تهران ۱۳۶۸ ، چاپ اول ، ج ۲ ،ص ۱۰۵ .
۷] - همان ، ج ۲ ، ص ۱۰۶ .
۸] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ترجمه حسن انوشه ، امیرکبیر ، تهران ۱۳۶۳ ، چاپ اول ، ج ۴ ، ص ۹۶ .
۹] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران ، ج ۲ ، ص ۱۰۷ .
۱۰] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۰۰ .
۱۱]- همان ، ص ۲۰۰ .
۱۲] - خواندمیر ، غیاث الدین بن همام الدین حسینی ؛ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر ، انتشارات خیام ، تهران ۱۳۳۳ ، ج ۲ ، ص ۳۶۵ .
۱۳]- گردیزی ، ابو سعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود ؛ تاریخ زین الاخبار ، به تصحیح عبدالحی حبیبی ، ناشر دنیای کتاب ، تهران ۱۳۶۳ ، چاپ اول ، ص ۳۰۴ .
۱۴] - گمنام ، تاریخ سیستان ، پاورقی ص ۱۶۱ . ( از مصحح کتاب )
۱۵] - همان . ص ۲۰۳ .
۱۶] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران ، ج ۲ ، ص ۱۰۸ .
۱۷]- رازی ، عبدالله ؛ تاریخ کامل ایران ، انتشارات اقبال ، تهران ۱۳۶۹ ، چاپ ششم ، ص ۱۶۸ .
۱۸] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران ، ج ۲ ، ص ۱۰۸ .
۱۹] - گمنام ، تاریخ سیستان ، ص ۲۱۶ .
۲۰] - طبری ، محمد بن جریر ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، مترجم ابوالقاسم پاینده ، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران ۱۳۵۴ ، ج ۱۴ ، ص ۶۲۷۳ .
۲۱] - همان ، ج ۱۴ ، صص ۶۲۷۵ و ۶۲۷۴ .
۲۲]- گمنام ، تاریخ سیستان ، ص ۲۱۴ .
۲۳]- همان ، ص ۲۱۴ .
۲۴] - همان ، ص ۲۱۶ .
۲۵] - همان ، ص ۲۱۶ .
۲۶] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ص ۱۰۰ .
۲۷] - طبری ، محمد بن جریر ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۴۴۰ و ۶۴۳۹ .
۲۸] - همان ، ج ۱۵ ، صص ۶۴۴۰ و ۶۴۳۹ .
۲۹] - همان ، ج ۱۵ ،ص ۶۴۴۲ .
۳۰] - همان ، ج ۱۵ ، ص ۶۴۴۳ .
۳۱] - همان ، ج ۱۵ ، صص ۶۴۴۵ و ۶۴۴۴ .
۳۲] - رازی ، عبدالله ؛ تاریخ کامل ایران ، ص ۱۶۹ .
۳۳] - همان ، ص ۱۶۹ .
۳۴] - گردیزی ؛ زین الاخبار ، ص ۳۱۰ .
۳۵] - مسعودی ، علی بن الحسین ؛ مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، انتشارات علمی و فرهنگی ، تهران ۱۳۶۵ ، چاپ سوم ، ج ۲ ، ص ۵۹۹ .
۳۶] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، پاورقی ص ۲۳۲ . ( از مصحح )
۳۷] - همان ، ص ۲۳۱ .
۳۸] - همان ، پاورقی ص ۲۳۲ ، البته نقل بهار از ابن خلکان است.
۳۹]- مسعودی ؛ مروج الذهب ، ص ۶۰۱ .
۴۰] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۴۵۱ .
۴۱] - اشپولر ، بارتولد ؛ تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی ، ترجمه جواد فلاطوری . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ، ۱۳۴۹ ، ص ۱۶۷ .
۴۲]- گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۰۵ .
۴۳] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۴ ، صص ۶۲۷۸ ۶۲۷۵ .
۴۴] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، صص ۲۶۵ ۲۶۳ .
۴۵] - مسعودی ؛ مروج الذهب ، ص ۶۰۴ .
۱] - میرخواند ، محمد بن سید برهان الدین خاوند شده بن کمال الدین ؛ روضه الصفا فی السیره الملوک و الانبیاء و الخلفاء ، بی نا ، بمبئی ۱۲۷۰ ، ج ۴ ، ص ۶ .
۲] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۰۲ .
۳] - زرین کوب ، غبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران ، ج ۲ ، ص ۱۱۶ .
۴] - همان ، ص ۱۱۷ .
۵] - رازی ، عبدالله ؛ تاریخ کامل ایران ، ص ۱۷۱ .
۶] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ مردم ایران ، ج ۲ ، ص ۱۷۱ .
۷] - طبری ، محمد بن جریر ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۰۱ .
۸] - میرخواند ؛ روضه الصفا ، ج ۴ ، ص ۷ .
۹] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۱۳ .
۱۰] - زرین کوب ، عبدالحسین ؛ تاریخ ایران بعد از اسلام ، ص ۱۷۴ .
۱۱] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۶۸ .
۱۲]- کاسب ، عزیزالله ؛ منحنی قدرت در تاریخ ایران ، ناشر مؤلف ، تهران ۱۳۶۸ ، چاپ اول ، ص ۲۴۲ .
۱۳] - پرویز ، عباس ؛ از عرب تا دیلم ، انتشارات علمی ، تهران ۱۳۶۲ ، چاپ دوم ، ص ۷۸۵ و ۷۸۴ .
۱۴] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلان تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۰۷ .
۱۵] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۵۸ .
۱۶] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۰۸ .
۱۷] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، برگرفته از مطالب صص ۲۹۴ تا ۲۸۹ .
۱۸] - همان ؛ برگرفته از صص ۳۰۱ تا ۲۹۷ .
۱۹] - خواندمیر ؛ حبیب السیر ، ج ۲ ، ص ۳۵۲ .
۲۰] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۱۷ .
۲۱] - همان ؛ ج۴ ، ص ۱۱۷ .
۲۲] - همان ؛ ج ۴ ، ص ۱۱۸ .
۲۳] - خواند میر ؛ حبیب السیر ، ج ۲ ، ص ۳۵۲ .
۲۴] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۱۷ .
۲۵] - پرهام ؛ « سیستان سرزمین افسانههای حماسی ایران » . ص ۲۰۰ .
۲۶] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلان تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۹۴ .
۲۷]- همان ؛ ج ۴ ، ص ۱۰۹ .
۲۸] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۴ ، ص ۶۲۷۸ .
۲۹] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۰۴ و ۶۴۰۳ .
۳۰] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۳۱] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۳۲] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۳۳] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۳۴] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۳۵] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۳۶] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۹۴ .
۳۷] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، صص ۲۱۱ ۲۰۹ .
۳۸] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۰۶ .
۳۹] - اشپولر ، برتولد ؛ تاریخ قرون نخستین اسلامی ، ص ۱۳۹ .
۴۰] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۰۱ .
۴۱] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۵۶ .
۴۲] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۰۱ .
۱] - پرهام ؛ « سیستان سرزمین افسانههای حماسی ایران » . ص ۲۰۰ .
۲] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلان تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۹۴ .
۳]- همان ؛ ج ۴ ، ص ۱۰۹ .
۴] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۴ ، ص ۶۲۷۸ .
۵] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۰۴ و ۶۴۰۳ .
۶] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۷] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۸] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۴۵۴ ۶۴۴۰ .
۹] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۱۰] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۱۱] - همان ؛ ج ۱۵ ، صص ۶۶۹۶ ۶۶۵۰ .
۱۲] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۹۴ .
۱۳] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، صص ۲۱۱ ۲۰۹ .
۱۴] - فرای ، ریچارد ؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه ، ج ۴ ، ص ۱۰۶ .
۱۵] - اشپولر ، برتولد ؛ تاریخ قرون نخستین اسلامی ، ص ۱۳۹ .
۱۶] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۰۱ .
۱۷] - گمنام ؛ تاریخ سیستان ، ص ۲۵۶ .
۱۸] - طبری ؛ تاریخ الرسل و الملوک ، ج ۱۵ ، ص ۶۷۰۱ .
http://www.aftabir.com منبع آفتاب: