![کودکی برادران رایت کودکی برادران رایت](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/0035213.jpg)
نویسنده: آنا اسپراول
مترجم: محمدرضا افضلی
مترجم: محمدرضا افضلی
خانه ی خیابان هاثورن
ویلبر رایت در 16 آوریل 1867، در مزرعه ای واقع در ایالت ایندیانا به دنیا آمد. اورویل در 19 اوت 1871 در خانه ای با چارچوبهای سفید در شهر دِیتون واقع در ایالت اوهایو، متولد شد. آنها سومین و چهارمین پسران کشیشی به نام میلتون رایت بودند که چندی بعد به مقام اسقفی رسید. پس از مدتی رفت و آمد بین ایالتهای اوهایو، ایندیانا و آیوا، اسقف رایت سرانجام خانواده اش را به دِیتون منتقل کرد تا در آنجا سکونت کنند.دوران کودکی ویلبر و اورویل نسبتاً معمولی بود. آنها به مدرسه می رفتند و گاهی هم از مدرسه جیم می شدند. بعضی از کارهای خانه را انجام می دادند و پولی می گرفتند و آن را صرف تفریحات مورد علاقه ی خود می کردند. ویلبر به پاتیناژ علاقه داشت. اورویل که اهل معامله بود، دنبال طرحهایی مانند جمع آوری و فروش فلزات قراضه بود.
آنها چیزهایی هم می ساختند. اورویل به کمک دوستانش کسب و کار پررونقی در زمینه ی ساخت و فروش بادبادکهای خانگی به راه انداخت. ویلبر هم دستگاهی برای تا زدن روزنامه اختراع کرد و با تا زدن صفحه های مجله ی کلیسای محل، پول مختصری به دست می آورد. هر هفته باید هشت صفحه ی هر نسخه از این مجله را تا می زد. پس از مدتی ویلبر از این کار یکنواخت خسته شد و تصمیم گرفت از وقت خودش بهتر استفاده کند. بنابراین با نصب پدالی مانند پدال چرخ خیاطی پایی، اختراع خود را خودکار کرد.
فرفره ی چینی
ساختن چیزهای مختلف در خانواده ی رایت ریشه داشت. مادر آنها، سوزان، می توانست تقریباً هر چیزی را تعمیر کند؛ از جمله کارهای دیگر او ساختن سورتمه ای برای پسرهایش بود. شوهرش، حضرت اسقف، از این موهبت بهره ای نداشت، اما پسرهایش را تحسین و تشویق می کرد. او از جستجوگری و کنجکاوی بچه هایش خشنود بود و به آنها کمک می کرد تا در مورد ایده های نو تحقیق کنند. ویلبر و اورویل که مرتب دنبال سرگرمیهای جدید بودند، اجازه داشتند که هر کتابی را که می خواهند از کتابخانه پدرشان بردارند.اسقف رایت عملاً خودش آنها را با پروژه ای آشنا کرد که کنجکاوی آنها را در مورد اسرار پرواز برانگیخت. در اواخر دهه ی 1870، روزی اسقف رایت هدیه ای برای آنها به خانه آورد. او این جسم کوچک را به هوا پرتاب کرد و جسم کوچک در هوا بالا رفت و به سقف چسبید.
این هدیه ی اسقف را امروزه هلیکوپتر مدل می نامند. در آن زمان آن را با نام «فرفره ی پرنده ی چینی» می شناختند. این فرفره از ملخی تشکیل می شد که روی محوری می چرخید و برای چرخاندن آن باید نخی را که سفت پیچیده شده بود، می کشیدند. کودکان اروپا از قرن پانزدهم با این فرفره بازی کرده اند. فرفره ای که به برادران رایت هدیه شد، آخرین مدل بود و با کش کار می کرد. پسرها آنقدر با این فرفره بازی کردند تا شکست. سپس، چون در آتش اشتیاق می سوختند تا باز هم این بازی را انجام دهند، مرتباً از روی نمونه ی شکسته، فرفره ی جدیدی می ساختند. آنها فرفره های خود را «خفاش» می نامیدند. ویلبر که بلندپروازتر بود، آنها را بزرگ و بزرگ تر می ساخت، تا جایی که به اندازه ای سنگین شدند که دیگر نمی توانستند پرواز کنند.
چهار سال فاصله
«ما آنقدر خوش شانس بودیم که در خانه ای بزرگ شویم که در آن همیشه بچه ها را به دنبال کردن علایق فکری و تحقیق در مورد هر چیزی که حس کنجکاوی را برمی انگیخت، تشویق می کردند. اگر ما در محیط دیگری بزرگ شده بودیم، شاید حس کنجکاوی ما، مدتها قبل از شکوفا شدن و ثمردادن، از بین رفته بود».اورویل رایت
«پسرها از همان اوایل نشان دادند که ذهنی فنی دارند و مهمتر از آن، دید علمی لازم برای پیشگام شدن در چنین میدانی را در خود پرورش دادند. آنها صبور، دقیق و پرکار بودند و هرگز کاری را انجام ندادند، مگر قبلاً یقین حاصل کرده باشند که این کار مبنای نظری قابل قبولی دارد. وقتی آنها شروع به ساخت ماشین پرنده کردند، ارزش این دقت و احتیاط آشکار شد.»
جان کانینگ، نقل از «صد انسان کبیر»
سالها بعد، ویلبر می گوید که او و اورویل از کودکی با هم کار کرده، بازی کرده و فکر کرده بودند. اورویل، پسر خونگرم تر و زودجوش تر، به صورتی دیگر از آن سالها یاد می کند. او می گوید که اوایل چهار سال فاصله ی سنی شکافی بود که با هیچ چیز پر نمی شد. گاهی اجرای پروژه هایی مانند«خفاش» آنها را به هم نزدیک می کرد، اما بیشتر اوقات ویلبر در ورزشها و کتابهایش غرق بود. ویلبر بیشتر از برادرش به مدرسه علاقه نشان می داد. هر دو آنها با هوش و زرنگ بودند، اما ویلبر به اندازه ای از انجام تکالیف مدرسه لذت می برد که داوطلب مطالعات اضافی در درسهای زبان یونانی و ریاضی شد. اورویل که به اندازه ی ویلبر استعداد داشت، اما سرکش بود، بارها به دردسر افتاد، به طوری که یک بار از مدرسه اخراج شد.
در این زمان، آنها ساخت بادبادک را کنار گذاشته و به چاپ خانگی علاقه مند شده بودند. اورویل به همراه دوستش، یک چاپخانه رومیزی در آشپزخانه به راه انداخت. آنها یک ماشین چاپ ساختند و برای مغازه دارهای دِیتون اعلامیه های تبلیغاتی چاپ کردند. این کسب و کار به اندازه ای رونق پیدا کرد که اورویل سرتاسر تابستان را به این کار پرداخت. ویلبر اهل تفکر و اورویل، بازرگان موفق آینده، ممکن بود راههای گوناگونی را در پیش بگیرند. اما ناگهان اتفاقی افتاد که زندگی آنها را برای همیشه تغییر داد.
مشارکت
برادرها، در نتیجه ی علاقه ی خاص ویلبر به پاتیناژ، هم به شیوه و هم به مهارت در اجرای حرکات نمایشی و سرعت هاکی روی یخ، به هم نزدیک شدند. روزی که در حین مسابقه هاکی روی یخ، چوب هاکی یکی از بازیکنان درست به صورت ویلبر خورد، عمر بازی پاتیناژ او به سر رسید. بر اثر این حادثه تمام دندانهای بالا و جلو او شکست و از بین رفت. صورتش بهبود یافت، اما در حین درمان آشکار شد که او ناراحتی قلبی دارد. ویلبر با میدان پاتیناژ و ورزشگاه خداحافظی کرد و زندگی خود را به صورت آدمی نیمه علیل، ادامه داد.سوزان رایت، که زمانی بسیار کاردان و فعال بود، از آن به بعد بیمار شد. ویلبر که به علت ناراحتی قلبی خود کم تحرک بود، ساعات زیادی را نزد مادرش می گذراند و از او مراقبت می کرد.
سوزان رایت در سال 1889 درگذشت. اکنون خانه ی خیابان هاثورن سوت و کور شده بود، زیرا دو برادر دیگر نیز خانه را ترک کرده بودند. کاترین، تنها دختر خانواده، جای مادرش را گرفت. او که از همه کوچکتر بود، غذا می پخت و از سه مرد خانواده مراقبت می کرد.
مدتی قبل از مرگ سوزان، ویلبر به اورویل پیشنهاد کرده بود که در طراحی ماشین چاپ جدیدی به او کمک کند. اگرچه این طرح عجیب به نظر می رسید، اما نظر یکی از چاپخانه دارهای حرفه ای را جلب کرد. این چاپخانه دار پس از بازدید این ماشین گفت: «خوب کار می کند، اما من نمی فهمم چرا اصلاً کار می کند!».
شرکت دوچرخه سازی رایت
در سال 1890، اورویل زندگی خود را از راه چاپ و نشر یک هفته نامه خبری محلی تأمین می کرد. ویلبر به زودی به او پیوست. اما دو سال بعد علاقه هیجان انگیزتری در خود یافتند و آن دوچرخه سواری بود. در آن دوران تب دوچرخه سواری سرتاسر اروپا و آمریکای شمالی را فراگرفته بود. جوانان به آزادی و استقلالی که دوچرخه به آنها می داد علاقه ی شدیدی داشتند و ویلبر و اورویل هم از این قاعده مستثنی نبودند. آنها که مجذوب سرگرمی جدید خود شده بودند، تصمیم گرفتند وارد حرفه ی دوچرخه فروشی شوند. آنها در سال 1892 شرکت دوچرخه سازی رایت را تأسیس کردند. ابتدا فقط دوچرخه می فروختند. با رونق گرفتن این کسب، اقدام به ساخت و تعمیر دوچرخه کردند.در سال 1897، اورویل به فکر طرحهای بزرگتری افتاد. در اروپا، مهندسانی به نام کارل بنز و گوتفرید دایملر کالسکه ای تولید کرده بودند که اسب آن را نمی کشید، بلکه با نیروی موتور بنزینی که تازه اختراع شده بود، کار می کرد. اورویل به این فکر افتاد که شاید این کار از دوچرخه سازی هم پرمنفعت تر باشد. اما ویلبر که به موفقیت در کار دوچرخه سازی قانع بود، او را از این فکر منصرف کرد.
چقدر هم خوب شد؛ سرگرمی جدیدی پیدا شده بود و انرژی این دو برادر را می طلبید. در سال 1896 خبرهایی در مورد یک مهندس آلمانی دیگر شنیدند که روی شیوه ی جدیدی از حمل و نقل کار می کرد. نام او اوتو لیلینتال بود. او سعی می کرد پرواز کند و موفق هم شد.
منبع: اسپراول، آنا؛ (1385)، برادران رایت: تولد هوانوردی مدرن، محمدرضا افضلی، تهران، مؤسسه فرهنگی فاطمی، چاپ دوم.