اولین جرقه های پرواز با هواپیما

«اوتو لیلینتال نخستین انسانی بود که توانست پرواز با گلایدر را به صورت مستمر و علمی، به منزله ی راهی برای تکمیل هواپیما دنبال کند؛ پرواز مکانیکی تحت کنترل دستاورد مهم او بود و اگر کارهای او و به ویژه سرمشقی چون شخص او،
جمعه، 1 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اولین جرقه های پرواز با هواپیما
 اولین جرقه های پرواز با هواپیما

نویسنده: آنا اسپراول
مترجم: محمدرضا افضلی



 

لیلینتال در پرواز

«اوتو لیلینتال نخستین انسانی بود که توانست پرواز با گلایدر را به صورت مستمر و علمی، به منزله ی راهی برای تکمیل هواپیما دنبال کند؛ پرواز مکانیکی تحت کنترل دستاورد مهم او بود و اگر کارهای او و به ویژه سرمشقی چون شخص او، نبود شاید برادران رایت موفق نمی شدند».
سی .ال. ام. براون
نقل از «تسخیر آسمان»
در سال 1891، پس از سالها آزمایش کارگاهی، اوتو لیلینتال آزمایش اثر برآ و پسا را روی خودش شروع کرد. او برای انجام این کار یک هواپیمای آزمایشی ساخت. این هواپیما گلایدری بود که از ترکه ی بید ساخته شده بود و پوششی از پارچه ی نخی داشت. در زیر بالهای این گلایدر«آستینهایی» در نظر گرفته شده بود که لیلینتال دستهایش را در آنها فرو می برد.
لیلینتال با بالهای کتانی گشاده از سکوی پرش بالا رفت، از روی سکو پرید و خود را در حال سُریدن در هوا یافت. چیزی نگذشت که توانست صدها متر، و بعدها بیشتر از آن، پرواز کند. بعد سکوی پرش را کنار گذاشت و برای برخاستن از زمین به سراغ تپه های پرشیب رفت. او در برلن یک تپه ی مصنوعی به ارتفاع پانزده متر برای خود ساخت.
تعداد پروازهای لیلینتال به صدها و هزارها رسید. با انجام هر پرواز، تجربه ی او افزایش می یافت. او کشف کرد که برآ و پسا تعیین کننده ی همه چیز نیستند. لیلینتال می بایست تعادل گلایدر خود را در هوا حفظ می کرد. او دریافت که اگر بدن آویزان خود را با احتیاط به اطراف حرکت دهد، به حفظ تعادل گلایدر کمک می کند.
در سال 1896 که شهرت او به ایالات متحده ی آمریکا و به گوش برادران رایت هم رسیده بود، در نظر داشت اصلاح مهمی در طرح گلایدر خود انجام دهد. تصمیم گرفته بود روی آن موتور نصب کند. اما قبل از اقدام به نصب موتور، لیلینتال کبیر در هوا مرتکب اشتباه کوچکی شد. سعی کرد این اشتباه را جبران کند اما نتوانست؛ از ارتفاع پانزده متری سقوط کرد و کشته شد.

طلسم شده

کیلومترها دورتر، در دیتون، خبر مرگ لیلینتال و علاقه ی مفرط او به پرواز، حسی را در درون برادران رایت زنده کرد. ناگهان فکر جادویی پرواز آنها را طلسم کرد. آنها می خواستند درباره ی پرواز اطلاعات بیشتری به دست بیاورند و پرواز کردن را آزمایش کنند.
برادران رایت تحقیقات خود را از کتابخانه ی عمومی دیتون شروع کردند، اما در این کتابخانه مطلب مناسبی که به آنها کمک کند نیافتند. آنها جستجوی خود را سرسختانه ادامه دادند و سرانجام در سال 1899 ویلبر نامه ای نوشت و از مؤسسه ی مشهور اسمیتسونی در واشنگتن کمک خواست.
مؤسسه اسمیتسونی در پاسخ نامه ی ویلبر فهرستی از نوشته های مختلف در مورد پرواز مکانیکی برای او ارسال کرد. نقطه ی آغاز این فهرست لئوناردو داوینچی بود و با جدیدترین کتابهای نوشته شده درباره ی این موضوع پایان می یافت. یکی از این منابع به قلم مهندسی فرانسوی و از مشتاقان پرواز با گلایدر، به نام اوکتاو شانوت و دیگری به قلم یک پروفسور امریکایی به نام ساموئل پی.لانگلی بود. لانگلی از سالها قبل مشغول تحقیق روی پرواز مکانیکی بود. در سال 1896، او حتی یک هواپیمای بخار مدل نیز ساخته بود که بیشتر از یک کیلومتر روی رودخانه ی پوتوماک در واشینگتن، پرواز کرده بود.
بالاخره برادران رایت سرنخهایی برای شروع کار یافته بودند. تابستان فرارسیده و رونق بهاره ی خرید و فروش دوچرخه کاهش پیدا کرده بود. بنابراین برادران رایت هم مثل دانش آموزانی که امتحاناتشان نزدیک می شد به جان کتابها افتادند و ذهن خود را از اطلاعات انباشتند. ویلبر و اورویل که در آتش اشتیاق برای پرواز می سوختند، چیزهایی هم خودشان ابداع کردند.

مسئله ی حفظ تعادل

حفظ تعادل مسئله ای بسیار مهم بود. هواپیمایی که در آسمان از یک سو به سوی دیگر کج شود، نه تنها به هیچ کاری نمی آید، خطرناک هم هست. لیلینتال هم جان خود را بر سر همین مشکل گذاشته بود، زیرا نتوانسته بود تعادل ماشین پرنده ی خود را حفظ کند. برادران رایت ماههای طولانی، روز و شب، با این مسئله دست و پنجه نرم کردند تا بالاخره راه حلی یافتند؛ راه حلی کاملاً نو که کس دیگری آن را امتحان نکرده بود.
راه حل آنها تغییر شکل بالها در حین پرواز بود.
برادران رایت استدلال می کردند که اگر ماشین پرنده به سمت چپ کج شود، بال سمت چپ آن از بال سمت راست پایینتر خواهد آمد. اگر بتوان شکل بالها را تغییر داد، در این وضعیت باید بال چپ را چنان تغییر داد که با زاویه ی تندتری با هوا برخورد کند.
با تندتر شدن زاویه، نیروی برآ افزایش می یابد. بال سمت چپ بالا می آید و بال سمت راست پایین می رود و ماشین پرنده دوباره متعادل می شود. فکر کاملاً درستی بود، اما باید راهی برای عملی کردن آن پیدا می کردند.

قوطی تیوب

در کارگاه دوچرخه سازی، ماههای رونق بازار تقریباً سپری شده بود، اما دوچرخه ها همیشه پنچر می شدند! یک روز مشتریی به کارگاه مراجعه کرد تا برای دوچرخه اش یک تیوب نو بخرد.
ویلبر یک تیوب از انبار آورد، قوطی مقوایی باریک آن را باز کرد و تیوب را بیرون آورد. سپس در حالی که قوطی را بین انگشتهایش می چرخاند به گفتگو با خریدار مشغول شد.
ناگهان چشمش به دستهایش افتاد. او گوشه های قوطی را از دو طرف گرفته بود. همچنان که دنباله ی گفتگو به جاهای مختلف کشیده می شد، ویلبر دو گوشه ی قوطی را در جهتهای مخالف می پیچاند.
در یک لحظه می توانست گوشه ی بالای سمت چپ و گوشه ی پایین سمت راست قوطی را ببیند. پیچشی در جهت مخالف داد و این بار گوشه ی بالای سمت راست پدیدار شد.
از پشت پایین می رفت و از جلو بالا می آمد.
ویلبر پیش خود فکر کرد که چه می شد اگر بالهای راست و چپ هواپیما به جای قوطی بودند. چگونه می توانست این فکر را عملی کند؟

«تاب دادن بال»

روزی که ویلبر با قوطی تیوب ور می رفت، روز واقعی آغاز تلاش بزرگ برادران رایت برای پرواز بود. آنها نیز، مانند لیلینتال، می دانستند که تنها راه کسب اطلاعات در مورد پرواز، پرواز کردن است. خوشبختانه در پرتو نظریه ی قوطی- بال، آنها می توانستند با خیالی راحت تر از لیلینتال پرواز کنند.
فکر بکر ویلبر مسیر آینده ی آنها را تعیین کرد. در طی ماههای ژوئیه و اوت سال 1899، آنها یک کایت دوباله ساختند که در ساخت آن از شکل قوطی تقلید شده بود. عرض این کایت 1/5متر بود و طنابهایی به گوشه های آن متصل شده بود. بسته به نحوه کشیدن این طنابها، بالهای دوگانه کایت در یک سر، یا در سر دیگر، تاب می خوردند، درست مانند قوطی تیوب.
در ماه اوت، در مقابل چشم چند پسربچه، ویلبر کایت جدید را در زمین بایری در اطراف دِیتون آزمایش کرد. او با رضایت کامل به خانه بازگشت. ایده ای که برادران رایت آن را «تاب دادن بال» می نامیدند، مؤثر واقع شده بود.
در طی چند سال، این ایده اساس طرحی شد که آنها برای سیستم کامل کنترل هواپیما به ثبت دادند. در این سیستم بالهای انعطاف پذیر جای خود را به مجموعه ای از بالچه های متحرک داده بودند؛ امروزه هنوز در ساخت هواپیما از این ایده ی پایه استفاده می شود.

جلب کمک یک متخصص

اوتو لیلینتال، با همه ی دانشی که در مورد پرواز داشت، فقط حدود پنج ساعت عملاً در هوا تمرین کرده بود. ویلبر و اورویل در نظر داشتند بسیار بیشتر از این پرواز کنند و اکنون راه برایشان باز شده بود. آنها قصد داشتند کایت بزرگی با استحکام کافی بسازند که بتواند یک نفر را حمل کند. به عبارت دیگر تصمیم گرفتند گلایدر بسازند.
اما برای پرواز کایت باید باد می وزید. کایتی که یک انسان را با خود حمل می کرد به وزش شدید و پایدار باد نیاز داشت. کافی بود یک لحظه باد فروکش کند تا فاجعه ای روی دهد! طبق محاسبات برادران رایت می بایست بادی با سرعت 24 کیلومتر در ساعت بوزد تا بتوانند آزمایش خود را انجام دهند. آنها ابتدا از اداره ی هواشناسی واشینگتن اطلاعاتی در مورد سرعت باد در محلهای مختلف درخواست کردند و فهرستی از مکانهای مختلف به دستشان رسید. بعد فکر بهتری به نظر ویلبر رسید. آنها به اوکتاو شانوت نامه نوشتند و بدون اینکه خود بدانند، نظر بزرگترین متحد خود را در مبارزه بر علیه هوا جلب کردند.

مکانی از هر لحاظ کامل

در شیکاگو، شانوت از دریافت نامه ی مردانی که با او علایق مشترک داشتند، خوشحال شد. او جواب نامه را به گرمی داد و پیشنهادهای سودمندی نیز ارائه کرد. به گفته ی او، تپه های شنی مکان ایدئالی برای تمرین بود و یکی از علل آن پایداری قابل اعتماد نسیمی بود که از روی دریا می وزید. او امکان پرواز در سواحل کالیفرنیا یا بهتر از آن، کارولینای جنوبی را نیز مطرح کرد.
بهار سال 1900 بود. با سپری شدن بهار و از راه رسیدن تابستان، برادران رایت با گذشتن از مرزهای اندیشه، دست به عمل زدند. آنها شروع به ساخت گلایدر کردند. دوباره به سراغ جدولهای سرعت باد رفتند و آنها را از اول تا آخر بررسی کردند. در پی یافتن محلی بودند که در ساحل دریا باشد، تپه ی شنی داشته باشد و از اوهایو خیلی دور نباشد. ناگهان مکانی به فکرشان رسید.
شانوت تقریباً درست می گفت. اما محل مناسب در ساحل کارولینای شمالی بود، نه جنوبی؛ یکی از جزایر ماسه ای دراز که مردابهای ساحلی را از اقیانوس اطلس جدا می کرد. این جزیره یک اداره ی هواشناسی و دو پست نجات غریق داشت. این جزیره که کیتی هاک نام داشت، از هر نظر عالی بود.

موفقیت روی ماسه ها

با فرا رسیدن سپتامبر، برادران رایت از هر حیث آماده بودند. اورویل در دیتون ماند تا کارگاه دوچرخه سازی را اداره کند و ویلبر عازم ساحل دریا شد. چند هفته بعد نوبت اورویل بود که به کارولینای شمالی برود؛ او مقدار زیادی خواربار نیز با خود برد. کاترین رایت در نامه ای به پدرش نوشت:« آنها در کیتی هاک حتی چای، قهوه و شکر هم نمی توانند بخرند».
در کیتی هاک، باد بر چادر برادران رایت شلاق می کشید. صدای زوزه ی باد از بیرون به گوش می رسید. انبوه ماسه بود که باد هر روز آنها را به هوا بلند می کرد و منطقه را شبیه صحرا کرده بود. از همه مهمتر، صدای آواز بی پروای مرغ مقلّد مدام به گوش می رسید.
در تخت رو به رو، ویلبر هنوز خواب بود. برادرش از زیر پتو بیرون آمد، در چادر را باز کرد و بیرون را تماشا کرد.
اورویل چشمهایش را مالید و دوباره نگاه کرد. پس گلایدر کجا بود؟ آنها گلایدر را درست نزدیک چادر گذاشته بودند. اما حالا سر جایش نبود. چیزی به چشم نمی خورد غیر از ماسه، که به صورت تلی هموار روی هم انباشته شده بود. اورویل در حالی که از شدت خشم فریاد می زد از چادر بیرون آمد و به حالت خمیده به دویدن پرداخت.

ماشین اوج گیرنده

بلافاصله گلایدر را یافت. همچنان که در پای پشته ی ماسه زانو زده بود و کورمال کورمال و هراسان جستجو می کرد، انگشتهایش به جسمی سخت، شبیه چوب برخورد کرد. فقط بیست سانتیمتر پایینتر بود، اما لایه ی سنگین ماسه احتمالاً آسیب زیادی به گلایدر وارد کرده بود.
اورویل دیوانه وار به کنار زدن ماسه ها پرداخت. در کنار او ویلبر هم با چهره ای عبوس ظاهر شد و کنار زدن ماسه ها را شروع کرد.
رفته رفته جسمی که آن را «ماشین اوج گیرنده» می نامیدند پدیدار شد. ابتدا تکیه گاه چوبی سکان افقی از زیر ماسه ها بیرون آمد؛ سکانی که آن را برای حفظ تعادل گلایدر نصب کرده بودند. با ادامه ی کار به بال بالایی رسیدند: پنج متر عرض، یک و نیم متر ارتفاع، با قوس اندک و ملایم از جلو به عقب، پوشیده شده با پارچه ی ساتن نخی که روی میله هایی از چوب نارون کشیده شده بود. کمی پایینتر از آن، پشت شبکه ای از سیمهای فولادی، بال پایینی قرار داشت که آن هم خمیده و پارچه پوش بود، با این تفاوت که در وسط آن سوراخی وجود داشت که مقابل سکان بود.
با گذشت زمان، دو برادر ماسه را از روی بال بالایی کنار زدند، اطراف تیرکها چوبی عمودی را خالی کردند، ماسه را از روی پارچه ی نخی تکاندند و گلایدر را از زیر ماسه ها بیرون کشیدند و آن را آزاد کردند. با اضطراب زیاد همه جای گلایدر را وارسی کردند. اما گلایدر به طرز معجزه آسایی سالم مانده بود. باد هنوز با سرعت چهل کیلومتر در ساعت می وزید و از کف دادن این فرصت مناسب جایز نبود. دو سوی ماشین را گرفتند و آن را، در مسیر همیشگی، به طرف تپه های شنی کشیدند.

گلایدر جان می گیرد

انگار همیشه در کیتی هاک باد می وزید. در هفته ای که برادران رایت گلایدر خود را برای نخستین بار آزمایش می کردند، باد شدید می وزید. آنها عاقلانه تصمیم گرفتند که برنامه ی خود را به تعویق بیندازند تا باد آرامتر شود. در عوض گلایدر خود را با قرار دادن زنجیر در آن، سنگین کردند و با استفاده از طناب، آن را مانند کایت به پرواز درآوردند. آنها با استفاده از طناب سکان را به این طرف و آن طرف می کشاندند تا گلایدر بالا و پایین برود.
آفریده ی آنها، همچون موجودی زنده، جان و شخصیت یافت. گاه به زیبایی رفتار می کرد و طبق فرمانهایی که به آن می دادند اوج می گرفت و باز پایین می آمد. گاه نیز از خود بی خود می شد و به سوی زمین شیرجه می رفت. اما در پایان این آزمایش، ویلبر و اورویل به این نتیجه رسیدند که به راستی فوت و فن کار را دریافته اند و برای پرواز با گلایدر آمادگی دارند.
اکنون به دستیاری نیاز داشتند؛ بنابراین بیل تِیت، رئیس اداره ی پست کیتی هاک را برای همکاری راضی کردند. خانواده تِیت از ابتدا با آنها دوست شده بودند و قبل از برپا کردن اقامتگاه موقت، در خانه ی خود به آنها جا و غذا داده بودند. بالهای پارچه ای گلایدر نیز با چرخ خیاطی خانم تِیت دوخته شده بود.
برای پرواز سرنشین دار، برادران رایت و دستیار آنها بزرگترین تپه ی شنی جزیره را انتخاب کردند. ارتفاع این تپه که کیل دِویل هیلز نام داشت، نسبت به زمینهای پست اطراف، سی متر بود. این تپه محلی بسیار مناسب برای شروع پرواز با گلایدر بود.
برای شروع هر پرواز، گلایدر را به روی تپه می کشیدند و آن را رو به دامنه ی تپه مستقر می کردند. سپس یکی از برادرها خود را به روی بال پایینی گلایدر می رساند و در وسط آن دراز می کشید. آقای تِیت و برادر دیگر در دو نوک بالهای گلایدر قرار می گرفتند، آن را از زمین بلند می کردند و می دویدند.
وقتی هوا روی بالها به حرکت درمی آمد، گلایدر به هوا می رفت. یاری دهندگان کنار می رفتند و گلایدر به صورت معجزه آسایی به سمت زمین پرواز می کرد و به آرامی روی شنها می نشست.

حتی یک خراش!

ویلبر در نامه هایی که به دوست مکاتبه ای خود، شانوت، می نوشت او را مطمئن می کرد که آزمایشهای پرواز آنها کاملاً بی خطر است. هرچند گاهی سرعت ماشین پرنده تا نزدیک پنجاه کیلومتر در ساعت می رسید،‌ نه او و نه اورویل حتی یک خراش هم برنداشته بودند. با وجود موفقیتهایی که تا آن زمان کسب کرده بودند، هنوز هم مسائل زیادی برایشان حل نشده مانده بود. به نظر می رسید ارقام لیلینتال در مورد برآ درست نیست. اما از همه چیز گذشته، آنها فقط دو دقیقه پرواز سرنشین دار انجام داده بودند. سال بعد دوباره به آنجا باز می گشتند تا اطلاعات بیشتری کسب کنند. ویلبر و اورویل، با روحیه ی خوب، عازم خانه شدند و ماشین پرنده ی خود را در اختیار بیل تِیت گذاشتند تا هرچه می خواهد با آن بکند. چیزی نگذشت که دو دختر بیل تِیت با لباسهای نو ی دوخته شده از بهترین ساتن نخی فرانسوی دیده شدند. چرخ خیاطی خانم تِیت هنوز خوب کار می کرد!

کجای کار غلط بود؟

وقتی در ژوئیه ی سال 1901 به کیتی هاک بازگشتند، سرشار از اعتماد به نفس بودند. آنها ماشینی بزرگتر و نیرومندتر ساخته بودند. به علاوه از پشتیبانی فنی شانوت برخوردار بودند که اکنون به این پروژه علاقه ی بسیار نشان می داد. آنها حتی دو نفر از دست پروردگان شانوت را نیز همراه داشتند که یکی از آنها آموزش پزشکی دیده بود.
برادران رایت در اقامتگاه جدید خود، در نزدیکی کیل دِویل هیلز، دوران باشکوهی را انتظار می کشیدند. اما در عوض، دوران دشواری را از سر گذراندند. کارها از همان ابتدا درست از آب درنیامد. هوا بارانی شد؛ بعد دو برادر بیمار شدند. وقتی باران بند آمد، انبوهی از پشه های خون آشام هجوم آوردند که روز و شب آنها را به ستوه می آوردند. یکی از دوستان شانوت آدم ابله و به دردنخوری از کار درآمد و بدتر از همه، ماشین جدید به خوبی ماشین قدیمی پرواز نمی کرد.
گلایدر ناگهان از کنترل خارج می شد و روی تپه های شنی بالا و پایین می رفت. یک بار که ویلبر سوار آن بود، دوازده متر از زمین بلند شد و ناگهان از حرکت باز ایستاد؛ درست همان شرایطی که به مرگ لیلینتال منتهی شد. خوشبختانه گلایدر فوراً از این حالت درآمد و ویلبر بهت زده را به زمین بازگرداند.
یکی از مشکلات از قوس جدیدی ناشی می شد که به بالها داده بودند. این همان قوسی بود که لیلینتال از آن استفاده می کرد. اما انگار شیب آن بیش از حد تند بود. ویلبر و اورویل دوباره به سراغ قوس اولیه ی خود رفتند، اما آنگاه تردیدهای دیگری بروز کرد. هنوز هم چیزهای زیادی بود که از آن ها سر درنمی آوردند.
در ماه اوت، برادران رایت به طور غیرمنتظره به خانه بازگشتند؛ به طرز عجیبی در مورد پرواز سکوت کرده بودند. ویلبر سرما خورده بود و مستقیماً به بستر رفت. او نومید و درمانده، در آستانه ی دست کشیدن از ادامه ی کار بود.
اولین جرقه های پرواز با هواپیما
** توضیح شکل:
کلید پرواز: وقتی بال پرنده را از بغل تماشا می کنیم آن را به چه شکلی می بینیم. جریان هوا روی جسمی با این شکل، همین عملکرد را دارد. نمونه هایی که در این شکل مشاهده می کنیم به دست دوست و مشاور کاردان برادران رایت، اوکتاو شانوت، ترسیم شده است. انحنایی که برادران رایت به بال های خود دادند، چیزی بین انحنای بال کرکس (شکل دوم از بالا) و بال کاکایی (شکل پایین) بود.
اولین جرقه های پرواز با هواپیما
** توضیح شکل:
ویلبر در سخنرانی خود در شیکاگو از این نمودارها استفاده کرد تا نشان دهد وقتی یک برگه ی هوابر - بال بالایی گلایدر آنها- در شرایط مختلف از لحاظ شدت باد پرواز می کند، چه اتفاقی می افتد. باد ملایم نوک آن را بالا می کشد (تصویر بالایی) و باد بسیار شدید آن را به طرف پایین می راند.

شانوت نجات بخش

«آنها [برادران رایت] هیچ چیز را به شانس واگذار نکردند؛ آنها مشتاق بودند هر چیزی را در عمل آزمایش کنند. به علاوه در آتش اشتیاق برای پرواز می سوختند و در عین حال دردسرهای بی پایان و تمامی ناپذیر ناشی از کوچکترین و خسته کننده ترین جزئیات عملی را به جان می خریدند.»
سی.ال.ام. براون
در اینجا بود که شانوت به یاری آنها شتافت. او به خوبی می دانست که این دو برادر همه ی رکودهای پرواز با گلایدر را شکسته اند. او آنها را در هنگام عمل هم دیده بود و یک هفته در اقامتگاه کیل دِویل اقامت کرده بود. شانوت می دانست که برادران رایت بیشتر از هر کس دیگری، زنده یا مرده، درباره ی پرواز اطلاعات دارند. او به این نتیجه رسیده بود که آنها چاره ای جز ادامه ی کار ندارند.
پیش از پایان ماه اوت،‌ شانوت با زیرکی فراوان نومیدی ویلبر را چاره کرد؛ او وظیفه ی دیگری در برابر ویلبر گذاشت تا به آن فکر کند؛ از ویلبر دعوت شد تا در برابر جمع بزرگی از متخصصان یعنی در انجمن مهندسان عمران غرب، سخنرانی کند. طبیعتاً موضوع سخنرانی آزمایشهای پرواز برادران رایت در کیتی هاک بود.
ویلبر به سرعت از حالت افسردگی بیرون آمد. او که شخصی تودار و متواضع بود، ابتدا قصد داشت این دعوت را رد کند. اما خواهرش با زور او را به قبول دعوت وادار کرد. ویلبر که لباسهای مد روز اورویل را پوشیده بود، بر ترس خود از سخن گفتن در برابر جمع غالب شد و سخنرانی بسیار خوبی کرد.
او از این هم پیشتر رفت و در برابر جمع، ارزش اعداد به دست آمده و منتشر شده در مورد پرواز مکانیکی را زیر سؤال برد.
در خانه، نوبت اورویل بود که عصبی شود و احساس نگرانی کند. اعدادی که ویلبر در مورد آنها تردید نشان می داد حاصل کار بهترین مغزهای علمی آن زمان بود. اما برادران رایت دانشمند نبودند؛ آنها حتی به کالج هم نرفته بودند. فقط برای سرگرمی به پرواز روی آورده بودند. اورویل در این اندیشه بود که آیا آنها صلاحیت لازم برای چنین اظهارنظرهایی دارند یا نه.

قلمرو ناشناخته

اورویل فقط از یک راه می توانست بر نگرانی خود غلبه کند. چاره ای نداشت جز اینکه خودش آن اعداد را دوباره وارسی کند. کیتی هاک خیلی دور بود، اما دوری کیتی هاک مشکلی ایجاد نمی کرد. اورویل با استفاده از جعبه کهنه ای تونل باد مینیاتوری ساخت و چندین ساعت از وقت خود را صرف آزمایش مدلهای مختلف سطوح بال خمیده در این تونل کرد. در پایان روز جواب را به دست آورده بود. اعداد انتشاریافته نادرست بودند. حال این سؤال مطرح بود که این اعداد تا چه اندازه نادرست بودند؟ وقتی ویلبر از سخنرانی بازگشت، این معمای جدید درست همان عامل لازم برای جلوگیری از غلبه ی مجدد افسردگی بر او بود. او و اورویل پروژه ی آزمایشی بزرگی را تدارک دیدند. آنها تونل باد بزرگتری ساختند و در جریان هوایی که با استفاده از یک پنکه ی گازی ایجاد کرده بودند، بیش از دویست نوع سطح بال مختلف را آزمودند؛ دراز و کوتاه، ضخیم و نازک،‌ تکی، دوتایی و حتی سه تایی، که روی هم چیده شده بودند. عملکرد هر نوع بال را به دقت بررسی کردند. ویلبر با دقت فراوان نتایج آزمایشهای بی شمار را یادداشت می کرد و آنها را برای شانوت می فرستاد؛ ویلبر اعداد را ستون به ستون، با خط خوش روی کاغذ می نوشت.
برادران رایت وارد حوزه ای از دانش می شدند که هیچ کس، هرچقدر هم مشهور یا صلاحیت دار، به آن پا نگذاشته بود. برادران رایت فقط دو ماه فرصت داشتند که همه ی کشفیات خود را منظم کنند. با فرا رسیدن کریسمس وقت آن رسیده بود که خود را برای رونق بهاره ی بازار دوچرخه آماده کنند. اما تا آن زمان،‌آنها شرایط پرواز یک ماشین سنگینتر از هوا را یافته و ثبت کرده بودند.
آنها بدون قصد قبلی، ‌به رده های مقدم پیشگامان علم در جهان پیوسته بودند.

کمپ جدید

تردیدی نبود که آنها به کیتی هاک بازمی گردند. در ماه اوت سال 1902، در خانه ی خیابان هاثورن همه در تکاپو بودند، روکش بال برای یک گلایدر جدید می ساختند و روز به روز پرشورتر می شدند. کاترین دوراندیشانه می گفت: «با رسیدن به ماسه ها، حال آنها کاملاً خوب خواهد شد».
وقتی در پایان ماه به اقامتگاه قدیمی خود در کیل دِویل هیلز برگشتند، با مشکل جدیدی رو به رو شدند. بادهای شدید کیتی هاک اتاقکی را که ماشین پرنده را در آن نگهداری می کردند، تا نیمه زیر ماسه دفن کرده بود و آنها چاره ای نداشتند، جز تعمیر اتاقک. فضای نشیمنی نیز به اقامتگاه اضافه کردند. در ماه سپتامبر با جدیت تمام پروازها آغاز شد. آنها با ماشین پرنده ی جدید خود بیش از هزار پرواز انجام دادند. در هنگام وزیدن بادهای تند و شدید از زمین برخاستند. یک بار توانستند چهل ثانیه در هوا بمانند؛ بعد رکورد خود را به پنجاه ثانیه رساندند و سپس به یک دقیقه. این گلایدر آخری، که بر اساس تحقیقات خودشان آن را ساخته بودند، نیروی برآی یک پرنده را داشت و تقریباً همیشه مثل یک گلایدر خوب قابل کنترل بود.
فقط یک موتور لازم داشت.

موتوری برای ماشین پرنده

گام بعدی به دست آوردن موتور بنزینی بود و برادران رایت از شرکتهای اتومبیل سازی کمک خواستند. آنها نامه های متعدد و پی در پی به این شرکتها می نوشتند و از آنها سؤال می کردند که آیا می توانند موتوری بسیار مخصوص و بسیار قدرتمند بسازند که بیش از چهل و یک کیلوگرم وزن نداشته باشد. همه ی جوابها مأیوس کننده بود.
بنابراین خودشان دست به کار ساختن موتور شدند. در کمال حیرت، شش هفته نگذشته بود که برای آزمایش موتور آماده شدند. وقتی موتور خود را روشن کردند دریافتند که این موتور از آنچه در ابتدا به دنبالش بودند، سبکتر و قدرتمندتر است.
ملخ بیشتر آنها را به دردسر انداخت. ابتدا تصمیم داشتند از طرح پروانه ی کشتی تقلید کنند، اما پس از تحقیقات بیشتر در کتابخانه ی عمومی دِیتون، به این نتیجه رسیدند که باید راه حل دیگری پیدا کنند. اعداد و ارقامی که به آنها نیاز داشتند، در دسترس نبود. در آن زمان کشتی سازها پروانه کشتیها را قبلاً طراحی نمی کردند، بلکه روش آزمون و خطا را دنبال می کردند و به محض اینکه پروانه ای می ساختند که خوب کار می کرد، از ادامه ی آزمونها دست می کشیدند. این روش برای برادران رایت مطلوب نبود. اکنون دوره ی طولانی دیگری از تحقیق پیش روی آنها بود. این بار مسائل بسیار پیچیده و هراس انگیز آنها را به راستی وحشت زده کرد. آنها چنین استدلال می کردند که ملخ، مانند برگه ی هوابری رفتار می کند که مسیر مارپیچی داشته باشد. اما چنین حرکتی را چگونه می توان مشاهده کرد و آزمود؟ چنانکه اورویل بعدها خاطرنشان کرد: «حتی یافتن نقطه ای برای آغاز تحقیق نیز دشوار است؛ زیرا هیچ چیزی در اطراف ملخ یا محیطی که در آن کار می کند، لحظه ای ثابت نمی ماند.»
او ادامه داد: «نیروی پیشران ماشین پرنده به سرعت و زاویه ی چرخش ملخ، سرعت حرکت ماشین به طرف جلو و سرعت لغزش هوا به طرف عقب وابسته است؛ سرعت لغزش هوا به طرف عقب به نیروی پیشرانی که ملخ تأمین می کند و به مقدار هوایی که وارد عمل می شود وابسته است. به محض آنکه یکی از این عوامل تغییر کند، بقیه ی عاملها را نیز تغییر می دهد». در پایان، به صورتی که باور نکردنی بر این مانع هم غلبه کردند و هنگامی که در سپتامبر 1903 به میدان آزمایش بازگشتند، دوباره سرشار از اعتماد به نفس و آماده برای پرواز بودند.

نخستین پرواز

البته مثل همیشه تأخیرهایی پیش آمد. مانند دفعه ی قبل دریافتند که اقامتگاه کیل دِویل مخروبه شده است. اتاقک قدیمی را دوباره ی تعمیر کردند و اتاقک جدیدی هم در کنار آن ساختند. سپس هوا توفانی شد و باد با سرعت صد و بیست کیلومتر در ساعت وزیدن گرفت؛ بادی که چیزی از توفان کم نداشت. بعد بارش باران شروع شد و پس از آن برف بارید.
ماشین پرنده نیز مشکلاتی داشت. وقتی موتور را روی زمین امتحان کردند، بعضی قطعات آن شکست یا لق شد. معمولاً قطعات شکسته را باید به کارگاهی در دِیتون می فرستادند تا تعویض شوند، اما برادران رایت تعمیرات را خودشان در محل انجام دادند. آنها قطعات شکسته را با همان چسب لاستیکی که در ساختن چرخ دوچرخه مصرف می کردند، به هم چسباندند.
سرانجام، در چهاردهم دسامبر، همه چیز مهیا بود: هواپیما، تجهیزات شروع پرواز و دستیاران پرواز. این دستیاران مردانی از گروه نجات غریق کیل دِویل بودند که شیفته ی آزمایشهایی شده بودند که این دو برادر در ساحل دورافتاده آنها انجام می دادند. در آرامش یک بعدازظهر زمستانی، به برادران رایت کمک کردند تا ماشین پرنده را روی تپه ببرند و ریل پرواز آن را تنظیم کردند.
ویلبر و اورویل برای تعیین نخستین کسی که می بایست با این ماشین پرواز می کرد، قرعه کشیدند. ویلبر برنده شد. ویلبر به محل خیابان خزید و اورویل نوک بال را نگه داشت تا تعادل هواپیما به هم نخورد. موتور تپ تپ کنان به کار افتاد؛ سیمهای مهار ماشین پرنده را آزاد کردند.
ماشین به سمت جلو حرکت کرد و لحظه ای نگذشت که از دست اورویل جدا شد. لحظه ای بعد در حال بلندشدن از روی ریل بود. بیش از اندازه بالا رفت و همه سرعت خود را از دست داد! از پرواز وامانده بود. دوباره به سوی زمین بازگشت، یک بال آن به زمین گرفت، چرخی زد و از حرکت باز ایستاد. آزمایش به پایان رسیده بود.
ویلبر فقط سه و نیم ثانیه در هوا مانده بود.

ماشین پرواز می کند

هواپیما آسیب شدیدی ندیده بود. سکان جلو و یکی از سرسره هایش نیاز به تعمیر داشتند، اما عیب دیگری نداشت. اکنون برادران رایت می دانستند که سیستم شروع پرواز آنها کارآمد است.
روی هم رفته، کارها خوب پیش می رفت.
تمام روز بعد و نیمی از روز بعد از آن صرف انجام تعمیرات شد. بعدازظهر روز شانزدهم دسامبر، ماشین دوباره آماده ی پرواز بود. در طول شب هوا سردتر شد. صبح روز هفدهم دسامبر که برادران رایت از خواب برخاستند، روی چالابهای اطراف اقامتگاه را قشری از یخ پوشانده بود. البته این تنها تغییری نبود که روی داده بود. بر شدت باد در کیتی هاک افزوده شده بود و آن روز صبح با سرعت 43 کیلومتر در ساعت، از سمت شمال می وزید. دو برادر از انتظار کشیدن خسته شدند و هواپیمای خود را از اتاقک بیرون کشیدند و روی ماسه زار کنار اقامتگاه، آن را آماده پرواز کردند.

شب پره در آسمان

اورویل، با چشمانی که به سبب وزش باد آنها را جمع کرده بود، هواپیمای کوچک را تماشا می کرد که در چهارمین پرواز روزانه ی خود پت پت می کرد. شاهدان دیگر نیز، که بعدها به شهرت رسیدند، مشغول همین کار بودند؛ این شاهدان عبارت بودند از سه نفر نجات غریق به نامهای جان دانیلز، دبلیو. سی. داگ و اِی. دی. اتریج از کیل دِویل، دبلیو. سی. برینکلی پیر که دوران بازنشستگی خود را در آن ناحیه می گذراند، و جانی مور یکی از جوانان محل.
ماشین پرنده که روی ساحل شنی پرواز می کرد شبیه شب پره ی رنگ پریده ی غول پیکری بود که در فصل نامناسب از پیله خارج شده باشد. این شب پره، با بالهای ظریف، با ملخ چرخان و با موتور پر سر و صدای خود، به عصری تعلق داشت که هنوز فرا نرسیده بود. اما با هر دور چرخش ملخ، آن عصر نزدیک و نزدیکتر می شد.
هواپیما ناگهان به سوی زمین شیرجه رفت. ویلبر، بعد از صعودی همراه با تکانهای شدید، خوب عمل کرده بود. اما اکنون هواپیما دوباره تکان می خورد و بالا و پایین می رفت؛ درست مثل اولین پرواز. یک بار دیگر شیرجه رفت و این بار به زمین خورد و از حرکت بازماند.
تردیدی نبود که این پرواز، طولانی ترین پروازی بود که تا آن زمان انجام داده بودند؛ مسافتی در حدود 244 متر، و شاید هم بیشتر طی شده بود. سال پیش، اگر با گلایدر می توانستند نصف این مسافت را هم طی کنند، از شادی در پوست خود نمی گنجیدند.
منبع: اسپراول، آنا؛ (1385)، برادران رایت: تولد هوانوردی مدرن، محمدرضا افضلی، تهران، مؤسسه فرهنگی فاطمی، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط