نهضتی فاقد رهبری ملی قابل اطمینان
رهبرملی درهر نهضتی باید نقطه اتکای خود را ملت خود انتخاب کند و اگر آن ملت، ملتی دیندار اشند، او نیز باید دارای التزام عملی به دین ملت خود باشد، درغیراین صورت، به زودی پشتوانه ملی خود را از دست می دهد. تجربه نشان داده است که در همه نهضت های ملل مختلف، رهبر ملی بیش از همه یارانش به اصالت های ملی اش پایبند بوده و مردمش را به التزام هرچه بیشتر به آنها فرا می خواند. یکی از کاستی های مهم نهضت نفت، اگر احراز وابستگی رهبر ملی آن به بیگانگان نباشد، عدم احراز استقلال وی است. قرائن زیادیموجود است که نشان می دهد دکتر مصدق، رهبر ملی نهضت نفت، ویژگی های لازم را برای افتخار نام «رهبری ملی»در نهضت مزبور ندارد و او از سویی، عدم پایبندی نظری ـ عملی خود به اسلام را نشان داده است(1)، و از سویی، روابط گرم و غیر موجهی با بیگانگان ـ به ویژه امریکا ـ برقرار کرد؛ به عنوان مثال:
1. وی در حدود 45 روز اقامت خود در سفر امریکا، با بسیاری از مسئولان امریکایی ملاقات و از آنها برای حل مشکلات ایران، کمک طلبید و دربازگشت از امریکا، نه تنها اصل 4ترومن را در ایران اجرا کرد، بلکه منزل شخصی خود را نیز دراختیارامریکایی ها قرار داد. (2)
2. وی در نامه ای به ترومن ـ رئیس جمهور وقت امریکا ـ نوشت:
ملت و دولت ایران همواره کشورهای متحد امریکا را دوست صمیمی وخیرخواه خود می دانند و به این دوستی مستهظرند. در خصوص ملی شدن صنعت نفت در ایران، اطمینان داشته باشید که دولت و مجلسین ایران هم مانند آن حضرت، علاقه مند هستند که از این تصمیم ملی کوچک ترین لطمه ای به ممالکی که تاکنون از آن استفاده کرده اند، وارد نیاید... موقع را برای تجدید احترامات صمیمانه خود نسبت به آن حضرت و آرزوی دوام ترقی و تعالی برای ملت بزرگ امریکا مغتنم می شمارم. (3)
3. وی طی نامه ای دیگر به ترومن می نویسد:«ایرانیان، مردم امریکا را حامی حق و عدالت و آزادی ملل می شناسند و طرفدار توسعه روابط دوستانه با امریکا هستند. »(4)
حسن گرامی ـ داماد آیت الله کاشانی و از فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت ـ به دلایلی
دیگر عدم صلاحیت دکتر مصدق برای عنوان رهبری ملی را مطرح می کند. از نظر وی، مصدق بیش از اینکه به مردم متعهد و متعلق باشد، به قاجاریه و رجال سیاسی آن متعلق بود؛(5)به عنوان مثال مصدق و قوام هر دو قاجار بودند وبا هم نسبت فامیلی داشتند و فقط در مورد مسئله نخست وزیری با هم درگیر شدند و گرنه در مسائل دیگر هوای همدیگر را داشتند. حتی آنگاه که مجلس، مصاده اموال قوام را تصویب کرد، دولت مصدق به بهانه های مختلف از آن سرباز زد و نهایتا هم قوام را فراری داد. از طرف دیگر، رهبر ملی نباید در هیچ شرایطی آلت دست یک حزب سیاسی شود به ویژه اگر آن حزب، وابسته به خارج از کشور باشد. این در حالی است که مصدق در ماجرای سالگرد قیام 30 تیربا توده ای ها هماهنگ شد و همین مسئله هم یکی از اختلافات جدی میان او و دکتر بقایی را رقم زد. (6)
نمونه هایی از این دست در گفتار و نوشتار مصدق، انسان را در لیاقت وی برای احراز مقام رهبری ملی نهضتی که به هر حال با فتوای مرجعیت شیعه و پشتکاری مجتهدی مجاهد و حضور همدلانه ملتی دیندار به راه افتاده بود، به تردید وا می دارد. وقتی گفته ها ونوشته های مصدق را با گفته ها و نوشته های نواب صفوی –که حقیقتا زیبنده عنوان رهبری دینی ـ ملی است –مقایسه می کنیم، به وضوح تفاوت افق فکری آن دو را درمی یابیم. در همان زمانی که مصدق بر اساس موازنه منفی خود، در حال روی خوش نشان دادن به امریکا بود. نواب صفوی به وی چنین پیغام داد:
اجنبی، اجنبی است؛ چه روس، چه انگلیس، چه امریکا. امروز که پای امریکا در مملکت باز می شود، باز دوباره فداکاری ها باید کرد، شهادت ها باید انجام داد تا امریکا را بیرون کرد. (7)
اینکه زبان مصدق در نامه هایش دیپلماسی بوده و گفته های شفاهی وی متفاوت از نوشته های رسمی اش بوده، نمی تواند عذری موجه به درگاه تاریخ باشد. حتی زبان نوشتاری یک رهبر ملی نیز نباید نشانی از زبونی و ترس به همراه داشته باشد. زبان نوشتاری رهبران دینی –که در عین حال، پاسداران حقوق ملی ما نیز بوده اند –در نهضت های پیش و پس از نهضت ملی کردن صنعت نفت، به خوبی گواه این است که حتی در نوشته های دیپلماسی نیز می توان به گونه ای نوشت که عضو یک ملت، سال ها و حتی قرن ها بعد با خواندن آنها، نه تنها احساس زبونی و شرمندگی نکند، بلکه به آن فخر ورزد.
حسن گرامی نیزازجمله کسانی است که که معتقد بود مصدق به دلیل روحیه ترسو و جبونی که داشت، لیاقت عنوان رهبری ملی را ندارد. او درباره مصدق می نویسد:
دکتر مصدق [از روزاستعفا تا پس از قیام (30)تیر]خود را پنهان کرده بود. موضوع همان چیزی بود که آقا از اول و به درستی تشخیص داده بودند که او می خواهد با خوشنامی کنار برود. در روز 28 مرداد دکترمصدق به خودش ندید که مثل آلنده باشد. آلنده در کاخ ریاست جمهوری ماند تا دشمنان بیایند و هر کاری که می خواخند بکنند،
ولی فرار نکرد. دکتر مصدق که وانمود می کرد به سختی می تواند از تخت بلند شود، از نرده بام بالا رفت تا از روی پشت بام همسایه ها فرار کند. (8)اگر درخانه می ماند، حیثیت بین المللی فوق العاده ای پیدا می کرد، ولی فرار کرد. مسلما به رغم برخی از نمایش های ظاهری، کسی هم کارش نداشت و فقط موقعی که خلوت بود، سرلشگر ممتاز به طرف خانه او تیراندازی کرد. (9)
دکترمحمد حسن سالمی –حامل نامه معروف آیت الله کاشانی به مصدق در روز(27)مرداد (1332)–نیز در این خصوص می نویسد:
دکتر مصدق با کمک تمام نیرو های ملت، در یک سال اول، حکومت بی غل و غشی داشت، ولی متأسفانه در عرض سال دوم به بن بست رسید و می خواست کنار برود و برای کنار رفتن هم آن شهامت را نداشت که مثل ژنرال دوگل بگویید:«هموطنان فرانسوی به من رأی نمی دهید، من می روم». دوگل خودش را درمعرض رأی گذاشت و چون به او رأی ندادند، رفت، اما مصدق نمی خواست به این شکل برود، می خواست با سلام و صلوات برود. (10)
ازطرف دیگر، دکتر مصدق به رغم اینکه مدعی برپایی نوعی حکومت دموکراتیک بود، روحیه ای دیکتاتوری داشت؛ او می خواست هم شاه و هم کاشانی راحذف کند. حسین مکی در این خصوص می نویسد:
دکتر مصدق می خواست شاه را برکنار کند و مطمئنا چنین بود. ازاوایل مرداد (1331)اکبر میرزا صارم الدوله را به اروپا فرستادند تا با فرزندان محمد حسین میرزا (ولیعهد
احمد شاه)ملاقات کند. دکترصحت که طبیب مخصوص محمد حسن میرزا بود، گفت:«بچه های محمد حسن میرزا قبول نکردند. » بنابرین مسلم بدانید اقدامات دکتر مصدق در جهت منقرض کردن سلسله پهلوی بود. مصدق به خود من گفت:«کاشانی و شاه را باید در قلعه ای محبوس وحفظشان کرد و هر زمان به وجودشان احتیاج شد، مثل پرچم آنان را به میان کشید. »منظور مصدق ایجاد یک حکومت دموکراتیک نبود، اختیاراتی که او گرفته بود، چرچیل در دوران جنگ جهانی دوم نداشت... مصدق گفته بود:«شاه باید سلطنت کند و من حکومت»
حسین مکی از خاطره ای یاد می کند که دکتر مصدق در مجلس گفته بود:«به هیچ دولت ملی ای هم اگر یک چنین اختیاراتی بخواهد، نباید بدهند؛ زیرا این بدعتی می شود که [باعث می شود]دولت های غیرملی هم آن را بخواهند». (11)اما همین دکتر مصدق بعدها که خود به نخست وزیری رسید، این بدعت را انجام داد!دکتر سالمی در خصوص روش دیکتاتوری مصدق می نویسد:
مصدق، اول شاه را تحریک کرد که خواست وزارت جنگ را بگیرد، بعد هم آیت الله کاشانی را آزار داد و بعد از چند ماه هم به وسیله افشار طوس و اقوام خودش ارتش را از طرفداران شاه تصفیه کرد... تمام دوستان و رفقای خودش از جمله زیرک زاده، حسیبی و سنجابی نوشتند که مصدق بعد از30 تیر کاملاً عوض شد و مبارز می طلبید. او تمام افراد مؤثر نهضت ملی را با مخالفت های زیرکانه خودش کنار زد و ادعا کرد که اینها نمی گذارند کار کنم... او همان طور که آن نامه نا مهربانانه را به آیت الله کاشانی نوشت و همان طور که دائما شاه را تحریک می کرد، ارتش را هم آسوده نمی گذاشت. (12)
احسان نراقی نهضت نفت را از زاویه لجبازی مصدق و بقایی تحلیل می کند. او معتقد است بقایی –که درمجلس پانزدهم مانع تصویب قرارداد گس-گلشائیان شده بود –مدعی رهبری
نهضت نفت بود و وقتی مصدق در مجلس شانزدهم این عنوان را ربود، با او به لجاجت افتاد و به رغم میل مصدق، قیام 30 تیر را به همراه آقای کاشانی رقم زد، البته نراقی معتقد است که فعالیت های آقای کاشانی از سر صدق و اعتقاد و نه لجاجت و مسائل شخصی بود. از طرف دیگر، نراقی معتقد است بخش زیادی از لطمه ای که ملت خورد، از لجبازی مصدق بود؛ او آدم بسیار خودرأی و لجبازی بود و با اطرافیانش به راحتی به هم می زد و از این جنبه، آن قدرت و ظرافت سیاسی ای را که در حل مسئله نفت شمال به خرج داد، نداشت. مصدق باید درسیاست، شطرنج بازی می کرد و به50 درصد هم راضی می شد، اما مصدق خواهان صددرصد بود و همین باعث شکست وی شد. (13)
به طور کلی در خصوص قضاوت درباره مصدق، سه گرایش وجود دارد:
1. گرایش نخست با تکیه بر شواهدی از رفتارهای ناموجه دکتر مصدق، او را سر سپرده انگلستان و نقش وی را نفوذ در نهضت ملی و به شکست کشاندن آن می داند؛ این جریان فکری برای اثبات چنین برداشتی با مشکلات و ابهامات چندی روبه روست زیرا مواضع صریح و ثبت شده دکتر مصدق در برابر برخی از عوامل شناخته شده انگلستان، از جمله سید ضیاء و گرایشات آشکار او در جریان نهضت ملی، پذیرش چنین ادعایی را دشوار می کند.
2. گرایش دوم که در نقطه مقابل گرایش نخست قرار دارد، دکتر مصدق را به عنوان نماد بارزوبی بدیل مبارزات ضد استعماری در ایران معاصر و موجد بیداری کشورهای خاورمیانه و حتی افریقا می داند. برای ابطال چنین دیدگاهی، نیاز چندانی به تحقیق و تلاش نیست و تنها رفتار دکتر مصدق در استعفای 25 تیر–اعم از آنکه به دلیل خوف از رأی دادگاه لاهه، ناتوانی در به سرانجام رساندن نهضت نفت، بیم ازثبت شدن نامش به عنوان عاقد قراردادهای فروش نفت به برخی از دولت های بزرگ و یا رد درخواست وزارت دفاع توسط شاه بوده باشد، هریک، دلیل مبرهنی بر این نکته است که دکتر مصدق در مقام نخست وزیری بوده و توانایی و
ادعای رهبری نهضت را نداشته است. رفتارهای وی در برهه استعفا و خانه نشینی پس از آن، کمترین تناسبی با ویژگی های یک رهبر مصمم و قاطع استعمارستیز ندارد.
3. گرایش سوم از آن کسانی است که به رغم نفی سرسپردگی دکتر مصدق به بیگانگان، رویکردهای اشتباه وی را محملی برای دخالت مجدد آنان و شکست دردناک و فاحش جریان روبه رشد و پیروزمند نهضت ملی می دانند و چنین اشتباهات غیر قابل جبرانی را دردمندانه به نقد می کشند. ازاین منظر، دکتر مصدق نخست وزیری بود که بنا داشت در چارچوب نظام مشروطه سلطنتی و قواعد بین المللی به حل مسئله نفت نائل شود. بنابراین، توقع رهبری نهضت و درگیر شدن با توطئه های استعمارگران و عوامل داخلی آن اساسا از عهده او برنمی آمد و او مرد روزهای سخت اتش و خون نبود. تجربه 30 تیر(1331)(14)و (28)مرداد (1332)نشان داد که دکتر مصدق در پی ناکام شدن در حل مسئله نفت از طریق مذاکرات در چارچوب قواعد بین المللی و قطع امید از حمایت امریکایی ها، در پی استعفا و ترک صحنه بود؛ ابتدا در30 تیر از راه استعفا سعی کرد کنار برود و سپس با عدم مقاومت در(28)مرداد به روش دیگری کنار رفت. (15)
انصاف این است که بگوییم در نهضت نفت، آیت الله کاشانی علاوه بر اینکه نقش یک رهبر دینی را به خوبی ایفا کرد، رسالت رهبری ملی را نیز به دوش کشید. بررسی تطبیقی شخصیت آیت الله کاشانی ودکتر مصدق به خوبی نشان می دهد که به چه میزان میان آن دو تفاوت وجود دارد:
مرحوم آیت الله کاشانی به عنوان شخصیتی مجرب در مبارزه و رویارویی با استعمار انگلیس و دارای سوابق درخشان مبارزاتی و پایبندی به مبانی قدرتمند اعتقادی و دینی، با اتکا به قدرت ایمان مردم مسلمان، هیچ مانع و رادعی را در برابر نهضت برنمی تابد و عملکرد وی در30 تیر نشانه بارزی بر سلوک و اندیشه اوست. درحالی که شیوه مبارزاتی دکتر مصدق تا آنجا کاربرد داشت که با مانعی جدی روبه رو نمی شد و از آن مهم تر به تعلق خاطر وی بخ پیشوای وجیه المله ماندن، خللی وارد نمی کرد؛ از همین رو، در برهه هایی چون (25)تیرماه با کوچکترین مانع و مشکل، گوشه نشینی و ترک صحنه را ترجیح می داد؛ نکته ای که تاریخ پژوهان منصف را از تلقی وی به عنوان یک رهبر ضد استعماری و انقلابی، دچارتردید جدی می کند. (16)
مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای نیز در این خصوص می فرماید:
پیداست... آن کسی که دستگاه استبداد شاه و انگلیسی ها و کمپانی ها و سوءاستفاده چی ها او را در واقع سد و مانع در راه خودشان می دانند، او مصدق نیست، بلکه او کاشانی است. با مصدق هم بد هستند که چرا کاشانی ها را سرکار آورده است... البته آنها هم اشتباه می کردند، از باب اینکه قدرت آیت الله کاشانی وابسته به مصدق و امثال او نبود، بلکه مصدق و امثال او قدرتشان وابسته به آیت الله کاشانی بود. (17)
ازطرف دیگر، انصاف این است که میان مصدق و بسیاری از روشنفکران دیگر فرق گذاشت؛ او بی شک اشتباهات و بلکه خیانت هایی به اسلام و مملکت ایران داشته است، اما به اندازه ای که
خدمت کرده و یا توانسته خود را از سطح خیانت های روشنفکری بیرون بیاورد، شایسته است که مورد تقدیر قرار گیرد. حضرت امام درباره مصدق می فرماید:
قدرت دست دکتر مصدق آمد، لیکن اشتباهاتی هم داشت؛ او برای مملکت می خواست خدمت بکند، لیکن اشتباه هم داشت. یکی از اشتباهاتش این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این [شاه]را خفه اش نکرد و تمام نکرد قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت... چون ارتش هم دست او بود، همه قدرت ها دست او بود... غفلت دیگر اینکه مجلس را منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار[کرد]که بروید استعفا بدهید، وقتی استعفا دادند یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است و شاه تعیین کرد نخست وزیر را (16/8/57).
دکتراحسان نراقی معتقد است که مصدق زیرک و باهوش بود و تنها او می توانست نهضت نفت را به سرانجام برساند، به رغم اینکه، او عیب مهمی هم دات که غرور او بود. (18)
پی نوشت ها :
1-برای اطلاع تفصیلی از مواضع نظری-عملی مصدق در قبال آموزه های اسلامی، نک:نقش روشن فکران وابسته، ج7(دکتر محمد مصدق)، ص 229-215.
2-نک:چهره حقیقی مصدق السلطنه، ص 75-65.
3-نامه های دکتر مصدق، ص 168 و 171.
4-نطق ها و مکتوبات دکتر مصدق، ج2، دفتر سوم، ص 62، نقل از:ایران، دیروز، امروز، فردا، ص 68.
5-دکتر سالمی نیز به بی اعتنایی مصدق به مردم باور دارد و کودتا و تعلل وی در دادن کمک های مردمی و حتی دولتی به بازماندگان 30 تیر را به عنوان شاهد ادعای خود می آورد. دکتر مصدق کمک های مردمی به بازماندگان 30 تیر را آنچنان به تعویق انداخت که نهایتاً به بازماندگان زلزله دورو تعلق گرفت و کمک های دولتی را به آنها نداد تا زمانی که به دست دولت زاهدی افتاد. (سالمی، همان، ص37. )
6-گرامی، همان، ص 31 و 32.
7-نقش روشن فکران وابسته، ج7 (دکتر محمدمصدق)، ص 255.
8-دکتر صدیقی از دکتر شایگان نقل می کند که وقتی خواسته اند از پشت بام فرار کنند، شایگان اظهار تأسف می کند و می گوید:« خیلی بد شد. »مصدق در پاسخ می گوید:«نخیر، خیلی هم خوب شد، ملت ما را نبرد، بلکه دو ابر قدرت ما را بردند. »(سالمی، همان، ص 35. )
9-گرامی، همان، ص 28.
10-سالمی، همان، ص 34.
11-مکی، همان، ص 11.
12-سالمی، همان، ص 34.
13-نراقی، همان، ص 112.
14-حسین مکی می نویسد:«در قضایای مربوط به وقایع 30 تیر اگر آیت اللّه کاشانی، بنده و دکتر بقایی نبودیم، مصدق رها کرده و رفته بود و در خانه اش را بسته بود و غیر ممکن بود که قیام 30 تیر صورت بگیرد. »(مکی، همان، ص 10. )
15- روز خود باوری، ص3.
16- همان.
17-روزنامه جمهوری اسلامی (20/4/62).
18- نراقی، همان، ص 112.