مترجم: حسن صفاری
آدمی یگانه موجودی است که می تواند ابزاری اختراع کند که به وسیله ی آنها نفوذ خود را بر طبیعت اعمال نماید. اثبات این حکم مسلماً بی مورد و خالی از فایده است. هر کس می تواند در باغ وحش ها شاهد این منظره باشد که میمونها با سنگ پوست گردو را می شکنند اما هرگز به خاطر باهوش ترین میمونهای نوع ژیبون (Gibbon) نیز این فکر خطور نمی کند که سنگ مزبور را به وسیله ی سنگ چخماق تراش دهد و از آن کارد یا درفش و یا تبر بسازد.
از اصل فوق فرع زیر را اقتباس می کنیم:
از آنجا که صنعت خاص آدمی است تاریخ صنعت نیز با تاریخ بشریت منطبق می گردد.
هر یک از مراحل صنعت با یکی از ترقیات آدمی بر روی جاده ی هوش و فراست بستگی دارد.
مطالعات بسیاری که در آثار ماقبل تاریخ به عمل آمده است یعنی قسمتی از دانش دیرین شناسی که از انسان ماقبل تاریخ گفتگو می کند به ما چنین می آموزد که فسیل های آدمی متعلق به یک سلسله مراحل متوالی می باشند که در هر یک از آنها پیشرفت و تکامل وضع فکری و روحی او بیش از پیش مشهود است بنابراین هر یک از این مراحل فکری با صنعتی که به تدریج در حال تکامل و پیشرفت بوده است بستگی دارند به طوری که می توان شجره ی انساب انسان ماقبل تاریخ را طبق اصطلاح خاص پروفسور کامی آرامبورگ Camille Arambourg در سلسله ای از «طبقات صنعتی» مشخص و مجزا از یکدیگر خلاصه کرد. به همین دلیل است که در غالب موارد متخصصین دانش ماقبل تاریخ برای آنکه فسیل های معینی از انسان را به شاخه های مشخص شجره ی انساب آدمی منسوب سازند از درجه ی تکامل اسباب و ابزاری که همراه این فسیل ها ضمن کاوش به دست آمده است استفاده می کنند.
بنابراین اگر ما درصدد هستیم که از پیدایش صنعت گفتگو کنیم لازم است که به مبادی بشریت رجوع نماییم یعنی با آن روزی که برای اولین بار جهان شاهد این حادثه ی معجزه آسا گردید که یکی از پیشقدمان بشریت با ضربات سنگ خارا قلوه سنگ چخماقی را تراش می داد تا از آن اولین ابزار را بسازد و به این طریق راه را به سوی تمدن باز می کرد.
پیدایش صنعت و پیدایش آدمی
شاید تکرار این موضوع بی فایده باشد که این حادثه ی عظیم، که در تاریخ کره ی زمین اهمیت قطعی دارد، برای همیشه در لفاف ضخیمی از اسرار پوشیده می ماند و شاید کیفیت آن هیچ وقت بر ما معلوم نشود. این قدر می دانیم که اکثریت دیرین شناسان آن را به حداقل یک میلیون سال قبل یعنی به ابتدای عهد چهارم معرفت الارضی منسوب می سازند.جدیدترین اکتشافات در دیرین شناسی نوع بشر به جای آنکه تاریخ این موضوع را بر ما روشن سازد معلوم می دارد که مبادی آدمی بسیار پیچیده و مبهم است و این ابهام تاکنون در حال افزایش است. اکتشافات جدید، به جای پیشرفت ساده و یک جهتی که سابق بر این به تصور در می آوردند، شاخه های متعدد و متباعدی را معلوم می سازد که یک چند، بیش و کم، به وجود آمدند و زیستند و نابود شدند و فقط یک سلسله از آنها باقی می ماند که ابتدا منجر به هوموساپیانس Homo Sapiens یا «انسان عاقل» و سپس بشر امروزی می گردد.
سابق بر این دیرین شناسی چنین تعلیم می داد که بشر امروزی از شجره ی آدمهای میمون شکل یا «پیته کانتروپ» Pithecanthrope است که در نتیجه ی تکامل تدریجی ابتدا «آدم نه آندرتال» Neandertal و سپس «آدم کرومانیون» Cro-Magnon را به وجود آورد امروزه بعد از اکتشافات وسیع و متعدد در اروپا و آسیا و آفریقا معلوم شده است که فسیلهایی که به دست آمده اند متعلق به سلسله ی واحد و مشخصی نیستند بلکه لااقل به چهار سلسله ی متفاوت تعلق دارند و اجداد ما یعنی در واقع اجداد «انسان عاقل» کرومانیون نه آدم «نه آندرتال» است و نه «آدم هایدلبرگ» و ما نه از اخلاف آدمهای میمون شکل «پیته کانتروپ» هستیم و نه از آن «آدم چینی» یا «سینانتروپ» Sinanthrope. اجداد واقعی ما از سلسله ای ماقبل «انسان عاقل» می باشد که فسیل های آن مطلقاً نامعلوم و ناشناس است.
اعم از اینکه گفتگو از سلسله ی انسان امروزی یا سایر سلسله های متشابه باشد دانش دیرین شناسی مطلقاً اطلاعی در این خصوص ندارد که در کدام نقطه از کره ی زمین عمل تکامل و تبدیل نوع ماقبل انسانی به نوع انسانی انجام گرفته است. سلسله ای از اکتشافات جدید که هر روز در حال تزاید است امروزه توجه عمومی را به سوی قاره ی افریقا جلب کرده است، با این حال هنوز نیز بسیاری از متخصصین تمایل بیشتری نشان می دهند به اینکه اولین گهواره ی بشریت در جنوب شرقی آسیا واقع بوده است.
در واقع قدیمترین فسیلهایی که از نژاد ماقبل آدمی به دست آورده اند در چین شرقی و در جزیره ی جاوه بوده است و نیز در جنوب شرقی آسیا یعنی در کشور هندوستان است که میمونهایی که بیش از همه شباهت به آدمی دارند زندگی می کنند.
بسیاری از دانشمندان چنین تصور می کنند که در همین ناحیه و در این آزمایشگاه اسرار آمیز طبیعت بود که عمل استحاله ی خارق العاده ای انجام گرفت که در نتیجه ی آن از حیوان چارپای گمنامی از نژاد میمونهای آدم نما که فقط از غرائز خود پیروی می کرد یکی از اجداد آدمی به وجود آمد که دستهای آزاد داشت و می توانست اسباب و ابزار تهیه کند و اندکی از شراره ی هوش و نبوغ، اگر چه به وضعی لرزان و ناپایدار، در وجود او می درخشید. و نیز معتقدند که اولین دوران یخ بندان واسطه ی این فعل و انفعال بزرگ و حیرت انگیز بوده است.
فرضیه ای که شاید بیش از تصور شاعرانه ای نباشد، به ما می آموزد که در اولین دوره ی صد هزار ساله ی عهد چهارم معرفت الارضی مشرق آسیا و مالزی از جنگلهای بزرگ و انبوهی پوشیده بود که حیات بصور متفاوت و فراوان در آن وجود داشته است در داخل این جنگلها که پوشیده از بخارات گرم و مرطوب بودند موجودات قوی و آدم نمایی می زیستند که شباهت بسیار با میمونهای «گوریل» و «ژیبون» هم عهده ما داشتند و در داخل شاخ و برگ درختان به سر می بردند و همچون اخلاف امروزی خود با دست غذا می خوردند و در صورت لزوم می توانستند به وسیله ی چوب از خود دفاع کنند. هنگامی که هوا با کندی نامشهودی رو به سرد شدن گذاشت شمالی ترین قسمتهای این جنگلها به تدریج خشک و نابود گردید. هر قدر که سرما شدت می یافت و قطعات بزرگ یخهای قطبی به سمت جنوب توسعه می یافتند جنگل و جنگلیان خود را عقب می کشیدند و بیش از پیش به استوا نزدیک می شدند و سرزمین های متروک تبدیل به صحاری سرد و منجمدی می گردید. مسلماً میمونهای مزبور نیز همراه سایر جانوران جنگل عقب نشینی کردند زیرا جنگل هم خانه و هم غدای ایشان را همراه می برد. اما روزی رسید که جنگل خود را مواجه با سلسله کوههای هیمالیا دید و دیگر عقب نشینی نتوانست کرد و همان جا در دامنه ی این جبال معدوم گردید. و نیز در همین جا یعنی بر فلاتهای مرتفع تبت که از آن پس خالی از اشجار باقی ماند میمونهای آدم نما عادت درخت نشینی خود را از دست دادند و برای اینکه دست های خود را آزاد بگذارند رضا بدان دادند که روی پاهای خود حرکت کنند و وضع ایستاده اختیار نمایند و به این طریق جانور دو پا به وجود آمد. بدون شک علم روزی این نکته را روشن خواهد ساخت و بر ما معلوم خواهد شد که آیا این داستان رمان جالبی است که زائیده ی هوش و فطانت آدمی می باشد یا نه و در این صورت چه سهمی از حقیقت در آن موجود است. قدر مسلم آن است که پیدایش حالت قائم و سرپا مرحله ی قاطعی در تکامل آدمی می باشد و حتی می توان آن را انقلابی دانست که نتایج مهم آن حساب ناشدنی است. این انقلاب دستها و پاها را که هنوز به درستی از هم ممتاز و متفاوت نبوده اند وادار ساخت که هر یک در کار خود متخصص شوند. در حالیکه پاها از این پس فقط وسیله ی کشش و نقل مکان بوده اند دستها تغییر شکل دادند و تبدیل به وسیله و ابزار همه کاره ای شدند که به مدد آنها ممکن بود اشیاء را گرفت، موانع را کنار زد، اوزان را بلند کرد، طعمه را قطعه قطعه نمود و خود را حفظ کرد. بدون شک دست های این موجود آدم نما قدرت تخصصی پنجه های ببر و چنگک خرچنگ و مته و نوک و منقار و چکش و اره ی حیوانات دیگر را نداشته اند اما در حالیکه این اعضای حیوانات هر یک فقط از عهده ی کار معینی برمی آیند، و بعد از اتمام این کار معین تبدیل به زوائد مزاحمی می شوند، قدرت اعمال متفاوت و وسعت و تنوع فعالیت های ممکن به وسیله ی دستهای آدمی حساب ناشدنی است. به این طریق به محض اینکه ایجاد وضع ایستاده به آدم نمایان اجازه داد که دستهای خود را به منزله ی بهترین افزار کار استعمال کنند از این موجودات «انسان صنعتگر» «Homo Faber» به وجود آمد و نیز بار دیگر با کمک دستها بود که «انسان صنعتگر» به «انسان عاقل» تبدیل گردید.
زیرا در واقع به کمک قدرت حواس لامسه و باصره بود که آدمی توانست طبیعت را سیاحت کند و بشناسد و نیز به وسیله ی زبان علامات، که عموماً با دست انجام می گرفتند، اولین وسیله ی ارتباط و همراهی و تبادل نظر با سایر همجنسان به دست آمد. به این طریق دست در توسعه ی قوای دماغی و پرورش و گسترش هوش مؤثر واقع شد به طوری که بعد از ایجاد صنعت بوسیله ی آدم نمایان، که اکنون به بشر واقعی تبدیل شده بودند، تجسسات و مطالعات فکری در احوال جهان شروع شد. این مطالعات ابتدا خالی از دقت بود و با ترس و وحشت انجام می گرفت به طوری که همه ی نمودهای طبیعی را به قوای اسرار آمیز و ماوراء الطبیعه نسبت می دادند اما به تدریج الزامات منطق و استدلال و نتایج تجارب را نیز به حساب آوردند و به این طریق کم کم به شامخ ترین قلل، یعنی به معرفت علمی صعود کردند. به طوری که ریبو Ribot گفته است «صنعت مادر منطق استدلالی می باشد.»
همکاری نزدیک دست و عقل موجب گشایش زندگی آدمی و پیشرفت کار او گردید. مغز که لیاقت انتقال پیامهای آدمی را به سایر آدمیان یافته بود توانست که در عین حال تعالیم آنان را نیز دریافت دارد و تجارب و یادگارها را ثبت کند و به این طریق دانش اجتماع روی هم جمع و ذخیره شد و توانستند از آن بهره برداری کنند. دست که به وسیله ی مغز رهبری و هدایت می شد، برخلاف اعضای حیوانات دیگر، عمل خود را محدود به آن نساخت که به طور خود کار و به دفعات نامحدود حرکات معین و محدودی را تکرار کند بلکه لیاقت و کفایت آن را یافت که احتیاجات متفاوت را رفع کند و بیش از همه به ساختمان و تکامل ابزار کار پرداخت و به این طریق قدرت و تأثیر کار خود را به مراتب بیشتر کرد.
بدون تردید برای ما بسیار مشکل است که پنج تا شش هزار قرن بعد از شر وع داستان قهرمانی پیدایش و تکامل تدریجی بشریت اوضاع و احوالی را که اولین اجداد ما در آن قرار داشتند به تصور در آوریم فرضیه ی فراست آمیزی که هم اکنون از آن گفتگو کردیم به ما اجازه می دهد که یکی از میمونهای بزرگ آدم نما را به تصور در آوریم که در نتیجه ی پیشرفت یخ و انهدام جنگل بهترین اسلحه و پشتیبان خود را از دست داده و نگران و گرسنه چوب بزرگی برمی دارد و از آن برای کشتن شکاری استفاده می کند. این عمل هیچگونه ترقی را نشان نمی دهد زیرا مدتهای مدید بود که میمونها مورد استعمال چوب را برای همین منظور می دانسته اند لیکن ترقی هنگامی حاصل شد که میمون آدم نما بعد از رفع احتیاج به جای آن که چوب را به دور اندازد آن را نگاهداشت تا بار دیگر مورد استفاده قرار دهد و به خصوص هنگامی که برای اصلاح آن اقدام کرد یعنی به منظور تشدید تأثیر آن به این فکر افتاد که چوب را به وسیله ی سنگ نوک تیزی بتراشد. در چنین روزی میمون آدم نما، با اختراع ابزار کار، اولین قدم را در راه آدمیت برداشت.
دومین قدم مهم روزی برداشته شد که برای کاری دو قطعه چوب را به شدت به هم مالش می داد و ناگاه با شور و هیجان بسیار مشاهده کرد که شعله ای از آنها خارج شد. شعله، یعنی همان نمود عجیب و حیرت آوری که هنگام خشم و غرش آسمان ظاهر می شد و گاه گاه درختان را می سوزاند و موجودات زنده را وادار به فرار می ساخت.
جای تردید نیست که باز هم قرنها طول کشید تا اجداد انسان از منافع آتش خبردار شدند که گرم می کرد و روشن می ساخت و گوشت را بهتر می نمود و قوای مزاحم و بدخواه را دور می کرد و نیز مدتها گذشت تا آموختند که چگونه باید آتش را حفظ کنند و یا با مالش قطعات به یکدیگر و ضربات سنگ چخماق آن را به وجود آورند.
تنها نکته ای که می توانیم با قطعیت بگوییم آنست که به محض اینکه همکاری دست و مغز آدم نمایان نظم و انضباط یافت و آنان به صورت آدم اولیه در آمدند، دو طلسم بزرگی که کلید آینده را به دست ایشان می داد و ترقی حیرت آوری را نوید می داد در اختیار آنان در آمد و آن عبارتست از آتش و ابزار. چنین عهدی را می توانیم مبداء ماقبل تاریخ بنامیم.
مراحل تاریخ بشریت
طی تاریخ بشریت ماقبل تاریخ دوره ای است که به طور غیر عادی طویل می باشد و در واقع این دوره چندین صد هزار سال به طول انجامید. درباره ی نزدیکترین فصول این دوره اطلاعات و معلومات ما وسیع و فراوان است به طوری که می توانیم به سهولت اخبار مربوط به دوره های هزار ساله ی متوالی آن را بنویسیم. اما درباره ی دوره های قدیم تر آن جز معلومات ناقص و نادر و متفرق چیزی در دست نداریم چنانکه گویی در تاریکی مطلقی که کره ی زمین را در آن اوقات احاطه کرده بود گاه گاه برقی درخشیده و مناظری را به ما نموده است. بعضی از این مناظر از آن آسیا و بعض دیگر مربوط به افریقا و آنها که جدیدترند متعلق به قاره ی اروپا می باشند.این مناظر بشریت ابتدایی را می توانیم به مدد آثار و جای پاهایی که آدمی طی هزاران قرن راه پیمایی در طول زمان از خود باقی گذارده است بسازیم این آثار عموماً از سنگ ساخته شده اند و آنچه از نوع سنگ نبوده است بالمره نابود و معدوم شده است. شاید صنایع پیشرفته ای از مواد چوبی و چرمی نیز وجود داشته است لیکن به احتمال قوی ما هرگز چیزی درباره ی آنها نخواهیم دانست و در حال حاضر جز سنگ چخماق تراش داده شده چیزی وجود ندارد. که اینجا و آنجا، ما را به سوی فعالیت و حرکت خارق العاده ی نوع انسانی رهبری کند.
قدیم ترین سنگهای چخماق از این نوع که تاکنون یافته اند آنهایی هستند که دیرین شناسان «ضربت مشت» نامیده اند و عبارتند از قلوه سنگهایی به شکل بادام که هر دو سطح آنها را تراش داده بودند و آنها را همچون ابزار کار عمومی استعمال می کردند. پیدایش این قطعات در طبقات معرفت الارضی معین و مشخص (مربوط به دوره های مابین دو عهد یخبندان متوالی که قبل از آخرین عهد یخبندان انجام گرفت) به ما اجازه می دهد که تاریخ ایجاد آنها را مابین 600 هزار سال و 300 هزار سال قبل از این تاریخ قرار دهیم. این سنگها را در همه جا یافته اند؛ در اروپا همچون آسیا و در هند همچون افریقای جنوبی نمونه هایی از آنها به دست آورده اند. اما موجودی که این ابزار را می ساخت تا سال 1954 ناشناس باقی مانده بود. فقط در این سال بود که توانستند قطعات فسیل موجودی را که احتمالاً ایجاد کننده ی این صنعت بود پیدا کنند. این اکتشاف در افریقای شمالی در محلی به نام ترنی فین Ternifine به وسیله ی آقای کامی آرامبورگ به عمل آمد. این موجود را «آدم آتلانتید» یا Atlanthrope نامیدند و شباهت بسیار با آدمهای میمون شکل داشت که «پیته کانتروپ» نامیده می شدند و بقایای آنها در جاوه پیدا شد و هر دو آنها شبیه «آدم چینی» بودند که بقایای آن در نزدیک شهر پکن به دست آمد. عهدی که وی در آن زندگی می کرد همان است که اصطلاحاً «پالئولیتیک» سفی Paleo Lithique نامیده می شود و مربوط به فجر دوران حجر قدیم است. (1)
دومین منظره ی ماقبل تاریخ ما را با واسط عهد حجر قدیم رهبری می کند، عهدی که دیرین شناسان آن را «پالئولیتیک وسطی» نامیده اند. در این اوقات در اروپا مردمی می زیستند که آنها را به نام دره ی نه آندرتال واقع در آلمان «آدم نه آندرتال» نامیده اند زیرا اولین فسیل های این موجودات در این محل کشف شد. این بار دیگر سروکار ما با آدمهای حقیقی است که آتش و ابزار را در اختیار خود داشتند و گذشته از آن فن عالی دیگری را که «سخن گفتن» می باشد می دانستند لیکن بطور قطع با ما یعنی بشر امروز اختلاف بسیار داشته اند. در واقع جمجمه ی اینان بسیار کوتاه و صورتشان فاقد پیشانی بود، دو محراب ابرویشان مانند آفتاب گردان کلاه رو به جلو آمده بود و فکین ایشان به پوزه ی حیوانات شباهت داشت. چون دوران یخ بندان جدیدی پیش آمده بود آنان قبیله به قبیله در بن غارها زندگی می کردند و بر تن خود گل اخری یا اکسید سیاه منگنز می مالیدند و آنگاه پوست گوزن یا گاو می پوشیدند حیواناتی که لباس برای ایشان تهیه می کردند در عین حال با آنان غذا نیز می دادند. بعد از اینکه این حیوانات را به وسیله ی تسمه یا به کمک دامهایی که در زمین حفر می کردند اسیر می ساختند، یا در شکار آنها را می کشتند پوستشان را می کندند و آنها را قطعه قطعه می کردند و آنگاه گوشت آنها را همچون حیوانات میبلعیدند.
برای کشتن حیوانات، بریدن قطعات آنها و تراش و اصلاح پوستشان تنها اسباب و ابزاری که در اختیار داشتند سنگ بود. به این منظور با مهارت بسیار قطعه ای از چخماق را به وسیله ی قطعه ای دیگر تراش می دادند و ناهمواری های آن را مرتفع می کردند و سنگ را به صور مختلف درمی آوردند. به این طریق غیر از «ضربه ی مشت» انواعی از کارد و درفش و غیره می ساختند و مورد استفاده قرار می داند.
نکته ی حیرت آور این است که از استخوان استفاده نمی کردند و چنین به نظر می رسد که آتش را به منظور پختن گوشت به کار نمی برده اند.
حقیقت این است که در راه پیشرفت بشریت و آدمی شدن دوران آدم نه آندرتال نیز یک دوره ی کهنه و قدیمی محسوب می شود و اینان به تدریج نابود شدند بدون آنکه اخلافی از خود باقی گذارند و در آخرین ادوار عهد حجر قدیم یا «پالئولیتیک علیا» بر روی تمام قاره ی قدیم جای ایشان را اجداد آدم امروزی یعنی «انسان عاقل» اشغال کرده بود و از دوران آنان در حدود صد هزار سال می گذارد «انسان عاقل» به نژادهای چندی تقسیم می شد که مهمترین آن نژاد «کرومانیون» بود. این انسان موجود مستحکمی به قامت یک متر و هشتاد سانتیمتر بود که اندام زیبا و پیشانی پهن و بلند داشت. پیچیدگی خطوط مغزی او که آثار آن بر جدار داخلی جمجمه نقش بسته است نشان می دهد که ظرفیت روحی و فکری او از لحاظ کیفیت از باهوش ترین افراد نژاد امروزی ما کمتر نبوده است بهترین دلیل محسوس این موضوع آثاری است که این انسان از خود باقی گذاشته است. زندگی این موجود سومین چشم انداز را از سر گذشت آدمی طی پیشرفت او به ما نشان می دهد.
هنگامیکه تنوع آثار و ابزار کار «انسان عاقل» را به چشم می بینیم چگونه در این موضوع تردید روا داریم که این انسان با موجود وحشی نه آندرتال تفاوت بسیار محسوس داشته است. این ابزار کار عبارتند از یک سلسله آلاتی که از تراش سنگ چخماق به دست آمده اند و هر یک از آنها مورد استعمال معین و مشخصی داشته اند.
«ضربت مشت» دیگر وجود نداشته است و به جای آن ادوانی موجود بود که برای ساختن تیغه ها و نوکهای آنها وقت و دقت بسیار صرف شده بود به طوری که در مقام عمل همان طور که کارگر فنی امروز از وسایل متفاوت استفاده می کند آنها را در موارد مشخصی به کار می برده اند.
در زمینه ی آلات زندگی روزانه کارد و رنده و مته و درفش و قلم حکاکی فراوان دیده می شود و در مقام ادوات جنگ خنجرهایی را می بینیم که دارای شکاف ضامن هستند و آنها را گاه نوک تیز مانند سر نیزه و گاه خمیده همچون شمشیر ساخته اند. گذشته از این نه فقط این ابزار سنگی تکامل یافته بودند بلکه حدود صنعت نیز توسعه یافته بود زیرا همراه فن تراش سنگ ساختمان ادوات استخوانی نیز رواج پیدا کرده بود.
این ماده ی اولیه ی جدید، همچنان که شاخ گوزن، اگر وسایل برنده ی خوبی به دست نمی دهند در عوض برای ساختن آلات نوک تیز ممتاز هستند و نیز می توان به سهولت با قلم حکاکی روی آنها کار کرد. به این طریق چون بر اثر پیدایش آخرین دوران یخ بندان انسان کرومانیون مجبور شد که به داخل غارها پناه برد، در آنجا در روشنایی چراغهایی که از قطعه سنگی میان تهی و آکنده از مواد چرب تشکیل یافته بود اوقات خود را صرف ساختن سوزن، به منظور لباس دوختن، و سوت برای ارتباط با یکدیگر و قلاب و نیزه برای ماهی گیری می کردند. گذشته از آن در این نقاط وسایل تیراندازی و کلنگ و خنجر و... و حتی جواهرات نیز به دست آمده است.
در واقع دلبری و طنازی نیز دوران خود را شروع کرده بود. مردمان آخرین دوران عهد حجر صیقلی بر روی لباسهای خود، که از پوست حیوانات دوخته بودند و احتمالاً دارای دگمه نیز بوده است، گردن بندی از صدف یا سنگریزه ی رنگین می انداختند. گذشته از این تعویذهایی از استخوان یا عاج منقوش و دست بندهایی از کهربا یا سنگهای رنگین مختلف را زیب پیکر خو می ساختند.
این میل به خودآرایی و زیبایی، که در عین حال برای ایشان مفهوم سحرآمیزی نیز داشته است، نشان می دهد که این مردم از خشونت وحشیان سابق بری بوده اند. زیرا فن و صنعت ایشان فقط برای شکار و ماهی گیری و تهیه ی پوشاک و ساختن اسلحه و ابزار به کار نمی رفته است بلکه ایشان کم کم به مرحله ی ایجاد هنر رسیده بودند.
نقش های دیواری حیرت انگیزی که در بن غارهای بزرگ و مزین یافته اند همه مربوط به این عهد و بهترین نمونه ی آن غار لاسکو Lascaux است که آن را «ورسای ماقبل تاریخ» نامیده اند این منظره ی سوم از درام طویل ماقبل تاریخ در عین حال آخرین آنهاست. بعد از آنکه بشر تبدیل «به انسان عاقل» گردید تمام قوای فکری و دماغی را، که می بایست او را برای پیروزی بر جهان آماده سازد، در اختیار داشت. وی به مرحله ی صنعت قطعی و واقعی رسیده بود و از این پس تمام ترقیات بعدی، حتی پیل آتومی و اقمار مصنوعی، بالقوه در مغز این شکارچی خشن جای داشتند که در سکوت و تاریکی غارها و تحت توجه و محافظت ساحران تغییر ماهیت می داد و به هنرمندی ظریف و کامل تبدیل می شد.
زمین به آدمی غذا می دهد
ترقی فنی نوعی سرمایه گذاری است که آدمی با نرخ مرکب از برکات آن بهره برداری می کند. صنایع از وجود خود تغذیه می کنند و بیش از پیش می نمایند و به قول ریاضی دانان سرعت پیشرفت آن در هر زمان متناسب با ترقی است که تا آن زمان حاصل شده است. مثالی مربوط به دوران معاصر موضوع را بهتر روشن می سازد: ترقی صنعتی بعد از آنکه تا سال 1800 درحال رکود بود ناگهان به حرکت در آمد و سیر خود را با سرعت بیشتر ادامه داد و کم کم پیشرفت صنعت چنان شد که آنچه در پنجاه سال اخیر حاصل شده است به مراتب بیش از آن است که طی بیست قرن گذشته به دست آمده بود. بیش از دو هزار سال طول کشید تا آدمی موفق به اختراع ماشین بخار و تلگراف و دینامو یا ماشین الکتریکی بشود ولی پنجاه سال کافی بود که بتوانند موتورهای انفجاری و اتومبیل و هواپیما و سینما و تلویزیون و موشکهای با برد طویل و مغز الکتریکی و پیل اتومی و اقمار مصنوعی به وجود آورند.در دوران ماقبل تاریخ نیز وضع متشابهی وجود داشت. در مدتی نزدیک به ششصد هزار سال که عهد حجر قدیم طول کشید مردم غارنشین همه ی همت خود را صرف آن کردند که قلوه سنگ چخماق بتراشند و نگاهی به جعبه آینه های موزه هایی که متخصص جمع آوری این نوع آثار هستند معلوم می دارد که قلوه سنگهای مربوط به ششصد هزار سال قبل تفاوت چندانی با آنها که صد و پنجاه هزار سال قبل ساخته شده اند ندارند و اگر ترقی و تکاملی حاصل شده است چندان قابل ملاحظه نمی باشد ولی آخرین دوران عهد حجر قدیم که آن را دوره ی ماگدالنی (2) Magdalenien می نامند در واقع مثل انتهای قرن نوزدهم ماقبل تاریخ می باشد و در این هنگام است که عهد نئولیتیک Neolithique یعنی عهد حجر جدید یا عهد حجر صیقلی که در واقع سال 1900 ماقبل تاریخ می باشد شروع می شود. عهد حجر جدید یا حجر صیقلی در واقع بیش از ده هزار سال طول نکشید که در مقام مقایسه با ششصد هزار سال یعنی طول عهد حجر قدیم قابل ملاحظه نمی باشد. لیکن این صد قرن کافی بود برای آن که ترقی فنی صاعقه آسایی حاصل شود به طوری که می توان پنج پیشرفت اساسی را در این مدت به حساب آدمی گذاشت. صیقل دادن سنگ، زراعت، گله داری، کوزه گری و ساختن انواع ظروف، فن خانه سازی چیزهایی هستند که آدمی در این عهد به وجود آورد.
وقتی که می گوییم که اجداد ما در عهد حجر قدیم در مدت ششصد هزار سال کاری جز ساختن ابزار سنگی انجام ندادند و حال آنکه اخلاف آنها در عهد حجر صیقلی در کمتر از صد قرن وسایل زراعت تهیه کردند، سگ را اهلی نمودند، نان پختند، سنگ را صیقل دادند، ظرف ساختند و شهرها و قصبات برپا نمودند، نباید چنین تصور کرد که ناگهان در زمان معین در تمام سطح کره ی زمین همه ی افراد به اکتشاف پنج صنعت نامبرده توفیق می یافتند.
اگر چه اطلاعات ما راجع به عهد حجر صیقلی بیش از عهد حجر قدیم است ولی این اطلاعات نیز هر چه باشد ناقص است و تصاویر روشنی که ما از این عهد داریم نیز در میان تاریکی های بسیار قرار دارد و این تصاویر مربوط به نقاط متفاوت دنیای قدیم هستند اما از مجموعه ی آنها می توان این حکم کلی را نتیجه گرفت که پیشرفت صنعت در همه جا هماهنگ و همزمان و یکسان نبوده است. به احتمال قوی، فی المثل، فن کوزه گری در نقطه ای که زمینش از خاک رس بود زودتر و بیشتر پیشرفت کرد و حال آنکه ترقی زراعت در جایی که آب و هوای مساعد و ملایم داشت و زمینش از فرش زمردین پوشیده شده بود بهتر انجام می گرفت.
معهذا، کم کم همه ی این فعالیتها متمرکز می گشت و مورد استفاده ی همگان واقع می شد بطوری که در اواخر عهد حجر جدید تقریباً در همه جا بشر از نوعی تمدن یکسان برخوردار بود. همه ی عوامل در مکان واقعی خود قرار گرفته بودند برای آنکه بتوانیم پرده را بالا بزنیم و صحنه ی بعد یعنی صحنه ی «مبادی تاریخ» را معرفی کنیم.
برای آنکه هیچ نکته ای در ابهام باقی نماند شایسته است از خود سؤال کنیم که علت این پیشرفت حیرت انگیز چه بوده است. به چه دلیل منحنی ترقی که شش هزار قرن یکسان باقی مانده بود ناگهان از حالت افقی خارج شد و به خط قائم بالا رفت؟ در جواب این سؤال نباید آدمهای هایدلبرگ و نه آندرتال و کرومانیون را به تنبلی متهم سازیم: این بیچارگان که در نتیجه ی سرمای مهیب عهد یخبندان در غارها محبوس بودند برای دفاع از زندگی خود درمقابل حیوانات وحشی و درنده و برای یافتن معاش روزانه ی خود بیش از آن مشغول و گرفتار بودند که بتوانند به کار دیگری بپردازند ولی آخرین دوره ی یخبندان در حدود بیست تا بیست و پنج هزار سال قبل خاتمه یافت و زمانیکه دوران حجر صیقلی شروع شد زمین از نو گرم شده بود و در آفاق ما آب و هوایی گرم تر و خشک تر وجود داشت و یخچال ها به کلی معدوم شده بودند. آنگاه مردم از بن غارها و حفره های زمین خارج شدند و مساعدت شرایط زندگی آنان را به راههای جدیدی رهنمایی کرد و روشهای نوین زندگی را ابداع نمودند.
در این اوقات صحرای بزرگ افریقا که تا آن زمان پوشیده از دریاچه های حاصل از ذوب یخ بود و انسان و حیوانات بسیار در حدود آن می زیستند به تدریج خشک شد و زندگی در آن صفحات غیر مقدور گردید. موجوداتی که از نعمت های آن زندگی می کردند به طرف شمال رو آوردند و به سواحل رود نیل یا دریای مدیترانه رسیدند و انواع این مهاجرتها در سایر نقاط زمین نیز اتفاق افتاد. این جستجوی آب و مناطق معتدل تر نشان می دهد که بچه دلیل در مبادی تاریخ قبایل مختلف آدمی در سواحل دریاها و رودخانه های بزرگ جمع شده بودند. به این طریق دره ی نیل، سواحل سوریه، بین النهرین، سواحل رود زرد اولین مراکز بزرگ جمعیت گردیدند.
وقتی که عده ی کثیری در یک جا جمع شدند مسئله ی تغذیه به شدت مطرح گردید زیرا دیگر شکار حیوانات برای این منظور کافی نبود. بعد از آنکه ماهی و صدف و شکارهای دریایی دیگر را نیز تناول کردند برای سد جوع به علفزارها و صحاری میوه های وحشی هجوم کردند و به تدریج عادت خوردن سیب و گلابی و گردو و فندق و انگور و گوجه و توت فرنگی به وجود آمد و حتی بر بلوط تلخ نیز ابقاء نکردند و هرچه از این قبیل یافتند، بلعیدند. آنگاه حمله به سوی حبوبات شروع شد که جو و انواعی از گندم سفید وحشی (3) مهمترین آن بوده اند. کم کم متوجه شدند که اگر خود این حبوبات را در محل معین و مناسب بکارند و از آن بهره برداری کنند خیلی صرفه دارتر و عملی تر است تا اینکه زنان را این سو و آن سو بفرستند که حبوبات جمع آورند. به این طریق درصدد کاشتن آنها بر آمدند و فن زراعت به وجود آمد.
به این منظور ابتدا زمین را به وسیله ی چوبی نرم می ساختند و بعدها بتدریج این چوب جای خود را به شاخ گوزن و از آن پس به کج بیل سنگی داد. سپس دانه بر زمین می پاشیدند و چون مدت مقرر می گذشت به مدد داسی که از چخماق دندانه دار ساخته و در دسته ی چوبی تعبیه کرده بودند محصول را درو می کردند. انبار گندم ایشان گودالهایی بود که در زمین حفر می کردند. کم کم آموختند که این گندم را در هاون سنگی بکوبند و آرد به دست آورند و با آن خمیر تهیه کنند و این خمیر را روی سنگ داغی قرار می دادند و چیزی مانند نان به دست می آوردند. به این ترتیب به تدریج بعد از فن زراعت فن نانوایی نیز اختراع شد طبق اکتشافات نبات شناس شوروی ن. ای واویلوف N. I. Vavilov اول بار زراعت گندم در حدود 5 تا 6 هزار سال قبل از میلاد مسیح در شمال ترکیه و در جنوب غربی قفقاز آغاز شد و سپس از طرفی در مصر و از سوی دیگر در بین النهرین معمول گردید و به وسیله ی مردم این دو سرزمین در اروپا و آسیا رایج گردید. مدتها بعد در ایران و یا در افغانستان به وسیله ی پیوند گندم وحشی مزبور با بعضی انواع دیگر گندم نرم به وجود آمد و این همان است که ما امروز زراعت و مصرف می کنیم. به احتمال قوی بار دیگر وحشت از قحطی مردم عهد حجر صیقلی را بر آن داشت که بعد از اقدام به امر زراعت به ذخیره کردن گوشت بپردازند و این امر مبداء گله داری گردید. رنه ته ونن Rene Thevenin در این خصوص چنین می نویسد «یکی از خانواده های آدمی که خود را برای آینده در خطر گرسنگی می دید صلاح دید که مقداری غذا ذخیره کند و به این منظور معمول ترین حیوانی از محل را که نگاهداری آن آسانتر بود و بهتر از سایر حیوانات رام و مطیع می باشد در دسترس خود نگاهداشت بعدها این حیوان در محلی که او را نگاهداشته بودند زاد و ولد کرد و تبدیل به حیوان اهلی شد.»
احتمالاً خوک اولین حیوانی بود که ازمجاورت آدمی نترسید و چون در عین حال همه ی زباله ها و کثافات را مصرف می کرد هم ذخیره ای از گوشت بود و هم سبد خاکروبه. بعد از خوک به ترتیب گربه و سگ و شتر و بز و گوسفند و گاو اهلی شدند و کم کم چون مدنیت ممالک دیگر را نیز متصرف شد نوبت به گوزن شمالی و اسب رسید و حتی در مصر یوزپلنگ و کفتار را نیز اهلی کرده بودند.
مردم عهد حجر صیقلی به این طریق به مزارع خود و فضایی که در آن گله های خویش را نگاهداری می کردند دلبستگی پیدا کردند و مجبور شدند زندگانی ماجراجویانه را کنار گذاشته و در محل ساکن شوند. شکارچیان قدیم تبدیل به دهقان و گله دار شدند و در دره های بزرگی که اکنون مراکز جمعیت شده بودند شهرها شروع به پیدایش کردند.
تمدن دریاچه نشینان
هنگامیکه نظر کلی و اجمالی به تاریخ دوران طویلی می اندازیم این مشکل پیش می آید که خصوصیات مراحل مختلف را از هم متمایز نمی سازیم. معمول چنین شده است که فی المثل تمام مراحل زندگی آدمی تا هزار سال قبل از میلاد مسیح را تحت نام مشترک «ماقبل تاریخ» ذکر کنند و این عیناً بدان می ماند که ما همه ی حوادث و اوضاع کشور فرانسه را قبل از انقلاب کبیر یکسان تصور کنیم و جنگجویان وحشی دوران کلویس Clovis را از دربار ظریف و دانش دوست لویی چهاردهم متمایز نسازیم. در واقع مدنیت عهد حجر صیقلی هیچگونه وجه مشترکی با جوامع عهد حجر قدیم نداشته است به جای غارهای دوران ماگدالنی که آدمی در آن می زیست قصبات واقعی در مجاورت رودخانه ها و یا در نزدیکی منابع بزرگ سنگهای سخت که وسیله ی ساختمان ابزار را به دست می دادند بنا شده بود. این قصبات وسایل دفاعی مجهز داشتند. برج و بارو یا خندقهایی آنها را احاطه کرده بود و وقتی که شرایط محلی اجازه می دادند خانه ها را بر روی پایه هایی در داخل دریاچه ها می ساختند.تاکنون در سوئیس بیش از سیصد و هشتاد نمونه از این منازل در دریاچه ها کشف شد و این نشان می دهد که از آن زمان وحشت طوایف از یکدیگر و اختلاف قبایل شروع شده بود.
به منظور ساختن این منازل ابتدا تنه های عظیم درخت را می تراشیدند و نوک تیز می کردند و آنگاه آنها را در داخل دریاچه نصب می کردند و بر روی آنها ابتدا کف کلبه و سپس خود کلبه را می ساختند و سقف آنها را از پوشاک می پوشانیدند معابری از چوب «محلات» مختلف این قصبات را با هم و با زمین خارج ارتباط می داد؛ طبیعی است که در بسیاری موارد اسباب و ابزاری از دست ساکنین این منازل می لغزید و به قعر دریاچه فرو می رفت و هم این موضوع موجب شد که قعر بسیاری از دریاچه ها شامل گنجهای ذی قیمتی از لحاظ دیرین شناسی باشند و از برکت آنهاست که ما امروزه می توانیم از وجود اروپائیانی که سه تا چهار هزار سال قبل در این سرزمین می زیستند آگاه شویم.
بریدن تنه های بزرگ درختان، تراش دادن آنها، تبدیل این تنه ها به ورقه های مسطح تخته و الوار و اعمال نظیر آنها فنون خاص و پیشرفته ای را ایجاد می کرد. در واقع فن ساختمان ابزار کار در این عهد خیلی بیش از عهود ماقبل ترقی کرده بود و این ابزار به مراتب قوی تر و دقیق تر بوده اند. مسلماً هنوز در این دوره فلزات را نمی شناختند و همه ی اسباب کار از سنگ ساخته می شد اما دیگر به ساختمان تیغه هایی که با سنگ چخماق تراش داده شده بود اکتفا نمی کردند بلکه قطعات ابزار را به وسیله مالش آنها با سنگهای سختی از جنس کوآرتز صیقل می دادند و یا شن نرم را به این منظور استعمال می کردند و به این طریق مجموعه ای از وسایل کار به وجود می آوردند که حتی امروز می توانند زینت افزای کارگاه پیشه وران جدید باشند و از جمله ی زیباترین این آلات تیشه هایی است که غالباً دسته ی آنها را از شاخ گوزن می ساختند و نیز انواع کارد با تیغه ی نازک و تیز و قیچی و مته و اره و غیره فراوان به دست آمده است.
زراعت بزرگترین وسیله ی امرار معاش بوده است. غیر از گندم و جو که از قدیم معمول بوده است زراعت ارزن و چاودار را نیز آموخته بودند. دیرین شناسان توانستند از عمق دریاچه ها نمونه ی نانهایی را که با آرد این حبوبات می ساختند استخراج کنند و آن گرده نانی بود که در حدود 15 سانتیمتر قطر داشت. با این حال از شکار نیز دست برنداشته بودند و تیر و کمان بسیار معمول بوده است. تیرها که از چوب سرخدار ساخته می شد می توانست استخوان آدمی را سوراخ کند. ماهیگیری چه به وسیله ی نیزه و چه به وسیله ی قلاب معمول بوده است و حتی تورهای ماهیگیری وجود داشت که آنها را از کتان بافته بودند و ماهیانی را که از زیر خانه ها عبور می کردند و به این وسایل صید می کردند.
مردم عهد حجر صیقلی غذای خود را در چه ظرفی می خوردند؟ آنان به این منظور کاسه های چوبی و انواع ظروف گلی ساخته بودند زیرا مرحله ی قاطعی طی شده و فن فخاری اختراع شده بود. کوزه گران آن عصر دارای چرخ فخاری نبودند بلکه خاک رس را با دست به صورت مختلف در می آوردند و آنگاه آن را در آتش رو باز می پختند. کوزه گر فراموش نمی کرد که متاع خود را با نقش و نگار زینت دهد و به این منطور یا بر روی آن به وسیله ی انگشت صوری حک می کرد و یا با قلم مویی که در گل اخری یا اکسید سیاه منگنز فرو برده بود گل و بوته ای بر روی آن می کشید. به این طریق خانه داران دریاچه نشین مجموعه ی کاملی از ظروف در اختیار خود داشتند که شامل بشقاب و کاسه و جام و کوزه بوده است و حتی فنجان های دسته دار و قاشق نیز کشف شده است.
بعد از غذا موضوع پوشاک اهمیت داشت. از مدتها قبل دیگر پوشاک آدمی پوست حیوانات، چنانکه معمول پیشینیان بود، نبوده است. مردم متوجه شده بودند که با الیاف بعضی نباتات که در مراتع طبیعی می روییدند ممکن است نخی تابید و از این نخ پارچه بافت. بنابراین زراعت این نوع نباتات را معمول کردند. به این طریق کتان به وجود آمد و آنگاه آموختند که چگونه می توان به وسیله ی دوک این الیاف را به هم بافت و نخ به وجود آورد. سپس نوعی دستگاه نساجی اختراع شد که نمونه ای از آن را در شهر دریاچه ای روبن هائوزن Robenhausen به دست آورده اند و این قصبه که آثار آن را در سوئیس به دست آورده اند نزدیک به چهار هکتار وسعت داشته است. این دستگاه نساجی ساده عبارت بود از چهار چوبی که به طور قائم در زمین می نشاندند و نخ های قائم را به آن می آویختند و به وسیله ی وزنه هایی آنها را به وضع کشیده نگاه می داشتند. عمل بافتن عبارت از آن بود که نخ های پود یا نخ های افقی را متوالیاً از زیر و بالای نخ های تار یا نخ های قائم عبور دهند به طوری که پارچه ی سبد مانندی به دست آید. به این طریق غیر از توری های ماهیگیری پارچه هایی نیز می بافتند که گاهگاه آنها را منقش نیز می کردند و به مدد آن لباس تهیه می کردند اما در خصوص این لباسها هیچگونه اطلاعی نداریم و هیچ یک از خیاطان عهد حجر صیقلی نمونه ای از کار خود برای ما باقی نگذاشتند و تصاویر حک شده ی چندی که به دست آورده ایم چندان فصیح و گویا نیستند که اطلاعاتی در خصوص «مُد» آن زمان به ما بدهند.
به احتمال قوی اکثریت مردم لخت و عور یا تقریباً لخت بوده اند و به جای لباس بر تن خود خال می کوبیدند یا نقاشی می کردند اما مسلماً این موضوع مانع از آن نمی شد که بانوان خود را با گردن بندها و دست بندها و گوشواره هایی که از عاج یا صدف یا مرمر رنگین تهیه می شد زینت دهند و حتی گاه گاه این وسایل زینت را از سنگ چخماق که آن را استادانه منقوش کرده بودند می ساختند.
برای آنکه داستان مختصر زندگی مردم عهد حجر صیقلی را خاتمه دهیم تذکار این نکته ضروری است که همه ی مردم این عصر در شهرها و قصبات خود ساکن نمی ماندند و بسیاری از ایشان همچون مسافران سوداگر عهد ما به قصد تجارت جاده های طویل را طی می کردند.
کلمه ی «جاده» که در اینجا استعمال کردیم برخلاف تصور بسیاری از اشخاص در غیر مقام خود به کار نرفته است زیرا اگر چه در این اوقات راههای کوبیده شده به وسیله ی ماشین ها و سنگ فرش شده وجود نداشته است لیکن جاده های کوچکتر و کوره راههای فراوان ایجاد شده بود که مراکز اصلی تجارت را به یکدیگر اتصال می داد. بسیاری از جاده های امروزی کشور فرانسه که ما عرفاً آنها را «جاده های ملی» می نامیم در واقع بر روی آثار همان کوره راههای عهد حجر صیقلی ساخته شده اند و شاید بسیاری از اهالی پاریس مطلع نباشند که کوچه ی سن دنی Saint-Denis در پاریس یکی از شوارع عهد حجر صیقلی بوده است که در حدود سی تا چهل قرن قبل از این ساخته شده است.
رودخانه ها و دریاچه ها دیگر مانع حرکت آدمی نمی شدند زیرا از مدتها قبل آموخته بودند که تنه ی درخت های عظیم بلوط را بشکافند و در داخل آن کرجی هایی بطول سه تا 15 متر به وجود آورند.
کلمه ی «مراکز تجارت» نیز بیهوده به کار نرفته است زیرا صدور مواد اولیه ی مهم از مراکز ایجاد آنها با مقیاس بزرگی ایجاد شده بود و برای این کار تشکیلات مهمی وجود داشت.
اوبسیدین Obsidienne (4) یا شیشه ی آتشفشان که در جزایر سیسیل و ساردنی استخراج می شد از راه دره ی رودخانه های رون Rhone و رن Rhin حتی به سوئیس و آلزاس نیز فرستاده می شد. عنبر که تجارت آن در دوره ی آهن به حداکثر خود رسید از دریای بالتیک تا انگلستان و از ممالک بالکان تا اسپانی به حد وفور مصرف می شد. چخماق دره ی گران پره سین یی Grand-Pressigny واقع در ایالت اندرولوآر Indre-et-Loire در فرانسه که معادن آن بیش از ده کیلومتر طول داشت در قسمت بزرگی از کشور فرانسه به کار می رفت و در بسیاری موارد چون معادن مکشوف سنگ چخماق تکافوءِ احتیاجات را نمی کرد چاههایی در زمین حفر می کردند و به این وسیله طبقات عمیق تری از سنگ چخماق به دست می آوردند. در بلژیک در نزدیکی مونس Mons یکی از این چاههای ماقبل تاریخ را کشف کردند که تا 12 متر در عمق زمین فرو رفته بود و حتی جسد معدنچی را نیز در نزدیکی تیشه ای از سنگ چخماق که احتمالاً از دستش ساقط شده بود از خاک در آوردند.
پی نوشت ها :
1ـ این نمونه ها در طبقاتی از زمین پیدا شدند که زمین شناسان آنها را طبقات شله ئن Cheleen و آشوله ئن asheuleen می نامند.
2ـ علت این نامگذاری آن است که اول بار آثار مربوط به این دوران در ناحیه ی مادلن در ایالت دوردونی واقع در جنوب غربی فرانسه به دست آمد. (یادداشت مترجم)
3ـ مؤلف برای این گندم engrain را به کار برده است که گویا نوعی گندم است که در قفقاز به عمل می آید. این لغت معادل فارسی ندارد و اگر دارد من از آن آگاه نیستم. (مترجم)
4ـ طبق آنچه پلین یا بلینوس نوشته است چون اول بار شخصی به نام اوبسیوس این ماده را کشف کرد نام اوبسیدین بر آن نهاده اند. صورت ظاهر این ماده عیناً مثل شیشه سیاه است. (یادداشت مترجم)