نویسنده: دکتر مسعود کثیری، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان
میرزا ابوالفتح تبریزی، از پزشکان معروف تبریز بود که دربار شاه طهماسب صفوی، دارای قرب و منزلتی خاص بود. پزشک مزبور از جثه کوچک و قد و قامت کوتاهی برخوردار بود، و به همین لحاظ مردم او را او را «حکیم کوچک» صدا میکردند. نامبرده در حرفه خود بسیار متبحر بود و به همین لحاظ در میان مردم دارای شهرت فراوانی بود. «واله اصفهانی» در کتاب «خلد برین» در خصوص تبحر و شهرت او مینویسد:
«در عهد خود بالا نشین بزم احترام و عزیزی و در تشخیص مرض و بواعث آن نایب مناب حرارت غریزی بود. ساکنان آن خطه دلپذیر بنا به حقارت جثه، خدمتش را حکیم کوچک نام نهاده و در اعتقاد به حذاقت و مرض شناسی وی داد مبالغه می دادند و به زعم ایشان اگر بیماری را در اثنای مداوای وی نکسی رخ می داد حکیم مزبور به ملاحظه نبض مریض حکم می فرمود که سبب نکس وی اکل و شرب فلان ماکول و فلان مشروب است. و تبریزیان در ثبوت این دعوی خود را محتاج به بینه و برهان نمی دانند و می گفتند که حکیم در این شیوه دعوی اعجاز عیسوی می تواند کرد»(واله اصفهانی، 1372، ص 456)
اسکندر بیک منشی هم در کتاب عالم آرای عباسی ضمن تایید گفتههای بالا از او به عنوان پزشک بسیار حاذقی نام میبرد که در بین مردم به روشهای تشخیص غیر معمول اشتهار داشت. (اسکندر بیک منشی، 1377، ص 266)
در خصوص حوادث دوران زندگی و آثار پزشکی او متاسفانه اطلاعات چندانی موجود نیست و نو. یسندگان در این خصوص چیزی برای آیندگان باقی نگذاشتهاند. از شواهد مشخص است که منابع خارجی هم که در اختیار ما نیست، در مورد این پزشک چیز زیادی ندارند زیرا نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، که دسترسی به منابع خارجی هم داشته، معتقد است در مورد میرزا ابوالفتح تبریزی اطلاعات زیادی در دسترس نیست. (الگود، 1371، ص 404) ولی بر خلاف گفته او گرچه منابع در این مورد سکوت کرده و از زندگینامه وی چیز زیادی به جز حادثه کشته شدنش را ذکر نکردهاند، ولی با توجه به نوشتههای موجود میتوان تا حد زیادی به نحوه زندگی سیاسی و علت مرگ او پی برد. آنچه که مشخص است این است که شهرت فراوان او در پزشکی، زمینه ساز حضورش در دربار شد و از جمله پزشکان دربار شده و پس از مدتی دچار آفتی گشت که گریبانگیر اکثر پزشکان درباری میگردد. ظاهرا عزت و منزلت او باعث گشت تا اندک اندک رو به کارهای سیاسی آورده و پس از دوران شاه طهماسب از جمله یاران اسماعیل میرزا گردد. پس از دوران کوتاه سلطنت اسماعیل میرزا و آشوبهای و کشمکشهای مدعیان سلطنت، حکیم کوچک به جرم نزدیکی با او قرب و منزلت سیاسی خود را از دست داده و به سرنوشت دردناکی دچار شد. نویسنده خلد برین در شرح کوتاهی زندگی سیاسی و مرگ حکیم کوچک را اینگونه بیان میکند:
«حکیم کوچک در عهد خجسته خاقان جنت مکان در سلک اطبای تبریز انتظام داشت و در زمان دولت اسماعیل میرزا قدم به ذروه اعتلا گذاشته در محرمیت حریم عزت و افزونی قرب و منزلت، کارش به مدعا گردید. و چون روزگار اوراق اقتدار میرزا را بر طاق نسیان نهاده، تخت سلطنت و تاج شهریاری به خاقان علیین آشیان رسید، حکیم مزبور ملازمت امیرخان موصلوی ترکمان که حاکم تبریز و امیرالامرای آذربایجان بود اختیار نموده و شاهزاده مظفر لوا سلطان حمزه میرزا بعد از واقعه قتل امیرخان، چون حکیم مزبور را از جمله مقربان وی می دانست، زیاده التفاتی به حال او نکرد و بعد از اینکه تخت فیروز بخت ایران به جلوس همایون خاقان گیتی ستان فردوس مکان همدوش فرقدان گردید، با آنکه حکیم کوچک منظور نظر تربیت و عنایت آن حضرت گردیده و به پایه والای محرمیت و بزرگی رسید اما بلاخره به جرم تنگ ظرفی و کم حوصلگی به فرمان والا پیمانه حیاتش لبریز گردید.»(واله اصفهانی، 1372، ص 458)
نویسنده عالم آرای عباسی هم، کم و بیش ضمن برشمردن همین حوادث، سرنوشت این پزشک شهیر را چنین بیان میکند:
«.. در زمان اعلی شاهی ظل الهی ترقی تمام کرده از محرمان حریم قدس گردید و بلاخره به مفهوم این مصرع که محرم به یک نقطه مجرم شود گرفتار آمده پیمانه حیات را که از شربت ناگوار ممات لبریز شده بود لاجرعه به سر کشیده به سر بستر فنا غنود.»(اسکندر بیک منشی، 1377، ص 266)
اما در زمینه علوم تجربی به خصوص پزشکی وضع به شیوه دیگری بود. دوران طولانی حکومت صفویه را به نوعی میتوان ادامه دوران رکود علمی دانست که از مدتها قبل شروع شده و با بوجود آمدن امپراطوری عثمانی، که همچون سدی مانع ارتباط ایران با کشورهای اروپایی گشته بود، تشدید شد. آنچه که میتوان در مورد تفکر پزشکان آنزمان و سیر تحولات پزشکی در دوران صفویه گفت اینست که پزشکی گرچه ترقی کرد ولی افتخارات زیادی به دست نیاورد. پزشکان ایرانی به دلیل عدم وجود ارتباط مستمر، بی خبر از زندگی جدید مشابهی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، خود را همچنان جانشین ابن سینا میپنداشتند. پزشکان ایرانی گمان میبردند که دنیای علم هنوز هم در پی کسب معلومات از آنان است و نمیدانستند که تفوق در پزشکی در حال انتقال به سرزمینهای دیگر است. با این احساسات بود که پزشکان ایرانی آن زمان فکر میکردند، چیز مینوشتند و سخن میگفتند.
البته این اظهار نظر بدان مفهوم نیست که در دوران صفویه هیچ قدم مثبتی در خصوص پیشرفت علم طب و ایجاد نظم و نظارت در امور درمانی برداشته نشد. بلکه میتوان گفت گرچه در مقایسه با دوران طلایی ذکر شده در بالا، دوران صفویه از نظر طب در مقام پایین تری نسبت به بقیه حوزهها قرار داشت ولی در مقایسه با ادوار بعدی، میتوان آنرا دوران رونق بیشتر حوزه علوم پزشکی دانست. در اوائل این دوران پزشکان نامداری در شهرهای مختلف به خصوص در قزوین و سپس اصفهان ظهور نمودند و اقدامات اصلاحی در خصوص مسائل پزشکی، به انجام رسانیدند که نامشان در تاریخ ضبط گشت.
به عنوان شاهدی بر این مدعا میتوانیم به بهاالدوله اشاره کنیم. محمد حسینی نوربخش، معروف به بهاالدوله، علم طب را در هرات و ری نزد استادان ایرانی و هندی آموخته و به طب هندی بسیار علاقه مند شد. (فیلسوف الدوله، 1383، ص 266) وی پس از بازگشت به زادگاهش ری، به عنوان یک پزشک عمده و سرشناس در موطن خود زندگی کرد و حاصل یک عمر تجربیاتش را در کتاب «خلاصه التجارب» برای استفاده آیندگان به رشته تحریر در آورد. (الگود، 1371، ص، 390)
نکته جالب اینکه همزمان با بهاالدوله یک پزشک سنی مذهب از اهالی اصفهان بود که از نظر فکری در نقطه مقابل بها الدوله قرار داشت. این شخص که نامش غیاث الدین بود، تحصیلات طب را در کشورهای عربی و ترکیه آموخته بود و تنها کتاب نوشته شدهاش در طب را، تحت عنوان «مرآت الصحه فی طب» به سلطان با یزید دوم تقدیم کرد. این کتاب نمایش مهمی از اصول طب عربی و بیشتر بر اساس «ذخیره سید اسماعیل جرجانی» است. (همان، ص 392)
در سال 962 ه.ق، زمانی که آخرین تهاجم عثمانیان به خاک ایران دفع شد، شاه که تبریز را در برابر حمله عثمانیان بسیار آسیب پذیر تشخیص داده بود، پایتخت خود را به قزوین انتقال داد تا در مدت باقی مانده از سلطنتش در جایی به سر برد که تا حدی از تهاجم مستقیم دشمنان در امان باشد. به قول نویسنده کتاب خلاصه التواریخ:
«... در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا که مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود ، رای عالم آرای بدان قرار گرفت که خطه قزوین که در وسط ممالک محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیکی بسیار امصار و بلاد بهترین دیگر محال است ، آنرا دارالسلطنه نموده ...» (قاضی احمد قمی، 1359،ص 378)
آنچه که در این سالها از او تصویر شده، شاهی بسیار بی اراده، علاقه مند به جمع آوری ثروت و بی اعتنا به امور مردم میباشد. (وینچنتو دالساندری،1349، ص 438) البته باید مد نظر داشت که او زمانی به ایران آمد که شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگی بوده و پنجاه و یکمین سال سلطنت خودش را میگذراند و به همین لحاظ نوشتههای دالساندری را نمیتوان به کل دوران زندگانی شاه تعمیم داد. به قول راجر سیوری این تصویر مبهم و حتی مخدوش است و شاه طهماسب هر عیبی که داشت، فاقد جسارت روحی و جسمی نبود و جنگهای مداومش خود موید این ادعاست. (سیوری،1366، ص 50) او در مدت کوتاه آرامشی که در اواخر دوران سلطنتش بدان دست یافت، علی رغم تحلیل قوای جسمی و روحیاش و علی رغم سرخوردگیاش از بزرگان، دست به اقدامات مهمی در زمینه رفاه اجتماعی زد.
در این زمان مردم به سه طبقه تقسیم میشدند: طبقه حاکمه، طبقه متوسط و طبقه کارگر. طبقه حاکمه خود به دو گروه امیرها و تاجیکها تقسیم میشدند. امیرها ترکمن بودند و فرماندهان، گروهی از سیاستمداران و ماموران را تشکیل میدادند. تاجیکها نیز خانوادههای قدیمی ایرانی، وارثان علوم دیوانی و اسرار علمی گذشتگان، نویسندگان و مسئولان امور روحانی و دفتری را شامل میشدند. تمامی پزشکان و ستاره شناسان و داروسازان معتبر در این طبقه اخیر جای داشتند.
بر اساس آنچه از منابع استفاده میگردد در این دوران واحد پزشکی دربار شامل یک سر پزشک و تعدادی پزشک درباری بود. سر پزشک خاندان سلطنتی به نام «حکیم باشی» خوانده میشد که با مصاحبت سرداران شاه و شرکت در انجمنهای خصوصی از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاها در امور سیاسی هم دخیل بود. هر چند که اغلب این دخالت در سیاست نه برای پزشک و نه برای حکومت خوش یمن نبود و نمونههایی از آن را میتوان در تاریخ صفویه دید.
گرفتن نبض شاه یکی از امتیازات انحصاری حکیم باشی بود و به علاوه او مسئول استخدام تمام پزشکان در سراسر مملکت و رسیدگی به حقوق و مزایای آنان بود. صدور حکم انتصاب پزشکان که در خدمت فرمانداران ایالتی بودند، نیز با وی بود و رئیس الوزرا در اجرای کلیه کارهای پزشکی از دستور وی پیروی میکرد. در رتبه پایینتر از حکیم باشی رئیس دارو فروشان یا «عطار باشی» قرار داشت. (الگود،1371، ص 296)
یکی از عرصههای گسترش اقتصاد در دوران صفویه، ایجاد کارگاههای تولیدی بود که مستقیما توسط حکومت ایجاد گشته و اداره میشد. اوج این اقدام گرچه در دوران شاه عباس بود ولی شروع آن از دوران طهماسب اتفاق افتاد. آنچه که برای ما جالب بوده و قابل طرح در این مقاله میباشد، ایجاد تسهیلات درمانی برای کارگران شاغل در این کارخانهها بود. به عبارتی میتوان گفت آنچه که امروزه ما به آن عنوان «طب کار» اطلاق میکنیم، به شکل ابتدایی در ایران آن دوره و در شهر قزوین بوجود آمده و اجرا میشد. کارگران کارگاههای سلطنتی از درمان مجانی به وسیله پزشکان دربار برخوردار بودند و داروی مورد نیاز خود را به صورت رایگان از دارو فروشان حکومتی میگرفتند. ضمنا برای تامین حوایج کارگران محروم، یک درمانگاه خیریه تاسیس شده بود که به نام «شربت خانه خیریه پادشاهی» معروف بود. و تحت نظر میرزا یارعلی طهرانی، پزشک خصوصی شاه طهماسب که بعدا به لقب «حکیم خیری» ملقب گردید، اداره میشد.
فهرست منابع:
1- الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه دکتر باهر فرقانی، امیر کبیر، تهران 1371
2- وینچنتو دالساندری، سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، انتشارات خوارزمی، تهران 1349
3- سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، انتشارات سحر، تهران 1366
4- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، به تصحیح اسماعیل رضوانی، دنیای کتاب،تهران 1377
5- محمد یوسف واله اصفهانی، خلد برین، به کوشش میرهاشم محدث، انتشارات ادبی و تاریخی بنیاد محمود افشار، تهران،1372
6- رکن الحکما فیلسوف الدوله عبدالحسین بن محمد حسن طبیب تبریزی، مطرح الانظار فی تراجم اطباء العصار و فلاسفه المصار،انتشارات موسسه مطالعات تاریخ پزشکی،بی جا 1383
7- قاضی احمد بن شرف الدین الحسین الحسینی القمی، خلاصه التواریخ، به تصحیح احسان اشراقی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1359
«در عهد خود بالا نشین بزم احترام و عزیزی و در تشخیص مرض و بواعث آن نایب مناب حرارت غریزی بود. ساکنان آن خطه دلپذیر بنا به حقارت جثه، خدمتش را حکیم کوچک نام نهاده و در اعتقاد به حذاقت و مرض شناسی وی داد مبالغه می دادند و به زعم ایشان اگر بیماری را در اثنای مداوای وی نکسی رخ می داد حکیم مزبور به ملاحظه نبض مریض حکم می فرمود که سبب نکس وی اکل و شرب فلان ماکول و فلان مشروب است. و تبریزیان در ثبوت این دعوی خود را محتاج به بینه و برهان نمی دانند و می گفتند که حکیم در این شیوه دعوی اعجاز عیسوی می تواند کرد»(واله اصفهانی، 1372، ص 456)
اسکندر بیک منشی هم در کتاب عالم آرای عباسی ضمن تایید گفتههای بالا از او به عنوان پزشک بسیار حاذقی نام میبرد که در بین مردم به روشهای تشخیص غیر معمول اشتهار داشت. (اسکندر بیک منشی، 1377، ص 266)
در خصوص حوادث دوران زندگی و آثار پزشکی او متاسفانه اطلاعات چندانی موجود نیست و نو. یسندگان در این خصوص چیزی برای آیندگان باقی نگذاشتهاند. از شواهد مشخص است که منابع خارجی هم که در اختیار ما نیست، در مورد این پزشک چیز زیادی ندارند زیرا نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، که دسترسی به منابع خارجی هم داشته، معتقد است در مورد میرزا ابوالفتح تبریزی اطلاعات زیادی در دسترس نیست. (الگود، 1371، ص 404) ولی بر خلاف گفته او گرچه منابع در این مورد سکوت کرده و از زندگینامه وی چیز زیادی به جز حادثه کشته شدنش را ذکر نکردهاند، ولی با توجه به نوشتههای موجود میتوان تا حد زیادی به نحوه زندگی سیاسی و علت مرگ او پی برد. آنچه که مشخص است این است که شهرت فراوان او در پزشکی، زمینه ساز حضورش در دربار شد و از جمله پزشکان دربار شده و پس از مدتی دچار آفتی گشت که گریبانگیر اکثر پزشکان درباری میگردد. ظاهرا عزت و منزلت او باعث گشت تا اندک اندک رو به کارهای سیاسی آورده و پس از دوران شاه طهماسب از جمله یاران اسماعیل میرزا گردد. پس از دوران کوتاه سلطنت اسماعیل میرزا و آشوبهای و کشمکشهای مدعیان سلطنت، حکیم کوچک به جرم نزدیکی با او قرب و منزلت سیاسی خود را از دست داده و به سرنوشت دردناکی دچار شد. نویسنده خلد برین در شرح کوتاهی زندگی سیاسی و مرگ حکیم کوچک را اینگونه بیان میکند:
«حکیم کوچک در عهد خجسته خاقان جنت مکان در سلک اطبای تبریز انتظام داشت و در زمان دولت اسماعیل میرزا قدم به ذروه اعتلا گذاشته در محرمیت حریم عزت و افزونی قرب و منزلت، کارش به مدعا گردید. و چون روزگار اوراق اقتدار میرزا را بر طاق نسیان نهاده، تخت سلطنت و تاج شهریاری به خاقان علیین آشیان رسید، حکیم مزبور ملازمت امیرخان موصلوی ترکمان که حاکم تبریز و امیرالامرای آذربایجان بود اختیار نموده و شاهزاده مظفر لوا سلطان حمزه میرزا بعد از واقعه قتل امیرخان، چون حکیم مزبور را از جمله مقربان وی می دانست، زیاده التفاتی به حال او نکرد و بعد از اینکه تخت فیروز بخت ایران به جلوس همایون خاقان گیتی ستان فردوس مکان همدوش فرقدان گردید، با آنکه حکیم کوچک منظور نظر تربیت و عنایت آن حضرت گردیده و به پایه والای محرمیت و بزرگی رسید اما بلاخره به جرم تنگ ظرفی و کم حوصلگی به فرمان والا پیمانه حیاتش لبریز گردید.»(واله اصفهانی، 1372، ص 458)
نویسنده عالم آرای عباسی هم، کم و بیش ضمن برشمردن همین حوادث، سرنوشت این پزشک شهیر را چنین بیان میکند:
«.. در زمان اعلی شاهی ظل الهی ترقی تمام کرده از محرمان حریم قدس گردید و بلاخره به مفهوم این مصرع که محرم به یک نقطه مجرم شود گرفتار آمده پیمانه حیات را که از شربت ناگوار ممات لبریز شده بود لاجرعه به سر کشیده به سر بستر فنا غنود.»(اسکندر بیک منشی، 1377، ص 266)
درآمدی بر وضعیت طب و طبابت در اوائل دوران صفویه
دوران طلایی حکومت صفویه در ایران با تحولات عمده ای در مبانی زندگی مردم همراه بود. هنر و صنایع مستظرفه به اوج شکوفایی خود رسید. در زمینه تاسیسات شهری و معماری بناهای باشکوهی برپا گشت که امروزه هم موجب فخر و مباهات میباشد. همچنین به لحاظ اقتصادی در سایه امنیت بوجود آمده، گامهای بلندی برداشته شد.اما در زمینه علوم تجربی به خصوص پزشکی وضع به شیوه دیگری بود. دوران طولانی حکومت صفویه را به نوعی میتوان ادامه دوران رکود علمی دانست که از مدتها قبل شروع شده و با بوجود آمدن امپراطوری عثمانی، که همچون سدی مانع ارتباط ایران با کشورهای اروپایی گشته بود، تشدید شد. آنچه که میتوان در مورد تفکر پزشکان آنزمان و سیر تحولات پزشکی در دوران صفویه گفت اینست که پزشکی گرچه ترقی کرد ولی افتخارات زیادی به دست نیاورد. پزشکان ایرانی به دلیل عدم وجود ارتباط مستمر، بی خبر از زندگی جدید مشابهی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، خود را همچنان جانشین ابن سینا میپنداشتند. پزشکان ایرانی گمان میبردند که دنیای علم هنوز هم در پی کسب معلومات از آنان است و نمیدانستند که تفوق در پزشکی در حال انتقال به سرزمینهای دیگر است. با این احساسات بود که پزشکان ایرانی آن زمان فکر میکردند، چیز مینوشتند و سخن میگفتند.
البته این اظهار نظر بدان مفهوم نیست که در دوران صفویه هیچ قدم مثبتی در خصوص پیشرفت علم طب و ایجاد نظم و نظارت در امور درمانی برداشته نشد. بلکه میتوان گفت گرچه در مقایسه با دوران طلایی ذکر شده در بالا، دوران صفویه از نظر طب در مقام پایین تری نسبت به بقیه حوزهها قرار داشت ولی در مقایسه با ادوار بعدی، میتوان آنرا دوران رونق بیشتر حوزه علوم پزشکی دانست. در اوائل این دوران پزشکان نامداری در شهرهای مختلف به خصوص در قزوین و سپس اصفهان ظهور نمودند و اقدامات اصلاحی در خصوص مسائل پزشکی، به انجام رسانیدند که نامشان در تاریخ ضبط گشت.
به عنوان شاهدی بر این مدعا میتوانیم به بهاالدوله اشاره کنیم. محمد حسینی نوربخش، معروف به بهاالدوله، علم طب را در هرات و ری نزد استادان ایرانی و هندی آموخته و به طب هندی بسیار علاقه مند شد. (فیلسوف الدوله، 1383، ص 266) وی پس از بازگشت به زادگاهش ری، به عنوان یک پزشک عمده و سرشناس در موطن خود زندگی کرد و حاصل یک عمر تجربیاتش را در کتاب «خلاصه التجارب» برای استفاده آیندگان به رشته تحریر در آورد. (الگود، 1371، ص، 390)
نکته جالب اینکه همزمان با بهاالدوله یک پزشک سنی مذهب از اهالی اصفهان بود که از نظر فکری در نقطه مقابل بها الدوله قرار داشت. این شخص که نامش غیاث الدین بود، تحصیلات طب را در کشورهای عربی و ترکیه آموخته بود و تنها کتاب نوشته شدهاش در طب را، تحت عنوان «مرآت الصحه فی طب» به سلطان با یزید دوم تقدیم کرد. این کتاب نمایش مهمی از اصول طب عربی و بیشتر بر اساس «ذخیره سید اسماعیل جرجانی» است. (همان، ص 392)
نظام پزشکی در اوائل دوران شاه صفویه
شاید بتوان گفت که دوران سی ساله حکومت شاه اسماعیل و اوائل دوران طهماسب به دلیل درگیر بودن در تثبیت سلطنت، تحول عمده ای در خصوص طب انجام نشد. شاه طهماسب در سال 929 ه.ق. و زمانی به سلطنت رسید که بیش از ده سال از سن او نگذشته بود. اکثر دوران سلطنت او مشحون از جنگها و ناآرامیهای داخلی و خارجی بود. شاید به جرائت بتوان گفت که بیش از سی سال از ابتدای سلطنت او به جنگ و آشوب گذشت. مدت ده سال رقابت ویرانگر سران قزلباش در نقاط مختلف، پنج تهاجم عمده ازبکان بین سالهای 930 تا 940 ه.ق و چهار تهاجم عمده عثمانیان بین سالهای 939 تا 960 ه.ق به نحوی شاه را فرسوده کرده و از نظر روانی او را محافظه کار نموده و به اطرافیان بی اعتماد کرد، که حتی از چشم گردشگران غربی هم دور نماند.در سال 962 ه.ق، زمانی که آخرین تهاجم عثمانیان به خاک ایران دفع شد، شاه که تبریز را در برابر حمله عثمانیان بسیار آسیب پذیر تشخیص داده بود، پایتخت خود را به قزوین انتقال داد تا در مدت باقی مانده از سلطنتش در جایی به سر برد که تا حدی از تهاجم مستقیم دشمنان در امان باشد. به قول نویسنده کتاب خلاصه التواریخ:
«... در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا که مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود ، رای عالم آرای بدان قرار گرفت که خطه قزوین که در وسط ممالک محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیکی بسیار امصار و بلاد بهترین دیگر محال است ، آنرا دارالسلطنه نموده ...» (قاضی احمد قمی، 1359،ص 378)
آنچه که در این سالها از او تصویر شده، شاهی بسیار بی اراده، علاقه مند به جمع آوری ثروت و بی اعتنا به امور مردم میباشد. (وینچنتو دالساندری،1349، ص 438) البته باید مد نظر داشت که او زمانی به ایران آمد که شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگی بوده و پنجاه و یکمین سال سلطنت خودش را میگذراند و به همین لحاظ نوشتههای دالساندری را نمیتوان به کل دوران زندگانی شاه تعمیم داد. به قول راجر سیوری این تصویر مبهم و حتی مخدوش است و شاه طهماسب هر عیبی که داشت، فاقد جسارت روحی و جسمی نبود و جنگهای مداومش خود موید این ادعاست. (سیوری،1366، ص 50) او در مدت کوتاه آرامشی که در اواخر دوران سلطنتش بدان دست یافت، علی رغم تحلیل قوای جسمی و روحیاش و علی رغم سرخوردگیاش از بزرگان، دست به اقدامات مهمی در زمینه رفاه اجتماعی زد.
در این زمان مردم به سه طبقه تقسیم میشدند: طبقه حاکمه، طبقه متوسط و طبقه کارگر. طبقه حاکمه خود به دو گروه امیرها و تاجیکها تقسیم میشدند. امیرها ترکمن بودند و فرماندهان، گروهی از سیاستمداران و ماموران را تشکیل میدادند. تاجیکها نیز خانوادههای قدیمی ایرانی، وارثان علوم دیوانی و اسرار علمی گذشتگان، نویسندگان و مسئولان امور روحانی و دفتری را شامل میشدند. تمامی پزشکان و ستاره شناسان و داروسازان معتبر در این طبقه اخیر جای داشتند.
بر اساس آنچه از منابع استفاده میگردد در این دوران واحد پزشکی دربار شامل یک سر پزشک و تعدادی پزشک درباری بود. سر پزشک خاندان سلطنتی به نام «حکیم باشی» خوانده میشد که با مصاحبت سرداران شاه و شرکت در انجمنهای خصوصی از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاها در امور سیاسی هم دخیل بود. هر چند که اغلب این دخالت در سیاست نه برای پزشک و نه برای حکومت خوش یمن نبود و نمونههایی از آن را میتوان در تاریخ صفویه دید.
گرفتن نبض شاه یکی از امتیازات انحصاری حکیم باشی بود و به علاوه او مسئول استخدام تمام پزشکان در سراسر مملکت و رسیدگی به حقوق و مزایای آنان بود. صدور حکم انتصاب پزشکان که در خدمت فرمانداران ایالتی بودند، نیز با وی بود و رئیس الوزرا در اجرای کلیه کارهای پزشکی از دستور وی پیروی میکرد. در رتبه پایینتر از حکیم باشی رئیس دارو فروشان یا «عطار باشی» قرار داشت. (الگود،1371، ص 296)
یکی از عرصههای گسترش اقتصاد در دوران صفویه، ایجاد کارگاههای تولیدی بود که مستقیما توسط حکومت ایجاد گشته و اداره میشد. اوج این اقدام گرچه در دوران شاه عباس بود ولی شروع آن از دوران طهماسب اتفاق افتاد. آنچه که برای ما جالب بوده و قابل طرح در این مقاله میباشد، ایجاد تسهیلات درمانی برای کارگران شاغل در این کارخانهها بود. به عبارتی میتوان گفت آنچه که امروزه ما به آن عنوان «طب کار» اطلاق میکنیم، به شکل ابتدایی در ایران آن دوره و در شهر قزوین بوجود آمده و اجرا میشد. کارگران کارگاههای سلطنتی از درمان مجانی به وسیله پزشکان دربار برخوردار بودند و داروی مورد نیاز خود را به صورت رایگان از دارو فروشان حکومتی میگرفتند. ضمنا برای تامین حوایج کارگران محروم، یک درمانگاه خیریه تاسیس شده بود که به نام «شربت خانه خیریه پادشاهی» معروف بود. و تحت نظر میرزا یارعلی طهرانی، پزشک خصوصی شاه طهماسب که بعدا به لقب «حکیم خیری» ملقب گردید، اداره میشد.
فهرست منابع:
1- الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه دکتر باهر فرقانی، امیر کبیر، تهران 1371
2- وینچنتو دالساندری، سفرنامههای ونیزیان در ایران، ترجمه منوچهر امیری، انتشارات خوارزمی، تهران 1349
3- سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، انتشارات سحر، تهران 1366
4- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، به تصحیح اسماعیل رضوانی، دنیای کتاب،تهران 1377
5- محمد یوسف واله اصفهانی، خلد برین، به کوشش میرهاشم محدث، انتشارات ادبی و تاریخی بنیاد محمود افشار، تهران،1372
6- رکن الحکما فیلسوف الدوله عبدالحسین بن محمد حسن طبیب تبریزی، مطرح الانظار فی تراجم اطباء العصار و فلاسفه المصار،انتشارات موسسه مطالعات تاریخ پزشکی،بی جا 1383
7- قاضی احمد بن شرف الدین الحسین الحسینی القمی، خلاصه التواریخ، به تصحیح احسان اشراقی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1359