رجعت در میان گذشتگان

در این نوشتار می خواهیم با آیاتی از قرآن آشنا شویم که وقوع رجعت را در میان امت های پیشین اثبات می کند. هنگامی که وقوع رجعت در امت های گذشته ثابت شود، اثبات امکان و لزوم وقوع آن در امت اسلامی نیز ثابت می شود؛ ما
پنجشنبه، 14 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رجعت در میان گذشتگان
رجعت در میان گذشتگان

نویسنده: محمد خادمی شیرازی




 
در این نوشتار می خواهیم با آیاتی از قرآن آشنا شویم که وقوع رجعت را در میان امت های پیشین اثبات می کند. هنگامی که وقوع رجعت در امت های گذشته ثابت شود، اثبات امکان و لزوم وقوع آن در امت اسلامی نیز ثابت می شود؛ ما در این جا آیات مربوط به وقوع رجعت در میان پیشینیان را فهرست وار می آوریم.
1) (ثم بعثنا کم من بعد موتکم لعلکم تشکرون)(1)
آنگاه شما را پس از مرگتان برانگیختیم تا شاید سپاس گزار باشید.
این آیه در مورد هفتاد نفر از برگزیدگان قوم حضرت موسی علیه السلام است که آن ها را از میان قوم خود برگزید و با خود به «طور سینا» برد تا بر جریان مکالمه اش با خدا و گرفتن الواح از جانب او شاهد باشند، و در نتیجه بنی اسرائیل صدور الواح را از جانب خدا تکذیب نکنند. چون به طور رسیدند و مکالمه حضرت موسی علیه السلام با خدا را مشاهده کردند، گفتند: ای موسی! ما به تو ایمان نمی آوریم، مگر این که خداوند را آشکارا بر ما بنمایانی. هر چه حضرت موسی علیه السلام آن ها را از خواسته جاهلانه منع کرد، آن ها بر خواهش خود اصرار ورزیدند تا سرانجام صاعقه آمد و آنان را نابود ساخت.
حضرت موسی علیه السلام عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر این هفتاد نفر زنده نشوند، من چگونه به سوی قوم خود بروم؟ آن ها مرا به قتل اینان متهم خواهند کرد.خداوند بر او منت نهاد و آن ها را زنده کرد و همراه حضرت موسی علیه السلام به سوی خانه و کاشانه خود بازگشتند.
در مورد سرگذشت این هفتاد نفر هیچ اختلافی نیست و صریح قرآن است که آن ها در اثر صاعقه چان سپردند و به خواست حضرت موسی علیه السلام از نو زنده شدند که معنای «رجعت» چیزی جز زنده شدن پس از مرگ نیست. در این آیه قرآن کریم تعبیر «مرگ» را به کار برده تا تصور نشود که آن ها مثلاً به خواب رفته یا غش کرده بودند، بلکه صریحاً می فرماید: «شما را پس از مرگتان برانگیختیم».
عبدالله بن ابی بکر یشکری به خدمت امیرمؤمنان علیه السلام عرض کرد:
گروهی از اصحاب شما خیال می کنند که پس از مرگ، یک بار دیگر زنده شده، به این جهان بازمی گردند. امیرمؤمنان علیه السلام با استناد به آیاتی از قرآن کریم، در مورد رجعت استدلال نموده و در پایان فرمودند: این هفتاد نفر برگزیدگان حضرت موسی، پس از مرگ زنده شدند و به خانه های خود بازگشتند. آنگاه مدتی زندگی کردند، غذا خوردند، ازدواج کردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرا رسیدن اجلشان از دنیا رفتند.(2)
امام رضا علیه السلام در تفسیر این آیه فرموده اند:
قوم حضرت موسی علیه السلام هفتصد هزار نفر بودند که حضرت موسی از میان آن ها هفتاد هزار نفر برگزید، سپس از میانشان هفتصد نفر انتخاب نمود، آنگاه از میان آن ها هفتاد نفر برگزید.(3)
2) (و اذ قتلتم نفسًا فاداراتم فیها و الله مخرج ما کنتم تکتمون فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم آیاته لعلکم تعقلون) (4)
به یاد آورید هنگامی که فردی را به قتل رساندید. سپس درباره قاتل او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را که مخفی می کردید آشکار می سازد. پس گفتیم که قسمتی از گاو را به مقتول بزنید- تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند.
خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما نشان می دهد، شاید عقل خود را به کار ببرید.
این آیات پیرامون حادثه ی قتلی است که در بنی اسرائیل روی داد و به امر خدا گاوی ذبح گردید و قسمتی از بدن حیوان به مقتول زده شد و او زنده گردید و قاتل خود را معرفی کرد که مشروح داستان از این قرار است:
در میان بنی اسرائیل پیرمردی بود که ثروتی سرشار و نعمتی بی شمار و پسری یگانه داشت که پس از مرگ پدر همه ی آن ثروت به او منتقل می شد ولی عموزادگانش که تهی دست بودند بر او حسد برده، او را به قتل رسانده و جسدش را در محله ی قومی دیگر انداختند و تهمت قتل را به آن ها بستند و به خونخواهی برخاستند. اختلاف شدیدی پدید آمد و کار به محضر حضرت موسی علیه السلام کشیده شد تا در میان آن ها داوری کند.
حضرت موسی علیه السلام به امر خدا، فرمود تا ماده گاوی ذبح کنند و زبان آن را بر تن مقتول بزنند تا زنده گردد و قاتل خود را معرفی کند. هر گاو ماده ای که ذبح می کردند، کفایت می کرد، ولی با پرسش های بی جا کار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه های گفته شد که آن نشانه فقط با یک گاو تطبیق می نمود که از آنِ کودکی یتیم بود. ناگزیر آن را به قیمت گزافی خریده و سر بریدند و قسمتی از بدن گاو را به بدن مقتول زدند. او به قدرت الهی زنده شد و گفت: ای پیامبر خدا! مرا پسر عمویم به قتل رسانیده است نه آن ها که به این کار متهم شده اند. پس حضرت موسی علیه السلام امر فرمود پسر عمویش را قصاص کردند.(5)
از امام حسن عسگری علیه السلام روایت شده:
شخص مقتول 60 سال داشت. هنگامی که به اذن خدا زنده شد، خدای تبارک و تعالی 70 سال دیگر به او عمر داد- 130 سال عمر کرد- و تا پایان عمر از نشاط و تندرستی و سلامتی حواس برخوردار بود.(6)
در این آیه تصریح شده که در آن مقتول پس از کشته شدن، یک بار دیگر زنده شد و طبق اخبار 70 سال دیگر زندگی کرد و «رجعت» چیزی جز این نیست. این آیه دلیل روشنی بر امکان رجعت و آفرینش مجدد انسان در رجعت و قیامت است.
3) (الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتو ثم احیاهم ان الله لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لا یشکرون.)
آیا ندیدی آنان را که از بیم مرگ از خانه های خود بیرون رفتند؟ و آن ها هزاران تن بودند، پس خداوند به آن ها گفت:بمیرید. سپس آنان را زنده کرد، بی گمان خدا بر مردم صاحب فضل است و لکن بسیاری از مردم سپاس گزاری نمی کنند. (7)
این آیه در مورد قومی است که از ترس طاعون از وطن خود گریختند و خداوند آن ها را مدتی طولانی بمیراند و به سبب دعای یکی از پیامبران به نام «حزقیل» همه ی آن ها را زنده کرد و روزگاری زندگی کردند و به اجل طبیعی از دنیا رفتند.(8)
مرحوم طبرسی به استناد کلمه «الوف» که جمع کثره است می فرماید:
تعداد آن ها بی گمان از ده هزار نفر بیشتر بوده است. «سدی» تعداد آن ها را سی و چند هزار نفر، «ابن عباس» چهل هزار نفر، «عطا» هفتاد هزار گفته است.(9) از امام رضا علیه السلام روایت شده که تعداد آن ها 35 هزار نفر بوده، و به هنگام زنده شدن 60 سال از مرگ آن ها گذشته بود. (10)
آن طور که از بررسی تفاسیر و احادیث استفاده می شود، در این که تعداد آن ها هزاران نفر بوده و به صورت دسته جمعی مرده اند و آنگاه با دعای یکی از پیامبران]حزقیل[ زنده شده اند و سالیان درازی زندگی نموده، سپس با اجل طبیعی خود از دنیا رفته اند، هیچ اختلافی نیست. خداوندی که 35 هزار نفر را با دعای یکی از اولیای خود به زندگی باز می گرداند، بدون تردید صدها نفر را در رجعت باز گردانده تا قدرت خود را ظاهر سازد و وعده خود را عملی نماید و آیات قرآن را تحقق بخشد.
(4)(او کالذی مر علی قریه وهی خاویه علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائه عام ثم بعثه قال کم لبثت قال یوما او بعض یوم قال بل لبثت مائه عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر الی حمارک و لنجعلک آیه للناس و انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کلی شی قدیر.) (11)
این آیه در مورد «عُزَیر» است که روزی در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب و سقف های واژگون، استخوان های پوسیده و بدن های از هم گسیخته، سکوت مرگباری را به وجود آورده بود.
عزیر از الاغ پیاده شد، زنبیل های انجیر و انگور را پهلوی خود گذاشت، افسار الاغ را بست و به دیوار باغ تکیه داد و درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت؛ که این مردگان چگونه زنده می شوند این پیکرهای پراکنده شده چگونه گرد می آیند و به صورت پیشین برمی گرند. خداوند در این حال او را قبض روح کرد و صد سال تمام در آن جا بود، سپس خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد، تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است. پس به جستجوی الاغ و زنبیل ها و کوزه ی آب پرداخت.
فرشته ای به سوی او آمد و پرسید: ای عُزیر! چه مدت در این جا درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز. فرشته گفت: بلکه تو صد سال در این جا درنگ کرده ای. در این صد سال طعام و نوشابه ات تغییر نکرده است، ولی الاغت را ببین که چگونه استخوان هایش از هم پاشیده است. اکنون بنگر که خداوند چگونه آن را زنده می سازد. عزیر تماشا می کرد و می دید که استخوان های الاغ به یکدیگر متصل شده و گوشت آن ها را پوشانید و به حالت اولیه برگشت.
هنگامی که عزیر به شهر باز آمد و به کسان خود گفت: من عزیر هستم، باور نکردند. پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باورد کردند؛ زیرا کسی جز او توارت را از حفظ نداشت. (12)
از امیرمؤمنان علیه السلام روایت شده:
هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت، همسرش حامله بود و عزیر 50 ساله بود. چون به خانه اش بازگشت، او با همان طروات 50 سالگی بود و پسرش 100 ساله بود. (13)
داستان عزیر یکی از روشن تر ادله رجعت است که معصومین علیه السلام به آن استدلال نموده اند و دانشمندان شیعه در طول چهارده قرن در کتاب های تفسیری و عقیدتی به آن استناد کرده اند. از آن جمله است: شیخ طوسی در تبیان، شیخ مفید در اجوبه ی مسائل عکبریّه، شیخ صدوق در اعتقادات، شیخ طبرسی در احتجاج و شیخ حرّ عاملی در ایقاظ و... (14)
نظیر این داستان در مورد «ارمیا» یکی از پیامبران بنی اسرائیل نیز نقل شده که داستانش بسیار شیرین و مفصل است که برای اختصار از نقل آن صرف نظر می کنیم. علاقه مندان به منابع یاد شده در پی نوشت ها مراجعه فرمایند. (15)
روایات وارده از معصمومین علهیم السلام در مورد «ارمیا» و «عزیر» به قدری فراوان است که برای خواننده اطمینان می آورد که این داستان دو بار اتفاق افتاده؛ یک بار برای «ارمیا» و بار دیگر برای «عزیر».
مرحوم فیض کاشانی نیز پس از نقل روایات وارده می نویسد:
این احادیث را می توانیم چنین جمع کنیم که این داستان دو بار روی داده است؛ یک بار برای «ارمیا» هنگامی که کشته های «بخت النصر» را دید و در مورد زنده شدن آن ها در اندیشه فرو رفت و بار دیگر برای «عزیر» هنگامی جنازه های اصحابش را روی هم انباشته دید و در مورد برانگیخته شدن آن ها به فکر فرو رفت. (16)
داستان مردی که صد سال مرد و سپس به زندگی بازگشت - عزیر، ارمیا و یا هر دو- برای اثبات امکان رجعت به قدری روشن و صریح است که به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
5) (و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحیی الموتی قال اولم تومن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعهً من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءًا ثم ادعهن یاتینک سیعًا و اعلم ان الله عزیز حکیم)(17)
ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: آیا هنوز ایمان نیاورده ای؟! گفت: چرا، ولی برای این که دلم آرام بگیرد. فرمود: پس چهار پرنده بگیر و به سوی خودت مایل کن (آن ها را قطعه قطعه کن) و بر فراز هر کوهی پاره ای از آن ها را بگذار، آنگاه آن ها را بخوان تا شتابان به سوی تو آیند. و بدان که خدا عزیز و حکیم است.
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند:
هنگامی که حضرت ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان ها و زمین را دید، متوجه لاشه ای شد که در کنار دریا افتاده است؛ نصف آن در دریا قرار گرفته و نصف دیگرش در خشکی. لاشخوران دریا می آیند و از آن قسمت که در دریا قرار گرفته می خورند و می روند و در میان خود اختلاف می کنند و آن که قوی تر است ضعیف تر را می خورد. از آن طرف درندگان صحرا می آیند و از آن لاشه می خورند و بعد اختلاف می کنند و قوی ترها می پرند و ضعیف ترها را می خورند.
حضرت ابراهیم علیه السلام از دیدن این مناظر دچار شگفت شد و گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ و چگونه آنچه را که طعمه درندگان شده برمی گردانی؟ خطاب شد: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا لکن تا دلم آرام بگیرد. خداوند فرمود: چهار مرغ را بگیر و قطعه قطعه کن
مخلوط نما، آن چنان که این لاشه در شکم این درندگان مخلوط شده است. پس بر فراز هر کوهی پاره ای از آن ها را قرار بده و سپس آن ها را فراخوان تا شتابان به سوی تو آیند. چون انجام داد شتابان به سویش آمدند.(18) همچنین در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که حضرت ابراهیم علیه السلام هاونی خواست و مرغ ها را در آن کوبید و به هم آمیخت.(19)
در مورد تعداد کوه ها، برخی از مفسرین اهل سنت گفته اند که چهار کوه بوده است.(20) ولی از نظر مفسرین شیعه اختلافی نیست که تعداد آن ها ده تا بوده و در روایات فراوانی به آن تصریح شده است، (21) حتی یک مسأله فقهی نیز بر آن استوار گردیده.(22)
در مورد نوع مرغ ها روایات مختلف است، در برخی طاووس، خروس، کبوتر و زاغ آمده در بعضی طاوس، خروس، اردک و کرکس و در برخی دیگر طاووس، هدهد، زاغ و گنجشک.(23) از امام صادق علیه السلام روایت شده:
حضرت ابراهیم علیه السلام مرغ ها را در هاون کوبید و به هم آمیخت، سپس آن ها را ده قسمت کرد و بر فراز هر کوهی یک جزء از آن قرار داد و سرها را در دست خود نگه داشت. آنگاه مرغ ها را یک یک صدا کرد. هر مرغی را که صدا می کرد، اجزاء آن از گوشت و پوست و استخوان و پر و رگ و غیره، از بقیه جدا می شد و به صورت کامل در می آمد و به سوی حضرت ابراهیم علیه السلام آمده تا سرش را نیز از او بگیرد. گاهی حضرت ابراهیم علیه السلام سر دیگری را به طرف آن می گرفت ولی آن پرنده به طرف سر خود می رفت و سرش به بدنش ملحق می شد.(24)
مرحوم صدوق در تفسیر این آیه می نویسد:
نظر به این که در پرسش حضرت ابراهیم علیه السلام ایهام بود و امکان داشت برخی خیال کنند که او زنده شدن مردگان را باور ندارد، خداوند از او پرسید: آیا باور نکرده ای؟ تا او پاسخ گوید و از او رفع تهمت شود و خوانندگان سرگذشت آن قهرمان توحید، دچار شک و تردید نشوند.(25)
داستان جالب و تاویل ناپذیر حضرت ابراهیم علیه السلام نشانه روشنی از صحنه های رستاخیز و معاد جسمانی به معنای جسم عنصری و مادی است و دلیل قاطعی بر امکان رجعت می باشد که در این داستان چهار مرغ بعد از مرگ به این جهان بازگشته و به زندگی خود ادامه داده اند و معنای رجعت چیزی جز این نیست.
6) (انی اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرًا باذن الله و ابری الاکمه و الارض و احیی الموتی باذن الله و انبئکم بما تاکلون و ماتدخرون فی بیوتکم ان فی ذلک لآیهً لکم ان کنتم مومنین.(26)
من از گل برای شما شکل مرغ می سازم، در آن می دمم و به اذن خدا پرنده می شود. کور مادرزاد و پیس را شفا می بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خورید و در خانه هایتان می اندوزید آگاه می سازم. بی گمان در آن برای شما آیتی است، اگر از باورداران باشید.
یکی از روشن ترین معجزات حضرت عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان بود. هر فردی که به اعجاز حضرت عیسی علیه السلام زنده شده، یک نمونه از رجعت اقوام گذشته و یک سند زنده بر امکان رجعت در آینده است.
نمونه:
از محضر امام صادق علیه السلام پرسیدند: آیا در میان کسانی که حضرت عیسی علیه السلام زنده کرد، افرادی بودند که مدتی بمانند، غذا بخورند، ازدواج کنند و صاحب فرزند شوند؟ فرمودند: آری. حضرت عیسی دوستی داشت که گاه و بیگاه به او سر می زد و بر او وارد می شد. مدتی او را ندیده بود. یک روز طبق معمول به سراغ او رفت. چون مادر دوستش را دید، حال فرزندش را جویا شد. مادرگفت: پسرم مرده است. فرمود: آیا دوست داری پسرت را ببینی؟ گفت: آری. فرمود: فردا می آیم و او را به اذن خدا زنده می کنم. روز بعد حضرت عیسی علیه السلام مادر را برداشت و به کنار قبر او رفتند. حضرت عیسی علیه السلام در کنار قبر ایستاد و دست به دعا برافراشت، پس قبر شکافته شد و آن مرد از قبر بیرون آمد. چون مادر پسرش را دید، او را در آغوش کشید و مدتی گریه کردند. حضرت عیسی علیه السلام چون این حال را بدید بر آن ها رحم آورد و فرمود: آیا دوست داری زنده بمانی و با مادرت زندگی کنی؟ گفت: آیا با مهلت و روزی و زندگی یا بدون آن ها؟ فرمودند؟ آری، با روزی و زندگی و مهلت. مدت بیست سال زنده می مانی و ازدواج می کنی و صاحب فرزند می شوی. گفت: بلی می مانم. حضرت عیسی علیه السلام او را به مادرش تحویل داد. او به مدت 20 سال زنده ماند، ازدواج کرد و صاحب فرزند شد. (27)
از برخی تفاسیر استفاده می شود که نام او «عازر» بود و سه روز از مرگ او گذشته بود که به دست حضرت عیسی علیه السلام زنده شد.(28) همه افرادی که توسط حضرت عیسی علیه السلام زنده شده اند، نمونه رجعت اقوام گذشته و دلیل امکان رجعت در آخرالزّمان می باشند.
7) (کذلک بعثناهم لیتساءلوا بینهم قال قائل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یومًا او بعض یوم قالوا ربکم اعلم بما لبثتم) (29)
این چنین آنان را برانگیختیم تا از یکدیگر بپرسند. یکی از آن ها گفت: چقدر درنگ کرده اید؟ گفتند: یک روز یا قسمتی از یک روز. گفتند: پروردگارتان داناتر است که چقدر درنگ کرده اید.
این آیه در مورد اصحاب کهف است که مدت 309 سال در غاری خفتند و بعد از خواب عمیق دیده گشودند. یکی از آن ها برای خرید طعام به شهر آمد و از سکه ای که در دست او بود رازشان فاش گردید. قرآن کریم سوره ای را به داستان کهف اختصاص داده است.
اصحاب کهف، هفت نفر از خداپرستانی بودند که از بت پرستی بیزار بودند و در میان بت پرستان ایمان خود را پوشیده می داشتند، تا پادشاه ستمگر از ایمان آن ها مطلع شد و آنان را در صورت مقاومت، تهدید به مرگ کرد. شبی گرد آمدند و در کار خود اندیشیدند و تصمیم گرفتند از شهر بیرون روند. سپیده صبح ندمیده بود که کاروان توحید از شهر هجرت کرد و در میان راه سگی نیز به دنبال آن ها راه افتاد و حراستشان را به عهده گرفت.
کاروان خداپرستان به راه خود ادامه داد تا به غاری در نزدیکی شهر رسید. در کنار آن غار میوه هایی بود که از آن استفاده کردند و چشمه آبی بود که از آن نوشیدند، آنگاه برای رفع خستگی درون غار بیاسودند. طولی نکشید که خواب گرانی بر آن ها چیره شد و مدت 309 سال تمام به خواب رفتند، که ناخن و محاسنشان بلند شده بود و قیافه وحشتناکی یافته بودند.
بعد از 309 سال چشم گشودند و چنان احساس گرسنگی کردند که متوجه تغییر قیافه یکدیگر نشدند. یکی از آن ها گفت: ساعت های متمادی در خواب بودیم. دیگری گفت: یک روز خوابیده ایم. سومی گفت: هنوز آفتاب غروب نکرده است، چند ساعت بیش تر نخوابیده ایم. چهارمی گفت: خدا بهتر می داند که چقدر خوابیده ایم، از این بحث بگذرید و یکی از ما به شهر برود و طعامی تهیه کند، ولی باید خیلی احتیاط کند که کسی او را نشناسد.
یکی از آن ها به سوی شهر رفت و قیافه شهر را تغییر یافته دید. به مغازه ای رفت و متاعی خرید. چون پول درآورد که به فروشنده بپردازد، فروشنده بانگ زد: ای مردم! بیایید این شخص گنجی یافته است؛ زیرا پادشاهی که این سکه به نام او می باشد، سیصد سال پیش در گذشته است. سرانجام مردم از داستان آن ها مطلع شدند و گفتند: شاید خدا ما را از حال ایشان باخبر ساخت تا بدانیم که وعده خدا و داستان رستاخیز حق است. اصحاب کهف که از سرگذشت خود آگاهی پیدا کردند و فرزندان خود را مرده یافتند و ارتباطشان را از خانواده های خود گسسته دیدند، از خدا خواستند که آن ها را نیز به جوار رحمت خود منتقل سازد، و در یک چشم به هم زدن به صورت اجساد بی جان روی زمین افتادند.
داستان اصحاب کهف از شگفتی های تاریخ است و خود گواه روشنی از قدرت بی نهایت حضرت احدیت و سند زنده ای بر امکان بازگشت انسان به جهان است. اگر چه داستان آن ها، رجعت به معنای اصطلاحی نیست؛ زیرا آن ها طبق تعبیر قرآن کریم در خواب بوده اند و «رجعت» بازگشت پس از مرگ است، ولی در برخی احادیث از آن ها به مرده تعبیر شده است، چنان که امام صادق علیه السلام می فرمایند:
گروه بسیاری از مردگان به این جهان بازگشته اند و اصحاب کهف از این دسته اند که مدت 309 سال خداوند آنان را بمیراند و سپس در زمان قومی که رستاخیز را نمی پذیرفتند، آن ها را برانگیخت تا حجّت بر آن قوم تمام شود.(30)
اصحاب کهف یاران حضرت ولی عصر علیه السلام می باشند که در آن دولت حقه رجعت می کنند و‌ آن حضرت را یاری می نمایند.(31)
8) (و ایوب إذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و آتیناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذکری للعابدین) (32)
به یاد آور ایوب را، آنگاه که پروردگارش را بخواند که مرا گزندی رسید و تو بخشاینده ترین بخشایندگانی. پس دعایش را مستجاب کردیم و آسیب وارده بر او را برطرف نمودیم، و خاندانش را به وی بازدادیم و همانند آن ها نیز با‌‌ آن ها، تا رحمتی از جانب ما و پندی برای عبادت پیشگان باشد.
داستان حضرت ایوب علیه السلام با تفضیل بیش تری در سوره «ص» آمده که در پایان آن می خوانیم:
فرزندانش را به او بازدادیم و - علاوه بر ‌آن - همانند آن ها را نیز با آن ها - به او عطاکردیم - تا رحمتی از جانب ما و پندی برای صاحبان خرد باشد.(33)
حضرت ایوب علیه السلام که در طول ده ها قرن، مَثَل اعلی و اسوه بی نظیر صبر و شکیبایی است، داستانی تلخ و شنیدنی دارد که به اختصار آن را بیان می کنیم:
حضرت ایوب علیه السلام از جهت مال و منال، ثروت و مقام، محبوبیت در میان خلق، خدم و حشم، باغ و بوستان، از ثروتمندان انگشت شمار جهان بود که تنها 500 برده مسئول حراست و حفاظت از گاوهای شخم زن او بودند.(34) او را هفت پسر و هفت دختر بود و از هر جهت در آسایش و آرامش، شب و روزش به ستایش پروردگار می گذشت.
روزی شیطان به پیشگاه حضرت احدیت عرضه داشت: سپاس و ستایش حضرت ایوب از این جهت است که همه نعمت ها را بر او تکمیل کرده ای. اگر این مال و منال و ثروت و اولاد را از او بگیری، هرگز زبان به شکر و ستایش باز نمی کند. خداوند فرمود: اختیار ثروت و اولاد او را به تو سپردم، هر چه خواهی انجام بده.
شیطان، اعوان و انصارش را جمع کرده، همه مزارع و بساتین او را طعمه حریق ساخت و سقف خانه اش را بر سر اولادش فرو ریخت. حضرت ایوب علیه السلام شکیبایی را پیشه ساخت و شب و روز خود را، چون گذشته به ستایش حضرت پروردگار سپری نمود. روزی شیطان گفت: خدایا! اگر نعمت سلامتی و تندرستی را از او بگیری، دیگر شکر و سپاس نمی گوید.خدای تبارک و تعالی برای این که مقام والای حضرت ایوب علیه السلام آشکار شود، فرمود: تو را بر جان او نیز مسلط ساختم، هر چه خواهی انجام بده، ولی هرگز به قلب او راه نیابی، که مالامال از ایمان است.
شیطان شب و روز به آزار پرداخته و او را بیمار و رنجور ساخت، ولی او هرگز زبان به شکایت نگشود و تمام اوقات شبانه روز به سپاس و ستایش حق تعالی پرداخت. هفت سال بدین منوال گذشت و حضرت ایوب علیه السلام رفع این گرفتاری ها را از خدا نخواست، تا برخی زبان به شماتت گشودند و گفتند: ای ایوب! نمی دانیم میان تو و خدا چه گناهی پوشیده است که خداوند این چنین تو را مبتلا ساخته است؟! حضرت ایوب علیه السلام دست ها را به سوی خدا برافراشت و عرضه داشت:
بار خدایا! مرا گزندی رسیده است و تو هم بخشاینده ترین بخشایندگانی. این جا حضرت ایوب علیه السلام رفع گرفتاری را به صراحت از خدا نخواست، ولی همین مقدار که به گرفتاری خود اشاره کرد، خداوند حاجتش را برآورد؛ سلامتی و اولادش به او بازگردانید و به تعداد آن ها، از دیگر اولادش که قبلاً به اجل طبیعی درگذشته بودند نیز به او بازگردانیده شد.(35)
ارتباط داستان حضرت ایوب با مساله رجعت این است که مطابق روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، خداوند فرزندان او را زنده کرد و به او عطا فرمود. امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمودند:
خداوند فرزندان حضرت ایوب را که در این حادثه از بین رفته بودند زنده و نیز فرزندان دیگرش را که قبلاً با اجل طبیعی از دنیا رفته بودند زنده ساخت. (36)
نقل شده که در ایام ابتلا، روزی همسرش به او گفت: چرا از خدا نمی خواهی که این گرفتاری را از تو رفع کند؟ مگر دوران آسایش و تندرستی ما چقدر طول کشید؟ گفت: هشتاد سال. از خدا حیا می کنم که از او رفع بلا را بخواهم، در صورتی که هنوز دوران بلای ما به مقدار دوران آسایش نرسیده است. (37)
اگر مسأله شماتت پیش نمی آمد، شاید هرگز دست به دعا برای خویشتن نمی گشود. از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند:
حضرت ایوب علیه السلام هفت سال بدون گناه مبتلا شد.(38)
امام باقر علیه السلام در این رابطه می فرمایند:
حضرت ایوب علیه السلام بدون گناه مبتلا شد.پیامبران هرگز گناه نمی کنند که آن ها معصوم و پاکیزه هستند. آن ها هرگز گناه نمی کنند، دچار لغزش نمی شوند و گناه صغیره و یا کبیره ای از آن ها سر نمی زند.(39)
در مورد کیفیت ابتلای حضرت ایوب علیه السلام، معروف است که بدنش آن چنان رنجور شد که مردم از او دوری گزیدند؛ در بدنش کرم وجود آمد، قیافه اش تغییر یافت و مردم او را از میان خود بیرون کردند. در این رابطه روایتی از امام باقر علیه السلام رسیده که همه آن ها را نفی می کند. متن حدیث چنین است:
پس از آن همه گرفتاری و بیماری، هرگز بدن حضرت ایوب بوی تعفن نداشت، چهره اش زشت نشد، حتی یک قطره چرک از بدنش خارج نگردید، هرگز سیمایش کسی را از او دور نساخت و در بدنش کرمی به وجود نیامد. خداوند با پیامبران و اولیاء خود همواره چنین نمی کند.(40)
مرحوم سید مرتضی علم الهدی می فرماید:
هرگز جایز نیست که جذام، پیسی و هر مرضی که موجب تنفر مردم باشد، بر یکی از پیامبران عارض شود. بیماری حضرت ایوب علیه السلام بسیار سخت و غیر قابل تحمل بود، ولی هرگز به صورتی در نیامد که موجب تنفر مردم باشد. (41)
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
مومن به هر بلایی ممکن است مبتلا شود، ولی هرگز عقلش از او گرفته نمی شود. مگر نمی بینی که حضرت ایوب در مورد مال و اولاد مبتلا شد، ولی هرگز شیطان بر عقلش چیره نگشت.(42)
مطالعه سرگذشت حضرت ایوب (علی نبینا و آله و علیه السلام)، درس تسلیم در برابر مقدرات اللهی صبر و شکیبایی در برابر حوادث سخت و شکننده روزگار است، و رجعت فرزندان او، نمونه رجعت در اقوام گذشته و دلیل امکان رجعت در آخرالزمان می باشد.
9) (و اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا الیکم مرسلون) (43)
به یاد آور هنگامی را که دو تن به سوی آن ها فرستادیم، سپس آن ها را با سومی تقویت کردیم، پس آن ها گفتند: ما به سوی شما فرستاده شده ایم.
در این آیه شریفه از فرستادگانی گفت و گو شده که از طرف حضرت عیسی علیه السلام به شهر انطاکیّه در جنوب ترکیه اعزام شدند. دو فرستاده از راه رسیده و به سوی بتکده رفتند و در کنار آن با مردم سخن گفتند؛ از ضعف بت و بت پرستی گفت و گو کردند و آن ها را به یکتاپرستی دعوت نمودند.
مردم آن ها را تکذیب کردند زبان به ناسزا گشودند. در این هنگام فرستاده دیگری از راه رسید، صف ها را شکافت و خود را به آن ها رسانید و هر سه تن به دعوت و تبلیغ مردم پرداختند. در ضمن حدیث مفصلی آمده است:
پادشاه انطاکیه آن ها را به زندان انداخته بود که سومی رسید و گفت: من سال ها در صحرا عبادت کردم، الان آمده ام که به دین پادشاه وارد شوم. مقدمش را گرامی داشتند و او را وارد معبد پادشاه کردند. او مدتی خود را از پیروان آیین پادشاه نشان داد تا اعتماد او را به خود جلب کرد. روزی پرسید:آن دو نفر چه می گویند که آن ها را در زندان انداخته اید؟ پادشاه گفت: آن ها دین باطلی ‌آورده اند و مرا به سوی آن دعوت می کنند. گفت: بهتر است با آن ها با گفت و گو بنشینیم، اگر دعوتشان حق باشد بپذیریم و اگر باطل باشد آن ها مذهب ما را بپذیرند.
پادشاه دستور داد آن ها را آوردند. پس دعوت خود را بازگو کردند و گفتند: ما پادشاه را به سوی خداوندی می خوانیم که آفریدگار آسمان ها و زمین است. او گفت: آیا خدای شما می تواند کور را شفا دهد؟ گفتند: آری. پس کوری را آوردند و آن ها دعا کردند و خداوند شفایش داد. او نیز نابینایی را به اذن خدا شفا داد و گفت: ای پادشاه! این یکی در برابر آن یکی. آنگاه زمین گیری را آوردند، آن ها دو رکعت نماز خوانده دعا کردند و خداوند آن ها را شفا دادند، او نیز مرد زمین گیری را شفا داد و گفت: این هم در برابر کار شما.
آنگاه گفت: ای پادشاه! اینها اگر یک کار دیگر انجام دهند، من دین آن ها را می پذیرم. من شنیده ام که شما فرزندی داشتید که تنها پسر شما بود و از دنیا رفته است اگر خدای این ها او را زنده کند من به دین این ها درمی آیم. پادشاه گفت: اگر این کار را انجام دهند من نیز دین این ها را می پذیرم. آن دو به سجده افتادند و با خدای خود به راز و نیاز پرداختند و بعد از سجده ای طولانی به پادشاه گفتند: کسی را به آرامگاه پسرت بفرست، انشاءالله از قبر برخاسته است.
مردم به قبرستان رفتند و مشاهده کردند که پسر پادشاه از قبر برخاسته و گرد و خاک از سر و صورتش می ریزد. پادشاه پرسید: پسرم چگونه هستی؟ گفت: پدر جان! من مرده بودم. چند لحظه پیش دو نفر در برابر پروردگار به سجده افتادند و از او خواستند که مرا زنده کند و خداوند هم اجابت فرمود. پادشاه گفت: اگر آن ها را ببینی می شناسی؟ گفت: آری. پادشاه دستور داد که همه مردم به صحرا روند و آن دو نفر هم قاطی مردم شوند. مردم یک یک از مقابل او عبور می کردند و او می گفت: نه، نه. تا یکی از آن ها آمد، با دست اشاره کرد و گفت: این یکی از آن هاست. پس از مدتی آن دیگری نیز‌ آمد و گفت: این هم دومی است. چون این حادثه در برابر دیدگان همه مردم تحقق یافت، فرستاده سوم اظهار داشت: من به پروردگار این ها ایمان آوردم. پادشاه گفت: من نیز ایمان آوردم. همه مردم کشور نیز آیین آن ها را پذیرفتند و خدای را پرستش نمودند.
این آیه از آن جهت به بحث رجعت مربوط می شود که طبق روایت بالا که از امام باقر علیه السلام رسیده است، آن ها پسر پادشاه را زنده کردند. (44) و این نمونه رجعت در میان پیشینیان، و دلیل امکان رجعت در عصر حضرت بقیه الله می باشد.
10) (و لما ضرب ابن مریم مثلاً اذا قومک منه یصدون)
هنگامی که به پسر مریم مثل زده شود، ناگهان قوم تو از آن امتناع می کنند.(45)
در تفسیر این آیه از ابن عباس روایت شده:
گروهی به خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند و عرضه داشتند: ای محمد! عیسی بن مریم مرده ها را زنده می کرد شما نیز برای ما مرده هایی زنده کنید. فرمود: چه کسی را می خواهید؟ گفتند: فلانی را که تازه از دنیا رفته است. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و‌آله علی بن ابی طالب علیه السلام را فرا خواندند و چیزی در گوش او فرمودند که ما نفهمیدیم. سپس فرمود: همراه این جمعیت به کنار قبر آن شخص برو و‌ او را با نام و نام پدرش صدا کن. امیرمؤمنان علیه السلام همراه آن جمعیت بر سر قبر ‌آن شخص رفته و او را با نام و نام پدرش صدا کردند. آن شخص از قبر بیرون آمد و همراهان حضرت پرسش هایی از او کردند. آنگاه او در قبر خود آرمید و مردم بازگشتند، در حالی که می گفتند: این نیز از شگفتی های فرزندان عبدالمطلّب است. پس خداوند این آیه را نازل کرد:‌ «هنگامی که به پسر مریم مثل زده شود، ناگهان قوم تو از آن امتناع می ورزند».(46)
نظیر این حدیث از امام رضا علیه السلام نیز روایت شده است.(47) احادیث فراوانی داریم که رسول اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به حضرت عیسی علیه السلام تشبیه کرده اند، و این موضوع بر گروهی از اصحاب گران آمده است، تا جایی که برخی از آن ها گفته اند:
اگر بنا باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، حضرت علی را بر ما مقدم بدارد و شبیه حضرت عیسی قرارش دهد، آیین قبلی ما (بت پرستی) بهتراست.(48)
نمونه های قبلی مربوط به رجعت اقوام گذشته بود ولی نمونه اخیر مربوط به امت اسلامی بود که رجعت یک تن از این امت در عهد رسول اکرم صلی الله علیه و اله و به دست امیرمؤمنان علیه السلام را شاهد آوردیم. اگر بخواهیم همه موارد مندرج در کتب حدیثی را نقل کنیم، به طول خواهد انجامید و لذا به همین یک نمونه بسنده می کنیم.
مرحوم شیخ حرّ عاملی در کتاب پر ارج الا یقاظ من الهجعه هفتاد مورد از رجعت امت اسلامی در عهد معصومین علیه السلام را آورده است، علاقمندان به این کتاب مراجعه فرمایند.(49)

رجعت در امت اسلامی

به طوری که در پایان بخش قبلی یادآور شدیم، در امت اسلامی نیز مواردی از رجعت در عهد معصومین اتفاق افتاده که هفتاد مورد آن را محدث بزرگوار مرحوم شیخ حر عاملی گرد آورده است.(50)
«فضل بن شاذان» از اصحاب امام رضا علیه السلام و متوفای 260 هجری، 180 جلد کتاب ارزنده در دفاع از حریم تشیع نوشته است (51) که یکی از آن ها به نام «ایضاح» می باشد. وی در این کتاب فصلی را به «رجعت» اختصاص داده و بیش از 10 مورد از موارد رجعت در امت اسلامی را از طریق اهل سنت نقل کرده است.(52)
رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
آنچه در امت های پیشین واقع شده، مو به مو در این امت نیز واقع خواهد شد.(53)
تعبیر رسول اکرم صلی الله علیه وآله در این حدیث «حذو النعل بالنعل» است و معنای آن این است:‌ «همانند تطابق دو قدم که پشت سر هم در یک جا گذارده شود»؛ یعنی آن چه در امت های پیشین واقع شده در امت اسلامی نیز خواهد شد، و این حوادث دقیقاً و مو به مو واقع می شود. در همه این احادیث این بخش، تعبیر «حذو النعل بالنعل» تکرار شده که ما آن را به تعبیر «مو به مو» ترجمه کردیم.
مرحوم شیخ صدوق کتابی در مورد رجعت نوشته و آن را‌ «حذو النعل بالنعل» نام نهاد که اقتباس از احادیث شریفه است.(54)
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله با سند صحیح روایت شده که فرمودند:
آنچه در بنی اسرائیل واقع شده، بدون کم و زیاد در میان شما هم واقع خواهد شد. اگر یکی از آن ها به لانه سوسماری وارد شده باشد، شما نیز وارد خواهید شد.(55)
ابن عباس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمودند:
آنچه در بنی اسرائیل واقع شده، مو به مو در امت اسلامی واقع خواهد شد.(56)
شیخ حرعاملی در کتاب پرارج الایقاظ، 26 روایت به همین مضمون نقل کرده و در پایان می نویسد:
روایت در این باره بسیارفراوان است که برای تنگی مجال همه اش را نیاوردیم، و روایت در این زمینه از طریق شیعه و سنّی به حدّ تواتر رسیده است. (57)
از اهل سنت «حُمَیدی» در «الجمع بین الصحیحین»و «زمخشری» در «کشاف» نقل کرده اند.(58)

پی نوشت ها :

1- بقره: 56.
2- تفسیر صافی، ج 4، ص 77/ تفسیر برهان، ج 1، ص 101/ بحارالانوار، ج 53، ص 73و 129.
309- تفسیر صافی، ج 1، ص 119.
3- تفسیر برهان، ج 1، ص 100.
4- بقره: 72و 73.
5- تفسیر صافی، ج 1، ص 124-130/ تفسیر برهان، ج 1، ص 108/ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 87/ الایقاظ، ص 113.
6- تفسیر صافی، ج1، ص 129/ تفسیر برهان، ج 1، ص 110.
7- بقره: 243.
8- تفسیر برهان، ج 1، ص 234/ روضه کافی، ج 1، ص 282.
9- مجمع البیان، ج 1، ص 346/ الایقاظ، ص 131.
10- نورالثقلین، ج 1، ص 241.
11- بقره: 259.
12 - تفسیر صافی، ج 1، ص 269/ مجمع البیان، ج 1، ص 370/ تفسیر کشاف، ج 1، ص 307.
13- مجمع البیان، ج 1، ص 370/ تفسیر برهان، ج 1، ص 249/ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 269/ تفسیر صافی، ج 1، ص 269/ الایقاظ، ص 151.
14- بحارالانوار، ج 53، ص 127- 130/ الایقاظ، ص 79.
15- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 140/ تفسیر برهان، ج 1، ص 246-249/ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 268-275/بحارالانوار، ج 14، ص 360/ تفسیر صافی، ج 1، ص 264-269.
16- تفسیر صافی، ج 1، ص 269.
17- بقره: 260.
18- تفسیر نورالثقلین، ج1، ص 280/ تفسیر برهان، ج 1، ص 250/ تفسیر صافی، ج 1، ص 270.
19- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 144/ تفسیر برهان، ج1، ص 251/ تفسیر صافی، ج1، ص 271.
20- الکشاف، ج 1، ص 310.
21- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 142/ تفسیر برهان، ج 1، ص 250/ تفسیر صافی، ج 1، ص 271/ خصال، ص 265/ مجمع البیان، ج 1، ص 373/ نورالثقلین، ج1، ص 277.
22- تفسیر عیاشی، ج1، ص 143/ تفسیر برهان، ج 1، ص 251/ نورالثقلین، ج 1، ص 278.
23- خصال، ص 265/ مجمع البیان، ج 1، ص 373/ کشاف، ج 1، ص 309.
24- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 144/ تفسیر برهان، ج 1، ص 251/ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 278/ الایقاظ، ص 120.
25- خصال، ص 266.
26- آل عمران: 49.
27- تفسیر عیاشی، ج 1، ص 174/ تفسیر برهان، ج1، ص 284/ تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 343/ بحارالانوار، ج14، ص 233/ الایقاظ، ص 126/ تفسیر صافی، ج1، ص 314.
28- مجمع البیان، ج2، ص 445.
29- کهف: 19.
30- تفسیر صافی، ج 3، ص 237/ بحارالانوار، ج53، ص 129.
31- ارشاد مفید، ص 365/ المحجه، ص 76/ بحارالانوار، ج53، ص 91.
32- انبیاء: 83 و 84.
33- ص: 43.
34- کشاف، ج3، ص 131/ بحارالانوار، ج 12، ص 356.
35- تفسیر برهان، ج 4، ص 51-61/ تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 463-466/ بحارالانوار، ج 12، ص 342-372/ تفسیر صافی، ج4، ص 302-305.
36- مجمع البیان، ج 7، ص 58/ تفسیر برهان، ج 3، ص 67 و ج 4، ص 52/ تفسیر نورالثقلین، ج3، ص 448 و ج4، ص 466/ بحارالانوار، ج 12، ص 346/ تفسیر صافی، ج 3، ص 351 و ج 4، ص 301.
37- تفسیر کشاف، ج3، ص 131.
38- خصال، ص 399/ تفسیر برهان، ج 4، ص 52/ تفسیر صافی، ج 4، ص 303/ بحارالانوار، ج 12، ص 347.
39- خصال، ص 399/ بحارالانوار، ج 12، ص 348.
40- خصال، ص 399/ تفسیر صافی، ج4، ص 303/ بحارالانوار، ج 12، ص 348.
41- تنزیه الانیباء، ص 63.
42- تفسیر برهان، ج4، ص 53/ تفسیر صافی، ج4، ص 302.
43- یس: 14.
44- تفسیر برهان، ج 4، ص 7/ تفسیرصافی، ج 4، ص 248/ تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 380/ تفسیر کشاف، ج 4، ص 8/ مجمع البیان، ج 8، ص 420.
45- زخرف: 57.
46- تفسیر برهان، ج 4، ص 151/ الزام الناصب، ج 2، ص 317.
47- الایقاظ، ص 190.
48- تفسیر صافی، ج 4، ص 397/ تفسیر برهان، ج 4، ص 151/ تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 610/ مجمع البیان، ج 9، ص 53.
49- الایقاظ، ص 188و 231.
50- الایقاظ، ص 190-233.
51- فهرست شیخ طوسی، ص 150/ رجال شیخ طوسی، ص 420/ رجال نجاشی، ص 325.
52- الایضاح، ص 189-196.
53- بحارالانوار، ج 53، ص 59-129/ الایقاظ، ص 41-99.
54- فهرست شیخ طوسی، ص 189.
55- بحارالانوار، ج 53، ص 127/ الایقاظ، ص 107/ تفسیر صافی، ج4، ص 76/ مجمع البیان، ج7، ص 234.
56- بحارالانوار، ج 53، ص 108/ الایقاظ، ص 110/ کفایه الاثر، ص 15.
57- الایقاظ، ص 98، 111.
58- مشکاه المصابیح، ص 458.

منبع: خادمی شیرازی، محمد، (1306)؛ ویرایش: مهدی پور، علی اکبر، رجعت یا دولت کریمه خاندان وحی، مشهد: یوسف فاطمه، چاپ اول، 1388.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.