مترجم: کریم سنجابی
استیرنر زندگانیش را بین دفتر کارش و نهارخانه ی هیپل، محل اجتماع دوستانش تقسیم کرده بود. مردانی همچون باکونین و کروپوتکین از جوهر دیگری هستند. آنها بی تردید زندگانی خود را در قمار مبارزاتشان انداختند. بذری که آنان در اذهان پرورش نیافته پاشیدند غالباً ثمرات اسفناک به بار آورد. مع الوصف نمی توان در مورد هیچیک از آنها منکر شجاعت و در مورد بسیاری از آنان، کروپوتکین ورکلوس مثلاً، منکر نجابت والای خصائل و افکار شد.
افکار با کونین در همان محیط روشنفکری استیرنر تشکیل یافت.(1) او متعلق به یک خانواده ی اشرافی روسی بود و وارد خدمت سپاهیگری گردید و در 1834 در سن 20 سالگی از افسری استعفا کرد و به تحصیل فرانسه پرداخت. او نیز مانند استیرنر و پرودون مارکس تحت تأثیر نفوذ جهانگیر هگل قرار گرفت. در 1840 به برلن رفت و مدت چهار سال با جنبش جوانان تندرو که پیشتر از آنها صحبت شد درهم آمیخت. از 1844 تا 1847 ویرا در پاریس می یابیم که در آن غالباً شب های تمام با پرودون مشغول بحث است. تأثیر این شخص در باکونین عمیق بود. در نوشته های آشوبگر روسی مثلاً در کتاب« مفهوم عمومی انقلاب در قرن 19» غالباً می توان تشریحات ساده ای از افکار پرودون را یافت. سال 1848 بر این اشراف زاده متفنن سرنوشت حقیقی یعنی سرنوشت انقلابیگریش را مکشوف داشت. پی در پی در قیام مردم پراگ و در انقلاب ساکسونی شهر در سد شرکت کرد. دوبار توقیف و دوبار در ساکس و در اتریش محکوم به اعدام شد. به دولت روسیه تسلیم گردید و در قلعه معروف پیروپل زندانی شد و بر اثر ابتلاء به یک نوع بیماری خون تقریباً همه دندانهایش فرو ریخت. از 1857 به سیبری تبعید گردید و در 1861 موفق به فرار شد و خود را به لندن رساند و از آنجا به تبلیغات انقلابی خستگی ناپذیر در سویس، در ایتالیا و در فرانسه پرداخت. حتی در طول جنگهای 1870 و 1871 کوشش کرد تا قیامی عمومی در شهر لیون برانگیزد. برنارلازارسیمای او را چنین توصیف می کند: «غولی پشم آلود با سری درشت و موهای درهم پیچیده و ریشی ژولیده» که با تمام لباس و کفش می خوابد و فاقد بامی است که در زیر آن بیاساید، بی وطن، همیشه آماده ی حرکت، مانند مبلغی دینی، همیشه در راه در هر ساعت و در هر روز.
نمایان ترین نقطه ی حیات سیاسی او بریدگیش از کارل مارکس در کنگره ی بین الملل لاهه بسال 1872 است. باکونین در 1869 وارد سازمان بین الملل کارگران شده بود ولی متأثر از تمایلات آمرانه ی شورای عالی آن که در تحت استیلای مارکس بود، تشکیل اتحادیه ای از سازمانها با استقلال بیشتر برای هر شعبه ای پیشنهاد می کرد. پیشنهاد او از طرف نمایندگان اتحادیه ژوراسی سویس و بسیاری از نمایندگان فرانسه و بلژیک و اسپانیا و همه ی نمایندگان ایتالیا مورد پشتیبانی قرار گرفت مع الوصف بوسیله دوستان مارکس از بین الملل اخراج گردید. انفصال قطعی بین اجتماعیگرائی مارکسی و اجتماعیگرائی مروجان بی حکومتی که از آن پس رقابت آنها پیوسته شدیدتر می گردد، از همین تاریخ آغاز می شود. وانگهی کنگره ی لاهه بر کار سازمان بین الملل، بدان صورت که مارکس ایجاد کرده بود، نقش پایان زد. دفتر آن از طرف مارکس به ممالک متحده ی آمریکا منتقل گردید و از آن پس کنگره ی دیگری تشکیل نشد. باکونین نیز پس از آن که در ژنو به اتفاق دوستانی که به او وفادار مانده بودند، اتحادیه دیگری تشکیل داد، از مبارزه کناره گرفت و در سال 1876 فوت کرد.
در ایالت ژورا نزدیک نوشاتل بود که باکونین پیروان بسیاری در بین مردم فردیتگرا و بالطبع صوفی منش آن نواحی پیدا کرد و از همانجا بود که کروپوتکین در جریان مسافرتی عقاید بیحکومت اندیشی را دربرگرفت، عقایدی که برای تبلیغ آنها تمام حیات خود را وقف کرد(2) و بدین طریق بی آنکه شخصاً باکونین را شناخته باشد ادامه دهنده ی مستقیم کار او شد.
شاهزاده ی کروپوتکین نیز به اشرافیت روسی تعلق داشت. او نیز پس از پایان تحصیلاتش در دسته ی پیشخدمتان سلطنتی وارد خدمت سپاهیگری گردید و بزودی در مطالعات جغرافیائی و تاریخ طبیعی مشهور شد و افکارش تماماً از انگاره های تکامل اندیشی داروین مایه گرفت. ولی همه ی وجود او را مجذوب نساخت قریب به سال 1871 در روسیه ی، دیگر جاذبه ی هگلی حکمفرما نبود. جوانان روشنفکر روسی نجات آینده را در میان ملت جستجو می کردند. کلمه فرمان «رو آوری به سوی ملت» و آمیزش با آن برای پرورش آن و تحصیل اعتماد آن و آماده ساختنش برای تکان دادن یوغ استبداد بود. کروپوتکین به این جنبش پیوست. خود وی حکایت می کند چگونه پس از شامی در یک خانه مجلل و یا شاید هم در قصر زمستانی سلطنتی درشکه ای کرایه می کند و لباسهای زیبا و پیراهن ابریشمین را با جامه ی متقالی و پاپوش زمخت دهقانی و پوستینی معاوضه می نماید و در یکی از محلات دوردست سن پطرز بورگ داخل جمعیت کارگران می شود و به تعلیم و ارشاد آنها می پردازد. ولی این تبلیغات بزودی قطع می شود. در 1874 وقتی کروپوتکین از انجمن جغرافیایی خارج می شد که در آن به وی به دنبال گزارش قابل تحسینش، ریاست یکی از یک شعبات تفویض شده بود- به اتهام تشکیل جمعیت ها و تحریکات و تبلیغات سیاسی توقیف و در قلعه ی مشهور پل و پیر زندانی گردید. در 1876 موفق به فرار شد و به انگلستان پناه آورد. در 1884 اشتباهاً به محاکمه آشوبگران لیون آلوده و به سه سال زندان در کلروو محکوم شد. در این تاریخ است که شاهد نمایش کم اتفاق یک زندانی شدند که فرهنگستان علوم پاریس و ارنست رنان کتابخانه های خود را در اختیار او قرار دادند، تا تحقیقات علمی خود را ادامه دهد. پیش از آن هم در زمان حبسش در روسیه انجمن جغرافیائی سن پطرزبورگ همین مثال را نمایش داده بود. پس از آزادیش شاهزاده کروپوتکین در انگلستان اقامت گزید. کتابها و رسالات متعدد در تبلیغ مسلک بی حکومتی انتشار داد، بی آنکه مطالعات تاریخ طبیعی خود را متوقف سازد. در سال 1919 فوت کرد پس از آنکه بارها مخالفت خود را با روش بولشویکی اظهار داشت.
نامی ترین هواداران مسلک بی حکومتی فرانسه: جغرافی دان الیزه رکلوس وژان گراو(3)، کاری جز منعکس ساختن اندیشه های کروپوتکین نمی کنند که در او نیز به نوبه ی خود آثار اندیشه های باکونین و پرودون را به آسانی می توان یافت. آنچه در اینجا مورد توجه ما است تنها توضیح آراء و عقاید همین با صلاحیت ترین نمایندگان مسلک بیحکومتی است. از بیان شعارهای احیاناً کوبنده تر ولی کم اندیشیده تر نویسندگان گمنام تر آن صرف نظر می کنیم.(4)
در قاعده ی مسلک نخست همان تجلیل از حقوق فردی را میابیم، همان عشق و ولع به گسترش آزاد و کامل شخصیت که پیشتر در نزد استیرنر دیدیم. الیزه رکلوس می گوید:« هرگونه اطاعت یک نوع استعفاء» از شخصیت است.(5) پرودون پیشتر بسال 1850 در زندان دولن می نوشت:« نوع بشر می خواهد بر او حکومت بشود و بر او خواهد شد. من از نوع خود شرم دارم»(6). باکونین می گوید:« آزادی من و یا به عبارت دیگر... حیثیت انسانی من... عبارت از این است که از هیچ انسان دیگری اطاعت نکنم و کردارم تنها منطبق بر معتقدات شخصی خودم باشد»(7). به نظر ژان گراو، جامعه نمی تواند «بر فرد هیچ محدودیتی وارد کند جز آنچه ناشی از شرایط طبیعی محیطی است که در میان آن زندگی می کنید.»(8)
اما این ستایش از فرد که همه جا در آثار بیحکومت گرایان دیده می شود بر مفهومی کاملاً مغایر با اندیشه استیرنر قرار دارد. به نظر استیرنر هر فرد «یکتائی» است که هیچ قاعده ای جز خودخواهی ندارد. اما برای هواداران مسلک بیحکومتی منبعث از پرودون هر فرد برعکس نمونه ی چیزی بالاتر از فرد یعنی نمونه ای از بشریت است. او می گوید:« آنچه من در همسایه ام حرمت می گذارم... صفت انسانی او است»(9) و همچنین حیثیت انسانی است که فرد بیحکومت گرا می خواهد در او با احترام آزادیش محترم شمرده شود. باکونین می گوید، زیرا:« آزادی هدف عالی تکامل بشری است»(10). بنابراین در هر شخص نه پیروزی نفس خودخواه بلکه پیروزی«انسانیت» او است که آرزوی مروجان نظام بیحکومتی است. آنان خواستار آزادی نه تنها برای خود بلکه برای همه هستند. بی آنکه مانند استیرنر بخواهند همنوعان را به خدمت خویش دربیاورند،حرمت حیثیت انسانی را برای همه یکسان اعلام می دارند. کروپوتکین در جمله ای تماماً ملهم از کانت و حتی از منش مسیحائی می گوید:« با دیگران چنان رفتار کن که می خواهی آنان در موارد مشابه با تو بدانسان رفتار کنند.»(11) اما به نظر باکونین، شاگرد وفادار پرودون در این طریقت، شالوده تمام اخلاق«حرمت انسانی» یعنی«شناسائی انسانیت و حقوق انسانی و حیثیت انسانی در هر فرد است، از هر نژاد و هر رنگ و هر درجه از تکامل فکری و حتی اخلاقی که باشد»(12). به همین جهت می گوید:« من براستی آزاد نخواهم بود مگر با آزادی دیگران... آزادی جدائی نیست، بلکه بازتاب و انعکاس متقابل است. بریدگی نیست بلکه ارتباط و همبستگی است. زیرا آزادی هر فرد چیزی جز بازتاب انسانیت او و یا حقوق بشری او در وجدان همه ی انسانهای آزاد، برادران و برابران او نیست»(13) این اندیشه بشریت که از پرون به هواداران نظام بی حکومتی منتقل گردیده نه تنها برای استیرنر بیگانه است، بلکه درست یکی از همان اشباحی است که او با شدیدترین وجه درهم کوبیده است.(14)
این ستایشگری از آزادی فردی در نزد هواداران مسلک بی حکومتی سیاسی همانگونه که در نزد استیرنر، منطبق بر بیزاری و نفرت آنها از هر نوع حاکمیت است. زیرا به نظر آنان هر آمریت که انسانی بر انسان دیگر اعمال می کند «استثمار انسان بوسیله ی انسان» و سقوط انسانیت در انسان است.
دولت حاکمیتی است که همه ی حاکمیت ها را در خود خلاصه می کند. کینه مخصوص هواداران نظام بیحکومتی علیه او متمرکز می شود. با مداخله اش در همه روابط انسانی، با قوانینش که اعمال افراد جامعه را تنظیم می کنند. با مأمورانش که آنها را به موقع اجراء می گذارند، با نیروی نظامیش که آنها را تحمیل می نماید، با دادگاههایش که آنها را تفسیر می کنند، با کشیشانش که احترام آنها را موعظه می نمایند و استادانش که آنها را تشریح و تجویز می کنند، دولت عامل اصلی استثمار و احجاف است(15). به همین جهت در نظر بیحکومت گرایان خصم بزرگ است. باکونین می گوید:« دولت خلاصه انکارات آزادیهای فردی همه افراد جامعه است.»«گورستان وسیعی است که در آن همه مظاهر حیات فردی قربانی و فانی و مدفون می شوند» «نفی آشکار انسانیت است»(16). همانند باسیتا- و این آخرین مشابهت نیست که بین آنها می یابیم- باکونین دولت را نماینده زور، نماینده«خودنمائی و خودشیفتگی زور» تعریف می کند و به همین جهت آن را زیانکار می داند. زیرا هدف انسانیت آزادی است و دولت «انکار مداوم آزادی است»(17).
باز به نظر باکونین حکومت عامل ضروری اجحاف، در عین حال عامل اجتناب ناپذیر فساد هم هست. هرچه را به آن نزدیک شود فاسد می سازد و در قدم اول نمایندگان خودش را. «بهترین انسانها، هوشمندترین آنها، جوانمردترین آنها، لاعلاج در این حرفه فاسد می گردند» «انسان برخوردار از مزیت خواه سیاسی و خواه اقتصادی شخصی است که عقلاً و اخلاقاً فاسد است»(18). الیزه رکلوس، می گوید:« قانون طبیعت این است که درخت میوه ی خود را به بار می آورد. شکوفه و بار درخت هر حکومت ستمگری، فجور، جنایات، پوسیدگی و درماندگی است»(19). دولت حکمرانان را ضایع می کند ولی به همان دلیل حکومت شده ها را هم از اخلاق برمی گرداند. حکومت بدکار است «حتی آن وقت هم که امر به نیکی می کند» زیرا «نیکی از لحظه ای که امر می شود... مبدل به بدی می گردد آزادی و اخلاق و حیثیت انسانی در آن است که نیکی کند نه برای آنکه به اوامر شده است، بلکه برای آنکه آن را نیک می داند و آن را می خواهد و دوستش دارد.»(20)
بنابراین شکل حکومت مهم نیست. سلطنت مطلقه باشد و یا مشروطه، جمهوری توده ای باشد و یا اشرافی همه مساوی هستند. زیرا همه دولتند. آمریت خواه با اکثریت باشد و یا در دست یک جابر، همواره آمریت است. همواره اراده ی بیگانه ای است که بر اراده ی من تحمیل می شود. اشتباه بزرگ همه انقلابات درست همین بوده که حکومتی را سرنگون می کردند و به جای آن فوراً حکومت دیگری مستقر می ساختند. تنها انقلاب حقیقی آن است که امر حکومت و اصل قدرت را زایل سازد.
وانگهی، هرگاه از نزدیک نظر شود معلوم می گردد که دولت، ستمگر طبیعی عامل جور و ستم اساسی تر دیگری هم هست. یعنی ستم مالداران بر بی چیزان. مگر آدم اسمیت قبلاً صریحاً نگفته بود که:« حکومت کشوری... در واقع برای دفاع از توانگران علیه بینوایان تشکیل شده است»(21). این جمله درصدها صفحه بوسیله هواداران مسلک بی حکومتی تشریح و تفسیر شده است.
از لحاظ کروپوتکین همه ی قوانین را می توان در سه دسته گروه بندی کرد: یعنی هدف آنها یا حمایت از اشخاص است یا حمایت از حکومت و یا حمایت از مالکیت(22). ولی در واقع می توانست همه را به این گروه آخر برگرداند. زیرا جرایم علیه اشخاص به نظر هواداران مسلک بی حکومتی در غالب اوقات نتیجه فقر یعنی بطور غیرمستقیم نتیجه ی مالکیت است(23). حکومت هم چون وظیفه ی اصلیش حفظ مالکیت است، قوانینی که برای حمایت او است بیشتر از آن حمایت می کند اما مالکیت- و در این موضوع هواداران مسلک بی حکومتی، بی آنکه خود چیزی بر آن بیفزایند به نقل و تفصیل انتقادات اجتماعیگرایان اکتفاء می کنند(24)-اصل سازمان استثمار است. یک اقلیت کوچک مالدار به دستیاری مالکیت توده مردم را در بردگی مداوم نگاه می دارند و آنها را مجبور می سازند که با دستمزد ناچیزی کار کنند و آسایش و تفریح و بهره مندی از تجملات و تعلیم و تربیت عالی و همه ی ثمرات تمدن را مخصوص خود می نمایند. مالکیت خصوصی امتیاز و انحصار مطلقی است که همه ی امتیازات از آن سرچشمه می گیرد. دولت دژ مستحکم مالکان است. باکونین می گوید:« استثمار و حکومت، اولی با فراهم آوردن وسایل حکمرانی و تشکیل دادن پایگاه لازم، و حکومت با تضمین کردن و قانونی ساختن قدرت استثمار، عناوین ضروری چیزی هستند که سیاست نامیده می شود»(25). پرودون هم پیشتر می گفت(26):« تجربه نشان می دهد که همه جا و در همه ی اوقات، حکومت هرچند در اصل و نهادش مقبول عامه باشد، خود را در کنار روشنفکرترین و ثروتمندترین طبقه، علیه بی نواترین و پرجمعیت ترین طبقات قرار داده است.»(17)
اما درباره ی نظام مالکیت، که با آزاد ساختن کارگران از قید استثمار مالکان، بنیاد دولت را بیهوده و غیرلازم می نماید، هواداران مسلک بی حکومتی توافق نظر ندارند. پرودون، چنانکه به خاطر داریم، امیدوار بود که با تشکیل بانک مبادلات، مالکیت را مبدل به تصرف محض بکند. باکونین برعکس تحت تأثیر عقاید مارکس قرار می گیرد و طرفدار مالکیت اجتماعی می شود. به نظر او ابزار کار و زمین باید به جامعه تعلق بگیرند و تنها بوسیله ی کارگران مورد استفاده واقع شوند، و کارگران که در اتحادیه های صنعتی و کشاورزی متشکل می گردند، مزد کار خود را دریافت کنند(28). با کروپوتکین برعکس کمال مطلوب بی حکومتی مبدل به اشتراکیگرائی محض می شود. به نظر وی تمییزی که اجتماعیون بین کارافزار و اشیاء مصرفی می دهند کاملاً بیهوده است. خوراک و لباس و سوخت مگر برای کارگر مانند ماشین ها و ابزار کار و حتی بیش از آنها شرایط ضروری کار نیستند؟ چه حاجت به چنین خرده اندیشیها؟ باید مجموع منابع اجتماعی را در اختیار مجموعه کارگران قرار داد.»(29).
ولی سلسله ستمگریها به دولت و مالکیت ختم نمی شود. آزادی فردی با تعهدات و پیمان های غیرقابل فسخ و وعده هائی که اراده ی آینده انسان را برای همیشه در زنجیر اراده ی کنونی وی مقید بسازد، همانقدر ناسازگار است که فرمانبر قدرتی غیر از خود باشد. زناشوئی به اسلوب کنونی، نمونه ی کاملی از این پیمانهای غیرقابل فسخ است و باید جای خود را به وصلت آزاد بدهد، یعنی وصلتی که آزادانه مورد تراضی واقع شود و آزادانه ادامه بیابد. تنها صورت زناشوئی منطبق با حیثیت و برابری زن و مرد همین است(30). بعلاوه بطور کلی تنها شکل پیمانی که مورد قبول مروجان مسلک بی حکومتی است، قرارداد آزاد، خارج از هر نوع مقررات قانونی تحمیلی است: قراردادهای آزاد بین مرد و زن، بین فرد و اتحادیه ها، قراردادهای آزاد بین خود اتحادیه ها به منظور پیش بردن مساعی جمعی، و قراردادهای آزاد بین سازمانهای محلی و نواحی کشور و یا کشورهای مختلف. ولی این تعهدات هم باید همواره قابل فسخ باشند و نباید زنجیرهای تازه ای تشکیل بدهند که آدمی خود را با آنها دربند بکشد... زیرا هر قراردادی اگر به طیب خاطر حفظ نشود و همواره بوسیله ی متعاهدان قابل تجدیدنظر نباشد، ظالمانه و مستبدانه و مخالف آزادی انسانی خواهد بود. استیرنر می گوید:« آیا چون من دیروز احمق بوده ام باید همیشه احمق بمانم؟»(31). در این نکته باکونین و کروپوتکین ورکلوس و ژان گراو، اگر نه پرودون، با وی هم آواز هستند.
مع الوصف- و این یادآوری بس مهم است، زیرا نشان می دهد که اعتماد ساده لوحانه این نویسندگان تا چه پایه است- کمال مطلوب مروجان نظام بیحکومتی به هیچوجه هوی و هوس و هرج و مرج نیست و حتی بسیار اشتباه است که آنان را چنین پنداشت.
زیرا در این انتقاد بی اغماض آنها از هرگونه آمریت، یک حکومت بر سر پا باقی می ماند که هرچند آمریتی تماماً معنوی و انتزاعی است ولی با وجود این بس استیلاگر و مقامت ناپذیر است، یعنی حاکمیت عقل و یا دانش. «حاکمیت عقل» یکی از عناصر اصلی جامعه ی بی حکومت پرودون است(32). آنچه را پرودون عقل می نامد، باکونین «علم» می خواند ولی در برابر آن کمتر خاضع نیست. می گوید:« حاکمیت مطلق علم را قبول داریم. در برابر قوانین طبیعی برای آدمی تنها یک آزادی ممکن است و آن شناسائی آنها و اجرای پیوسته بیشتر آنها است.... مثلاً باید آدم یک دیوانه و یا یک لاهوت شناس و یا لااقل یک عالم علوم ماوراء طبیعت، یک حقوقدان و یا یک اقتصادشناس بورژوا باشد تا علیه این قانون که دو دو تا می شود چهارتا، عاصی گردد». حداکثر آدمی می تواند برای خود این حق را محفوظ بدارد که اطاعتش از قوانین طبیعی به این جهت باشد که «خود وی آنها را به این عنوان شناخته است و نه بدین جهت که از خارج و بوسیله ی اراده ی غیری بر او تحمیل شده اند.»(33) باکونین که در برابر علم سر تعظیم فرود می آورد در برابر صلاحیت فنی و علمی نیز تسلیم است. «وقتی کار مربوط به کفش است به صلاحیت کفاش تسلیم می شوم، وقتی راجع به خانه و یا آبراه و یا راه آهن است به معمار و مهندس مراجعه می کنم.» اما آنچه در آنها مورد احترام او است، مقام آنها نیست، بلکه دانش و فضیلت آنها است. خود آدم نیست، بلکه علم او است.« من نخواهم گذاشت نه کفاش خود را بر من تحمیل کند، نه معمار و نه دانشمند. من به آنها آزادانه و با همه ی احترامی که شایسته ی عقل و علم و هنر آنها است گوش می دهم، ولی حق انکارنکردنی انتقاد و بازرسی را برای خود حفظ می کنم.»(34) باکونین تردید ندارد که اکثریت مردمان به طیب خاطر و خود به خود در برابر حاکمیت طبیعی علم تسلیم می شوند. به دنبال دکارت و تقریباً با همان عبارات(35) معتقد است که «شعور طبیعی چیزی است که در جهان بهتر از همه تقسیم شده است». و شعور طبیعی را چنین تعریف می کند:« مجموعه ی قوانین طبیعی، عموماً شناخته شده بوسیله آدمیان». او همراه با فیزیوکرات ها بداهت قوانین طبیعی را باور دارد و حکمفرمائی آنها را با تمام آرزویش طالب است. مانند فیزیوکرات ها شناساندن قوانین طبیعی را به عموم مردم و مورد قبول قرار دادن آنها را «با اسلوب آموزش و پرورش عمومی» لازم می داند. « آن روز که این قوانین، بدین طریق در وجدان عموم مردم جا گرفتند، مسئله ی آزادی کاملاً حل شده خواهد بود.»(36) برای بار دیگر، بقای ذهنی اندیشه خوش بینی حاکمیت عقل، ویژه قرن هیجدهم و این ایمان مشترک هواداران نظامی بی حکومتی و اصحاب مکتب آزادمنشی را نسبت به «انسان معقول» متوجه می شویم. باکونین تفاوتی با فیزیوکرات ها ندارد جز در کینه اش نسبت به حاکم مستبد که محبوب آنان بوده است.
بنابراین کمال مطلوبی که هواداران مسلک بی حکومتی پیشنهاد می کنند، جامعه ای است مرکب از آدمیان آزاد و کاملاً مختار که هر یک جز خود به دیگری اطاعت نداشته ولی همگی یکسان تابع حاکمیت عقل و علم باشند، جامعه ای که شرط مقدماتی آن سرنگون ساختن همه ی قدرت های موجود است، چنانکه ژان گرا و خلاصه می کند:« نه خدا و نه ارباب و هر یک تابع اراده ی شخصی خود»(37).
پی نوشت ها :
1. درباره ی باکونین مراجعه شود به زندگینامه او که بوسیله دوستش جیمس گیوم James Guillaume در آغاز دومین مجلد آثار او قرار داده شده است و هم چنین به زندگینامه دیگری نوشته ی دراگمانوف در مقدمه کتابش(Michail Bakunin`s sozial-politischer Briefwechsel mit Herzen und Ogareff اشتوتگارت 1895، ترجمه شده به فرانسه در 1902 بوسیله مؤسسه انتشارات Perrin et Cie و نیز زندگینامه مفصل دیگری بوسیله نتلو Nettlau نوشته شده که هنوز به چاپ نرسیده و ظاهراً نسخه دستنویس آن در کتابخانه ملی پاریس موجود است (مراجعه شود به مقاله لاگرادل Lagradelle راجع به باکونین در مجله سیاسی و پارلمانی(1909). آثار باکونین به زبان فرانسه، بوسیله مؤسسه انتشارات استوک Stock در چهار مجلد منتشر گردیده، جلد اول در 1895 و سه مجلد دیگر در سالهای 1907 و 1908 و 1909، بعضی از نوشته های او از آن جمله«اساسنامه های اتحادیه ی بین الملل دموکراسی سوسیالیست» در این مجموعه وارد نشده اند که ما بعضی از متون مورد استفاده خود را از ضمائم مجموعه ی مکاتبات او منتشر شده بوسیله ی دراگمانوف مذکور در فوق نقل کرده ایم.
2.«من از این سفر با عقاید جامعه شناسی قاطعی مراجعت می کنم که تا این زمان آنها را حفظ کرده و همه ی کوشش را به عمل آورده ام که به آنها صورتی هر چه روشنتر و مشخص تر بدهم» (از کتاب زندگینامه - پیرامون یک زندگی، صفحه 295). مهمترین آثار کروپوتگین عبارتند از: سخنان یک عاصی Paroles d'un Revolte(1885)و فتح نان La Conquete du Pain(1890) و زندگینامه به قلم خود او تحت عنوان پیرامون یک زندگی Autour d'une vie(1902) و کتاب همیاری Entre aide(1906) و نیز شمار بزرگی از رسالات کوچک که از آن جمله است «بیحکومت گرائی، فلسفه اش و کمال مطلوبش، L`Anarchisme, sa Philosophie, son Ideal 1896»برای پاره ای از نوشته های او که در دسترس ما نبود، قسمت هائی از کتاب التزباشر Eltzbacher تحت عنوان: آنارشیسم (ترجمه فرانسه 1902)اقتباس کرده ایم. این کتاب تقریباً به تمامی مرکب از متونی است که تحت چند عنوان مختصر تنظیم یافته و نویسندگان آنارشیست از آن جمله خود کروپوتکین منقولات او را بیطرفانه تشخیص داده اند.
3. مراجعه شود به کتاب: تحول، انقلاب و آرمان بیحکومت گرائی تألیف الیزه، رکلوس (Elisee Reclus, I`Evolution, la Revolution et l`ideal anarchique,Paris 1898)
و کتاب جامعه آینده تألیف ژان گراو (Jean Grave, La Societe future, 1895)
4.راجع به وضع عقاید آنارشیست در فرانسه قبل از جنگ جهانی اول مراجعه شود به نوشته مارماند در مجله Grand Revue دهم اوت 1911. R. Marmande, Les Forces revolutionnaires en France).
5.از کتاب تحول، انقلاب و غیره، صفحه 88 و نیز اضافه می کند: « کمال مطلوب ما برای هر فرد متضمن آزادی مطلق و کامل بیان عقیده درباره هر چیز... و هم چنین متضمن حق است برای هر کس که به دلخواه خود عمل کند و هر کار که می خواهد انجام دهد» (صفحه 143) «تنها به همین شرط است که انسان می تواند به عنوان یک موجود اخلاقی تکامل بیابد» (صفحه 141).
6. مستخرج از یادداشت ها منتشر شده در روزنامه فیگارو 16 ژانویه 1909.
7. کلیات آثار، جلد اول، صفحه 281.
8.ژان گراو، کتاب جامعه آینده، صفحه 157و همچنین مراجعه شود به صفحه 199.«خیر! فرد انسانی نباید محدودیت بر تکامل خویش بپذیرد، نباید یوغ یک حاکمیت بر گردن بگیرد، بهانه ی آن هرچه باشد».
9.کتاب عدالت در انقلاب Justice dans la Revolution, I, p.185.
10. آثار باکونین، جلد اول، صفحه ی 105.
11.منقول از التزباشر Eltzbacher، کتاب مذکور در فوق، صفحه 199.
12.باکونین، آثار جلد اول، صفحه 281:« من براستی آزاد نخواهم بود مگر آن زمان که تمام افراد انسانی پیرامون من، مرد و زن آزاد باشند. آزادی دیگران نه تنها محدودیت و یا انکار آزادی من نیست بلکه برعکس شرط ضروری و تأیید آن است». همان مأخذ.
13.باکونین، جلد اول، صفحه ی 277.
14.عقیده ی احترام انسانیت در انسان از اموری است که استیرنر به شدیدترین نحو مورد انتقاد قرار می دهد و صریحاً پرودون را به عنوان نماینده ی آن نام می برد. و این نیز یکی از عقاید گرامی برای فورباخ است که می خواست در همه جا مفهوم انسانی را جانشین مفهوم الهی بنماید.
15.در اینجا نیز پرودون نمونه را به دست داده است. او در کتابش به نام Idee generale de la Revolution صفحه 341 می گوید:« حکومت داشتن یعنی یادداشت شدن، ثبت شدن، سرشماری شدن، نرخ بندی شدن، تمبر شدن، اندازه گیری شدن، سهم بندی شدن، جواز داشتن، گواهینامه داشتن، ملامت شدن، ممنوع شدن، تنبیه شدن و غیره و غیره، در هر عمل، در هر معامله و در هر حرکت است. یعنی به بهانه مصلحت عمومی و به نام منفعت جمع، مالیات بندی شدن، زندانی شدن، استثمار شدن، تحت انحصار قرار گرفتن، تحمل امتیاز کردن، مورد فشار واقع شدن، فریب خوردن، دزدیده شدن و سپس با کوچکترین مقاومت و اولین شکایت، سرکوب شدن، جریمه شدن، تحقیر شدن، اذیت شدن، تعقیب شدن، هو شدن، کوبیده شدن، خلع سلاح شدن، دستگیر شدن، زندانی شدن، تیرباران شدن، محاکمه شدن، محکوم شدن، تبعید شدن، قربانی شدن، فروخته شدن، مورد خیانت قرار گرفتن و سرانجام بازیچه شدن، مسخره شدن و عاری از حیثیت شدن است. این است حکومت، این است عدالتش، این است اخلاقش.»
16.باکونین، کلیات آثار، جلد اول، صفحات 145، 151، 227.
17.همان مأخذ، صفحه 228.
18.همان مأخذ، جلد اول صفحه 176، جلد سوم صفحه 53.
19.از کتاب L`Evolution, la Revolution et l`ideal Anarchiste صفحه 164.
20.باکونین کلیات آثار، جلد اول، صفحه ی 280.
21.درست است که آدام اسمیت گفته بود:« حکومت کشوری از لحاظی که برای دفاع از مالکیت تشکیل گردیده، .. الخ» بنابراین در نظر آن اقتصادشناس بزرگ، وظیفه دولت منحصر به آن نیست ولی به هر حال یکی از مهمترین وظایف او است.»
22. کروپوتکین در کتاب سخنان یک عاصی، صفحه 236 می گوید:« هرگاه میلیون ها قانون که حاکم بر بشریت است، مورد مطالعه قرار گیرند، به آسانی معلوم می شود که می توان آنها را در سه گروه بزرگ تقسیم بندی کرد: حمایت از مالکیت، حمایت از حکومت، حمایت از اشخاص. با تجزیه و تحلیل این سه گروه در مقابل هر یک از آنها به این نتیجه منطقی و لازم می رسند: بیهودگی و زیانکاری قانون.
23. «این خود جامعه است که هر روز این موجودات نالایق برای در پیش گرفتن زندگانی شرافتمندانه کار و کوشش، این موجودات انباشته از احساسات ضداجتماعی را بوجود می آورد» (کروپوتکین، منقول از التزباشر، از مأخذ قبلاً ذکر شده، صفحه 221). «چون سازمان جامعه پیوسته و در هر جا یگانه علت جنایات مرتکبه از طرف افراد است، ریاکاری و یا بلاهت محض خواهد بود که جامعه، جنایتکاران خود را مجازات کند. زیرا هر مجازات مفروض بر اصل تقصیر است و جنایتکاران هرگز مقصر نیستند. ما منکر اختیار آزاد و منکر حق ادعائی جامعه بر مجازات کردن هستیم... هر فرد جامعه محصول بی اراده محیط طبیعی و اجتماعی است که در آن به دنیا آمده و پرورش یافته و پیوسته در تحت تأثیر آن است. سه باعث اصلی تباهی اخلاق انسانی عبارتند از عدم مساوات خواه سیاسی، خواه اقتصادی و خواه اجتماعی و جهالت که نتیجه ی طبیعی آن است و بالاخره نتیجه ی قهری آنها بردگی» (باکونین، برنامه اتحاد در Sozial-politischer Briefwechsel صفحات 332-333).
«مالکیت و فقر، اینها بزرگترین علل ایجاد جنایات هستند. پس هرگاه بدی سازمان اجتماعی آفریننده جنایات باشد باید با از بین رفتن آن اینها نیز از بین بروند.» (ژان گراو، از کتاب جامعه آینده La Societe Future. صفحات 137-138).
24. باکونین می گوید:« آیا لازم است استدلالهای مقاومت ناپذیر سوسیالیسم را تکرار کرد، استدلالهائی که هرگز هیچ اقتصادشناسی نتوانسته است آنها را رد کند؟ به صورت های فعلی آنها، ملک چیست؟ سرمایه چیست؟ مگر نه برای سرمایه دار و برای مالک عبارت از قدرت و حقی است، تضمین شده و حمایت شده بوسیله ی دولت، برای زندگی کردن بدون کار. چون ملک و سرمایه مطلقاً چیزی بدون بارور شدن بوسیله ی کار تولید نمی کنند. پس مالک بودن و سرمایه دار بودن یعنی حق و قدرت زندگی کردن با کار دیگران و استثمار کردن کار کسانی که چون نه سرمایه دارند و نه ملک، ناگزیر هستند که نیروی تولیدکننده خود را به صاحبان نیک بخت آنها بفروشند»(کلیات آثار، جلد سوم، صفحه 191). و نیز مراجعه شود به کروپوتکین، کتاب فتح نان، صفحه 56:« مثالها را چند برابر کنید، آنچه را بهتر به نظر می رسد انتخاب نمائید، درباره ی منشاء همه ی ثروتهای بزرگ و کوچک غور کنید، اعم از اینکه از تجارت سرچشمه گرفته باشند یا از بانکداری و یا از صنعت و یا از زمین، در همه جا خواهید دید که توانگری بعضی با تهیدستی بعض دیگر ساخته شده است». این جمله خلاصه ای از استدلال مفصل قبلی است.
25.باکونین، کلیات آثار، جلد اول، صفحه 324.
26. پروودون، «مفهوم کلی انقلاب»، صفحه 119- Idee Generale de la Revolution
27.قانون... تنها وسیله ای برای حفظ استثمار و استیلای توانگران بیکاره است بر توده های زحمتکش... و تنها یک رسالت دارد: همان حفظ استثمار»کروپوتکین، سخنان یک عاصی، صفحه 235.)
28. باکونین، Programme de l`Alliance internationale de la democratie ضمیمه کتاب Sozial-Politischer Briefwechsel صفحه 339.
29. کروپوتکین، فتح نان، صفحات 61-62.
30. بلی آنارشیست ها طالب وصلت های آزاد هستند، وصلت های مبتنی بر عواطف متقابل و احترام به خود و به حیثیت دیگری و در این جهت هرچند آنها نسبت به کسانی که زندگیشان با آنها پیوند یافته مهربان و فداکار باشند، باز دشمن خانواده هستند» الیزه رکلوس کتاب مذکور در فوق، صفحات 145-146.
31. Der Einzige صفحه 229.
32. از کتاب(مفهوم کلی انقلاب، صفحه 281 و 342:« انقلاب به دنبال انقلاب می آید. عقل به دستیاری تجربه، قوانین طبیعت و اجتماع را بر آدمی مکشوف می دارد و سپس به وی می گوید:« این قوانین، قوانین ضرورت هستند، هیچ آدمی آنها را نساخته و هیچکس آنها را تحمیل نمی کند. آنها به تدریج کشف شده اند. من درباره ی آنها اصراری ندارم جز آنکه شهادت به وجود آنها بدهم. اگر تو آنها را رعایت کنی عادل و خوب هستی، اگر آنها را نقض کنی ظالم و بدکار خواهی بود. من دلیل دیگری به تو پیشنهاد نمی کنم.»
33. باکونین، کلیات آثار، جلد سوم، صفحه 51.
34. همان مأخذ، صفه 55.
35. «بطور کلی می توان گفت که انبوه آدمیان در زندگی روزانه، به نحو تقریباً مطلق، خود را تسلیم حکومت شعور طبیعی می کنند.» (همان مأخذ، جلد سوم، صفحه 50).
36.باکونین، کلیات آثار، جلد سوم، صفحه 51.
37.کتاب جامعه آینده La Societe Future صفحه 303.