تاریخ علم در چین باستان

علوم زمینی (زمین شناسی، ژئوفیزیک، هواشناسی، دریاشناسی) همه مطالعات جدیدی است که به گذشته ای دورتر از قرن هجدهم بر نمی گردد. جغرافیا یقیناً‌ قدیم تر است، ‌یونانیان نیز به آن پرداختند، ‌ولی بیشتر به عنوان هنر تا علم. با
سه‌شنبه، 19 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ علم در چین باستان
 تاریخ علم در چین باستان

نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

علوم زمینی

علوم زمینی (زمین شناسی، ژئوفیزیک، هواشناسی، دریاشناسی) همه مطالعات جدیدی است که به گذشته ای دورتر از قرن هجدهم بر نمی گردد. جغرافیا یقیناً‌ قدیم تر است، ‌یونانیان نیز به آن پرداختند، ‌ولی بیشتر به عنوان هنر تا علم. با این اوصاف، جالب توجه است که ببینیم چینی ها مدت ها پیش از ادوار معاصر توانسته اند جامه ای علمی به این مباحث بپوشانند.

نقشه سازی

در جغرافیا این برخورد عقلی چینی ها خود را در نحوه درآویختن آن ها با مسئله نقشه سازی از زمین نشان داد. درغرب، میان روزگار بطلمیوس و حدود سال 1400 میلادی وقفه ای افتاد که دوره محاق تقریباً‌ کامل نقشه سازی در اروپا بود. نقشه های جهان محمل عقاید مذهبی شد و با جهان واقع شباهت اندکی یافت؛ ولی در چین، ‌سنت نقشه سازی علمی ادامه پیدا کرد. در عصر هان، حدود سال 100 میلادی، ‌ژانگ هنگ سیستمی شبکه ای ـ سیستمی با خطوط عمودی بر هم ـ برای تعیین مواضع جغرافیایی ارائه کرد و در عصر تانگ رشد امپراتوری با توسعه نقشه سازی دقیق در داخل مرزهایی پهناورتر همزمان شد. در دوره سونگ نیز نقشه سازی به فراوانی انجام گرفت و در سده دوازدهم دو نقشه عالی تهیه شد. هر دو کنده بر سنگ و یکی دارای شبکه ای برای دقت بخشیدن به آن بود. هر دو آن قدر صحت داشتند که بتوانند مقایسه با نمودارهای امروزی را تاب آورند. جالب این که در این نقشه ها نیز شمال در بالا قرار دارد. این قاعده گرچه امروزه مورد پذیرش همگان است، ‌در آن زمان استثنایی بود. بزرگ ترین نقشه ساز چینی ژو سی بن بود که در دوره مغول کار می کرد. او نه تنها نقشه هایی عالی و درست فراهم آورد، بلکه در مورد خطر گنجانیدن کشورهایی که اطلاعات مؤثق و مبسوطی از آن ها در دست نبود هشدار داد. این اندرز حتی در خود چین مقبولیت عام نیافت. امتیاز تهیه نخستین نقشه های برجسته را نیز باید به چینی ها داد. این نقشه ها در دوره سونگ از چوب ساخته می شد؛ ولی به نظر می رسد که مدت ها پیش از قرن دهم ابداع شده باشد. در قرن اول میلادی یعنی در دوره هان برای مقاصد نظامی به کار می رفت، اما مبدأ و منشأ آن هنوز در پرده ابهام است. نمودارهای برجسته آمار جمعیت از قدیم الایام در چین مورد استفاده بود. همچنین «بخوردان های تپه ای»وجود داشت که وسیله ای به شکل کوهستان های مقدس در چین برای سوزاندن بخور بود و در قرن اول پیش از میلاد به کار می رفت. این نوع بخوردان با دین بودا و احتمالاً با تائوئیسم نسبت داشت، از این رو شاید طلایه دار نقشه های بعدی بوده است.

هواشناسی و جزر و مد

توجه چینی ها به سرشت مادی جهان و محیط آن باعث شد که به مطالعه هوا و چگونگی جزر و مد بپردازند. البته هوا با رفتار آسمان ها و اداره امور حکومت ارتباط داشت؛ ‌مگر نه این که پدیده های هواشناختی در آسمان بالای زمین رخ می دهد. این ارتباط، به علاوه اداره روز به روز دولت که خود نیاز داشت اوضاع جوی خاص و فاجعه باری مثل جاری شدن سیل، بسته شدن راه ها در اثر بارش برف، ‌وقوع خشکسالی و غیره را بداند، ‌نظام گسترده ثبت هواشناختی را به دنبال آورد. از این رو گرچه پیش بینی هوا در چین، ‌چون در سایر نقاط جهان باستان و میانه، هرگز فراتر از دانسته های روستاییان درباره هوا نرفت، اما ثبت وضع هوا مطلبی کاملاً ‌متفاوت بود. دما دست کم از روزگار هان به طور منظم ثبت می شد ـ البته بدون مقیاسی برای دما که تازه در قرن هفدهم پدید می آمد. تابستان های فوق العاده گرم و زمستان های بیش از اندازه سرد ذکر می شد و اسنادی فراهم می آورد که امروزه به کار هواشناسان می آید. باد و باران همیشه، دست کم از عصر شانگ، ثبت می شد؛ در این زمینه اسناد سال 1216 پیش از میلاد هنوز در دست است. اطلاعاتی درباره باران، ‌تگرگ، برف و باد، همراه با جزییات ریزش باران و جهت وزش باد در این اسناد موجود است. برای برف، مقیاسی وجود داشت که به شکل قفسی بزرگ و از جنس نی بود که در کنار معابر کوهستانی و در ارتفاعات قرار داده می شد. مقامات باید به دولت مرکزی گزارش می دادند تا بتوان محاسبه کرد که برای تعمیر و نگهداری سدها و سایر استحکامات عمومی چه چیزهایی مورد نیاز است.
مقدار رطوبت سنجیده می شد. نخستین رطوبت سنجی که مقدار آب داخل هوا را نشان می داد در قرن دوم پیش از میلاد ساخته شد. این رطوبت سنج زغال خشک و زغال مرطوب را توزین و جواب ها را با هم مقایسه می کرد. همچنان که انتظار می رود، رعد و برق در روزگاری که هیچ توضیح علمی برایشان ممکن نبود برحسب یین و یانگ تبیین می شد. اما این نشانه منطق تفکر چینی هاست که حتی از قرن چهارم پیش از میلاد از چرخه آب به خوبی آگاه بودند. این فکر که باران، پس از باریدن، تبخیر می شود و تشکیل ابر می دهد و سپس باز به زمین بر می گردد در یونان نیز در قرن ششم مطرح بود. شاید این نمونه ای از انتقال افکار باشد، ولی مشکلات موجود در راه انتقال اطلاعات در آن روزگار آن قدر بود که این را نامحتمل می سازد.
چینی ها بسیاری از پدیده های دیگر هواشناختی یا ظاهراً هواشناختی را نیز مشاهده و ثبت می کردند. رنگین کمان و هاله دور ماه مورد توجه بود، همچنین آن هاله ها و شبه خورشیدهای به مراتب زیباتر که گاهی در نزدیکی خورشید و گاه در گرداگردش دیده می شود. این مورد اخیر یک هزار سال پیش از آن که در اروپا ثبت شود در چین مورد توجه قرار گرفت. فجر شمالی یا «انوار شمالی»نیز نظرها را به موقع به خود جلب کرد. اسناد آن به قرن سوم پیش از میلاد بر می گردد.
اما پدیده ای که چینی ها ظاهراً در آن بیشترین بصیرت را از خود نشان داده اند حرکت جزر و مد بود. بی شک آنچه توجه خاص آنان را به این موضوع جلب کرد مقدار معتنابه جزر و مدی است که چین تجربه می کند. این مقدار، از جزر و مد، در دهانه یانگ تسه در بهار بیش از سه متر(10پا) است؛ در حالی که رود چیان تانگ در نزدیکی هانگجو، در هنگام مد، ‌پیشروی چنان زیادی دارد که در همه جای دنیا به جز در آمازون بی همتاست. تا قرن دوم پیش از میلاد آن قدر از مد دانسته بود که هنگام کامل شدن قرص ماه انتظارش رود، ولی باید دو قرن دیگر می گذشت تا دریافته شود که اصلاً خود ماه باعث جزر و مد است. تا قرن یازدهم پی برده شد که خورشید نیز در این میان نقشی دارد. و چندی پس از آن، مهندس و اخترشناسی به نام شن کوا به چیزی پی برد که ما آن را«محل بندر»(1)می خوانیم و آن تأخیر در مد به خاطر بی نظمی های محلی خط ساحلی است.
نظرات چینی ها درباره جزر و مد را باید همه جانبه نگریست. در حول و حوش سال 200 پیش از میلاد، آنتیگونوس کاروستوسی(2) فیلسوف یونانی اظهار داشته بود که ماه عامل عمده جزرو مد است. پس درک یونانیان از پدیده جزر و مد جلوتر از درک چینی ها بود. اما اروپا این شناخت را به دست نیاورد؛ و حتی شناسایی محل بندر یک قرن بعد از چین در اروپا دست داد. درغرب، تأثیر ماه به عنوان نیرویی در ایجاد جزر و مد تا پانصد سال پس از آن به طور کامل پذیرفته نشد. اما اگر چینی ها نخستین کسانی نباشند که جزر و مد را با ماه ارتباط دادند، در عوض در تهیه جدول جزر و مد پیشگامند. تألیف منظم این جدول ها دست کم به قرن نهم میلادی باز می گردد.

زمین شناسی

هنر چین نشان می دهد که آن ها از خصوصیات زمین شناختی درکی روشن داشته اند. هنرمندان چینی به طبیعت فوق العاده وفادار بودند. کتب راهنمای طرح تپه ها و کوه ها، ‌رگه های صخره ها و پهنه های آب ها صدها سال از کتب درسی چینی ها بود. دیرتر از قرن دوازدهم میلادی نبود که ژو شی، عالم نوکنفوسیوسی، ‌دریافت که کوه های سطح زمین زمانی در زیر دریا بوده اند. این چیزی نبود که در اروپا تا آغاز قرن نوزدهم درک نشد. اما ژو شی نخستین کسی نبود که به حقیقت پی برد. این نظر مدت ها زودتر از قرن یازدهم، ‌و در واقع بین قرون دوم و ششم، در چین وجود داشت.
چینی ها ظاهراً نخستین کسانی بودند که به چیستی سنگواره ها ـ بقایای مواد زنده ـ پی بردند. یقیناً وقتی نوبت به درک ماهیت واقعی سنگواره های گیاهی رسید، آن ها در پیشاپیش ملل دیگر بودند. شناخت سنگواره درخت کاج ظاهراً‌ به قرن سوم میلادی بر می گردد. بعدها در قرن یازدهم، ‌سنگواره خیزران کشف و توصیف شد. بین این دو، ‌شناسایی های دیگری نیز انجام گرفت، گرچه نه همیشه به درستی، چرا که گاه میان سنگواره های گیاهی و سنگ های رگه داری که به سنگواره می ماندند اشتباهی رخ می داد. چینی ها سنگواره های جانوری را نیز می شناختند، گرچه در تشخیص گونه ها گاه راه خطا می رفتند. برای مثال، بین یک پرنده ـ چلچله ـ و نرم تن نابود شده ای موسوم به اسپیریفر سردرگمی وجود داشت، چرا که صدف نرم تن شباهت بسیاری به بال پرنده دارد. «سنگ ماهی»در قرن ششم میلادی شناخته شد و مفصلاً توصیف گشت. چینی ها در قرن اول پیش از میلاد پی برده بودند که سنگواره اثر موجودی زنده است؛ اما این نظر گرچه در یونان نیز مطرح شده بود، در غرب تا بعد از رنسانس کاملاً به فراموشی سپرده شد یا نادیده گرفته شد.

کانی شناسی

همه تمدن ها از روزگاران کهن به سنگ ها، ‌سنگ های کانی و کانی ها توجه داشتند. چینی ها مستثنی نبودند؛ اما به این رشته کمک های ارزشمند دیگری نیز کردند. عموماً‌ مورد تصدیق بود که پیدایش کانی ها باید در اثر تغییرات آرام پوسته زمین باشد؛ و توضیح داده می شد که خود این تغییرات ناشی از «بازدم» های زمین است. ارسطو بازدم ها را از دو نوع می دانست:یکی از رطوبت درون زمین بر می آمد و دیگری از خود زمین خشک. چینی ها مقارن همین ایام نظری متشابه داشتند. از این رو وسوسه انگیز است که هر دو مأخوذ از یک منبع مشترک قدیم تر تصور گردد که می تواند بابل باشد.
کانی ها در چین بر حسب سختی، رنگ، ‌شکل ظاهر و طعم آن ها طبقه بندی می شد. فلز از سنگ تمیز داده می شد. همچنین دانسته بود ـ چنان که تئوفراستوس مشاهده کرده بود ـ که برخی از آنها را می توان با حرارت ذوب کرد و در هم آمیخت، حال آن که برخی دیگر را نمی توان. ارتباط بستر سنگ با نوع سنگ نیز در چین مورد توجه قرار گرفت. البته کانی شناسی در چین از یاری تائوئیست ها برخوردار بود که به کانی ها توجه خاصی داشتند و از داروهای کانی و نیز گیاهی برای دستیابی به فناناپذیری جسمانی انسان و همچنین در امور طبی متداول تر استفاده می کردند. در غرب، در قرن دوم میلادی، جالینوس از هر دارویی به جز داروی گیاهی روی گردانده بود؛ اما در چین چنین منعی وجود نداشت.
چینی ها مواد معدنی چندی را می شناختند و به کار می بردند. زاج سفید در رنگرزی و دیگر کارهای صنعتی و نیز در طب به کار می رفت. همچنین نمک آمونیم (کلر و آمونیم) و بعدها بوره. چینی ها آن ماده معدنی لیفی عجیب، پنبه نسوز، را می شناختند و به کار می بردند. می دانستد که از سنگ محک (یشم) می توانند برای سنجش طلا و نقره استفاده کنند؛ و البته سنگ های گرانبها را نیز می شناختند. با این حال عجیب است که گرچه چینی ها با الماس آشنا بودند و از سختی آن اطلاع داشتند، ولی نمی دانستند که آن را می توان برید و صیقل داد؛ الماس بریده و صیقل یافته را پرتغالی ها در قرن شانزدهم به ایشان شناساندند. برای چینی ها سنگ زینتی، به معنی واقعی کلمه، یشم سبز بود که سیلیکات سدیم و آلومینیم است. این کانی، به رغم سختیش، در روزگار شانگ تراشیده می شد و بعدها با استفاده از آلتی برنده بریده می شد. اره چرخان و مدور در قرن دوازدهم میلادی مورد استفاده بود و بعید نیست که مدت ها پیش از آن پدید آمده باشد.
یک جنبه جالب کانی شناسی در چین، چیزی است که امروزه باید آن را ردگیری ژئوبوتانیک و بیوژئوشیمیایی بنامیم. در ادوار باسان، ‌معدنچیان باید وجود کانی ها را به تجربه و با قوه الهام در می یافتند. آن ها به بستر زمین، حضور برخی رگه های سنگ و امثالهم توجه می کردند. چینی ها نیز این عوامل را می شناختند؛ ولی افزون بر این می دانستند که گیاهان معینی با کانی های معینی رابطه دارند. نوعی موسیر نشان می داد که ممکن است طلا به دست آید؛ یا زنجبیل خبر از قلع و مس می داد. آنان همچنین آگاه بودند که وضعیت گیاهان نیز مهم است؛ واینک که می دانیم برخی از گیاهان عملاً از بعضی فلزات تغذیه می کنند؛ در می یابیم که چینی ها آغازگر روشی بودند که به آینده ای دور تعلق داشت. آنان حتی می دانستند که بعضی فلزات را می توان از برخی گیاهان به دست آورد. شاید انتظار می رود که معدنچیان تمدن های دیگر نیز بر این حقایق واقف بوده باشند، ولی اگر بوده اند مدرکی دال بر آن دردست نیست. در غرب، ردگیری ژئوبوتانیک تا سال 1650 یا دیرتر ناشناخته بود.

زلزله شناسی

چین بخشی از زلزله خیزترین مناطق جهان را تشکیل می دهد، ‌و چنان که انتظار می رود، چینی ها همه ناآرامی ها را به طور مبسوط ثبت کرده اند. یکی از نخستین اسناد موجود از سال 780 پیش از میلاد است که در آن سه رود تغییر مسیر دادند. اسناد در مجموع نشان می دهد که بین پایان دوره سونگ و آغاز حکومت منچو دفعات لرزش زمین دوازده اوج را طی کرده است. یکی از بدترین زلزله های تاریخ در سال 1303 میلادی در چین رخ داد که در ان بیش از 800,000 نفر جان خود را از دست دادند.
گرچه در چین هیچ پیشرفت چشمگیری در زمینه طرح نظریه درباره زلزله حاصل نشد، ‌در هیچ تمدن باستانی یا قرون وسطایی دیگری نیز چنین نظریه ای مطرح نگشت. ولی چینی ها از یک جهت می توانند در زلزله شناسی ادعای شهرت کنند: چینی ها بودند که نیای همه لرزه نگارها را ساختند. این «خروسک لرزه نما» که در اوایل قرن دوم میلادی توسط ژانگ هنگ طراحی شد، جزء اساسی چنین وسیله ای را دارا بود: آونگی بسیار سنگین که گرچه به ناآرامی های ناچیز محلی حساسیت نداشت؛ ولی در برابر غرش های عمقی و بسیار بم آوای زمین لرزه ها از خود واکنش نشان می داد.
دستگاه جالب ژانگ هنگ تشکیل می شد از یک چلیک مفرغی به قطر 2 متر(6پا) که با درپوشی بسته می شد. دورتادور دیوار چلیک، هشت سر اژدها وجود داشت که هر کدام یک گوی را نگه داشته بودند. روی زمین دور چلیک، هشت قورباغه مفرغی با دهان باز قرار داده می شد. در صورت لرزش زمین، ‌دهان یکی از اژدهاها باز می شد و گویش را به درون دهان قورباغه زیر خود می انداخت. اژدهایی که گوی از دهان در می آورد، نشان می داد که لرزش از کدام سو آمده است؛ ‌و چون دستگاه سپس به طور خودکار قفل می شد و نمی گذاشت هیچ گوی دیگری رها شود، ‌جهت مشخص شده به قوت خود باقی می ماند. این وسیله برای دستگاه اداری مفید واقع شد؛ و شواهد نشان می داد که ثبات های مشابهی در ادوار بعد ساخته شد. ظاهراً این دستگاه ها در سده سیزدهم در رصد خانه مراغه در ایران شناخته بوده است؛ ‌اما از آن جا که این رصد خانه با چینی ها ارتباط نزدیکی داشت؛ ظاهراً جای شک باقی نمی ماند که دستگاه های ایرانی را از چین وارد کرده بوده اند.

فیزیک

فیزیک در چین هرگز به هیچ صورت جدی به اتم یا نظریات اتمی نپرداخت. در قرن چهارم پیش از میلاد، موئیست ها ظاهراً‌ گرایشی بدین سو داشتند؛ و در قرن اول میلادی، دین بودا با خود نظرات اتمی آورد، ‌ولی بینش عمومی چینی ها متمرکز بر رشد و زوال متقابل نیروهای دوگانه یین و یانگ بود. این دیدی چرخه ای بود که به عالمی اشباع از تغییرات موجی و دایمی می انجامید. امروزه، در علم غربی جدید، حرکت موجی و چرخه ای از اجزای لاینفک توضیح ما بر تغییرات عالم است. این فقط یک جنبه از نظریه اتمی سنجیده و نیرومند است؛ ولی این از اهمیت آن در تفکر علمی نمی کاهد. جالب است دریابیم که چینی ها نیز از اعصار بسیار قدیم از نوعی نظریه موجی برای تبیین تغییرات جهان طبیعت استفاده می کردند. با رشد یین، یانگ در محاق می رفت و با نقصان یین، ‌یانگ فزونی می گرفت. این مفهوم چینی چنان پرقدرت است که گروهی از فیزیکدانان اتمی معاصر برای توضیح نظریات خود درباره رفتار ذرات زیراتمی به این تشبیه چینی روی می آورند.
شاید همچنان که از ملتی موفق در پیشبرد هر رشته مهندسی انتظار برود، چینی ها در اندازه گیری های عملی نیز ورزیده بودند. آن ها از گذشته های دور صاحب یک سیستم متریک بودند. در قضایای استاتیک ـ نیروها، ‌اوزان ها، ‌اهرم ها، ‌تعادل ها و غیره ـ نیز از نخستین ها بودند، ‌چرا که موئیست ها در قرن چهارم پیش از میلاد در این زمینه کمک های شایانی کردند. آنان همچنین کوشیدند با اجسام متحرک کار کند، ‌ولی این تلاش در چین پیگیری نشد؛ ‌همچنان که مطالعات اولیه یونانی ها در زمینه حرکت در غرب دنبال نشد. به علاوه موئیست ها بودند که مطالعات نورشناسی را در چین آغاز کردند؛ سایه ها را مورد بحث قرار دادند و به زودی دریافتند که نور در خط مستقیم حرکت می کند. آنان همچنین با «محفظه تاریک»(3) تجربه کردند و فهمیدند که چرا اگر نور از یک روزنه کوچک عبور کند، ‌تصویر منظره وارونه می افتد. با این حال در چین، و هم در اسلام، ‌تازه در قرن هشتم میلادی بود که محفظه تاریک توانست استقلال پیدا کند. آینه های مسطح و مقعر نیز تحت مطالعه بود؛ و موئیست ها آنچه را که امروزه تصاویر «حقیقی» و «مجازی» مولود آینه مقعر نامیده می شود می شناختند. در همه این موارد ظاهراً آن ها جلوتر از یونانیان بودند که درباره نور و بینایی، نظرات اساساً نادرستی داشتند. این درست است که تقریباً در همان زمانی که موئیست ها در چین دست به کار بودند، ‌اقلیدس در اسکندریه سرگرم نوشتن قضایایی در نورشناسی بود؛ ولی آنچه او می توانست درباره آینه ها بگوید مفقود شده است، گرچه با توجه به سوء تعبیرات غالب در یونان احتمالاً در سطحی پایین تر از سطح درک موئیست ها قرار داشته است.
در چین، آینه های مقعر سوزان مورد استفاده عملی قرار گرفت. استفاده از آینه های فلزی واقعاً بزرگ در دوره هان معمول بود، ولی در چین نیز مانند غرب آینه شیشه ای هنوز ناشناخته بود ـ و باید می ماند تا در قرن نوزدهم اختراع گردد. چینی ها با عدسی های سوزان نیز آشنا بودند. آن ها تا قرن دهم توانسته بودند عدسی هایی به اشکال مختلف بسازند؛ و می دانستند که گرچه بعضی عدسی ها تصویر درشت حاصل می کنند، عدسی های دیگری نیز هستند که تصویر کوچک در اختیار می گذارند(عدسی های کاهنده)؛ ‌اما این موجب استفاده آنها از عینک یا ساخت تلسکوپ نشد. عدسی ها در چین از سنگ های بلورین طبیعی ساخته می شد، ‌گرچه به نظر می رسد که دست کم از روزگارهان به بعد شیشه نیز به کار می رفت، ‌چرا که صنعت شیشه از قرن ششم پیش از میلاد در چین وجود داشت.
در همه تمدن های اولیه، موسیقی به عنوان انگیزه مطالعه صدا عمل می کرد؛ هر چند که این مطالعه تا چه حد علمی از کار در می آمد، ‌بستگی به شیوه برخورد با تحقیقاتی از این نوع داشت؛ حتی می توانست در سطحی صرفاً‌ هنری بماند. ولی در چین، ‌همچون در یونان، ‌این مطالعه به ویژه بر اندازه گیری دقیق متمرکز بود. هر چند، ‌تفاوتی هم وجود داشت. در حالی که یونانیان بیشتر به تحلیل صدا می پرداختند، ‌چینی های اولیه بیشتر به روابط توجه داشتند، ‌زیرا این با طرز فکر آنان همخوانی بیشتری داشت و با نظر منسجم آن ها که طبق آن هر چیزی با چیزهای دیگر رابطه ای داشت همسوتر بود. از این رو در حالی که یونانیان مثلاً ‌این نکته را بررسی می کردند که چرا شکل لوله میزان زیر و بم صدای آن را تغییر می دهد؛ چینی ها به صداهای همساز یا به عبارت امروزی به تشدید امواج توجه داشتند. چنین صداهایی موقعی شنیده می شود که فی المثل کشیدن و رها کردن یک سیم ساز زهی در سیم های دیگرش ارتعاش ایجاد می کند. برای چینی ها این صرفاً نمونه ای از یک رابطه طبیعی در جهان طبیعت بود؛ هیچ چیز شگفت انگیزی در آن وجود نداشت. چون نت هایی که سیم ها طبق آن کوک شده بودند با یکدیگر رابطه خاصی داشتند، ناگزیر بودند در یکدیگر طنین بیندازند؛ چون این اصلاً‌ بنای دنیا بود.
در اعصار اولیه در چین، صداها دارای روابط غیر علمی نیز بودند. چینی ها در بعضی مراسم مذهبی، صدا را با رنگ و مزه ارتباط می دادند. اما این سده راه برخوردی علمی به موازات آن نشد. صداها بر حسب دانگ و زنگ آن ها طبقه بندی شد و ردیف های مختلف موسیقی مشخص گشت. این خود مستلزم کوک کردن دقیق بود که بعضاً‌ با استفاده از تشدید صداها صورت می گرفت. زنگی به دقت کوک شده می توانست معیار قرار گیرد، ‌زنگ دیگری را از راه تشدید به صدا درآورد و زنگ دوم به درستی کوک شود. یا گاه ظرف هایی پر یا تا حدی پر از مقادیر معینی آب به عنوان تشدید کننده برای به دست آورد صداهای معیار مورد استفاده قرار می گرفت و گاه از زنگ برای کوک کردن سیم استفاده می شد. هیچ یک از این ها مختص چینی ها نبود.
آنچه در مورد آنان تازگی داشت، دقت فراوانی بود که به کار می بردند. این تا اندازه ای به خاطر استفاده از دانه ارزن به عنوان مقیاس ظرفیت لوله های همقطر بود که شاید ناشی از گرایش اولیه به سنجش ظرفیت ظروف مختلف بود، اما یقیناً از عصر هان به بعد روش معمول کوک کردن لوله ها شده بود. چینی ها همچنین می دانستند که صدا همان ارتعاش است. فقط آن ها نبودند که این را می دانستند؛ ‌اما کمکی که آن ها کردند و از کار علمیشان در زمینه صدا نتیجه شد، ‌تکمیل «ردیف تعدیل فواصل»(4) بود. این ردیف که هم اکنون در غرب به کار می رود؛ انتقال سریع از یک مایه به مایه دیگر را امکان پذیر می سازد، آن را ی. س. باخ در قطعه ردیف خوش خلق به کار برد ـ یا شاید بتوان گفت، ترویج کرد‌ ـ زیرا چنین ردیفی تازه در حدود سال 1620 در غرب معرفی شده و حتی در قرن هجدهم نیز نسبتاً جدید بود. اما در چین شناخته بود و در سال 1585 توسط چو زای یو تشریح شد؛ و بی پایه نیست اگر تصور شود که ردیف غربی از چین اخذ شده است.
مهم ترین کار چینی ها در فیزیک، که عرصه بسیاری از کارهای مهم آنان بود؛ اختراع قطب نمای مغناطیسی بود. این به ویژه از آن رو جالب توجه است که نمونه ای برجسته از اعمال جادویی است که به اکتشاف علمی می انجامید. کار ظاهراً از قرن سوم پیش از میلاد با استفاده از تخته پیشگویی آغاز شد. مصرف کنندگان این تخته غیبگویانی بودند که برای دولت پیشگویی می کردند. تخته از دو قسمت بالایی و پایینی تشکیل می شد. قسمت بالایی که نمودار آسمان ها بود، ‌بر یک محور، روی قسمت پایینی که نمودار زمین بود می چرخید. صورت فلکی دور قطبی شمالی دب اکبر روی تخته بالایی نقش شده بود و هر دو تخته دارای علامات جهات مختلف بودند که هر یک با دیگری به اندازه 15 درجه فاصله داشت. برای پیشگویی، «مهره »های نماینده چیزهای مختلف به روی تخته ریخته می شد و غیبگو با رجوع به موضع آن ها آینده را می خواند. یکی از مهره های نمادین به شکل قاشق بود که نشانه دب بود. این قاشق به راحتی به دور خود می گشت و بعدها در زمانی که مطمئناً دیرتر از قرن اول میلادی نبود قطعاً جایگزین قسمت بالایی تخته پیشگویی شد.
چینی ها نیز مانند بسیاری دیگر از تمدن های اولیه خواص مغناطیسی و طبیعی آهنربای کانی (نوعی اکسید آهن معروف به مغناطیس) را می دانستند. قدرت آهنربایی آن در اوایل جادویی پنداشته می شد. این در قرن دوم یا اول پیش از میلاد موجب شد که غیبگویان قسمت هایی از تخته پیشگویی خود را از آهنربای طبیعی بسازند و بعدها خود قاشق از این ماده ساخته شد. به محض وقوع این امر، ‌چون قاشق قبلاً‌ جانشین صفحه «آسمان» شده بود؛ موضع آن که اینک در مرکز تخته بود برای غیبگویان شکی باقی نگذاشت که آن جسمی جادویی است، ‌زیرا دسته اش همیشه یک جهت معین را نشان می داد. به زودی نام آن «قاشق جنوب نما» شد. البته این قاشق با پرش حرکت می کرد ـ چون اصطکاک داشت ـ از این رو مرسوم شد که قاشق را از چوب بسازند و درون آن تکه ای آهنربا بگذارند. بعدها که دیگر قاشق شکل قاشقی خود را از دست داد، ‌روی یک سوزن سوار شد یا حتی روی آب شناور گشت. این اساس قطب نمای مغناطیسی بود که به جای شمال رو به جنوب می ایستاد و در قرن اول میلادی دیگر چیزی آشنا بود. تا قرن ششم چینی ها پی بردند که سوزن های آهنی کوچک، ‌اگر به تکه ای آهنربا مالیده شوند، ‌خاصیت آهنربایی پیدا می کنند؛ و بعدها در قرن یازدهم دریافتند که با ملتهب ساختن آهن و سرد کردن آن در راستای شمال و جنوب می توانند آن را مغناطیسی کنند.
قطب نمای مغناطیسی «جادویی»، در آغاز جدا شدنش از تخته پیشگویی، در امور عام المنفعه و ساختمان های خصوصی به کار رفت. سپس دریانوردان به آن روی آوردند؛ و احتمالاً در قرن دهم و قطعاً تا قرن یازدهم وسیله ای عادی در دریانوردی چینی ها شد. بدین سان، استفاده چینی ها از آن در دریانوردی دست کم یکصد سال پیش تر از برگرفتن آن در غرب بود. ولی این کل مطلب نیست. استفاده از سوزن مغناطیسی با خود دقت بیشتر در مشاهده جهت مغناطیسی را به همراه آورد؛ و چینی ها در عهد سلسله تانگ دریافتند که شمال و جنوب مغناطیسی با شمال و جنوب جغرافیایی مطابقت ندارد. این کشف در غرب تا هفتصد سال بعد صورت نگرفت.

شیمی

شیمی به عنوان یک نظام علمی، مبحثی نسبتاً جدید است. در غرب، تازه در قرن هفدهم بود که شیمی علمی پدید آمد؛ و صد سالی گذشت تا به چین رسید. البته چینی ها در طول اعصار، همچون مردم تمدن های دیگر، دانش عملی وسیعی در رشته شیمی کسب کرده بودند؛ و این دانش نباید دست کم گرفته شود، چرا که با تکنیک هایش و کاربرد آن ها در پزشکی زمینه ای ضروری فراهم آورد که بدون آن علمی موسوم به شیمی پدید نمی آمد.
شیمی اولیه چین ـ که شاید بهتر باشد آن را «شیمی مادر»یا حتی صرفاً «علم کیمیا» بنامیم، ‌گرچه بیش از این است ـ به دانش پایه ای که بعدها علم شیمی را ثمر می داد کمک های ارزشمند بسیاری کرد. شیمی، همچون در هر جای دیگر، ‌ادامه هنر آشپزی بود، عرصه ای بود که اصلاً‌ در طبیعت تائوئیست ها بود. شیمی، دست کم به گونه ای که آنان به کارش می بردند؛ جنبه ای اسرار آمیز داشت. از این رو به آنان اجازه می داد که هم فلسفه ببافند و هم دست خود را به کار اندازند. شیمی اگر علمی عملی و آزمایشگاهی نباشد هیچ نیست. شیمی با کار عملی که می طلبید به تائوئیست ها اجازه می داد که تفاوت بینش خود را با بینش کنفوسیوسی ها، ‌که بالاتر از هر اقدام عملی و دستی را نشانه می رفت، آشکارا به نمایش بگذارند. ولی این باز کل مطلب نبود. هدف غایی و بلند پروازانه تائوئیست ها دستیابی به فناناپذیری جسمانی بود. آن ها در پی چیزی بودند که مانع بالا رفتن سن گردد. برای دستیابی به این هدف، آنان روش هایی را توصیه می کردند؛ از جمله انجام نرمش؛ انجام تمرین هایی برای تنفس بهتر، استعمال داروهای ویژه و غالباً کانی. آنان همچنین به نحوه خاکسپاری بدن توجه خاصی مبذول می داشتند.
فناناپذیری همیشه از چنگشان می گریخت؛ ‌اما در جستجوی آن، ‌دانش فراوانی در رشته شیمی اندوخته شد. گوشه ای از این دانش، ‌در کار باستان شناسی که اخیراً در چین انجام گرفت، رخ نمود. در کاوش یک گور در ایالت هنان تابوتی به دست آمد که چون گشوده شد محتوی جسد زنی موسوم به «بانوی تای»بود. گرچه او در حدود سال 186 پیش از میلاد ـ یعنی بیش از دو هزار سال قبل ـ مرده بود، ‌جسدش حکایت از این داشت که فقط قریب یک هفته از مرگ صاحب آن گذشته است. مثلاً‌ گوشت بدن هنوز حالت ارتجاعی خود را داشت و پس از فشار دادن به صورت اولیه اش بر می گشت. با این حال، ‌جسد نه حنوط شده بود، ‌نه به موم آغشته بود، ‌نه خشکانده شده بود و نه حتی منجمد گشته بود. در عوض آن را با مایعی قهوه ای رنگ، ‌محتوی سولفور جیوه، شستشو داده و سپس در تابوتی که خود در داخل تابوت دیگری بود قرار داده بودند. آنگاه تابوت بیرونی را با قشرهایی از زغال و گل گیوه پوشانده بودند. هوای داخل تابوت ها پر از متان و تحت فشار بود. بااین شکل تدفین، ‌بدن در وضعی که امروزه می توانیم آن را شرایط زیست بدون اکسیژن بنامیم حفظ شده بود. نه راه نفوذی برای هوا وجود داشت نه راهی برای آب. محفظه قبر نیز دما را همواره در حدود 13درجه سانتیگراد(55 درجه فارنهایت) نسبتاً‌ ثابت نگه می داشت. داستان های بسیاری درباره دستیابی تائوئیست ها به زوال ناپذیری جسمانی وجود دارد؛ و گواهی کاوش هنان آشکار می سازد که همه آن ها نمی تواند افسانه ای باشد. دانش حفاظت شیمیایی، حتی تا قرن دوم پیش از میلاد، به سطح پیشرفته ای رسیده بوده است.
تائوئیست ها در کیمیاگری اسرار آمیز خود همانند شیمیدانان اولیه اسکندریه، هندوستان و هر تمدن دیگری بودند که تلاش می کردند علاوه بر تحقیق در شیمی مواد طبیعی، فلزات ارزان و فراوان را به طلا بدل سازند که نه تنها کمیاب تر بل زیباتر نیز بود. واژه «کیمیا» البته عربی است؛ ولی جالب این که تحقیقات اخیر نشان می دهد که برخلاف تصور قبلی، عرب ها خود آن را نه از یونانی، مصری یا حتی عبری بلکه از چینی اخذ کرده اند. پس شاید نفوذ تائوئیست ها از محافل بلافصل آن ها بسیار دورتر رفته است. و شاید نگرش کیمیا گرانه ای که در همه جا مشهود است و بسیاری از مواد را جزیی«زنده» و آزمایش ها را تقلیدی از حمل آن ها در مهبل زمین می انگاشته است، قدری بدهی به آنان داشته باشد. یقیناً این نگرش با درک چینی ها از عالم به مثابه موجودی زنده جور در می آمد. ولی جنبه های دیگری از فلسفه چینی نیز به داد تائوئیست ها رسید. نظریه عناصر پنجگانه به آنان کمک کرد که مواد مختلف را طبقه بندی کنند و با آن ها آگاهانه آزمایش هایی انجام دهند؛ و آموزه نیروهای دوگانه آنان را به سوی نظریه جزر ومد سوق داد که بیانگر وجهی از تغییرات چرخه ای بود و طبق آن با صعود یک فرایند به قله ای معین، نقیضش باید شروع به تحمیل خود می کرد.
آنان را آزمایشگریشان به سمت طرحریزی انواع لوازم شیمیایی خاص هدایت کرد. از جمله این اقلام، اجاق ها و کوره های مخصوص و همچنین ظروفی بود که در آن ها فعل و انفعالات شیمیای می توانست در شرایط مجزا انجام گیرد. در این فعل و انفعالات غالباً‌ فشار بالا می رفت، ‌از این رو اغلب از ظروف فلزی مقاوم استفاده می شد؛ یا گاهی آن ها را با سیم می بستند تا مانع انفجار قرع و انبیق گردد. گرچه چینی ها هرگز دماسنجی به شکل امروزی آن اختراع نکردند، ‌کیمیاگران و شیمیدانان آغازین آن ها می دانستند که انجام بعضی فعل و انفعالات در دمای معین تا چه حد اهمیت دارد؛ از این رو بود که دوش آب و دماپاهای دیگری طراحی کردند. قپان برای توزین و ـ نبوغ آسان تر از همه ـ لوله نیی برای اتصال ظروف به یکدیگر مورد استفاده قرار گرفت.
با این حال، مهم ترین وسیله ای که آن ها طرحریزی کردند دستگاه تقطیر بود که اساساً مشتق از قابلمه خوراکپزی نوسنگی موسوم به لی بود. سه پایه توخالی داشت و بعدها تبدیل به نوعی ظرف بخاری مضاعف به نام زنگ شد که در واقع دارای ظرف دومی بود که بر بالای اولی می ایستاد و با یک شبکه سوراخدار از آن جدا می شد. برای استفاده شیمیایی، ظرف دوم دارای سرپوشی به شکل لگن بود که داخل آن آب سرد می ریختند. ماده ای که به صورت بخار بود با همین آب سرد می شد و متراکم می گشت؛ سپس به پایین چکه می کرد و در فنجان کوچکی جمع می شد. این طرح که در سرتاسر آسیای خاوری مورد استفاده قرار گرفت متفاوت از دستگاه تقطیری بود که در اسکندریه وجود داشت و در آن ماده تحت تقطیر از پهلوی دستگاه خارج می شد و پس از گذشتن از یک لوله به ظرف جمع آوری می ریخت. در این دستگاه، هوای مجاور لوله خارجی بود که کار خنک کردن را انجام می داد. طرح اولیه دستگاه تقطیر چینی هنوز در دستگاه تقطیر مولکولی مورد استفاده ماست ـ این دستگاه برای جدا کردن مقادیر اندک ترکیبات پیچیده به کار می رود ـ گرچه این ممکن است حاصل تکامل نوع اسکندرانی یا هلنی باشد. قدمت این نوع به حدود سال 300 میلادی می رسد؛ حال آنکه نوع چینی احتمالاً متعلق به قرن چهارم میلادی است؛ گرچه از آن جا که تعیین محل اختراع اولیه غیر ممکن است؛ باید متعلق به پیش از آن باشد. در هر حال، آن چه در مورد شک نیست این است که عمل تقطیر در چین قرن هفتم یعنی در دوره تانگ وسیعاً‌ انجام می گرفت. علاوه بر این خنک کردن بلافاصله ماده تحت تقطیر که در دستگاه تقطیر چینی انجام می شد، در شیمی، ‌واجد اهمیت بود. این روش خنک کردن تا چهارصد یا پانصد سال بعد در غرب شناخته نشد.
یکی از تکنیک هایی که دستگاه تقطیر چینی به شیمیدانان اولیه اجازه استفاده از آن را داد؛ تقطیر الکل بود. دستگاه خنک کننده برای این عمل ضروری است، و گرنه الکل از دست می رود. آنان همچنین از فرایند تقدم و تأخر در یخ بستن سود بردند. در این روش، آب اول یخ می زند تا الکل را به جا بگذارد. این تکنیک که احتیاجی به دستگاه تقطیر ندارد، الکل بسیار متراکمی در اختیار می گذارد که چینی ها ظاهراً از قرن دوم پیش از میلاد با آن آشنا بوده اند.
با گذشت زمان، دانش شیمیایی انبار شد. برخی از کانی ها به اشکال مناسب استفاده طبی فراهم آمد ـ سولفور آرسنیک از این شمار بود ـ و این مدت ها پیش از استفاده از آن ها در غرب بود. کانی ها تا قرن شانزدهم در غرب مورد استفاده درمانی قرار نگرفت. در صنعت، چینی ها استاد استخراج مس از طریق تکائف آن در محلول ها شدند. آنها همچنین از اسیدنیتریک رقیق برای به دست آوردن موادی استفاده کردند که در شرایط عادی قابل حل نبودند. همین کار، آنان را با نیترات پتاسیم یا شوره آشنا ساخت که آن را در آزمایش ها همراه با زغال و گوگرد مورد استفاده قرار دادند. (گوگرد را از دیرباز از معادن استخراج می کردند)آزمایش ها به احتمال قوی به قصد به دست آوردن اکسیری برای کمک به حصول فناناپذیری انجام می گرفت؛ اما هدف هر چه بود؛ کشف باروت را برای چینی ها به ارمغان آورد. باروت، هم در آتش بازی ها به کار می رفت؛ هم در امور نظامی. نخستین نبردی که در آن از باروت استفاده شد در قرن دهم روی داد، ‌در دوره ای که کشور یک بار دیگر به مناطق متخاصم تجزیه شده بود. در دو قرن بعد نیز باروت نقشی دایمی در عملیات نظامی در چین بازی کرد، ولی در خارج شناخته نشد تا قرن سیزدهم که در اسلام به کار گرفته شد؛ و تازه در قرن چهاردهم به اروپا راه یافت.
پس شیمی در چین را چگونه می توانیم خلاصه کنیم؟ شیمی، از جوانب جادویی یا اسرار آمیزش، به ابداع روش های منحصر به فردی برای حفاظت مردگان انجامید؛ و از زوایای عملی تر، ‌پیشرفت های صنعتی، نظامی و طبی را موجب شد. از لحاظ علمی نیز چینی ها گام های ارزشمندی برداشتند؛ چون خیلی زود دریافتند که با فعل و انفعالات شیمیایی می توان نه تنها مخلوط های جدید بلکه مواد کاملاً تازه ای به دست آورد. شیمیدانان اولیه آن ها از مواد مختلف و واکنش های آن ها جداولی تنظیم کردند و از این زاویه به استقبال فکر غربی خویشاوندی شیمیایی رفتند که در قرن هفدهم ظهور کرد. افزون بر این، ‌در شیمی چین، ‌توزین و سنجش نسبت های مواد شرکت کننده در فعل و انفعالات نیز ظاهراً‌ به فراوانی انجام گرفته است. در واقع از همین طریق بود که آنان از آنچه شیمیدانان امروز آن را تلفیق اوزان و نسبت های ترکیب می نامند و جنبه ای مهم از پژوهش های نوین است شناختی پیدا کردند. به علاوه، اهمیتی که آن ها برای دقت قائل بودند خبر از چیزی می داد که مقدمه تولد شیمی نوین در اروپای قرن هجدهم بود.

زیست شناسی و کشاورزی

در زمینه علوم زیستی در چین هنوز به پژوهش بسیاری نیاز است؛ ‌ولی خوشبختانه اطلاعات کافی از بخشی از آنچه آنان موفق به شناخت آن شدند در دست است. چینی ها البته حیوانات بسیار متنوعی را در کشور پهناور خود داشتند؛ و برخی از این حیوانات مانند پاندای عظیم الجثه، سمندر غول پیکر و گیبون از جانوران بسیار کمیاب بودند. چینی ها از قدیم الایام آن قدر می دانستند که اقدام به پرورش گزینشی کنند. آن ها گاو میش آبی را پرورش دادند که برای شخم زدن شالیزارها به کار می رفت؛ وسگ چینی(5)و انواع بسیاری از ماهی قرمز را که به طبقات اجتماعی بالاتر تعلق داشت. چینی ها به اسب نیز علاقه داشتند و یابوی مغولی را پرورش دادند. هان و وتی، ‌امپراتور هان، سفر فتح فرغانه را (که اکنون در جمهوری ازبکستان شوروی است)طولانی کرد تا فرصت یابد تعدادی از اسب های «خونین خوی»(6) منطقه را به بند کشد. این اسب های اصیل احتمالاً سلف نژادهای معروف عربی بودند. ولی اسب های امپراتور آلوده به انگلی شدند که در پوست ایجاد تاول های خونی می کرد. البته آن ها را امپراتور، ‌برای مقاصد جادویی می خواست نه برای سواره نظامش.
چینی ها درباره حیوانات، فراوان نوشته اند و فراوان شرح داده اند؛ به ویژه در دایره المعارف های بسیاری که از قرن چهارم پیش از میلاد به بعد تألیف کرده اند و نیز در مکتوباتی که بهتر است تواریخ طبیعی و دارویی خوانده شود. این از دو قرن بعد آغاز شد و به تشریح و مقابله دانسته های روزافزون چینی ها از جهان طبیعت پرداخت. در میان آنها، رساله های کوتاهی نیز درباره حیوانات معین وجود داشت، ‌همچنین درباره جانورانی مثل کرم ابریشم که اصلاً‌ با نام چینی ها مترادف بود. پرورش کرم ابریشم از روزگار شانگ(حدود سال 1500 پیش از میلاد)آغاز شد، ‌گرچه پرورش آن با برنامه ای واقعاً‌ منظم از عهد سلسله چوبه بعد یعنی کمی دیرتر انجام گرفت؛ و در انحصار چینی ها ماند تا میانه قرن ششم میلادی که اسرار آن را دزدانه از چین خارج کردند و به اروپا بردند. اما کرم ابریشم تنها حشره ای نبود که چینی ها اهلی کردند. در سچوان آن ها دست به کار پرورش نوعی حشره فلس دار(7)بر روی درخت ون شدند. بدن این حشره پوشیده از فلس های مومی سفید است و ماده اش نیز موم ترشح می کند. از موم هم در طب استفاده می شد و هم برای ساختن شمع. حشرات فلس دار دیگری مانند قرمزدانه نیز برای استفاده از مواد رنگی که تولید می کردند و قابل مصرف در رنگرزی بود پرورش داده می شدند.
ظاهراً چینی ها رغبت خاصی به حشرات داشتند. زنجره را برای تفریح پرورش می دادند، در قفس نگه می داشتند و برای جنگی شبیه جنگ خروس آماده می کردند. زنبور نیز نگه می داشتند؛ گرچه از عسلش اساساً برای مقاصد طبی استفاده می کردند. ولی بی شک غیر عادی ترین استفاده چینی ها از حشرات برای محافظت از محصول در برابر هجوم آفات دیگر بود. کتابی که در قرن سوم میلادی نگارش یافته شرح می دهد که چگونه صاحبان باغ های مرکبات جنوب کیسه های پر از مورچه به درختان خود می آویخته اند تا با کرم ها و عنکبوت ها و آفات دیگر مبارزه کنند. این نخستین نمونه شناخته از حفاظت بیولوژیک از گیاهان است و کارایی آن جای تردید ندارد. نوع مورچه مذکور اکنون شناخته شده و کار، ‌حتی امروز، به همان روال انجام می گیرد.
مطالعه چینی ها بر روی گیاهان دست کم به اندازه کارشان با حیوانان گسترده بود، ‌و همچنین مداوم و پیگیرانه. در جهان غرب، ‌از بعد از یونان تا دوره رنسانس پیشرفت چندانی حاصل نشد؛ ‌اما چنین وقفه ای در چین وجود نداشت. به علاوه چینی ها به انواع بیشتری از گیاهان دسترسی داشتند تا گیاه شناسان غربی ـ از جنگل های کاجی شمال گرفته تا جنگل ها و بیشه های موسمی جنوب، ‌به علاوه بوته زارها و صحراها. و اگر این هم کافی نباشد؛ گیاه شناسان چینی در مطالعات خود از تشویق دستگاه اداری برخوردار بودند؛ زیرا علاقه دیوانی ها به استفاده از زمین گذرا نبود، آن ها نیازمند شناسایی انواع مختلف گیاهان و درختان و محیطی بودند که بهتر در آن رشد می کردند. همین سیاست، ‌به نوبه خود، چینی ها را تشویق به مطالعه دقیق خاک ها کرد ـ موضوعی که ظاهراً همتایی در تمدن های مدیترانه ای نداشت.
مطالعه در چین از خیلی زود آغاز شد، ‌چون در قرن چهارم پیش از میلاد درباره وضع خاک چیزهایی نوشته اند؛ و نشانه هایی هست حاکی از این که خاک شناسی ابتدایی به سیصد سال پیش از آن بر می گردد.
چینی ها در سراسر تاریخشان ناچار به مقابله با مسائل ناشی از رشد بسیار و دایمی جمعیت بوده اند. این بر کشاورزی نیز تأثیر داشت، همچنین بر گیاه شناسی، زیرا مشوق تلاش برای کشت غلات در نواحی خارج از محیط طبیعی آن ها و حتی پرورش نژادهایی می شد که در شرایط متفاوتی امکان موفقیت را فراهم می آوردند. در این زمینه از قرن دهم تا قرن چهاردهم میلادی کار مفید بسیار انجام گرفت. مطالعه دیگر، که خطر همیشگی وقوع قحطی در برخی مناطق موجبات آن را فراهم آورد، تحت عنوانی انجام شد که گاهی «جنبش خوراکی» نامیده می شود. این جنبش که دوره ای از قرن چهاردهم تا قرن هفدهم را در بر می گیرد؛ به مطالعه اقداماتی پرداخت که در خشکسالی ها می تواند انجام گیرد. همه گیاهان وحشی که می تواند مورد مصرف خوراکی قرار گیرد فهرست شد و مفصلاً توصیف گشت. این، به معنای مطلق کلمه، پیش درآمد همه کوشش هایی بود که امروزه برای گسترش دادن منابع طبیعی اقلام خوراکی انسان انجام می گیرد.
نوشته های این جنبش خوراکی بخشی از طیف وسیع تر نوشته های گیاه شناختی بود که چینی ها فراهم آوردند. مطالب گیاه شناختی در دایره المعارف های آنان و در تواریخ طبیعی و دارویی که قبلاً ذکر شد وجود داشت. ولی همچون در مورد جانورشناسی، تعدادی اثر خاص درباره گیاهانی معین موجود بود که به مراتب بیشتر از تعداد آثاری بود که درباره جانوران گوناگون نگاشته بودند. این البته تا حدی به خاطر نیاز فراوان به جزییات گیاهانی بود که می توانست در طب به کار رود. موقعی که چاپ در قرن نهم در چین پدید آمد، ‌متون تکثیر شدند و سیصد سال بعد که فن استفاده از قالب های چوبی برای تصاویر به حد کمال رسید، تصاویر بسیار دقیق و صحیحی از انواع گیاهان به درون آن ها راه یافت.
گیاه شناسی علمی به نظامی برای طبقه بندی گیاهان نیاز دارد، چنان که در کار لینیوس در اروپای قرن هجدهم خواهیم دید؛ ولی گام های مهمی در این راستا مدت ها قبل از آن در چین برداشته شد. خود زبان چینی عهده دار بخش زیادی از کار شد. در ادوار اولیه، نمادهای تصویری اجازه بیان چیزهایی مانند تنه، شاخه، ساقه و نیز انواع برگ ها و حتی میوه ها را می داد؛ و موقعی که این نمادها بدل به نمادنگارهای خط چینی شد، این امکان از دست نرفت. هر جا که لازم بود علامت های جدید اختراع شد؛ ‌چینی ها بر عکس گیاه شناسان غربی هرگز نیازی به توسل به زبان های دیگر نداشتند؛ در واقع زبان «مرده »ای(8) نداشتند که به آن روی آورند. این همه به این معنی بود که نام های گیاه شناختی به طور طبیعی رشد می کرد. البته نام متداول نیز وجود داشت؛ اما حتی در قرن سوم پیش از میلاد، ‌چینی ها برای گیاهانی از نام های تخصصی دو کلمه ای استفاده می کردند. این در طبقه بندی و شناسایی تیره های طبیعی گیاهان، ‌به همان صورت که در غرب انجام می گرفت؛ کمک می کرد.
بزرگ ترین گیاهی نویس چینی، لی شی ژن، در سال 1518 به دنیا آمد و در عهد سلسله مینگ کار کرد. او که مردی بسیار خوانده و طالب علم بود، ‌در سال 1583 که قریب هفتاد سال داشت، آخرین دستکاری ها را در کتاب تاریخ طبیعی و دارویی بزرگش(مرجع بزرگ دارویی) انجام داد و همه دانسته های خود را همراه با برآورد دقیق و نقادانه ای ارائه کرد. او نام فنی ترجیحی خود را برای هر گیاه ذکر کرد و به دنبال آن همه نام های دیگر گیاه را نیز آورد و با این کار به راستی چاوش صورت نامگذاری جدید شد.
چینی ها همچنین از پرورش دهندگان بزرگ گل بودند. بسیاری از گل هایی که اکنون زینت بخش باغ ها در غرب است از چین آمده است. گل سرخ، گل داوودی و شقایق پُرپَر(9) از این شمار است. باغ برای چینی ها مکان سکوت و تفکر بود؛ و با همین فکر بود که طراحی می شد و پرورش می یافت. ولی چینی ها برای فنون باغبانی خود گاه مورد انتقاد قرار گرفته اند، دست کم تا آن جا که با کشاورزی آن ها تلاقی می کند. اما اگر روش های مورد استفاده آن ها برای تولید انبوه غذا بیشتر در کشت سبزیجات به کار می آید تا در کشت غلات، در عوض در کشت عمقی به آنان امتیازاتی می دهد. نیاز چینی ها به تولید غذای کافی، آنان را به روش هایی مجهز کرد که از روزگار هان به بعد از هر جریب زمین محصولی به مراتب بیشتر از حد نصابی در غرب در اختیار گذاشته است. این تا حدی به این علت بود که تخم به گونه ای افشانده می شد که دسترسی به گیاه و توجه مخصوص به آن امکان پذیر می گشت. در جنوب چین در دوره مؤخر هان، تخمی که در کرت کاشته می شد دوباره در وقتش نشا می شد. البته آبیاری نیز جای خود را داشت. در گرداگرد حوضچه های آبیاری شالی، گیاهانی مانند شاه بلوط، ‌باقلا، خیار و حیواناتی مانند اردک پرورش می یافت. افزون بر این، برای پرورش کرم ابریشم، درخت توت کاشته می شد و در سایه درختان، بوفالوی آبی زمین را با ابریشم، درخت توت کاشته می شد و در سایه درختان، بوفالوی آبی زمین را با لگدهایش هموار می کرد و یکنواخت نگه می داشت. هیچ چیز هدر نمی رفت.
چینی ها با آیش محصول نیز آشنا بودند. بر عکس رومی ها که زمین را یک سال در میان به حال خود رها می کردند، چینی ها بعد از روزگار هان هان این را فقط آخرین راه چاره می دانستند. اینان از فضولات انسان و حیوان به عنوان کود استفاده می کردند و حتی گل لایروبی یانگ تسه را نیز به کار می بردند. با افزایش جمعیت، احیای زمین های مرده بیشتر شد. از قرن نهم تا قرن سیزدهم میلادی، زمین های بسیاری تسطیح شد و دریاچه هایی خاکریزی گشت و با دیوارهای خاکی محصور شد ـ بعدها در اروپا این روش با موفقیت بسیاری توسط هلندی ها به کار رفت. چینی ها همچنین از کلک های نیی پوشیده از علف های آبی و خاکی به عنوان راه دیگری برای افزایش سطح زیر کشت بهره بردند. افزون بر این همه، چینی ها مخالف وارد کرد محصولات جدید از کشورهای همسایه نبودند. اول، گندم و جو را از غرب آسیا وارد کردند. بعد، در قرون ششم تا هشتم میلادی از هندوستان پنبه آوردند. در قرن یازدهم، از پادشاهی باستانی چامپا (10)انواع خاصی از برنج را وارد کردند که اجازه دو برداشت در سال را می داد؛ ‌و با پرورش گزینشی نوع تازه ای را نتیجه داد که در عرض 60 روز یا کم تر می رسید. به عنوان کمک بیشتر، چینی ها ماشین آلات زراعی خوش طرحی پدید آوردند که به علت استفاده آنان از روش های مخصوص سبزیکاری با تکنولوژی ساده آن روزگار قابل ساخت بود. چون شیوه های کشت در اروپا به ماشین آلات سنگین تری نیاز داشت، انقلابی صنعتی لازم بود تا ماشین آلات زراعی در غرب واقعاً مفید واقع شود.

پزشکی

چینی ها کشت عمقی را برای سیر کردن جمعیتی همواره فزاینده تکامل دادند. اما چگونه این جمعیت را تندرست نگه می داشتند؟ جوانبی از روش های درمانی چینی ها و نظرات آنان درباره طرز کار بدن وجود دارد که در خور گفتاری هر چند کوتاه است، ‌به ویژه اکنون که طب سوزنی مورد پذیرش اطبای غیر چینی هم قرار گرفته و گهگاه به عنوان روش درمانی در کشورهای دیگر نیز به کار می رود.
آغازهای طب سوزنی به گذشته دور چین بر می گردد. نخستین اسناد، متعلق به حول و حوش سال 600 پیش از میلاد است و از آن زمان تاکنون این تکنیک ادامه داشته است؛ گرچه امروزه فی المثل برای ایجاد بی حسی موضعی در هنگام جراحی در کنار طب نوین غربی به کار می رود. تکنیک مزبور اکنون در پرتو دانش نوین تحت بررسی است؛ ولی نظامی ظریف است و به نظر می رسد که روشی علمی برای برانگیختن پاسخ های طبیعی بدن در برابر تهاجم مرض باشد. در چین، نه تنها در طب انسانی بلکه در دامپزشکی نیز به کار می رفت. ریشه طب سوزنی را باید در اعتقاد چینی ها به وجود پیوند تنگاتنگی میان آدمیزادگان و چیزهای خاکی (کهجهان) و عالم در کل (مهجهان) جستجو کرد. طب سوزنی تا حدی بازتاب تصور آن ها از کل عالم به مثابه موجودی زنده بود و نقاط سوزن خور اصلی نیز رابطه خاصی با جهات اصلی و آرایش افلاک داشت. از سوی دیگر، ‌این طب بازتاب اعتقاد به نوعی «روح حیاتی» یا «هوا» بود که در درون چیزهای زنده حرکت می کرد و حرکتش با نشاندن سوزن ها تسهیل می شد. «روح حیاتی» نقش مهمی در طب چینی بازی می کرد، چون بعدها نیز تا حد این نظریه ارتقا یافت که اصلاً «باد» ی است که با نیروی وارده از شش ها در بدن می گردد. ولی این گردش فقط یکی از دو نوعی بود که چینی ها می شناختند. دومی از قلب نیرو می گرفت و به خون مربوط می شد که گمان می رفت حامل «عصاره» حیات است. هر دو نظر گردشی ظاهراً بر معاینه دقیق بدن، شاخه های عصبی آن، و سیاهرگ ها و سرخرگ های آن استوار بود. این نظرات احتمالاً از اوایل عصر هان سرچشمه گرفته و لذا بیش از 1600 سال جلوتر از نظرات غربی گردش خون بودند.
توجه چینی ها به «گردش های دوگانه» باعث شد که پزشکان آن ها برای ضربان نبض بیمار اهمیت فراوانی قائل شوند. اما ضربان نبض، تنها چیزی نبود که پزشک چینی به آن دقت می کرد. او به وضع جسمانی کلی بیمار، از جمله به بوی نفس، بی باری یا رنگ زبان و تپش قلب وی نیز توجه داشت. راهنمای پزشک، کتاب طبی بزرگی بود به نام راهنمای طب جسمی که از هر دو لحاظ جامعیت و مرجعیت همتای کلیات بقراط یونانی بود. پزشک می توانست شرح هر معالجه ای را در آن بیابد، از جمله شرح روش چینی منحصر به فرد دیگری موسوم به «سوزاندن خاراگوش» را. (11)خاراگوش (آرتمیسیا موکسی) را می توان به طرق مختلف سوزاند، ‌در نزدیکی پوست یا در بعضی موارد روی آن. کاربرد آن، مانند طب سوزنی، موضعی است. در چین، ‌روش سوزاندن خاراگوش شاید در آغاز برای تسکین دردهایی مثل درد روماتیسم مفاصل به کار رفته باشد؛ ولی این تنها کار آن نبود. پزشکان چینی برای درمان بعضی اختلالات نیز از آن استفاده می کردند؛ و اینک دانسته است که این روش از قدرت شفابخشی خاصی به ویژه در ارتباط با بیماری های پوستی برخوردار است. البته در کنار طب سوزنی و روش سوزاندن خاراگوش، دارو نیز تجویز می شد.
چنان که شاید از کشوری با دولتی قویاً دیوانسالار انتظار رود، کار پزشکی، حرفه ای با مقررات اکید خود بود. امتحاناتی، ‌هم در آموزش عمومی و هم در طب، باید گذرانده می شد. کرسی های استادی طب حتی در قرن پنجم میلادی وجود داشت. تا دوره تانگ نیز یک دانشکده پزشکی امپراتوری تأسیس شده بود. همچنین گویا در چین بوده است که فکر ایجاد بیمارستان نخستین بار به مغزی خطور کرده است. به هر صورت، تاریخ تأسیس آن پیش از عهد هان است. تعداد بیمارستان ها با ورود دین بودا افزایش یافت. بیمارستان ها که اساساً بنیادهایی تائوئیستی و بودایی بودند، از روزگار انگ به بعد، زیر سلطه دولت قرار گرفتند. مقررات قرنطینه در قرن چهارم میلادی و حتی شاید پیش از آن وجود داشت. دو قرن بعد نیز ماندگاه هایی برای جذامیان تأسیس شده بود.

تکمله

همانند بسیاری دیگر از جوانب علم در چین، طب در پیشگیری و درمان بیماری ها پیشرفت بسیار کرد. در این میان، دولت نیز با وضع مقررات دیوانی موثر نقش خود را ایفا کرد. اساساً همین دخالت دولت چین در علم بود ـ در کمک به گردآوری اطلاعات، در سازماندهی و کمک در کاربرد دانش فراهم آمده از این راه در سراسر آن کشور پهناور، ‌همچنین در استفاده از ادراکات دانشمندان برای بالا بردن درآمدها و توانایی جنگ خود ـ که تاریخ علم در چین را بسیار متفاوت از تاریخ علم اولیه در غرب ساخت. مطالعات چینی ها با جامعیت بیشتر و پراکندگی کم تر صورت می گرفت و نظرات را بیشتر می شد تا مرحله کمالشان تعقیب کرد تا کار دانشمندان نسبتاً منزوی تمدن مسیحی قرون میان را.
به رغم این، و به رغم این حقیقت که علم چین در بسیاری از رشته ها خیلی زود به سطحی برابر یا بالاتر از سطح علم در اروپای سال 1500 میلادی رسید، ولی در چین «انقلاب علمی» رخ نداد. ورود به میدان علم نیرومند نوین در اروپا روی داد نه در شرق. چرا باید چنین باشد؟ بدیهی است که نمی توان به این پرسش پاسخی قطعی داد، ولی شاید این نیز تا حدی مربوط به همان پیوند نزدیک علم و دیوانسالاری دولتی باشد. در چین، انگیزه مبرم اکتشاف و کاوش به خاطر خود آن هرگز چنان که در اروپای دوره رنسانس رخ نمود پدید نیامد. هیچ بلندپروازی، ‌از آن گونه که به گالیله الهام داد، موجب شکستن قالب سنن موجود نشد. یکی از دلایل آن باید غلبه دیوانسالاری کارا ولی سنتی چین باشد که قوانین و بینش آن را صدها سال پیش تر کنفوسیوس تعریف کرده بود. با این حال نمی توان علم چین را بدون احساس دین به خاطر نگرش های آن در نظر گرفت. بسیاری از نظرات و شیوه های آن هنوز با جدیت تمام دنبال می شود. غرب در مواردی در حال روی آوردن به این نگرش هاست، خاصه به درک کلی چینی ها از عالم. اینک تصور بر این است که این درک، از جوانبی از دید غرب از طبیعت، کم تر مخرب است.

پی نوشت ها :

1. establishment of the port
2. Antigonus of carystos
3. camera obscura
4. equal temperament scale
5. نوعی سگ کوچک و پا کوتاه.
6. blood - sweating
7. scale insect
8. منظور زبان لاتین است که اروپاییان برای نامگذاری های علمی به آن متوسل شدند.
9. در ایران، معروف به گل صدتومانی.
10. از پادشاهی های باستانی جنوب شرقی آسیا.
11. خاراگوش[به نقل از فرهنگ عمید]گیاهی است خودرو به بلندی نیم متر با گل های زردرنگ و بوی تند نفتالین. «سوزاندن خاراگوش» برگردان واژه ترکیبی bustion و moxibustionبخشی از واژه combustion به معنی احتراق و سوزاندن است.

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط