ایران محور شرارت؟!

عملیات تروریستی یازدهم سپتامبر در امریکا که سمبل های قدرت اقتصادی و نظامی امریکا را هدف قرار داد، از سویی ارکان حکومت امریکا را به گونه ای به لرزه درآورد که دولت بوش تا 48 ساعت پس از حادثه، هیچ کنترلی بر اوضاع
چهارشنبه، 20 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ایران محور شرارت؟!
 ایران محور شرارت؟!

نویسنده: حسن روحانی




 

زیر عنوان

تحلیلی پیرامون مواضع اخیر امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران
عملیات تروریستی یازدهم سپتامبر در امریکا که سمبل های قدرت اقتصادی و نظامی امریکا را هدف قرار داد، از سویی ارکان حکومت امریکا را به گونه ای به لرزه درآورد که دولت بوش تا 48 ساعت پس از حادثه، هیچ کنترلی بر اوضاع کشور نداشت و از سوی دیگر- برای اولین بار در دهه های اخیر- تصویر جدیدی از مردم امریکا را به نمایش گذاشت. (1) در این تصویر، مردم بی دفاعی به نمایش درآمدند که مورد ظلم و تجاوز قرار گرفته بودند و همین مظلومیت، به نوعی چهره محبوبی از مردم امریکا در اذهان و افکار عمومی جهانیان ترسیم نمود. دولت امریکا می توانست به گونه ای عمل کند تا این چهره محبوب تا مدت ها حفظ شود، اما متأسفانه از روز سوم حادثه و پس از تشکیل اولین جلسه شورای امنیت ملی، امریکا با همان چهره همیشگی خود ظاهر شد و بار دیگر تبدیل به مظهر زورمداری، گستاخی و سلطه طلبی گردید و اشتباهات گذشته را بار دیگر تکرار کرد.

بدترین انتخاب

دولت امریکا می توانست نسبت به این حادثه سه نوع رهیافت داشته باشد. رهیافت اول، یافتن علل این حادثه و برخورد با عوامل اصلی این فاجعه بود. ریشه یابی این حادثه، در واقع یافتن علل نفرت مردم جهان نسبت به سیاست های امریکا و طراحی جدیدی در جهت جبران خطاها و اشتباهات گذشته در سیاست های امریکا بود. نمایش یک روابط عادلانه در سطح جهان، کاهش بودجه نظامی، قطع رقابت های تسلیحاتی، اجرای یک طرح مارشال بین المللی برای رفع مشکلات و معضلات حاد جهان مانند فقر، مبارزه جهت رفع بی عدالتی ها در سرتاسر دنیا، برخورد منطقی با دولت های جهان و امثال اینها، می توانست آغاز بسیار مناسبی برای این هدف باشد. اگر امریکا واقعاً در پی ریشه ها و علل این فاجعه و طراحی منصفانه برای از بین بردن ریشه های تروریسم بود، بی تردید امروز شاهد آن بودیم که امریکا قلوب مردم جهان را تسخیر کرده است و همه دولت ها در مبارزه با تروریسم با امریکا همکاری می کنند.
شیوه دومی که امریکا می توانست انتخاب کند، ‌شیوه برخورد با معلول بود. یعنی امریکا طبق رویه های معمول اطلاعاتی و قضایی جهان، عاملان این حادثه را مورد تعقیب قرار می داد و سپس با مدارک و شواهد به دست آمده، به افکار عمومی معرفی می کرد و در چارچوب مقررات بین المللی با عاملان این حادثه برخورد می نمود. مگر می توان به دلیل اعمال تروریستی یک فرد و یا یک گروه، در سراسر جهان جنگ به راه انداخت و امنیت، صلح و ثبات سراسر جهان را تهدید نمود؟ اما متأسفانه امریکا نه راه اول را برگزید و نه راه دوم را. از همان موضع گیری های روز اول حادثه توسط مسئولان و مقامات امریکا کاملاً مشهود بود که آنها هیچ یک از این دو راه را دنبال نکرده و راه سومی را انتخاب نموده اند.

تحریف حقایق

بعد از این حادثه، بلافاصله رسانه های امریکایی و برخی از سیاستمداران، جهان اسلام و دنیای عرب را مورد تهاجم قرار دادند و افکار عمومی را علیه آنها تهییج کردند. بوش با به کار بردن عبارت«جنگ صلیبی»که یادآور تهاجم مسیحیان علیه مسلمانان در قرون وسطی و جنگ تمدن ها بود، اشتباه جبران ناپذیری را مرتکب شد. از طرف دیگر رئیس جمهور امریکا با جمله «هر کس با ما نیست با تروریست هاست»، چهره زورمدارانه خود را در سطح جهان به نمایش گذاشت. حتی وقتی از رئیس جمهور امریکا سؤال کردند شما که مدعی هستید سازمان القاعده عامل این حادثه بوده است، آیا شاهد و دلیلی هم دارید؟ بوش در پاسخ گفت«امروز روز جنگ است و روز ارائه قراین و شواهد نیست».
حتی آقای بوش در سخنرانی معروف خود بعد از این حادثه در کنگره، حاضر نشد در برابر مردم امریکا و نمایندگان مردم، به واقعیت ها اعتراف کند که چگونه مردم امریکا تاوان سیاست های اشتباه دولت امریکا را پرداخت می کنند و به جای بیان حقایق گفت: « عده ای با فلسفه زندگی امریکا مخالف اند، با آزادی در امریکا مخالف اند، عده ای با ثروت و قدرت امریکا مخالف اند و می خواهند از طریق تروریسم در پی نابودی آنها باشند. » بنابراین، با نخستین موضع گیری های مقامات امریکایی در همان روزهای اولیه پس از حادثه، روشن بود که امریکا نه راه اول و نه راه دوم، که راه سومی را برگزیده است. (2)

دکترین جدید

راه سوم، بهره برداری و یا به تعبیر دقیق تر سوءاستفاده از این حادثه برای دستیابی به اهداف موردنظر بازیگران قدرت در امریکاست. چهار هدف مهم برای امریکایی ها مطرح است که با تلاقی این چهار هدف، دکترین نوین امریکا طراحی و طرح عملیاتی آن نیز برنامه ریزی می شود:
هدف اول: تثبیت رهبری بلامنازع امریکا در سطح جهان به عنوان مهم ترین هدف استراتژیک بعد از جنگ سرد؛
هدف دوم، حفظ موقعیت حزب جمهوری خواه؛
هدف سوم، حفظ اهرم هایی است که دولت بوش در سایه وضعیت اضطراری و جنگ در امریکا به دست آورده و حاضر نیست به سادگی این اختیارات وسیع را از دست بدهد؛
هدف چهارم، حفظ منافع اسرائیل و در واقع پاسخ مثبت به گروه های فشار یهودی در داخل امریکاست(3).

رهبری بلامنازع

در زمینه هدف اول، دولت بوش در واقع از فرمولی استفاده کرد که می گوید: « مشکل را تبدیل به وسیله کن». این دولت تلاش کرد تا حادثه 11 سپتامبر و موضوع مبارزه با تروریسم را تبدیل به ابزاری برای اهداف خود در سطح جهان نماید. تسویه حساب های سیاسی، تحکیم حاکمیت بلامنازع و همچنین تسلط نظامی و اقتصادی بر سطح جهان با بهره گیری از استراتژی یک جانبه گرایی، از آن جمله بود. برخی استراتژیست های امریکا بعد از جنگ سرد این نکته را به صراحت بیان کرده اند که محور استراتژی امریکا برای امنیت ملی، سلطه بلامنازع بر کل جهان است(4). طرح استراتژی نوین امریکا که در دوران بوش پدر در سال 1992 توسط برخی مسئولین دفاعی و امنیتی دولت جمهوری خواه مانند پل ولفوویتز و لوئیس لیبی(5) مطرح شد، چنین تصریح می نماید:
«امریکا باید از تسلط هر دولت معارض به مناطقی که منابع طبیعی آن مناطق به آن دولت اجازه دستیابی به قدرت قابل توجهی را می دهد، جلوگیری کند. از تلاش هر کشور پیشرفته صنعتی در جهت به چالش طلبیدن رهبریت امریکا و برهم زدن نظم اقتصادی و سیاسی تثبیت شده کنونی ممانعت به عمل آورد و اقدام لازم در جهت جلوگیری از ظهور هر رقیب بالقوه برای این کشور در صحنه جهانی را معمول دارد. تنها به دارا بودن قدرت کوبنده هسته ای و اصل بازدارندگی هسته ای اکتفا نکند و با اجرای طرح دفاع موشکی، امکان تضمین دفاعی لازم را در برابر کشورهای به اصطلاح سرکش به دست آورد. »(6)
به عنوان مثال، رامسفلد، وزیر دفاع فعلی امریکا، قبل از وقایع یازده سپتامبر در سفر خود به استرالیا به منظور جلب حمایت آن کشور از طرح دفاع موشکی دولت امریکا و نیز اعلام قصد امریکا مبنی بر ایفای نقش فعال در آسیا اظهار داشت: « ما در کره، ویتنام و خلیج فارس درگیر جنگ و علاوه بر این، شاهد حمله تروریست ها به مکان های گوناگونی بوده ایم. »
بنابراین چشم انداز تسلط نظامی و اقتصادی بر جهان، در اوج«جهان تک قطبی» که اندکی پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ خلیج فارس ترسیم شد، به عنوان محور امنیت ملی دولت امریکا و اولویت استراتژیک این کشور نزد بسیاری از چهره های محوری دولت امریکا از جمله رامسفلد، کولین پاول، ‌دیک چنی، جان نگروپوینت و شرکت های تجاری بزرگی مانند بوئینگ، ری تیون و لاکهید مطرح و مورد حمایت و تشویق واقع شد. (7)

ایجاد بلوک بندی جدید

جورج بوش در گزارش خود به کنگره پس از حادثه 11 سپتامبر، در ارائه دکترین جدید خود، جهان را به دو قطب دوست و متخاصم امریکا تقسیم کرد. وی استدلال نمود هر کس که در مبارزه با تروریست همراه با امریکا نباشد، در مقابل امریکا قرار دارد و متخاصم محسوب می شود. در واقع امریکا از این فرصت در جهت پایه گذاری نظم نوین امنیت ملی خویش بر مبنای اولویت بخشیدن به امنیت و منافع ملی به علاوه اصل احیای روابط جدید با متحدین خود در چارچوب نظام تک قطبی جهان با محوریت امریکا استفاده می کند. شعار جدید امریکا مبنی بر تشکیل «امپراتوری جدید» دهان به دهان می چرخد. کشوری که در گذشته به جنگ علیه تفوق اروپایی ها به رهبری انگلستان برخاست، اکنون خود به فکر ایجاد یک امپراتوری جهانی افتاده است. پال کندی، استاد تاریخ دیپلماتیک در دانشگاه ییل امریکا معتقد است این قدرت حتی از امپراتوری های کلاسیکی نظیر روم و یا بریتانیای کبیر هم پیشی خواهد گرفت.
نیویورک تایمز می نویسد: « هم اکنون در واشینگتن پیرامون این مسئله نزاع است که امپراتوری امریکایی باید چه شکل و قالبی را پذیرا باشد؟»به اعتقاد این نشریه، یک جناح، نقطه قوّت خویش را در پنتاگون و تحت رهبری رامسفلد و پل ولفوویتز، معاون وی، بنا نهاده است. نیویورک تایمز خاطر نشان می کند: « هم رامسفلد و هم معاون او معتقدند امریکا باید با قدرت جلو برود و توجهی هم به قراردادهای موجود و یا ایرادهای هم پیمانان نداشته باشد. این دو نفر می گویند امریکایی ها باید با اقتدار و با لحنی مقتدرانه و مداخله جویانه با دنیا سخن بگویند. »(8)

آسیا، اولین هدف

گرچه امریکایی ها درصددند که از حادثه 11 سپتامبر برای سلطه و نفوذ خود بر کل جهان استفاده و بهره برداری کنند و مهم ترین رقیب آینده آنها اروپای بزرگ و ‌آسیای خاوری با رشد اقتصادی و تکنولوژی سریع این دو منطقه خواهد بود(9)؛ اما برای امریکا در گام نخست مهم ترین مناطق هدف، خاورمیانه، منطقه حساس خلیج فارس، منطقه قفقاز و آسیای مرکزی است. تسلط بر این مناطق حساس، مرحله اول دستیابی به اهدافی است که امریکا در مناطق مهم و حساس جهان دنبال می کند. امریکایی ها اهداف خود را در منطقه خاورمیانه چنین اعلام کرده اند:
• تضمین و تحکیم تسلط بر منطقه و جلوگیری از نفوذ سایر قدرت ها؛
• استقرار نیرو در کنار چاه های نفت خلیج فارس، دریای خزر و مدیریت منابع نفتی؛
• حفظ امنیت اسرائیل و مسلط کردن اسرائیل بر کشورهای منطقه؛
• و بالاخره زمینه سازی برای فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.
امریکایی ها برای دستیابی به اهداف خود در منطقه قفقاز و آسیای مرکزی و آسیای غربی در شرایط عادی با موانع فراوانی مواجه بودند. آنها برای عبور از مشکلات بسیار پیچیده و مقررات بین المللی و سنت های معمول رفتار بین المللی، در سایه شرایط بحرانی و ویژه از مصوبات شورای امنیت سازمان ملل استفاده کردند. بسیاری از اهدافی را که امریکا قبلاً با مشکلات فراوانی می توانست در کنوانسیون های مختلف بگنجاند، بعد از وقایع 11 سپتامبر به راحتی وارد قطعنامه های مختلف شورای امنیت سازمان ملل کرد. در واقع گام های سریعی را از طریق شرایط ویژه موجود، برای اهداف موردنظر خود در این منطقه برداشت. از آغاز لشکرکشی به منطقه، کاملاً واضح بود که تجهیزات و نیرویی که امریکا به منطقه آورده، اساساً با جنگ با طالبان و القاعده هیچ گونه تناسبی ندارد و آوردن این همه عِدّه و عُدّه برای اهداف مهم تری در این منطقه است:
• مسئله مهار اسلام گرایی و رشد اسلام خواهی در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز؛
• جلوگیری از عدم سلطه مجدد روسیه بر این مناطق؛(10)
• مهار چین در این منطقه؛
• مهار جمهوری اسلامی؛
• و بالاخره سلطه بر مواد خام این منطقه به ویژه منابع نفت و گاز، اهداف اصلی امریکا در این منطقه را تشکیل می دهند.
گرچه ممکن است امریکایی ها در شرایط جدید به پایگاه های مورد نظر خود در این منطقه دست یابند و با قدرت نظامی برای مدت نسبتاً طولانی در این منطقه حضور داشته باشند؛ اما آیا این حضور نامشروع به امنیت واقعی امریکا و اتباع آنان در این منطقه و در کل جهان کمک خواهد کرد؟ به اعتقاد من، اعمال زورمدارانه، تنفر عمومی مردم این منطقه نسبت به امریکا را افزایش خواهد داد.

تنفر مسلمانان از امریکا

بعد از حمله نظامی امریکا به کشور افغانستان و کشته شدن هزاران بی گناه و ویرانی کامل این کشور، همچنین باور مردم منطقه به ناعادلانه بودن سیاست های امریکا در جهان به ویژه حمایت های بی حد و حصر از اسرائیل؛ نبود آزادی در کشورهایی که تحت رژیم هایی وابسته به امریکا و مورد حمایت این کشور می باشند و بی اعتنایی امریکا به همه مقررات بین المللی، تنفر عمومی مردم منطقه نسبت به سیاست های دولت بوش از هر زمان دیگر بیشتر شده است.
نظرسنجی اخیر مؤسسه گالوپ در 9 کشور اسلامی میزان تنفر مردم از سیاست های امریکا را به خوبی نشان می دهد. در این نظرسنجی فقط 9 درصد مردم پاکستان، 14 درصد مردم ایران و فقط 16 درصد مردم عربستان نسبت به سیاست های امریکا نظر موافق دارند. در همین نظرسنجی نسبت به شخص بوش فقط 4 درصد مردم پاکستان و 5 درصد مردم ایران نظر موافق دارند. طبق همین آمار، 89درصد مردم اندونزی، 86 درصد مردم مراکش، 80درصد مردم پاکستان و 78 درصد مردم ایران حملات نظامی امریکا به افغانستان را غیراخلاقی و توجیه ناپذیر اعلام کرده اند. همین نظرسنجی می گوید فقط 9 درصد مردم در این 9 کشور اسلامی که مورد سؤال مؤسسه گالوپ قرار گرفته اند، ‌اعمال امریکا در افغانستان را توجیه پذیر می دانند و فقط 7درصد از مردم این 9 کشور معتقدند که کشورهای غربی نسبت به کشورهای اسلامی برخوردی عادلانه دارند. (11) این نظرسنجی واقعیت موجود این منطقه را به خوبی نشان می دهد و این همان نکته ای است که در ابتدای بحث بدان اشاره کردم؛ امریکا برای تأمین امنیت پایدار خود نیاز به تصرف قلوب مردم جهان دارد و با قدرت نظامی نمی تواند امنیت دائمی و پایدار برای خود تأمین کند. امریکا با خلق شرایط نوین در این منطقه هر روز با جنگ های جدیدی رو به رو خواهد شد که با تعاریف امریکا از جنگ بسیار متفاوت می باشد و نیروهای امریکایی مستقر در منطقه با مشکلات جدیدی مواجه خواهند گردید و هزینه سیاسی نگهداری پایگاه های آنها در خاک کشورهای منطقه افزایش خواهد یافت. (12)

تنفر عمومی از امریکا

ضدیت با امریکا مخصوص مسلمانان و مردم این منطقه نیست. این نفرت، جهانی است. روزنامه فایننشال تایمز در مقاله ای می نویسد ضدیت سیاسی، اقتصادی با امریکا نمایانگر واکنشی در برابر سیاست های خارجی کنونی ایالات متحده است: حمایت از اسرائیل یا دولت های سرکوبگر خاورمیانه؛ نقش امریکا در بالکان؛‌ تحریم های این کشور علیه عراق و کوبا؛ عدم حمایت از پروتکل کیوتو در مورد تغییرات آب و هوا؛ و عدم حمایت از تشکیل دادگاه جنایی بین المللی از آن جمله اند. سیاست های اقتصادی امریکا نیز خشم برانگیز است؛ چه به دلیل محدودیت هایی که در مورد واردات از کشورهای فقیر اعمال می کند و چه به دلیل استفاده از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی برای پیشبرد اهداف خود.
ضدیت تاریخی با امریکا ریشه در رفتارهای گذشته این کشور دارد. آریل دورفمن، نویسنده شیلیایی، در مقاله ای با عنوان«آخرین 11 سپتامبر»به خوانندگان یادآوری می کند که در 11سپتامبر 1973 دولت انتخابی سالوادور آلنده، رئیس جمهور سوسیالیست، در کودتایی با حمایت ایالات متحده سرنگون شد. او می نویسد: « هم در شیلی سال 1973و هم در امریکای امروز وحشت از آسمان بارید تا نمادهای هویت ملی را نابود کند؛ کاخ ریاست جمهوری در سانتیاگو و نمادهای قدرت مالی و نظامی در نیویورک و واشینگتن. » در بسیاری از کشورهای دیگر می توان احساسات مشابهی یافت. ضدیت مذهبی با امریکا به شدیدترین وجه در اظهارات مسلمانان بازتاب یافته است. در کلام آیه الله خمینی(ره)، رهبر فقید روحانی ایران، امریکا شیطان بزرگ و مار زخم خورده است؛ اما ضدیت مذهبی با امریکا به هیچ وجه منحصر به مسلمانان نیست. علمای کاتولیک رومی، ‌اسقف های ارتدکس، خاخام های بنیادگرای یهودی و تله اوانجلیت های امریکایی هم «فساد اخلاقی»جامعه امریکا را محکوم می کنند.
مخالفت فرهنگی با امریکا در توانایی شیوه زندگی امریکایی به نفوذ و اغلب بیرون راندن فرهنگ های محلی ریشه دارد. ماهواره هایی که برنامه های تلویزیونی امریکا را در سراسر جهان پخش و مارک های تجاری که میلیون ها مصرف کننده را به خود جلب می کنند نیز عامل نگرانی و خشم از تهاجم فرهنگی است. موارد واقعیات زندگی امریکایی که احساسات شهروندان کشورهای دیگر را خدشه دار می سازد، فهرست بلندبالایی را تشکیل می دهد: حقوق زنان، بی بند و باری جنسی، استعمال موادمخدر، مالکیت سلاح، بازاریابی مداخله آمیز، ‌تحمل نابرابری اقتصادی، ‌نژادپرستی و تعداد زیاد زندانیان.
در سال های آغازین دهه 1990، میلیون ها نفر در سراسر جهان اعتقاد داشتند که دیر یا زود آزادسازی اقتصادی، اصلاحات سیاسی و جهانی سازی استانداردهای زندگی، آنها را به سطح رفاهی که امریکایی ها از آن بهره مند هستند، نزدیک خواهد کرد. اکنون پس از ده سال، امریکایی ها ثروتمندتر شده اند، در حالی که مردم متعلق به اقتصادهای در حال گذار و نوظهور هنوز با فقر دست و پنجه نرم می کنند؛ احساس سرخوردگی آنها با دسترسی ارزان و تقریباً همیشگی به تصویر و اطلاعات مربوط به زندگی امریکایی ها، تشدید می شود. (13)

منافع حزبی

هدف دوم، حفظ موقعیت حزب جمهوری خواه است. امریکا در کنار اهداف استراتژیک خود در سطح جهان و به ویژه در این منطقه حساس، در پی اهداف مربوط به حزب جمهوری خواه نیز می باشد. بی تردید یکی از اولویت های دولت بوش حفظ موقعیت این حزب است. همان گونه که می دانید، حزب جمهوری خواه حامی صنایع نظامی امریکاست. پوشش مبارزه با تروریسم، بهانه بسیار مناسب و مغتنمی برای تقویت قدرت نظامی امریکا از طریق سفارشات جدید تسلیحات نظامی است. (14)
قرارداد 10 ساله اخیری که وزارت دفاع امریکا با کارخانه لاکهید برای ساخت 3000 جنگنده مدرن F35 به قیمت 200 میلیارد دلار منعقد نمود، یکی از نمونه های این مسئله است. این قرارداد محرکه مهمی در افزایش سطح تکنولوژی عمومی و به ویژه تکنولوژی تسلیحاتی امریکا نسبت به رقبای خود در اروپا و روسیه است. تکیه گاه اصلی امریکا برای تفوق دائمی بر رقبای خود به ویژه اروپا، روسیه و چین، تکیه بر تکنولوژی پیشرفته به ویژه تکنولوژی نظامی امریکاست. اساساً محل زایش و رشد تکنولوژی پیشرفته در امریکا، ارتش این کشور است. به همین بهانه هاست که مبلغ 300 میلیارد دلار به بودجه نظامی امریکا طی 4سال آینده بدون هیچ گونه مخالفتی از طرف کنگره و حتی رسانه ها اضافه می گردد. این امر در حالی است که دولت کلینتون سالانه 30 تا 40 میلیارد دلار از بودجه نظامی را به نفع تأمین اجتماعی و آموزش، کاهش می داد(15).
نیروهای مسلح امریکا سالیانه 47/5 میلیارد دلار صرف تحقیقات تسلیحاتی، 126 میلیارد دلار صرف هزینه های جاری و 62میلیارد دلار صرف حقوق پرسنل می نمایند. امریکا امروز 35 درصد کل هزینه نظامی جهان را به تنهایی مصرف می کند. (16) باید همه حرکت ها صرفاً به سود شرکت های بزرگ و مجموعه شرکت های نظامی- صنعتی که ارکان طبیعی قدرت رئیس دولت جمهوری خواه است، تمام شود. باید برتری نظامی-تکنولوژی ایالات متحده از این طریق نشان داده شود؛ ولو آنکه جامعه امریکا با بالاترین خیل بیکاران مواجه باشد. امروزه آمار بیکاری در امریکا 5/6 درصد است و منابع رسمی دولت امریکا میزان بیکاری در آغاز سال جدید را بالغ بر یک و نیم میلیون نفر اعلام می کنند(17)، ولی دولت بوش توجهی به این گونه مسائل ندارد. رئیس گروه پارلمانی جمهوری خواهان در مجلس نمایندگان امریکا در پاسخ به سؤالی درباره مسئله بیکاری می گوید: « پرداخت حقوق بیکاری در تفکر امریکایی نیست»(18).

نقض اصول دموکراسی

هدف سوم که برای دولت بوش حائز اهمیت است، حفظ اهرم هایی است که این دولت در سایه ایجاد رعب و وحشت در امریکا به دست آورده است. دولت بوش با اعلام وضعیت جنگی بعد از حادثه 11سپتامبر و توسعه رعب و ترس در مردم امریکا( با مسائلی از قبیل خطر سیاه زخم و امکان استفاده تروریست ها از سلاح شیمیایی و میکروبی علیه مردم امریکا)، اختیارات بسیار وسیعی را کسب کرد؛ اختیاراتی که حتی با ارزش های اساسی امریکا کاملاً در تضاد است. با این اختیارات، اصول دموکراسی، حقوق بشر و مقررات بین المللی به راحتی نقض می شود.
ما شاهد گستردگی دخالت دولت در زندگی روزمره مردم امریکا هستیم. در واقع با ناتوان ساختن کنگره و دیوان عالی، عملاً اصل تفکیک قوا که اساس دموکراسی امریکا به شمار می رود، نقض شده است. در تاریخ امریکا هیچ گاه شاهد یک دستگاه موازی قضایی از طرف دولت و شورای امنیت امریکا نبوده ایم. به قول یکی از نویسندگان امریکایی که می گوید« ما امروز شاهد یک کودتای نظامی خزنده در امریکا هستیم که گویا غیرقابل برگشت است». آیا باز هم مردم امریکا می توانند به خود ببالند که کشورشان کمک دهنده و پایبند اخلاقیات است(19) و به ارزش های مذهبی احترام می گذارد؟(20)
دردآورتر اینکه امروز در امریکا ما شاهد یک نوع آپارتاید قضایی نیز هستیم. مردم امریکا در دادگاه های این کشور با رویه معمول قضایی محاکمه می شوند، اما اتباع غیرامریکایی (چه آنهایی که ساکن امریکا هستند و چه آنهایی که در خارج امریکا دستگیر می شوند) در دادگاه های نظامی اختصاصی محاکمه می شوند که از هیچ رویه قضایی پیروی نمی کنند و دولت بوش بدون مشورت با کنگره و دیوان عالی با فرمان دولتی 13 نوامبر آنها را به وجود آورده است. این دادگاه ها توسط افسران ارتش امریکا اداره می شوند و صلاحیت بازداشت و بازجویی و حتی مجازات های سخت از قبیل اعدام را دارند، بدون آنکه محکوم حتی حق فرجام خواهی داشته باشد. ما امروز شاهد نقض اصول حقوق بشر و رفتار غیرانسانی ارتش امریکا در پایگاه گوانتانامو(21) هستیم که چگونه با افراد منتسب به سازمان القاعده در این جزیره رفتار می شود و چگونه همه اصول انسانی نقض می شود. در این پایگاه متهمین را در قفس های آهنین نگهداری می کنند و رفتار بسیار شرم آوری با آنها می شود. (22)
کارکرد فعلی دولت با همه سنت های سیاسی امریکا در تضاد است و تداوم این وضع برای دولت بوش ناممکن است، مگر آنکه بتواند جنگ گسترده و طولانی به وجود آورد. لذا دولت بوش دنبال شعار جنگ همه جانبه و دائمی است. هنوز جنگ افغانستان پایان نپذیرفته است، باید نیروهای امریکایی به فیلیپین و سپس به سومالی گسیل شوند. هنوز جنگ فیلیپین و سومالی پایان نیافته، باید زمینه جنگ های جدیدی را در این منطقه به وجود آورند. وقتی از دیک چنی، معاون رئیس جمهور، سؤال می شود که این جنگ چقدر طول می کشد؟ می گوید «شاید عمر ما کفاف نکند. این جنگ، جنگی طولانی خواهد بود. » برخی از سیاستمداران امریکایی می گویند دوران جنگ سرد 40سال به طول انجامید، در حالی که دوره جنگ با تروریسم 50سال طول خواهد کشید. آشکار است که این گونه شعارها برای تثبیت سیاسی نظامی گری و اقتصاد نظامی امریکا و در پی ایجاد مشروعیت در افکار عمومی مردم امریکا داده می شود.

لابی یهود

هدف چهارم، همان گونه که اشاره شد، تأمین منافع اسرائیل و پاسخ مثبت به لابی صهیونیست ها در امریکاست. (23)در داخل امریکا لابی یهود یکی از مراکز قدرت امریکا به شمار می رود. بعضی از کارشناسان معتقدند این لابی بیش از 7 میلیون رأی دهنده بالقوه در اختیار دارد. نفوذ این لابی در کنگره چه در میان جمهوری خواهان و چه دموکرات ها بر همگان روشن است. یکی از اساتید دانشگاه امریکا می گوید: « این امر در تاریخ امریکا بی سابقه است که هیچ کس در کنگره جرئت ندارد از نحوه طرفداری دولت از اسرائیل انتقاد کند. زمانی که بحث اسرائیل در کنگره مطرح می شود، هیچ کس لام از کام نمی گشاید و جرئت سخن گفتن ندارد»(24).
یکی از اهداف این لابی قدرتمند در امریکا فاصله امریکا و مردم امریکا از دنیای اسلام است تا مردم امریکا نتوانند تحلیل صحیح و درستی نسبت به منطقه داشته باشند. امروزه بسیاری از مردم امریکا فرقی بین فلسطین، بن لادن، طالبان، افغانستان و مسلمانان سراسر جهان قائل نیستند. تبلیغات به گونه ای است که در ذهن مردم همه اینها درهم آمیخته است. (25)
یکی از اهداف مهم این لابی تضعیف نقش ایران، عراق و عربستان در منطقه است. در منطقه خلیج فارس سه قدرت اصلی وجود دارد:
ایران، عراق و عربستان. روزگاری بود که امریکا مسلط بر دو قدرت اصلی این منطقه یعنی عراق و عربستان بود و نفوذ کمی هم در عراق داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، امریکا ایران را از دست داد و متکی به عربستان و دیگر کشورهای کوچک منطقه شد و نفوذ خود را بر عراق نیز افزایش داد. در دهه 90 پس از حمله عراق به کویت و جنگ امریکا علیه عراق، امریکایی ها عراق را هم از دست دادند و امروز شاهد از دست دادن تدریجی عربستان نیز هستیم. امریکایی ها روزگار بسیار سیاهی را در این منطقه در نتیجه اجرای سیاست های غلط خودشان، پیش رو دارند. امروز امریکایی ها سه قدرت مهم منطقه ای ایران، عراق و عربستان را از دست داده اند و حداقل همه ملت های این منطقه از امریکا نفرت دارند.
پس از حادثه 11 سپتامبر یکی از محورهای اصلی فعالیت سیاسی-تبلیغاتی اسرائیل و لابی صهیونیسم در امریکا، قرار دادن ایران در فهرست اهداف مورد تهاجم امریکا بود. به خاطر داشته باشیم که در روز 11 سپتامبر و بلافاصله پس از حمله تروریستی به امریکا، ایهود باراک در مصاحبه ای با شبکه خبری بی بی سی، امریکا را ترغیب به حمله فوری به عراق، کره شمالی و ایران نمود. اکنون نیز دولت راستگرای افراطی شارون به طور مداوم با تهییج افکار عمومی جهانی، ایران را به عنوان هدف امریکا در کنار عراق قرار می دهد.
در همین راستا آنتونی کوردزمن، محقق ارشد مرکز تحقیقات استراتژیک واشینگتن(که برخی از صاحب نظران معتقدند گزارش او با عنوان«رشد تسلیحات در ایران، عراق و کره شمالی»در ژانویه 2002 مبنای سخنرانی جورج بوش قرار گرفته است) به سیاست مهار ایران کاملاً تأکید دارد و به خصوص جنبه های نظامی آن را مهم تر از جنبه های سیاسی و اقتصادی آن می داند. به عقیده او، خطر نظامی، مهم ترین خطری است که منافع امریکا را در منطقه خلیج فارس تهدید می کند و از این رو امریکا باید با خطر نظامی ایران و عراق در این منطقه مقابله کند. او اعتقاد به سیاست موازنه قدرتی در منطقه دارد که ایران و عراق در آن نقش اندکی ایفا نمایند.
کوردزمن اعتقاد دارد که شکافی در انگاره های استراتژیک و اهداف امریکا و متحدانش در منطقه خلیج فارس ایجاد شده است که در آینده می تواند دردسرساز باشد. سیاست خارجی امریکا طی سالیان اخیر در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه با ناکامی هایی مواجه بوده است. این ناکامی ها بر توازن نظامی و ثبات منطقه تأثیر گذارده و مشکلاتی را برای امریکا به بار آورده است. به عقیده کوردزمن، گرچه سیاست مهار دوگانه درست انتخاب شده بود، ولی به بیراهه رفت. نکته مهم این است که این مرکز تحقیقاتی، کاملاً تحت نفوذ اسرائیل و لابی صهیونیستی در امریکاست و اساساً توسط آنها اداره می شود.
یکی از تلاش های مستمر این لابی، ‌تأثیرگذاری بر سازمان سیا و سایر ارگان هایی است که به کنگره، ریاست جمهوری و شورای امنیت ملی به طور نوبه ای گزارش می دهند، تا در این گزارش ها همواره از ایران به عنوان یک کشور خطرناک یاد می شود. در گزارش اخیر سازمان سیا که در تاریخ 30 ژانویه به کنگره تسلیم شد، موضوع«تغییر و تحول در تکثیر سلاح کشتار جمعی و مشکل کنترل بر آن»مورد بررسی قرار گرفته و نسبت به افزایش خطر استفاده احتمالی از آنها در آینده هشدار داده شده است. همچنین از ایران به عنوان یکی از فعال ترین کشورهایی یاد شده است که در پی دستیابی به سلاح کشتار جمعی و سلاح های پیشرفته و تکنولوژی مربوطه بوده و قصد دارد توانمندی داخلی خود را جهت تولید انواع سلاح های هسته ای، بیولوژیکی و شیمیایی توسعه دهد. در این گزارش به اطلاعات جمع آوری شده از اول ژانویه تا 30 ژوئن 2001 اشاره شده و به کشورهایی پرداخته است که ادعا می شود در صدد حفظ توانمندی سلاح کشتار جمعی بوده اند و در این راه تلاش های فراوانی از خود نشان داده اند. هم زمانی انتشار این گزارش با اظهارات بوش در کنگره، نشان دهنده این نکته است که مواضع بوش در قبال ایران کاملاً متأثر از محتوای این گزارش و دیگر گزارش هایی از این قبیل بوده که دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی به وی تزریق کرده اند و متأسفانه اکثر این دستگاه ها تحت نفوذ لابی صهیونیسم می باشند.
از آنجا که دولت امریکا در پی راضی کردن لابی صهیونیست ها در امریکاست، دچار معضل بسیار بزرگی در این منطقه و جهان اسلام شده است. روزگاری امریکا در این منطقه با اقشار فقیر و مهاجر و مبارزهای چپ مواجه بود، ولی امروز امریکا با قشر تحصیل کرده این منطقه مواجه است. اسلامیون و اسلام خواهان امروز در عموم کشورهای عربی در صدر جریان سازی فکری و سیاسی هستند. در دنیای عرب احساس یأس، عصبانیت و به ستوه آمدگی از امریکا و اسرائیل به خوبی به چشم می خورد. افکار سنجی چند محقق دانشگاه مریلند امریکا نشان می دهد که 79 درصد مردم مصر، 75درصد مردم امارات متحده عربی، 73درصد مردم عربستان و 70درصد مردم اردن، موضوع فلسطین را مهم ترین موضوع فکری و سیاسی و شخصی خودشان قلمداد می کنند. طبق این نظرسنجی مردم اعلام کرده اند که «مبارزه»تنها روش سخن گفتن و کسب امتیاز است(26). این مسئله بسیار مهمی است که امروز امریکا با آن مواجه است.
تلاقی چهار هدف پیش گفته، چیزی نیست جز اهداف استراتژیک و بلندمدت امریکا در جهان و به ویژه در این منطقه؛ تثبیت قدرت و اختیارات جدید دولت بوش مخصوصاً تداوم آن برای سال 2002 زمان انتخابات مجلس نمایندگان(27)و سال 2004 زمان انتخابات ریاست جمهوری؛ و بالاخره حفظ امنیت و منافع اسرائیل و راضی کردن لابی یهود. هرجا که این چهار هدف با هم تلاقی کنند، دکترین جدید امریکا ظهور می کند.

تحول در استراتژی امریکا

امریکا برای دستیابی به اهداف خود نیازمند طرح مفاهیم جدید از تهدید و قدرت و امنیت و جنگ نزد افکار عمومی است و لذا نقطه مرکزی تحول در استراتژی امریکا غلبه بعد نظامی و امنیتی بر ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می باشد. امروز امریکا برای تغییر آرایش سیاسی و امنیتی جهان و برای غلبه بر نیروهای مزاحم منافع خود، به اداره جنگی جدید با ابعادی نامشخص، ماهیتی چندگانه و متفاوت و دشمنانی متنوع نیاز دارد. امریکا مفهوم سیال و نامشخصی را تحت عنوان مبارزه با تروریسم به عنوان نیاز اصلی امنیت و دفاع ملی خود مطرح کرده است. سیال بودن مفهوم جنگ جدید امریکا به معنای بی کرانه بودن جغرافیایی جنگ جدید، نامحدود بودن زمان آن، تنوع دشمنان این جنگ و ابزارها و استراتژی های آن خواهد بود و لذا هر روز کشورهای جدیدی را به این فهرست اضافه می کند.
از طرف دیگر، حادثه 11 سپتامبر، دامنه و شعاع حد تحمل امریکا را برای ورود به جنگ تغییر داده است. تا قبل از این حادثه وجود برخی نظام ها، گروه ها و جریان های سیاسی معارض با منافع امریکا برای این کشور قابل تحمل بود، اما پس از این حادثه چنین کشورهایی از دایره تحمل امریکا خارج شدند. بنابراین برخی کشورها به مرور از کمربند برخورد سیاسی امریکا به برخورد امنیتی، تغییر موقعیت خواهند داد.
از طرف دیگر، اراده برخورد نظامی نزد رهبران سیاسی، نظامی، کنگره و افکار عمومی جامعه امریکا پدید آمده است. خلق دشمنان بزرگ، پیدایش نگرانی های امنیتی جدید، لزوم انتقال نقاط برخورد به محیط خارج از امریکا و ایمن سازی محیط امنیت داخلی امریکا و ایجاد کمربندی های مطمئن امنیتی در مناطق دارای ظرفیت تولید سیاست، استراتژی و عملیات ضد امریکایی، مشروعیت جنگ جدید امریکا را علیه کشورهای جدید فراهم ساخته است. (28) نبود هیچ مانع بین المللی و منطقه ای بر سر راه تهاجم امریکا به کشورها نیز فرصت مناسب دخالت های منطقه ای را فراهم نموده است. تاریخ نظامی امریکا به ویژه پس از جنگ جهانی دوم نشان می دهد که این کشور پس از جنگ جهانی دوم در هر دهه یک جنگ بزرگ به راه انداخته است: جنگ در شبه جزیره کره، ویتنام، مداخله نظامی در ایران در سال 1359 و سال های آخر جنگ ایران و عراق، جنگ دوم خلیج فارس و جنگ در بالکان و هم اینک جنگ در منطقه آسیای غربی و خاورمیانه(29).

نطق 29 ژانویه

جامعه امریکا در شرایط جدید از چند نگرانی عمده و بحرانی همزمان شامل عدم اطمینان امنیتی، رکود اقتصادی و بیکاری رنج می برد. یکی از راه های عبور از این نقاط بحران و برون فکنی تأثیرات آن، وقوع جنگ های خارجی است. تیمی که جورج بوش جدید را همراهی می کند، مدیران جنگ دوم خلیج فارس می باشند. دیک چنی( وزیر دفاع آن زمان) و کالین پاول( رئیس ستاد مشترک آن دوران) و پدر بوش که رهبری جنگ دوم خلیج فارس را به عهده داشت، همگی دارای تجربیات فراوانی در مسائل نظامی می باشند.
در همین راستا، در 29 ژانویه شاهد سخنان حساب نشده بوش در کنگره بودیم. در این سخنان بوش از حماس، حزب الله، جهاد اسلامی و جیش محمد به عنوان جنایتکاران تروریست و از سه کشور ایران، عراق و کره شمالی به عنوان «ائتلاف شر»یاد کرد. در واقع دولت بوش در فکر ساختن محوری بود که بتواند فضای موجود را تا سال 2004 حفظ کند. اصل بحث این است که فضای نظامی گری، اقتصاد بر مبنای صنعت نظامی و سلطه بلامنازع امریکا بر جهان باید حفظ شود. امروز امریکا در پی تسلط بر جهان با کمک متحدین خود نیست. اروپا و ژاپن و سایر متحدین در کنار امریکا نیستند: اروپا و سایر متحدین همراه امریکا، منتهی پشت سر و نه در کنار امریکا(30). دیک چنی قبل از حوادث 11 سپتامبر چنین می گوید:
«امریکا نباید خود را محدود به پیمان ها و معاهدات کند، بلکه باید براساس منافع خود تصمیم گیری نماید. کلینتون به دلیل فقدان مشروعیت اخلاقی ناچار بود برای کسب مشروعیت در قالب پیمان های بین المللی عمل کند، ولی جمهوری خواهان چنین مشکلی ندارند. امریکا باید سیاست های خود را در قالب مناطق تعریف کند و نه در قبال دولت ها تا در قبال دولت ها هیچ تعهدی نداشته باشد. امریکا هیچ تقسیم قدرت یا توزیع قدرت و یا رهبری مشترک را در جهان نخواهد پذیرفت».
امروزه امریکا هیچ کشوری را در کنار خود نمی پذیرد و همه را به پشت سر خود دعوت می کند. شاهد بودیم که امریکایی ها برای اجرای برنامه های خود به جای متحدین سنتی به سراغ متحدین جدید از کشورهای کوچک رفتند تا راحت تر بتوانند آنها را تحت سلطه خود درآورند. در جنگ افغانستان به جای اینکه از آلمان و فرانسه استفاده کنند، از پاکستان، ازبکستان و قرقیزستان استفاده کردند. این مسیر برای امریکا بسیار راحت تر و آسان تر خواهد بود. امریکا شیوه جدیدی را برگزیده است. امروز اروپای کنار امریکا برای امریکا غیرقابل قبول است. همه باید تسلیم باشند و نباید احساس کنند که امریکا به آنها نیاز دارد. (31) اگر بناست این فضا حفظ شود، باید یک محوری به وجود آید و این محور را که محوری است برای حفظ موقعیت اختیارات ویژه بوش تا سال 2004، محور شرارت نامیده است.

اظهارات بی پایه

این نطق دارای اشکالات بسیار زیادی است و اساساً واقعیت ها در این نطق منعکس نشده است. بسیاری از منتقدان و حتی برخی از مؤسسات امریکایی به نقد این نطق پرداخته اند، از جمله مؤسسه امریکایی سیاست بین المللی(32) که تقریباً تمام ادعاهای بوش را در این نطق رد کرده است و به آقای بوش می گوید: آیا تروریست ها در جهان از دید شما فقط حماس، حزب الله، جهاد اسلامی و جیش محمد هستند؟ چرا شما فقط به گروه های اسلامی اشاره کردید؟ چرا به شناخته شده ترین و معروف ترین گروه های تروریستی که از جهت تعداد قربانیان، همین گروه های غیراسلامی در افریقا هستند، اشاره نکردید؟ چرا به ببرهای تامیل در سریلانکا که از هندوهای سریلانکا هستند و مقام نخست را در انجام عملیات بمب گذاری انتحاری در جهان دارا هستند، اشاره نکردید؟ چرا به گروه های تروریست راست گرا در امریکای لاتین که برخی از آنها در ایالات متحده و در یکی از مراکز آموزشی ناشناخته به نام«مدرسه امریکا»(33) در فورت بینینگ(34)آموزش دیده اند، اشاره نکردید؟
در قسمت دیگر این گزارش خطاب به بوش آمده است: شما مدعی هستید ایران در پی تسلیحات کشتار جمعی است، در حالی که آژانس بین المللی انرژی اتمی و سازمان های نظارتی بین المللی، ادعای شما را در خصوص تلاش ستیزه جویانه ایران برای دستیابی به سلاح های کشتار جمعی رد می کنند. امریکا همواره با درخواست های ایجاد منطقه عاری از سلاح های کشتار جمعی در شرق آسیا و خاورمیانه مخالفت کرده است و دولت بوش سیاست آپارتاید هسته ای امریکا را ادامه می دهد. بر اساس این سیاست، هواپیماها و کشتی های امریکایی می توانند سلاح های اتمی حمل کنند، ولی دیگر کشورها حق چنین کاری را ندارند. اگر بتوان ادعا کرد که سه کشور ذکر شده در سخنان بوش درگذشته با گروه های تروریستی ارتباط داشته اند، آنچه مسلم است هیچ یک از آنها با القاعده رابطه نداشته اند و هیچ گونه دلیل و مدرکی در دست نیست که نشان دهنده صحت ادعای تحویل سلاح های کشتار جمعی از سوی این کشورها به تروریست ها باشد.
جای تعجب است که این گونه مطالب در «سخنرانی وضعیت کشور»(35)که معمولاً مهم ترین سخنرانی سالانه رئیس جمهور امریکاست، مطرح شده باشد. معمولاً در سخنرانی«وضعیت کشور»، خط مشی سیاست داخلی و خارجی دولت امریکا ارائه می شود. سخنرانی سال جاری بوش، اولین سخنرانی« وضعیت کشور» در دوران ریاست جمهوری او بود که می تواند نمایانگر سیاست دولت وی در طول دوران ریاست جمهوری باشد. در سخنرانی«وضعیت کشور» رسم بر این است که بیشتر به اوضاع داخلی پرداخته می شود و قسمت کوچکی از آن به سیاست خارجی اختصاص می یابد، ولی در سخنرانی امسال، بیشترین فرصت به مباحث خارجی و به ویژه بحث مبارزه با تروریسم و سلاح های کشتار جمعی اختصاص یافت. قاعدتاً باید تدوین سخنرانی «وضعیت کشور» با دقت و صرف وقت قابل توجه صورت گرفته باشد و نتیجه تبادل نظر میان گرایش های مختلف کشور و تصمیم نهایی رئیس جمهور در موارد اختلافی باشد.

تنفر مردم ایران از نطق بوش

برای مردم ایران جملاتی که آقای بوش در این نطق نسبت به جمهوری اسلامی ایران اظهار نمود، بسیار تنفرانگیز بود. دو نکته در این سخنرانی، برای مردم ایران بسیار رنجش آور بود. اول آنکه بوش در مسائل داخلی ایران مداخله کرد و جناح های ایران را به دو بخش تقسیم نمود. در درون ایران ممکن است مناقشات و اختلافات بسیاری باشد و اظهارنظرهای متفاوت وجود داشته باشد، اقلیت باشد، اکثریت باشد؛ اما مردم ما به هیچ دولت خارجی و به هیچ قدرت خارجی اجازه نمی دهند در امور داخلی آنان مداخله کند. برای مردم ما بسیار زشت و تنفرانگیز بود که آقای بوش به مسائل داخلی ایران پرداخت. اساساً یکی از مهم ترین اهداف مردم در انقلاب اسلامی ایران، استقلال بود. مردم ما طعم تلخ دخالت های خارجی را در طول سه قرن گذشته چشیده اند و به هیچ قیمت بار دیگر اجازه مداخله به یک قدرت خارجی را نخواهند داد. نکته دوم که بسیار تنفرانگیز و تحریک کننده بود، تعبیر اهانت آمیزی بود که نسبت به ملت ایران با سابقه تمدنی چندین هزارساله به کار رفت. به کار بردن واژه شرارت برای ملت ایران یا حکومت منتخب مردم ایران بسیار زشت و نفرت انگیز بود آن هم از طرف دولتی که در طول قرن گذشته در پرونده اش جز جنگ، دخالت های نامشروع در امور داخلی کشورها و قتل و غارت و تاراج منابع کشورهای کوچک، چیز دیگری وجود ندارد.
علاوه بر اینها اتهاماتی که به ایران زده شد، بسیار تعجب آور بود. ایران یکی از کشورهای فعال در تمدید معاهده NPT است. ایران همچنین از فعال ترین کشورها در کنوانسیون بوده است. ایران فعال ترین کشور در مذاکرات سلاح های بیولوژیک در ژنو بود که امریکایی ها اخیراً آن را به شکست کشاندند. از طرف دیگر امریکا تنها کشور به کار برنده سلاح هسته ای علیه مردم بی گناه است. امریکا کشوری است که کنوانسیون سلاح های بیولوژیک را به شکست کشاند و کنوانسیون سلاح های شیمیایی را بی خاصیت کرد و با اجازه بازرسی در داخل خاک امریکا مخالفت نمود. این کشور چگونه به خود اجازه می دهد نسبت به کشور ایران که سازنده ترین نقش را در این کنوانسیون ها داشته است، این چنین سخن بگوید و آن را مورد اتهام قرار دهد؟! جالب توجه آنکه در مقطعی این سخنان ایراد شد که مردم ایران نسبت به مردم امریکا اظهار همدردی کرده بودند و ایران در نشست 2+6، در اجلاس ژنو، در اجلاس بن و در اجلاس توکیو نقش بسیار سازنده ای نسبت به اوضاع افغانستان و آینده افغانستان ایفا کرده بود.

دیدگاه مردم ایران نسبت به تهدید اخیر بوش

این نطق موجب تنفر بیشتر مردم نسبت به سیاست های امریکا شد و نشانه روشنی از عدم صداقت و غیرقابل اعتماد بودن دولت امریکا برای مردم ایران بود. همچنین این تهدید منجر به وحدت بی سابقه ای در میان همه جناح ها برای دفاع از کشور شد. در رابطه با این نطق و تهدید اخیر امریکا نسبت به ایران، می توان نکاتی را فهرست وار مطرح نمود:
1. جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک کشور مستقل، هزینه قابل توجه سیاسی پرداخته و خواهد پرداخت. تبلیغات وسیع علیه ایران، ریشه در استقلال خواهی ایران دارد.
2. در میان تمامی رجال سیاسی ایران که در فضای باز موجود، دیدگاه های مختلفی در مسائل داخلی و خارجی دارند، نسبت به حفظ امنیت ملی، حفظ نظام، دفع تجاوز دشمن و برخورد سریع و قاطع با هرگونه تعرض به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، اجماع نظر وجود دارد.
3. هدف امریکا از طرح بحث«ائتلاف شر»، جنگ روانی علیه ایران و مسلمانان است و برای زمینه سازی ادامه وضعیت فوق العاده و اجرای طرح های صنایع نظامی موردنظر حزب جمهوری خواه می باشد.
4. بخشی از دلایل تهدید امریکا علیه ایران به فضای فکری و عمومی ضد اسرائیلی در جامعه امریکا مربوط می شود که بعد از حوادث 11 سپتامبر ایجاد شده است و لابی صهیونیسم می خواهد موضوع حقوق فلسطینی ها را به طرح موضوع ایران و عراق منتقل کند و امریکا با فضاسازی های اسرائیل، جنگ روانی را به راه انداخته است. (36)
5. اسرائیلی ها دستور کار ضد صلح و جنگ طلبانه خود علیه فلسطینی ها را با دستور کار نظامی امریکا در احیای قدرت هژمونی امریکا در خاورمیانه و جهان، تطابق داده اند. (37)
6. برخورد غیرمنطقی با جمهوری اسلامی ایران، ظهور رادیکالیسم در خاورمیانه و جهان اسلام را به دنبال خواهد داشت؛ فرایند و نتیجه ای که به شدت به ضرر امریکا در دنیای اسلام خواهد بود.
7. امریکا در مقابل جنایات اسرائیل نسبت به فلسطینی ها، زندانیان فلسطینی در اسرائیل، قدرت هسته ای اسرائیل و سرکوب آزادیخواهی فلسطینی و استقلال طلبی بحق آنها سکوت کرده است و حتی از جنایات اسرائیل حمایت می کند. جمهوری اسلامی ایران دفاع از حق فلسطین را جزو امنیت ملی خود می داند و برخلاف ادعاهای امریکا با همه کشورهای عربی و جهان اسلام همراه است. ایران تنها کشوری نیست که با مواضع امریکا نسبت به موضوع فلسطین مخالف است، اما چون دیدگاه های خود را با استقلال مطرح می کند، مورد حمله امریکا قرار می گیرد. (38)
8. اروپایی ها بارها اعلام کرده اند امنیت خاورمیانه و امنیت مدیترانه، امنیت اروپا محسوب می شود. اگر امریکا در این منطقه عملیات نظامی انجام دهد، فضای ضد امریکایی و ضدغربی در سراسر منطقه ایجاد خواهد شد که به ضرر همه کشورهای غربی خواهد بود.
9. جنگ در خاورمیانه و خلیج فارس در امنیت کلی منطقه و بالتبع در امنیت عرضه نفت اثرات جدی خواهد گذاشت که به ضرر اروپا و ژاپن نیز خواهد بود.
10. به نظر می رسد که احیای اقتصاد امریکا نیاز به جنگ دارد و موضوع تروریسم و مبارزه با آن مطرح نیست. همه کشورهای جهان باید با استراتژی جنگ امریکا مخالفت کنند.
11. جنگ در خاورمیانه، دنیای اسلام را به طور جدی در مقابل غرب قرار خواهد داد که به نفع ثبات و صلح جهانی نخواهد بود.
12. ایران هرگز در پی جنگ نیست، نه با امریکا و نه با هیچ کشور دیگر؛ ولی اگر جنگی به او تحمیل شود و مورد تجاوز قرار گیرد، با بسیج تمامی امکانات، از خود دفاع می کند و بی گمان با ضربات متقابل، تجاوز را برای دشمن بسیار پرهزینه خواهد ساخت.

پی نوشت ها :

1. همایش خلیج فارس- آسیا در پرتو تحولات جهانی، میهمانان داخلی و خارجی، مرکز مطالعات وزارت امور خارجه، 15 اسفند 1380.
2. Washington Times Editorial,February27,2002
3. Robert Pelletreau,Speech at American Iranian Council,February14.
4. در این رابطه ببینید:
David P. Rapkin,World Leadership and Hegmony,Boulder and London,Lynne Rienner,1990
5. Lewis Libby
6. روزنامه گاردین، ‌9 اوت2001.
7. John Owen,"Transnational Liberalism & U. S. Primacy",International Security,Vol. 26,No. 3,2001
8. Eshpigel,December29,2001
9. The World in 2020,OECD,p. 92
10. در این رابطه ببینید:
"U. S-Russian Relations: A New Strategic Partnership",A New Reporrt on the U. S. Russian Dialogue,The Nixon Center,January 2002
11. خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، 8/ 12/ 1380.
12. Robert H. Scales,Future Conflict,Carlisle,PA: U. S. Army War College,1999.
13. The Financial Times,December7,2001
14. Thomas T. Bell,Weaponization of Space: Understanding Strategic and Technological Inevitabilities,Occasional Paper No. 6(Air University,Maxwell Air Force Base: Center for Strategy and Technology,Air War College,January 1999);Dana J. Johnson,Scott Pace and C. Bryan Gabbard,Space Emerging Options for National Power,1998.
15. Washington Post,October,19,2001
16. Foreign Policy,Fall 2001
17. The Financial Times,January 14,2002
18. Le Monde diplomatique,Jaunuary 2002
19. "Satisfaction with U. S. ",and "Religion: Gallup Social and Economic Indicators,1999",at www. gallup. com
20. American Religious Data Archive,Lilly Endowment,Dept. of Sociology and Anthropology,Purdue University,Queens,1996;Richard Cimino and Don Lattin,"Choosing My Religion",American Demographics Magazine,August1998
21. این پایگاه در جنوب شرقی جزیره کوبا قرار دارد. امریکایی ها در سال 1903 این پایگاه را از کوبایی ها اجاره کرده اند.
22. Die Zeit,January26,2002
23. Micheal Rubin,"The Iranian Ticking Bomb",The Jerusalem Post,February 17,2002
24. Jeune Afrique,7 January 2002
25. در این رابطه ببینید:
Agence France Press,February19,2002
26. Shibley Telhami,Professor of Politial Science,University of Maryland
27. در ماه نوامبر امسال کلیه اعضای مجلس نمایندگان و یک سوم نمایندگان سنا باید انتخاب شوند.
28. در این رابطه ببینید:
P. W. Singer,"Corporate Warriors",International Security,Vol. 26,No. 3,Winter 2001
29. در رابطه با سیاست خارجی امریکا با این محور، نوشته های «نوام چامسکی»مورد بحث قرار گرفته است.
30. در این رابطه رجوع کنید به:
Phillip Meilinger,"Force Divider",Foreign Policy,February 2002
31. Ibid
32. Center for International Policy
33. School of Americas
34. Fort Benning
35. State of the Union
36. Agence France Press,February 22,2002
37. در این رابطه ببینید:
Hillel Halkin,"The Return of Anti-Semitism",Commentary,February 2002,pp. 30-36
38. در رابطه با تبلیغات ضد ایرانی اسرائیلی ها، رجوع کنید به:
Naomi Segal,"Israel and Iran Engage in War of Words",JTA News,February 2002;;Gil Sedan,"Wind Blown from Iran Against Israel",JTA News,Jannary8,2002

منبع :روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام، تهران: انتشارات کمیل، چاپ سوم 1391.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.