گمانه زنی درباره ی انقراض

ژرژ کوویه در 23 اوت سال 1769 در مونبلیار که در آن زمان پایتخت امیرنشین مستقلی در نزدیکی مرز سوئیس بود و اکنون بخشی از خاک فرانسه است به دنیا آمد. مردم این منطقه فرانسوی زبان بودند اما بسیاری از آنها پیرو...
پنجشنبه، 21 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گمانه زنی درباره ی انقراض
 گمانه زنی درباره ی انقراض

نویسنده: جان گریبین
مترجم: رضا خزانه



 

ژرژ کوویه در 23 اوت سال 1769 در مونبلیار که در آن زمان پایتخت امیرنشین مستقلی در نزدیکی مرز سوئیس بود و اکنون بخشی از خاک فرانسه است به دنیا آمد. مردم این منطقه فرانسوی زبان بودند اما بسیاری از آنها پیرو آئین لوتر بودند و با ایالت های شمالی آلمانی زبان روابط فرهنگی گسترده ای داشتند. از سوی دیگر آنها نسبت به فرانسه احساس بیزاری می کردند زیرا این کشور بارها سعی کرده بود که این منطقه کوچک همسایه را تصرف کند. هنگام تولد کوویه، مونبلیار در طول چند سال گذشته از نظر سیاسی به دوک بزرگ وورتمبرگ آلمان وابسته بود و نسل جوانی از اعقاب خانواده دوک بر این منطقه حکومت می کردند. در نتیجه، به جای آنکه مونبلیار جای پرت و بسته ای باشد، مسیر روشن و شکوفایی را برای مردان جوان لایق هموار می کرد تا کار خود را در این امیرنشین به پایان برسانند و به دنیای گسترده تر اروپا وارد شوند. پدر کوویه سربازی بود که به عنوان افسر مزدور در پادگانی فرانسوی خدمت می کرد ولی در زمانی که پسرش به دنیا آمد، با حقوق بازنشستگی بازنشسته شد. وضع خانواده سخت تر شد (مادر کوویه که 20 سال از شوهر خود جوان تر بود ثروتی نداشت) اما ارتباط با فرانسه موجب شد که کوویه پشتیبان قدرتمندی به نام کنت والدنر پیدا کند. وی افسر فرماندهی در پادگان پدرش بود و پدر خوانده کوویه شد. این وابستگی چیزی بیش از ارتباطی رسمی بود و کوویه اغلب در زمان کودکی از خانواده والدنر دیدن می کرد.
پیش از آن، در سال 1769، اولین فرزند سرباز سابق و همسرش، پسری که نام او را ژرژ گذاشتند، در سن 4 سالگی فوت کرده بود؛ آنها پسر دومشان را ژان لئوپولد نیکولاس فردریک نام نهادند و به زودی نام داگوبر (یکی از نام های پدر خوانده اش) را رسماً به فهرست قبلی اضافه کردند. اما این پسر همواره به نام برادری که فوت شده بود شناخته شد و در تمام دوران زندگی بعد از بلوغ، نام خود را ژرژ امضا می کرد. در تاریخ هم نام او ژرژ کوویه باقی مانده است. این پسر برای خانواده اش بستری برای آرزوها و بلند پروازی ها شد و تا آنجا که در توان خانواده بود، بهترین امکانات تحصیلی را برایش فراهم کردند؛ چهار سال بعد، پسر دیگری به نام فردریک به دنیا آمد اما به مراتب کمتر مورد توجه قرار گرفت.
کوویه از سن 12 سالگی به بعد اغلب از عموی خود ژان نیکولاس که کشیش بود و مجموعه کاملی از تمام مجلدات تاریخ طبیعی بوفون را که تا آن زمان منتشر شده بود در اختیار داشت بازدید می کرد. ژرژ از این کتاب شگفت زده شده بود و علاوه بر اینکه ساعت ها برای مطالعه آن وقت صرف می کرد، برای جمع آوری نمونه های خود به خارج از شهر می رفت. اما در آن زمان هیچ نشانی از اینکه انسان بتواند به عنوان طبیعی دان، زندگی خود را بگذراند وجود نداشت. راهی که پدر و مادر کوویه برای رسیدن فرزندشان به شغلی آبرومند و مطمئن پیش بینی کرده بودند مسیری سنتی بود. آنها می خواستند که او کشیش لوتری بشود. اما درخواست او برای تحصیل در دانشگاه توبینگن آلمان با معافیت از پرداخت شهریه رد شد و خانواده او توان مالی نداشت که شهریه دانشگاه را پرداخت کند. به رغم نابسامانی وضع مالی خانواده، آنها از طریق کنت والدنر با دربار رابطه داشتند. در همین ایام شارل اوژن، دوک بزرگ وورتمبرگ، برای دیدار پرنس فردریک به مونبلیار آمده بود. دوک از وضع نا به سامان این جوان باخبر شد و امکانات تحصیل بدون پرداخت شهریه را در آکادمی جدید اشتوتگارت در اختیار او قرار داد. دوک در سال 1770 این آکادمی را تأسیس و امپراتور ژوزف دوم در سال 1781 به این آکادمی عنوان دانشگاه اعطا کرده بود. کوویه در سال 1784 در سن 15 سالگی تحصیلات خود را در این آکادمی آغاز کرد.
آکادمی با هدف تأمین جایگاهی برای کارآموزی کارمندان اداری تأسیس شده بود تا مردان جوان را برای مشاغل مختلف اداری در دولت های متعدد آلمان از هم گسیخته در آن زمان تربیت کند. آکادمی مانند مؤسسه ای نظامی با اونیفورم و رفتارهای انعطاف ناپذیر و اعمال قواعد سخت اداره می شد؛ اما امکان تحصیلات بسیار خوب وجود داشت و دست کم در ابتدا، شغلی برای تمام مدت عمر را پس از پایان تحصیلات ضمانت می کرد. همه دانشجویان از این موضوع راضی نبودند. فردریش شیلر در سال 1782 از این آکادمی فارغ التحصیل شده بود و فوراً با مقامات وارد کشمکش شد، چرا که شغلی مادام العمر نمی خواست- او مایل بود که شاعر و نمایشنامه نویس شود. اما او را مجبور کردند که شغلی را به عنوان جراح در پادگانی قبول کند.(1) او سرانجام با دخالت شارل-اوژن در سال 1784 از منطقه گریخت. در همین زمان بود که کوویه با زندگی جدید خود درگیر می شد. اما هنگامی که در سال 1788 تحصیلات خود را تمام کرد وضع به هم ریخت. آکادمی (و مؤسسات مشابه آن در سراسر آلمان) آن قدر در کار خود موفق بودند که در آن زمان تعداد داوطلبان واجد شرایط برای مشاغل اداری بیش از امکانات موجود برای جذب آنها بود. در نتیجه کوویه مانند بسیاری از هم دوره ای های خود مجبور شد به جای آنکه شغلی مادام العمر داشته باشد به امکانات مالی خود تکیه کند. متأسفانه او هیچ گونه منابع مالی نداشت و مدتی به منظور تأمین معاش در حالی که اوضاع را بررسی می کرد، در خانواده ای در شهر کان در ایالت نرماندی به عنوان معلم خصوصی آغاز به کار کرد. او در واقع جای پای مرد جوان دیگری به نام ژرژ فردریش پارو از اهالی مونبلیار می گذاشت که چون شغل بهتری پیدا کرده بود، دوست خود را به عنوان جانشین به آن خانواده توصیه کرد.
این دوران به قول یک نِفرین چینی، دوران خوبی برای زندگی در فرانسه بود. خوشبختانه نرماندی در ابتدا از شورش های سیاسی پاریس به دور مانده بود و کوویه توانست علایق خود را به گیاه شناسی و جانورشناسی (که در اشتوتگارت شکوفا شده بود و در این باره با دوستانش در دانشگاه مکاتبه می کرد) دنبال کند. او هنگام اقامت در شهر کان به باغ های گیاه شناسی و کتابخانه دانشگاه نیز دسترسی پیدا کرد. کوویه برای مارکیز دریسی و خانواده اش به عنوان معلم خصوصی پسر او، آشیل، کار می کرد. این خانواده صاحب خانه ای در شهر کان و دو قصر ساده بودند اما تنها از یکی از آنها در فیکنویل (Fiquainville) برای اقامت در تابستان استفاده می کردند.
سالگرد انقلاب فرانسه رسماً 14 ژوئیه یعنی روز بزرگداشت شورش زندان باستیل در سال 1789 مشخص شده است اما اصلاحات محدودی که مجلس ملی در پاسخ به شورش های آن سال به عمل آورد، مانند سرپوشی عمل کرد و این وضعیت تا سال 1791 ادامه داشت. در آن سال خانواده سلطنتی فرانسه با تلاش ناموفق برای فرار، موجبات موج جدیدی از تغییرات را فراهم کرد. در همان سال نرماندی در این اغتشاش درگیر شد، دانشگاه بسته شد و مردمی که به سبب گرسنگی تحریک شده بودند در خیابان ها شورش کردند. مارکیز دریسی و تا اندازه ای شوهرش نسبت به بعضی درخواست های اصلاح طلبان احساس همدردی می کردند ولی چون اعضای خانواده نجبا در معرض تهدید بودند، مارکیز، آشیل و کوویه برای امنیت بیشتر به طور دائم به منزل ییلاقی فیکنویل نقل مکان کردند. مارکی گاهی اوقات از آنها دیدار می کرد ولی در همین ایام مارکی و مارکیز از هم جدا شدند (شاید این نیرنگی از سوی مارکی بود به منظور آنکه پاره ای از املاک خانواده را بدون در نظر گرفتن سرنوشت مارکیز به نام خود کند). فرانسه جمهوری شد و کوویه این موقعیت را یافت که با زندگی توأم با آرامش در مناطق دور از شهر، طبیعی دانی میدانی شود، آگاهانه جای پای لینایوس را دنبال و صدها نمونه را شناسایی و تشریح کند. این موقعیت او را برانگیخت تا ایده های خود را درباره طبقه بندی گونه ها و روابط بین گیاهان و جانوران مختلف توسعه دهد. او انتشار مقالات در مجلات معتبر فرانسوی را آغاز کرد و با طبیعی دانان مشهور فرانسه در پاریس مکاتبه کرد. اما فرانسه درست در همان زمان که قرار بود نام کوویه بر سر زبان ها بیفتد، وارد شرارت آمیزترین مرحله انقلاب شد. این مرحله که به عنوان دوران وحشت یا ترور معروف است، با اعدام لویی شانزدهم و ماری آنتوانت در سال 1793 به وسیله گیوتین آغاز شد. دوران ترور بیش از یک سال طول کشید و هیچ بخشی از خاک فرانسه از آن بی نصیب نماند. بیش از 40000 نفر از مخالفین رژیم ژاکوبن (یا افرادی که مخالف محسوب می شدند)، در این دوران اعدام شدند؛ هر کسی یا ژاکوبن بود و یا مخالف آنها به حساب می آمد. کوویه هوشیارانه از کمون بک اکوشوا (Bec-aux-Cauchois) که دهکده فیکنویل را شامل می شد طرفدارای کرد. او از نوامبر سال 1793 تا فوریه 1795 به عنوان دبیر کمون (با حقوقی معادل 30 لیور در سال) کار کرد. او نفوذ زیادی پیدا کرد و از آن برای نجات خانواده دریسی از زیاده روی های آن دوران استفاده کرد. کوویه که تا آن زمان در دنیای علمی پاریس شناخته شده بود تا اندازه ای به عنوان مدیری قابل با امتیازات سیاسی تردیدناپذیر نیز شهرت یافت. وحشت در اوایل سال 1795 فرو نشست و کوویه به همراه آشیل دریسی از پاریس دیدار کرد(2) (آشیل اکنون 18 ساله بود و دیگر نیاز چندانی به معلم خصوصی نداشت). دقیقاً روشن نیست که هدف از این دیدار چه بوده است، زیرا به نظرمی رسد که این دیدار، آگاهانه مخفی نگه داشته شد. به احتمال قوی کوویه به نمایندگی از طرف خانواده دریسی برای برگرداندن بعضی از دارایی های آنها فعالیت می کرد که در جریان انقلاب مسدود شده بود. او از این موقعیت همچنین برای برقراری تماس هایی در محافل علمی پاریس به منظور یافتن شغلی در موزه تاریخ طبیعی پاریس (شامل باغ نباتات یا باغ سابق پادشاه) تلاش کرد. نتیجه این کوشش ها باید موفقیت آمیز بوده باشد زیرا او به نرماندی بازگشت، از شغل خود به عنوان دبیر کمون بک اکوشوا استعفا داد و چند ماه پیش از آغاز بیست و شش سالگی اش به پاریس رفت.
کوویه به عنوان استاد کالبدشناسی تطبیقی به کارکنان موزه تاریخ طبیعی پیوست (او به تدریج به پست های بالاتر دست یافت و مشاغلی نیز در خارج از موزه داشت). وی تا پایان عمر این شغل را حفظ کرد. او پس از دگرگونی های دوره جوانی در پاریس ریشه دواند و دعوت همراهی ناپلئون را در لشگرکشی او به مصر در سال 1798 رد کرد (او پیشنهادهای دیگری را نیز رد کرد). یک سال بعد استاد تاریخ طبیعی در کالج دو فرانس شد و یک سال پس از آن انتشار کتاب سخنرانی هایی درباره کالبدشناسی تطبیقی را آغاز کرد که شاهکار او در پنج جلد است. اما او اغلب مشکل مالی داشت و بعضی مشاغل را در دولت و آموزش به طور هم زمان یا در حالی که با یکدیگر تداخل می کرد پذیرفت و به این وسیله از امنیت شغلی بیشتری برخوردار شد. او در میان کارهای دیگر، در سازمان دهی دانشگاه سوربن جدید نقش اساسی داشت و از سال 1810 تا زمان فوت در 13 مه سال 1832 (او قربانی شیوع وبا شد) احتمالاً برجسته ترین زیست شناس جهان شد. موقعیت او چنان قوی بود که وضعیتش با روی کار آمدن دوباره بوربون ها در سال 1815 در معرض تهدید جدی قرار نگرفت. در سال 1804 با زنی بیوه به نام آن ماری دووسل (Anne-Marie Duvaucel) ازدواج کرد و از او صاحب چهار فرزند شد؛ شواهدی وجود دارد که او پیش از آن در نتیجه رابطه ای طولانی با زنی که دوست او بود دست کم صاحب دو فرزند شده بود، ولی نام این زن ثبت نشده است.(3) در سال 1831 لقب بارون به او اعطا شد؛ در آن زمان در فرانسه، اعطای این القاب به افراد پروتستان نامعمول بود.
کوویه استانداردهای جدیدی در کالبدشناسی تطبیقی برقرار کرد. این مبانی بینش جدیدی در این باره فراهم کرد که اعضای بدن یک حیوان چگونه با هم کار می کنند. به زودی آشکار شد که این استانداردها برای تفسیر و طبقه بندی فسیل ها بسیار با ارزش است. او با هدف برجسته کردن این رهیافت، شکل بدنی حیوانات گوشت خوار و گیاه خوار را با هم مقایسه کرد. یک حیوان گوشت خوار باید پاهای مناسبی داشته باشد تا بتواند به تندی بدود و طعمه خود را به چنگ آورد. این حیوان باید همچنین دندان های ویژه ای داشته باشد تا بتواند گوشت را پاره کند. سرپنجه های او نیز باید این قابلیت را داشته باشد که قربانی اش را اسیر نگه دارد و غیره. حیوان گیاه خوار باید دندان های صاف و قابل جویدن، پاهای سم دار به جای سرپنجه های تیز و جنبه های متفاوت دیگری داشته باشد. کوویه در درس گفتارها تا اندازه ای با گزافه گویی ادعا کرد که متخصصین می توانند با مشاهده استخوان، شکل ظاهری حیوان را بازسازی کنند. البته حقیقت دارد که اگر کسی حتی هیچ گونه تخصصی در این زمینه نداشته باشد، می تواند با شناسایی تنها یک دندان پیشین، به عنوان مثال، به طور قاطع اظهارنظر کند که حیوانی که این دندان ها را داشته است، دارای سرپنجه ها و ناخن ها بوده و سم نداشته است.(4)
کوویه با «مطالعات تطبیقی» دریافت که نمایش تمام اشکال زندگی حیوانی به صورت یک سیستم خطی به ترتیبی که همه اشکال پست تر زندگی را به اشکال برتر مربوط کرد (و البته انسان در صدر نردبان آفرینش قرار می گرفت) غیر ممکن است. او به جای این رویکرد، همه حیوانات را در چهار گروه اصلی (مهره داران، نرم تنان، مفصل داران و شعاعیان) تنظیم کرد که هر یک کالبدشناسی مربوط به خود را دارد. طبقه بندی کوویه دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرد؛ اما این واقعیت که او این طبقه بندی را انجام داد، نقطه گسستی از طرز فکر قدیمی درباره جانورشناسی و نشان دادن مسیر آینده بود.
کوویه با به کارگیری ایده های مذکور در بررسی بقایای فسیلی، گونه های منقرض را بازسازی کرد و تقریباً به تنهایی، علم شناخت نژادهای ماقبل تاریخ بشر را ابداع کرد (او در جریان همین مطالعات، اولین کسی بود که سوسمارهای بالدار را شناسایی و نام گذاری کرد). یکی از مهم ترین نتایج این نوع کار آن بود که کوویه چینه هایی را که این فسیل ها در آنها یافت می شوند، از نظر زمانی نه با هدف زمان بندی مطلق بلکه با شناسایی آنکه کدام یک قدیمی تر و کدام یک جدیدتر هستند منظم کرد. کوویه با همکاری آلکساندر برونیار (1847-1770)، استاد معدن شناسی موزه تاریخ طبیعی، به مدت چهار سال سنگ های حوزه پاریس را مورد کاوش قرار داد. او شناسایی کرد که کدام فسیل ها در کدام چینه ها پیدا شده اند، به طوری که به محض آماده شدن مقایسه اصلی، برای قرار دادن چینه ها در توالی صحیحی از نظر زمین شناختی و زمانی، می توان از انواع شناخته شده فسیل ها در مناطق دیگر استفاده کرد. با این اطلاعات حتی می توان تشخیص داد که زندگی از کجا آغاز شده است. کوویه در چاپ های بعدی کتاب رساله درباره نظریه زمین (Discours sur la Theorie de la Terre) (که در سال 1825 منتشر شد ولی بر پایه مطالبی بود که در 1812 منتشر شده بود) نوشت:
شگفت انگیزتر آن است که زندگی همیشه در روی زمین وجود نداشته است. ناظر به راحتی می تواند دریابد که زندگی در کجا اولین آثار خود را بر جای گذاشته است.
این مطالعات حاکی از آن است که بسیاری از گونه هایی که پیش از این روی زمین زندگی کرده اند، اکنون از بین رفته اند. بر پایه این مطالعات، کوویه به این ایده دست یافت که چند دگرگونی شدید و ناگهانی و فاجعه آمیز رخ داده است و طوفانی که انجیل به آن اشاره می کند، جدیدترین آنها بوده است. بسیاری از این گونه ها در جریان این دگرگونی ها از بین رفته اند. برخی این ایده را فراتر بردند و نتیجه گیری کردند که پس از هر دگرگونی فاجعه آمیز، خداوند به آفرینش خاصی برای پر کردن زمین از موجودات زنده دست زده است؛ اما کوویه پس از آنکه مدت کوتاهی به این ایده تمایل نشان داد، از عقیده بیشتر همکاران خود پیروی کرد که به موجب آن تنها یک آفرینش وجود داشته است و رویدادهای پس از آن بر اساس طرح ها (یا قوانینی) پیش رفته است که خداوند در آغاز آفرینش طراحی کرده است. او موردی برای پر کردن دوباره زمین از موجودات زنده پس از هر دگرگونی فاجعه آمیز نمی دید و خاطر نشان کرد که گونه های ظاهراً «جدید» در پیشینه فسیل ها، در واقع مهاجرینی از بخش هایی از جهان هستند که هنوز در اوایل قرن نوزدهم کشف نشده بودند. در هر صورت از نظر کوویه، تاریخ زندگی در روی کره زمین صدها هزار سال به عقب، بسیار فراتر از برآورد اشر می رفت. اما حتی مقیاس زمانی صد هزار سال به این معنا بود که رویدادهای ناگهانی مهم و تکراری در مقیاس طوفان انجیل، برای توضیح تغییراتی که کوویه در پیشینه فسیل پیدا کرده بود، لازم به نظر می آمد. اما ایده های او درباره عدم تغییر گونه ها، او را در رویارویی با هم عصران فرانسوی خود قرار داد و مطالعه تکامل را در فرانسه، در دورانی بسیار با اهمیت، به تعویق انداخت.

پی نوشت ها :

1- این موضوع تصویر پیتون وار مقاومت ناپذیر از جراحی را پیش چشم می آورد که روی بیمار خم شده، در حالی که چاقوی جراحی را چنگ زده و پیش از آنکه کار را آغاز کند می گوید: «می دانید، من در حقیقت قصد داشتم شاعر بشوم.» (گروه نمایشی کمدی مونتی پیتون سبک خاصی را در نمایش کمدی در تلویزیون انگلیس ایجاد کردند.-م)
2- ژاکوبن ها قدرت خود را از دست دادند و «دیرکتوار» در سال 1795 جای آنها را گرفت. این وضع تا سال 1799 ادامه داشت ولی با کودتایی که ناپلئون را بر سر کار آورد از هم پاشید. در همین زمان بود که فرانسه انقلابی در سال 1793 مونبلیار را بلعید.
3- اوترام را ملاحظه کنید.
4- شاید ارزش داشته باشد که همه این مطالب را با یادآوری این نکته در بستر تاریخی خود قرار دهیم که کوویه کار بزرگ خود را تقریباً 200 سال پس از کار بزرگ گالیله انجام داد؛ فاصله بین گالیله تا کوویه تقریباً همان فاصله بین کوویه و ماست.

منبع :گریبین، جان؛ (1389)، تاریخ علم غرب 1543-2001 از آغاز روشنگری تا دوران معاصر، تهران: انتشارات فاطمی، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط