نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار
مترجم: حسن افشار
با تأسیس بیت الحکمه و رصدخانه هایی چند توسط مأمون و با ورود متون نجومی یونان زمینه برای رشد جدی اخترشناسی اصلی اسلامی که پیوند تنگاتنگی با ترقیات مسلمانان در ریاضیات داشت آماده شد. در واقع به محض تأسیس بیت الحکمه اخترشناسان دست به کار شدند. گروهی مانند حبش حاسب و عباس جوهری بیشتر به جنبه ریاضی توجه داشتند؛ هر چند جوهری رصدهایی نیز انجام داد. یکی از مهم ترین اخترشناسان اوایل قرن نهم ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی بود. بیشترین خدمات او در ریاضیات بود، اما با مجسطی بطلمیوس آشنایی کامل داشت و مطالبی نیز در اخترشناسی نگاشت. او مجموعه ای زیج(جدول نجومی) از مواضع آتی سیارات و ثوابت فراهم آورد که زیج السند هند نام گرفت زیرا مبتنی بر چند جدول هندو یا سیدهانتا بود که به تازگی به بغداد رسیده بود. این جدول ها که رد اصل جدول های بطلمیوس در آن ها به چشم می خورد نخستین اثر نجومی اسلامی است که تقریباً به تمامی باقی مانده است. خوارزمی مطلبی هم درباره اسطرلاب یونانی نوشت که اسلام بعداً آن را متعلق به خود ساخت. این آلت، مسطح و مدور از جنس برنج بود. در مرکز آن قرصی قرار داشت که خطوط شاخصی روی آن کنده بودند. جای خطوط به دقت محاسبه شده بود. قرص در داخل یک حفاظ می چرخید و یک روی حفاظ دارای شبکه ای از تکه های باریک برنجی بود. این تکه ها به نقاطی منتهی می شدند که نشانه ستارگان بودند. با چرخاندن قرص داخلی می شد اوقات طلوع و غروب اجرام فلکی را پیدا کرد و از وقوع سایر وقایع نجومی مطلع شد. اسطرلاب از این لحاظ یک محاسبه گر ترسیمی بود. روی دیگر حفاظ دارای یک بازوی رصد و مقیاساتی بود. استفاده کننده با کمک آن می توانست ارتفاع جسم فلکی را به دست آورد؛ یا اگر آلت را افقی نگه می داشت می توانست ازیموت جسم (یعنی موضع آن در امتداد افق از مبتدای شمال حقیقی) را تعیین کند. این روش سنجش مواضع فکلی، با استفاده از ارتفاع و ازیموت، روشی مشخصاً عربی بود. اتفاقاً لغت «ازیموت» ما نیز ریشه عربی دارد. (1)
یکی دیگر از نخستین اخترشناسان بغداد، ابوالعباس فرغانی بود که او نیز درباره اسطرلاب نوشت، ولی این بار کتابی اساسی که برتر از نوشته خوارزمی است. او نه تنها نظریه ریاضی شالوده این ابزار را توضیح داد بلکه اشتباهات رایج در ساختمان قرص مرکزی را نیز تصحیح کرد. فرغانی همچنین کتابی عمومی تر در زمینه اخترشناسی، شرحی نقادانه بر زیج خوارزمی و شرحی بر مجسطی نوشت. این آخری از همه مهم تر بود زیرا نقل دقیق هیئت بطلمیوس، به زبان عربی، در متنی روشن و بسامان بود که محبوبیت قابل ملاحظه ای به دست آورد.
همتای فرغانی که بیشتر کار نظری می کرد تا مشاهده عملی، اخترشناس و ریاضیدان دیگری بود به نام ثابت بن قره. این عرب بین النهرینی نیز در بیت الحکمه کار می کرد. او بیشتر ریاضیدان بود تا اخترشناس ـ و ما در آن زمینه بیشتر به او خواهیم پرداخت ـ اما به هر جهت در اخترشناسی نیز قلم را به کار انداخت. او زبان های یونانی، سریانی و عربی را به خوبی می دانست. (2) در جوانی در زادگاهش حران، که شهری در بین النهرین بود، صرافی می کرد. ریاضیدانی مسلمان به نام ابن شاکر، در عبور از شهر، چنان تحت تأثیر قابلیت های ابن قره قرار گرفت که تشویقش کرد به بغداد برود. ابن قره در بغداد علاوه بر این که مطلبی درباره ساعت آفتابی نوشت، مطالعه دقیقی در حرکت ظاهری خورشید در آسمان انجام داد و به ویژه شتاب و درنگ آن در اوقات مختلف سال را مورد توجه قرار داد. او همچنین حرکت ماه در برابر ستارگان را مطالعه کرد؛ و از سوی دیگر به این نتیجه رسید که مسیر خورشید حرکتی دارد که پیش از آن ناشناخته بوده است. این حرکت، هم در حرکت تقدیمی اعتدالین تأثیر داشت و هم در زاویه بین مسیر خورشید(دایره البروج) و خط استوای فلکی. تغییراتی که ابن قره گمان کرد کشف کرده است به این معنا بود که اعتدالین در هر 4000 سال یک دایره کوچک در آسمان می زنند، از این رو به نظر می رسد که دایره البروج می لرزد. به همین دلیل بود که این تاثیر «لرزش» نام گرفت. دایره لرزش، که قطری معادل 8 درجه داشت؛ عامل جدیدی شد که بر همه جدول های نجومی بعدی نه تنها در عربستان بلکه در غرب مسیحی در قرون وسطی نیز تاثیری اساسی گذاشت. تازه در اواخر قرن شانزدهم، که ارصادات تازه و به مراتب دقیق تری به وسیله تیکو براهه در دانمارک انجام گرفت، کاشف به عمل آمد که لرزشی که ابن قره به دایره البروج نسبت داده بود فقط یک توهم است.
از میان نخستین اخترشناسان عرب، بزرگ ترین و بحق پرآوازه ترینشان بی تردید ابوعبدالله بتانی بود. او نیز ظاهراً در حران متولد شده بود؛ و از خانواده ای صابی بود. صابیان پیروان مذهبی کهن بودند که بسیاری از احکام ستاره پرستی و تعالیم نجومی بین النهرین باستان را دربر می گرفت. ثابت بن قره نیز از پیروان این مذهب بود. از شکیبایی فرمانروایان مسلمان همین بس که این فقط یکی از مذاهب بسیاری بود که اجازه داشتند با اسلام همزیستی کنند. با این حال، مذهب صابی خود در قرن یازدهم به مرگ طبیعی مرد. این ادعا را که بتانی از خانواده ای اشرافی یا حتی درباری بود پژوهش های اخیر تأیید نکرده است.
بتانی رصدهای نجومی خود را در الرق(3) انجام داد که در ساحل شمالی فرات در فاصله 160 کیلومتری(100 مایلی) شرق حلب امروزه قرار داشت. او خسوف و کسوف و پدیده های آسمانی دیگری را رصد کرد، اما شهرت او فی الواقع در گرو کتاب الزیج یا کتاب جدول های نجومی اوست. انگیزه او برای تألیف آن، به گفته خود وی در پیشگفتار کتاب، خطاها و اختلافاتی بود که در زیج های دیگر یافته بود. از این رو وی کوشید نظریات راجع به حرکات فلکی و نتایج مأخوذ از آن ها را با اتکا به ارصادات جدید اصلاح کند، یعنی همان کاری را انجام دهد که بطلمیوس بااستفاده از ارصادات ابرخس کرده بود. به این منظور، او آلاتی ساخت؛ از جمله یک ساعت آفتابی، نوع بدیعی از ذات الحلق که گاهی «تخم مرغی» خوانده شده، همچنین یک ربع بزرگ که به دیوار نصب می شد(ربع «دیواری»)و نیز وسیله ای که بعدها «سه شاخ»(4) نام گرفت. این وسیله که از ابزاری مورد استفاده بطلمیوس مشتق شده بود، با بازوهای مستقیم خود مثل یک ربع عمل می کرد ولی فاقد شاخص سنگین آن بود. بتانی چنان سرگرم مسائل ارصادی عملی بود که گاهی در توضیح نظریات راجع به سیارات در می ماند. اما اصلاحات او بر خطاهای ارصادی مجسطی بسیار با ارزش بود، به ویژه آن جا که به حرکت سیارات مربوطمی شد. درعین حال بتانی خاطر نشان ساخت که بطلمیوس در این فرض خود به راه خطا رفته است که زاویه بین دایره البروج و استوای فلکی یا میل دایره البروج همواره ثابت است، یا این که نقطه ظهور خورشید در دورترین فاصله اش ـ اوج خورشید ـ در فضا همیشه ثابت است. این نکات برای اخترشناسی دقیق آینده حیاتی بود. ولی کار بتانی بیش از یادآوری خطاها بود. او خود ارصاداتی انجام داد و مقادیر بهتری برای این کمیت های مهم به دست آورد؛ به علاوه در ارائه آن ها نه تنها نتایج را ذکر کرد بلکه راه رسیدن خود به آنها را به روشنی توضیح داد.
گرچه بتانی در رویارویی با حرکات سیارات و ماه و خورشید زبردست بود و گرچه در اندازه گیری قطر ظاهراً متغیر آن ها در طول سال بیش از هر سلف خود موفقیت داشت، به این بسنده کرد که مواضع یافته بطلمیوس برای ثوابت را بپذیرد و فقط با تصحیحاتی آن ها را مطابق روز گرداند. شاید این جای تعجب نداشته باشد، زیرا اخترشناسان اولیه توجه خود را بیشتر معطوف اجرام فلکی متحرک می کردند؛ و در این حوزه خدمات بتانی بسیار با ارزش بود، نه تنها به خودی خود بلکه همچنین به دلیل روش های ریاضی که او در محاسبات به کار می بست و بعدها مورد استفاده نسل های دیگر قرار گرفت. در اروپای غربی، همین روش ها از قرن پانزدهم تا قرن هفدهم توسط غول های نجومی این دوره، کپرنیک، کپلر، تیکوبراهه و گالیله نقل شد. در روزگاری نزدیک تر به زمان خود او، عالم معروف یهودی و اسپانیایی، موسی بن میمون(1135 تا 1204 میلادی) که رهبر فکری یهودیت قرون وسطی و طبیب مخصوص سلطان مصری، صلاح الدین بود، وقتی پای مسائل نجومی به میان آمد، سایه به سایه در پی بتانی روان شد.
عربستان قرن نهم، علاوه بر اخترشناسی ناب، شاهد کاری جدی در زمینه ستاره خوانی نیز بود. در واقع در همین زمان بود که بزرگ ترین عرب مبلغ آن ابومعشر بلخی در بغداد کار می کرد. ابومعشر که بعدها در غرب البومسر(5) خوانده شد، در سال 787 میلادی در بلخ به دنیا آمد ـ که شهری کهن در دورترین نواحی غرب ایران بود ـ و تقریباً نود سال بعد در عراق درگذشت. بلخ در گذشته از شهرهای مرزی تمدن هلنی بود که در آن اقوام مختلف چینی هندی، یونانی، سکایی و سوری با جمعیت ایرانی درآمیخته بودند. در این شهر جوامع بودایی، هندو، یهودی، مانوی، نسطوری و زرتشتی با یکدیگر همزیستی داشتند. هنگامی که عباسیان به قدرت رسیدند، خلفای جدید ارتش خود، فرماندهان خود و گروهی از اندیشمندان خود را از بلخ و نواحی پیرامون آن در خراسان تأمین کردند، و آن اندیشمندان در ترجمه و تفسیر آثار یونانی در بیت الحکمه بغداد نقشه کوچکی بازی نکردند. ابومعشر از نسل سوم این رجال اندیشمند بود. او تا پایانزندگی، احساس برتری فکری به لحاظ ایرانی بودن نسبت به همکاران دیگر خود از سایر نقاط عربستان را حفظ کرد.
سنت گرایی فکری ابومعشر او را به مشاجره با کندی و سامان دادن به افکار خویش سوق داد که آمیزه ای از نظرات رایج در بغداد آن روزگار با عقاید سنتی خود وی بود. نوافلاطون گرایی و ارسطو نیز در افکار او جای خود را داشتند. ابومعشر به یک فلک خارجی (نورالهی) و هشت فلک اثیری(آسمان)و یک فلک تحت قمر در مرکز (فلک نهم یا فلک خود ما)باور داشت. اما دلبستگی اصلی ابومعشر به ستاره خوانی بود که تصور او از کیهان نیز در آن نقش داشتند. او گفت که همه این معارف منشأ الهی دارد و هر علم محتوی اندکی وحی است؛ و این که سه حوزه نفوذ ـ الهی، اثیری و تحت قمری ـ تحت تأثیر و عمل یکدیگرند و ستاره خوانی را علمی واقعی می سازند. او خود طالع نماهایی فراهم آورد و شهرتی فراوان یافت، هم در روزگار خود و هم در اعصار بعد. او را «مدرس اثرات ستارگان به مسلمانان» خوانده اند.
ستاره خوانی در قرن نهم به قدر کافی منطقی به نظر می رسید. زمین مرکز عالم بود و با فرضیه وحی الهی ابومعشر نفوذ ستارگان بعید نمی نمود. اما عجیب اینجاست که از اعرابی که چشم به آسمان داشتند فقط انگشت شماری وقت خود را صرف ستاره خوانی کردند. ظاهراً آن ها بیش از آن که در پی استفاده از دانش یونانیان برای غیبگویی باشند در این اندیشه بودند که آنچه را یونانیان آغاز کرده بودند تکمیل کنند. قابلیت های ریاضی آنان بیشتر مصروف علم می شد تا پیشگویی.
آخرین نماینده بزرگ مکتب نجومی و ریاضی که پس از پی ریزی بغداد در اوایل قرن نهم پدید آمده بود، دانشمندی ایرانی بود به نام ابوالوفای بوزجانی که در سال 940 میلادی در شهر بوزجان پا به عرصه وجود گذاشته بود. او که در درجه اول ریاضیدان بود با نوشتن کتاب کاملی در اخترشناسی از دیدگاه ریاضی از سنت پیروی کرد. ریاضیات او به حل مسائل نجومیش ظرافت و صراحت خاصی داده بود. ایرانی دیگری که بین سال های 970 و 1000 میلادی در بغداد می زیست ابوسهل کوهی بود. او ارصاد انقلابات تابستانه و زمستانه را در شیراز انجام داد و حرکات ماه و سیارات را نیز رصد کرد. شهرت کوهی ظاهراً به دلیل مهارت وی در ارصاد بوده است، زیرا بیشترین دقت ممکن در پایان قرن دهم در کار او به چشم می خورد.
تقریباً در همین زمان بود که استفاده نبوغ آسای بطلمیوس از معدل مسیر برای توضیح حرکت نامنظم سیارات در مراحل منظم مورد تردید ابن هیثم فیزیکدان بزرگ اسلامی قرار گرفت. ابن هیثم معتقد بود که یک نکته مهم در حرکت سیارات از چشم بطلمیوس پوشیده مانده است؛ و به زعم خود ثابت کرد که نظریه بطلمیوس در مورد حرکت ماه از لحاظ عملی نمی تواند منطق بر واقعیت باشد. البته از جهتی حق با این هیثم بود. «خطا»های بطلمیوس ناشی از این فرض بود که همه حرکات فلکی، منظم و دایره وار است. ولی متأسفانه هیچ اخترشناسی مسلمانی به این فرض پشت پا نزد. بعدها نگرش کاملاً تازه ای مطرح می شد، اما در قرن هفدهم و در اروپا، نه در اسلام.
تا این جا اخترشناسان عرب در حرکت سیارات دقیق شده بودند، اما در اواخر قرن دهم یک استثنای قابل ذکر وجود داشت: یک ایرانی به نام ابوالحسین صوفی که از زندگی و کارش چیز زیادی دانسته نیست. او به خاطر ارصادات خویش و توصیفات خود ستارگان شهرت داشت. کتاب صور الکواکب او از کتب کلاسیک اخترشناسی اسلامی شد و بعدها به غرب راه یافت ـ نام نویسنده آن در غرب ازوفی (6) ترجمه شد. صوفی نخستین تجدید نظر به راستی نقادانه را بر فهرست ستارگان بطلمیوس انجام داد و شواهدی از ارصادات دقیق خود را به آن افزود. به علاوه او نتایجی را که خود به دست آورده بود به شکلی کاملاً واضح برای تک تک صورت های فلکی مطرح ساخت و یکایک ستارگان را مورد بحث قرار داد ـ موضعشان، قدرشان (میزان درخشندگیشان) و رنگشان. از هر صورت فلکی، دو نقش ارائه داد؛ یکی به گونه ای که از خارج کره فلکی دیده می شود و دیگری چنان که از داخل به چشم می آید، یعنی همان طور که در آسمان رؤیت می شود. جدولی نیز از همه ستارگان با موضع و قدرشان وجود داشت. به علاوه همه ستارگان به عربی نام گذاری شده بود(نام برخی از آن ها را ما هنوز به همان صورت به کار می بریم، مثل الدبران، الطائر، بیت الجوزا، و رجل(7). ) شک نیست که کتاب صوفی به یک نیاز مهم پاسخ داد؛ و اخترشناسان عرب یا غربی، نسل بعد النسل، آن را به نحو احسن به کار بردند.
چنان که از راصدی چنین اهل عمل انتظار می رود، صوفی به ساختن ابزار نیز اقدام کرد. همچنین کتابی درباره اسطرلاب و کتابی دیگر پیرامون ستاره خوانی نوشت. ستاره خوانی را معاصر او ابوریحان بیرونی نیز پذیرفت. بیرونی که در سال 973 میلادی در ارمنستان به دنیا آمد از اوان طفولیت به علم روی آورد. او در هفده سالگی توانست حلقه ای را با تقسیمات نیم درجه ای مدرج گرداند و با آن ارتفاع خورشید را در نقطه اوجش اندازه بگیرد. وقتی در سال 995 میلادی آتش جنگ داخلی زبانه کشید او به خارج گریخت و دو سال بعد که صلح برقرار شد به خانه بازگشت. وقتی در خارج بود در ری اقامت گزید و از رصدخانه کوهستانی آن جا دیدن کرد که به سدس بزرگی مجهز بود؛ اما پس از بازگشت، «مجبور به مشارکت در امور دنیوی» و خدمت در دربار سلاطین متوالی شد. با این حال توانست با همکاری بوزجانی که تقریباً 30 سال از او بزرگ تر بود رصدهایی انجام دهد. توجه بیرونی بیشتر به جغرافیای نجومی بود. او از خسوف و کسوف استفاده می کرد و طول جغرافیایی نقاط زمین را به دست آورد، یا رصدهای نجومی انجام می داد و بعد یک درجه نصف النهار را تعیین می کرد. اما اخترشناسی تنها دلبستگی بیرونی نبود. او مطالب بسیاری در ریاضیات، جغرافیا، نورشناسی، داروشناسی، گوهرشناسی و ستاره خوانی نوشت. بازده مکتوب کلان او فی الواقع به حدود 13,000 صفحه مطلب فوق العاده تخصصی بالغ می شد. او که می گویند مسلمانی ثابت قدم بوده است ابزاری نیز برای تعیین اوقات نماز اختراع کرد؛ اما از آن جا که با ماه های بیزانسی تنظیم شده بود؛ فقیهی او را به الحاد متهم کرد؛ و می گویند بیرونی پاسخ داده است:«بیزانسی ها غذا هم می خورند، پس از این کار آن ها هم تقلید نکنید!»
در پایان سده دهم، یکی از بزرگ ترین اخترشناسان اسلامی قرون وسطی به نام ابوالحسن بن یونس را نیز دست به کار می بینیم. ابن یونس در مصر در خانواده ای محترم به دنیا آمد. در جوانی شاهد فتح مصر به دست فاطمیون مسلمان و در سال 969 میلادی شاهد پی ریزی شهر قاهره بود. ابن یونس از سال 977 تا سال1003، تحت حکومت خلفا، رصدهایی با استفاده از ابزارهای چندی از جمله اسطرب مسین بزرگی به قطر تقریبی1/4 متر انجام داد. در میان ابزارها ذات الحلق غول آسایی با نه حلقه و حدود یک تن وزن نیز وجود داشت که از بس بزرگ بود«مردی با اسب می توانست از میان آن بگذرد» هر چند این احتمالاً بعد از مرگ ابن یونس ساخته شده بود.
ابن یونس شهرت خود را در درجه اول مدیون زیج خویش است که به خلیفه وقت تقدیم شده و جدول های نجومی بزرگ حاکم (8) نام گرفته بود. دست کم دارای 81 فصل و بارها بزرگ تر از زیج بتانی بود. تعداد جدول های آن نیز دو برابر بود. تفاوت آن با همه زیج های قبلی در این بود که با فهرستی از ارصادات آغاز می شد، چه آن ها که خود ابن یونس انجام داده بود و چه آنها که به وسیله پیشینیان او صورت گرفته بود. جزییات انواع و اقسام پدیده های نجومی از خسوف و کسوف گرفته تا قران های سیارات در آن ذکر شده بود. ریاضیات آن و جدول های ریاضیش خوب بود. این زیج قدری ستاره خوانی را نیز شامل می شد، چون آوازه ابن یونس هم در ستاره خوانی بود و هم در اخترشناسی، ضمناً این با توجه به علاقه حاکم خلیفه به موضوع، دور از انتظار نبود. می گویند ابن یونس مرگ خود را هفت روز پیش از وقوع آن پیش بینی کرد؛ از این رو امور شخصی خود را سر و صورت داد و سپس در خانه را به روی خود بست و همه دستنوشته های خود را شست و از بین برد؛ و قرآن خواند تا مرد ـ درست در همان روزی که پیش بینی کرده بود! راست یا دروغ. این حکایت از شهرت او به خاطر قابل اطمینان بودن پیشگویی هایش خبر می دهد. صرف نظر از ستاره خوانی، زیج ابن یونس کمک بسیار ارزشمندی به اخترشناسی عرب بود. بخشی از شهرت آن نیز بی تردید به این علت بود که در قرن یازدهم کم تر جانشینی برای او پیدا می شد که بتواند اثری چنان عظیم فراهم آورد.
ابن یونس اثر بزرگ دیگری نیز تألیف کرد. این یکی برای تعیین نجومی اوقات نماز بود. برای این کار به راهنمای نجومی نیاز بود؛ زیرا پیامبر فرموده بود که نماز مغرب ـ نخستین نماز روز ـ باید بین غروب آفتاب و شب هنگام اقامه گردد، نماز صبح بین سپیده دم و طلوع آفتاب، نماز ظهر وقتی که خورشید بر نصف النهار محل واقع است و نماز عصر موقعی که طول سایه هر جسم مفروض برابر طول سایه آن در نیمروز به علاوه طول خود جسم باشد. این البته همه به این معنی بود که حرکت ظاهری روزانه خورشید باید دقیقاً دانسته باشد. در این زمینه جدول های ابن یونس از آن جا که به ریاضیات صحیحی اتکا داشتند بسیار گسترده و خوب بودند و موضع خورشید در طول سال را در بیش از 10,000 مورد ذکر می کردند. این جدول ها چنان عالی بودند که تا قرن نوزدهم جزیی از مجموعه جدول های مورد استفاده در قاهره باقی ماندند.
اخترشناسی عرب، تا یک قرن پس از بیرونی و ابن یونس، دچار رکود بود. تنها اخترشناس قابل ذکر ابواسحاق زرقالی بود که در طلیطله(9) از خانواده ای صنعتگر برخاست. او ساعت ها و ابزارهایی نجومی ساخت، اما یحتمل آوازه اش بیشتر بسته به زیج اوست که جداول طلیطلی نام داشت و مشابه جدول های خوارزمی بود ولی در غرب شهرت بیشتری یافت. جدول های زرقالی شامل نتایجی بود که اثرات «لرزش» را نیز در بر می گرفت و او کتابی نیز به ویژه در این باب نوشت. او همچنین مطالبی درباره ابزارهای علمی نوشت، خاصه آن هایی که در ترسیم یا «تصویر» کره بر سطح صاف به کار می آمد. با این همه او در روزگار خویش ظاهراً بیشترین آوازه خود را مرهون ساعت های آبی پیچیده اش بود که برخی از آن ها حتی حرکات و اهله ماه را نیز نشان می دادند. این ها در طلیطله ساخته شد که زرقالی آن را در سال 1078 میلادی به علت ناآرامی های ناشی از حملات مکرر سپاهیان مسیحی آلفونسوششم قشتیلیه(10) وداع گفت. پس از آن که شهر در سال 1133 به دست مسیحیان افتاد، آلفونسوهفتم به صنعتگری به نام حمیث بن صابره اجازه داد که ساعت ها را باز کند تا به طرز کارشان پی ببرد. اما کار بیش از توان ضابره بود. او ساعت ها را قطعه قطعه کرد، ولی از فهم طرز کارشان عاجز ماند؛ و بعد دیگر نتوانست سوارشان کند. زرقالی هم از دنیا رفته بود و جزییات روش ساخت ساعت ها دیگر بر کسی معلوم نشد.
قرن یازدهم دوره آشوب های اجتماعی و سیاسی بود؛ اما در قرن دوازدهم با استقرار موحدون، که قدرت نظامی مسلمانی متمرکز در اسپانیا بودند، اوضاع دوباره آرام شد و پژوهشگران باز تشویق به کار گشتند. ولی باید از اخترشناس و ریاضیدان مسلمان برجسته ای نیز نام برد که عمده زندگی و کارش در قرن یازدهم بود. او غیاث خیامی نام داشت، ولی در غرب به عمر خیام شاعر معروف تر است. او در سال 1048 میلادی در ایران به دنیا آمد که در آن دوره صحنه تاخت و تاز ترکان سلجوقی بود. سال های کودکی و شکل گیری خود را در بلخ افغانستان گذراند و سپس به سمرقند رفت. در این شهر نه تنها به اخترشناسی دل بست بلکه نوشتن در زمینه ریاضیات و موسیقی را نیز آغاز کرد. برای محقق بودن در آن روزگار یا ثروت لازم بود یا حامی. حامی خیام قاضی القضات سمرقند بود. لابد خبر قابلیت های او به زودی پخش شد، چون در سال 1070 میلادی که او 22 سال بیش نداشت از سوی سلطان سلجوقی و وزیر اعظمش دعوت شد که به ایران برگردد و در پایتخت یعنی اصفهان عهده دار اداره رصد خانه این شهر گردد. او هجده سال بعد را در اصفهان ماند و زیج خود یا جدول های ملک شاه را در خلال این مدت فراهم آورد. بدبختانه بیشتر کار او مفقود شده است. آنچه مانده فقط تعدادی موضع نجومی و فهرستی از قدر یکصد ستاره پرنور است. خیام برای تجدید نظر در تقویم نیز طرحی داشت که میزان خطا را به حداکثر یک روز در 5000 سال کاهش می داد.
هنگامی که خیام در اصفهان بود، باید نقش ستاره خوان دربار را نیز بازی می کرد؛ ولی او خود ابداً به این کار اعتقاد نداشت و آن را صرفاً از جنبه های نامطلوب وظایف خود می دانست. او نه تنها به ستاره خوانی بی اعتقاد بود بلکه در موارد دیگر نیز دست کمی از آزاداندیشان نداشت؛ چنان که رباعیات معروف او گواهی می دهد. فی الواقع بی دینی آشکار او مسلمانان راشد را به خشم آورد و وقتی سلطان در سال 1092 میلادی درگذشت او مورد بی مهری دربار قرار گرفت و دیگر وجهی برای اداره رصد خانه تخصیص داده نشد. خیام برای رهانیدن خود از اتهام بی دینی ناچار شد گام های مشخصی بردارد؛ فی المثل رخت سفر بربست و به زیارت مکه رفت. ظاهراً او در تألیفات فلسفی آخر خود نیز همین نیت را دنبال می کرده است. سرانجام خیام به مرو رفت که پایتخت جدید سلجوقیان بود؛ و در سال 1131 میلادی در همان جا درگذشت.
اخترشناس دیگری به نام ابوالفتح خازنی نیز سال های نوجوانی و زندگی کاری خود را که مصادف با سال های آخر عمر خیام بود در مرو گذراند. او که اصلیت بیزانسی داشت و یحتمل خواجه بود، در کودکی به بردگی به خزانه دار دربار فروخته شد. خازنی بهترین آموزش ممکن را دریافت کرد و در فیزیک اسلامی برای خود شان و مقامی یافت. در اخترشناسی، او زیجی فراهم آورد بر پایه ارصادات شخص خود و مشتمل بر مجموعه ای قابل توجه از مطالعات انجام شده در مورد خسوف و کسوف. او کتابی نیز درباره آلات نجومی اسلامی تحریر کرد. همچنین در اسلام قرن دوازدهم در دمشق، ریاضیدان و اخترشناسی به نام شرف الدین طوسی شکوفا شد. طوسی امروزه بیشتر به خاطر اختراع «اسطرلاب خطی» به یاد می آید که وسیله ساده ای بود مرکب از یک میل چوبی مدرج با یک شاقول و یک ریسمان مضاعف. این وسیله که برای اندازه گیری زوایا به کار می رفت، اساساً همانند خط نصف النهار روی اسطرلاب عمل می کرد. طوسی خود می گفت که حتی یک تازه کار نیز می تواند آن را در عرض نیم ساعت بسازد و استفاده از آن فوق العاده آسان است. او خود با آن ارتفاع ستارگان را اندازه می گرفت و جهت مکه و قبا را مشخص می کرد، گرچه دقت کار آن به پای دقت اسطرلاب معمولی نمی رسید.
به رغم کار خیام و خازنی و طوسی، عمده کار اخترشناسی قرن دوازدهم در غرب تمدن اسلام یعنی در اسپانیا و مراکش صورت گرفت. بعدها از طریق اسپانیا بود که میوه های پژوهش اعراب در دامان اروپا می افتاد؛ و از همین روست که می بینیم اهم اخترشناسان آن دیار برای نام خود برگردان لاتینی هم یافتند تا ذکر آن برای مسیحیان غربی آسان تر گردد. فی المثل، جابر بن افلح به گبر(11) معروف بود(همین نام لاتین گاهی به خطا به جابربن حیات شیمیدان نسبت داده می شد) یا بطروجی اشبیلی به الپتراجیوس شهرت داشت و یا ابوالولید بن رشد آور وئس (12) خوانده می شد. جابربن افلح اشبیلی در نیمه اول قرن دوازدهم در اشبیلیه(13) کار کرد و سبب شهرتش انتشار اصلاح مجسطی بود که در آن به انتقاد از بطلمیوس به ویژه در مورد مواضع متخذه برای زهره و عطارد پرداخت. ابن افلح این دو را در ان سوی خورشید قرار داد و طرحش، هم در غرب و هم در اسلام، با استقبال وسیعی روبرو شد. او همچنین با استفاده از پیشرفت هایی که در مثلثات اسلامی به دست آمده بود ریاضیات نجومی مجسطی را ساده کرد.
شخصیتی اعجاب انگیزتر ابن رشد بود که در اروپای قرون وسطی به «شارح» شهرت داشت. او علاوه بر این که طبیب و قاضی قابلی بود، در مقام اخترشناسی که خود هم رصد می کرد و هم نظر می داد، از طریق تألیفات خود تأثیری چشمگیر بر اخترشناسی به ویژه در غرب گذاشت. او که در سال 1126 میلادی در قرطبه (14) اسپانیا به دنیا آمد عمده حیات کاری خود را در شهر مراکش گذراند در سال 1192 در همان جا درگذشت. ابن رشد آموزش اسلامی خوبی متمایل به فقه دریافت کرد و ظاهراً از موهبت ذهن منطقی فعالی برخوردار بود. او الهیات خواند و بین آموزه های افراطی راه وسط را در پیش گرفت، اما بعد به کل موضوع پشت کرد زیرا دریافت که مباحث را نمی توان تا نتیجه منطقیشان پیش برد. اما این مانع نشد که او برای مدتی کوتاه در اشبیلیه به کرسی قاضی (رهبر مذهبی) تکیه زند. عشق ابن رشد به منطق و استادی وی در آن او را به دنبال علوم طبیعی کشانید؛ و او کار را با مطالعه طب آغاز کرد و آن را از دو پزشک برجسته آموزش دید. سپس خود وی طبیب شاهزاده ابو یعقوب یوسف شد( که در دو دهه 1170 و 1180 میلادی به عنوان خلیفه موحدون در شهر مراکش حکومت کرد) و متن طبی جامعی نوشت تا جایگزین کتاب ابن سینا(اویسنا) گردد که در اندلسیه(15) باب طبع نبود.
شاهزاده یوسف بود که به ابن رشد مأموریت داد شروحی توضیحی بر ارسطو بنگارد، و این به ذهن منطقی او میدان جولان داد. ابن رشد ظاهراً به درک کامل ارسطو ـ که بسیاری از مکاتیب فلسفیش مبهم است ـ توفیق یافت. ابن سینا نیز شرح هایی بر ارسطو نگاشته بود که بسیاری از آن ها را ابن رشد تصحیح کرد. ولی او به ایفای نقش موضح قانع نبود؛ او نظریه ای از خود در مورد عقل مطرح ساخت که با اصل صور پیوند داشت. ابن رشد معتقد بود که انسان با انتزاع صور از اشیا می اندیشد و عقل انسان مخزن این صور «معقول» است. نظرات ابن رشد بر اندیشه غرب در قرون میانه تأثیر فراوانی نهاد و برای او در زمانه اش شهرتی بسیار به ارمغان آورد. او درباره مذهب نیز فراوان نوشت و مسئله وحی، اراده آزاد و تقدیر را مورد بحث قرار داد. در عین حال او علاقه خاصی به اثبات وجود خدا و یگانگی و صفات او از طریق بحث در منشأ عالم و اصل علیت داشت.
شک نیست که ابن رشد نه تنها اندیشمندی بزرگ بلکه مردی بود که می توانست نظراتش را به روشنی بیان کند، از این رو چندان عجیب نیست که آنچه او می گفت با احترام شنیده می شد. دیدگاه های او در اخترشناسی نیز، گرچه فقط جنبه نظری داشتند، باز جلب توجه می کردند. او نخست به مرور دانسته ها و اندیشه های پیشین پرداخت و خود را به نظرات ارسطو و بطلمیوس محدود نکرد، بلکه آرای اسلاف خود را نیز مورد بحث قرار داد. آنگاه پس از ملاحظات مقتضی، خود را با کسانی همداستان یافت که خواهان بازگشت به ارسطو بودند، اما هرگز کورکورانه از نظرات ارسطو پیروی نکرد. او با شناسایی سه نوع حرکت برای سیارات ـ آن که به چشم می آمد، آن که فقط در دراز مدت به چشم می آمد، و آن که فقط در نظریات مطرح بود ـ تلاش خود را بر آخری یا جنبه نظری متمرکز ساخت. او به حرکتی منظم و یکنواخت برای همه اجرام فلکی متحرک معتقد بود ـ و می اندیشید فیزیک چنین اقتضا می کند ـ از این رو به حرکات خارج از مرکز بطلمیوس پشت کرد و حتی ادعا نمود که تمهید نبوغ آسای معدل مسیر اصلاً « با سرشت چیزها نمی خواند». او فکر افلاک متحدالمرکز را پذیرفت که اودوکسوس مطرح ساخته بود. تعداد این افلاک در زمان ارسطو برای پاسخگویی به همه حرکات مشهود به 55 رسیده بود. تا زمان ابن رشد، اخترشناسان عرب با گزینش دقیق حرکات موفق شده بودند تعداد آن ها را به 50 کاهش دهند؛ ولی او نتیجه را بهتر ساخت و فقط 47 فلک را، برای دست یافتن به انواع لازم حرکت، کافی یافت.
بطروجی نیز که معاصر ابن رشد بود و در حول و حوش سال 1190 میلادی در قرطبه کار می کرد ارسطو باور بزرگی بود. او تعابیر بطلمیوس برای حرکات سیارات را چیزی بیش از ساختارهای ریاضی نمی دانست و مطمئن بود نمی توانند فیزیکی باشند و گرنه با فیزیک ارسطو در تعارض قرار می گیرند. بنابراین او همان پارامترهایی را که بطلمیوس برای اجرام فلکی متحرک مطرح ساخته بود برگرفت و نظریه افلاک متحدالمرکز را به گونه ای جرح و تعدیل کرد که همه پدیده لرزش و هم همه چیزهای دیگر را پاسخگو شد. یکی از نتایج نسبتاً غیرعادی آن حرکتی مارپیچی برای ستارگان بود، با این حال مقبول کسان بسیاری افتاد که ارسطو را بیش از بطلمیوس می پسندیدند؛ و از آن پس «الپتراجیوس» فراوان نقل قول شد، آن هم تا اواخر قرون وسطی و توسط دانشمندانی چون آلبرتوس ماگنوس، رابرت گروس تست(16) و راجر بیکن.
در قرون سیزدهم و چهاردهم، دیگر از قله اخترشناسی عرب گذشته و در سراشیب آنیم ـ که سرانجام در دهه 1440 میلادی به فرجام خود رسید. در واقع قرون سیزدهم و چهاردهم به افت میان دو موج می ماند. در هیچ یک از این دو قرن، چهره برجسته ای در اخترشناسی عرب پدید نیامد. پاره ای مقادیر نجومی مجدداً رصد شد، کتب و زیج هایی فراهم آمد؛ اما تنها دستاورد واقعی، نظام فلکی جدیدی بود با استفاده از افلاک تدویر اضافه به جای معدل مسیر و دیگر ساختارهای بطلمیوس. بانی آن راصدی بود در قرن چهاردهم به نام علاءالدین بن شاطر، اما نظرات تازه او گرچه نبوغ آسا بودند ولی بیشتر زیباشناسانه بودند تا علمی. فقط در پایان سده چهاردهم و نخستین نیمه سده پانزدهم بود که فعالیت نجومی، تنها برای مدتی کوتاه، از سرگرفته شد؛ این بار در نزدیکی سمرقند و حول شخصیت فرمانروای بزرگی به نام الغ بیگ(1394 تا 1449 میلادی).
نام الغ بیگ، به معنی «شاهزاده بزرگ»، عنوانی بود که به جای نام اصلی این سلطان، محمد ترغای، به کار می رفت. الغ بیگ در سلطانیه در آسیای مرکزی پا به جهان هستی گذاشت و در دربار پدربزرگش تیمور، فاتح مغول، که تیمور لنگ معروف بود پرورش یافت. تیمورلنگ مسلمان بود. او از دهه 1360 تا دهه 1390 میلادی به فتوحات بسیاری نائل شد و بر قلمرویی وسیع از مدیترانه تا مغولستان حکم راند؛ و سرانجام در راه فتح چین بود که در سال 1405 میلادی درگذشت. گور او ـ گور امیر ـ در سمرقند از یادگاری های بزرگ هنر اسلامی است. نوه تیمورلنگ، که در سال 1409 میلادی به حکومت ماوراءالنهر رسید( که شهر عمده اش سمرقند بود)علاقه ای به کشورگشایی نداشت، در عوض، عشق علم در سر داشت. الغ بیگ در سال 1420 اقدام به تأسیس مؤسسه ای برای تحصیلات عالی کرد که مدرسه نام گرفت و اخترشناسی را در رأس دروس خود قرار داد. چهار سال بعد، او یک رصدخانه ساخت که ساختمان سه طبقه ای بود با سدس غول آسایی که با شعاع 40 متر(132 پا) بزرگ ترین آلت نجومی در نوع خود در جهان بود. سدس برای ارصاد عبور نصف النهاری خورشید و ماه و سیاراتی به کار می رفت که تغییر مواضعشان، همچنین طول دقیق سال، و کمیت های نجومی مهمی مانند زاویه بین مسیر خورشید و استوای فلکی را رصد خانه باید ثبت می کرد. آلت مزبور را، برای دقت بیشتر آن، چنان بزرگ ساخته بودند، چون در مقیاس ساختمان آن، یک درجه بیش از 70 سانتیمتر (28 اینچ) و یک دقیقه 12 میلیمتر(1/2 اینچ) را اشغال می کرد. این به معنی دقتی معادل 2 تا 4 ثانیه بود که در قرن پانزدهم دستاوردی شگفت انگیز به شمار می آمد، به ویژه اگر در نظر بگیریم که 4 ثانیه معادل قطر یک مداد معمولی در فاصله 1/4 کیلومتری(7/8 مایلی) است. رصد خانه البته ابزارهای دیگری نیز داشت، از جمله یک ذات الحلق و یک اسطرلاب.
همچنان که انتظار می رود، رصدخانه برای خود زیجی نیز فراهم آورد که گاهی زیج الغ بیگ نامیده می شود و گاهی زیج گورکانی(گورکان عنوانی بود که الغ بیگ به کار می برد. )این زیج در مورد سیارات دقت بسیاری داشت، ولی در مورد ثوابت که پاره ای از مقادیرشان را از زیج صوفی گرفته بود دقت زیادی نداشت. اما جدول های ریاضی آن فوق العاده دقیق بودند، چنان دقیق که می توانند مقایسه با جدول های مشابه امروزی را تاب آورند.
مدیر رصد خانه الغ بیگ غیاث الدین کاشی بود که در کاشان به دنیا آمده بود. تاریخ ولادت او نامعلوم است؛ ولی می دانیم که مدتی را در بینوایی گذرانده و در پی پشتیبانی برای کار نجومی و ریاضی خود گشته بود، به جای آن که دنبال مطالعه بعدی خود رد طب را بگیرد و طبابت کند. هنگامی که الغ بیگ «دانشگاه» خود را تأسیس کرد، کاشی به سمرقند رفت و در دربار منصبی امن و محترم برای خود دست و پا کرد؛ و سپس نخستین مدیر رصدخانه شد. الغ بیگ او را بسیار گرامی می داشت و از قبح سلوک او و بی اعتناییش به نزاکت درباری چشم پوشی می کرد؛ زیرا به گفته خود وی، کاشی «دانشمندی برجسته بود. یکی از نامدارترین دانشمندان جهان بود. بر علم قدما تسلط کامل داشت و به پیشرفت آن کمک کرد. او می توانست دشوارترین مسائل را حل کند. » کاشی به راستی برجسته بود. او مقدار عدد را تا 16 رقم اعشار و نسبت های ریاضی دیگری را با همین دقت محاسبه کرد، و شاید کار او بود که باعث شد زیج گورکانی دارای جدول هایی چنان عالی گردد. او همچنین یک دایره المعارف ابتدایی در باب ریاضیات عملی برای استفاده اخترشناسان، مساحان، معماران، دبیران و بازرگانان نوشت. وقتی او در سال 1429 یعنی پنج سال پس از تأسیس رصدخانه دار فانی را وداع گفت، کسی نبود که بر مرگش نگرید، حتی الغ بیگ.
جای کاشی را در رصدخانه قاضی زاده رومی گرفت که در سال 1364 میلادی در بورسه(17) در غرب ترکیه به دنیا آمده بود. او که تحصیل ریاضیات و نجوم کرده بود در سال 1383 برای ادامه تحصیلات خود به سمرقند رفت؛ و هنگامی که الغ بیگ تصمیم به ساختن دانشگاهش گرفت، قاضی زاده به ریاست آن منصوب شد. هنگامی که کاشی در گذشت، او به جای وی مدیر رصدخانه شد؛ و ظاهراً وقتی را هم صرف محاسبه نسبت های ریاضی برای جدول های ریاضی کرد. شک نیست که او دانشمندی با کفایت بود ـ و گرنه الغ بیگ به او منصب نمی داد ـ ولی ظاهراً ابهت کاشی را نداشت.
الغ بیگ خود نیز رصدهای نجومی انجام می داد و نیروی پویایی در پس حیات فرهنگی سمرقند بود؛ ولی بدبختانه مورد سوء قصد قرار گرفت و با مرگش شکوه اندیشه در سمرقند رنگ باخت و سنت علمی بزرگ سمرقند در محاق رفت. رصدخانه در قرن شانزدهم به دست متعصبان مذهبی با خاک یکسان شد و تا روزگار ما از جهانیان پنهان ماند.
پی نوشت ها :
1. ازیموت همان «السموت» عربی و سموت جمع سمت است.
2. زبان مادریش سریانی بود.
3. al- Raqqa
4. Triquetrum
5. Albumasar
6. Azophi
7. Aldebaran. Altair. Betelgeuse and Rigel
8. الزیج الحاکمی الکبیر.
9. تولدو.
10. کاستیل.
11. Geber
12. Averroe ̈s
13. سویل.
14. کوردوبا.
15. Andalusiaیا اندلس.
16. Grosseteste. Robert
17. Bursa