نویسنده:مجتبی قنبری
(۷۳۶ - ۶۱۴ ق / ۱۳۳۵ - ۱۲۱۷ م)
اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر میخزید و از همان ایام فاجعهای عظیم را تدارک میدید،* دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه "خوارزم" پایان داد، و هم به "خلافت بغداد".
این طوایف که به قول برخی مورخان، «هونهای جدید» بشمار میرفتند، اگر هم در واقع اخلاف هونهای قدیم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجویی، تیر اندازی، و سلحشوری به شمار میآمدند. با وجودی که هونهای جدید هشتصد سال پس از هونهای قدیم پا به عرصه تاریخ گذاشتند، با این وصف خاطره فجایع آنها را در تاریخ زنده کردند. به طوری که اینها نیز مانند همان مهاجمان باستانی، از اعماق بیابانهای گوبی و سرزمینهای اطراف چین و سیبری برخاستند،* و با ولع و آزمندی بی سابقه ای، مدت زمانی کوتاه، بخش عمدهای از دنیای متمدن در قلمرو اسلام را، به ویرانی و نابودی کشیدند. به طوری که گذشت هشت سده،* هیچ گونه تغییری در خُلق و خوی و رفتار معیشتی و اجتماعی آنها پدید نیاورد، چنان که همچون هونهای قدیم، در زیر چادرهای نمد یا در هوای آزاد بیابانها سر میکردند و در کنار شتران، گوسفندان، و اسبان خویش عمر را سپری میکردند. اگر هم خشکسالی و دام مرگی پیش میآمد از خوردن هیچ چیز حتی شپش نیز خودداری نمیکردند.* که البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنین خون حیوانات نیز گه گاه مایه عیش آنها میشد.
او سپس با لقب چنگیز خان،* در مدت زمانی کوتاه هیبت و خشونتش مایه وحشت تمامی نواحی مجاور شد.
به عنوان خان محیط یا خان اعظم، فرمانروای همه این طوایف شد. به طوری که چندی بعد نیز قبایل اویرات و قنقرات را فرمانگزار خویش کرد و بدین گونه خان اعظم، سایر قبایل اطراف را به جنگ یا به صلح زیر فرمان خویش گرفت و به این ترتیب با برقرار ساختن قانون عدالت - یاسای چنگیزی - اتحاد مستحکمی را بین آنها برقرار ساخت.
از آن پس، چنگیز خان فرمانروای بی رقیب تمام سرزمینهای مشرق مغولستان بود. که البته او کسی نبود که به این میزان بسنده کند و پیش از فرمانگزار ساختن مغولهای غربی، دست از جنگجویی با سرکردگان طوایف بردارد. به زودی تموچین خان بزرگ،* سرزمین ختای را تسخیر کرد و التون خان پادشاه آنجا را کشت؛ در چین شمالی به تاخت و تاز پرداخت و پکن را تسخیر کرد؛ طوایف اویغور را به فرمانبرداری وا داشت؛ کوچلک خان، سر کرده قبایل نایمان را که بر سرزمینهای اقوام قراختای چیرگی یافته بود، از آنجا بیرون راند و بدین گونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود،* همسایه شد و مرز مشترک پیدا کرد.
در جریان سفر هیئت بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل عام همگی این تجار و سوء تدبیرهای بعدی سلطان،* جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. از طرفی خان مغول که از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ایران لشگر کشید(البته در مورد زمان لشکرکشی اختلاف وجود دارد). به طوری که یورش وحشیانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وی، و رفتن از شهری به شهر دیگر را به دنبال داشت،* ویرانی این تهاجم را چند برابر نمود.
« در پائیز سال 616 چنگیز بعداز آمادگی کامل خود، با سپاهی که مقدار آن را مسلمین از ششصدهزار تا هفتصدهزار و محققین جدید از یکصدو پنجاه هزار تا دویست هزار دانسته اند از درۀ سفلای سیحون و زیر دریاچۀ آرال(بحیرۀ خوارزم) به هجوم به ممالک خوارزمشاهی مشغول شد.
عدد لشکریان خوارزمشاه به مراتب از سپاهیان چنگیزی بیشتر بود اما این لشکر که از نژادهای مختلف و اقوام گوناگون مرکب بودند،* نه با یکدیگر اتحادی جنگی داشتند و نه تحت اداره و نظم صحیحی به مبارزه می رفتند به علاوه مابین سران سپاهی و امرای خوارزمشاهی در باب نقشۀ دفاع اختلافاتی عظیم وجود داشت.
از این نقص بزرگ گذشته،* به علت سوء سیاست و بی رحمی های سلطان محمد خوارزمشاه که هیچ دولتی و هیچ پادشاه متنفذی را به جا نگذاشته و اکثر بزرگان و لشکرکشان را یا کشته و یا در زندان افکنده بود،جمع کثیری از درباریان و امرای او نیز سرّا ً با چنگیز دست یکی کرده بودند و محرمانه خیالات خوارزمشاه را به او خبر می دادند.* خود چنگیز هم پیوسته به توسط بازرگانان و جاسوسان از وضع دربار خوارزمشاه و مملکت او کسب اطلاعات می کرد و با نهایت بصیرت و تدبیر در راه فتح بلاد خوارزمشاهی قدم برمی داشت.*
لشکریان چنگیز در ماه رجب 616 در مقابل حصار اترار که از طرف مشرق اول خاک خوارزمشاه بود حاضر شد. در این محل چنگیز سپاه خود را به ترتیب ذیل چهار قسمت منقسم ساخت:
1- هفت تومان یعنی هفتاد هزار تن از ایشان را به فرماندهی جغتای و اوگدای یا اگتای دو پسر خود به فتح اترار مأمور کرد.*
2- یک دستۀ دیگر را به پسر خود جوجی یا توشی سپرد و فتح بلاد کنار سیحون را به عهدۀ او گذاشت.
3- پنج هزار تن نیز مأمور شدند که شهرهای خجند و بناکت را در ماوراءالنهر بگیرند.
4- قسمت اعظم سپاه مغول به سرکردگی چنگیز که با پسر چهارم یعنی تولوی یا تولی همراه بود راه بخارا پیش گرفتند تا رابطۀ سپاهیان خوارزمشاهی ماوراءالنهر را با خوارزم قطع کنند.*
پس از گرفتن زرنوق و قلعۀ نور در دوازده فرسنگی شمال بخارا لشکریان چنگیزی در غرۀ ذی الحجه 616 به نزدیکی دروازۀ بخارا رسیدند و شهر را که در آنجا از سپاهیان خوارزمشاهی اردوی بزرگی مقیم بود در محاصره گرفتند.
بعداز سه روز محاصره و زد وخورد خوارزمیان مغلوب شدند و اهل بخارا جز تسلیم چاره ای ندیدند و مغول در چهارم ذی الحجه به این شهر آباد که بهترین و مهمترین بلاد ماوراءالنهر بود ریختند. در فتح بخارا چون نگاهبانان قلعۀ شهر سخت مقاومت به خرج دادند،* چنگیز امر داد تا در بخارا آتش زدند و چون بنای خانه های شهر از چوب بود به استثنای بعضی سراها و مسجد جامع که آنها از خشت پخته ساخته بودند، بقیۀ شهر طعمۀ آتش شد و مغول مردم را به خارج شهر کوچ دادند و جوانان را به عنوان حشر گرفتند و از ایشان جماعتی که به جان اما یافتند به اطراف پراکنده گردیدند. از یکی از فراریان بخارا حال شهر را پس از استیلای مغول پرسیدند، گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
اما لشکریان جوجی که به فتح بلادکنار سیحون مأمور بودند، پس از هفت روز محاصره ابتدا سقناق را که در بیست و چهار فرسنگی اترار بود گرفته ویران نمودند و در صفر 617 به حصار جند پرداختند.
اردوی دیگر چنگیز به سرکردگی الاغ نویان به فتح بلاد دیگر ماوراءالنهر مثل بناکت و خجند و ناحیۀ فرغانه توجه کردند.
در میان این شهرها فقط از خجند مقاومتی سخت ظاهر شد و حکمران آن تیمورملک که از دلیرترین امرای خوارزمشاهی بود، با هزار تن جنگی که داشت در کنار سیحون مردانه با مغول نبرد کرد و بسیاری از ایشان را به خاک هلاک انداخت. عاقبت چون دید از عهدۀ ایشان برنمی آید از راه شط خود را به بناکت و از آنجا به خوارزم رساند و در حدود خراسان به اردوی خوارزمشاه پیوست.*
سلطان محمد خوارزمشاه که پیوسته از جلوی اردوی چنگیزی می گریخت به عوت پسرش رکن الدین عازم عراق گردید تا مگر در آنجا برای جلوگیری از پیشرفت تاتار فرصتی و وسیله ای به دست آورد. اما باز جمعی از لشکریان قراختائی و از امرای خوارزمشاهی به او خیانت ورزیدند.*
او پس از فرستادن زنان حرم خود و پسر دیگرش غیاث الدین به قلعۀ قارون از قلاع داخلی البرز، و رسیدن ناگهانی مغول به قارون، سلطان به وحشت تمام به حصار سرجهان در پنج فرسنگی سلطانیه حالیه در دامنه جبال طارم رفت و مغول چون ندانستند که خوارزمشاه به کدام طرف رفته از تعقیب او دست کشیدند.
بعداز هفت روز اقامت در سرجهان خوارزمشاه به گیلان و از آنجا به مازندران آمد و امرای مازندران مقدم او را گرامی داشتند مگر اسپهبد کبودجامه که به علت قتل عم و پسرعم خود به دست خوارزمشاه ازاو کینه به دل داشت و به همین علت بر ضد سلطان با مغول ساخت.*
خوارزمشاه وقتی دانست که مغول از محل اقامت او مطلع شده اند به کشتی سوارشد و به جزیرۀ آبسکون از جزایر دهانۀ گرگان در داخل بحر خزرپناه برد.
او در رسیدن به این جزیره که به مرض ذات الجنب مبتلا شده بود، شنید که چنگیزیان به قلعۀ قارون نیز دست یافته و پسران کوچک او را کشته و زنان او را به اسیری برده اند. اشتداد مرض و شنیدن خبر این مصیبت بزودی سلطان محمد خوارزمشاه را از پای درآورد و پادشاهی به آن عظمت شأن و وسعت دولت در شوال 617 در جزیرۀ آبسکون جان سپرد درحالی که کفن نداشت و از پیراهن یکی از همراهان او را کفن ساختند.*
هنگاهی که جلال الدین بر ایران مسلط شد، حکم داد تا استخوانهای خوارزمشاه را از جزیرۀ آبسکون به قلعۀ اردهن انتقال دادند ولی بعداز قتل او به امر پسر چنگیزخان اوگدای قاآن، آنها را از قلعه نیز بیرون آورده سوختند.»[1]
ده سال حضور این قوم وحشی، بخشهای عظیمی از جهان اسلام را به ویرانی و تباهی کشاند. تا این که عاقبت چنگیز در بازگشت به مغولستان در ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م، درگذشت و فاجعه عمیق انسانی را در پس این حادثه باقی گذاشت.*
بر اساس شواهدی حمله مغولان به خاورمیانه و ایران بیش از آنکه با کشتار بازرگانان مغول ارتباط داشته باشد در راستای تداوم جنگهای صلیبی و همپیمانی میان صلیبیون و مغولان بوده است. در این راستا نامه ای در موزه مسکو موجود است که بین خان مغول و پاپ رد و بدل شده و به زبان فارسی میباشد. حضور مسیحیت در مغولستان پیش و بیش از آشنایی آنان با اسلام رخ داده بود.*
با توجه به مطالب گفته شده و مطالعات تاریخی، تهاجم مغولان:1- در هم ریختن مبانی حیات جامعه مغلوب،2- راه یافتن انحطاط و زبونی در قوم مغلوب و3- پدیداری بسیاری از مفاسد اجتماعی را به دنبال داشت.
غلبه قوم بیابانگرد مغول که به آداب و سنن و اصول اجتماعی و سیاسی خو نگرفته بودند و بنیان قدرت و حکومت آنها که تنها در سایه تهاجم، قتل و غارت و ریشه کنی مبانی و مناسبات اجتماعی خلاصه شده بود، از بارزترین علل انحطاط جبری ایرانیان در این دوره به شمار می رود.*
نتیجه چنین حملههای بنیاد براندازی که در روزگاران قدیم به وسیله دستههای بزرگی از بیابانگردان بر ممالک آباد، ثروتمند و متمدن صورت میگرفت، نابودی تمدن و کشته شدن مردمی بود که اگر جان سالم به در می بردند حفظ آن جان یکی از بزرگترین مشکلاتشان بود.
تسلط این طبقه، خود بلایی بزرگتر بود، چه این دسته از مردم فرومایه، از بزرگداشت فاضلان دوری میکردند و ناکسانی چون خود را بر میکشیدند و جاه و مقام میدادند و غلبه گران غارتگر را در برانداختن خاندانها و قتل و کشتار و چپاول راهبر و هادی میشدند.
بهترین تصویری را که میتوان از این احوال در سده هفتم هجری مشاهده کرد،عطا ملک جوینی با انشاء مزین زیبای خود شرح داده است:
"... هر مزدوری دستوری و هر مُزَورّی وزیری و هر مُدْبِری دبیری و هر مُستَنْدفی مُستوفی و هر مُسْرفی مُشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی .... و هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی و هر فرّاشی صاحب دورباشی و هر جافی کافی و هر خسی کسی و هر خیسی رئیسی و هر غادِری قادِری و هر دستار بندی بزرگوار دانشمندی و هر جَمّالی از کثرت مال با جَمالی و هر حَمّالی از مساعدت اقبال با فُسْحَتِ حالی.*
آزاده دلان گوش بمالش دادند
وز حسرت و غم سینه بنالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست
کین بی هنران پشت ببالش دادند" («جهانگشای جوینی، ج 1، ص 4 - 5»)
وقتی مردمی فرومایه، بدون هیچ گونه تربیت و آموزش و صفات اخلاقی پسندیده، زمام امور را به دست گیرند، طبعاً به همه مکارم پشت پا میزنند و همه رذایل را مباح میشمرند.
رواج انواع مفاسد از دروغ و تزویر و دزدی و ارتشاء و بی اعتنایی به فضایل اخلاقی و انسانی و ملی و نظایر آن، نتیجه جبری چنین وضعی است.*
دستگاه حاکمهای که بر اثر چیرگی مغولان، در عهد آنان پدید آمد، و نسل اجرایی و کارگزاری که زیر دست این فرو مایگان تربیت شد، سقوط دولتشان و به همراه آن سقوط اجتماعی و تمدنی ایران را رقم زد.
کمتر وزیری از وزیران این دوره را میتوان یافت که به مرگ طبیعی درگذشته باشد. شیوع این سعایتها در دستگاه حکومتی نشانه آن است که دستگاه حاکمه غیر ملی و چپاولگر به کارگزاران و عمال خود اعتماد نداشت و هر اتهامی را درباره آنان میپذیرفت.*
فِقدان اصول و ضوابط برای احراز مقامات عالی، به هر کسی اجازه میداد که برای وصول به آن مقام و پست، از راه بدگویی و وارد شدن در زد و بندهای جناحی و سیاسی منحط و توطئه چینی و دروغ پراکنی و تزویر و بد نهادی، بکوشد تا به وصال مطلوب برسد.
از سوی دیگر، ملت ایران با حمله خانمانسوز مغول به نحوی فاسد شده و ارزشهای اجتماعی و دینی خود را از دست داده بود که مردم به جای اتحاد و اتفاق در برابر این همه بیداد، غالباً به جان یکدیگر میافتادند و حتی رجال با فضیلت را پذیرا نمیشدند و با دنباله روی از روش دولتمردان دست در جیب و سرکیسه کردن هم نوعان میکردند تا دیگری هم،* همین کار را با آن کند.
از بین رفتن بسیاری از رجال علمی و مذهبی و مهاجرت دسته جمعی بازماندگان این رجال به سایر دیار، از یک سو جامعه را از بازسازی فکری تهی ساخت.*
ولی از سوی دیگر، بقایای همین عالمان، اجازه دادند تا مرده ریگ تمدن ایرانی در دیگر نقاط به تدریج شکوفا شده و جامعه به یک باره از دستاوردهای تمدنی و پیشینه تاریخی خود تهی نگردد.
نقش این عالمان در بازسازی تمدن ایرانی غیر قابل انکار است، اما نمیتوان حضور تاریخی حمله ی مغول را که مدتها بعد و حتی تا کنون، روحیه ایرانی را آزرده است، نادیده گرفت.*
پیش از حمله مغول نیز بار ها فرومایگان به قدرت رسیدند ، فضایل اخلاقی را زیر پا گذاشتند و با دروغ و تزویر راه را برای خود و بسط قدرت خود گشودند. بودند کسانی که با بد گویی و دو رویی برتران را بر زمین و خود بر کرسی آنها تکیه زدند.*
از یک سو باید بپذیریم که با حمله ی مغول این خصلتهای نا درست انسانی برجسته تر شد. چرا که حمله ی خانمان براندازی صورت گرفت و خیلی از نهادهایی که نظام دهنده ی جامعه ی آن روز چه در شهرها و چه در روستا ها بود از بین رفت و یا برای مدتی دچار فترت شدند. نهاد هایی که تا حدی می توانستند در نظم دادن به جامعه تاثیر گذار باشند.*
حمله های پی در پی به شهرها و روستاها دیگر جایی برای عدل و انصاف باقی نگذاشت که مردم پای بند آن باشند و البته هر کس خود و جانش را مقدم بر دیگری می پنداشت.
از سوی دیگر باید این را هم در نظر گرفت که خلق و خوی یک ملت ، آنی شکل نگرفته است و اگر در دوره ی حمله ی مغول و بعد از آن در دوره ی ایلخانان حاد تر شده است ، نه تنها نتیجه ی آن دوران است که نیز در دوران پیش از حمله ی مغول هم ریشه دارد. و البته عکس العملی است از سوی مردم درگیر در شرایط آن روز جامعه ی ایران.*
البته باید به ذکر این نکته متذکر شد که اگر در دوران مغولان ایلخانی فرومایگانی روی کار آمدند، نباید باعث شود که ما روی کار آمدن بزرگان این دوره را نادیده بگیریم.
مقدمه
در طی همان روزهایی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزها ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد - الناصر الدین الله - برای رویارویی با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه میکرد - حدود ۶۱۳ ق / ۱۲۱۶ م- ،* در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نو خاستهای در حال شکل گیری بود که به تدریج به درون مرزها میخزید و خود را برای تهدید و تسخیر آماده میکرد. با این حال، خلیفه و سلطان در کشمکشها و مناقشات سیاسی خویش، آن را در نظر نگرفتند و یا آن قدر در محیط بسته افکار سیاسی و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، که حضور این نیروی ویرانگر را اصلاً نمیدیدند و یا به عبارتی دیگر در مجموعه مناسبات سیاسی عصر، آن را وزنهای به شمار نمیآوردند.*اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر میخزید و از همان ایام فاجعهای عظیم را تدارک میدید،* دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه "خوارزم" پایان داد، و هم به "خلافت بغداد".
پیشروی مغولان به درون ایران از جانب ماوراءالنهر
مغول که در آن رزوها عنوان اتحادیه طوایف تاتار، قیات، نایمان، کرائیت و تعداد دیگری از طوایف بدوی نواحی بین ترکستان، چین، و سیبری بشمار میرفت، پیشروی خود را از سوی مرزهای ماوراءالنهر آغاز کرده بود.*این طوایف که به قول برخی مورخان، «هونهای جدید» بشمار میرفتند، اگر هم در واقع اخلاف هونهای قدیم نبوده باشند، اما وارث مهارت آنها، در جنگجویی، تیر اندازی، و سلحشوری به شمار میآمدند. با وجودی که هونهای جدید هشتصد سال پس از هونهای قدیم پا به عرصه تاریخ گذاشتند، با این وصف خاطره فجایع آنها را در تاریخ زنده کردند. به طوری که اینها نیز مانند همان مهاجمان باستانی، از اعماق بیابانهای گوبی و سرزمینهای اطراف چین و سیبری برخاستند،* و با ولع و آزمندی بی سابقه ای، مدت زمانی کوتاه، بخش عمدهای از دنیای متمدن در قلمرو اسلام را، به ویرانی و نابودی کشیدند. به طوری که گذشت هشت سده،* هیچ گونه تغییری در خُلق و خوی و رفتار معیشتی و اجتماعی آنها پدید نیاورد، چنان که همچون هونهای قدیم، در زیر چادرهای نمد یا در هوای آزاد بیابانها سر میکردند و در کنار شتران، گوسفندان، و اسبان خویش عمر را سپری میکردند. اگر هم خشکسالی و دام مرگی پیش میآمد از خوردن هیچ چیز حتی شپش نیز خودداری نمیکردند.* که البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنین خون حیوانات نیز گه گاه مایه عیش آنها میشد.
تموچین فرمانروای بی رقیب طوایف مغول
وقتی تموچین، سرکرده یک تیره از این طوایف با پیروزی بر اقوام مجاور، اندک اندک تمامی اقوام مغول را فرمانبردار ساخت و از جانب سرکردگان قبایل قوم «قوریلتای»، خان بزرگ خوانده شد.او سپس با لقب چنگیز خان،* در مدت زمانی کوتاه هیبت و خشونتش مایه وحشت تمامی نواحی مجاور شد.
به عنوان خان محیط یا خان اعظم، فرمانروای همه این طوایف شد. به طوری که چندی بعد نیز قبایل اویرات و قنقرات را فرمانگزار خویش کرد و بدین گونه خان اعظم، سایر قبایل اطراف را به جنگ یا به صلح زیر فرمان خویش گرفت و به این ترتیب با برقرار ساختن قانون عدالت - یاسای چنگیزی - اتحاد مستحکمی را بین آنها برقرار ساخت.
از آن پس، چنگیز خان فرمانروای بی رقیب تمام سرزمینهای مشرق مغولستان بود. که البته او کسی نبود که به این میزان بسنده کند و پیش از فرمانگزار ساختن مغولهای غربی، دست از جنگجویی با سرکردگان طوایف بردارد. به زودی تموچین خان بزرگ،* سرزمین ختای را تسخیر کرد و التون خان پادشاه آنجا را کشت؛ در چین شمالی به تاخت و تاز پرداخت و پکن را تسخیر کرد؛ طوایف اویغور را به فرمانبرداری وا داشت؛ کوچلک خان، سر کرده قبایل نایمان را که بر سرزمینهای اقوام قراختای چیرگی یافته بود، از آنجا بیرون راند و بدین گونه با خوارزمشاه که حدود شرقی قلمرو خود را به این نواحی رسانده بود،* همسایه شد و مرز مشترک پیدا کرد.
قتل فرستاده چنگیز به دربار ایران و گریزناپذیری جنگ
چنگیز خان تجارت با شاه خوارزم را وسیلهای برای برقراری رابطه بین دو دولت ساخت. به طوری که نخستین سفیر سلطان خوارزم در جلوی دروازه پکن به حضور خان رسید و بر ضرورت توسعه مناسبات تجاری بین مغول و قلمرو سلطان تأکید کرد و آن را لازمه توسعه مناسبات دوستانه و صلح آمیز اعلام نمود.در جریان سفر هیئت بازرگانی مغولان که از میان مسلمانان انتخاب شده بودند، قتل عام همگی این تجار و سوء تدبیرهای بعدی سلطان،* جنگ بین دو کشور را اجتناب ناپذیر ساخت. از طرفی خان مغول که از سوء رفتار سلطان خوارزم به خشم آمده بود در ۶۱۴ ق / ۱۲۱۷ م، به ایران لشگر کشید(البته در مورد زمان لشکرکشی اختلاف وجود دارد). به طوری که یورش وحشیانه مغول، فرار مفتضحانه سلطان از مقابل وی، و رفتن از شهری به شهر دیگر را به دنبال داشت،* ویرانی این تهاجم را چند برابر نمود.
« در پائیز سال 616 چنگیز بعداز آمادگی کامل خود، با سپاهی که مقدار آن را مسلمین از ششصدهزار تا هفتصدهزار و محققین جدید از یکصدو پنجاه هزار تا دویست هزار دانسته اند از درۀ سفلای سیحون و زیر دریاچۀ آرال(بحیرۀ خوارزم) به هجوم به ممالک خوارزمشاهی مشغول شد.
عدد لشکریان خوارزمشاه به مراتب از سپاهیان چنگیزی بیشتر بود اما این لشکر که از نژادهای مختلف و اقوام گوناگون مرکب بودند،* نه با یکدیگر اتحادی جنگی داشتند و نه تحت اداره و نظم صحیحی به مبارزه می رفتند به علاوه مابین سران سپاهی و امرای خوارزمشاهی در باب نقشۀ دفاع اختلافاتی عظیم وجود داشت.
از این نقص بزرگ گذشته،* به علت سوء سیاست و بی رحمی های سلطان محمد خوارزمشاه که هیچ دولتی و هیچ پادشاه متنفذی را به جا نگذاشته و اکثر بزرگان و لشکرکشان را یا کشته و یا در زندان افکنده بود،جمع کثیری از درباریان و امرای او نیز سرّا ً با چنگیز دست یکی کرده بودند و محرمانه خیالات خوارزمشاه را به او خبر می دادند.* خود چنگیز هم پیوسته به توسط بازرگانان و جاسوسان از وضع دربار خوارزمشاه و مملکت او کسب اطلاعات می کرد و با نهایت بصیرت و تدبیر در راه فتح بلاد خوارزمشاهی قدم برمی داشت.*
لشکریان چنگیز در ماه رجب 616 در مقابل حصار اترار که از طرف مشرق اول خاک خوارزمشاه بود حاضر شد. در این محل چنگیز سپاه خود را به ترتیب ذیل چهار قسمت منقسم ساخت:
1- هفت تومان یعنی هفتاد هزار تن از ایشان را به فرماندهی جغتای و اوگدای یا اگتای دو پسر خود به فتح اترار مأمور کرد.*
2- یک دستۀ دیگر را به پسر خود جوجی یا توشی سپرد و فتح بلاد کنار سیحون را به عهدۀ او گذاشت.
3- پنج هزار تن نیز مأمور شدند که شهرهای خجند و بناکت را در ماوراءالنهر بگیرند.
4- قسمت اعظم سپاه مغول به سرکردگی چنگیز که با پسر چهارم یعنی تولوی یا تولی همراه بود راه بخارا پیش گرفتند تا رابطۀ سپاهیان خوارزمشاهی ماوراءالنهر را با خوارزم قطع کنند.*
فتح بخارا در 616
چنگیز پس از عبور از شط سیحون ابتدا به شهر زرنوق از حصارهای شمال بخارا رسید. مردم آن که ابتدا قصد مقاومت داشتند بالاخره سر تسلیم پیش آمدند یا به اصطلاح مغول ایل شدند. چنگیز ایشان را امان داد و جوانان شهر را به عنوان حَشَر با خود برد و غرض از حشر در آن ایام لشکریان غیرمنظم بوده است که از ایشان در کارهای غیرنظامی مثل پرکردن خندقها و آوردن سنگ و چوب جهت انباشتن رودخانه و خرابی حصار استفاده می شد.*پس از گرفتن زرنوق و قلعۀ نور در دوازده فرسنگی شمال بخارا لشکریان چنگیزی در غرۀ ذی الحجه 616 به نزدیکی دروازۀ بخارا رسیدند و شهر را که در آنجا از سپاهیان خوارزمشاهی اردوی بزرگی مقیم بود در محاصره گرفتند.
بعداز سه روز محاصره و زد وخورد خوارزمیان مغلوب شدند و اهل بخارا جز تسلیم چاره ای ندیدند و مغول در چهارم ذی الحجه به این شهر آباد که بهترین و مهمترین بلاد ماوراءالنهر بود ریختند. در فتح بخارا چون نگاهبانان قلعۀ شهر سخت مقاومت به خرج دادند،* چنگیز امر داد تا در بخارا آتش زدند و چون بنای خانه های شهر از چوب بود به استثنای بعضی سراها و مسجد جامع که آنها از خشت پخته ساخته بودند، بقیۀ شهر طعمۀ آتش شد و مغول مردم را به خارج شهر کوچ دادند و جوانان را به عنوان حشر گرفتند و از ایشان جماعتی که به جان اما یافتند به اطراف پراکنده گردیدند. از یکی از فراریان بخارا حال شهر را پس از استیلای مغول پرسیدند، گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
فتح سمرقند در 617
پس از ویرانی بخارا چنگیز به سمت سمرقند حرکت نمود و از مردم بخارا بخواری تمام جمع کثیری را با خود بهمراه ساخت تا اهل سمرقند همۀ ایشان را سپاه مغول تصور کنند واز انبوهی عدد ایشان در وحشت بیفتند. اتفاقا این تدبیر بسیار مؤثر شد و پای مردم سمرقند را با وجود عدۀ زیادی از لشکر خوارزمشاه که در آنجا مقیم بودند سست کرد.* مخصوصا لشکریان خوارزمی از روبه رو شدن با مغول احتراز جستند ولی اهالی سمرقند دست از دفاع نکشیدند و تا سه روز مقاومت نمودند و روز سوم از شهر خارج شده به مغول حمله بردند. چنگیزیان ابتدا خود را از مقابل ایشان به عقب بردند ولی همین که مسلمین به کمینگاهها نزدیک شدند بر ایشان تاختند واکثر آن جماعت را کشتند و لشکریان ترک خوارزمشاه هم از مغول امان خواستند. چنگیز در دهم محرم 617 به سمرقند وارد شد و پس از خراب کردن ارگ شهر امر به قتل و غارت داد و با سمرقند نیز همان معامله که با بخارا رفته بود به عمل آمد.*فتح بقیۀ بلاد ماوراءالنهر
در ایامی که چنگیز به گشودن بخارا و سمرقند مشغول بود، آن دسته از لشکریان او که مأمور فتح اترار شده بودند به تکرار حمله به آن حضارمحکم اشتغال داشتند و اترار از جمیع بلاد دیگر ماوراءالنهر بیشتر مقاومت کرد چه محاصرۀ آن قریب پنج ماه طول کشید و غایر خان که شاید مسبب حقیقی حملۀ چنگیز به ممالک خوارزمشاهی او بود چون به هیچ وجه نمی توانست تسلیم خان مغول شود با سپاهیانی که خوارزمشاه به او داده و کمکی که بعد برای او فرستاد با مردانگی تمام درجلوی تاتارها مقاومت به خرج داد.* در آخر کار یکی از سرداران خوارزمشاه که به یاری غایرخان آمده بود و قراجه خاص نام داشت به او خیانت ورزید و به جغتای و اوگتای پیوست ولی دو پسر چنگیز او را به جرم ناسپاسی نسبت به ولی نعمت خود کشتند. با این حال غایرخان تا یار و همراه داشت مقاومت کرد، عاقبت چون از ایشان دو تن بیش با او نماندند به بامی پناه برد و با خشت پارهایی که کنیزکان از دیوار می کندند و به او می دادند از خود دفاع می کرد. با این وضع بالاخره به چنگ مغول افتاد و پسران چنگیز آن مرد دلیر را کشتند و شهر اترار را قتل عام نمودند.*اما لشکریان جوجی که به فتح بلادکنار سیحون مأمور بودند، پس از هفت روز محاصره ابتدا سقناق را که در بیست و چهار فرسنگی اترار بود گرفته ویران نمودند و در صفر 617 به حصار جند پرداختند.
اردوی دیگر چنگیز به سرکردگی الاغ نویان به فتح بلاد دیگر ماوراءالنهر مثل بناکت و خجند و ناحیۀ فرغانه توجه کردند.
در میان این شهرها فقط از خجند مقاومتی سخت ظاهر شد و حکمران آن تیمورملک که از دلیرترین امرای خوارزمشاهی بود، با هزار تن جنگی که داشت در کنار سیحون مردانه با مغول نبرد کرد و بسیاری از ایشان را به خاک هلاک انداخت. عاقبت چون دید از عهدۀ ایشان برنمی آید از راه شط خود را به بناکت و از آنجا به خوارزم رساند و در حدود خراسان به اردوی خوارزمشاه پیوست.*
عبور مغول از جیحون و تعقیب خوارزمشاه
بعداز فتح سمرقند، چنگیز بار دیگر لشکریان خود را به چند دسته منقسم نمود و هر قسمت از آنها را برای تسخیر ولایاتی از ممالک خوارزمشاهی که فتح آنها مانده بود مأموریت داد.سلطان محمد خوارزمشاه که پیوسته از جلوی اردوی چنگیزی می گریخت به عوت پسرش رکن الدین عازم عراق گردید تا مگر در آنجا برای جلوگیری از پیشرفت تاتار فرصتی و وسیله ای به دست آورد. اما باز جمعی از لشکریان قراختائی و از امرای خوارزمشاهی به او خیانت ورزیدند.*
او پس از فرستادن زنان حرم خود و پسر دیگرش غیاث الدین به قلعۀ قارون از قلاع داخلی البرز، و رسیدن ناگهانی مغول به قارون، سلطان به وحشت تمام به حصار سرجهان در پنج فرسنگی سلطانیه حالیه در دامنه جبال طارم رفت و مغول چون ندانستند که خوارزمشاه به کدام طرف رفته از تعقیب او دست کشیدند.
بعداز هفت روز اقامت در سرجهان خوارزمشاه به گیلان و از آنجا به مازندران آمد و امرای مازندران مقدم او را گرامی داشتند مگر اسپهبد کبودجامه که به علت قتل عم و پسرعم خود به دست خوارزمشاه ازاو کینه به دل داشت و به همین علت بر ضد سلطان با مغول ساخت.*
خوارزمشاه وقتی دانست که مغول از محل اقامت او مطلع شده اند به کشتی سوارشد و به جزیرۀ آبسکون از جزایر دهانۀ گرگان در داخل بحر خزرپناه برد.
او در رسیدن به این جزیره که به مرض ذات الجنب مبتلا شده بود، شنید که چنگیزیان به قلعۀ قارون نیز دست یافته و پسران کوچک او را کشته و زنان او را به اسیری برده اند. اشتداد مرض و شنیدن خبر این مصیبت بزودی سلطان محمد خوارزمشاه را از پای درآورد و پادشاهی به آن عظمت شأن و وسعت دولت در شوال 617 در جزیرۀ آبسکون جان سپرد درحالی که کفن نداشت و از پیراهن یکی از همراهان او را کفن ساختند.*
هنگاهی که جلال الدین بر ایران مسلط شد، حکم داد تا استخوانهای خوارزمشاه را از جزیرۀ آبسکون به قلعۀ اردهن انتقال دادند ولی بعداز قتل او به امر پسر چنگیزخان اوگدای قاآن، آنها را از قلعه نیز بیرون آورده سوختند.»[1]
با نگاه به تاریخ می بینیم که:
مغولان به هر دیار که وارد میشدند به کشتار نفوس، غارت اموال و ویرانی کامل شهر و آبادیها میپرداختند.* به نحوی که در کوتاه مدتی ماوراءالنهر، خراسان و عراق عرصه کشتار و ویرانی مغولان شد و مقاومت جلال الدین منکبرنی نیز نتوانست از ادامه هجوم چنگیز خان جلوگیری کند.ده سال حضور این قوم وحشی، بخشهای عظیمی از جهان اسلام را به ویرانی و تباهی کشاند. تا این که عاقبت چنگیز در بازگشت به مغولستان در ۶۲۴ ق / ۱۲۲۷ م، درگذشت و فاجعه عمیق انسانی را در پس این حادثه باقی گذاشت.*
بر اساس شواهدی حمله مغولان به خاورمیانه و ایران بیش از آنکه با کشتار بازرگانان مغول ارتباط داشته باشد در راستای تداوم جنگهای صلیبی و همپیمانی میان صلیبیون و مغولان بوده است. در این راستا نامه ای در موزه مسکو موجود است که بین خان مغول و پاپ رد و بدل شده و به زبان فارسی میباشد. حضور مسیحیت در مغولستان پیش و بیش از آشنایی آنان با اسلام رخ داده بود.*
با توجه به مطالب گفته شده و مطالعات تاریخی، تهاجم مغولان:1- در هم ریختن مبانی حیات جامعه مغلوب،2- راه یافتن انحطاط و زبونی در قوم مغلوب و3- پدیداری بسیاری از مفاسد اجتماعی را به دنبال داشت.
غلبه قوم بیابانگرد مغول که به آداب و سنن و اصول اجتماعی و سیاسی خو نگرفته بودند و بنیان قدرت و حکومت آنها که تنها در سایه تهاجم، قتل و غارت و ریشه کنی مبانی و مناسبات اجتماعی خلاصه شده بود، از بارزترین علل انحطاط جبری ایرانیان در این دوره به شمار می رود.*
نتیجه چنین حملههای بنیاد براندازی که در روزگاران قدیم به وسیله دستههای بزرگی از بیابانگردان بر ممالک آباد، ثروتمند و متمدن صورت میگرفت، نابودی تمدن و کشته شدن مردمی بود که اگر جان سالم به در می بردند حفظ آن جان یکی از بزرگترین مشکلاتشان بود.
روی کار آمدن نوکیسگان
در این کشاکشها، تمدن مغلوب، با از دست دادن طبقه حاکمه با سابقه و افراد کاردان خود، میدان را برای حادثه جویان نو رسیده و تازه کار خالی میگذاشت و آنان نیز از راه سازش با مهاجمان و غارتگران به آب و نان و جاه و جلال میرسیدند.*تسلط این طبقه، خود بلایی بزرگتر بود، چه این دسته از مردم فرومایه، از بزرگداشت فاضلان دوری میکردند و ناکسانی چون خود را بر میکشیدند و جاه و مقام میدادند و غلبه گران غارتگر را در برانداختن خاندانها و قتل و کشتار و چپاول راهبر و هادی میشدند.
بهترین تصویری را که میتوان از این احوال در سده هفتم هجری مشاهده کرد،عطا ملک جوینی با انشاء مزین زیبای خود شرح داده است:
"... هر مزدوری دستوری و هر مُزَورّی وزیری و هر مُدْبِری دبیری و هر مُستَنْدفی مُستوفی و هر مُسْرفی مُشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی .... و هر شاگرد پایگاهی خداوند حرمت و جاهی و هر فرّاشی صاحب دورباشی و هر جافی کافی و هر خسی کسی و هر خیسی رئیسی و هر غادِری قادِری و هر دستار بندی بزرگوار دانشمندی و هر جَمّالی از کثرت مال با جَمالی و هر حَمّالی از مساعدت اقبال با فُسْحَتِ حالی.*
آزاده دلان گوش بمالش دادند
وز حسرت و غم سینه بنالش دادند
پشت هنر آن روز شکستست درست
کین بی هنران پشت ببالش دادند" («جهانگشای جوینی، ج 1، ص 4 - 5»)
زمامداران فرومایه و سیر قهقرایی اجتماع
واژگون شدن مبانی اجتماعی و رفتن به سوی قهقرا و انحطاط، همراه با انواع معایب و مفاسد اجتماعی، فرجام طبیعی چنین شرایطی است.وقتی مردمی فرومایه، بدون هیچ گونه تربیت و آموزش و صفات اخلاقی پسندیده، زمام امور را به دست گیرند، طبعاً به همه مکارم پشت پا میزنند و همه رذایل را مباح میشمرند.
رواج انواع مفاسد از دروغ و تزویر و دزدی و ارتشاء و بی اعتنایی به فضایل اخلاقی و انسانی و ملی و نظایر آن، نتیجه جبری چنین وضعی است.*
دستگاه حاکمهای که بر اثر چیرگی مغولان، در عهد آنان پدید آمد، و نسل اجرایی و کارگزاری که زیر دست این فرو مایگان تربیت شد، سقوط دولتشان و به همراه آن سقوط اجتماعی و تمدنی ایران را رقم زد.
شیوع بدگویی و سعایت رجال از یکدیگر در عهد مغولان
در سراسر کتابهای تاریخی، اخبار رجال و بزرگان این دوره، موضوع سعایت و بدگویی رجال علیه یکدیگر که امری عادی شده بود، ملاحظه میشود.کمتر وزیری از وزیران این دوره را میتوان یافت که به مرگ طبیعی درگذشته باشد. شیوع این سعایتها در دستگاه حکومتی نشانه آن است که دستگاه حاکمه غیر ملی و چپاولگر به کارگزاران و عمال خود اعتماد نداشت و هر اتهامی را درباره آنان میپذیرفت.*
فِقدان اصول و ضوابط برای احراز مقامات عالی، به هر کسی اجازه میداد که برای وصول به آن مقام و پست، از راه بدگویی و وارد شدن در زد و بندهای جناحی و سیاسی منحط و توطئه چینی و دروغ پراکنی و تزویر و بد نهادی، بکوشد تا به وصال مطلوب برسد.
از سوی دیگر، ملت ایران با حمله خانمانسوز مغول به نحوی فاسد شده و ارزشهای اجتماعی و دینی خود را از دست داده بود که مردم به جای اتحاد و اتفاق در برابر این همه بیداد، غالباً به جان یکدیگر میافتادند و حتی رجال با فضیلت را پذیرا نمیشدند و با دنباله روی از روش دولتمردان دست در جیب و سرکیسه کردن هم نوعان میکردند تا دیگری هم،* همین کار را با آن کند.
انحطاط فکری در عصر مغول
اما بدترین اثرات مخرب چنین اوضاعی، انحطاط عقلی، فکری و علمی بود که در تعاقب تهاجم مغولان، پدید آمد.از بین رفتن بسیاری از رجال علمی و مذهبی و مهاجرت دسته جمعی بازماندگان این رجال به سایر دیار، از یک سو جامعه را از بازسازی فکری تهی ساخت.*
ولی از سوی دیگر، بقایای همین عالمان، اجازه دادند تا مرده ریگ تمدن ایرانی در دیگر نقاط به تدریج شکوفا شده و جامعه به یک باره از دستاوردهای تمدنی و پیشینه تاریخی خود تهی نگردد.
نقش این عالمان در بازسازی تمدن ایرانی غیر قابل انکار است، اما نمیتوان حضور تاریخی حمله ی مغول را که مدتها بعد و حتی تا کنون، روحیه ایرانی را آزرده است، نادیده گرفت.*
نگاهی دیگر به جامعه ی ایران در عهد مغول
البته درست است که حمله ی مغول پی آمد هایی بسیار سختی در بر داشت اما اینکه تمام تقصیرات را بر گردن حمله مغول بیندازیم ، و دوران پیش از مغول را بدون هیچ مشکلی ارزیابی کنیم، به بیراهه رفته ایم.پیش از حمله مغول نیز بار ها فرومایگان به قدرت رسیدند ، فضایل اخلاقی را زیر پا گذاشتند و با دروغ و تزویر راه را برای خود و بسط قدرت خود گشودند. بودند کسانی که با بد گویی و دو رویی برتران را بر زمین و خود بر کرسی آنها تکیه زدند.*
از یک سو باید بپذیریم که با حمله ی مغول این خصلتهای نا درست انسانی برجسته تر شد. چرا که حمله ی خانمان براندازی صورت گرفت و خیلی از نهادهایی که نظام دهنده ی جامعه ی آن روز چه در شهرها و چه در روستا ها بود از بین رفت و یا برای مدتی دچار فترت شدند. نهاد هایی که تا حدی می توانستند در نظم دادن به جامعه تاثیر گذار باشند.*
حمله های پی در پی به شهرها و روستاها دیگر جایی برای عدل و انصاف باقی نگذاشت که مردم پای بند آن باشند و البته هر کس خود و جانش را مقدم بر دیگری می پنداشت.
از سوی دیگر باید این را هم در نظر گرفت که خلق و خوی یک ملت ، آنی شکل نگرفته است و اگر در دوره ی حمله ی مغول و بعد از آن در دوره ی ایلخانان حاد تر شده است ، نه تنها نتیجه ی آن دوران است که نیز در دوران پیش از حمله ی مغول هم ریشه دارد. و البته عکس العملی است از سوی مردم درگیر در شرایط آن روز جامعه ی ایران.*
البته باید به ذکر این نکته متذکر شد که اگر در دوران مغولان ایلخانی فرومایگانی روی کار آمدند، نباید باعث شود که ما روی کار آمدن بزرگان این دوره را نادیده بگیریم.
پی نوشت ها :
[1] - ر.ک:تاریخ ایران – بعداز اسلام، باقر عاقلی، نشر نامک:1380، چاپ نهم، 1387، ص358.
منبع : سایت تخصصی تاریخ اسلام