خاطراتی از ارادت شهدا به اهل بیت علیهم السلام

کربلای جبهه ها

بچه ها در منطقه ی سیستان و بلوچستان، آن طور که شایسته ی یک مسلمان واقعی بود در ابعاد مختلف کار می کردند. سال های اول پیروزی، انقلاب از مراسم محرم تاسوعا و عاشورا، خبری نبود.
چهارشنبه، 10 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کربلای جبهه ها
کربلای جبهه ها






 
 خاطراتی از ارادت شهدا به اهل بیت علیهم السلام

ایثار و عشق

شهید علی لبسنگی
بچه ها در منطقه ی سیستان و بلوچستان، آن طور که شایسته ی یک مسلمان واقعی بود در ابعاد مختلف کار می کردند. سال های اول پیروزی، انقلاب از مراسم محرم تاسوعا و عاشورا، خبری نبود.
این عزیزان در این زمینه هم پا به میدان گذاشته دسته های سینه زنی و زنجیرزنی به راه انداختند. هیأت تشکیل دادند و به رسم دیگر شهرها عزاداری سنتی برپا کردند. داخل کوچه ها با لباس سیاه و گاهی پای برهنه به سر و سینه می زدند و ارادت و عشق خودشان را نسبت به ابا عبدالله (علیه السلام) اظهار می کردند:

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این حسین کیست که جانها همه پروانه اوست

علاقه ی بسیار داشتند که بتوانند برای امام حسین(علیه السلام) نذری هم بدهند. اما آن افراد متمکن که نذری می دهند، آنجا نبودند. هر چه فکر کردند، نشد. تا اینکه تصمیم گرفتند خودشان این کار را انجام دهند و این رسم پسندیده را احیا کنند. حقوق ناچیزشان را روی هم گذاشتند، مبلغی شد. مواد اولیه را تهیه کردند. خودشان پختند و پذیرایی کردند. روز عاشورا مردم را دعوت کرده و برای آقا ابا عبدالله (علیه السلام) ناهار دادند. صحنه ی زیبایی از محبان حسینی به وجود آمده بود. پای دیگ ها عرق می ریختند. و حسین حسین می کردند. اینجاست که انسان معانی بلند بعضی از کلمات را که تاکنون نفهمیده در می یابد. ایثار و عشق، تا قبل از آن برایم به صورت یک کلماتی قشنگ بود، اما اکنون معنای دیگری دارد. ایثار را دیدم و عشق را لمس کردم. در وجود این عزیزان اخلاص و صداقت موج می زد. خدایشان رحمت کند خصوصاً شهید لبسنگی و باقری را.(1)

عاشق امام رضا(علیه السلام)

شهید شیخ عبدالله میثمی
مشهد آخری که می خواست برود. دو تا بچه داشتیم و یکی در راه. آن موقع اهواز بودیم گفت:
«تو هم بیا!»
گفتم: «سخت است!»
گفت: « برایتان بلیت قطار می گیرم.»
گفتم: اینکه دو روز توی راه رفت و برگشت باشیم و فقط نصف روز آنجا بمانیم برایم مشکل است.»
تنها رفت. ای کاش باهاش رفته بودم. حضرت رضا (علیه السلام) را خیلی دوست داشت. معلوم نیست آن سفر آخر چه به حضرت رضا(علیه السلام) گفت که زود بردندش. با اینکه همیشه از امام رضا(علیه السلام) می خواستم حفظش کند.
***
اسم گذاشتن بچه امان هم جریان داشت. یک بار همان اوایل در راه برگشت از شیراز، ماشین جلوی مان چپ کرد و چند تا معلق زد. ترسیدم. آقا عبدالله بعدها گفت: آن شب نذر کردم اگر مشکلی برای تو و بچه پیش نیاید، اسمش را بگذاریم محمد هادی. آن شب، شب تولد حضرت هادی علیه السلام بود.(2)

نوحه

شهید محمد علی میرزایی
در اوایل سال 1363 در جبهه، مدتی با هم بودیم. شهید میرزایی ذاکر اهل بیت بود. به گونه ای که مداحی، یکی از فعالیت های ویژه ی او محسوب می شد. نوح سرایی او که از دلی سوخته برمی خاست، به همراه صدای گیرایش به دل ها می نشست و عاشقان اهل بیت (علیه السلام) را تحت تأثیر قرار می داد. دوستان از وی می خواستند نوحه بخواند تا آن ها سینه بزنند. روزی نوحه ای خواند که محتوایش مرا سخت متأثر کرد. لذا متن آن نوحه را به یادگار از او گرفتم. از این نوحه در ایام محرم و زمان های مناسب استفاده کردم. بخشی از آن چنین است:

شهدای کربلا می دهند مژده ما
می شود باز قریبا ره کربُ بلا

بوی فتح و ظفر از هرگذری می آید
مهدی می آید در جبهه گذرها دارد

مادران شهدا، مادران اسرا
می شود باز قریبا ره کربُ بلا

مادر فاطمه سوی تو نظرها دارد
از جنان جانب میدان سفرها دارد

به رسولان خدا، به ولای اولیاء
می شود باز قریبا ره کربُ بلا

به ندای خوش یاران درون سنگر
به دعای پر از خیر و صفای رهبر

به دل خون شده خواهرزار و مادر
می شود باز قریبا ره کربُ بلا

به دعاهای شما به شهید کربُ بلا
می شود باز قریبا ره کربُ بلا(3)

شهیده ی مظلوم

شهیده طاهره اشرف گنجوی
عشق عجیبی به حضرت زهرا(سلام الله علیها) داشت و تمام مشکلاتش را با توسل به ایشان حل می کرد. برای پشت سر نهادن سختی هایش دست نیاز پیش خلق نمی برد. شب قبل از شهادت، ارتباط معنوی با حضرت زهرا(سلام الله علیها) برقرار می کند. مادرش می گوید: « شنیدم که با کسی حرف می زد و می گفت هر چه که دوست دارید از من بگیرید، اما خواهش می کنم این حالت معنوی را از من دور نکنید.»
صبح روز بعد همراه مادر با اتوبوس راهی کهنوج می شود. در راه با لحن خاصی که حزن و اندوه در آن موج می زند به مادر می گوید:« مادرجان! می دانید امشب شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) است.»
بعد چادر را روی صورتش می کشد و سر به شیشه ی اتوبوس می گذارد تا در خلوت خویش با بانوی مظلومه ی دو عالم درد دل کند. ناگهان صدای تیراندازی بلند می شود و اتوبوس می ایستد. مدتی بعد درگیری اشرار تمام می شود اما طاهره همچنان سر به شیشه اتوبوس دارد. مادر از عدم عکس العمل او متعجب می شود، چادر را از صورتش کنار می زند و تنها چیزی که می بیند چهره ی خونین طاهره است. آری! طاهره به حضرت زهرا(سلام الله علیها) اقتدا کرد و این چنین به جمع شهیده های مظلوم تاریخ پیوست.(4)

نشانه های ارادت

شهید اسحاق رنجوری مقدم
هق هق گریه او را در مراسم نوحه خوانی همه به یاد دارند و صدای ناله کردن، دست بر پیشانی زدن او در هنگام ذکر مصائب ائمه هنوز هم در یاد و خاطر من و همه ی دوستان باقی مانده است. همه ی اینها نشانه ی علاقه بسیار زیادش به ائمه ی اطهار (علیهم السلام) بود.
علاقه ی اسحاق به اهل بیت (علیهم السلام) نشانه ی ارادتی خالص و زیبا بود. به شیعه و اهل بیت ارادت خاص داشت و در این مورد بسیار ظریف عمل می کرد. ساکنین احمدآباد بیشتر اهل تسنن بودند، اسحق سعی می کرد در ارتباط با آنها دقیق باشد. با همه ی جوانها صمیمی و دوست بود و حتی بچه های کوچک هم او را دوست داشته و می شناختند. هر وقت کودکی را می دید به طرفش می رفت، او را می بوسید، به یک شیرینی یا شکلات یا هر چه از تنقلات که داشت. و می خواست از راه هایی این گونه مردم را به طرف شیعه جذب کند. در همین راستا مسابقاتی طرح و جوایزی هم اهداء می کرد که معمولاً از حقوق خودش تهیه می کرد. هنگام محرم، دسته های سینه زنی و نوحه خوانی راه می انداخت. گل به سر می مالید و همراه دسته عزادران حرکت کرده و نوحه می خواند. وقتی دلیل اهمیت دادن و علاقه ی بیش از حد او به بچه های کوچک این منطقه را از او پرسیدم در پاسخم گفت:
امیدوارم همین بچه ها در آینده از شیعیان و دوست داران اهل بیت شوند.(5)

برای سلامتی و فرج آقا

شهید سید علی حسینی
نمازهای مستحبی زیاد می خواند. ولی دو رکعت نماز بود که خیلی به آن مقید بود. وقت خواندنش هم حال و هوای خاصی پیدا می کرد. همیشه بعد از نماز صبح آن را می خواند.
می دانستم پشت هر کارش حکمت و دلیل خوابیده است. روی همین حساب یک بار به او گفتم: « این نماز، نماز چیه که می خوانی؟»
از جواب دادن طفره رفت. اصرار کردم. گفت: « اگر قول میدی تو هم همیشه بخوانی می گویم.»
قول دادم. گفت: « من هر روز این دو رکعت نماز را برای سلامتی و فرج آقا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می خوانم.
***
رئیس کاروان خیره شد به سید علی. حیرت زده گفت: « آقای حسینی، دکتر، پدر شما را جواب کرده. پیرمرد روی پاهاش نمی تونه بایسته. اون وقت شما عوض این که فکر برگردوندنش به ایران باشی، از من می خواهی ببرمش مدینه؟»
سید علی مدینه ی اول بود و نمی توانست همراه پدرش برود. باید برمی گشت ایران. به رئیس کاروان گفت: «پدرم با هزار امید و آرزو اومده اینجا. باید هر طور شده بره مزار جد بزرگوارش و مزار ائمه ی بقیع و مادر پهلو شکسته اش را زیارت کنه. نمی خواهم آرزو به دل بمونه.»
همانجا تعهد کتبی داد خودش مسئولیت همه چیز را بر عهده گرفت. بعد هم گفت: « من امشب توی مسجد الحرام متوسل می شم به اهل بیت (علیهم السلام) و از آن بزرگوارها می خواهم که پدرم را شفا بدهند.»
فردا، جلوی چشم های حیرت زده ی همه، پدرش با پاهای خودش راهی مدینه شد.(6)

سلام بر حسین

شهید سید علی حسینی
پنج سال از ازدواجمان گذشت. بچه دار نشدیم. بچه، یکی از آرزوهای قبل از شهادتش بود.
یک بار که مشرف شده بود به حرم خانم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) متوسل شده بود به بی بی، توسل اش خیلی زود نتیجه داد. چهار ماه قبل از شهادتش، خدا فاطمه سادات را به ما داد.
***
بچه که بود، زیاد می بردمش مجالس عزاداری. خودمان هم زیاد روضه می گرفتیم. عشق امام حسین (علیه السلام) را از همان بچگی داشت. فهمیده بود که وقت آب خوردن باید به یاد حضرت باشد. دو سه ساله بود آب که می خورد با لحن کودکانه اش می گفت: «سلام بر حسین، لعنت بر یزید.»(7)

به یاد سید الشهداء (علیه السلام)

شهید گمنام
آخرین لحظه هایی که او را دیدیم، می خواست بالای دکل برود. قمقمه ی آبی در دست داشت. آن را به همه تعارف کرد. بعد به یاد سید الشهداء (علیه السلام) آب را نوشید. و نام امام حسین(علیه السلام) را با صدای بلند بر زبان جاری کرد. برای نگهبانی به بالای دکل رفت و بعد از ده دقیقه به شهادت رسید.(8)

با لب تشنه

شهید گمنام
لباس غواصی به تن کرد و برای رفتن به مأموریت آماده شد. قمقمه ی آب خود را باز کرد و به کمر من بست. از او پرسیدم: « چرا چنین کردی؟»
- «می دانم که شهید می شوم می خواهم مثل امام حسین (علیه السلام) با لب تشنه شهید شوم.(9)

مهر حسین

شهید اصغر...
در اوایل جنگ، فرزندم اصغر، چهارده سال بیشتر نداشت. روزی کنارم نشست و با لحنی بسیار دلنشین و زیبا گفت: «مادرجان مهری در دلم است، به نام مهر حسین که مرا به سوی جبهه می کشاند من باید به جبهه بروم.»
او عازم جبهه شد و در این راه، به شهادت رسید.(10)

همچون عباس (علیه السلام)

شهید جواد...
از گروهی پانزده نفری که مأموریت دیده بانی منطقه ای از مهاباد را بر عهده داشتیم تنها من زنده مانده بودم و همه شهید شده بودند و من دراز به دراز روی زمین افتاده بودم. شکمم پاره شده بود. روده هایم بیرون ریخته بود. در همین حال، جواد که معاون گروه بود را دیدم که سینه خیز به سوی من می آید. قمقمه ای آب در دست گرفته بود و تیر خورده بود. لباس رزمش خون رنگ بود. خسته و زخمی، تن بی رمقش را روی زمین می کشاند تا خودش را به من برساند. کنارم قرار گرفت مرا جمع و جور کرد و گفت:
- «نیم خیز شو تا آب در دهانت بریزم.»
گفتم: «جواد جان! تو هم دراز بکش. فقط ما دو نفر مانده ایم. این سکوت هشداردهنده است. انگار دارند ما را محاصره می کنند.»
ولی او بدون توجه به حرف های من قمقمه ای را روی دهان من کج کرد. ناگهان تیر بعثیان کور دل در کمر جواد نشست و او همچون مولایش حضرت عباس (علیه السلام) در کنار من شهید شد.(11)

پی نوشت ها :

1. سردار بیداری، صص 60- 59.
2. چهل روز دیگر، صص 22و 32.
3. حجله هور، ص 83.
4. یاس های ماندگار، صص 14 و 13.
5. مرزبان نجابت، صص 30و 32
6. ساکنان ملک اعظم 3، صص 44و 91.
7. ساکنان ملک اعظم صص 88 و 1
8. گامی به آسمان، ص 132.
9. گامی به آسمان ، ص 133.
10. گامی به آسمانی، ص 126.
11. گامی به آسمان، ص 93.

منبع :(1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس(7)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط