محدث قمی به همه کتاب ها عشق می ورزید و به آن ها به چشم مونس و دوست می نگریست اما برای بسیاری از کتب شیعه، مخصوصاً کتب روایی، قداستی خاص و ویژه قائل بود. تا جایی که به آنها به چشم شفیعان و واسطه های خود نگاه می کرد و با احترام خاص آنان را می گشود و در هنگام بیماری و گرفتاری به آنان متوسل می شد. او در کتاب فوائد الرضویه می نویسد:
«این احقر نیز هرگاه به سبب زیاد نوشتن چشم ضعف پیدا می کرد، تبرّک می جویم به تراب مرقد ائمه و گاهگاهی به مسّ کتاب احادیث و اخبار، و چشم در نهایت روشن است و امیدوارم که انشاء الله در دنیا و آخرت چشمم به برکات ایشان روشن باشد. (1)
فرزند محدث می گوید: «فراموش نمی کنم زمانی که در نجف اشرف بودیم، پدرم یک روز صبح در حدود 1357 ه.ق- یعنی دو سال قبل از وفاتشان- از خواب برخاست و گفت: امروز چشمم به شدت درد می کند و قادر به مطالعه و نوشتن نیستم و بسیار ناراحت به نظر می رسید. تقریباً زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا از خود طرد کرده باشند. آن مرحوم عادت داشت که گاهی این مطلب را با تاثّر می گفت و می گریست.»
من به مدرسه رفتم، ظهر که به خانه برگشتم، دیدم ایشان مشغول نوشتن است. عرض کردم: چشمتان بهتر شد؟ فرمود: «درد به کلّی مرتفع گردید.
سوال کردم: چگونه معالجه فرمودید؟ پاسخ داد: وضو ساختم و مقابل قبله نشستم و کتاب "کافی" را برچشم کشیدم. درد چشمم برطرف شد و تا پایان عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردید.» (2)
انگشت متبرّک
محدث قمی خیلی، به کتاب کافی علاقه داشت. زمانی که در مشهد اقامت داشت، پسر کوچکش که سه ساله بود، بیمار شد. برایش داروی ایرانی جوشانده که مختصری شکر در آن ریخته بودند، آوردند که بیاشامد.محدث با انگشت دست راست کمی داروی مایع را به هم زد. همسرش گفت: «صبرکنید قاشق بیاورم.» حاج شیخ عباس پاسخ می دهد: «از این کار قصد استشفا دارم. چون با این دست هزاران حدیث از ائمه طاهرین علیهم السلام نوشته ام.» (3)
از صدای پُتک قدرت می گیرم
ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد، واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیت الله کاشانی، سکونت داشتیم.در همسایگی ما و استاد، پیرمردی آهنگر نیز در منزل خود کار می کرد.
من در یک روز تابستانی، حدود ساعت پنج بعد از ظهر، با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت استاد رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند. در حین طرح سوالم، صدای پُتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش می رسید. به استاد عرض کردم: «اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من می توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند.» استاد در جواب این سخن می گفتند: «نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانه ام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می کنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد نهیب می زند و به من قدرت می دهد، و با خود می گویم؛ آن پیرمرد در مقابل کوره آهنگری چکش می زند و خسته نمی شود اما تو که نشسته ای و مطالعه می کنی و می نویسی، خسته شده ای؟! بنابزراین صدای کار این پیرمرد، نه تنها مایه اذیّت من نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت می گیرم و دوباره مشغول مطالعه و نوشتن می شوم.» (4)
سفره کتاب
«با آنکه بیشتر وقت ها، بیمار بود و درد چشم و سایر بیماری های آزارش می داد، از خواندن و نوشتن بازش می داشت، با این حال درد، چیزی نبود که او را از راهی که انتخاب کرده بود، باز دارد.هنگام پس گرفتن کتاب هایی که به شاگردان امانت می داد، گاه نان ریزه هایی را در لابه لای ورقه های آنان می یافت، از این رو، وقتی می خواست کتاب را امانت دهد، به شوخی می گفت: «سفره داری که روی آن نان بخوری؟» شاگرد از سوال علامه تعجّب می کرد. علامه با لبخند ادامه می داد منظورم این است که اگر بگذاری به تو سفره بدهم تا نان را روی کتاب نخوری! محافظت کتاب و احترام آن بر تو لازم است. مبادا کتاب را جلوی آفتاب بگذاری! سپس می گفت مبادا با آن حشره بکشی.» (5)
کتاب زمان
علامه مجلسی با تمام عظمتی که داشت، نوشتن کتاب ساده و جزوه های کوچک به زبان فارسی را برای خود عار نمی دانست. آنچه برایش اهمیت داشت، نیاز جامعه بود. در همین راستا شروع به ترجمه دعاها، سوره ها و قصیده ها می کرد. او که از جامعه جدا نبود و حوادث کوچه و بازار را از نظر پنهان نمی داشت، بر این عقیده بود که نویسندگان باید زمان و مکان را در نوشتن مدّ نظر خویشتن داشته باشند.او با توجه به نیاز فرهنگی مردم زمان خود دست به تالیف کتاب های گوناگون می زد. زمانی احساس می کرد مردم به علم نجوم نیازمندند، پس کتاب «اختیارات» را نوشت و چون احساس کرد جامعه به سوی جدا شدن از خدا سوق داده می شود، کتابی در تهذیب اخلاق چون «عین الحیاه» را نگاشت. (6)
کتاب ها مونس و همدم او بودند و در میان آنها به همان اندازه احساس آرامش داشت که در جمع طلاب داشت. کتاب ها تنها سرمایه زندگی اش بود. هر یک را فرزند خود به شمار می آورد و با هر کدام زبان داشت. بسیاری از آنها قرن ها قبل از او پا به عرصه وجود نهاده بود و سال ها در صندوقچه غربت و تنهایی خاموش و بی صدا مهر سکوت بر لب زده بود، و اما حالا در دست او جای گرفت و لب به سخن گشوده بود. حالا اسرار قلبی خود را برای او بازگو می کرد. او به کتاب ها عشق می ورزید و کتاب ها هم به او، چرا که آنان شاهد راز و نیاز شب های او و محرم اسرارش بودند. آرزوی علامه جمع آوری تمام شیعه بود و همواره در آتش جمع آوری آنها می سوخت.
کتابخانه علامه یکی از بزرگترین کتابخانه های شیعه در آن زمان بود و به جرات می توان گفت نفیس ترین و گرانبهاترین کتابخانه شیعه در طول تاریخ تشیع است. (7)
دایره المعارف اردبیلی
آثار و نوشته هایی که از مقدس اردبیلی (ره) به جای مانده، به زبان های عربی و فارسی در رشته های علوم اسلامی همچون کلام، فقه، آیات فقه، مناقب اهل بیت و عقاید است. که هر یک در نوع خود بسیار مهم بوده و همواره مورد توجه و عنایت علما و دانشمندان قرار گرفته است. نوشته هایی که از وی به یادگار مانده عبارت اند از:1- استیناس المعنویه:
موضوع این کتاب علم کلام بوده، ولی متاسفانه در دسترس نیست.
آیت الله شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب الذریعه می نویسد: «این کتاب با همین عنوان در فهرست کتب خطی کتابخانه سید راجه محمد مهدی در فیض آباد هندوستان است.»
2- بحر المناقب
آیت الله شیخ آقا بزرگ تهرانی می نویسد: «این کتاب را آقای شیخ محمد بن جعفر مولی عبدالصاحب خشتی به مقدس نسبت داده.
3- حاشیه بر شرح تجرید
این حاشیه مخصوص قسمت «الهیات» شرح تجوید است. وی در این حاشیه در باب «امامت» بسیار مفصل بحث کرده. (8)
4- حدیقه الشیعه
محقق اردبیلی این کتاب را به فارسی نوشته، در این کتاب گرانبار محقق اردبیلی به طور مفصل درباره امامت و اثبات آن و فضائل و مناقب اهل بیت بحث کرده و بیش از نصف آن مربوط به حضرت علی (علیه السلام) است.
5- حدیقه الشیعه و نظرها
اکثر علما و دانشمندان که نزدیک به عصر محقق اردبیلی بوده اند، همچون شیخ حرّ عاملی، شیخ عبدالله بن صالح، شیخ سلیمان بن عبدالله بحرانی، علّامه مجلسی و دیگران تصریح کرده اند که این کتاب از مقدس اردبیلی است.
این اثر گرانقدر به خاطر اهمیت موضوعش همیشه مورد توجه و عنایت بزرگان و دانشمندان بوده و چندین بار چاپ شده و یکی از منابع جالب در زندگانی ائمه (علیهم السلام) است. (9)
6- زبده البیان فی آیات الاحکام
این کتاب، یکی از کتاب های بسیار ارزنده و تحقیقی و مفید محقق اردبیلی است، که همواره مورد توجه و استقبال علما و فضلا و دانشمندان در حوزه های علمیه بوده و در درس و بحث و استدلالات و تحقیقات فقهی مورد استناد قرار گرفته . محقق در این کتاب، آیات قرآنی را که درباره احکام شرعی بود، جمع آوری کرده و شرح بسیار دقیقی بر آن نگاشته است و مباحث این مجموعه از کتاب طهارت شروع شده و به کتاب قضا خاتمه یافته. (10)7- مجمع الفائده و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان
وقتی محقق این کتاب را می نوشت، نوشته ها را به شاگردانش می داد تا آن را مطالعه و بازنویسی کنند.
این کتاب شامل یکی از مشهورترین و عمیق ترین دایرالمعارف های فقه استدلالی است. (11)
چهار خواب صادق
کتاب نهایه جزء اولین نوشته های شیخ طوسی است. و در آن یک دوره کامل فقه را بیان کرده است. در مقام و عظمت این کتاب، به خوابی که حاجی نوری در مستدرک الوسائل آورده بسنده می کنیم. نجیب الدین ابوطالب استر آبادی «ره» می گوید: در کتابخانه مدرسه ری بر کتاب نهایه دست یافتم، که در آن نوشته بود، گروهی از راستگویان شیعه گفتند: روزی سه تن از فقیهان هم عصر شیخ به نام های «حسین بن مظفر حمدانی قزوینی و عبدالجباربن علی مقرری رازی و حسن بن بابویه معروف به حسکا» در بغداد کتاب نهایه را مورد نقد و بررسی قرار داده بودند، هر کدام از آنها بر نهایه ایرادهایی گرفته، می گفتند این کتاب خالی از اشکال نیست. سپس تصمیم گرفتند با هم به زیارت مرقد مولای متقیان علی بن ابیطالب (علیه السلام) به نجف اشرف بروند. هنگام تشرف هنوز آن اشکالات در ذهنشان جولان داشت. برای حل مشکل مزبور قصد کردند به مولی امیرالمومنین متوسل شوند، لذا سه روز روزه گرفتند و شب جمعه غسل کرده و در حرم مطهر نمازگزاردند تا شاید مشکلاتشان حل شود.وقتی خوابشان برد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در خواب دیدند و از آن حضرت شنیدند «در فقه اهل بیت اطهار (علیه السلام)» کتابی برتر از نهایه به رشته تحریر درنیامده است؛ همین کتابی که شما در آن اختلاف دارید. چرا که نویسنده آن در نگارش، خلوص نیّت داشته و هدفش از تحریر آن، نزدیکی و تقرّب به خداوند- بوده، پس در صحّت محتوای آن هیچ تردید نکنید، به آن عمل کنید و مسائلش را درست به جای آورید؛ زیرا در مقام تحقیق، بررسی و تنظیم باب های کتاب از اخبار و روایت های صحیح با در نظر گرفتن تمام حدود آن، استفاده کرده است.»
از خواب که بیدار شدند، هر کدام به دیگری گفت: خوابی دیدم که صحّت کتاب نهایه و اعتماد بر نویسنده اش را می رساند. هر سه تصمیم گرفتند که خواب خود را پیش از آنکه بازگو کنند در ورقی بنویسند این کار را کردند. هنگامی که نوشته ها را مقایسه کردند، با یک نحوه رویا مواجه شدند، سپس به خدمت شیخ بزرگ خود محمد حسن طوسی شرفیاب شدند. تا چشم شیخ به ایشان افتاد، فرمود: بر آنچه که در کتاب نهایه عرضه داشتم، اعتماد نکردید تا از زبان امام علی شنیدید.
اینان از سخن وی در عجب ماندند. تا از او توضیح خواستند، شیخ فرمود: من هم حضرت علی را مانند شما در خواب دیدم و آنچه را به شما در خواب فرمود، به من هم گفت. آنگاه خواب را اظهار کرد. (12)
و یکی از شارحان معروف کتاب تجوید العقاید است و می گوید: «مخزونٌ بالعجایب، مشعونٌ بالغرایب، صغیر الحجم، جیّدُ النظم، کثیر العلم، جلیل الشان، حَسَنُ الانتظام، مقبولُ الائمه العظام، لم یَظفِرِ بمثله عَلَماءُ الامصارِ و هُوَ فی الاشتهار فی رابغه النهار».
«این کتاب گنیجینه ای است از عجایب و انباشته ای است از غرایب. دارای حجمی کوچک، نظمی زیبا، دانشی بسیار بلند مرتبه، بسیار منظم، که نزد رهبران بزرگ پذیرفته شده و علمای بلاد همچون آن را به دست نیاورده اند. این کتاب در شهرت چون آفتاب نیم روز می درخشد.» (13)
کتاب هفتصد ساله
عشق و علاقه خواجه به دانش، وی را بر آن داشت تا یک دم آرام ننشیند و با این که اشتغال به کارهای سیاسی و اجتماعی داشت، یک لحظه از قلم جدا نشد. حتی زمانی که در قلعه های اسماعیلیه- در آن شرایط دردناک روحی عمر خود را سپری می کرد، قلم و کتاب مونس شب ها و روزهای او بود. (14)وی با نوشتن کتاب «تجرید العقاید» محکم ترین و پرمایه ترین متن کلامی را آفرید، نبوغ و خلاقیت او در این کتاب راه نو و افقی جدید به روی علم گشود. این کتاب تا به امروز متن درس حوزه های علمیه و دانشگاه های اسلامی است و جاودانگی خویش را بیش از هفت قرن هنوز حفظ کرده. «فاضل قوشجی» یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت که نزد آنان از فضل و کمال خاصی برخوردار است.
کلید رستگاری
در روزگار شیخ بهایی، عالمی به نام معزالدین محمّد زندگی می کرد. او از بزرگ ترین قاضیان شهر اصفهان بود. شبی یکی از امامان معصوم (علیهم السلام) را به خواب دید که به وی فرمود: «کتاب مفتاح الفلاح را بنویس و طبق آن عمل کن.» قاضی شگفت زده از خواب پرید و صبح زود به دیدار عالمان اصفهان شتافت و در مورد کتابی به نام مفتاح الفلاح پرس و جو کرد. همه گفتند: ما کتابی به این نام ندیده ام.شیخ بهایی در آن ایّام همراه با اردوی شاه عباس در سفر بود و در همان سفر در شهر گنجه که هم اکنون در آذربایجان شوروی است ، کتابی به نام مفتاح الفلاح نگاشته بود. ولی هنوز هیچ کس از آن کتاب و نام آن خبر نداشت. وقتی شیخ از سفر بازگشت، معزالدین محمّد - قاضی اصفهان- به دیدار وی رفت و در ضمن گفتگوها درباره کتابی به نام مفتاح الفلاح از وی پرسید.
شیخ بهایی گفت: من کتابی در همین سفر نوشته ام که در زمینه دعاهای رسیده از معصومین (علیهم السلام) است و نام آن را هنوز به هیچ کس نگفته ام و نسخه اش هم هنوز در اختیار کسی قرار نگرفته است، شما این نام را از کجا شنیده اید؟ قاضی جریان خواب خود را بازگو کرد و شیخ بهایی بسیار گریست و نسخه اصلی کتاب را به قاضی معزالدین محمد داد، بدین گونه دومین نسخه این کتاب ارزشمند توسط قاضی نوشته شد. (15)
معرفت خدا
دانشمند پرتلاش شیخ محمد غروی نویسنده کتاب «الامثال النبویه» و «السّلام فی القرآن و الحدیث» می گوید:من در مدرسه صدر در نجف اشرف بودم. در عالم رویا یا بین خواب و بیداری خود را در صحن مبارک امام رضا (علیه السلام) دیدم. به قصد قرائت فاتحه به سوی مقبره شیخ بهایی می رفتم. قبل ازاین که وارد رواق شوم، خود را درون یک بوستان و گلزار وسیع یافتم که بوی خوش و نسیم ملایم آن مردگان را حیات می بخشید. شیخ بهایی را درون باغ دیدم که آثار خرّمی بر سیمایش نمودار بود.
سلام کرد و دست دادم و روبوسی نمودم و از ایشان پرسیدم: شما در همه علوم و فنون کتب زیادی نوشته اید، آیا درباره معرفت خدا هم چیزی نوشته اید؟ شیخ بهایی دست در گریبان کرد و همچون موسی کلیم (علیه السلام) در حالی که نور از آن می تابید، کتابی بیرون آورد. کتابی که امثال او می خواندند، نه امثال من. کتاب را به من داد و فرمود: «این در بازار کمیاب است.» گرفتم آن را بخوانم، ولی نتوانستم.
هرچه کوشیدم معنایش را بفهمم، نشد. شیخ بهایی ناتوانی مرا دریافت و جمله دیگری فرمود. او گفت: «محتوای این کتاب در "المجالس السنیّه" تالیف سید محسن امین وجود دارد.» از خواب بیدار شدم و برای اولین بار بود که نام این کتاب را می شنیدم. همان روز به کتاب فروشی ها رفتم و این کتاب را گرفتم. (16)
دارالعلم کجاست؟
شهر بغداد شاهد گسترش علم و دانش بود. شهری بود که شیفتگان و مشتاقان برای فراگیری علوم و معارف اسلامی از دورترین نقاط به آنجا می آمدند تا در حضور استادانی چون سید مرتضی بهره ببرند و سپس به دستور قرآن به سوی اقوام برگشته، برای آنان تبلیغ، موعظه و راهنمایی کنند.شهر بغداد خود را برای مرکزِیّت علمیه جهان تشیّع آماده می کرد. آوازه آن در جهان اسلام، زبانزد امت اسلامی بود. کتابخانه ای نیز در آن زمان در شهر وجود نداشت که طلّاب بتوانند به صورت عمومی از آن بهره مند شوند. از این رو سید مرتضی از بخشی از خانه خود را به اهل علم اختصاص داد. تا فضلا، دانشمندان و شاگردانش در آن با استفاده از کتابخانه غنی او به تحقیق و مطالعه، مذاکرات علمی و نگارش بپردازند. آن مرکز بعدها در اسلام «دارالعلم» نامیده شد. علامه امینی در کتاب نفیس و گرانبهای «الغدیر» می فرماید: ابن طی گفته او اوّلین کسی است که خانه اش را دارالعلم قرار داد و برای مباحثه و مناظره آماده کرد.»
کار ارزشمند دیگری که سید مرتضی برای رفع مشکل عالمان، دانشمندان و عاشقان کتاب و علم کرد، درآمد یکی از روستاهای خود را برای تامین کاغذ دانمشندان و فقها وقف نمود، تا آنان در آموختن استنباط و نشر علوم و معارف اسلامی مشکلی نداشته باشند. یکی از شاگردان او به نام «ابوالقاسم تنوفی» که قاضی مدائن بود، می گوید: «کتابخانه وی دارای 80 هزار جلد کتاب بود که او آنها را خوانده یا تالیف کرده بود. یا مطالب آنها را به خاطر داشت.»
رافعی نیز می گوید که سید مرتضی 114 هزار جلد کتاب داشته است و بعضی نیز شمار کتاب های او را تا 140 هزار جلد گفته اند.
«ثعالبی» می نویسد.
«پس از آنکه سید مرتضی بخشی از کتاب هایش را به رؤسا و وزرا هدیه کرد، قیمت بقیّه آنها به 30 هزار درهم رسید. (17)
صد سال خدمت
مرحوم آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی، هیچ ممرّ معاشی نداشت و از حال ایشان کسی با خبر نبود. صد سال به علم و اسلام و تشیّع خدمت کرد و مجاهدات ارزنده و آثار نفیس و بی نظیر از خود به یادگار گذاشت، که امروز مورد استفاده تمام اهل تحقیق و تتبّع و محور مراجعات نویسندگان است.این مرد، شب و روز مشغول نوشتن و زحمت کشیدن و جمع آوری اسناد و مدارک نوشتجات بود.
وضع خانه او عیناً مانند یک طلبه معمولی ساده و بلکه پایین تر و سختی هایی که تحمل کرده است، فوق تصوّر است. (18)
سنّ هر کتاب را می شناسم
این استاد گرانمایه، علاوه بر تالیفات و آثار قلمی اش، دارای کتابخانه ای غنی است که شاید یکی از پُربارترین کتابخانه های شخصی باشد؛ چون ایشان یکی از دوستداران کتاب و کتاب شناسان ماهر و زبردست است. در این باره می گوید:
اگر کتابی به دستم دهید، به اندازه بینش خودم می گویم که این کاغذ باید مال چه وقت باشد، این خط و صحافی مربوط به چه وقت است.
استاد بر اساس علاقه ای که به کتاب دارد، در هر رشته ای کار کرده، کتاب های مربوط به آن رشته را هم فراهم کرده، کتابخانه او دارای کتاب های فقه، رجال، روایت، ریاضیات، فلسفه، عرفان، لغت، تاریخ، تفسیر، ادبیات، اعداد، حروف، اوفاق و طب، و همچنین کتاب هایی به زبان فرانسه در رشته های حکمت و ریاضیات است. (19)
از کتاب طلبگی تا کتابخانه عمومی
این مرجع عالیقدر با نگهداری کتاب هایی که از ابتدای طلبگی خریده بود و کتاب هایی که به ایشان هدیه شده بود، تصمیم گرفت کتابخانه ای ایجاد کند که اکنون در آن بیش از 50 هزار کتاب چاپی و 12 هزار کتاب خطی در زمینه های گوناگون وجود دارد. تالار مطالعه آن که ساختمانش در سطح ایران بی نظیر است، گنجایش بیش از هزار نفر را دارد. (20)هتک حُرمت کتاب
بسیاری از شاگردان مرحوم آیت الحق حاج میرزا علی آقای قاضی (ره) نقل کرده اند: ایشان بسیار به وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور می رفت و زیارتش تا چهار ساعت به طول می انجامید. در گوشه ای به حال سکوت می نشست . ما خسته شده و برمی گشتیم و با خود می گفتیم: استاد چه عوالمی دارد که این طور به حال سکوت می ماند و خسته نمی شود. عالمی بود در تهران، بسیار بزرگوار و متقی به نام مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی. ایشان از شاگردان سلسله اوّل مرحوم قاضی در اخلاق و عرفان بود.از قول ایشان نقل شد: من مدت ها می دیدم که آقای قاضی چند ساعت در وادی السلام می نشیند. با خود می گفتم: «انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای، ارواح مردگان را شاد کند. کارهای لازم تری هم هست که باید به آنها پرداخت.» این اِشکال در دل من بود، امّا به هیج کس ابراز نکردم، حتی به صمیمی ترین رفیق خود که یکی از شاگردان استاد بود. مدّت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر آیت الله قاضی به خدمتش می رفتم. تا آنکه از نجف قصد مراجعت به ایران را داشتم، ولیکن در مصلحت این سفر تردید داشتم.
این نیت در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی می خواستم بخوام. در آن اتاقی که بودم و در طاقچه پایین پای من کتاب های علمی و دینی بود.
در وقت خواب طبعاً پای من به سوی کتاب ها کشیده می شد. با خود گفتم: «برخیزم و جای خواب خود را تغییر دهم یا لازم نیست؟ چون کتاب ها درست مقابل پای من نبود و بالاتر قرار گرفته بود. گمان بردم این عمل هتک حرمت نیست و خوابیدم.
صبح که به حضور آقای قاضی رفتم و سلام کردم، فرمود: «علیکم السلام، صلاح نیست شما به ایران بروید. در ضمن پا دراز کردن به سوی کتاب ها هتک احترام است.» من بی اختیار هول زده گفتم: «آقا شما از کجا فهمیده اید؟» فرمود: «از وادی السّلام فهمیدم!» (21)
ورود به کربلا با کتاب روضه الشهدا
مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری می گوید:وقتی در نجف اشرف تحصیل علوم دینی را به پایان بردم و دوره نشر علم و انذار فرا رسید، به وطن خود بازگشته، به ادای وظیفه پرداختم. طبقات مردم را به اندازه فهم آنها هدایت می کردم و چون در آثار متعلّقه به وعظ و مصیبت، توانایی و اطلاع کامل نداشتم، در ایّام ماه مبارک رمضان و روزهای جمعه، تفسیر صافی را بالای منبر می بردم و در ایّام عاشور از روی روضه الشهاده، مرحوم ملّا حسین کاشفی برای مردم موعظه و مصیبت بیان می کردم و نمی توانستم از حفظ مطالب را بگویم. یک سال به این رویه گذشت و ماه محرم نزدیک شد. شبی با خود گفتم: تا کی کتاب به دست باشم؟ اندیشه کردم تدبیری کنم تا از کتاب مستغنی شوم. آن قدر فکر کردم که خسته شدم و خوابم برد. در عالم رؤیا مشاهده نمودم در کربلا هستم و ایّامی هست که موکب های حسینی در آنجاست و خیمه های آن حضرت برپاست و لشکر دشمن در برابر آنها. من وارد چادر مخصوص سیدالشهدا شدم و بر آن امام سلام کردم. مرا نزد خود جای دادند و به حبیب بن مظاهر فرمود: «این مهمان ماست. آب که نداریم، ولی آرد و روغن هست. برخیز و خوراکی آماده کن و نزد او بیاور.» حبیب برخاست و غذایی تهیه کرد و برابر من گذاشت. چند لقمه از آن طعام تناول نمودم که از خواب بیدار شدم و دریافتم که به دقائق و اشارات مصائب و لطائف و کنایات و آثار ائمه مطّلعم، به وجهی که پیش از من کسی مطلع نبوده و هر روز این اطلاع و احاطه افزوده می شد تا این که ماه مبارک رمضان آمدم و در مقام وعظ و بیان به مقصود خود به طور کامل رسیدم. (22)
کتابی که به تاریکی می تابید
سید شرف الدین کتابی به نام «المواجعات» دارد که باعث هدایت افراد زیادی شده است. از جمله استاد شیخ محمد مرعی الامین سوری، از علمای بزرگ و مدرّسان و نویسندگان نامدار اهل سنّت بود. او در یکی از مساجد «حلب» تدریس می کرد. روزی یکی از شاگردانش کتابی را در نهایت احترام و ادب به او داد و گفت: حضرت استاد! این کتاب را ببینید، اگر مانعی ندارد و برای من مفید است، آن را بخوانم.شیخ محمد مرعی، کتاب را گرفت و نگاهی به آن انداخت. «المراجعات» تالیف سید عبدالحسین شرف الدین موسوِی؛ اسم کتاب را زیاد شنیده بود، ولی مثل بیشتر عالمان سنّی از سرِ تعجب، هرگز آن را نخوانده بود. بلکه حتی از شنیدن اسم کتاب و مؤلف آن خشمگین می شد. همین که کتاب را دید و شناخت، به خشم آمد و پرخاش کرد و کتاب را به شاگردانش داد و با لحن تندی به وی گفت: «آیا خجالت نمی کشی که کتاب یک عالم شیعه که ما او را گمراه می دانیم، پیش من می آوری و نشان می دهی و برای مطالعه ی آن از من اجازه می خواهی؟» شاگرد با متانت و آرامی گفت: «حضرت شیخ من که جسارتی نکردم، فقط می خواستم از شما اجازه خواندن کتاب را بگیرم. اگر می فرمودید که مطالعه آن صلاح نیست، من اطاعت می کردم. با این حال اگر گستاخی کردم، پوزش می طلبم.» شیخ محمد از مشاهده ادب این شاگرد، از آن رفتار تعصب آمیز و خشمگین خود شرمزده شد و آتش غضبش فرو نشست. آن گاه برای جبران آن عمل شرم آور و غیرمنطقی خویش گفت: «مانعی ندارد، کتاب را به من بدهید تا امشب آن را مطالعه می کنم و فردا صبح نظرم را به شما اعلام کنم که که آن را بخوانید یا نه!» شیخ با خود گفت کتاب را با خود می برم و امشب نگاه می دارم و فردا می آورم و به صاحبش می دهم و می گویم خواندن آن صلاح نیست! آن گاه کتاب را گرفت و با خود به منزل برد و به گوشه ای انداخت.
شب فرا رسید، شیخ کاری نداشت و هنوز در اثر رفتار ناشایست خود با شاگردش، ذهنش مغشوش بود و بار پشیمانی هر لحظه بر دوش و وجدانش سنگینی می کرد و آزارش می داد. پاسی از شب گذشت، فکر شیخ درگیر خاطره تلخ آن روز بود که ناگهان نهیب وجدان درونش طنین انداخت: «هان! ... چرا این اندازه تعصب؟! امشب که کاری ندارم، چرا کتابی را که تاکنون ندیده ام و فقط یک امشب در این خلوت آرام شبانه، در اختیار من است، نمی خوانم تا بدانم که چیست؟ چرا نفس تو، همچون شیطان که از بسم الله بگریزد، از شنیدن «مراجعات» می گریزد، و می ترسد و به خشم می آید، از چه می ترسی؟»
این ندا چندین بار، همچون امواج خروشان و توفنده دریا، از اعماق وجدان شیخ محمد برخاست و بر دیوار دلش برخورد و تکانش داد. بالاخره شیخ محمد در دل شب تاریک که سکوت بر همه جا سایه گسترده بود، با ندای وجدانش از بستر سنگین تعصّب برخاست و کتاب المراجعات را برداشت و باز کرد و از اوّل شروع به خواندن کرد. در همان ابتدای مطالعه، دریافت که معرکه است! چه کتابی! علم و تحقیق و ایمان و ادب و منطق در آن موج می زند. دریایی است عمیق و زلال و پر از گوهرهای درخشان علم و ایمان و هنر و کمال و ...
شیخ محمّد، حریصانه خود را به این دریا زد و تمام افکارش را به امواج مطالعه روح نواز کتاب سپرد و پا به پای مطالب ناب آن حرکت کرد و خواندن کتاب چنان او را از خود و جهان خارج از کتاب، غافل کرده بود که صدای اذان صبح او را به خود آورد و از پنجره به بیرون نگاه کرد که صبح دمیده است. دیگر بازی تمام شده بود،با تمام شدن شب در امتداد مطالعه «المراجعات» پرده های تعصّب نیز از جلو چشم دل او کنار زده شد. بدین گونه دل شیخ محمد مرعی، در هنگام صبح به نور حقیقت تشیّع روشن گشت و به آن ایمان آورد و شیعه شد، و ارادت به آستان اهل بیت پیدا کرد. آنگاه کتاب «المراجعات» را به برادرش «شیخ احمد» که او نیز از علمای سخت متعصّب سنی بود، داد و گفت: «این کتاب را بخوان و حقیقت را دریاب.»
برادرش نگاهی به کتاب کرد، سپس به شیخ محمد گفت: «آن را از من دور کن.»
شیخ محمد گفت: «آن را بخوان، ولی به گفته اش عمل نکن! امّا خواندنش ضرری ندارد.» شیخ احمد کتاب را با بی اعتنایی گرفت، باز کرد و با دقّت کامل شروع به خواندن کرد. بلی! کتاب آن چنان اثری کرد که شیخ احمد را نیز در اعماق تیره به روشنایی آفتاب هدایت تشیع رساند.
بالاخره شیخ محمّد و برادرش شیخ احمد، هر دو آیین تشیّع اثنی عشر را به حق و صواب یافتند و شیعه شدند و مذهب پیشین خود را ترک کردند.
اما ماجرا در اینجا تمام نشد، کم کم خبر شیعه شدن آن دو برادر عالم و روحانی، در شهر به انطاکیه سوریه رسید. مردم دسته دسته به نزد آنها می آمدند و علّت شیعه شدنشان را می پرسیدند.
آنان نیز مطالب کتاب را بر مردم عرضه می کردند. در پی این حادثه شگفت انگیز، افراد زیادی در سوریه، لبنان، ترکیه و ... توسط این دو برادر راه هدایت را یافته و به حقیقت پیوستند و مذهب شیعه را انتخاب کردند. بعدها استاد محمد مرعی الامین، کتاب های فراوانی در زمینه ترویج مذهب تشیّع نوشت؛ مانند: کتاب «رحلتی من الضلال الی المهدی» و «سبل الانوار» و ... (23)
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
1- همان، ص 48 و 49.
2- همان، ص 49.
3- همان، ص 49 و 50.
4- زندگی، تفکرات و آرای علامه محمد تقی جعفری، ص 14، به نقل از رسول مسعودی.
5- علامه محمّد باقر مجلسی، مردی از فردا، ص 45.
6- همان، ص 72.
7- همان، ص 94.
8- مقدس اردبیلی، تندیس پارسایی، ص 48.
9- همان، ص 49.
10- همان، ص 53.
11- همان، ص 58.
12- شیخ طوسی، خورشید ابرار، صص 81-83.
13- همان، ص 98.
14- شیخ طوسی، خورشید ابرار، ص 92.
15- شیخ بهایی زاهد سیاستمدار، ص 69 و 70.
16- همان، ص 73 و 74.
17- سید مرتضی پرچمدار علم و سیاست، صص 42 و 43.
18- مهرتابان، ص 58.
19- ابوالحسن شعرانی، نگهبان فرهنگ، ص 39.
20- چلچراغ، آیت الله گلپایگانی.
21- دیدار با ابرار، ص 64 و 65.
22- دیدار با ابرار، ص 177.
23- داستان هایی از سیره علما، ص 51-55.