کتاب و کتابخوانی بزرگان (1)

ما در این مجموعه مقالات، در حد مقدور و متناسب، بخشی از اهتمام و علاقه و روش بزرگان در ارتباط با کتاب را گردآورده ایم تا از رهگذر اطلاع بر آنها، احساس نیاز و ضرورت مطالعه و انگیزه انس با کتاب افزایش یابد و پا جای
شنبه، 13 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کتاب و کتابخوانی بزرگان (1)
کتاب و کتابخوانی بزرگان(1)

گردآوری: موسسه فرهنگی قدر ولایت




 
ما در این مجموعه مقالات، در حد مقدور و متناسب، بخشی از اهتمام و علاقه و روش بزرگان در ارتباط با کتاب را گردآورده ایم تا از رهگذر اطلاع بر آنها، احساس نیاز و ضرورت مطالعه و انگیزه انس با کتاب افزایش یابد و پا جای پای بزرگان خود بگذاریم و به آنان تاسی کنیم؛ ان شاء الله.

علامه امینی و کرامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

مرحوم آیت الله امینی از محققان ارزنده اسلام و از علمای بزرگ و صاحب «الغدیر» می باشد که از افتخارات ایران و احیا کننده تشیع است. ایشان در نجف کتابخانه ای با نام امام علی(ع) درست کرد و همچنین به فکر افتاد که از زبان برادران اهل تسنّن مطالبی درباره امام علی(ع) جمع آوری کند.
در یک جلسه در کتابخانه فرمود: به فکر مطالعه کتب اهل تسنّن افتادم و تمام کتاب ها را در این زمینه خواندم. در میان کتاب ها اگر نشانی کتابی در کتاب دیگر بود، برای یافتن آن به خارج هم می رفتم.
به کتابخانه های بسیاری سر زدم، مثلاً در هند کتابی را پی گیری می کردم. در بیشتر کتابخانه ها وقتی به مقصود من پی می بردند، شبانه روز هجده تا بیست و چهار ساعت در کتابخانه می ماندم. در مدت بیست سال هجده ساعت در شبانه روز مطالعه داشتم تا توانستم کتابی به نام الغدیر- که از ابتدا تا انتها حقایقی است که اهل تسنّن درباره علی(ع) بیان کرده اند- بنویسم.
نشانی کتابی را پیدا کردم که آن کتاب پیش از اساتید بغداد بود. او خیلی تندخود و عصبانی بود. متوسل به علی(ع) شدم. دیدم بهترین وقت، موقع غذاخوردن است که او هر قدر هم تندخو باشد، در آن لحظه مرا بیرون نخواهد کرد. بنابراین درست وقت غذا خوردن به خانه ایشان رفتم. او تعارفی کرد و من هم وارد شدم. دیدم آنچه دیگران می گویند، درست است، او خیلی تندخوست.
در این بین دیدم که یک دختر کوچک هشت، نُه ساله ای پرده اتاق را کنار زد و دوباره رفت. او مرتب می آمد و می رفت و گریه می کرد، و چیزی به پدرش می گفت و به من نگاه می کرد. او دلش می خواست که من زودتر از خانه بروم. حس کردم موضوع ربطی به من دارد.
گفتم: «دخترجان چه شده است؟» گقت:«این دختر بیماری صرع داشت. دو سال قبل یکی از مرتاضان هندی را به خانه آوردم و دعایی نوشت و حدود یک سال خوب شد و حال، او را با شما اشتباه گرفته است.» من یکباره به خودم آمدم و پیش خود گفتم: «یا امیرالمؤمنین! من سالیان درازی تلاش شبانه روزی داشتم و می دانم که شما بیش از اینها نزد پروردگار آبرو دارید. من یک بسم الله می نویسم و شما او را شفای ابدی عنایت بفرمایید!»
به آن عالم سنّی گفتم: من چیزی می نویسم و شما آن را به مویش ببندید و قول می دهم که دیگر آثاری از مرض صرع در او نخواهید دید و تنها خواهش من این است که تا ابد موی این دختر را نامحرم نبیند.
علامه در آن جلسه فرمود: اکنون سالیان دراز است که ما با هم رابطه داریم و آن دختر شفا یافته است. بعد از آن کتاب را خواست و او آن را به من داد و از آن نسخه ای برداشت کردم. (1)

پیرمرد دست فروش و کتاب خطی

در دوران ستم شاهی کتابخانه حضرت امام و از جمله کتابهای خطی و نوشته های معظم له به وسیله ساواک غارت شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، عمده تالیف های حضرت امام در ساواک پیدا شد، اما حواشی امام بر فصول الحکم در بین آنها نبود تا سال 1362 که طی یک ماجرای عجیب آن هم پیدا شد.
پیرمردی دست فروش و دوره گرد، تعدادی مجله و کتاب قدیمی را برای فروش به مدرسه علمیه همدان می آورد و یکی از طلاب به طور اتّفاقی به کتاب شرح فصول و یک کتاب خطی دیگر برخورد می کند و هر دو را به قیمت 50 تومان می خرد. بعد از چندی در حال تورّق کتاب شرح فصوص، متوجه می شود که آنچه در حواشی کتاب مرقوم شده، خطی است و در زیر هر فرازی نوشته شده «روح الله الخمینی»یا «روح الله موسوی». نخست چیزی به ذهنش نمی رسد. ولی با تامّل و دقت بیشتر، امضای حضرت امام را جلو دیدگانش می یابد. باز هم باور نمی کند. برای مشورت خدمت آیت الله حسین نوری- که در آن زمان نماینده امام و امام جمعه همدان بود- می رود. همین که آقای نوری کتاب را می بیند، با توجه به شناخت دقیق خط امام و سابقه اطلاع از این تالیف، متوجه می شود که این کتاب همان تعلیقات آیت الله شهید حاج آقا مصطفی خمینی بر «کفایه الاصول» مرحوم آخوند خراسانی است. نماینده حضرت امام با پرداخت مُژدگانی به طلبه مذکور، کتاب ها را برمی دارد و خدمت حضرت امام می آورد... خبر پیدا شدن کتاب مذکور موجی از مسرّت را در محافل علمی حوزه و دانشگاه به وجود می آورد. استادان برجسته ای که ده ها سال، در ژرفای عرفان و فلسفه، تحقیق و تعمّق کرده بودند، بر چاپ و نشر کتابی که حضرت امام در حدود 28 سالگی- یعنی حدود هشت سال بعد از ورودشان به حوزه علمیه- تالیف کرده بودند، مشتاقانه اصرار ورزیدند، که با عدم منع حضرت امام، عین متن استنساخ شده به چاپ رسید. (2)

به کتاب آقا مصطفی توهین کرده است

یکی از دوستان خوب که از یاران دیرینه حضرت امام در نجف اشرف و مورد علاقه حضرت امام بود، به تحقیق و چاپ برخی از تالیف های آیت الله شهید مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی اقدام کرده بود. در پی آن، نامه ای از طریق غیردفتر، خدمت امام فرستاده بود که حضرت امام بعد از ملاحظه نامه، وقتی که ما به محضرشان رسیدیم، با ناراحتی و تاثّر فرمودند: «این آقای ... برای من چه نوشته است؟ به مصطفی و کتاب او توهین کرده است. ایشان استغفار کند. از این توهین باید استغفار کند.»
چون از مضمون نامه اطلاع نداشتیم، به فکر فرو رفتیم که آیا ایشان چه نوشته است که امام این گونه برآشفته است. به همین دلیل چند روز بعد، وقتی که ایشان به دفتر آمده بود، ضمن نقل مطالب حضرت امام از ایشان مضمون نامه را جویا شدم. وی مضمون نامه را به صورت زیر برای اینجانب بازنویسی کرد:
«محضر مبارک... به حمدالله کتاب... از استاد شهید مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی به چاپ رسید. در نظر داریم چنانچه موافق باشید، مبلغی کمک فرمایند. ما نیز از حق چاپ گذشت می کنیم تا کتاب به قیمت ارزان- زیر قیمت عادی و نیمه رایگان- به بازار عرضه شود...» (3)

کتابی که امام خمینی خوب خوانده بود

کسی از من خواست کتاب هایی در زمینه اخلاق معرفی کند. این آیه را برایش خواندم:
«اقرا کتابک بنفسک الیوم، علیک حسیبا»؛ بخوان کتاب خودت را امروز، همین بر تو حسابگر است.
کتاب، یعنی وجود خود انسان. وجود انسان کتابی است که همه چیز در آن نوشته شده است.
انزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوری العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین
الّذی با حرفه یظهر المظهر
دوائک فیک و لا تعلم
ودائک منک و لا تشعر

انسان، خود کتاب است و هر کس که مقدم شود، به خاطر خواندن این کتاب است، امام خمینی این کتاب را خوب خوانده بود! (4)

واکنش امام خمینی به کتب ملامتگر

هدایای عتیقه و نفیس از قبیل قرآن خطی را معمولاً می فرمودند: «بدهید به جایی که بتوانند حفظ کنند.»
و در بعضی موارد، نسبت به قرآن خطی گرانبها امر می فرمودند که به کتابخانه آستان قدس رضوی فرستاده شود. از موارد نادری که حضرت امام بر خلاف معمول فرمودند، بگذارید اینجا، تابلویی نفیس از شمائل پیغمبر اکرم (ص) بود. کتاب هایی نیز که از مؤسسه های انتشاراتی یا از سوی نویسندگان اهدا می شد، کلاً به محضر شان ایصال می شد و حضرت امام جز در چند مورد انگشت شمار- که چند موردش کتاب های عرفانی جدیدالطبع بود و آنها را نزد خودش نگاه داشتند- در بقیه موارد، بعد از ملاحظه اجمالی می فرمودند: «ببرید بدهید به کسی که از آنها استفاده کند.»
البته گاهی اتفاق می افتاد که بعضی کتاب های ضد انقلابی را که علیه امام تالیف شده بود و آکنده از دروغ بافی ها، هتّاکی ها، تهت ها و افترا بود، به خاطر ناراحت نشدن امام به محضرشان تقدیم نمی شد، ولی بعداً متوجه شدیم از باب نمونه یکی از بدترین این کتاب ها از طریق دیگر به دست امام رسیده و ثانیاً دریافتیم که آن حضرت در راه خدا به هیچ وجه از ملامت ملامت کنندگان و کید دشمنان، کمترین تاثیری به خود راه ندادند. (5)

کتابخوانی واجب است

مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ضمن بازدید از پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران که در اردیبهشت سال 1371 برگزار شد، فرمود:
«من با اینکه این مطالب را مکرّر برای مردم عزیز خودمان گفته ام، در عین حال چون مطلب مهمّی است، باز هم می خواهم از فرصت استفاده کنم و عرض کنم که، مردم ما، با کتاب بیش از آنچه که امروز انس دارند، باید انس بگیرند. کتابخوانی چیزی است که برای یک ملت فریضه است، واجب و لازم است. مردمی که اهل کتاب خواندن باشند، از لحاظ معلومات و ذکاوت و هوشیاری تفاوت می کنند با مردمی که با کتاب و مطبوعات انس نداشته باشند.»(6)

کتاب برای تمام ساعات

من توقعّم این است که مردم کتابخوانی را جدّی بگیرند. البته جمعی از مردم جدّی می گیرند، اما همه این طور نیستند. من می خواهم خواهشی از مردم بکنم و آن این است، کسانی که وقت های ضایع شونده ای دارند، مثلا به اتوبوس یا تاکسی سوار می شوند، یا سوار وسیله نقلیه خودشان هستند و دیگری ماشین را می راند، یا در جاهایی مثل مطبّ پزشکی در حال انتظار به سر می برند و به هر حال اوقاتی را در حال انتظار به بیکاری می گذرانند، در تمام این ساعات، کتاب بخوانند. کتاب در کیف یا جیب خود داشته باشند و در اتوبوس که نشسته اند، کتاب را باز کنند و بخوانند. وقتی هم که به مقصد رسیدند، نشانه های لای کتاب بگذارند و باز فرصت های بعدی آن را باز کنند و از همان جا بخوانند. بنده خودم چند جمله قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! البته قضیه مربوط به قبل از انقلاب است که چند روزی برای انجام کاری از مشهد به تهران آمده بودم. بنا به دلایلی نمی خواهم اسم کتاب را بگویم.
وضعیت و فضای اتوبوس های آن روزگار برای ما خیلی آزاردهنده بود و نمی توانستیم تحمّل کنیم. دلم می خواست سرم پایین باشد و خواندن کتاب در چنین وضعیّت، بهترین کار بود. ساعتی را که به این حالت می گذراندم، احساس نمی کردم ضایع می شود. گاهی می بینید یک نفر پای تلویزیون نشسته و منتظر یک فیلم است. تلویزیون آگهی تبلیغاتی پخش می کند و گاهی پخش تبلیغات بیست دقیقه طول می کشد. یک وقت کسی به این تبلیغات احتیاج دارد. اما کسی که احتیاج ندارد، آگاهی های تبلیغاتی را ببیند، این بیست دقیقه را چرا بی کار بنشیند؟! یک کتاب دمِ دستش باشد، بردارد و بیست دقیقه مطالعه کند. اگر مردم ما عادت کنند که از این وقت های ضایع شونده برای مطالعه کتاب استفاده کنند، جامعه خیلی پیش خواهد رفت و فرهنگ کشور خیلی ترقی خواهد کرد.
ما زمینه فرهنگی خوب و مناسبی برای پیشرفت کشور داریم. یک مقدار همّت، تدبیر و برنامه ریزی لازم است. یک مقدار خود مردم باید اشتیاق نشان بدهند. ان شاء الله اگر چنین شود، پیش خواهیم رفت. (7)

به دنیای معارف سر بکشیم

می خواهم عرض کنم که مردم باید به کتابخوانی عادت کنند و باید کتاب وارد زندگی آنان شود. در مصاحبه ای که چندی پیش، تلویزیون با بعضی از جوان ها کرده بود، پرسیده بودند: «ایا شما کتاب می خوانید؟» متاسفانه اغلب پاسخ هامنفی بود. برخی کتاب را اصلاً جزو ضروریات زندگی نمی دانند. خوب چطور شما اگر در جایی نشسته باشید و بغل دستتان اتاقی باشد، و در آنجا رویدادی بگذرد یا خبر تازه ای باشد، طاقت نمی آورید بنشینید و برمی خیزید، ببنید در آن اتاق چه می گذرد! این قدر معلومات و این قدر معارف، در همه زمینه ها وجود دارد. پس چطور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بیندازیم و ببینیم چه خبر است؟! اگر بخواهیم بدانیم در دنیای معارف چه می گذرد، راهش این است که کتاب بخواهیم. هر کس کتاب بخواند، به بخشی از معارف موجود عالم دست خواهد یافت، از خبرهایی که در دنیا هست مطلّع خواهد شد (8).

ما با کتاب می خوابیم

در منزل خود من، همه افراد بدو استثنا هر شب در حال مطالعه خوابشان می برد. خودِ من هم همین جورم. نه اینکه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه می کنم تا خوابم می آید، کتاب را کنار می گذارم و می خوابم. همه افراد خانه ما، وقتی می خواهند بخوابند، حتماً یک کتاب پهلوی دستشان است. من فکر می کنم که همه خانواده های ایرانی باید این گونه باشند. توقّع من، این است . باید پدرها و مادرها، بچّه ها را از اوّل، با کتاب محشور و مانوس کنند. حتی بچه های کوچک، باید با کتاب انس پیدا کنند. (9)

هشت جلد کتاب در اتوبوس خواندم

چقدر کتاب ها را در همین نیم ساعت ها می شود خواند! بنده دوره های بیست جلدی و بیست و چند جلدی کتاب را در همین فاصله های ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعته خوانده ام.
پشت این کتاب ها را هم یادداشت می کنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همین طور در این فاصله های کوتاه ده دقیقه ای خوانده ام. بسیاری از افراد را هم می شناسم که این گونه اند.
من یک دوره کتاب هشت جلدی را که یک نویسنده عرب نوشته است و از کتاب های معروف هم هست- نمی خواهم اسم بیاورم- در سال های دور، وقتی به تهران می آمدم و در اتوبوس زیاد معطّل می شدم، خواندم. هم این دوره هشت جلدی را که راجع به تاریخ ادبیات و علوم و معارف اسلامی است، تقریباً در اتوبوس خواندم. (10)

کتاب هایی که رهبر می خواند

حضرت آیت الله خامنه ای در مطالعه کتاب و کتابخوانی ید طولانی دارند. ایشان بسیاری از کتاب هایی را که وارد بازار می شود، چه کتاب های داخلی و چه کتاب های خارجی تهیه کرده و مطالعه و حتی نقد می کنند. در یکی از بازدیدهایی که معظم له از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران داشتند، در برخورد با ناشرانی که رمان های ترجمه شده یا کتب تاریخی ترجمه شده را چاپ می کردند، طوری سراغ دیگر آثار ترجمه نشده مؤلّفان خارجی را می گرفتند یا پیرامون کتب ترجمه شده اظهار نظر می کردند، که تمامی ناشران از این همه تبحّر مقام معظم رهبری در حوزه کتاب شناسی به وجد می آمدند. طبیعی است که چنین شخصیتی نه تنها بر تاریخ اسلام، بلکه بر تاریخ جهان احاطه دارند. (11)

خواندن رمان در بیمارستان

مقام معظّم رهبری به علّت جراحی کیسه صفرا در بیماستان بستری بودند. توفیقی بود که به اتفاق حجت الاسلام محمد علی زم و چند نفر از دوستان نویسنده به عیادت معظم له برویم.
در آن دیدار، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای از چند کتاب رمان نام بردند که همه آنها در زمان بستری در بیمارستان مطالعه کرده بودند. برای ما نام آن کتاب ها هم تازگی داشت. از خجالت سر خود را پایین انداخته بودیم و در عین حال، تبحّر و دقت و شوق در مطالعه مقام معظّم رهبری را تحسین می کردیم. علاوه بر شوق مطالعه، استفاده از وقت، آن هم در بیمارستان و در زمان بیماری، ستودنی، و برای همه ما درسی جالب بود. (12)

از نوجوان ها بیشتر مطالعه می کنم

من در دوران جوانی، زیاد مطالعه می کردم. غیر از کتاب های درسی خودمان که مطالعه می کردم و می خواندم، هم کتاب تاریخ می خواندم، هم کتاب ادبیات، هم کتاب شعر، هم کتاب قصّه و رمان می خواندم. به کتاب قصّه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمان های معروف در دوره نوجوانی و جوانی آشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم و چون درس عربی می خواندم و با زبان عربی آشنا بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.
آلان احادیثی یادم است که آنها را در دوره نوجوانی خواندم، و یادداشت می کردم. احادیثی را که دیروز یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمی ماند، مگر اینکه یادآوری وجود داشته باشد. اما آنهایی که در آن دوره می خواندم، کاملاً یادم است. شما هم واقعاً باید قدر بدانید هرچه امروز مطالعه می کنید، برایتان می ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی شود. این دوره نوجوانی برای مطالعه و یاد گرفتن، دوره خوبی است، واقعاً یک دوره طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست. من خیلی کتاب نگاه می کردم، منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتاب خانه خوبی داشت و خیلی از کتاب ها هم برای من مورد استفاده بود. البته خود ما هم کتاب داشتیم، کرایه می کردیم نزدیک منزل ما کتاب فروشی کوچکی بود، که کتاب کرایه می داد. من رمان ها را که می خواندم، معمولاً از آنجا کرایه می کردیم.
الان یادم افتاد که به کتابخانه آستان قدس هم مراجعه می کردم؛ آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه خیلی خوبی دارد. روزی اوایل طلبگی، در همان سنین پانزده، شانزده سالگی، به آنجا مراجعه می کردم. گاهی روزها آنجا می رفتم، نزدیک آستان قدس است و مشغول مطالعه می شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می شد. به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم. خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائت خانه می آمد و ظهر می گذشت، بعد از مدتی می فهمیدم که ظهر شده است! با کتاب انس داشتم. البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگی هستم و همان طور که گفتید، بعضی از شماها جای فرزند من هستید و بعضی مثل نوه من می مانید، الان هم از خیلی از نوجوان ها بیشتر مطالعه می کنم، این را هم بدانید. (13)

ناگهان به خود نهیب زدم

هر کسی که در یک بخش یا گوشه ای، مشغول تبلیغ یا کار است، رابطه خودش را با کسب معلومات قطع نکند. نگوییم کار داریم و نمی رسیم. من خودم، اوایل انقلاب که شد، حدود دو سال رابطه ام با کتاب قطع شد. با آن همه اشتغال که ما داشتیم، مگر فرجام داشت؟ من، شب ساعت 11 یا بیشتر، به خانه می رفتم و کار، ساعت 6-5 صبح آغاز شده بود. می رفتم و می دیدم عده ای از ارگان های مملکتی، از نهادهای انقلابی ، بخش های مختلف، از علمای شهرستان ها و ... در اتاق نشسته اند و کار دارند. اصلاً مجال نبود، مدت های مدید می گذشت که من فرزندان خودم را نمی دیدم. با این که در خانه خودمان بودیم، وقتی موقع شب می رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتی بیرون می آمدم، خواب بودند. روزهای متمادی می شد که من بچّه ها را نمی دیدم، این وضع زندگی مان بود. ناگهان به خودم نهیب زدم و الان سه، چهار سال است که شروع به مطالعه کرده ام. شروع مجدّد من به مطالعه، بعد از اشتغال به ریاست جمهوری است. الان من مطالعه هم می کنم و به کارم هم می رسم و می بینم منافات با هم ندارند. مطالعه تاریخی هم دارم. مطالعه تفنّنی هم می کنم. (14)

مطالعه من تاکنون قطع نشده است

آن زمان که رئیس جمهور بودم، یک ماه و نیم، دو بار نوبت من بود که به نماز جمعه بروم. من برای هر نماز جمعه، گاهی پنج ساعت مطالعه می کردم. پنج ساعت که می گویم، احتیاط می کنم، و گرنه شش ساعت هم اتفاق افتاد مطالعه کنم.
البته دو، سه سال در کوران انقلاب از درس و بحث و ارتباط با کتاب و نگارش، منقطع بودم. اما مطالعات بنده- چه مطالعات علمی، چه مطالعات تاریخی و چه مطالعات غیر علمی- از اواخر سال اوّل یا اوایل سال دوم ریاست جمهوری تاکنون قطع نشده است. ما فضولِ اوقات، زیاد داریم. البته فضول هم نباید گفت. آن وقتی را که انسان صرف مطالعات می کند، نباید فضول اوقات فرض کرد؛ باید برایش زمان گذاشت. (15)

از بس مرا جذب کرد،

وقتی که جلد اوّل «فرهنگ جبهه» (16) درآمد، طبعاً به طور عادی مثل بقیه منشوراتی که پیش من می آورند، نشستم آن را خواندم. این کتاب از بس مرا جذب کرد، تا آخرش خواندم. بعد دیدم این کافی نیست، به خانه بردم و گفتم همه بنشینید این کتاب را بخوانید! گفتم این کتاب اصلاً باید در فضای خانه ها باشد و همه باید آن را همیشه داشته باشند.

از کتاب منفک نشدم و نمی توانم بشوم

بنده خودم هم با این که گرفتاری کاری ام زیاد است، اما بحمدالله از کتاب منفک نشده ام و در حقیقت نمی توانم هم منفک بشوم. در خلال کارهای فراوان و سنگینی که بر دوش ما هست، دائماً با کتاب سر و کار دارم. احساس می کنم که اگر انسان بخواهد و زمینه معنوی و فرهنگی تر و تازه بماند، جز رابطه با کتاب- که مثل رابطه با جویبار دایمی و در جریان است و مرتباً تازه هایی را در اختیار انسان می گذارد- چاره ای ندارد. البته مساله، مساله چاره داشتن یا نداشتن نیست، مساله میل و شوق و یک چیز اجتناب ناپذیر برای کسی است که اهل کتاب باشد. (17)

در حراج کتاب، کتاب های ارزان می خریدم

با آن همه سرگرمی ها در زمان طاغوت، چه کسی حوصله داشت که در خیابان استانبول و خیابان شاه رضای آن زمان سراغ کتاب برود؟! کتابخانه؟ کتابخانه چیست؟! کتابخانه را حراج می کردند! من خودم در همین خیابان شاه آباد سابق، بارها در حراج کتاب شرکت کرده بودم و کتاب هایی را به قیمت ارزان خریده بودم. یکی از آنها، کتاب «الهیات شفا» (18) بود که به قیمت خیلی ارزانی- که در آن وقت اصلاً پیدا نمی شد- خریداری کردم؛ یکی هم کتاب «طهارت» حاج آقا رضا (19) بود. کتابخانه های حسابی را به قیمت ارزان حراج کردند. (20)

با کتاب انس داشتم

[در دوره جوانی] خود ماها هم کتاب داشتیم و کرایه هم می کردیم. نزدیک منزل ما کتابفروشی کوچکی بود که کتاب کرایه می داد. من رمان که می خواندم، معمولاً از آن جا کرایه می کردم. به کتابخانه آستان قدس هم مراجعه می کردم... با کتاب انس داشتم. البته انسان هم که در سنین نزدیک شصت سالگی هستم ... از خیلی از نوجوانان بیشتر مطالعه می کنم. (21)

نویسنده مزد بگیر

کتاب رمانی را پیش من آوردند که گفته می شد جزو کتاب هایی است که یک وقت در نمایشگاهی منتشر شده است. البته قبل از انقلاب چاپ شده بود. من وقتی این کتاب را می خواندم، به نظرم رسید محال است که این نویسنده، برای فاسد کردن جوانان، ماجور و مُزدبگیر نباشد، یعنی بدون تردید، هر صفحه ای از آن کتاب را که جوانی می خواند، واقعاً بدون مبالغه، دچار هیجانات عشقی می شد. از اوّل تا آخر کتاب، همین طور بود. یک جای این کتاب و بخشی از آن که اندکی این حالت در آن نباشد، نبود. یک وقت بعضی از آقایون، برای کاری در همین زمینه ها، پیش من آمده بودند و من این کتاب را- که نمی خواهم اسمش را بگویم؛ چون همین اندازه ترویج است- به آنها دادم و گفتم: ببینید این کتاب، این گونه است. البته به آنها هم گفتم: وقتی که نگاه کردید، بروید اصلاً نابودش کنید و نگه ندارید؛ یعنی واقعاً بعضی از کتابها، این طوری است. اینها را باید مراقبت کرد. نمی شود گفت که در این زمینه، وزارت ارشاد مسؤولیتی ندارد. (22)

رمان لجنی که قطعا با سفارش نوشته شده است

کتابی که در اواخر دوران رژیم منحوس پهلوی منتشر شده بود که بعدها در اوایل جمهوری اسلامی- سال های اوایل دهه شصت- در نمایشگاهی که کتاب هایی را عرضه کرده بودند، مقداری از این گونه کتاب ها را هم عرضه کرده بودند؛ متاسفانه روی غفلت! آن وقت یکی از افراد فرهنگی که دادش به جایی نرسیده بود- زمانی بود که من رئیس جمهور بودم- هفت، هشت، ده جلد از این کتاب ها را جمع کرده و برای من فرستاده بود که آقا بیا ببین چه چیزهایی منتشر می شود! من آن کتاب ها را نگاه کردم؛ همه آنها بد بود!
رمانی بود که من یقین کردم این کتاب، با سفارش نوشته شده است! اصلاً امکان ندارد بدون سفارش، کسی یک کتاب این قدر لجن بنویسد! این قدر کثیف! این قدر پلید! این طور فاسد کننده! اصلاً امکان نداشت.
واقعاً من جرات نمی کنم اسم آن کتاب را به زبان بیاورم! کما این که آن کتاب، مدتی پیش ماند، گفتم من این کتاب را چه کار کنم؟! گذاشتم که علاجی برایش بکنم. دیدم اگر به هر کسی از مسؤولین بدهم، بگویم بخوان ببین چه کتاب بدی است، احتمال دارد خطایی کرده باشم! بالاخره کسی را پیدا کردم و گفتم این کتاب را محو کن! واقعاً این کتاب جز محو، هیچ علاجی نداشت! یقین دارم، شک ندارم که به شما آقایانی که این جا نشسته اید، به هر کدامتان آن کتاب داده شود، به همان نتیجه ای که من رسیدم، خواهید رسید! چیز عجیبی بود!
خوب، مگر می شود ما کتابی که این گونه را به دست جوانها بدهیم، بعد بگوییم حالا اصلاحش کنیم! چگونه اصلاحش کنیم؟ چگونه علاجش کنیم؟ ملاحظه می کنید! چیزهایی هم به این صورت هست. (23)

اصلاً چنین روستایی در عالم وجود ندارد!

بنده این کتابها را که می خوانم، بعد از خواندن، پشت هر کدام چند کلمه تقریظ می نویسم. غالب کتاب های این آقایان را خوانده ام. کتابی را می خواندم، (24) دیدم راجع به دهی صحبت کرده است. داستان در روستایی واقع می شود که اصلاً چنین روستایی، در عالم وجود ندارد! به خصوص آن منطقه ای که آن آقا از آن صحبت کرده، منطقه خود ماست. زندگی ما تقریباً در همان مناطق بود و روستاهای آن جا را ما می شناسیم. اصلاً چنان روستایی وجود ندارد. روستایی که در آن فاحشه خانه هست و مسجد نیست! چنین روستایی شما سراغ دارید؟ کجای ایران چنین روستایی وجود دارد؟ این، غیر از آن نویسنده فرانسوی است که وقتی یک روستای فرانسه را تصویر می کند، واقعیتی را به تصویر می کشد و حقیقتی را بیان می کند. لذا وقتی شما آن را می خوانید، می فهمید که زیر پوشش زرق و برق تمدّن فرانسه در قرن نوزدهم، چه واقعیاتی در داخل روستاها و شهرها و خانه ها و محلّات پاریس می گذشته است. این، ناشی از چیست؟ ناشی از این است که روح هنر در این شاخه اش، مطلقاً پرورش و رشدی ندارد؛ یعنی یک نفر هم که ذوقی دارد و می خواهد چیزی بنویسد، آن مایه لازم را برای این کار ندارد. لذا بنا می کند به تقلید کردن. از این جا و آن جا، چهل تکه ای درست می کند و چیزی درمی آورد. این، برای ما نقص نیست؟ (25)

کتاب بسیار برجسته

«فرمانده من»
همان طور که عرض کردم، تقریباً همه این کتاب هایی که شما از «دفتر هنر و ادبیات مقاومت» منتشر کرده اید، خوانده ام و بعضی از آنها را بسیار فوق العاده یافته ام. همین «فرمانده من» که ذکر شد، از آن بخش های بسیار برجسته این کار است. نفس این کار، فکر مهمی است. آنچه هم که آن جا نوشته شده و عرضه گردیده - حالا یا شما نوشتید، یا خود آن افراد نوشتند و برای شما فرستادند و بعد ویراستاری شده- بسیار چیز برجسته ای است. من وقتی اینها را می خواندم، به این فکر می افتادم که اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه ها و کتاب ها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است ... .
جزوه ای هم به نام «مقتل» دیدم، که آن لحظه های حساس و تعیین کننده را شکافته بود؛ نقاطی را که اصلاً مفاهیم اسلامی در آن جا خودش را نشان می دهد. در لشکرکشی - به عنوان کلان کار- چیزی از مفاهیم اسلامی دیده نمی شود. همه دنیا لشکر کشی می کنند، همه دنیا می جنگد، همه دنیا بالاخره یک روز می بازند، همه گریز دارند، همه هم حمله و فداکاری دارند؛ اما آن جایی که به خصوص تفکر و روحیه و منش اسلامی خودش را مشخص می کند، جاهای خاصی است. آن جاها را جستن و روی آنها تکیه کردن و آنها را خوب بیان کردن، حقیقتاً کار برجسته و مهمی است. خوشبختانه کارهای شما از همین قبیل است. (26)

قلم برای خدمت است نه اهانت

احمد امین مصری یکی از نویسندگانی است که در ابتدا کتابی بر ضد تشیع نوشته بود و در آن ضمن توهین فراوان به مکتب حقه شیعه، آن را مذهبی برگرفته از آیین یهود و زرتشتی و در کل به عنوان یک مسلک سیاسی معرفی کرده بود. بعد از چندی از انتشار این کتاب موهن ایشان به همراه هیاتی به عراق دعوت می شود تا در خصوص برخی از مسائل فرهنگی رایزنی شود. ایشان به محض ورود به عراق مورد تهدید قرار می گیرد و مرتباً از سوی گروه های مختلف تهدید می شود. روزها همین منوال می گذرد تا اینکه ایشان را برای مراسمی به مسجدی دعوت می کنند. خطیب آن مسجد که از علمای شیعه بود به محض اطلاع از حضور احمد امین در بالای منبر به او خیرمقدم می گوید و سخنان خود را پی می گیرد و بحث را به اینجا می کشاند که آری در این هیات کسی است که شیعه را مخلوطی از یهود و زرتشت می داند و آن را ساخته دست ملحدین بیان می دارد و با دست به سوی احمد امین اشاره می کند. مردم حاضر در مسجد که متوجه معانی کلام خطیب مسجد می شوند بلند می شوند و آماده حمله به احمد امین می شوند که این بار خطیب رو به جمعیت می گوید:
«چرا بلند شدید مباحث علمی این حرفها را ندارد، اینها مهمان ما هستند و نسبت به میهمان نباید این چنین کرد» سپس مقداری به تعریف و تمجید از هیات همراه می پردازد و سخن را به اینجا می کشاند که «اینها محققینی هستند که دارای آثار ارزشمندی هستند ولی کسی که محقق خوبی است و آثار گرانبهایی دارد نباید بدون تحقیق چیزی بنویسد، قلم برای خدمت به علم است نه بردن آبروی یک مذهب و قوم». سخن که به اینجا می رسد باز مردم بلند می شوند و به سوی احمد امین حمله ور می شوند که خطیب دوباره می گوید:
«مقصود من این نیست که شما بلند شوید و چنین حرکتی کنید، برگردید». این سخنان دوباره مردم را آرام می کند و موجب تسکین قلب احمد امین می شود. خطیب ادامه می دهد: «این افراد جزو مفاخر جهان عرب هستند و کتاب های فوق العاده ای نوشته و اکنون آمده اند تا به فرهنگ ما خدمت کنند و ما باید به آنها افتخار کنیم که در میان امت اسلامی کسانی هستند که ما را از مستشاران خارجی بی نیاز می کنند». سخنان فوق باعث می شود که جمعیت آرام گرفته و در سر جای خود بنشینند. خطیب ادامه می دهد که: «در عین حال لطمه ای که او به شیعه وارد آورده است غیرقابل جبران است، شما فکر می کنید اگر این شخص نسبت به مذهب دیگری این چنین توهین کرده بود چه معامله ای با وی می کردند؟ اکنون و چه جواب دارد که به ما بدهد؟ چرا این مرد مذهبی که متعلق به اهل بیت است را فرقه الحادی خوانده است؟». مردم این بار نیز برخاستند که بر علیه احمد امین کاری کنند که باز آن خطیب مردم را آرام کرد. همین واقعه باعث شد که بعدها احمد امین از گذشته و کتاب خود ابراز ندامت کند و جزو نویسندگان مجله رساله الاسلام که در راستای تقریب بین مذاهب اسلامی است، قرار گیرد. (27)

بجای کتابخانه عمومی

در زمان سید مرتضی شهر بغداد مرکز و قطب علمی جهان اسلام بود و در آن اندیشمندانی از تمام نقاط جهان اسلام برای کسب علوم می آمدند، و با توجه به اینکه در آن زمان کتابخانه عمومی در شهر بغداد وجود نداشت، سید مرتضی تصمیم گرفت که بخشی از خانه خود را به صورت کتابخانه درآورد تا شاگردان و دانش پژوهان در آن به مطالعه و تدریس بپردازند که بعدها نام دارالعلم بر آن نهاده شد. از خصوصیات این مرکز علمی این بود که دارای هشتاد هزار کتاب بود که سید مرتضی یا آن ها را خوانده بود و یا اینکه تالیف کرده بود و لذا مطالب آنها را به خوبی در حافظه داشت. (28)

غرق در مطالعه

سیدمحمد باقر اصفانی از جمله علمایی بود که تمام همّ و غمش مصروف مطالعه و کارهای علمی شد. به نحوی که در شب زفاف نیز ایشان در اواخر شب که همه مردم رفته بودند، فرصت را مناسب می بیند و بدون تامل مشغول مطالعه می شود و آنقدر غرق در مطالعه بوده است که متوجه نمی شود که دیگر صبح شده است. (29)

این کتاب را بگیرید و به جای من تدریس کنید

مرحوم الهی قمشه ای که از بزرگان است و اولین کسی بود که قرآن را به زبان فارسی برای همه مردم ترجمه کرد، ایشان در سنین جوانی خواب می بیند که از مشهد به طرف تهران می رود و در بین راه به شهید مدرس برخورد می کند که او را دستگیر کرده و از تهران به مشهد می آورند، لذا در راه به یکدیگر برخورد می کنند. مدرس به الهی قمشه ای کتابی می دهد و می گوید: ما را دستگیر کرده اند و دارند تبعید می کنند شما این را بگیرید و بروید جای من درس بدهید. مرحوم الهی قمشه ای پس از این که از خواب برمی خیزید، خواب خود را پریشان تعبیر می کند. این می گذرد تا اینکه ایشان به جهت دیدار اساتید قم و عراق و نجف قصد مهاجرت می کند، لذا در ابتدا از مشهد به تهران می آید و در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) به درس و بحث مشغول می شود. روزی در محفل درس، ایشان را به شهید مدرس معرفی می کنند، مدرس می گوید: لازم نیست که او را معرفی کنید چون پدربزرگ این شخص مرحوم حاج ملک باعث شد که من مدرس شوم. من در یک مغازه ای کار می کردم که پدربزرگ ایشان به آنجا می آیند و می گویند: حیف است که این بچه کار کند از سیمای او آثار هوش و درایت مشهود است، بگذارید درس بخواند. پدرم می گوید: ما استطاعت مادی نداریم تا او را برای تحصیل عازم کنیم. لذا پدربزرگ همین شخص (الهی قمشه ای) امکانات مادی مرا فراهم می کند و معاش مرا تامین می نماید و مرا برای تعلیم و تعلم از قمشه به اصفهان می فرستد. به هر حال مرحوم الهی قمشه ای از این به بعد با شهید مدرس قرابت و نزدیکی می یابد و اصرار ایشان باعث می شود که علامه الهی قمشه ای در تهران بماند و به عراق مهاجرت نکند. پس از دستگیری و تبعید مدرس توسط رضاشاه، مرحوم الهی قمشه ای نیز دستگیر می شود و یک ماهی در زندان می افتد ولی چون روشن می شود که ایشان در سیاست دخالتی ندارد و از سوی دیگر ذکاء الملک فروغی که در آن زمان نخست وزیر بود، سفارش او را می کند، از زندان آزاد می شود . پس از آزادی ایشان، طلاب مدرسه سپهسالار گرد او را می گیرند و کتابی را به ایشان می دهند و می گویند: تا این زمان آیت الله مدرس این کتاب را برای ما تدریس می کرد و اینک شما تنها کسی هستید که می توانیم از محضرش استفاده کنیم. مرحوم الهی قمشه ای وقتی این صحنه را می بینید یاد خواب چند سال پیش خود می افتد. (30)

این کتاب را برایت فرستادم!

استاد الهی قمشه ای می گوید: روزی به کتابی احتیاج داشتم ولی متاسفانه قدرت خرید آن را نداشتم. کتاب را دردست یکی از هم مباحثه ای هایم دیدم، هرچه اصرار کردم او را به من امانت نداد. خیلی از این قضیه متاثر و ناراحت بودم و با بغض خوابیدم. آن شب پدر را به خواب دیدم که به من گفت: مهدی این کتاب را برایت فرستادم و به حسین (برادر) گفتم: پول هم برایت بفرستد. صبح روز بعد خادم مدرسه آمد و گفت: پستچی برای شما مقداری پول آورده است. خیلی خوشحال شدم لذا به کتابفروشی رفتم و آن کتاب را خواستم. وقتی که کتاب را آورد دیدم همان کتابی است که هم مباحثه ای من داشت و به من نداد. لذا به کتافروش گفتم: این کتاب فلانی است. کتابفروش گفت: بله ولی نمی دانم چرا صبح پس آورد. (31)

عاشق کتاب

محدث قمی از همان اوان کودکی عاشق کتاب و مطالعه بود. ایشان هنگامی که با پدرش به بیرون می رفت تا تفریح کنند تمام طول روز را به مطالعه مشغول بود. ایشان در هنگام مسافرت نیز با کتاب مانوس بود. در هنگامی که با گروهی از تجار به سوریه رفته بود هر وقت که آنان به سیاحت می رفتند ایشان می نشست و مشغول مطالعه و تالیف می شد و هر چقدر که آنان اصرار می کردند که مانند آنها بیاید و تفریح کند؛ ایشان نمی پذیرفت. به طور کلی زندگی ایشان یا در کتابخانه بود یا با کتاب. آنچنان عاشق کتاب بود که هر زمانی پولی به دست می آورد پیاده از قم به تهران می آمد و با آن کتاب می خرید. (32)

فرصت خوردن شام نداشت

شیخ آقا بزرگ تهران مصداق بارز تلاش و کوشش و تحقیق بود و ثمره آن بالغ بر صد جلد کتاب تالیفی است. خانه اش مملو از کتاب و رساله و تحقیق بود و هر روزه جمعی از پژوهشگران و اهل علم به خانه ساده و بی آلایش او می آمدند تا از او و کتابخانه بی نظیرش استفاده کنند. ایشان آنقدر غرق در مطالعه و تحقیق بودند که حتی شبها فرصت خوردن شام را نیز نداشتند و می گفتند که چهل سال است که شام نمی خورم. (33)

پی نوشت ها :

1- مهاجران ملکوت، عبدالمجید رحمانیان، مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، صص: 49-50.
2- همان، صص 62-64.
3- مهرتابان، ص 18.
4- نکته ها، ص 33.
5- همان، ص 74.
6- جویبار دائمی، ص 13.
7- همان، صص 14 و 15.
8- همان، ص 35.
9- همان، ص 40
10- همان، ص 37.
11- در سایه خورشید، ص 77، به نقل ازحجت الاسلام و المسلمین سید جواد هاشمی.
12- همان، ص 78، به نقل از رضا رهگذر.
13- زندگینامه مقام معظم رهبری، صص 26-28.
14- حوزه و روحانیت در آینه رهنمودهای مقام معظم رهبری، ج2، صص 12-13.
15- دیدار اعضای بنیاد دایره المعارف، 1377/10/26.
16- گفت و گو با گروهی از نوجوانان و جوانان ودست اندرکاران برنامه «نیمرخ» 1376/11/14.
17- دیدار با برگزیدگان مراسم انتخاب کتاب سال، 1372/10/7.
18- نوشته: ابن سینا (428-370 ه.ق).
19- حاج آقا رضا همدانی (1322-1341 ه.ق).
20- دیدار با برگزیدگان مراسم انتخاب کتاب سال، 1366/11/19.
21- گفتگو با گروهی از جوانان و نوجوانان و دست اندرکاران برنامه «نیمرخ»، 1376/11/14.
22- بیانات در دیدار با دست اندر کاران در هفته کتاب، 1375/7/30.
23- بیانات در دیدار با دست اندرکاران برگزاری هفته کتاب، 1376/8/9.
24- اشاره مقام معظم رهبری به رمان «جای خالی سلوج» اثر محمود دولت آبادی است.
25- بیانات در دیدار وزیر و مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 4 آذر 1371.
26- دیدار خانواده شهید مطهری 12/2/1372.
27- اسلام آیین همبستگی، تالیف شیخ محمدتقی، ترجمه عبدالکریم بی آزار شیرازی، ص 27.
28- الغدیر، ج4، ص 228.
29- حکایتها و هدایتها، گردآورنده صاحبی، ص 22.
30- در آسمان معرفت، صص 231-229.
31- در آسمان معرفت، صص 228-229.
32- پندهایی از رفتار علمای اسلام، ص 17.
33- میرحامد حسینی، تالیف محمدرضا حکیمی، ص 145.

ادامه دارد ...
منبع: موسسه فرهنگی قدر ولایت، غذای روح باید سالم باشد، تهران: قدر ولایت، چاپ اول، (1388).

 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.