در کتاب «فرمانده من»
من کتاب هایی را که می خوانم، معمولاً پیشتش یادداشت یا تقریظی می نویسم؛ یعنی اگر چیزی به ذهنم آمده، پشت آن یادداشت می کنم. این کتاب «فرمانده من» را که خواندم، بی اختیار پشتش بخشی از زیارتنامه را نوشتم: «السّلام علیکم یا اولیاء الله و احبّائه» (1). واقعاً دیدم که در مقابل این عظمت ها انسان احساس حقارت می کند. من وقتی این شکوه را در این کتاب دیدم، در نفس خودم حقیقتاً احساس حقارت کردم. (2)
کتاب های جنگ و رزمندگان را می خوانم
این حادثه جنگ، واقعاً حادثه عجیبی بود. بنده هم که می گویم عجیب بود، یقین دارم که ابعاد شگفتی این جنگ را به تمام درک نکرده ام. این مثل آن است که شما از فاصله خیلی زیادی، ساختمان خیلی عظیمی را بالای کوه می بینید و می فهمید که خیلی با عظمت است؛ اما در می یابید که هنوز هم ابعاد عظمت آن را نفهمیده اید؛ وقتی که بروید لمس کنید و اطرافش را ببینید؛ آن وقت خواهید فهمید که چقدر عظمت دارد؛ قضیه ما حقیقتاً این است. اگرچه ما جنگ را از نزدیک دیدیم؛ اما - به قول شهریار- به تاریکی دیدیم و آن را درست نشناختیم. (3) این هشت سال، تجربه عجیبی بود.این نوشته هایی که راجع به رزمندگان و جنگ منتشر می شود- که غالباً هم همین حوزه هنری چاپ و منتشر می کند وانصافاً چیزهایی بسیار با ارزش و خوبی هم است- هرچه به دستم می رسد، می خوانم. با این که ما این همه از نزدیک و از دور، به وسیله گزارش ها و از طریق خبرهایی شخصی و فردی، در جریان مسائل اینها بودیم و چقدر از اینها را من خودم دیده بودم، در عین حال الان که می خوانم، می بینم نخیر، ما هرگز نمی توانستیم آن ابعاد و آن هفت توی حوادث را از دور ببینیم؛ حالا که انسان می خواند، می فهمد که چه دنیای عجیبی بود. به هر حال دروازه عظیمی بود که الان به روی ما بسته شده است. (4)
هم خوانی در مطالعه
دفتر ادبیات حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی با این که یکی- دو سال بیش تر از تاسیس آن نگذشته بود، 63 کتاب درباره دفاع مقدس به چاپ رسانده بود. روزی بنده این 63 کتاب را خدمت مقام معظم رهبری بردم. معظّم له تک تک آنها را نگاه کردند، سه جلد از آنها را برداشتند و بقیه را برگرداندند و فرمودند: این سه جلد، جدید است که من هنوز ندیده ام، اما بقیّه را هم دیده ام و هم مطالعه کرده ام! نه تنها خودم، که بعضی از کتاب ها را با بچّه ها در منزل هم خوانی کرده ایم!دقت در مطالعه آیت الله خامنه ای آن قدر بالاست که گاه نکته های بسیار ظریف و جالبی را در حاشیه کتاب ها یادداشت می فرمایند و گاه بعضی از یادداشت ها را به ما تحویل می دهند که حوزه هنری از آنها بهره برداری خوبی داشته است. (5)
اینها بسیار با ارزش است
تقریباً همه این کتاب هایی که شما از «دفتر ادبیات هنر مقاومت» منتشر کرده اید، خوانده ام و بعضی از آنها را بسیار فوق العاده یافته ام. همین «فرمانده من» که ذکر شد، از آن بخشهای بسیار برجسته این کار است. ... من وقتی اینها را می خواندم، به این فکر می افتادم که اگر ما برای صدور مفاهیم انقلاب، همین جزوه ها و کتاب ها را منتشر بکنیم، کار کمی نکرده ایم؛ کار زیادی انجام گرفته است. ... اینها بسیار با ارش است. جزوه ای هم به نام «مقتل» (6) دیدم که آن لحظه های حساس و تعیین کننده را شکافته بود؛ نقاطی که اصلاً مفاهیم اسلامی در آن جا خودش را نشان می دهد. در لشکرکشی - به عنوان کلان کار- چیزی از مفاهیم اسلامی دیده نمی شود. همه دنیا لشکر کشی می کنند، همه دنیا می جنگند، همه دنیا بالاخره یک روز می برند و یک روز می بازند، همه گریز دارند، همه هم حمله و فداکاری دارند؛ اما آن جایی که به خصوص تفکر و روحیه و منش اسلامی خودش را مشخص می کند، جاهای خاصی است؛ آن جاها را جستن و روی آنها تکیه کردن و آنها را خوب بیان کردن، حقیقتاً کار برجسته و مهمی است. خوشبختانه کارهای شما از همین قبیل است.مطالعات بسیار بالا
انسان در آثار و سخنان ایشان، ذخیره ای از ادبیات و واژگان را فرا می گیرد. مقام رهبری در انجمن های ادبی مشهد، همچون: انجمن شعر کمال، شرکت می کرد و در کنار مرحوم قدسی، اخوان ثالث و ... یکی از ارکان آن انجمن بود. در میان عالمان معاصر، ایشان بیشترین توجه را به شعر و ادب داشتند و در بین شاعران واهل ادب مشهد، کاملاً برجسته بودند و هستند. حضرتش بر شعر مذهبی نیز بسیار تاثیرگذار بود.در همین فرصت به برخی مطالعات ایشان اشاره کنم. هرگز از تازه های کتاب در زمینه های ادب، هنری، سیاسی، اجتماعی و ... غفلت نمی وریدند. مطالعه، یکی از کارهای اصلی ایشان، و پرتو و آثار آن در درس ها و سخنرانی های شان کاملاً آشکار بود . ایشان با اطلاعات و آگاهی های ژرف، وارد موضوعات مختلف درس و بحث می شدند. مطالعات ادبی شان بسیار زیاد بود؛ به گونه ای که در شعر، صاحب نظر و تحلیل گر ماهری در بیشتر رُمان ها بودند. تاریخ معاصر، تاریخ تمدّن و رخدادهای جهانی را می شناختند و آثار مذهبی را از نویسندگان گوناگون مطالعه می کردند. (7)
تقریبا تمام مقالات آن کتاب را خواندم
حدود یک سال پیش، بنده یک کتاب فلسفی را به مقام معظم رهبری تقدیم کردم که دارای چهل، پنجاه مقاله فلسفی از استادان دانشگاه ها در فلسفه غرب و فلسفه اسلامی بود، که به افتخار یک استاد دانشگاه تالیف کرده بودند و در آن کتاب به او هدیه شده بود. چون من در این کار دخالتی داشتم، از قبل به آقا گفته بودم که برای فلانی یک کتابی دارد فراهم می شود. وقتی از چاپ درآمد، یک نسخه اش را خدمتشان دادم. در واقع، پیشنهاد تالیف کتاب از بنده بود و دو تا هم در آن مقاله دارم؛ ولی مقالاتش را خیلی فرصت نکردم بخوانم. دو، سه ماه بعد خدمتشان رسیدم، فرمودند: «فلانی! تمام مقالات آن کتاب راخواندم.» من خیلی تعجب کردم که ایشان با این همه گرفتاری، چقدر باید عشق به مطالعه داشته باشند که این کتاب سنگین فلسفی را که از حوزه کار ایشان هم به یک معنا خارج است، همه اش را بخوانند.ایشان خیلی کتاب می خواندند و آخر شبها که می خواهند بخوابند، کتاب های ساده و سبکی را که معمولاً کتاب های ادبی و رُمان های مهم است، مطالعه می کنند. بعضی از این کتاب ها را که می خوانند، در صفحه آخر کتاب، نظراتشان را هم درباره آنها می نویسند و مانند یک منتقد حرفه ای ادبی، بعضی وقت ها در مورد شخصیت های داستان توضیح می دهند و نقاط قوّت یک رُمان را هم بیان می کنند. همین چند وقت پیش بود که به یک مناسبتی، من به ایشان عرض کردم که در نظر دارم اگر بشود، یک چیزی در باب یک مساله ای بنویسم. ایشان فرمودند: «خوب است؛ ولی بد نیست پیش از این کار را شروع کنید، ویکتور هوگو یک کتاب دارد، آن را ببینید». سپس گفتند: «این کتاب را من دارم.» سپس برخاستند و از کتابخانه، کتاب «تاریخ یک جنایت» را که رُمان مفصّلی است، آوردند و فرمودند: «این کتاب را من خوانده ام، شما این را مطالعه کنید.»
ایشان به مسائل تاریخی هم بسیار علاقه مندند و وقتی از رجال- مثلاً - دوره قاجار صحبت می شود، ایشان می گویند: بله، در فلان کتاب، این طور درباره اش چنین و چنان نوشته شده است. این وسعت معلومات را من با جرات می گویم که در کمتر کسی دیده ام. در بین روحانیونی که بنده با آنها سرو کار داشته ام، این تنوّع و وسعت معلومات واین جامعیت را من در کسی ندیده ام؛ البته امام هم این ویژگی را داشتند. (8)
من این ترجمه ها و کتاب ها را خوانده ام!
به مناسبت حضور آقای احمد قاضی که اطلاع پیدا کردیم ایشان برادر مرحوم محمد قاضی، مترجم معروف، هستند، بگویم که من شاید چهل سال پیش یا بیشتر، اولین ترجمه را از مرحوم محمد قاضی خواندم که گمان می کنم ترجمه ی کتاب «مهاتما گاندی» نوشته ی رومن رولان بود. هم کتاب، کتاب بسیار ممتازی است، هم ترجمه ی محمد قاضی حقاً ترجمه ی برجسته و ممتازی است. البته چند سال بعد هم ترجمه ی دیگر ایشان را از یک اثر بسیار مهم دیگری از رومن رولان خواندم که «جان شیفته» است که به نظرم، سه چهار جلد است- با نثر بسیار فاخر و حقیقتاً مرصع و مزین. البته من از یک جهت اینکه ترجمه چقدر با اصل مطابق است، اظهار نظری نمی توانم بکنم؛ کسانی که زبان اصل را می دانند، آنها باید اظهارنظر کنند، لیکن از نظر زبان و نثر، حقاً یک چیز برجسته ای است. ما با آثار مترجمین و نویسندگان فارسی آشنا هستیم و تقویم و ارزیابی این آثار فی الجمله در ذهن هست. با این محاسبه، به نظر من ترجمه ی مرحوم قاضی ترجمه ی برجسته ای است. من البته خود ایشان را هم یک بار دیدم؛در اواخر دوران ریاست جمهوری در شیراز در کنگره ی حافظ با ایشان ملاقات کردم- ایشان را معرفی کردند- حنجره ی ایشان مشکلی پیدا کرده بود، با میکروفون صحبت می کرد؛ چند جمله ای با ایشان صحبت کردیم یا نثر مرحوم عبدالرحمن شرف کندی (هجار) که دوستان اشاره کردند. حقاً کار بسیار بزرگی را انجام داده؛ این ترجمه ی کتاب قانون ابن سینا یک کار پیچیده و مرکب و بسیار ارزشمند است. هزار سال این کتاب که به زبان عربی و به وسیله ی یک ایرانی نوشته شده و در طول قرن ها در دانشگاه های بزرگ پزشکی عالم مورد استفاده قرار گرفته، به فارسی ترجمه نشده بود. من اطلاع داشتم که تا اندکی قبل، مثلاً شاید تا صد سال قبل، در مدارس پزشکی کشورهای اروپایی، قانون به عنوان یک مرجع مطرح بوده و به زبانهای اروپایی ترجمه شده بوده؛ اما فارسی زبان از دانستن قانون محروم بود! در سال های اواسط ریاست جمهوری به این نکته توجه کردم که ما چرا قانون را ترجمه نکردیم. یک جمعی را صدا کردم، گفتم بیائید همت کنیم قانون را ترجمه کنید. یک حکمی داده شد و رفتند دنبال این کار. خوب، این کارها عشق لازم دارد؛ با حکم و با فرمان این کارها انجام نمی گیرد. در همین اثنا به من خبر دادند که این کتاب ترجمه شده و - به نظرم کتاب حدود هشت جلد است- کتاب مرحوم هجار را آوردند. من کتاب را که خواندم - حالا ما نه از پزشکی سررشته داریم، نه نشسته ام این کتاب را با متن عربی قانون تطبیق کنم- دیدم هر کسی این کتاب را بخواند، حقاً و انصافاً در مقابل استحکام و استواری این نثر زیبا سرتعظیم فرود می آورد. خیلی خوب این ترجمه انجام گرفته، من البته ایشان را نمی شناختم؛
پرسیدم، گفتند ایشان کرد هستند. بعد هم چند سال قبل اطلاع پیدا کردم ایشان از دنیا رفتند.
یا با بعضی از شعرای کرد آشنا هستم که مرحوم ستوده، سید بزرگوار، از جمله آنها است که شاعر خیلی خوبی هم بود. با ایشان از اوائل انقلاب تا همین اوقاتی که ایشان مریض شد و آمد سنندج ماند و همین جا هم ظاهراً از دنیا رفت، انس و آشنایی پیدا کردیم. یا مرحوم گلشن کردستانی که قبل از اینکه خودش را ببینم، شعرش را من دیده بودم و خودش را هم از نزدیک مشاهده کردم. (9)
اقیانوسی در محله
استاد مطهری نسبت به نهج البلاغه و حضرت علی علیه السلام علاقه خاصی داشت. با این کتاب مانوس بود و معمولاً در سخنرانی ها هرجا مناسبتی پیش می آمد، به فرازهایی از نهج البلاغه اشاره می کرد. از گرایش جوانان به سوی نهج البلاغه تقدیر می کرد، ولی به آنها توصیه می کرد که نهج البلاغه یک بعد ندارد، ابعاد گوناگون دارد؛ سعی کنید به تمام ابعاد آن توجه داشته باشید. بالاخره شور و علاقه وافر استاد به نهج البلاغه سبب شد که ایشان مقالاتی تحت عنوان «سیری در نهج البلاغه» منتشر کند که بعداً به صورت کتابی تحت همین نام به چاپ رسید. البته استاد به علت گرفتاری های زیاد نتوانست این مقالات را ادامه دهد و در پی فرصت بود تا این سیر را پی بگیرد. از نظر تاریخی، آشنایی استاد با نهج البلاغه سابقه طولانی دارد. ایشان اصولاً از دوران کودکی به نام نهج البلاغه آشنا بوده اند و سپس در دوران تحصیل نیز آشنایی سطحی و معمولی داشته اند. ولی در سال 1320 شمسی در اثر یک برخورد و ملاقات شگفت انگیز با بزرگمردی به نام حاج میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی رحمه اله علیه با دنیای نهج البلاغه آشنایی عمیقی پیدا می کنند. بهتر است جریان حال را از زبان خود استاد بشنویم:«شاید برایتان پیش آمده باشد و اگر هم پیش نیامده، می توانید آنچه را می خواهم بگویم، در ذهن خود مجسّم سازید، که سال ها با فردی در یک کوی و محله زندگی می کنید، لااقل روزی یک بار او را می بینید و طبق عرف و عادت سلام و تعارفی می کنید و رد می شوید. روزها و ماه ها و سال ها به همین منوال می گذرد...
تا این که تصادفی رخ می دهد و چند سلسله با او می نشیند و از نزدیک با افکار و اندیشه ها و گرایش ها و احساسات و عواطف او آشنا می شوید. با کمال تعجب احساس می کنید که هرگز نتوانسته اید او را آن چنان که هست، حدس بزنید و پیش بینی کنید. از آن به بعد، چهره او در نظر شما عوض می شود، حتی قیافه اش در چشم شما طور دیگر می نماید، عمق و معنا و احترام دیگری در قلب شما پیدا می کند [و] شخصیتش از پشت پرده شخصش متجلّی می گردد. گویی شخصی دیگر است غیر آن که سال ها او را می دیده اید [و] احساس می کنید دنیای جدیدی کشف کرده اید.
برخورد من با نهج البلاغه چنین برخوردی بود. از کودکی با نام نهج البلاغه آشنا بودم و آن را در میان کتاب های مرحوم پدرم اعلی الله می شناختم. پس از آن، سال ها بود که تحصیل می کردم. مقدّمات عربی را در حوزه علمیه مشهد و سپس در حوزه علمیه قم به پایان رسانده بودم. دروسی که اصطلاحاً «سطوح» نامیده می شود نزدیک به پایان بود و در همه این مدت نام نهج البلاغه بعد از قرآن بیش از هر کتاب دیگر به گوشم می خورد. چند خطبه زهدی تکراری اهل منبر را آن قدر شنیده بودم که تقریباً حفظ کرده بودم، اما اعتراف می کنم که مانند همه طلّاب و هم قطارانم با دنیای نهج البلاغه بیگانه بودم، بیگانه وار با آن برخورد می کردم، بیگانه وار می گذشتم. تا آن که در تابستان سال هزار و سیصد و بیست، پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم [و] تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با نهج البلاغه آشنا کرد. آن وقت بود که عمیقاً احساس کردم این کتاب را نمی شناختم و بعدها مکرّر آرزو می کردم که ای کاش کسی پیدا شود و مرا با دنیای قرآن آشنا سازد.» (10)
حافظه را قفسه بندی کنید
استاد مرتضی مطهری در ارتباط با روش صحیح مطالعه چنین می فرماید:«...انسان کتاب را بار اول به قصد لذّت می خواند، در این صورت نمی تواند در مورد مطالب کتاب، حساب و قضاوت کند. دور دوم می خواند، حتی قوی ترین حافظه ها نیازمند است که یک کتاب را لااقل دوبار پشت سرهم بخواند. پس از آن، مطالب را تجزیه و تحلیل و دسته بندی می کند و هر مطلبی را با توجه به این که از چه دسته مطالب است، به حافظه می سپارد. بعد کوشش می کند که کتاب دیگری را در دستور مطالعه قرار دهد که در موضوع کتاب پیشین است. حتی الامکان تا از موضوعی فارغ نشده است و در حافظه به صورت روشن و منظّم سپرده است، [نباید] وارد موضوع دیگر نشود. اشتباه است اگر انسان یک کتاب را مانند سرگرمی مطالعه کند و قبل از آن که مطالب کتاب درست جذب ذهن شده باشد و ذهن فرصت تجزیه و تحلیل پیدا کرده باشد، به کتاب و موضوع دیگر بپردازد. امروز کتب تاریخی، فردا روان شناسی و پس فردا مثلاً کتب مذهبی مطالعه کند؛ همه مخلوط می شوند و حکم انباری بی نظم را پید می کند. انسان رشید، کتاب ها و مطالبی را که برای خود لازم می داند، جمع می کند [و] آنها را مکرراً مطالعه و دسته بندی و سپس خلاصه می کند. خلاصه آن را یادداشت و به حافظه خود می سپارد. بعد به موضوع دیگر می پردازد. چنین فردی اگر حافظه اش ضعیف هم باشد، از آن حداکثر استفاده را می کند و مثل کسی می شود که کتابخانه منظمی از قفسه های مرتّب دارد. کتابخانه ای که هر قفسه اش به کتاب ها معینی در رشته خاصی مربوط می شود. به طوری که هر کتابی را که بخواهد، فوراً دست می گذارد روی آن و آن را می یابد. اما اگر غیر از این باشد، همانند آدمی است که کتابخانه ای با هزارها کتاب داشته است، اما کتاب ها را روی یکدیگر ریخته است، هر وقت کتابی را بخواهد، دو ساعت باید دنبالش بگردد تا پیدا کند. (11)
رشد استاد، مرهون کتاب
از خصوصیات پدر بزرگوارم، استاد شهید، این بود که به مطالعه و تحقیق علاقه شدیدی داشتند و از وقت و عمرشان کمال استفاده را می کردند. در یکی از روزهایی که به کتابخانه ایشان رفته بودم و با کنجکاوی و دقت به کتاب های ایشان نگاه می کردم، پدرم به من گفتند:-«مجتبی، من در طول عمرم، خیلی کتاب خوانده ام، رشد و کمال علمی خود را نیز تا حدی مرهون همین مطالعه و تفکر می دانم.»
ناگفته نماند پدرم در طول روز 8 تا 10 ساعت را به تفکر و مطالعه می گذراندند. در دانشکده الهیات اتاق مخصوصی داشتند که ساعت های آزاد و غیردرسی خود را در آن جا به تحقیق و تفکّر می گذراندند. یادم هست زمانی که دانشجوی الهیات بودم، پدر بزرگوارم به من گفتند:
-«مجتبی، انسان باید این طور از وقت و عمر خویش استفاده کند. ببین حالا معنای کار و کوشش را بهتر می توانی درک کنی.»
یک روز دیگر که برای دیدن ایشان به کتابخانه رفته بودم، گفتم: «پدر جان چرا شما با این که میز و صندلی دارید، اما بیشتر اوقات از آن استفاده نمی کنید؟ من دیده ام که شما برای کار علمی و پژوهشی، روی تخت می نشینید و تکیه می دهید.»
پدرم در پاسخ گفتند:
-«میز و صندلی به درد دانشگاهیان و روشنفکران می خورد. ما با خوی و خصلت طلبگی انس گرفته ایم. آن کار با روحیه ما آخوندها جور درنمی آید.» (12)
مرد خارجی، کتاب را برد
یادم هست که استاد بزرگوار ما حکیم عالیقدر مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی- اعلی الله مقامه- که واقعاً مرد حکیم و فیلسوفی بود و در حدود بیست و پنج سال قبل به قم آمده بودند و تدریس می کردند، قضیه ای نقل کردند، ایشان گفتند رفته بودم به یکی از کتاب فروشی ها و کتابی می خواستم. کتاب فروش به نسخه خطی از کتابی که من می شناختم و در ریاضیات بود، به من ارائه داد و گفت: «آقای میرزا این کتاب شاید به درد شما بخورد، شما از من بخرید.» گفتم: «قیمت آن چقدر است؟» گفت: «ده تومان.» با پول آن موقع، ده تومان خیلی بود و من هم نداشتم که بدهم. ولی وقتی کتاب را نگاه کردم، اجمالاً فهمیدم که کتاب هایی است که ریاضیّون اسلامی نوشته اند و ممکن است ارزش زیادی داشته باشد. گفتم: «من می خرم به شرط آن که در قیمتش تخفیف بدهی.» کتاب فروش حاضر نشد تخفیف بدهد، اما هنوز آن کتب روی آن بود و ما داشتیم چانه می زدیم که یک مرد خارجی وارد شد و چشمش به کتاب افتاد. پرسید: «قیمت این کتاب چقدر است؟» کتاب فروش گفت: «ده تومان.» فوراً ده تومان را داد و مثل برق بیرون رفت. بعدها فهمیدیم که این کتاب دست به دست شده و در همین تهران میان نسخه شناس ها به مبالغ هنگفتی تقدیم شده که برای ما قابل تصوّر نبود. معلوم شد اوّلاً خود کتاب از نظر محتوا بسیار نفیس بوده و ثانیاً نسخه منحصر به فرد بوده و کتاب را برده اند برای کتابخانه های اروپا. معلوم شد که این آدم از اروپا از یکی از کتابخانه های اروپا، ماموریت داشته که این کتاب و شاید بعضی کتاب های دیگر نظیر این کتاب را از کتابخانه های مشرق زمین پیدا کند و ببرد.این اتفاقات یک ملت رشید و لایق است که حتی ارزش سرمایه های دیگر آن را درک می کند و بعد کتاب های آنجا را جمع می کند و ضمیمه کتابخانه خودش می کند. با ملّتی که چنین سابقه درخشانی داشته است و به این حدّ بی لیاقتی رسیده که اصلاً نمی داند چنین سرمایه هایی هم دارد و باید آن را حفظ و نگهداری نماید. (13)
کتابی که کتابخانه ام را تعطیل کرد
دوست و صدیق راستین و هم دوره طلبگی ما،امام موسی صدر-خلّصه الله من ایدی الفجره و اطال الله بقائه-از عالم وحید و نویسنده معروف خبیر لبنان، شیخ جواد مغنیه نقل می کرد: که او می گفت: از وقتی که المیزان به دست من رسیده است، کتابخانه من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه من المیزان است.این حقیر روزی، به حضرت استاد عرض کردم: هنوز این تفسیر شریف در حوزه های علمیه جای خود را چنانکه باید، باز نکرده است و به ارزش واقعی آن پی نبرده اند. اگر این تفسیر در حوزه ها تدریس شود و روی محتویات و مطالب آن بحث و نقد و تجزیه و تحلیل به عمل آید و پیوسته این امر ادامه یابد، پس از دویست سال ارزش این تفسیر معلوم خواهد شد.
در دفعه دیگر عرض کردم: من که به مطالعه این تفسیر مشغول می شوم، در بعضی از اوقات که آیات آن را به هم ربط می دهید و زنجیر وار آنها را به یکدیگر موازنه، و از راه تطبیق، معنا را بیرون می کشید. جز آن که بگویم در آن هنگام قلم وحی و الهام الهی آن را بر دست شما جاری ساخته است، تعبیر دیگری ندارم!
ایشان سری تکان داده و می فرمودند: این فقط حُسن نظر است؛ ما کاری نکرده ایم! (14)
مرا در کتابخانه خودم دفن کنید
فرازهایی از وصیت نامه حضرت آیت الله مرعشی نجفی به فرزندشهمچنین هنگامی که جسدم را در قبری که کتابخانه عمومی خود در شهر قم تاسیس کرده ام، می گذارند، مصیبت وداع امام حسین علیه السلام را بخوانند.
و سفارش می کنم که کوشش کند که بدن من در همین مکان کتابخانه دفن شود؛ حتی اگر در بیرون شهر قم اجل من فرا رسد.
«در زیرنویس کتاب آمده است : اینجانب انگیزه سفارش دفن در کتابخانه را از ایشان سوال کردم که چنین بیان داشتند «حقیر با آن که محل دفن مناسبی در حرم مطهّر بی بی فاطمه معصومه برایم از سالیان قبل در نظر گرفته شده، لکن میل دارم در کنار کتابخانه عمومی، زیر پای افرادی دفن شوم که به دنبال مطالعه علوم آل محمّد به این کتابخانه می آیند.» (15)
ضروری تر از صدها مسجد و مدرسه
راجع به کتابخانه عمومی که اهمّ موضوعات این وصیّت است، این است که این کتابخانه در حقیقت بنیانگذار آن آقای سید محمود، فرزندم می باشد، زیرا ایشان بیش از بیست سال قبل با اختصاص دادن دو حجره در مدرسه مرعشیه خیابان ارم که روبه روی کتابخانه ملی قرار دارد، برای کتابخانه مدرسه و سپس خریداری چند زمین و خانه قدیمی که محل فعلی کتابخانه را تشکیل می دهد، این مؤسسه عام المنفعه عظیم را به تدریج توسعه داده تا به امروز که یکی از بزرگ ترین کتابخانه های اسلامی است.من جدّاً از ایشان که برای بقا و اداره و توسعه روز افزون آن از هیچ کوششی فروگذاری نکرده و نمی کند و همواره تمام اوقات خود چه روزها و چه شب ها، و با مسافرت های متعدّد و تحمّل رنج و زحمت صرف در آن می نماید، تشکّر و قدردانی می کنم. و در حقیقت بایستی گفت که بانی و مؤسسّ اوّلی آن شخص ایشان است. تنها نگرانی حقیر درباره این فرهنگستان عظیم اسلامی، توسعه ساختمان و اداره آن از لحاظ مالی پس از حقیر می باشد. چون مؤسسه عظیمی با مخارج سنگین و توسعه روزافزون آن ظاهراً از عهده شخص یا اشخاص خارج و تنها می توان بر روی پشتوانه دولتی تکیه کرد و این خود از وظایف دولت یا نهادهای دیگر است که چنین مجموعه ای را نگاه دارند. خوب است آنهایی که تاکنون ندیده اند، از نزدیک ملاحظه نمایند و ببینند که چه خون دل هایی ایشان و حقیر برای جمع آوری این مقدار کتاب خورده ایم. به هر حال من جدّاً خواهان این موضوع می باشم که به این مؤسسه عظیم که وقف عام شده و مربوط به عموم مردم است، توجه بیشتری شود تا به یاری خداوند این گونه آثار ارزشمند اسلامی که از آفت زمان مصون مانده و به دست ما رسیده، صحیح و سالم به نسل های بعد تحویل گردد. من اشخاصی را که در این راه از هیچ کوششی فروگذاری نکنند، دعا کرده و طلب مغفرت می نمایم و بدانند که وجود این کتابخانه از صدها مسجد و مدرسه و حسینیه و بیمارستان و غیره لازم تر است. خدا خود شاهد است که حتی برای حجّ بلدی خود از اینها به فروش نرسانیده و فقط ذخیره آخرت خود کرده ام. روا نیست حال که در طبق اخلاص گذارده و صدها وصدها میلیون ارزش ظاهری آنهاست و تقدیم جامعه نموده ام، نگران اداره و بنای آن باشم. گرچه خداوند بزرگ تا حال عنایت فرموده و از این پس نیز خود وسایل آن را مهیّا می فرماید. (16)
گریه با معنا
علامه امینی از همان دوران تحصیل علاقه فراوانی به مطالعه قرآن و نهج البلاغه داشت. وی این دو کتاب را بارها مطالعه کرده و در معانی آن دقیق شده بود. گاهی در مطالعه این کتاب ها می گریست و نم نم اشک بر گونه هایش جاری می شد.پدرش کتاب «الارشاد» شیخ مفید را مبنای تدریس قرار داده بود و بعد از اتمام هر فصل به تحلیل روش ائمه در طی دوران خلفای اموی و عباسی می پرداخت. (17)
شیخ بزرگ شیعه
علامه امینی به عنوان محدّث، مفسّر، فیلسوف و متکلّم و فقیه دست به تحقیقات و تالیفات دامنه داری می زد. در اوّلین تالیف خویش ابداع و ابتکاری به کار برد که پیش از آن کسی به انجامش موفق نشده بود. با تالیف گرانبهای «شهداء الفضیله» گوی سبقت را از همگان ربود و بر گذشتگان و معاصران برتری یافت.علّامه امینی با تالیف این کتاب پرچمدار علم، مظهر راستی و صفا، مدافع حریم ولایت و امامت و مجاهدی نستوه شناخته شد. (18) این شیخ بزرگ شیعه همچنین فلسفه سیاسی اسلام را برای مردم کوچه و بازار قابل فهم کرد. با تحقیق و تعلیق بر کتاب «کاهل الزیارات» ابن قولویه قمی که از مشایخ شیعه محسوب می گردد. معتبرترین متون زیارات را در اختیار امّت اسلامی قرار داد و با تالیف «اَدَبُ الزّائر لِمَن یَمَمَّ» که شرح آداب زیارت حضرت امام حسین علیه السلام است فلسفه زیارات را بیان نمود. (19)
کتابخوان زندانی
عشق به خاندان عترت چنان سراسر وجود علّامه امینی را فراگرفته بود که ساعت ها مطالعه و مخزن کتاب های خطی و دست یازیدن به گوهرهای گرانبهای نبوی را بر خویش هموار ساخته بود.کتابخانه یکی از شهرهای عراق در شبانه روز تنها چهار ساعت باز بود. جناب امینی که تنها چهار روز توان اقامت در آن شهر را داشت، با رئیس کتابخانه توافق نمود هر روز هنگام ظهر، یعنی ساعت تعطیلی کتابخانه وارد آنجا شود و کتابدار در را به رویش ببندد تا ساعت 8 روز بعد.
به این ترتیب او روزی 20 ساعت در این کتابخانه کارکرد و با لقمه نانی که همراه داشت و جرعه آبی که کتابدار در اختیارش می گذاشت، توانست بدون این که زحمتی برای کتابدار فراهم سازد، از میان چهار هزار نسخه خطی، ماخذ دلخواه خود را بیابد. (20)
برای تالیف الغدیر ده هزار کتاب خواندم
دکتر سید جعفر شهیدی که خود در نجف و تهران از یاران آن فرزانه بوده است، می گوید:روزی علامه امینی به من گفت: «برای تالیف "الغدیر" ده هزار جلد کتاب خوانده ام.»
او مردی گزافه گو نبود. وقتی می گفت کتابی را خوانده ام، به درستی خوانده و در ذهن سپرده و از آن یادداشت برداشته بود. (21)
«سال 1326 شمسی راجه محمود آباد برای زیارت به نجف آمد. مردی روحانی به نام "مولوی سبط الحسن" همراهش بود. او کتابخانه همراه ایشان را اداره می کرد. قرار شد ما هم به دیدن امینی برویم، سبط الحسن کتابی در تاریخ کتابخانه های شیعه نوشته بود و می خواست مرحوم امینی، نامی بر آن بگذارد. اندکی بعد از مغرب به خانه امینی رفتیم. سبط الحسن کتاب را به او داد. کتاب در حدود سیصد صفحه و به زبان اردو بود، ولی مولف گاهگاه عبارت های عربی یا فارسی به نام کتاب های عربی یا فارسی را در متن و حاشیه نوشته بود. مرحوم امینی اردو نمی دانست. کتاب را از سبط الحسن گرفت و به خواندن عبارت های عربی یا فارسی آن پرداخت. دو ساعت و نیم، سه ساعت از شب می گذشت که به آخر کتاب رسید و آن را به زمین گذاشت، یعنی تا تمام آن عبارت ها و نام کتاب ها را به دقت نخواند، کتاب را رها نکرد.» (22)
کتابی زلال تر از باران
شیخ محمّد سعید دحدوح از دانشمندان متتبّع و امام جمعه و جماعت «اریحا» از نواحی «حلب» نامه های ادیبانه به مؤلّف «الغدیر» (علامه امینی) نگاشته و در آن این گونه می نویسد: «آقای من کتاب الغدیر را دریافت کردم و آن را مورد مطالعه قرار دادم. قبل از آن که در امواج انبوه معانی آن وارد شوم، نیروی فکر و اندیشه در آن شناور گشت و شمّه ای از آن را با ذائقه روحی خویش چشیدم، احساس نمودم که این همان یگانه سرچشمه و منبع آب گوارایی است که هرگز دگرگون نشود، این منبع جوشان معانی از آب باران صاف تر و گواراتر و از مشک خوشبوتر است. (23)زندگی در کتابخانه
بعضی ها خیال می کنند کتاب الغدیر به راحتی تالیف شده است. مرحوم علامه امینی سختی ها متحمّل شد، که توصیف آن از عهده زبان خارج است. مقابل خانه ما کتابخانه مرحوم کاشف الغطاء قرار داشت. ایشان یک مدرسه ای هم داشتند که در جنب این کتابخانه بود و دارای ده، دوازده حجره بود. کتاب های این کتابخانه از پدرشان شیخ علی کاشف الغطاء به ایشان رسیده بود و هیچ گونه امکانات رفاهی نداشت.مرحوم امینی از این کتابخانه به لحاظ نزدیکی خیلی استفاده می کردند. ایشان از صبح می رفتند برای مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه می شدند که حتی گذشت زمان را هم فراموش می کردند.
یک بار مدیر کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بیرون می آید و در کتابخانه را قفل می زند، غافل از این که علامه امینی داخل کتابخانه است. آن روز سپری می شود، روز بعد او وقتی به کتابخانه می آید می بیند که علامه در حال مطالعه است.
به ایشان می گوید: شما کِی آمده اید؟
علامه پاسخ می دهد: از دیروز که من را در این کتابخانه زندانی کردی، تا الان در اینجا به سر می برم. (24)
مثنوی در مزرعه
روزهای فراغت را در مزرعه کوچکی که متعلق به خودش بود، کار می کرد. در همان حال از یکی می خواست مثنوی یا دیوان شمس و اشعار خواجه حافظ را برایش بخواند. و در حین گوش دادن به اشعار، پیوسته اشک می ریخت. خودش می گوید: «از همان اوان کودکی، شوق عجیبی به کتاب و نوشتن داشتم. یادم می آید یک جزوه شامل سوره حمد در منزل داشتم و در حالی که چیزی از خواندن و نوشتن نمی دانستم و نمی فهمیدم، مرتّب آن را در دست می گرفتم و ورق می زدم و برای خودم چیزهایی می خواندم.» (25)حضرت آیت الله اراکی تفسیر القرآن و العقل را هنگامی که در ترکیه مشغول جهاد با استعمارگران غرب بود و هیچ کتابی غیر از «معالم الاصول» نزدش نبود، نوشته است. چنانکه خودش می گوید: «وقتی آن را شروع کردم، هیچ کتابی جز "معالم الاصول" با من نبود؛ کتابی از لغت با اخبار یا تفاسیر در دست نداشتم. آنچه نوشته ام، فقط و فقط از مدرک قدسی عقلانی خودم بوده و بس.» (26)
حضرت آیت الله اراکی به قرآن کریم علاقه فراوانی داشت و تفسیر هم زیاد می خواند و به ویژه تفسیر جوامع الجامع را. (27)
صفحه احتیاج
حضرت آیه الله اراکی فرمود:«یک خاطره ازمرحوم مامقانی، صاحب تنقیح المقال دارم. ایشان به قم آمده بود و طلّاب به دیدنش می رفتند. در خیابان حضرتی در یک مسافرخانه منزل گرفته بود. من هم رفتم به دیدنش. می گفت: وقتی من "تنقیح المقال" را می نوشتم و محتاج به مراجعه کتبی که در تاقچه بود، می شدم، دست می بردم و برمی داشتم و باز می کردم، دقیقاً همان کتاب و همان صفحه مورد احتیاجم باز می شد و در پیدا کردن کتاب و مطلب معطّل نمی شدم.» (28)
یا در کتابخانه، یا با کتاب
یکی از ویژگی های محدث قمی، علاقه فراوان به نویسندگی و مطالعه کتاب بود. به طوری که می توان گفت، زندگی او در کتاب و قلم خلاصه شده بود. محدث یا در کتابخانه بود و یا با کتاب، و کمتر دیده می شد که او مشغول مطالعه و بررسی کتابی نباشد. عشق محدث به کتاب، آن هم کتب حدیثی، نورانیت خاصی به او بخشیده بود. فرزند بزرگ ایشان در این خصوص می گوید: «در اوّل کودکی با مرحوم پدرم هر وقت از شهر بیرون می رفتم، او از اوّل صبح تا شام مرتّب به نوشتن و مطالعه مشغول بود». (29)زمانی که برای زیارت به کشورهای دور مسافرت می کرد، اوقات فراغت خود را با کتاب سپری می کرد. به گونه ای که می توان گفت، محدث قی پس از مناجات و دعا و نماز، سیاحت و استراحت را خواندن کتاب می دانست. در این خصوص می نویسد.
«او با عده ای از تجّار به سوریه مسافرت کرد. آنها می گفتند، هر وقت ما به سیاحت می رفتیم، ایشان می نشست و مشغول مطالعه و تالیف می شد.» (30)
محدث قمی عاشق کتاب و مطالعه بود و پروانه وار گرد، وجود قفسه های کتاب دور می زد و خستگی را با مطالعه و نوشتن بدر می کرد. او می خواند و می نوشت و هرگز از این کار خسته نمی شد. در شبانه روز 18 ساعت مطالعه و نوشتن داشت.
با این که مبتلا به بیماری ریوی بود و گاهی نشست و برخاست برای او مشکل بود و نمی توانست کتاب را از روی زمین بردارد! با این همه، شبانه روز کار می کرد و احساس خستگی به خود راه نمی داد. اکثر شب ها بیدار بود و کمتر شبی در بستر می خوابید. به قدری می نوشت که دو طرف انگشتانش که قلم به دست می گرفت، برآمدگی داشت. عشق و علاقه محدث قمی به کتاب، به اندازه ای بود که وقتی کمترین پولی به دست می آورد، آن را در خرید کتاب صرف می کرد و گاه پیاده از قم به تهران به استقبال آن می رفت. از شیخ عباس قمی نقل شده است که خود می گفت: «زمانی که در قم تحصیل می کردم، خیلی تنگدست بودم، تا جایی که یک قِران، دو قِران جمع می کردم تا این که مثلاً سه تومان می شد. آن را برداشته و از قم به تهران پیاده می رفتم و با آن کتاب خریده و به قم برمی گشتم و به تحصیل ادامه می دادم.»(31)
پی نوشت ها :
1- مفاتیح الجنان، زیارت وارث.
2- دیدار مسؤولان، نویسندگان، هنرمندان دفتر هنر و ادبیات مقاومت حوزه هنری 1370/4/25.
3- شب علی دید و به نزدیکی دید / گرچه او نیز به تاریکی دید
4- دیدار با اعضای دفتر پژوهش و گسترش فرهنگ جبهه، 1370/10/16.
5- پرتویی از خورشید، علی شیرازی، ص 29، نقل از حجه الاسلام محمدعلی زم.
6- نوشته: محمد بکایی.
7- مصاحبه با حجت الاسلام محمدجعفر فیض آبادی، سیرت آفتاب، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، ص 142.
8- مصاحبه با دکتر حداد عادل، چشمه نور، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، صص 81-83.
9- رهبر معظم انقلاب اسلامی، دیدار با برگزیدگان استان کردستان، 1388/2/24.
10- سیری در نهج البلاغه، صص 46-47.
11- سیری در نهج البلاغه، ص 62.
12- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد مرتضی مطهری به روایت جمعی از فضلا و یاران و به روایت برادر مجتبی مطهری.
13- داستان های استاد مطهری، ج2، صص 54 و 55.
14- مهرتابان، ص 44.
15- فرازهایی از وصیت نامه الهی اخلاقی آیت الله مرعشی نجفی، ص 25.
16- همان، ص 28.
17- علامه امینی، مصلح نستوه، ص 18.
18- همان، ص 33.
19- همان، ص 35.
20- همان، صص 61 و 62، به نقل از دکتر سید جعفر شهیدی.
21- همان، ص 48.
22- همان، ص 62 و 63.
23- همان، ص 76.
24- دیدار با ابرار، علامه امینی مصلح نستوه، ص 52.
25- آیت الله اراکی، یک قرن وارستگی، ص 27.
26- همان، ص 35.
27- همان، ص 105.
28- همان، ص 131.
29- محدّث قمی، حدیث اخلاص، ص 46، به نقل از آقای شعرانی.
30- همان، ص 47.
31- همان، ص 48.
منبع: موسسه فرهنگی قدر ولایت، غذای روح باید سالم باشد، تهران: قدر ولایت، چاپ اول، (1388).